۱۳۹۲/۰۵/۰۵
–
۲۶۴ بازدید
تمام اندیشه های امام علی (علیه السلام) از قرآن و سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اقتباس شده است.
این روایت، بیانگر اهمیت اخلاق از دیدگاه اسلام است. در اسلام قرب الهی غایت اخلاق است و موجب سعادت و کمال فردی میشود. بنابراین «فرامین الهی» مبنای اخلاق، و «قرب الهی» غایت اخلاق میباشد.
محور اول؛ عدالت
1ـ عدالت در رفتار اجتماعى؛ در روزگـار خـلافـت خـلیفه دوّم ، شخصى ادعائى نسبت به حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام داشت و بنا شد در حضور خلیفه رسیدگى شود. مدّعى حاضر شد و خلیفه خطاب به امام على علیه السّلام گفت :اى اباالحسن در کنار مدّعى قرارگیر تا حل دعوا کنم . در این هنگام آثار ناراحتى را در سیماى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام هویدا شد و خلیفه با دیدن آن بر چهرهی امیر مومنان گفت :اى على! از اینکه تو را در کنار دشمن قرار دادم ناراحتى؟ امام على (علیه السّلام) فرمود : نه بلکه از آن جهت که در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعایت نکردى نگران شدم، زیرا او را با نام صدا کردى و مرا با کنیه و لقب (ابوالحسن) خواندى ( شرح این ابى الحدید ج 17 ص 65 ـ و ـ فرائد السمطین ج 1 ص 349)
2 ـ احترام به شخصیّت انسانها
الف ـ عذر خواستن از پیادگان؛ حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنین على (علیه السّلام) سواره به راهى مى رفت و جمعى از مردم کوفه براى پاس داشتن حرمت امام على علیه السّلام پیاده به دنبالش روان بودند.
امام رو به آنان کرد و پرسید :آیا کارى دارید؟
پاسخ دادند: نه، دوست داریم بدنبال شما بیائیم .
حضرت امیرالمؤ منین على (علیه السّلام) فرمود : بـرگـردیـد، زیرا همراهى پیاده با سواره مایه ذلّت و خوارى پیادگان و غرور و تباهى سواره خواهد شد. (حکمت 322 نهج البلاغه مجم المفهرس مؤ لّف)
امام على علیه السّلام به بزرگ قبیله شبامیان فرمود :« ارجَع ، فَإِنَّ مَشیَ مِثلِکَ مَعَ مِثلِی فِتنَةٌ لِلوَالِی ، وَمَذَلَّةٌ لِلمُؤ مِنِ؛ بـاز گـرد، کـه پـیـاده رفتن رییس قبیلهاى چون تو پشت سر من، موجب انحراف زمامدار و زبونى مؤمن است. ( عـلى و حـقـوق بـشـر ج 1 ص 77 جـرج جـرداق ـ و ـ نـهـج البـلاغـه حکمت 322 معجم المفهرس مؤ لّف)
ب ـ نکوهش از آداب جاهلى ذلّتبار؛ بـسـیـارى از پـادشـاهـان و قـدرتـمـنـدان در طـول تـاریـخ مـردم را وادار مـى کردند که در بـرابـرشان به خاک بیافتند، کُرنش کنند، خم شوند، و انواع ذلّتپذیرىها را برخود هموار کنند. وقـتى حضرت امیر المؤ منین على علیه السّلام براى رفتن به صفّین به شهر انبار رسید دیـد که مردم شهر تا امام على علیه السّلام را دیدند از اسبها پیاده شده، و در پیش روى آن حضرت شروع به دویدن کردند.
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام علّت را پرسید.
گفتند :یک رسم محلّى است که پادشاهان خود را اینگونه احترام مىکردیم .
