این امر بهویژه در کشوری همچون کشور ما که همهی نشانهها و محتواها بههم خورده و هویتها، آنجا هم که بحران ندارند بهشدت «ضربه خورده»اند، و برای مدیریت چنین بحرانی چندان کسی وجود ندارد و اگر هم باشد، چندان دغدغهای برای این کار ندارد، بهشدت نگرانکننده است و گاه هر امیدی را برای بهبود ولو نسبی در چشماندازی قابلمشاهده از میان میبرد.
در پی پژوهشی که بر آسیبشناسی محیط وب انجام دادهایم و همچنان ادامه دارد، «وبگردی»های زیادی کرده و میکنیم و به همین دلیل یادداشت این هفته را به پدیدهای اختصاص میدهیم تامل برانگیز: «کامنت»ها یا همان «نظرات» که خوانندگان وبلاگها بر نوشتههای صاحب وبلاگ میگذارند. اما پیش از ورود به بحث، بر دو نکته تاکید کنیم: نخست آنکه این بحث آسیبشناسانه همچون هر گونه بحث آسیبشناسانهی دیگر، به معنی نفی نکات مثبت چه در وبلاگنویسی و چه در گفتوگو و تبادل اندیشهای که میتواند از طریق این کار انجام بگیرد، نیست، اما این ذات آسیبشناسی است که بهسراغ نکات منفی برود، و نکته دوم اینکه آنچه میآید هر چند در بعد جهانی نیز تا حدودی قابلتعمیم است، اما به دلیل شرایط خاص ما، کاملن معطوف به دیدگاهها و مفاهیمی است که در کشور ما و در موقعیت کنونی وجود دارد.
پدیده «کامنت» که در اغلب وبلاگهای جهان دیده میشود، برای ایجاد نوعی رابطهی سریع و گفتوگو است بدون آنکه نیازی به بسط موضوع باشد، زیرا این بسط در موقعیتهای دموکراتیک دارای فضاها و اشکال هنجارمندی است که میتوان در آنها و به فراخور توان و موقعیتهای هر کسی بدان پرداخت. به همین دلیل نیز بحث ما شامل شرایط توسعهیافتهی دموکراتیک، که بنا بر تعریف در آن فضاهای بیشماری برای بیان آزاد و انتقال از فضای وب به فضای فیزیکی و برعکس وجود دارد و در ضمن قانون ولو در فضای اینترنتی از کارایی نسبتن بالایی برخوردار است نمیشود، بلکه به آن چیزی بر میگردد که باید به آن تمرین دردمندآنهای برای رسیدن به دموکراسی و درونیکردن آن نام داد.
در پهنهی فرهنگی ما، به دلایلی بسیار از جمله کاهش فضاها و امکانات دموکراتیک برای بیان و تنشآمیز و سیاسیشدن این فضاها در طول سالهای اخیر، شاهد پدیدهی عجیبی بودهایم و آن ورود گسترده گروه بزرگی از کنشگران اجتماعی به عرصهی شبکه اینترنت بوده است. از یک سو نویسندگان، روشنفکران، دانشگاهیان و اهل علم از هر نوعش (از جمله نگارنده همین سطور) از جوان و پیر، به دست خودشان یا با کمک جوانترها، به دلیل آنکه فضای اینترنت، آزادیای را به آنها میداده است که در جای دیگر برای بهدستآوردنش باید هزینه و زمان بسیار بالایی میپرداختهاند و آنها با دستگاههای بزرگ بوروکراسی روبهرو میکرده است به این شبکه روی آوردهاند که این امر تا حد زیادی مثبت بوده است زیرا نوعی جدید از رشد جامعه مدنی را به وجود آورده و سبب شکلگیری شبکههایی از اندیشه و گفتوگو شده که انقلابی در انتقال و تبادل اندیشه ایجاد کرده است و میتوان امید داشت که با رشد هرچه بیشتر آن ما در آینده بتوانیم ثمراتش را در حوزههای مختلف زندگیمان ببینیم.
