۱۳۹۲/۰۴/۱۹
–
۵۷۲ بازدید
رابطه اخلاق و سیاست؟(اخلاق کاربردی)
واژه سیاست دارای معانی و گونه های متعددی است. در لغت به معنای : حکم راندن٬ ریاست کردن ٬ تدبیر ٬ ریاست ٬ داوری ٬ حفاظت٬ حراست و تنبیه به کار می رود.[1] و در اصطلاح دارای تعاریف گوناگونی است از جمله:
1 – به معنای علم به دست آوردن قدرت و حفظ آن ؛ 2- در معنی خاص ٬ دانش و هنر کارآمد نمودن دولت و در معنی عام ٬ هرگونه روش اداره یا بهبود امور شخصی یا اجتماعی ؛ 3 -فن حکومت کردن دولت و رهبری روابط آن با دیگر دولت ها ؛ و…[2] .
اگر بخواهیم به صورت دقیق تر به بررسی معانی سیاست بپردازیم لازم است یک تقسیم بندی میان سیاست در نظام های توحیدی با سیاست در نظام های سکولار داشته باشیم :
1. سیاست از دید گاه اسلام : سیاست بخشی از منظومه منسجم اندیشه اسلامی تلقی می گردد و رویکرد مسلمانان به آن ٬ ریشه در وحی ٬ سنت و سیره معصومین (ع) دارد. از دید گاه علامه محمد تقی جعفری « سیاست از دیدگاه اسلام: عبارت از مدیریت حیات انسانها ـ چه در حالت فردی و چه در حالت اجتماعی ـ برای وصول به عالی ترین هدف های مادّی و معنوی است. » .[3] و از منظر حضرت امام خمینی (ره) ٬ «سیاست همان هدایت دینی جامعه از طریق اصلاح خلق در بعد وسیع است».[4] براین اساس مبانی سیاست حاکم بر نظام توحیدی عبارتند از: ولایت الهی، اطاعت از رهبران شایسته (پیامبر و جانشینان آن) ، مشروط بودن اطاعت از رهبران، سلطه ناپذیری و عزت و کرامت انسانی ، تأکید بر ایمان و تقوای الهی به عنوان رمز عزت وکرامت، جلب مشارکت مردمی و پرهیز از خودکامگی و دیکتاتوری، عدالتجویی و ظلمستیزی، ایمان به اصالت ارزشها در قالب امر به معروف و نهی از منکر و ایجاد تحول و دگرگونی در فرد جامعه، ستیز با استکبار و سازش ناپذیری در مقابل ستمگران، استقلالجویی (فرهنگی، سیاسی، اقتصادی)، حقگرایی وانتقاد پذیری، هوشیاری در برابر بیگانگان، صلح خواهی و امنیت جویی، حاکمیت ضابطه، فقرزدایی و تعدیل ثروت، همزیستی مسالمتآمیز بر اساس محبت و رحمت.
2. سیاست در مکاتب الحادی : اما در مقابل سیاست در اندیشه سیاسی و فرهنگ غرب ٬ ره آورد عینیت گرایی « Objectivism » مطلقی است که بر تفکر معاصر غرب سایه افکنده و توجهی به پرسشهای بنیادین درباره انسان و آرمان او ندارد. و با دین و ارزش های دینی بیگانه است . تا آنجا که صاحب نظران غربی در تعریف سیاست ٬ عموما بر اصالت قدرت ٬ و چگونگی کسب قدرت ، حفظ و گسترش آن تاکید داشته و با تفکرات اومانیستی« Humanism»[5 ]٬ کسب قدرت را به عنوان یک هدف می پندارند نه یک وسیله و ابزاری در جهت هدایت و خدمت به حیات مادی و معنوی بشر . بر این اساس ویژگی سیاست در نظام های سکولار عبارت است از: شیطانی، ناپسند و ضد ارزشی، مبتنی بر زور، غلبه، نیرنگ و خدعه٬ دیکتاتوری و خود محوری ، نفی ارزشهای والای انسانی و محورساختن ارزشهای جاهلی (زر و زور و تزویر) ، بیشخصیت بار آوردن و تحقیر و تهی کردن انسانها جهت بقاء قدرت و تحکیم مناسبات سلطه و استثمار، جوسازی و شایعه پراکنی و غلوّ واقعیتها، کتمان حقایق و سانسور، دامن زدن به تعصبهای جاهلی ، هراس از بیداری ملتها، استثمار و بهرهکشی و در فقر و فلاکت نگهداشتن مردم و نفاق و دورویی. چنین سیاستی که از آن به « سیاست ماکیاولی »نیز تعبیر می شود ؛ در«مبانی فکری» ٬ « اهداف » و«خط مشی ها و روند اجرایی» با سیاست الهی و آموزه های وحیانی تفاوت های اساسی دارد.[6] حضرت امام خمینی(ره) پس از آزادی از زندان – ضمن بیان خاطره ای از دوران حبس فرمود: «آمد یک نفر… گفت: آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب، نیرنگ و خلاصه پدر سوختگی است و آن را شما برای ما بگذارید… گفتم: از اول ما وارد این سیاست که شما می گویید، نبوده ایم». [7]
اخلاق سیاسی وسیاست عارفان !
