۱۳۹۲/۰۵/۰۷
–
۳۴۰ بازدید
مسئولیت احراز شرایط اوصاف رهبری به عهدهی خبرگان است و انتخاب آنان دلیل آشکار بر اجتهاد مطلق مقام معظم رهبری است. گذشته از آن، شهادت بینهی شرعیه بر اجتهاد ایشان به نحو مطلق، از نظر شرعی کافی است.
چندی است که محسن کدیور طی مقالاتی با القای شبهات مختلف پیرامون مرجعیت و مقام اجتهاد رهبر معظم انقلاب، در صدد است تا جایگاه علمی معظمله را زیر سؤال بَرد و اجتهاد ایشان را در زمان انتخاب شدن به مقام رهبری خدشهدار کند. این امر ما را بر آن داشت تا برای ادعاهای وی پاسخی تدارک ببینیم. لذا برای وصول به این مهم، با آیت الله سید علی حسینی اشکوری، از اساتید حوزه و دانشگاه، طرح موضوع شد و وی نیز به صورت مکتوب به پرسشهای برهان پاسخ گفت.
محسن کدیور طی مقالاتی که در صدد زیر سؤال بردن مقام اجتهاد و مرجعیت مقام معظم رهبری است، این گونه استدلال میکند که از تحصیل رهبر معظم انقلاب قرینهای دال بر مُمَحّض بودنش در فقه و اصول به دست نمیآید و از این طریق، اجتهاد ایشان احراز نمیشود. چگونه میتوان مقام علمی رهبر معظم انقلاب را در بحث فقه و اصول به اثبات رساند؟
چه ملازمهی منطقی میان مُمَحّض بودن در فقه و اصول و دستیابی به مقام اجتهاد مطلق است؟ چه بسا کسانی ممحض باشند، ولی استعداد آنان به آنان اجازه ندهد تا به ملکهی اجتهاد دست یابند؛ چنان که ممکن است کسی مُمَحّض در فقه و اصول نباشد و تمام وقتش را در آن زمینه صرف ننماید، ولی به خاطر استعداد و توانایی و پشتکار، در کنار سایر اشتغالات، به ملکهی اجتهاد دست بیابد. گرچه حضور و بروز در مجامع علمی گاهی زمینهی پذیرش را برای دیگران آسانتر میسازد.
کدیور همچنین استدلال کرده که مقام معظم رهبری به دلیل مشغلههایی همچون مبارزه، زندان، تبعید و… فرصتی برای فقه و اصول نداشتند و نتیجه میگیرد که «آقای خامنهای به عنوان خطیبی دانشمند و روحانی خوشفکر شناخته میشد، اما از ایشان به عنوان فقیه یا مجتهد یاد نمیشد. کارنامهی ایشان در این دهه نشان میدهد که فقه و اصول مشغلهی اصلی وی نبوده است.» لذا به دلیل نپرداختن به فقه و اصول، مقام اجتهاد ایشان را زیر سؤال میبرند. پاسخ این مدعا چیست؟
وجود مشغلهی فراوان و گرفتاریها فرصت را برای دستیابی به امور عملاً کمتر میسازد، ولی چه ملازمهی عقلی وجود دارد میان کم بودن فرصت و فقدان ملکهی اجتهاد مطلق؟ زیرا دست یافتن به ملکهی اجتهاد، بستگی به استعداد و پشتکار و توفیق الهی دارد و نباید میان برخوردار بودن از ملکهی اجتهاد مطلق و فرصت برای استنباط گستردهی احکام شرع خلط گردد.
ممکن است کسی دارای ملکهی اجتهاد مطلق باشد، ولی مجال استنباط گستردهی احکام شرع را نداشته باشد یا خود به آن نپرداخته باشد. معروف بودن به تصدّی اموری غیر از اجتهاد نافی وجود و حصول ملکهی آن در شخصی که به امور دیگری مشغول باشد نیست. بعضی از مراجع فعلی به منبر و خطابه در عراق، ایران و کویت معروف بودند و نوارهای منبر ایشان در دست افراد موجود است.
