توضیح اجمالی:عواملی چون زیرکی و هوش بالای او بین مردم، توانایی در تحصیل علوم متداول آن زمان، اطلاعات زیاد بخاطر مطالعه کتب فراوان، تبحرداشتن در علومی مثل طلسم و شعبده، همینطور مردم شناسی او، ارتباطش با سران حکومتی مثل ابومسلم خراسانی، در نتیجه سرشناس شدنش و به خدمت گرفتن افراد توانمند در پیاده کردن منویات خود باعث جمع شدن افراد دور او بود. هرچند که بیشتر پیروان او روستاییان بودند که اطلاعات و بینش قوی نداشتند.
توضیح بیشتر:
در دوره خلافت عباسیان، بعد از قتل “ابومسلم خراسانی” از جمله نهضتهای پرجوش و خروش، «قیام المقنع» در ماوراءالنهر بود.
مقنع از مردم مرو بود [۱]و نام اصلی وی “حکیم بنهاشم” بود [۲]او به دلیل کور بودن یک چشمش از ماسک استفاده میکرد و به این سبب او را «مقنع» میخواندند. [۳]او در زیرکی و فراست و کیاست بین مردم زمان خویش شهره بود و در تحصیل علوم متداول آن زمان بسیار کوشید و کتب فراوانی را خواند و در طلسم و نیرنگ و شعبده دست توانایی داشت.
او در آغاز امر نزد “ابومسلم خراسانی” رفت و به دعوت عباسی پیوست و از جمله یاران و سرهنگان ابومسلم شد. مدتی نیز دبیر “عبدالجبار”، جانشین ابومسلم بود. مقنع در کنار ابومسلم، نقشی فعال و مؤثر در دعوت عباسی داشت؛ اما پس از قتل ابومسلم که خیانتی آشکار در حق یاران نهضت بود، به شدت از عباسیان روی گردان شد [۴]و بعد از ابومسلم مدعی الوهیت گردید و این ادعا را فقط به خواص و اصحاب خود ظاهر میکرد. او به تناسخ باور داشت و میگفت که روح خدا در ابومسلم ظاهر شده و روح ابومسلم در شخص او حلول کرده است. [۵]ادعای پیامبری و الوهیت
نخستین مرحله از فعالیت ضد دینی او هنگامی پدیدار شد که پس از قتل ابومسلم ادعای پیامبری کرد. باور مقنع این بود که ابومسلم از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برتر است و کشته شدن “یحیی بن زید” را زشت میانگاشت [۶]و معتقد بود به خونخواهی یحیی برخاسته است [۷]و در این مرحله توفیقی نیافت و به وسیله عاملان “منصور” دستگیر و به بغداد فرستاده شد. با این همه در زندان فرصت مناسب یافت، تا درباره چگونگی انتشار عقاید خویش برنامهریزی کند. پس از رهایی از زندان به مرو بازگشت و مردم را به گرد خود جمع کرد و به آنان گفت، میدانید من چه کسی هستم؟ مردم گفتند: تو هاشم بن حکیمی، گفت خیر من خدای شما هستم و گفت من آنم که خود را به صورت آدم به خلق نمودم و باز به صورت نوح و باز به صورت ابراهیم و باز به صورت موسی و باز به صورت عیسی و باز به صورت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و باز به صورت ابومسلم و باز به این صورتی که میبینید، مردم گفتند، دیگران دعوی پیغمبری کردند، تو دعوی خدایی میکنی، گفت آنها نفسانی بودند و من روحانیام و این قدرت را دارم که خود را به هر صورت که بخواهم در آورم و داعیانی به سراسر «خراسان» و «ماورالنهر» گسیل کرد و مردم را به پذیرش عقاید خویش فرا خواند و به وسیله مبلغانش به مردم پیغام داد که مردگان را زنده میکند و یارانش را به بهشت جاودان میبرد. [۸] گردآوری پیروان
یکی از داعیان زبر دست مقنع موسوم به “عبدالله بن عمر” در گرد آوردن پیروان او خدمات فراوان کرد و در «کش» و «نخشب» به دعوت پرداخت و نخستین دهی که مردم آن به مقنع ایمان آوردند، روستای کوچک «سوبح» از روستاهای اطراف کش بود، سپس عده فراوانی از مردم روستاهای «بخارا» و «سغد» جماعتی از «مبیضه» (سفید جامگان) بودند [۹]که به او پیوستند و از او دنبالهروی کردند، سپیدپوشان بخارا به جای سیاهی که شعار بنیعباس بود، سپیدی را به عنوان شعار خود برگزیدند و لباس سفید بر تن کردند تا مخالفت خود را با عباسیان که لباس سیاه داشتند، اعلام کنند. “خاقان” ترک نیز که در این موقع حاکم ماورالنهر بود؛ تحت تاثیر دعوت مقنع قرار گرفت و مردم آن دیار به وی روی آوردند. [۱۰]خلافت عباسی