پرسشگر محترم اخلاق سیاسی از محکمات انقلاب اسلامی است و سخنرانی رهبر معظم انقلاب در 14 خرداد 89 ؛ گویا و راهگشایی برای آن می باشد. به همین دلیل متن آن را که سیاست بزرگ عارف بشریت است ، خدمتتان تقدیم میکنیم. «… امروز دربارهى امام بزرگوار در خطبهى اول عرایضى را عرض میکنم؛ نگاه به امام از منظر یک شاخص. این نگاه از این جهت اهمیت پیدا میکند که چالش اصلى همهى تحولات بزرگ اجتماعى – از جمله انقلابها – صیانت از جهتگیرىهاى اصلى این انقلاب یا این تحول است.
این مهمترین چالش هر تحول عظیم اجتماعى است که هدفهائى دارد و به سمت آن هدفها حرکت و دعوت میکند. این جهتگیرى باید حفظ شود. اگر جهتگیرى به سمت هدفها در یک انقلاب، در یک حرکت اجتماعى صیانت نشود و محفوظ نماند، آن انقلاب به ضد خود تبدیل خواهد شد؛ در جهت عکس اهداف خود عمل خواهد کرد. لذا شما در قرآن ملاحظه میکنید که در سورهى مبارکهى هود، خداى متعال به پیغمبرش میفرماید: «فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انّه بما تعملون بصیر». پیغمبر را امر میفرماید به استقامت. استقامت، یعنى پایدارى؛ راه را مستقیم ادامه دادن؛ در جهت درست حرکت کردن.
نقطهى مقابل این حرکت مستقیم در این آیهى شریفه، طغیان قرار داده شده است؛ «و لاتطغوا». طغیان، یعنى سرکشى؛ منحرف شدن. به پیغمبر میفرماید: هم تو – شخصاً – هم کسانى که همراه تو و با تو هستند، این راه را درست ادامه بدهید و منحرف نشوید؛ «انّه بما تعملون بصیر». مرحوم علامهى طباطبائى بزرگوار در تفسیر المیزان میفرماید: لحن این آیه، لحن تشدد است؛ هیچ نشانهى رحمت در این آیه نیست. خطاب به خود پیغمبر است؛ «من افراد النّبىّ بالذّکر». در درجهى اول، خود پیغمبر را مخاطب قرار میدهد: «فاستقم». لذا این آیه به نحوى است که پیغمبر اکرم دربارهى سورهى هود فرمودند: «شیّبتنى سورة هود»؛ سورهى هود مرا پیر کرد. این به خاطر همین آیه است. در روایت است که آن بخشى از سورهى هود که پیغمبر میفرماید «من را پیر کرد»، همین آیهى مبارکه است؛ به خاطر تشدیدى که در این آیه هست. در حالى که در یک جاى دیگر قرآن هم دارد: «فلذلک فادع و استقم کما امرت»، اما عنوان «فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا» – منحرف نشوید، از راه برنگردید – خطاب سختى است که به خود پیغمبر است. این خطاب، دل پیغمبر را میلرزاند. این به خاطر همین است که تغییر جهتگیرىها و منحرف شدن از راه اصلى – که هویت اصلى هر انقلابى به آن جهتگیرىهاست و در واقع، سیرت انقلابها همین جهتگیرىهاى اصلى است – بکلى راه را عوض میکند و این انقلاب به هدفهاى خود نمیرسد.
اهمیت این قضیه از این باب است که تغییر جهتگیرىها تدریجى است، نامحسوس است؛ اینجور نیست که از اول کار، این تغییر جهتگیرى با 180 درجه اتفاق بیفتد؛ اول با زاویههاى خیلى کوچکتر، این تغییر شروع میشود؛ هرچه ادامه پیدا میکند، فاصلهى راه اصلى – که صراط مستقیم است – با این انحراف، روزبهروز بیشتر میشود. این یک جهت است. جهت دیگر این است که آن کسانى که در پى تغییر هویت انقلاب بر مىآیند، معمولاً با پرچم رسمى و با تابلو جلو نمىآیند؛ آنچنانى حرکت نمیکنند که معلوم بشود اینها دارند با این حرکت مخالفت میکنند؛ حتّى گاهى به عنوان طرفدارى از حرکت انقلاب، یک اقدامى میکنند، یک اظهارى میکنند، کارى میکنند، زاویه ایجاد میکنند؛ انقلاب از جهتگیرى خود بکلى دور مىافتد، برکنار میشود.
براى اینکه این جهتگیرى غلط و این انحراف اتفاق نیفتد، احتیاج به شاخصهاى معینى هست. باید سر راه، شاخصهائى وجود داشته باشد. اگر این شاخصها بود، روشن بود، واضح بود، در معرض دید مردم بود، انحراف اتفاق نمىافتد؛ اگر کسى هم در جهت انحراف کار کند، از نظر تودهى مردم شناخته میشود؛ اما اگر شاخصى وجود نداشت، آن وقت خطر جدى خواهد شد. خوب، شاخص در انقلاب ما چیست؟ این خیلى مهم است. سى سال است که ما در جهت این انقلاب حرکت میکنیم. ملت ما بصیرت به خرج دادند، شجاعت به خرج دادند، حقاً و انصافاً لیاقت به خرج دادند. این انقلاب را سى سال است شما دارید جلو میبرید؛ اما خطر وجود دارد. دشمن انقلاب، دشمن امام بیکار نمىنشیند؛ سعى میکند این انقلاب را از پا در بیاورد. چه جور؟ با منحرف کردن راه انقلاب. بنابراین لازم است ما شاخص داشته باشیم.