امام على علیه السّلام ناراحت شد و فرمود:«وَ اللّهِ مَا یَنتَفِعُ بِهذَا اُمَرَاؤُکُم !وَ إِنَّکُم لَتَشُقُّونَ عَلَى اءَنفُسِکُم فِى دُنیَاکُم، وَتَشقَونَ بِهِ فِى آخِرَتِکُم .وَ مَا اَخسَرَ المَشَقَّةَ وَرَاءَهَا العِقَابُ، وَ اَربَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ!بـه خـدا سـوگـنـد! که امیران شما از این کار سودى نبردند، و شما در دنیا با این کار خود را بـه زحـمـت مـىافکنید، و در آخرت دچار رنج و زحمت مىگردید، و چه زیانبار است رنجى که عذاب در پى آن باشد، و چه سودمند است آسایشى که با آن امان از آتش جهنّم باشد. (حکمت 37 نهج البلاغه)، ممکن است طرف دعوا نگران شود.)
3ـ اصلاحات اجتماعى (شکست نظام طبقاتى) ؛ بر اساس آیه 13 حجرات: یا ایُّهَا النّاس اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثى؛ اى مـردم مـا شـمـا را از یـک مـرد و زن آفـریـدیم ، پس همه انسانها، نژادها، قبیلهها با هم برابرند.
رسول گرامى اسلام علیه السّلام با همه بگونهاى مساوى برخورد مى کرد.
امـّا خـلیـفـه اوّل و خـلیـفـه دوّم و خـلیـفـه سـوم بـه سـنـّت رسـول خـدا صلى الله علیه و آله عمل نکردند، و انواع تبعیضات در تقسیم مدیریّت ها، و توزیع بیت المال صورت گرفت که قابل چشم پوشى نبود.
خـلیـفـه اوّل، حتّى بزرگان انصار را در لشگرهاى خود فرماندهى نمىداد و تنها ثابت بن قیس را با اصرار و اجبار به کار گماشت که انصار اعتراض کردند. (تاریخ یعقوبى ج 2 ص 29 ـ و ـ الغارات ثقفى ص 32)
و دوّمى و سوّمى، آنقدر در زنده شدن روح نژاد پرستى، افراط کردند که همه زبان به اعتراض گشودند.
عرب خود را بر غیر عرب برترى مىداد. بنى امیّه همه مراکز کلیدى کشور را در زمان خلیفه دوّم و به خصوص در زمان خلیفه سوم در دسـت گـرفـتـنـد و یـک نـظـام طـبـقـاتـى جـاهـلى به وجود آوردند، که شباهتى با جامعه رسول خدا صلى الله علیه و آله نداشت .
حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنین على علیه السّلام یکى از اهدافش ، شکستن بافت طبقاتى ظالمانه موجود جامعه بود.
وقتی موجودى بیت المال را مساوى تقسیم کرد، اعتراض امتیاز خواهان بلند شد.بـه هـمـه 3 درهـم داد و براى خودش هم 3 درهم برداشت ، و به آزاد کرده خودش قنبر هم 3 درهم داد. برخلاف شیوههاى سه خلیفه قبلى، بزرگان انصار را ولایت داد، از قریش و بنى هاشم هم استفاده کرد، و حـتّى در نشستن و برخاستن نیز چونان رسول خدا صلى الله علیه و آله عدالت رفتارى را رعایت کرد.
روزى اشـعـث بن قیس بر امام على علیه السّلام وارد شد، دید که حضرت امیرالمؤمنین على عـلیـه السـّلام در مـیـان عـرب و غـیر عرب از نژادهاى گوناگون نشسته است و جاى خالى براى او نیست ، با ناراحتى به امام على علیه السّلام اعتراض کرد که :
اى امیرمؤ منان، سرخ پوستها بین ما و تو فاصله انداختند. (کتاب الغارات ثقفى ص 341 ـ و ـ نقش ائمّه در احیاء دین ج 14 علاّمه عسگرى)
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام خشمناک شده، به او فرمود: چه کسى مرا بر این آدمهاى چاق و فربه یارى مىدهد؟
و نـپـذیرفت که ایرانیان و غیر عرب پراکنده شوند، تا اشعث و دیگر بزرگان عرب در کنار امام على علیه السّلام بنشینند. (خبر یاد شده در کتاب کافى و وافى و تهذیب و مَن لایحضره الفقیه آمده است .)