اما این روی مثبت سکه، رویی منفی نیز داشته است، رویی آسیبشناسانه که در اینجا قصد پرداختن به آن را داریم. اینکه تقریبن همهی کسانی که رسمن یا غیر رسمن، با ثبتنام یا بدون ثبتنام، با خواندن کتابهای «پستمدرن» یا بدون خواندن آنها، نام «دانشجو»، «روشنفکر» و یا حتا «جوان» بر آنها گذاشته شده و یا خود این نامها را برای خود انتخاب کردهاند، اما در واقع چیزی (ولو اشکالی استورهای از این نامگذاریها را) در چنته نداشته و ندارند، همهی کسانی که مغزهایشان از توانایی اندیشیدن انتقادی یا حتا غیرانتقادی خالی بوده، اما میتوانستهاند اندکی بنویسند و اندکتر از آن، بخوانند و تصور میکردهاند (و میکنند) «حرفهایی مهم» برای گفتن دارند، همهی کسانی که تصور میکردند مورد ظلم نظام آموزشی قرار گرفتهاند و یا واقعن اینطور بوده است (ولی حتا در این حال مشروعیتی برای نوشتن «هر چیز» و «به هر قیمتی» به وجود نمیآید)، همهی کسانی که قربانی استادان بیسواد و پرمدعا قرار گرفته بودهاند و یا صرفن چون نتوانسته بودند درسهای خود را «پاس» کنند، استادان خود را بیسواد میدانستند و میدانند،
همهی کسانی که به دلایل سیاسی یا غیرسیاسی چون نگذاشته بودند و یا نتوانسته بودند به دانشگاه راه یابند، دانشگاه را محل تمرکز افراد «حکومتی» و بیسواد میدانستند و میدانند، و «بیرون دانشگاه» را محل تجمع «فرزانگان» و «اندیشمندان غیرحکومتی» و در یک کلام، همهی افرادی که بهدنبال «گوش»هایی برای شنیدن حرفهایی که گمان میکنند بسیار پرارزش است، میگشتند، نیز روانهی وبلاگها شدند، و دائمن با «وبگردی» خود برای خود و برای دیگر وبلاگها بهصورت مشتری بالقوه عمل میکنند و یا همان «گوش»های کذایی را. در طول این مدت، بسیاری از روزنامهها توقیف شدند و بسیاری از تریبونها از میان رفتند، جایی برای میتینگدادنهای سیاسی، بیان اندیشه و بحث و تبادلنظر و در عین حال برای شعاردادنها و فریاد و هوراکشیدنها و هوکردنها، برای همه، نبود (که باید باشد) و لذا بر اساس یک قانون کژکارکردی کاملا شناختهشده، همه و همه روانهی جنگلی به نام اینترنت شدند، جایی که افراد میتوانستند، بدون آنکه خوانندهای داشته باشند، صرفن برای «دل خودشان بنویسند» و دوستانشان را برای خواندن حرفهایشان دعوت کنند و از همه مهمتر: بدون کوچکترین مسئولیتی بنویسند.
وبلاگها بدل به عرصهای شد، همچون کل جامعهی ما، بیمسئولیت، بیادب، جامعهای بیریشه، خالی از سنتی که نمیشناسدش زیرا اکثریت جمعیت جوان آن، هرگز نه چنین سنتی را در زندگی خود تجربه کرده و نه حتا چندان دربارهاش چیزی از زبانی واقعن صادق شنیده، و آکنده از آنچه تصور میکنیم «مدرنیته» است، جایی که میتوانی به هر کسی توهین کنی، هر کسی را دست بیاندازی، از موضع بالا برخورد کنی، فحش نثارش کنی، به چالش بخوانیاش، برایش حرف در بیاوری، به خیال خود «آبرویش را ببری» و از علامتهای نگارشی مثل علامت تعجب(!)، علامت تمسخر (!!) یا بسیار تمسخر(!!!) گاه همراه با علامت استفهام مثلا (؟!!) و غیره استفاده کنی، بدون آنکه هیچ کس از تو بپرسد بر اساس کدام مشروعیت علمی یا غیرعلمی و اجتماعی و یا اصولن بر اساس کدام مشروعیت اخلاقی و انسانی به خود حق میدهی که به دیگر انسآنها با این روشهای ابلهانه و بیکفایت برخورد کنی، جایی که اصولا «اخلاق» واژهای تمسخرآمیز بیش نیست، شرایطی که شاید بتوان به آن نام «عرصهی اوباشیگری اینترنتی» داد.