سپاهیان مقنع یا «سپیدجامگان» هر کجا که دیده میشدند، دشمنانشان پا به فرار میگذاشتند و سپاهیان عرب از دست آنان آرامش نداشتند. “مهدی”، خلیفه عباسی شورش مقنع را برای خلافت خود بسیار مضر میدانست و تمامی کوشش خود را به کا ر بست، تا قیام وی را سرکوب کند. مهدی پیشرفت نهضت مقنع را برای اسلام به عنوان خطری بزرگ میدانست، چون خبر آورده بودند که مردم بخارا، سغد، نخشب و کش از اسلام روی گردان شده و به آئین مقنع روی آوردهاند، خلیفه عباسی به “حمید بن قحطبه” دستور داد، تا به جنگ مقنع برود و برای این کار شماری از سپاهیان خراسان را در اختیار او قرار داد؛ [۱۱]لیکن مقنع به سرعت از «جیحون» گذشت و در قلعهای به نام «سیام» که در نزدیکی شهر «کش» بنا شده بود، اقامت گزید و چند بار سپاهیانی را که از طرف مهدی، خلیفه عباسی به قصد سرکوبی وی اعزام شدند، شکست داد. سپاه مقنع آنقدر کوچک نبود که گروهی از سپاهیان خراسان بتوانند، آن را دفع کنند. به این منظور مهدی خلیفه عباسی خود شخصا به «نیشابور» آمد. مقنع که از آمدن خلیفه به خراسان اطلاع یافت، ترکان را به استعانت خود خواند و خون و مال مسلمین را بر آنان مباح کرد. به همین مناسبت جمع زیادی از ترکان به طمع غارت و جمع مال و ثروت نزد مقنع آمدند و بسیاری از زنان و فرزندان مسلمانان را اسیر کردند و عدهای را کشتند.
پایان کار قیام
از آن پس پیروان مقنع به بخارا آمدند و وارد روستای «نمکجت» شدند و درون مسجد آمدند و موذن مسجد و چند تن دیگر را به قتل رساندند و در ده مزبور کشتاری عظیم رخ داد؛ چون کار قتل و غارت روستاهای نزدیک بخارا توسط پیروان مقنع شدت گرفت، مردم بخارا خدمت والی آنجا “حسین بن معاذ” رفتند و از پیروان مقنع شکایت کردند، خلیفه که وضع را این چنین دید، حسین بن معاذ (حاکم بخارا) را مامور سرکوبی و دفع شورش مقنع کرد. در جنگ سختی که در سال ۱۵۹ه.ق. بین سپاهیان حسین بن معاذ و طرفداران مقنع در نزدیکی «نرشخ» در گرفت. پیروان مقنع شکست خوردند و حاضر به قبول اسلام شدند؛ اما به مجرد بازگشت مسلمین مجددا قیام خود را برای مقابله با سپاهیان خلیفه آماده کردند. تمام این موارد سبب شد، تا خلیفه عباسی فرمان بسیج عمومی را صادر کند. [۱۲]هزینه سنگینی هم صرف این لشکرکشی شد و به فرمان مهدی، خلیفه عباسی چندین لشکر قلعه نرشخ را تحت محاصره خود در آوردند و چون مدت محاصره به طول انجامید، فرمانده سپاهیان خلیفه، سپهسالار مقنع را فریب داد و وی را وادار به تسلیم قلعه کرد. صدها هزار سپاهی، ماورالنهر را به محاصره درآوردند، سپاهیان محدود مقنع، با رسیدن سپاهیان بیشمار خلیفه وحشت کردند و پا به فرار گذاشتند. [۱۳]مرگ مقنع
مقنع چون خود را تنها یافت و احساس کرد که ممکن است، اسیر دشمن شود، به روایتی خود را در تنور و یا در خم تیزاب انداخت، این موضوع را نیز اعجاز او شمردند و مدعی شدند که مقنع در میان شعلههای آتش ناپدید شده و روزی دوباره باز خواهد گشت. [۱۴]برگرفته از پایگاه ویکی فقه
پینوشت:
۱. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، ص۷۷.
۲. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه حمید آژیر، ج۸، ص۳۵۵۰.
۳. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی، ج۹، ص۲۹۳.
۴. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، ص۷۸.
۵. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج۲، ص۳۲۳.
۶. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۳۵۵۱.
۷. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص۳۲۳.
۸. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، ص۷۹.
۹. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص۳۲۳.