بهترین شاخصها، خود امام و خط امام است. امام بهترین شاخص براى ماست. اگر این تشبیه با همهى فاصلهاى که وجود دارد، به نظر برسد، عیبى ندارد که تشبیه کنیم به وجود مقدس پیغمبر که قرآن میفرماید: «لقد کان لکم فى رسولاللَّه اسوة حسنة لمن کان یرجوا اللَّه و الیوم الاخر». خود پیغمبر اسوه است؛ رفتار او، کردار او، اخلاق او. یا در یک آیهى شریفهى دیگر میفرماید: «قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الّذین معه»؛ ابراهیم و یاران ابراهیم اسوهاند. در اینجا یاران ابراهیمِ پیغمبر هم ذکر شدهاند تا کسى نگوید که پیغمبر معصوم بود یا ابراهیم معصوم بود، ما نمیتوانیم از آنها تبعیت کنیم؛ نه، «قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الّذین معه اذ قالوا لقومهم انّا براء منکم و ممّا تعبدون من دون اللَّه کفرنا بکم» تا آخر آیهى شریفه. در مورد امام بزرگوار که شاگرد این مکتب و دنبالهروِ راه این انبیاى عظام است، همین معنا صدق میکند. خود امام برجستهترین شاخصهاست؛ رفتار امام، گفتار امام. خوشبختانه بیانات امام در دسترس است، تدوین شده است. وصیتنامهى امام آشکارا همهى مافىالضمیر امام را براى آیندهى انقلاب تبیین میکند. نباید اجازه داد این شاخصها غلط تبیین شوند، یا پنهان بمانند، یا فراموش بشوند. اگر این شاخصها را ما بد تبیین کردیم، غلط ارائه دادیم، مثل این است که یک قطبنما را در یک راه از دست بدهیم، یا قطبنما از کار بیفتد. فرض کنید در یک مسیر دریائى یا در یک بیابان که جادهاى هم وجود ندارد، قطبنماى انسان آسیب ببیند و از کار بیفتد؛ انسان متحیر میماند. اگر نظرات امام، بد بیان شد، بد تبیین شد، مثل این است که قطبنما از کار بیفتد، راه گم میشود؛ هر کسى به سلیقهى خود، به میل خود حرفى میزند. بدخواهان هم در این میان از فرصت استفاده میکنند، راه را جورى تبیین میکنند که ملت به اشتباه بیفتد.
مواضع امام بایستى به طور روشن و واضح – همان طور که خود او گفت، همان طور که خود او نوشت – تبیین شود؛ این ملاک راه امام و خط امام و صراط مستقیم انقلاب است. یک نفر صریح میگوید من امام را قبول ندارم – این بحث دیگرى است – خیلى خوب، پیروان امام و طرفداران امام با کسى که صریح بگوید من امام را قبول ندارم، راه او را غلط میدانم، حسابشان روشن است؛ اما اگر قرار است در خط امام، با اشارهى انگشت امام، این انقلاب پیش برود، باید معلوم باشد، روشن باشد و مواضع امام بزرگوارمان بدرستى تبیین شود. نباید براى خوشامد این و آن، برخى از مواضع حقیقى امام را یا انکار کرد، یا مخفى نگه داشت. بعضى اینجور فکر میکنند – و این فکر غلطى است – که براى اینکه امام پیروان بیشترى پیدا کند، کسانى که مخالف امام هستند، آنها هم به امام علاقهمند شوند، بایستى ما بعضى از مواضع صریح امام را یا پنهان کنیم یا نگوئیم یا کمرنگ کنیم؛ نه، امام هویتش، شخصیتش به همین مواضعى است که خود او با صریحترین بیانها، روشنترین الفاظ و کلمات، آنها را بیان کرد. همینها بود که دنیا را تکان داد. همین مواضع صریح بود که تودههاى عظیم را مشتاق ملت ایران و بسیارى را پیرو ملت ایران کرد. این نهضت عظیم جهانى که شما امروز در گوشه و کنار دنیاى اسلام نشانههاى آن را مىبینید، از این طریق به راه افتاد. امام را صریح باید آورد وسط میدان. مواضعش بر علیه استکبار، مواضعش بر علیه ارتجاع، مواضعش بر علیه لیبرال دموکراسى غرب، مواضعش بر علیه منافقان و دورویان را باید صریح گذاشت. کسانى که تحت تأثیر آن شخصیت عظیم قرار گرفتند، این مواضع را دیدند و تسلیم شدند. نمیشود به خاطر اینکه زید و عمرو از امام خوششان بیاید، ما مواضع امام را پنهان کنیم یا پوشیده کنیم یا آن چیزهائى که به نظرمان تند مىآید، کمرنگ کنیم.
عدهاى در یک دورانى – که ما آن دوران را به یاد داریم؛ دوران جوانىهاى ما – براى اینکه اسلام علاقهمندان و طرفدارانى پیدا کند، بعضى از احکام اسلام را کمرنگ میکردند، ندیده میگرفتند؛ حکم قصاص را، حکم جهاد را، حکم حجاب را انکار و پنهان میکردند، میگفتند اینها از اسلام نیست، قصاص از اسلام نیست، جهاد از اسلام نیست، براى اینکه فلان مستشرق یا فلان دشمن مبانى اسلامى از اسلام خوشش بیاید! این غلط است. اسلام را با کلیتش بایستى بیان کرد. امام منهاى خط امام، آن امامى نیست که ملت ایران به نفس او، به هدایت او جانشان را کف دست گرفتند، فرزندانشان را به کام مرگ فرستادند، از جان و مالشان دریغ نکردند و بزرگترین حرکت قرن معاصر را در این نقطهى عالم به وجود آوردند. امام منهاى خط امام، امام بىهویت است. سلب هویت از امام، خدمت به امام نیست. مبانى امام، مبانى روشنى بود. این مبانى – اگر کسى نخواهد مجامله کند، تعارف کند – در کلمات امام، در بیانات امام، در نامههاى امام، و بخصوص در وصیتنامهى امام – که کوتاه شدهى همهى آن مواضع است – منعکس است.
