۱۳۹۲/۰۴/۲۲
–
۶۳۳ بازدید
اختیار شرط لازم تکلیف است اما شرط کافی نیست. لذا چنین نیست که هر موجود مختاری ملّکف باشد. خدا مختار است اما تکلیف برای خدا معنی ندارد ملائک نیز مختارند ولی تکلیف به آن معنایی که در مورد انسان مطرح است در مورد آنها معنی ندارد.
اختیار شرط لازم تکلیف است اما شرط کافی نیست. لذا چنین نیست که هر موجود مختاری ملّکف باشد. خدا مختار است اما تکلیف برای خدا معنی ندارد ملائک نیز مختارند ولی تکلیف به آن معنایی که در مورد انسان مطرح است در مورد آنها معنی ندارد. انسان ها نیز تا قبل از سن بلوغ تکلیفی ندارند ولی مختارند – حتی حیوانات نیز دارای اختیارند، لکن اختیار آنها اختیار غریزی است نه مثل اختیار انسان که اختیار عقلی است.- اساسا از نظر عرفا و فلاسفه ی اسلامی و به خصوص فلاسفه صدرایی تمام موجودات عالم، مختار و زنده اند، لکن هر موجودی به اندازه شدّت وجودی خودش.در آیات و روایات نیز شواهد زیاری بر این مطلب وجود دارد.
برای مکلف بودن شروطی لازم است که عبارتند از : 1. زنده و دارای حیات بودن 2. عاقل بودن 3. قادر بودن 4. مختار بودن 5. مادی بودن، چون تنها موجود مادّی است که می تواند دارای استعداد باشد و تنها در سایه ی استعداد داشتن است که رشد و تکامل اختیاری معنی پیدا می کند.
این شرایط هر کدام حد نصابی نیز دارند. موجود مکلف باید دارای نصابی از حیات و عقل باشد. لذا بچه و دیوانه با این که تمام شرایط را دارند ولی مکلف نیستند چون نصاب لازم عقل را ندارند. همین طور باید قدرت بر انجام تکلیف باشد تا شخص مکلف شود.
بنابراین علت مکلف بودن انسان و جنّ صرفا مختار بودن آنها نیست. بلکه علت آن جمع شدن شرایط پنجگانه فوق در آنهاست.
هر فاعل مختار و صاحب اراده ای برای این که فعلی را انجام دهد باید اراده کند و برای اینکه اراده کند باید شوق فعل در او پدید آید. یعنی انگیزه فعل در او پدیدار شود؛ و برای این که انگیزه حاصل شود باید شخص آن فعل را بر فعل دیگر یا بر ترک آن ترجیح دهد؛ و برای این که شخص آن را ترجیح دهد باید به خیر و کمال بودن آن برای خودش تصدیق کند. بنابراین وقتی موجودی به فعلی علم پیدا کرد و یقین کرد که آن فعل خیر و کمال وجودی اوست آن را ترجیح می دهد؛ و این ترجیح همان اختیار است. لذا اختیار یعنی ترجیح خیر. وقتی شخص فعل را ترجیح داد نفس بر انجام آن بر انگیخته شده و آن را اراده می کند و وقتی اراده کرد به انجام آن اقدام می کند.