و در تـقـسیم مساوى بیت المال به حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام اعتراض کردند و گفتند: آیـا ایـن عـدالت اسـت کـه بـیـن ما و آنان که با شمشیر ما مسلمان شدند یا بنده آزاد شده ما هستند، یکسان عمل کنید و به همه 3 درهم بدهید
4 ـ گسترش عدالت نسبت به کودک سِقط شده دشمن (در زمان جنگ )؛چـون لشـگـر بـصـره پس از شکست در جنگ جَمَل فرار کردند و به شهر هجوم مىبردند، زنى حامله از فریادها و هیاهوى فراریان، به شدّت ترسید و بچّه او سِقط شد.پس از مدّتى کوتاه آن زن نیز فوت کرد. وقتى خبر به امام على علیه السّلام رسید، ناراحت شده، چنین قضاوت کرد؛ «دیه آن کودک و دیه آن مادر را از بیت المال به خانوادهاش بپردازید». (شجره طوبى ص 407 ـ و ـ دُرَرُ المطالب)
بـا اینکه مردم بصره از شورشگرانى بودند که با امام على علیه السّلام جنگیدند، چنین قضاوت عادلانهاى عقل ها را به شگفتى وامى دارد.
محور دوم ـ رسیدگى به یتیمان
1ـ خنداندن یتیمان؛ قنبر مى گوید: روزى امـام عـلى عـلیه السّلام از حال زار یتیمانى آگاه شد، به خانه برگشت و برنج و خـرمـا و روغـن فـراهـم کـرده در حـالى کـه آن را خـود بـه دوش کـشـیـد، مـرا اجـازه حمل نداد، وقتى به خانه یتیمان رفتیم غذاهاى خوش طعمى درست کرد و به آنان خورانید تا سیر شدند. سـپـس بـر روى زانـوهـا و دو دسـت راه مـى رفـت و بـچـّه ها را با تقلید از صداى بَع بَع گوسفند مىخنداند، بچّه ها نیز چنان مىکردند و فراوان خندیدند. سپس از منزل خارج شدیم.
گفتم: مولاى من، امروز دو چیز براى من مشکل بود. اوّل: آنکه غذاى آنها را خود بر دوش مبارک حمل کردید. دوم آنکه با صداى تقلید از گوسفند بچّهها را مىخنداندید.
امام على علیه السّلام فرمود :اوّلى براى رسیدن به پاداش، و دوّمـى بـراى آن بـود کـه وقـتـى وارد خـانه یتیمان شدم آنها گریه مىکردند، خواستم وقتى خارج مىشوم، آنها هم سیر باشند و هم بخندند. (کوکب درّى ج 2 ص 132)
2ـ رسیدگى به محرومان؛امـام عـلى عـلیـه السـّلام رسـیـدگـى بـه مـحـرومـان را تـنـهـا بـا دستورالعمل و فرمان انجام نمىداد، بلکه شخصا به رفع مشکلات مردم مىپرداخت .نـان و خـرمـا را درون زنـبـیـل مـى گـذاشـت و بـا دوش مـبـارک حمل مى کرد و به فقراء مىرساند.اصحاب و یاران مى گفتند: یا اَمیرالمُؤ مِنین، نَحنُ نَحمِلهُ؛ یا امیرالمؤ منین علیه السّلام ما این بار را بر مى داریم.
حضرت پاسخ مى داد که :رَبُّ العَیالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ؛ رهبر امّت سزاوارتر است که بردارد.( کوکب درّى ج 2 ص 131)
3ـ پرهیز از اخلاق پادشاهان؛ امام على علیه السّلام به تنهائى در بازار قدم مى زد، و مردم را ارشاد مى فرمود.