چنین شرایطی از آن رو تشدید میشد و دائمن رو به تشدید است که موقعیت عمومی ما، گریز از تفکر، استدلال، عقلانیت و منطق، روشنبینی و دوراندیشی و بهویژه تفکر انتقادی را دامن میزد. جامعهای که در آن شعار، ولو بدون هیچ پایه و اساس و کاملن ضد هرگونه عقل و منطقی، بسیار طرفدار دارد، اما فکر انتقادی با بدترین کینهتوزیها پاسخ میگیرد. جامعهای که افراد جایگاه خود را نمیشناسند، و هر کس تمایل دارد یکشبه ره صد ساله برود و تقریبن هیچ ارزشی برای تجربه و آموزش و اندیشیدن و کار درازمدت و جمعی، هیچ ارزشی برای روابط «استاد و شاگردی» یا روابط بیننسلی، قائل نیست، جامعهای بهشدت ریاکار، که گمان میکند به صرف «جوان» بودن، اجازهی هر کار و برزبانراندن هر حرفی را دارد، گویی این «جوانها» قرار است تا ابد «جوان» باقی بمانند و گویی «غیرجوانها» هرگز جوان نبودهاند و از همین امروز باید دفنشان کرد،
و بنابراین جامعهای که تمایلی بیمارگونه بدان دارد که به همه و بهخصوص به خود دائمن دروغ بگوید و خود را دائمن در آینهای از خودشیفتگی دروغین بنگرد، جامعهای که دائمن چشم گدایی به دست بیگانهای دارد که جایزهای به او بدهد و با هر جایزهای فریاد شادمانیاش گوش جهان را کر میکند ولو آنکه بداند جایزه، جایزهای مصلحتی بیش نبوده و در واقع او را به بازی گرفتهاند، جامعهای که بهقولمعروف آدمها برای بیرونرفتن از یک «در» دقایق متمادی با یکدیگر تعارف میکنند، ولی در خیابان حاضرند با اتوموبیلهایشان یکدیگر را بهسادگی به کشتن دهند تا چند میلیمتر از هم جلو بزنند و درعینحال خود را استثنایی و بسیار بافرهنگ و باتمدن میدانند، جامعهای که به ضرب درآمد نفتی واقعن هم یکشبه ره صدساله رفته ( البته به کجایش جای حرف دارد) و بسیاری از کسانی که قاعدتن باید امروز زندگی سالم و ساده و صادقانهای در یکی از مسیرهای کوچ از ییلاق به قشلاق میداشتند، یا بر روی زمین به پدران خود در کار شرافتمندانه و پرزحمت اما اساسی و مفیدی چون کشت و زرع یاری میرساندند، امروز بهجای این کار در موقعیتی «مدرن» و از آن هم بیشتر، در «موقعیت پست مدرن» قرار گرفتهاند و با پرتابشدن در تونل زمان سر از کلاسهای دانشگاهی درآوردهاند که نه انگیزهای برای شرکت در آنها دارند و نه تمایلی به تغییرشان، یا از «کافی شاپ»ها و پاتوقهای روشنفکرانه، و یا بدتر از آن سر از اشکال ترکیبی بهظاهر «سنت» و «مدرنیته» و در هر دو حالت بیریشه،
کسانی یا مشغول بحث دربارهی آخرین کتابهای دریدا و فوکو هستند بدون آنکه هرگز آنها را خوانده باشند یا هرگز در آینده بخوانندشان (و بدون آنکه اصولن نه امروز نه هرگز قادر باشند چنین کاری بکنند) و یا مشغول تامل در سنتها و میراثهای اخلاقی و فکری نیاکانشان که چیزی از آنها سر در نمیآورند و بنابراین ظاهر و پوستهی خارجی آنها را عین واقعیت آنها تصور کردهاند و از طریق تحمیل همین پوسته بر جامعهای که نمیتواند چنین چیزی را، به دلیل همان پرتابشدن در تونل زمان، بپذیرد در حال واردکردن بدترین صدمات به سنتها هستند.
در چنین جامعهای پدیدههایی مثل «کامنت» (در کنار پدیدههای دیگری مثل «اس.ام.اس» که فعلا فرصت پرداختن به آن نیست) ممکن است از خود پدیده وبلاگ نیز برای اندیشه و فکر «مخربتر» باشند: کسانی نخستین جملاتی را که درباره هر مسالهای به مغزشان میآید روی کامپیوتر برای ابدیت ثبت میکنند، بیآنکه نه پیش از آن، نه پس از آن، چندان دربارهی آنها اندیشیده باشد و نیازی در خود برای توجیه آنها به هرشکلی در خود احساس کنند و سپس گروهی دیگر شروع میکنند به «بحث» کردن دربارهی آن حرفها و «کامنت» میگذارند، کامنتهایی مثبت یا منفی از نوع : «خیلی عالی بود، باز هم ادامه بده!»، «خیلی خوب حقش را کف دستش گذاشتی!» یا برعکس «فکر میکنم بیانصافی میکنید، کمی بیشتر در حرفهایتان تامل کنید»، «فکر میکنم باید جنبهی مثبت قضیه را هم در نظر گرفت» و…
«کامنت» دیگر حتا به قول بوردیو دربارهی مقالات روزنامهای یک نوع «فکر فوری» بر وزن «غذای فوری» یعنی نوعی مکدونالدیشدن اندیشه هم نیست، بلکه تخریب واقعی اندیشه و تقلیل آن برای ارضا هویتهایی درهمشکسته و تخریب شده است که به حدی غایی از ناتوانی و انفعال کشیده شدهاند. نوشتن یک یادداشت که به اصطلاح «سر و تهی داشته باشد»، چه برسد به نوشتن مقاله و مطالب روشمند و اندیشمندانه در یک برنامهی درازمدت از فکر و تجربه، توان و انرژی اغلب بسیار زیادی میطلبد، ولی چهقدر راحت میتوان در نفی همان یادداشت یا مطلب و حتا در نفی یک عمر اندیشه و تفکر یک انسان یا یک گروه و یک جریان فکری و اجتماعی فقط گفت: «حرف تازهای نداشت» یا «از کوزه همان برون تراود که دروست» یا «زیاد خوشم نیامد» و… جملاتی بیمعنی و بیاعتبار از همیندست.