خدا عاِلم به همه ی ممکنات است، لذا هر چه را امکان تحقق دارد ترجیح می دهد (اختیار می کند) – موجودات ظهور کمالات وجودی او هستند – و از اختیار او حبّ ذاتی او به ممکنات منشعب می شود. یعنی خود آنچه را که ترجیح داده آن را دوست دارد. لذا حافظ می گفت:
در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
و از حب او به اثرش ، اراده- اراده فعلی – حاصل شد و به محض اراده کردن مخلوق پدید آمد. در ملائکه نیز چنین امری در مراتب نازل تر صادق است. اما در انسان که موجود مادی است. مطلب مقداری متفاوت است. انسان ابتدا فعل را تصور می کند آنگاه اگر آن را خیر و کمال خود دید آن را ترجیح می دهد و از این ترجیح انگیزه و شوقی در او ایجاد می شود و در پی این انگیزه اراده به کار می افتد و اعضاء را حرکت می دهد و فعل تحقق می یابد. خدا و ملائک محال است که در تشخیص خیر و کمال اشتباه کنند ولی انسان گاه چیزی را که کمال و خیر نیست کمال می انگارد. مثلا یک سیگاری خیال می کند که سیگار کشیدن خیر اوست. مثلا برخی سیگاریها، سیگار کشیدن را باعث آرامش می دانند یا آن را علامت شخصیت می دانند یا به آن معتاد شده اند و اگر نکشند احساس ناراحتی می کنند لذا آن را باعث رفع ناراحتی تشخیص می دهند . لذا محال است که انسان به کاری اقدام کند که آن را در موقع انجام دادن واقعا به ضرر خود می داند یا آن را بد می داند. حتی یک آدم کش هم کشتن آدم ها را به نوعی خوب می داند. مثلا از این راه پول به دست می آورد یا عقده هایش را خالی می کند یا … بنابراین معنی اختیار این نیست که اگر خواست بکند و اگر خواست نکند. بلکه معنی حقیقی آن این است که تا کسی فعلی را خیر و کمال خود یا کمال یکی از قوای وجودی خود نداند آن را انجام نمی دهد. حتی خدا هم خلق کرد چون خالقیت کمال اوست و مخلوقات ظهور کمالات او هستند خدا چون کامل است کمال خود را اظهار می کند ولی موجودات مادی فعل را انجام می دهند تا به کمال خود برسند- گرچه ممکن است در تشخیص کمال اشتباه کنند. و شرع آمده است تا مانع این اشتباه شود – لذا معنی اختیار این نیست که اگر شخص خواست انجام دهد و اگر خواست انجام ندهد، این در واقع علامت اختیاراست نه خود آن، لذا مولوی گفت:
اینکه گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم
یعنی اینکه گویی این کنم یا آن کنم این دلیل و راهنما و نمایانگر اختیار است. نه خود اختیار. بنابراین در تمام موجودات مختار، چه مادی و چه غیر مادی، اختیار در سلسله علل قرار دارد. اما در خدا و ملائک اختیار علت تامه است ولی در انسان و جنّ و حیوان اختیار ، علت ناقصه است. یعنی اگر علل مادی و علل معدّ و علل صوری فعل محیّا باشند، مانعی هم در کار نباشد و آنگاه اختیار شخص هم به انجام فعل تعلق گیرد، فعل تحقق خواهد. لکن بدون هر کدام اینها فعل تحقق نخواهد یافت. مثلا اگر چوب و چسب و میخ و چکش و ارّه و نقشه ی میز و … باشد و مانعی هم در کار نباشد و آنگاه نجّار هم ساخت میز را اراده کند، میز تحقق خواهد یافت. بنابراین اگر چوب نباشد، نجّار هر قدر هم که اختیار کند میزی درست نخواهد شد. امّا خدا و ملائک در انجام افعال نیازی به علل مادی و صوری و … ندارند لذا به محض اختیار کردن انجام می دهند.
برای مکلف بودن شروطی لازم است که عبارتند از : 1. زنده و دارای حیات بودن 2. عاقل بودن 3. قادر بودن 4. مختار بودن 5. مادی بودن، چون تنها موجود مادّی است که می تواند دارای استعداد باشد و تنها در سایه ی استعداد داشتن است که رشد و تکامل اختیاری معنی پیدا می کند.
این شرایط هر کدام حد نصابی نیز دارند. موجود مکلف باید دارای نصابی از حیات و عقل باشد. لذا بچه و دیوانه با این که تمام شرایط را دارند ولی مکلف نیستند چون نصاب لازم عقل را ندارند. همین طور باید قدرت بر انجام تکلیف باشد تا شخص مکلف شود.
بنابراین علت مکلف بودن انسان و جنّ صرفا مختار بودن آنها نیست. بلکه علت آن جمع شدن شرایط پنجگانه فوق در آنهاست.
هر فاعل مختار و صاحب اراده ای برای این که فعلی را انجام دهد باید اراده کند و برای اینکه اراده کند باید شوق فعل در او پدید آید. یعنی انگیزه فعل در او پدیدار شود؛ و برای این که انگیزه حاصل شود باید شخص آن فعل را بر فعل دیگر یا بر ترک آن ترجیح دهد؛ و برای این که شخص آن را ترجیح دهد باید به خیر و کمال بودن آن برای خودش تصدیق کند. بنابراین وقتی موجودی به فعلی علم پیدا کرد و یقین کرد که آن فعل خیر و کمال وجودی اوست آن را ترجیح می دهد؛ و این ترجیح همان اختیار است. لذا اختیار یعنی ترجیح خیر. وقتی شخص فعل را ترجیح داد نفس بر انجام آن بر انگیخته شده و آن را اراده می کند و وقتی اراده کرد به انجام آن اقدام می کند.