هـرگـاه عـدّهاى در اطـراف آن حـضـرت یـا پشت سر او راه مىرفتند یا جمع مىشدند، مىایستاد و مىفرمود: کارى دارید؟
مى گفتند :دوست داریم با شما باشیم و با شما راه برویم .حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام مىفرمود :اِنصَرِفُوا وَ ارجِعُوا؛ بروید و به راه خود بازگردید زیرا اینگونه رفتارها «مَفسَدَةً لِلقُلُوب؛ قلب ها را فاسد مى کند» (مناقب ابن شهر آشوب)
4ـ سر زدن به خانوادههاى شهداء و رفع مشکلات آنها؛ ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زید نقل مى کند که: روزى در کـنـار کـعـبـه بـه عـبـادت مـشـغـول بـودم ، دختر کوچکى را دیدم که خدا را به حقّ امیرالمؤ منین على علیه السّلام سوگند مىدهد، و نام و شخصیّت امام على علیه السّلام را در قالب الفاظ و عباراتى زیبا بیان مىدارد. شگفت زده شدم، پیش رفتم و پرسیدم :اى دختر کوچک ، آیا تو خودت على علیه السّلام را مى شناسى؟
پاسخ داد: آرى چـگونه على را نمىشناسم در حالیکه از آن روز که پدرم در صفّین به شهادت رسید و مـا یـتـیـم شـدیـم ، عـلى عـلیـه السـّلام هـمـواره از مـا حال مىپرسید و مشکلات ما را برطرف مىکرد. روزى من به بیمارى آبله دچار شدم ، و بینائى خود را از دست دادم .مادر و خانوادهمان سخت ناراحت بودند، که حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام على علیه السّلام برد و ماجرا را تعریف کرد.
حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام آهى کشید و شعرى خواند و دست مبارک را بر صـورت مـن کـشـید. فورا چشمان من بینا شد و هم اکنون به خوبى اجسام را از فاصله هاى دور مىبینم، آیا مى شود على علیه السّلام را نشناخت ؟ (بـحـار الانـوار ج 41 ص 220 ـ 221، از بـشـارة المـصـطفى ص 86 ـ و ـ ابن شهر آشـوب آنـرا در مـنـاقـب تـج 2 ص 334 باب اموره مع المرضى و الموتى بطور اختصار نقل کرده است .)
5ـ کمک به یتیمان و همسران شهداء؛ روزى امیرالمؤمنین دید زنى مشک آبى به دوش گرفته مىبرد،امام على علیه السّلام مشک آب را از او گرفت و به محلّى که زن مىخواست آورد،آنگاه از حال زن پرسید.
زن گفت: على بن ابیطالب علیه السّلام شوهر مرا به بعضى از مرزهاى نظامى فرستاد و در آنجا کـشـتـه شـد، چـند طفل یتیم براى من گذاشت و احتیاج مرا وادار کرده است تا براى مردم خدمت کنم که خود و اطفالم را تأمین نمایم.حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام از آنجا بازگشت .سپس زنبیلى که در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن کرد. بعضى از یارانش گفتند :بگذارید ما ببریم.فرمود: کیست که بار مرا در قیامت بردارد؟ چون به در خانه زن رسید، زن پرسید:کیست که دَر مىزَنَد ؟ فـرمـود: هـمـان بـنده خدا هستم که دیروز مشک آب را براى تو آوردم، در را باز کن براى بچّههایت طعام آوردهام.
زن گفت : خدا از تو راضى باشد و میان من و على بن ابیطالب حکم کند، سپس در را باز کرد.
امام على علیه السّلام داخل شد، فرمود :من کسب ثواب را دوست دارم، مىخواهى تو خمیر کن و نان بپز و من بچّهها را آرام کنم و یا من خمیر کنم و تو آنها را آرام کنى؟ زن گفت :من به نان پختن آگاهترم و شروع به خمیر گرفتن کرد.حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام گـوشـت را آمـاده کرد و لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى گذاشت و به هر یک مىفرمود: على را حلال کن، در حقّ تو کوتاهى شده است.
چون خمیر آماده شد، زن گفت : بنده خدا تنور را آتش کن.