اگر در نوشتار علمی نخستین درس هر استادی آن است که هرگونه بروز احساس و نظر شخصی و جانبدار بودن را کنار بگذارید، در یک کامنت، از نوع کامنتهای مورد اشارهی ما، ظاهرن نمیتوان در انتظار چیزی جز این بود، هر چند که ما این کارمان را هم با تقلید از غربیهایی انجام میدهیم که یا میپرستیمشان و یا تحقیرشان میکنیم، اما کمتر تلاش میکنیم که واقعن بشناسیمشان یا درکشان کنیم.
پدیدهی «وبلاگ» و بهویژه پدیدهی «کامنت» در موقعیت کنونی حضور ما در اینترنت بدل بهنوعی گریز از اندیشه بهطور عام و از اندیشیدن جدی و نظاممند و مسئولانه بهطور خاص شده است، بسیاری از نخبگان و دانشجویان حاضرند ساعتها وقت خود را به نوشتن انواع و اقسام «پست»ها بر این یا آن موضوع بدون هیچ ساختاری تلف کنند، اما کوچکترین زمانی برای نوشتن سامانمند و بر اساس روش اختصاص ندهند و این رویکرد نیز ظاهرن به نظر آنها نوعی «شورش ذهنی» یا نوعی «خودانگیختگی اندیشمندانه» میآید. حالآنکه لااقل تجربهی تاریخی به ما نشان میدهد که کمتر جامعهای میتواند به خلاقیت فکری در خود دامن بزند مگر آنکه در زمینهی اندیشه از نوعی روش و از نوعی اخلاق تبعیت کند. و این روش و اخلاق لزومن نباید دانشگاهی یا از جنس خاصی از شناخت باشند، بلکه میتوانند صرفن رعایت گروهی از قواعد یک «بازی» باشند، برای مثال شفافیت در اعلام هویت خود و تحلیل مشروعیت خویش در ارائهی یک انتقاد.
موج گسترده رونامههایی که در دهه ١٣۷٠ در کشور ما به وجود آمد، تعداد بیشماری «نویسندگان» خودساختهی جوان به وجود آورد که دربارهی همهچیز مینوشتند و «آینده درخشانی» را در برابر خویش میدیدند، اما با حذف روزنامهها، آن «آینده درخشان»، هر چند بیشازاندازه تخیلی بود، نیز حذف شد، این موج امروز به اینترنت منتقل شده است و ما با پدیدهای بهشدت کژکارکردی روبهرو هستیم: دفترچههای خاطراتی که در اختیار دیگران قرار میگیرند، آدمهایی بدون کوچکترین مسئولیتی هر چه به فکرشان میرسد، بدون کوچکترین تاملی درباره آیندهی این نوشتهها و در بسیاری از موارد با پناهگرفتن در پشت هویتهای نامعلوم مینویسند؛ تبدیل کوتهبینی و سطحیاندیشی به فضلیتهایی خودساخته و فرو رفتن در نقش «قربانیهایی ابدی» که «دیگری»هایی بیپایان باید ظاهرن تا ابدیت مسئولیت همهی خطاها و کوتهبینیهای آنها را بر عهده بگیرند.
چهقدر خوب بود که هر «کامنت»ی میتوانست به یک نوشتار تبدیل شود که نویسنده در آن از سخن و استدلالهای خود بهخوبی دفاع کند و اگر انتقادی بر حرف و سخن دیگران داشت، آن را بهدقت و با استدلال میشکافت و در این راه به جای است از ابزارهای «اوباشیگری» و فحش و ناسزا ولو به ضرب «زیباسازی روشنفکرانه» مدرن پرهیز کرد و برعکس قدر کلام را دانست و همچون نیاکان روستایی خود، با ادب سخن گفت. شکی نداشته باشیم که گریز از «کامنت» در معنایی که در حال حاضر در نظام وب ما به خود گرفته، گریز از تخریب اندیشه و تقلیل آن به نازلترین اشکالش بوده و شاید عاملی شود برای رسیدن به اندیشههایی واقعی که جز با روش و تمرین در تفکر، در زبان و در نوشتار و در طول زمانی دراز به دست نمیآیند.
دکتر ناصر فکوهی