۱۰. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر ابراهیم آیتی، ص۳۹۵.
۱۱. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، ص۸۹.
۱۲. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی، ص۲۹۵.
۱۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱۲، ص۴۷۱.
۱۴. ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، تاریخ فخری، ترجمه وحید گلپایگانی، ص۲۴۴.
توضیح بیشتر:
در دوره خلافت عباسیان، بعد از قتل “ابومسلم خراسانی” از جمله نهضتهای پرجوش و خروش، «قیام المقنع» در ماوراءالنهر بود.
مقنع از مردم مرو بود [۱]و نام اصلی وی “حکیم بنهاشم” بود [۲]او به دلیل کور بودن یک چشمش از ماسک استفاده میکرد و به این سبب او را «مقنع» میخواندند. [۳]او در زیرکی و فراست و کیاست بین مردم زمان خویش شهره بود و در تحصیل علوم متداول آن زمان بسیار کوشید و کتب فراوانی را خواند و در طلسم و نیرنگ و شعبده دست توانایی داشت.
او در آغاز امر نزد “ابومسلم خراسانی” رفت و به دعوت عباسی پیوست و از جمله یاران و سرهنگان ابومسلم شد. مدتی نیز دبیر “عبدالجبار”، جانشین ابومسلم بود. مقنع در کنار ابومسلم، نقشی فعال و مؤثر در دعوت عباسی داشت؛ اما پس از قتل ابومسلم که خیانتی آشکار در حق یاران نهضت بود، به شدت از عباسیان روی گردان شد [۴]و بعد از ابومسلم مدعی الوهیت گردید و این ادعا را فقط به خواص و اصحاب خود ظاهر میکرد. او به تناسخ باور داشت و میگفت که روح خدا در ابومسلم ظاهر شده و روح ابومسلم در شخص او حلول کرده است. [۵]ادعای پیامبری و الوهیت
نخستین مرحله از فعالیت ضد دینی او هنگامی پدیدار شد که پس از قتل ابومسلم ادعای پیامبری کرد. باور مقنع این بود که ابومسلم از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برتر است و کشته شدن “یحیی بن زید” را زشت میانگاشت [۶]و معتقد بود به خونخواهی یحیی برخاسته است [۷]و در این مرحله توفیقی نیافت و به وسیله عاملان “منصور” دستگیر و به بغداد فرستاده شد. با این همه در زندان فرصت مناسب یافت، تا درباره چگونگی انتشار عقاید خویش برنامهریزی کند. پس از رهایی از زندان به مرو بازگشت و مردم را به گرد خود جمع کرد و به آنان گفت، میدانید من چه کسی هستم؟ مردم گفتند: تو هاشم بن حکیمی، گفت خیر من خدای شما هستم و گفت من آنم که خود را به صورت آدم به خلق نمودم و باز به صورت نوح و باز به صورت ابراهیم و باز به صورت موسی و باز به صورت عیسی و باز به صورت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و باز به صورت ابومسلم و باز به این صورتی که میبینید، مردم گفتند، دیگران دعوی پیغمبری کردند، تو دعوی خدایی میکنی، گفت آنها نفسانی بودند و من روحانیام و این قدرت را دارم که خود را به هر صورت که بخواهم در آورم و داعیانی به سراسر «خراسان» و «ماورالنهر» گسیل کرد و مردم را به پذیرش عقاید خویش فرا خواند و به وسیله مبلغانش به مردم پیغام داد که مردگان را زنده میکند و یارانش را به بهشت جاودان میبرد. [۸] گردآوری پیروان
یکی از داعیان زبر دست مقنع موسوم به “عبدالله بن عمر” در گرد آوردن پیروان او خدمات فراوان کرد و در «کش» و «نخشب» به دعوت پرداخت و نخستین دهی که مردم آن به مقنع ایمان آوردند، روستای کوچک «سوبح» از روستاهای اطراف کش بود، سپس عده فراوانی از مردم روستاهای «بخارا» و «سغد» جماعتی از «مبیضه» (سفید جامگان) بودند [۹]که به او پیوستند و از او دنبالهروی کردند، سپیدپوشان بخارا به جای سیاهی که شعار بنیعباس بود، سپیدی را به عنوان شعار خود برگزیدند و لباس سفید بر تن کردند تا مخالفت خود را با عباسیان که لباس سیاه داشتند، اعلام کنند. “خاقان” ترک نیز که در این موقع حاکم ماورالنهر بود؛ تحت تاثیر دعوت مقنع قرار گرفت و مردم آن دیار به وی روی آوردند. [۱۰]خلافت عباسی