این مبانى فکرى همان چیزى است که آن موج عظیم و سهمگین را علیه غارتگرىهاى غرب و یکهتازىهاى آمریکا در دنیا به وجود آورد. شما خیال میکنید اینکه رئیس جمهورهاى گوناگون آمریکا به هر کشورى از این کشورهاى آسیا و خاورمیانه سفر کردند، حتّى در بعضى از کشورهاى اروپائى مردم جمع شدند و علیه آنها شعار دادند، همیشه اینجور بود؟ نه، این حرکت امام بود، افشاگرى امام بود، موضعگیرى امام بود که استکبار را رسوا کرد، صهیونیسم را رسوا کرد، و روح مقاومت را در ملتها و بخصوص در جوامع اسلامى زنده کرد. این کجاندیشى است که ما مواضع امام را انکار کنیم. این کجاندیشى را هم متأسفانه بعضاً کسانى انجام میدهند که یک وقتى خودشان جزو مروجان افکار امام بودند یا جزو پیروان امام بودند. حالا به هر دلیلى راهها کج میشود، هدفها گم میشود، یک عدهاى برمیگردند؛ بعد از آنکه سالهاى متمادى براى امام و براى این هدفها حرف زدند و حرکت کردند، در مقابل این اهداف و این مبانى مىایستند و آن حرفها را میزنند! خوب، خط امام اجزائى دارد. مهمترینِ آنچه که در مورد خط امام و راه امام میشود گفت، چند نکته است که من عرض میکنم. و بخصوص به جوانها عرض میکنم: بروید وصیتنامهى امام را بخوانید. امامى که دنیا را تکان داد، امامى است که در این وصیتنامه منعکس است، در این آثار و گفتار منعکس است. اولین و اصلىترین نقطه در مبانى امام و نظرات امام، مسئلهى اسلام ناب محمدى است؛ یعنى اسلام ظلمستیز، اسلام عدالتخواه، اسلام مجاهد، اسلام طرفدار محرومان، اسلام مدافع حقوق پابرهنگان و رنجدیدگان و مستضعفان.
در مقابل این اسلام، امام اصطلاح «اسلام آمریکائى» را در فرهنگ سیاسى ما وارد کرد. اسلام آمریکائى یعنى اسلام تشریفاتى، اسلام بىتفاوت در مقابل ظلم، در مقابل زیادهخواهى، اسلام بىتفاوت در مقابل دستاندازى به حقوق مظلومان، اسلام کمک به زورگویان، اسلام کمک به اقویا، اسلامى که با همهى اینها میسازد. این اسلام را امام نامگذارى کرد: اسلام آمریکائى. فکر اسلام ناب، فکر همیشگى امام بزرگوار ما بود؛ مخصوص دوران جمهورى اسلامى نبود؛ منتها تحقق اسلام ناب، جز با حاکمیت اسلام و تشکیل نظام اسلامى امکانپذیر نبود. اگر نظام سیاسى کشور بر پایهى شریعت اسلامى و تفکر اسلامى نباشد، امکان ندارد که اسلام بتواند با ستمگران عالم، با زورگویان عالم، با زورگویان یک جامعه، مبارزهى واقعى و حقیقى بکند. لذا امام حراست و صیانت از جمهورى اسلامى را اوجب واجبات میدانست. اوجب واجبات، نه از اوجب واجبات. واجبترین واجبها، صیانت از جمهورى اسلامى است؛ چون صیانت اسلام – به معناى حقیقى کلمه – وابستهى به صیانت از نظام سیاسى اسلامى است. بدون نظام سیاسى، امکان ندارد. امام جمهورى اسلامى را مظهر حاکمیت اسلام میدانست. براى همین، امام جمهورى اسلامى را دنبال کرد، در راهش آن همه تلاش کرد و با آن شدت و حدت و اقتدار پاى جمهورى اسلامى ایستاد. امام که دنبال قدرت شخصى نبود؛ امام دنبال این نبود که خودش بتواند قدرتى پیدا کند. مسئلهى امام، مسئلهى اسلام بود؛ لذا پاى جمهورى اسلامى ایستاد. این مدل نو را امام به دنیا عرضه کرد؛ یعنى مدل جمهورى اسلامى.
اساسىترین مسئله در جمهورى اسلامى، مبارزه با حاکمیتهاى زورگویانه و اقتدارطلب دنیاست که در شکلهاى مختلف خودش را نشان میدهد. حکومت دیکتاتورى و اقتدارطلب، فقط حکومت پادشاهان نیست؛ این یکى از انواع حکومت دیکتاتورى است. آن زمان دیکتاتورىهاى چپ وجود داشت، که دیکتاتورى یکحزبى در کشورها بود؛ هر کار میخواستند، با آحاد ملت میکردند؛ کسى هم به ملت پاسخگو نبود. در واقع ملت دست یک اقلیت محدودى زندانى بود. این هم یک نوع دیکتاتورى بود. یک نوع دیکتاتورى هم دیکتاتورى سرمایهداران است که در نظامهاى بظاهر مردمسالار – نظامهاى لیبرال دموکراسى – تجلى پیدا میکند. این هم نوعى دیکتاتورى است، منتها دیکتاتورى بسیار هوشمندانه و غیر مستقیم؛ در واقع دیکتاتورى سرمایهدارها و صاحبان ثروتهاى بزرگ است. امام جمهورى اسلامى را در مقابل این طاغوتهاى بشرى به وجود آورد؛ اسلام را – که در دل اسلامیت، تکیهى به مردم و رأى مردم و خواست مردم وجود دارد – معیار اصلى این نظام قرار داد.