امام على علیه السّلام تنور را آتش کرد. حرارت شعله به چهره آن حضرت مى رسید و مىفرمود: بـچـش حـرارت آتـش را، ایـن سـزاى کـسـى اسـت کـه از زنـان بـیـوه و اطفال یتیم بى خبر باشد.در ایـن مـیان زنى از همسایه داخل خانه شد، که امیرالمؤ منین علیه السّلام را مىشناخت به زن صاحب خانه گفت:واى بر تو این کیست که براى تو تنور را آتش مىکند؟زن جواب داد :مردى است که به اطفال من رحم کرده است.
زن همسایه گفت :واى بر تو این امیرالمؤ منین على بن ابیطالب علیه السّلام است.
آن زن چون حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام را شناخت پیش دوید و گفت:
واحَیائِى مِنکَ یا اَمِیرَالمُؤمنین؛ اى امیرمؤ منان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشید
امام على علیه السّلام فرمود: بَل واحَیائِى مِنکَ یا اَمَةَ اللّه فیما قَصُرتَ فِى حِقِّکَ؛ بلکه من از تو شرمندهام، اى کنیز خدا، در حقّ تو کوتاهى شده است. (بحار الانوار ج 41 ص 52 ـ و ـ مناقب آل ابیطالب ج 2 ص 116)
محورسوم رسیدگى به جوانان
تهیّه پیراهن بهتر براى جوان؛ روزى امـام عـلى عـلیـه السـّلام بـا یـکـى از کـارگـران منزل به نام قنبر به بازار رفته و دو عدد پیراهن، یکى به دو درهم، و دیگرى به سه درهم خرید.
پیراهن نو و بهتر را به قنبر داد که بپوشد، و خود پیراهن ساده را پوشید. قنبر گفت :مولاى من، بهتر است که پیراهن بهتر را شما بپوشید. حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام فرمود :تـو جـوانـى و باید لباس خوب بپوشى، و سنّ من بالاست باید لباس ارزانتر داشته باشم من از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود :از طـعـامـى کـه مـىخـورید به غلامانتان بدهید، و از لباسهائى که مىپوشید به آنها بپوشانید. مـن از خـداى خـود خـجـالت مـىکـشـم که پیراهن نو را خودم، و کهنه را به تو بپوشانم (مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 366 ـ و ـ بحارالانوار ج 8 ـ و ـ الغارات ج 1)
محور چهارم: وجوه مهم اندیشه امام علی (ع) درباره سیاست و اخلاق
حق مداری و اخلاق سیاسی:
مبنای اخلاق از دیدگاه امام علی (ع) حق مداری و دستورهای الهی است. امام به طور کلی تابع فرمانهای الهی بود و اصول اخلاقی را در زندگی فردی و سیاسی خود کاملاً رعایت میکرد. اصل اساسی حکومت آن است که خداوند بالاترین ارزش است و تمام ارزشهای دیگر، در جهت قرب به او معنا پیدا می کند. خوبی یعنی قرب به خدا و بدی، یعنی دوری از او. وقتی خداوند تنها ارزش و کمال مطلق باشد، هرگز حاکم نباید حکومت را برای خود، منبع درآمد یا فضیلتی بداند، بلکه آن را ودیعه ای الهی می داند، که در این صورت، این اعتقاد به تمام برنامه های او جهت می دهد و همه آنها را صبغه الهی می زند.
جوهر اندیشه های اخلاقی امام علی تفکیک مطلق حق و باطل و اطاعت کامل از حق است. حضرت در این باره می فرماید: «سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست! من در جاده حق قدم بر می دارم».
از نظر حضرت علی (ع) تشخیص حق اهمیت حیاتی دارد؛ ولی پیروی از حق، مهمتر است. به همین دلیل در اندیشه امام علی (ع) نسبی گرایی راه نداشت و تمام مبارزاتش برای نشان دادن تفاوت حق و باطل بود. حضرت نزاع اصلی انسانها را نزاع حق و باطل دانسته و با بینشی مذهبی و الهی، بزرگترین عامل اختلاف افراد بشر را پیروی عده ای از حق و عده ای دیگر از باطل می داند.