مرحوم شیخ عبدالحسین خراسانی واعظ، که از روضهخوانهای معروف نجف اشرف و اخیراً در مشهد مقدس بود و ایشان را به عنوان یک روضهخوان بیش نمیشناختند، یک مجتهد بود و مدتی در بحثهای خصوصی مرحوم آیتالله خوئی حضور داشت. مرحوم شهید مطهری هم به اجتهاد و فقاهت چندان معروف نبودند، در صورتی که ایشان یک فقیه خوشفکر و مسلّم بودند.
کدیور در استدلال دیگری، به بحث اجتهاد مطلق و متجزی پرداخته و اجتهاد معظمله را در زمان انتخاب ایشان به عنوان رهبر جمهوری اسلامی متجزی معرفی کرده و مدعی نقض اصول 107 و 109 قانون اساسی 1358 شده است. بفرمایید دلایل مطلق بودن اجتهاد حضرت آیتالله خامنهای در زمان انتخاب ایشان به مقام رهبری چیست؟
مسئولیت احراز شرایط اوصاف رهبری به عهدهی خبرگان است و انتخاب آنان دلیل آشکار بر اجتهاد مطلق ایشان است. گذشته از آن، شهادت بینهی شرعیه بر اجتهاد ایشان به نحو مطلق از نظر شرعی کافی است.
در پاسخ به این پرسش کدیور مبنی بر اینکه «اگر احراز اجتهاد مطلق مقام رهبری به این سهل و سادگی است، چرا احراز تجزّی در اجتهاد نامزدهای نمایندگان مجلس خبرگان برای کسانی که همانند آقای خامنهای و منصوبانش در شورای نگهبان فکر نمیکنند، این قدر صعب و دشوار است؟» چه میتوان گفت؟
اینکه گفته شده احراز اجتهاد مطلق چرا سهل و آسان بوده است:
اولاً: به چه دلیل سهل و آسان بوده است؟
ثانیاً: هرچند احراز این امور از مقدماتی عقلانی برخوردار است، ولی شکی نیست که احراز امری وجدانی است. ممکن است برای حصول آن، گاهی مؤونه کمتری نیاز باشد و گاهی نیازمند به مؤونه بیشتری باشد.
ثالثاً: افراد کارشناس که با ایشان جلسات فقهی برگزار میکنند و به مباحثات علمی میپردازند شهادت حسی به اجتهاد مطلق ایشان دادهاند.
رابعاً: تدریس ایشان و جزوات درسهای ایشان حکایت کامل از توانمندی و اجتهاد مطلق را مینماید و این دلیل بر صحت اقدام خبرگان است.
خامساً: انصافاً تدریس فقه وزین ایشان با مشغلهی فراوان و مسئولیت سنگین رهبری، گویای استعداد فوقالعادهی ایشان است که این خود راه احراز و حصول اطمینان را بسیار آسان مینماید و به بیان دیگر، بحث اجتهاد مطلق در دو مقام ثبوت و اثبات قابل بحث است:
اما نسبت به مقام ثبوت، معیار تشخیص، خود مدّعی اجتهاد مطلق است و اما در مقام اثبات، طرق آن عبارتاند از:
1. اطلاع شخصی بر اثر مراوده و آشنایی و دستیابی به نوشتجات و مانند آن.
2. شهادت بینهی شرعیه.
3. شیاع مفید علم.
در مورد ایشان حداقل دو دلیل از ادلهی اثبات وجود دارد و هیچ گونه منافاتی میان گواهی به اجتهاد در زمانی و شهادت به اجتهاد مطلق در بعد از آن وجود ندارد، زیرا مصب شهادت به خاطر اختلاف زمان شهادت مختلف است.
چه بسیار شده است انسان دربارهی کسی عقیدهای داشته و پس از گذر زمان، عقیدهی دیگری پیدا میکند.