بنابراین جمهورى اسلامى، هم جمهورى است، یعنى متکى به آراء مردم است؛ هم اسلامى است، یعنى متکى به شریعت الهى است. این یک مدل نو است؛ این یکى از شاخصهاى عمدهى در خط امام است. هر کسى دربارهى حاکمیت نظام جمهورى اسلامى برخلاف این فکر کند، برخلاف فکر امام است؛ مدعى نشود که او دنبالهروِ امام است، در عین حال این فکر را دارد؛ نه، فکر امام این است. این واضحترین خط از خطوط اندیشهى امام است. یک شاخص دیگر در برنامهى امام و خط امام و راه مستقیم امام، مسئلهى جاذبه و دافعهى امام بود. انسانهاى بزرگ، جاذبه و دافعهشان هم میدان وسیع و گستردهاى دارد. همه جاذبه و دافعه دارند. شما با رفتار خودتان، یکى را به خودتان علاقهمند و متمایل میکنید، یکى هم از شما میرنجد؛ این جاذبه و دافعه است. اما انسانهاى بزرگ، جاذبهشان یک طیف وسیعى را به وجود مىآورد؛ دافعهى آنها هم همین طور، یک طیف عظیمى را به وجود مىآورد. جاذبه و دافعهى امام تماشائى است. آنچه که مبنا و معیار جاذبهى امام و دافعهى امام بود، باز مکتب بود، اسلام بود؛ درست همان طورى که امام سجاد (سلام اللَّه علیه) در دعاى صحیفهى سجادیه – دعاى ورود در ماه رمضان – به خداوند متعال عرض میکند.
دعاهاى امام سجاد واقعاً جزو برترین گنجینههاى معارف اسلامى است. در این دعاها معارفى وجود دارد که انسان اینها را از روایات و آثار روائى نمیتواند به دست بیاورد؛ در دعاها صریح اینها بیان شده است. در دعاى چهل و چهارم صحیفهى سجادیه – که دعاى ورود در ماه رمضان است و امام سجاد آن را میخواندند – حضرت چیزهائى را از خداى متعال براى ماه رمضان درخواست میکنند؛ از جملهى چیزهائى که درخواست میکنند، این است: «و ان نسالم من عادانا»؛ پروردگارا! از تو میخواهیم که با همهى دشمنانِ خودمان صلح کنیم، سلم و مدارا پیشه کنیم. بعد بلافاصله میفرمایند: «حاشى من عودى فیک و لک فأنه العدوّ الّذى لانوالیه و الحرب الّذى لانصافیه»؛ مگر آن دشمنى که من به خاطر تو با او دشمنى کردم، در راه تو با او دشمنى کردم. این دشمنى است که ما هرگز با او دم از آشتى نخواهیم زد و دل ما با او صاف نخواهد شد. امام اینجورى بود؛ دشمنىِ شخصى با کسى نداشت. اگر کدورتهاى شخصىاى هم بود، امام زیر پا میگذاشت؛ اما دشمنى به خاطر مکتب، براى امام بسیار جدى بود. همان امامى که از اول شروع نهضت در سال 1341 روى تودهى مردم، انواع و اقسام افکار گوناگون در میان مردم، اینجور آغوش باز کرده بود، مردم را از اهل هر قومى، از اهل هر گروه و مذهبى، با آغوش باز میپذیرفت، همین امام در اول انقلاب یک مجموعههائى را از خود طرد کرد. کمونیستها را صریح طرد کرد. آن روز براى خیلى از ماها که در اول انقلاب دستاندرکار مبارزه بودیم، این کار امام عجیب بود. در همان اوائل انقلاب، امام صریح در مقابل کمونیستها موضعگیرى کرد و اینها را از خودش جدا کرد. در مقابل لیبرالمسلکها و دلباختگان به نظامهاى غربى و فرهنگ غربى، امام قاطعیت نشان داد؛ اینها را از خود دور کرد، از خود جدا کرد؛ هیچ رودربایستى و ملاحظهاى نکرد. مرتجعین را – کسانى که حاضر نبودند حقائق الهى و روح قرآنى احکام اسلامى را قبول کنند و تحول عظیم را بپذیرند – از خودش طرد کرد. امام بارها مرتجعین را با تعبیرات سخت و تلخ محکوم کرد، از خود دور کرد. در تبرّى از افرادى که در دائرهى فکرى و مبانى اسلامى او قرار نمیگرفتند، امام تأمل نکرد؛ در حالى که با آنها هم دشمنى شخصى نداشت.