بر این مبناست که امام حتی حکومت را با همین معیار از مردم می پذیرد تا بتواند جایگاه حق را ثابت کند و باطل را از میان بردارد:
«به خدا قسم! این کفش نزد من از امارت و حکومت بر شما محبوبتر است؛ مگر اینکه حقی را ثابت گردانم یا باطلی را براندازم».
امام علی (ع) معتقد است: «اگر زمانی حق و باطل با هم درآمیزند، تنها کسانی که مورد لطف خدا قرار دارند، نجات می یابند. پس اگر باطل از امتزاج و آمیختگی با حق جدا باشد و با آن درآمیزد مردم حق جو منحرف نمی شوند؛ زیرا مردم حق را با باطل اشتباه می گیرند و باطل را حق میپندارند و اگر حق از پوشش باطل جدا شده و آزاد گردد، زبان بدخواهان از آن قطع می گردد، لکن قسمتی از حق و قسمتی از باطل را گرفته و مخلوط می شوند. در این جاست که شیطان بر اولیای خود مسلط می شود و فریبشان می دهد، ولی نجات مییابند آنانی که مورد لطف الهی هستند و از جانب خدا نیکی به آنها شده است».
و از این رو کسانی که از حق پیروی میکنند، در پیشگاه خدا شایسته ترند:
حضرت علی (ع) در عرصه سیاست و حکومت نیز اثبات حق و عمل به آن را وظیفه اصلی حاکم می داند. از این منظر تفکیک اخلاق از سیاست، غیر ممکن میشود و اخلاق، جزئی از سیاست میگردد و سیاستی که از مدار اخلاق خارج شود، در واقع از مدار حق خارج شده است. اخلاق مداری در سیاست نتیجه حق مداری در اندیشه سیاسی است.
آخرت گرایی، مبنای نگرش اخلاقی به سیاست
در نظام اخلاقی حضرت علی (ع)، غایت نهایی «آخرت» است. هدف تمام اندیشه ها و افعال امام کسب سعادت اخروی و نزدیکی به خداست. او در این زمینه ذره ای کوتاه نمی آید و غایت اخروی افعال خود را هیچ گاه از نظر دور نمی دارد. در عرصه سیاسی نیز، اخلاق و سیاست امام علی (ع) اخلاق و سیاستی آخرت گراست و به همین دلیل، امام در گستره اخلاق، هیچ گونه مصالحه ای را نمی پذیرد.
امام دنیا را گذرگاهی بیش نمی داند؛ گذرگاهی که اگر بیش از موقعیت اش بدان پرداخته شود، موجب خسران است:
«دنیا! از من دور شو که مهارت بردوشت نهاده است گسسته و من از چنگالت به درجسته ام و از ریسمانهایت رسته و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام. کجایند مهترانی که به بازیچه های خود فریب شان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت دام فریب بر سرراهشان نهادی؟ آنها در گورها گرفتارند و در لا به لای لحدها ناپایدار».
براین اساس هر عملی که دنیا، اهداف و منافع دنیوی را بر آخرت و سعادت اخروی انسان ترجیح دهد، مردود است. هیچ هدف عالی دنیوی باعث نمیشود تا انسان به آنچه موجب کیفر اخروی است، نزدیک گردد. این دیدگاه در نگاه امام به سعادت تعبیر میشود، که عنصر اصلی اندیشه سیاسی ایشان است. در نتیجه هر عملی که به سعادت اخروی انسان منجر شود، پسندیده و هر عملی که به زیان اخروی اش انجامد، ناپسند است. این مساله در تمام حوزه های زندگی سیاسی، اجتماعی و فردی انسان حاکم است. پس نمیتوان در سیاست براساس مشی غیر اخلاقی عمل کرد؛ زیرا موجب کیفر اخروی می شود.