چه ملازمهی عقلی وجود دارد میان کم بودن فرصت و فقدان ملکهی اجتهاد مطلق؟ زیرا دست یافتن به ملکهی اجتهاد، بستگی به استعداد و پشتکار و توفیق الهی دارد و نباید میان برخوردار بودن از ملکهی اجتهاد مطلق و فرصت برای استنباط گستردهی احکام شرع خلط گردد.
در همین راستا، استدلال شده است که «آقای خامنهای حداقل سه بار قبل از انقلاب، به تقلید از آیتالله خمینی اقرار کرده است. ایشان قبل و بعد از انقلاب در پارهای از مسائل از آیتالله منتظری تقلید میکرد. کسی تقلید میکند که خود را مجتهد مطلق بالفعل نمیداند.» پاسخ این ادعا چیست؟
اما در رابطه با اینکه ایشان اقرار کردهاند به آنکه مقلد امام بودند یا در بعضی از مسائل از آیتالله منتظری تقلید کردهاند، پاسخ این مطلب این است که در اینجا دو مسئله وجود دارد که در کتب فقهی هم مورد بحث قرار گرفته است.
مجتهد با اینکه دارای ملکهی اجتهاد است، در مسئلهای که متصدی اجتهاد و استنباط آن نشده است و از نظر فرصت و امکان میتواند اجتهاد کند، ولی اقدام به آن ننماید، آیا میتواند تقلید کند؟
خود این مسئله از مسائل اجتهادی است و میان فقها، محل گفتوگو است. بعضی قائل به جواز آن هستند.
کسی که دارای ملکهی اجتهاد است، ولی به خاطر شرایط خاص و انشغالات به اموری اهم امکان استنباط برایش وجود نداشته باشد یا مصادر و منابع استنباط در دسترس وی نباشد، آیا چنین شخصی میتواند از اعلم یا فالاعلم تقلید کند یا باید به احتیاط عمل نماید. این مسئله محل بحث و گفتوگوست.
گذشته از آن، گاهی انسان به خاطر شرایط اجتماعی، ناگزیر است که مطلبی را که حق میداند و خود بدان معتقد است و آن موافق نظر شخصیت مورد پذیرش در جامعه است، نام آن شخصیت را به میان آورد و حکم و نظر او را مستند رفتار و گفتار خود قرار دهد.
و این گونه در روایات اهل بیت (علیهم السلام) بسیار وجود دارد. چه بسیار امام صادق نظر امامان قبل از خود را برای مردم بیان میفرمایند، زیرا در مواردی واضح است که راوی و سؤالکننده اعتقاد و اعتمادش بر گذشتگان بیشتر از آن امام حاضر است (و این نکته برای کسانی که به روایات مراجعه کرده باشند بسیار واضح است).
در بخش دیگری از شبهات وارده، کدیور گفته است: «حجتالاسلام خامنهای از هیچ یک از اساتید خود اجازهی اجتهاد ندارد. مهمترین اساتید وی سید محمد هادی میلانی، آیتالله خمینی و شیخ مرتضی حائری یزدی بوده است. علاوه بر نداشتن اجازهی اجتهاد، ایشان در ردهی معاریف شاگردان هیچ یک از اساتید خود نیز به حساب نمیآمده است و از هیچ یک سند مکتوبی دال بر اعتبار فقهی وی در دست نیست.» آیا این ادعا صحت دارد؟
حصول ملکهی اجتهاد و نیز احراز آن مگر بستگی به صدور اجازهی اجتهاد از اساتید دارد؟!
چه بسیار از مجتهدین و اساطین که از اساتید خود اجازهی اجتهاد نداشتهاند و ندارند، بلکه در موردی که خود جناب آقای کدیور ایشان را میشناسد و ظاهراً مدتی هم به درس ایشان حاضر میشده است و آن مورد از فحول علمای معاصر است از استاد خود اجازه اجتهاد ندارد، ولی شخص دیگری که از شاگردان او بوده از استاد مشترک اجازهی اجتهاد دریافت نموده که به مراتب از وی پایینتر است.