شما ملاحظه کنید به وصیتنامهى امام؛ امام در همین وصیتنامه خطاب میکند به کمونیستهائى که در داخل جنایت کرده بودند و به خارج کشور گریخته بودند. لحن امام را ملاحظه کنید. به اینها میگوید: شما داخل کشور بیائید و مجازاتى را که قانون و عدالت براى شما میگذارد، تحمل کنید و مجازات شوید. یعنى بیائید اعدام را یا حبس را یا سایر مجازاتها را تحمل کنید، براى اینکه خودتان را از عذاب الهى و نقمت الهى نجات دهید. با اینها دلسوزانه حرف میزند. میفرماید: اگر شهامت این را هم ندارید که بیائید مجازات خودتان را قبول کنید، لااقل آنجا که هستید، راهتان را عوض کنید، توبه کنید؛ با ملت ایران، با نظام اسلامى، با حرکت اسلامى مقابله نکنید؛ براى قدرتمندان و زورگویان، پیادهنظام نباشید. امام دعواى شخصى ندارد؛ اما در دائرهى مکتب، با قاطعیت کامل، جاذبه و دافعهى خود را اعمال میکند. این یک شاخص عمده از زندگى امام و مکتب امام است. تولّى و تبرّى در عرصهى سیاست هم باید تابع تفکر و فکر و مبانى اسلامى و مذهبى باشد؛ اینجا هم باید انسان ملاک و معیار را این قرار بدهد؛ ببیند خداى متعال از او چه میخواهد. با این روشى که امام در پیش گرفته بود و در گفتار و کردار او منعکس بود، نمیشود انسان خود را در خط امام بداند، دنبالهروِ امام بداند، اما با کسانى که صریحاً پرچم معارضهى با امام و اسلام را بلند میکنند، خودش را در یک جبهه تعریف کند. نمیشود قبول کرد که آمریکا و انگلیس و سیا و موساد و سلطنتطلب و منافق بر روى یک محورى توافق کنند، حول یک محورى جمع بشوند، بعد آن محور باز ادعا کند که من خط امامم! این نمیشود، این قابل قبول نیست. نمیشود با هر کس و ناکسى ائتلاف کرد. باید ببینیم دشمنان دیروز امام در برابر ما چه موضعى میگیرند. اگر دیدیم مواضع ما جورى است که آمریکاى مستکبر، صهیونیست غاصب، مزدوران قدرتهاى گوناگون، مخالفین و معاندین امام و اسلام و انقلاب از ما تجلیل میکنند، احترام میکنند، بایستى در مواضعمان شک کنیم؛ باید بدانیم که راه درست و مستقیم را نمیرویم. این معیار است، این یک ملاک است. امام هم بارها بر همین تکیه میکرد. امام میفرمود – در نوشتهجات امام وجود دارد، در اسناد قطعى فرمایشات امام این هست – که اگر از ما تعریف کردند، بدانیم که خیانتکاریم. این خیلى مهم است. کسانى بیایند درست در خط مقابل امام حرکت کنند، دربارهى مسئلهى قدس در روز قدس آنجور موضعگیرى کنند، در روز عاشورا آن فضاحت را به بار بیاورند، بعد ما با کسانى که با اساس مبناى امام و حرکت امام صریحاً مخالفند، اظهار همراهى کنیم، خودمان را در کنار اینها قرار بدهیم و تعریف کنیم، یا در مقابل اینها سکوت کنیم؛ در عین حال بگوئیم ما دنبالهروِ امامیم! این امکان ندارد، این قابل قبول نیست. ملت هم این را خوب فهمیدند. ملت این را مىبیند، میداند، میشناسد، میفهمد. یک شاخص دیگر در مشى امام و خط امام که خیلى مهم است، مسئلهى محاسبات معنوى و الهى است. امام در تصمیمگیرىهاى خود، در تدابیر خود، محاسبات معنوى را در درجهى اول قرار میداد. یعنى چه؟ یعنى انسان براى هر کارى که میخواهد بکند، در درجهى اول هدفش کسب رضاى الهى باشد؛ کسب پیروزى نباشد، به دست گرفتن قدرت نباشد، کسب وجاهت پیش زید و عمرو نباشد. هدف اول، رضاى الهى باشد. این یک. بعد هم به وعدهى الهى اطمینان و اعتماد داشته باشد. وقتى انسان هدفش رضاى خدا بود، به وعدهى الهى هم اعتماد و اطمینان داشت، آن وقت دیگر یأس معنا ندارد، ترس معنا ندارد، غفلت معنا ندارد، غرور معنا ندارد. امام آن وقتى که تنها بود، مبتلاى به ترس نشد، مبتلاى به یأس نشد؛ آن وقتى هم که همهى ملت ایران یکصدا نام او را فریاد زدند، بلکه ملتهاى دیگر هم به او عشق ورزیدند و این را ابراز کردند، دچار غرور نشد. آن وقتى که خرمشهر به وسیلهى متجاوزین عراقى از دست رفت، امام مأیوس نشد؛ آن وقتى هم که خرمشهر را رزمندگان ما با دلاورى و فداکارى خود گرفتند، امام مغرور نشد؛ فرمود «خرمشهر را خدا آزاد کرد»؛ یعنى ما هیچکارهایم. در همهى حوادث گوناگون دوران زعامت آن بزرگوار، امام همینجور