البته تاکید بر این مساله، به معنای بی توجهی به دنیا در اندیشه امام علی (ع) نیست. از دید ایشان غایت زندگی، سعادت اخروی است و اعمال دنیوی تا جایی ارزشمنداند که بتوانند انسان را بدین هدف رهنمون شوند و چنانکه بین منافع دنیوی و غایت اصلی، تعارض ایجاد شود، بی تردید قرب الهی بر منافع دنیوی ترجیح دارد. لذا همین برداشت موجب شده تا در نهج البلاغه مطالبی با ظاهری متعارض، در باره دنیا به چشم بخورد. در واقع، غفلت از این نوع نگاه امام به دنیا و آخرت سبب متعارض دیدن سخنان ایشان می شود. جوهر دیدگاه حضرت علی (ع) در باره دنیا در این عبارت نهفته است، که میفرماید: «این دنیا جایگاه صدق و واقعیابی است برای کسی که واقعیت آن را دریابد».
به هر حال آنچه میتوان از نهج البلاغه استنباط کرد، این است که منظور امام کم ارزش جلوه دادن دنیا نیست، بلکه هدف ایشان تنظیم رابطه خویش با دنیا است. در این رابطه، «آخرت» غایت است و «دنیا» وسیله، و این وسیله تا زمانی که در خدمت غایت نهایی باشد، بسیار ارزشمند است، به گونه ای که حضرت آن را دار صدق میخواند. بدین سبب می فرماید:
«اگر کسی دنیا را به عنوان ابزار و وسیله بنگرد، دنیا بیدارش میکند، ولی اگر آن را هدف بداند، کورش میسازد».
در جای دیگر می فرماید: «آگاه باشید که دنیا پشت کرده، شتابان می رود و آخرت روی آورده، می آید».
البته این نگاه به معنای بی عملی در دنیا نیست بلکه ایشان انسانها را به تلاش در همین جا فرا میخواند:
دنیا محل حرکت، کوشش و عمل است و آخرت عالم حسابرسی و نتیجه گیری است».
در واقع میتوان به این نتیجه رسید که دنیا فی نفسه، نه مذموم است نه ممدوح، بلکه نوع نگاه و عمل انسان است که دنیا را مذموم یا ممدوح میکند.
رعایت حدود الهی در سیاست
توجه به حدود الهی در سیاست، سیاست را به طور کامل اخلاقی میکند و زمامداران را از توسل به روشهای غیر اخلاقی در پیشبرد اهداف سیاسی باز می دارد. امام هدف از سیاست را اجرای حدود الهی میشمارد و در نتیجه، برای رسیدن به اهداف سیاسی، زیرپا گذاشتن حدود الهی را به هیچ وجه روا نمی داند. طبیعی است که این امر به خودی خود میتواند زمینه حاکمیت اخلاق در حوزه سیاست شود.
اخلاق کارگزاران سیاسی
حضرت نوع رفتار کارگزاران در سطوح مختلف را، زمینه اصلی حاکمیت اخلاق سیاسی و تامین شدن غایت حکومت اخلاقی می داند. از این رو، کارگزارانش را به رعایت حدود الهی و تقوا فرامی خواند.
امام علی (ع) «تقوا» را به عنوان دژ مصونیت اولیای خداوند این گونه توصیف می کند:
«تقوای الهی، اولیای خدا را در حمایت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهی باز داشته و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است تا آنجا که شبهایشان را بی خواب و روزهایشان را بی آب گردانیده است.»
از نگاه امام علی (ع)، «تقوا» دژی مستحکم و نفوذ ناپذیر و بهترین توشه آخرت است: همانا تقوا، کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است.»
با توجه به این امر، امام در مرحله اول بیش از همه، خود را به تقوا فرا میخواند و در عین حال، خود را کاملاً مقید به آن معرفی میکند: «همانا درستی گفتار خویش را ضمانت میکنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار می دهم.
اگر عبرتهای گذشته برای یک شخص آینه قرارگیرد، تقوا جلوی او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد. به خدا سوگند! کلمه ای از حق را نپوشاندم و دروغی بر زبان نیاوردم.»
امام در مرحله دوم، زمامداران را بیش از دیگران به تقوا سفارش می کند و آنان را به رعایت پرهیزکاری سزاوارتر می داند.