سپاهیان مقنع یا «سپیدجامگان» هر کجا که دیده میشدند، دشمنانشان پا به فرار میگذاشتند و سپاهیان عرب از دست آنان آرامش نداشتند. “مهدی”، خلیفه عباسی شورش مقنع را برای خلافت خود بسیار مضر میدانست و تمامی کوشش خود را به کا ر بست، تا قیام وی را سرکوب کند. مهدی پیشرفت نهضت مقنع را برای اسلام به عنوان خطری بزرگ میدانست، چون خبر آورده بودند که مردم بخارا، سغد، نخشب و کش از اسلام روی گردان شده و به آئین مقنع روی آوردهاند، خلیفه عباسی به “حمید بن قحطبه” دستور داد، تا به جنگ مقنع برود و برای این کار شماری از سپاهیان خراسان را در اختیار او قرار داد؛ [۱۱]لیکن مقنع به سرعت از «جیحون» گذشت و در قلعهای به نام «سیام» که در نزدیکی شهر «کش» بنا شده بود، اقامت گزید و چند بار سپاهیانی را که از طرف مهدی، خلیفه عباسی به قصد سرکوبی وی اعزام شدند، شکست داد. سپاه مقنع آنقدر کوچک نبود که گروهی از سپاهیان خراسان بتوانند، آن را دفع کنند. به این منظور مهدی خلیفه عباسی خود شخصا به «نیشابور» آمد. مقنع که از آمدن خلیفه به خراسان اطلاع یافت، ترکان را به استعانت خود خواند و خون و مال مسلمین را بر آنان مباح کرد. به همین مناسبت جمع زیادی از ترکان به طمع غارت و جمع مال و ثروت نزد مقنع آمدند و بسیاری از زنان و فرزندان مسلمانان را اسیر کردند و عدهای را کشتند.
پایان کار قیام
از آن پس پیروان مقنع به بخارا آمدند و وارد روستای «نمکجت» شدند و درون مسجد آمدند و موذن مسجد و چند تن دیگر را به قتل رساندند و در ده مزبور کشتاری عظیم رخ داد؛ چون کار قتل و غارت روستاهای نزدیک بخارا توسط پیروان مقنع شدت گرفت، مردم بخارا خدمت والی آنجا “حسین بن معاذ” رفتند و از پیروان مقنع شکایت کردند، خلیفه که وضع را این چنین دید، حسین بن معاذ (حاکم بخارا) را مامور سرکوبی و دفع شورش مقنع کرد. در جنگ سختی که در سال ۱۵۹ه.ق. بین سپاهیان حسین بن معاذ و طرفداران مقنع در نزدیکی «نرشخ» در گرفت. پیروان مقنع شکست خوردند و حاضر به قبول اسلام شدند؛ اما به مجرد بازگشت مسلمین مجددا قیام خود را برای مقابله با سپاهیان خلیفه آماده کردند. تمام این موارد سبب شد، تا خلیفه عباسی فرمان بسیج عمومی را صادر کند. [۱۲]هزینه سنگینی هم صرف این لشکرکشی شد و به فرمان مهدی، خلیفه عباسی چندین لشکر قلعه نرشخ را تحت محاصره خود در آوردند و چون مدت محاصره به طول انجامید، فرمانده سپاهیان خلیفه، سپهسالار مقنع را فریب داد و وی را وادار به تسلیم قلعه کرد. صدها هزار سپاهی، ماورالنهر را به محاصره درآوردند، سپاهیان محدود مقنع، با رسیدن سپاهیان بیشمار خلیفه وحشت کردند و پا به فرار گذاشتند. [۱۳]مرگ مقنع
مقنع چون خود را تنها یافت و احساس کرد که ممکن است، اسیر دشمن شود، به روایتی خود را در تنور و یا در خم تیزاب انداخت، این موضوع را نیز اعجاز او شمردند و مدعی شدند که مقنع در میان شعلههای آتش ناپدید شده و روزی دوباره باز خواهد گشت. [۱۴]برگرفته از پایگاه ویکی فقه
پینوشت:
۱. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، ص۷۷.
۲. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه حمید آژیر، ج۸، ص۳۵۵۰.
۳. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی، ج۹، ص۲۹۳.
۴. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، ص۷۸.
۵. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج۲، ص۳۲۳.
۶. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۳۵۵۱.
۷. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص۳۲۳.
۸. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، ص۷۹.
۹. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص۳۲۳.
۱۰. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر ابراهیم آیتی، ص۳۹۵.
۱۱. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، ص۸۹.
۱۲. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی، ص۲۹۵.
۱۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱۲، ص۴۷۱.
۱۴. ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، تاریخ فخری، ترجمه وحید گلپایگانی، ص۲۴۴.