بود. آن وقتى که تنها بود، وحشت نکرد؛ آن وقتى که غلبه و قدرت با او بود، مغرور نشد؛ غفلت هم نکرد. این اعتماد به خداست. وقتى رضاى خدا بود، قضیه این است. به وعدهى الهى باید اعتماد کرد. خداى متعال در سورهى «انّا فتحنا» میفرماید: «و یعذّب المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات الظّانّین باللَّه ظنّ السّوء»؛خصوصیت منافق و مشرک از جمله این است که به خدا سوءظن دارند، وعدهى الهى را قبول ندارند، باور ندارند. اینکه خدا میگوید: «و لینصرنّ اللَّه من ینصره» این را آدم مؤمن با همهى وجود قبول دارد؛ منافق این را قبول ندارد. خداوند میفرماید: «علیهم دائرة السّوء و غضب اللَّه علیهم و لعنهم و اعدّ لهم جهنّم و ساءت مصیرا». کسانى که به خدا سوءظن دارند، وضعیتشان اینجور است. امام به وعدهى الهى اطمینان داشت. ما براى خدا مجاهدت میکنیم، قدم براى خدا برمیداریم، همهى تلاش خودمان را به میدان مىآوریم؛ نتیجه را خداى متعال – آنچنان که وعده فرموده است – تحقق خواهد داد. ما براى تکلیف کار میکنیم؛ اما خداى متعال بر همین عمل براى تکلیف، بهترین نتیجه را به ما خواهد داد. این یکى از خصوصیات مشى امام و خط امام است. راه انقلاب، صراط مستقیم انقلاب این است. یکى از چیزهائى که در همین زمینه وجود داشت، رعایت تقواى عجیب امام در همهى امور بود. تقوا در مسائل شخصى یک حرف است؛ تقوا در مسائل اجتماعى و مسائل سیاسى و عمومى خیلى مشکلتر است، خیلى مهمتر است، خیلى اثرگذارتر است. ما نسبت به دوستانمان، نسبت به دشمنانمان چه میگوئیم؟ اینجا تقوا اثر میگذارد. ممکن است ما با یکى مخالف باشیم، دشمن باشیم؛ دربارهى او چگونه قضاوت میکنید؟ اگر قضاوت شما دربارهى آن کسى که با او مخالفید و با او دشمنید، غیر از آن چیزى باشد که در واقع وجود دارد، این تعدى از جادهى تقواست. آیهى شریفهاى که اول عرض کردم، تکرار میکنم: «یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولا سدیدا». قول سدید، یعنى استوار و درست؛ اینجورى حرف بزنیم. من میخواهم عرض بکنم به جوانان عزیزمان، جوانهاى انقلابى و مؤمن و عاشق امام، که حرف میزنند، مینویسند، اقدام میکنند؛ کاملاً رعایت کنید. اینجور نباشد که مخالفت با یک کسى، ما را وادار کند که نسبت به آن کس از جادهى حق تعدى کنیم، تجاوز کنیم، ظلم کنیم؛ نه، ظلم نباید کرد. به هیچ کس نباید ظلم کرد. من یک خاطره از امام نقل کنم. ما یک شب در خدمت امام بودیم. من از ایشان پرسیدم نظر شما نسبت به فلان کس چیست – نمیخواهم اسم بیاورم؛ یکى از چهرههاى معروف دنیاى اسلام در دوران نزدیک به ما، که همه نام او را شنیدند، همه میشناسند – امام یک تأملى کردند، گفتند: نمیشناسم. بعد هم یک جملهى مذمتآمیزى راجع به آن شخص گفتند. این تمام شد. من فرداى آن روز یا پسفردا – درست یادم نیست – صبح با امام کارى داشتم، رفتم خدمت ایشان. بمجردى که وارد اتاق شدم و نشستم، قبل از اینکه من کارى را که داشتم، مطرح کنم، ایشان گفتند که راجع به آن کسى که شما دیشب یا پریشب سؤال کردید، همین، نمیشناسم. یعنى آن جملهى مذمتآمیزى را که بعد از «نمیشناسم» گفته بودند، پاک کردند. ببینید، این خیلى مهم است. آن جملهى مذمتآمیز نه فحش بود، نه دشنام بود، نه تهمت بود؛ خوشبختانه من هم بکلى از یادم رفته که آن جمله چه بود؛ یعنى یا تصرف معنوى ایشان بود، یا کمحافظگى من بود؛ نمیدانم چه بود، اما اینقدر یادم هست که یک جملهى مذمتآمیزى بود. همین را ایشان آن شب گفتند، دو روز بعدش یا یک روز بعدش آن را پاک کردند؛ گفتند: نه، همان نمیشناسم. ببینید، اینها اسوه است؛ «لقد کان لکم فى رسولاللَّه اسوة حسنة». دربارهى زیدى که شما او را قبول ندارید، دو جور میشود حرف زد: یک جور آنچنانى که درست منطبق با حق است، یک جور هم آنچنانى که در آن آمیزهاى از ظلم وجود دارد. این دومى بد است، باید از آن پرهیز کرد. درست همانى که حق است، صدق است و شما در دادگاه عدل الهى میتوانید راجع به آن توضیح دهید، بگوئید، نه بیشتر. این یکى از خطوط اصلى حرکت امام و خط امام است که ماها باید به یاد داشته باشیم.