در نامه حضرت به عثمان بن حنیف آمده است: «آگاه باش که هر پیروی را، پیشوایی است که از او پیروی میکند. بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان را خوراک خویش قرار داده؛ بدانید که شما چنین نتوانید کرد، ولیکن مرا یاری کنید به پارسایی و پاکدامنی و درستکاری. به خدا از دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمتهای آن ذخیرت ننمودم و بر جامه کهنه ام نیفزودم.»
با توجه به تاکیدات امام، معلوم میشود که حضرت زمامداران و والیانش را پیش از عموم مردم، به تقوا و پرهیزکاری فرامیخواند و خود، بیش از والیانش با تقوا و پرهیزکاری مانوس است. در واقع منشا بینش امام علی (ع) عبودیت محض خداوند است؛ عبودیتی که در هیچ مقامی فراموش نمیشود و در مقام خلافت و زعامت، بیشتر مورد تاکید قرار میگیرد؛ زیرا که در این مقام، زمینه ستمگری و فساد بسیار است.
افزون بر این، حضرت علی (ع) خلفا را الگوی مردم می داند و تقوای زمامدار را عامل پاکی و درستکاری مردم و در مقابل، ستم حاکم را زمینه ساز گسترش ستم و فساد همگانی می شمارد.
نفی قدرت طلبی
در دیدگاه امام علی (ع) قدرت چه ارزش و جایگاهی دارد؟ منبع قدرت، و هدف از کسب آن چیست؟ آیا قدرت با مسوولیت همراه است یا صاحب قدرت تنها از مزایای آن بهره میبرد؟
در نگاه امام علی (ع) قدرت فی نفسه هیچ ارزشی ندارد و در عالیترین تحلیل، صرفاً وسیله ای است برای رسیدن به اهداف انسانی. از دید امام، قدرت هرگز هدف نیست و به همین دلیل، ایشان در طول زندگی اش هیچگاه به خاطر قدرت حرکتی انجام نداد. این مساله افزون بر حوزه سیاست و قدرت سیاسی، در همه حوزه های دیگر نیز مصداق دارد.
امام علی (ع) آشکارا بر این مساله تاکید می ورزد و خدای را چنین میخواند:
خدایا! تو می دانی که اگر خلافت را پذیرفتم، نخواستم در قدرت برکسی پیشی گیرم یا از اوان دنیا چیزی برای خود بیندوزم، بلکه بدان امید پذیرفتم که معالم دین تو را بازسازی کنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشکار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و حدود و احکام تو را که تعطیل کرده بودند، دوباره بر پای دارم».
با وجود این، امام، مصلحت امت اسلامی را بر حقِ شخصی خویش ترجیح داد و هرگز برای رسیدن به خلافت و قدرت، برنامه ریزی نکرد و تا زمانی که مردم به او روی نیاوردند، به قدرت روی نیاورد. راز این کردار در بینش الهی حضرت نهفته است. قدرت برای او هیچ ارزشی ندارد و تنها برای اجرای عدالت است که ارزش پیدا میکند. از این رو، حکومت در نظرش از کفش کهنه بی ارزشتر است.
وفای به عهد
حضرت علی (ع) هیچ گاه پیمان شکنی نکرد و حتی وقتی میتوانست از طریق پیمان شکنی حیله های دشمن را خنثی کند، به این کار مبادرت نورزید و آن را حتی به بهای پیروزی، روان داشت. حضرت در نامه های حکومتی به امرای خود، آنها را به پایبندی بر «عهد» سفارش تاکید نمود و برای نمونه حضرت به مالک اشتر مینویسد:
«به عهد خویش وفادار باش، چه آنکه مردم با همه هواهای گوناگون و نظرات مخالفی که با هم دارند، نسبت به هیچ یک از واجبهای الهی چون بزرگ شمردن وفای به عهد، همداستان نیستند.»
آن بزرگوار با پیشنهاد یارانش برای شکستن عهد خویش در جنگ صفین مخالفت کرد و به آنها فرمود:
«وای بر شما! آیا بعد از عهد و پیمان باز گردیم؟ مگر نیست که خداوند تعالی فرمود: به قرارهای خود وفا کنید؟»