کدیور برای رد مقام اجتهاد رهبر انقلاب استدلال کرده است که از گروه هفتنفرهای که اجتهاد ایشان را تأیید کردهاند، پنج نفرشان منصوب ایشان بودهاند و هیچ کدام از اساتید ایشان محسوب نمیشدند. آیا این استدلال قابل اعتناست؟
اولاً: شهادت دو نفر که منصوب نیستند کافی است.
ثانیاً: مگر جزء موانع پذیرش شهادت این است که شهود منصوب از طرف مشهودله نباشند؟ آری آنچه در باب شهادت جز موانع پذیرش شهادت است این است که شاهد ذینفع نباشد یا متهم نباشد. لذا شهادت پدر برای پسر و بالعکس نافذ است.
رابعاً: آنچه در مورد شهادت در مقام بحث لازم است خبرویّت و عدالت است.
در این مقالات گفته شده که مرجع تقلید نمیتواند در فتوایش به مرجع دیگری ارجاع دهد و در واقع فتاوای مقام معظم رهبری را که به امام خمینی ارجاع داده شده است ناقض مرجعیت ایشان معرفی میکنند. نظر شما در این خصوص چیست؟
اینکه گفته شده است مرجع تقلید نمیتواند در فتوا به مرجع دیگری ارجاع دهد و این ناقض مرجعیت خود اوست، حرف عجیبی است.
ائمهی معصوم، که در بعضی از موارد به بعضی از اصحاب ارجاع دادهاند، آیا نقض امامت و مرجعیت دینی آنان در اخذ معالم دین است؟!
آیا ارجاع به فالاعلم از ناحیهی اعلم هم نقض مرجعیت اعلم است؟!
گذشته از آن، اگر یک مجتهد که خود را اعلم بداند، ولی در اثر شرایط ویژهی اجتماعی زمینهی ارجاع به خود به هر دلیلی میسور نباشد، نمیتواند به کسی که او را اعلم و اورع میداند ارجاع دهد؟!
مرحوم امام خمینی در نجف اشرف برخی افراد را به بعضی از مراجع تقلید ارجاع فرمودند.
در اینجا مناسب است این نکته را مورد تذکر قرار دهم که گاهی از بحثهای طولانی اصول و مؤلّفات در این زمینه ممکن است چنین برداشت شود که غور در این مسائل نقش اساسی در اجتهاد و استنباط را داراست؛ ولی به شهادت وجدان و اهل فن، بسیاری از بحثهایی که در اصول مورد گفتوگوست مربوط به اصول نیست و بحثهای فراوانی که عمر طلاب و فضلا صرف آن میشود به شهادت بزرگان و فحول مباحثی بیمورد و خارج از حد نیاز است و ارتباطی با استنباط احکام شرعی ندارند. بسیاری از عالمان دینی دغدغهی آن را داشتهاند و در صدد تهذیب اصول فقه بودهاند و قائل به تورم آن شدهاند؛ از جمله مرحوم آیتالله بروجردی، مرحوم مظفر، مرحوم شهید صدر، مرحوم آیتالله منتظری، مرحوم آیتالله سید عبدالعلی سبزواری مؤلف «مهذب الاحکام»، ایشان 10 دقیقه الی 15 دقیقه اصول میگفتند و بعد به فقه میپرداختند. اصول ایشان چاپ شده و بسیار مختصر است.
تذکر این نکته بدان جهت است که بزرگنمایی بحثهای اصولی، امری بیمورد است و در پایان همهی دوستان و خودم را به رعایت انصاف، تقوا و عدالت دعوت مینمایم. همه را «اعدلوا هو اقرب للتقوی» و نیز از خلط کردن مسائل بر حذر میدارم.
با تشگر از اینکه وقت خود را در اختیار برهان قرار دادید.
برهان/۱۳۹۲/۵/۶