خدا عاِلم به همه ی ممکنات است، لذا هر چه را امکان تحقق دارد ترجیح می دهد (اختیار می کند) – موجودات ظهور کمالات وجودی او هستند – و از اختیار او حبّ ذاتی او به ممکنات منشعب می شود. یعنی خود آنچه را که ترجیح داده آن را دوست دارد. لذا حافظ می گفت:
در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
و از حب او به اثرش ، اراده- اراده فعلی – حاصل شد و به محض اراده کردن مخلوق پدید آمد. در ملائکه نیز چنین امری در مراتب نازل تر صادق است. اما در انسان که موجود مادی است. مطلب مقداری متفاوت است. انسان ابتدا فعل را تصور می کند آنگاه اگر آن را خیر و کمال خود دید آن را ترجیح می دهد و از این ترجیح انگیزه و شوقی در او ایجاد می شود و در پی این انگیزه اراده به کار می افتد و اعضاء را حرکت می دهد و فعل تحقق می یابد. خدا و ملائک محال است که در تشخیص خیر و کمال اشتباه کنند ولی انسان گاه چیزی را که کمال و خیر نیست کمال می انگارد. مثلا یک سیگاری خیال می کند که سیگار کشیدن خیر اوست. مثلا برخی سیگاریها، سیگار کشیدن را باعث آرامش می دانند یا آن را علامت شخصیت می دانند یا به آن معتاد شده اند و اگر نکشند احساس ناراحتی می کنند لذا آن را باعث رفع ناراحتی تشخیص می دهند . لذا محال است که انسان به کاری اقدام کند که آن را در موقع انجام دادن واقعا به ضرر خود می داند یا آن را بد می داند. حتی یک آدم کش هم کشتن آدم ها را به نوعی خوب می داند. مثلا از این راه پول به دست می آورد یا عقده هایش را خالی می کند یا … بنابراین معنی اختیار این نیست که اگر خواست بکند و اگر خواست نکند. بلکه معنی حقیقی آن این است که تا کسی فعلی را خیر و کمال خود یا کمال یکی از قوای وجودی خود نداند آن را انجام نمی دهد. حتی خدا هم خلق کرد چون خالقیت کمال اوست و مخلوقات ظهور کمالات او هستند خدا چون کامل است کمال خود را اظهار می کند ولی موجودات مادی فعل را انجام می دهند تا به کمال خود برسند- گرچه ممکن است در تشخیص کمال اشتباه کنند. و شرع آمده است تا مانع این اشتباه شود – لذا معنی اختیار این نیست که اگر شخص خواست انجام دهد و اگر خواست انجام ندهد، این در واقع علامت اختیاراست نه خود آن، لذا مولوی گفت:
اینکه گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم
یعنی اینکه گویی این کنم یا آن کنم این دلیل و راهنما و نمایانگر اختیار است. نه خود اختیار. بنابراین در تمام موجودات مختار، چه مادی و چه غیر مادی، اختیار در سلسله علل قرار دارد. اما در خدا و ملائک اختیار علت تامه است ولی در انسان و جنّ و حیوان اختیار ، علت ناقصه است. یعنی اگر علل مادی و علل معدّ و علل صوری فعل محیّا باشند، مانعی هم در کار نباشد و آنگاه اختیار شخص هم به انجام فعل تعلق گیرد، فعل تحقق خواهد. لکن بدون هر کدام اینها فعل تحقق نخواهد یافت. مثلا اگر چوب و چسب و میخ و چکش و ارّه و نقشه ی میز و … باشد و مانعی هم در کار نباشد و آنگاه نجّار هم ساخت میز را اراده کند، میز تحقق خواهد یافت. بنابراین اگر چوب نباشد، نجّار هر قدر هم که اختیار کند میزی درست نخواهد شد. امّا خدا و ملائک در انجام افعال نیازی به علل مادی و صوری و … ندارند لذا به محض اختیار کردن انجام می دهند.