یکى دیگر از خطوط اصلى خط امام، نقش مردم است؛ هم در انتخابات که امام در این کار واقعاً یک حرکت عظیمى انجام داد، هم در غیر انتخابات، در مسائل گوناگون اجتماعى. در هیچ انقلابى در دوران انقلابها – که نیمهى اول قرن بیستم، دوران انقلابهاى گوناگون است؛ در شرق و غرب دنیا انقلابهاى مختلفى با شکلهاى مختلف به وجود آمد – سابقه ندارد که دو ماه بعد از پیروزى انقلاب، یک رفراندوم عمومى براى انتخاب شیوهى حکومت و نظام حکومتى انجام بگیرد؛ اما به همت امام در ایران این اتفاق افتاد. هنوز یک سال از انقلاب نگذشته بود که قانون اساسى تدوین و تصویب شد. در آن ماههاى اول که تدوین قانون اساسى هنوز انجام نشده بود و تأخیر افتاده بود، یادم هست یک روز امام ماها را خواستند، رفتیم قم – آن وقت ایشان هنوز قم بودند – با اوقات تلخى گفتند که قانون اساسى را زودتر تدوین کنید. آن وقت انتخابات مجلس خبرگان راه افتاد و مردم خبرگان را براى تدوین قانون اساسى انتخاب کردند؛ بعد هم که قانون اساسى تدوین شد، آن را به رأى عمومى گذاشتند؛ رفراندوم شد، مردم قانون اساسى را انتخاب کردند. بعد هم انتخابات ریاست جمهورى و مجلس برگزار شد. در سختترین دوران جنگ که تهران زیر بمباران دشمن بود، انتخابات تعطیل نشد؛ حتّى تا امروز یک روز انتخابات در ایران تأخیر نیفتاده است. کدام دموکراسى را در دنیا شما سراغ دارید؟ انقلابها که هیچ؛ در هیچ دموکراسىاى، با این دقت، سر موقع، آراء مردم به صندوقها ریخته نمیشود. این خط امام است. در غیر مسائل انتخابات هم بارها مردم مورد توجه امام قرار گرفتند و امام به نقش آنها اشارهى روشن کردند، گاهى تصریح کردند؛ در یک جاهائى گفتند: اگر مسئولین فلان کار را که باید انجام بدهند، انجام ندهند، مردم خودشان وارد میشوند و انجام میدهند. یک نقطهى دیگر از نقاط روشن خط امام، جهانى بودن نهضت است. امام نهضت را جهانى میدانست و این انقلاب را متعلق به همهى ملتهاى مسلمان، بلکه غیر مسلمان معرفى میکرد. امام از این ابائى نداشت. این غیر از دخالت در امور کشورهاست، که ما نمیکنیم؛ این غیر از صادر کردن انقلاب به سبک استعمارگران دیروز است، که ما این کار را نمیکنیم، اهلش نیستیم؛ این معنایش این است که بوى خوش این پدیدهى رحمانى باید در دنیا پراکنده شود، ملتها بفهمند که وظیفهشان چیست، ملتهاى مسلمان بدانند که هویتشان چگونه است و کجاست. یک نمونهى این نگاه جهانى، موضعگیرى امام در باب فلسطین است. امام صریحاً فرمود: اسرائیل یک غدهى سرطانى است. خوب، غدهى سرطانى را چه کار میکنند؟ غیر از قطع غده، چه علاجى میتوان براى آن کرد؟ امام ملاحظهى کسى را نکرد. منطق امام این بود. این حرف شعارى نیست؛ این منطقى است. فلسطین یک کشور تاریخى است. در طول تاریخ، کشورى وجود داشته است به نام فلسطین. یک عدهاى با پشتیبانى قدرتهاى ستمگر عالم آمدهاند با عنیفترین و شدیدترین وجهى این ملت را از این کشور بیرون کردهاند؛ کشتند، تبعید کردند، شکنجه کردند، اهانت کردند، این ملت را بیرون کردند – که امروز چند میلیون آوارهى فلسطینى در کشورهاى همجوار فلسطین اشغالى و در کشورهاى دیگر زندگى میکنند؛ اغلب هم توى اردوگاهها – در واقع آمدند کشور را از صحنهى جغرافیا حذف کردند، ملت را بکلى از هستى ساقط کردند، یک واحد جغرافیائى جعلى و جدیدى به جاى آن تحمیل کردند و اسمش را گذاشتند اسرائیل. ببینید منطق چه اقتضاء میکند؟ حرفى که ما در مورد مسئلهى فلسطین داریم، یک حرف شعارى نیست؛ یک حرف صددرصد منطقى است. یک عده قدرتمند که در رأس آنها اول انگلیس بود، بعد هم آمریکا ملحق شد، دنبالهروِ آنها هم کشورهاى غربى، آمدهاند میگویند کشور فلسطین و ملت فلسطین باید حذف بشوند تا به جاى آن، کشورى به نام اسرائیل و ملت جعلىاى به نام ملت اسرائیل به وجود بیاید.
این یک حرف؛ یک حرف دیگر هم در مقابلش هست که حرف امام است؛ میگوید: نه، این واحد جعلى و تحمیلى باید حذف شود؛ به جاى آن، ملت اصلى و کشور اصلى و واحد جغرافیائى اصلى سر کار بیاید. از این دو حرف، کدام منطقى است؟ آن حرفى که متکى به سرنیزه و سرکوب است و میخواهد یک نظام سیاسى را، یک واحد جغرافیائىِ تاریخى را با چند هزار سال سابقه، بکلى از صحنهى جغرافیا حذف کند، این منطقى است یا آن حرفى که میگوید نه، این واحد اصلى جغرافیائى باید بماند، آن واحد جعلى و تحمیلى باید از بین برود؟ امام این را میگفت. این منطقىترین حرفى است که در باب اسرائیل غاصب و در باب مسئلهى فلسطین میشود گفت. امام این را گفت؛ صریح هم این را بیان کرد. حالا اگر کسى این حرف را به اشاره هم بیان کند، یک عدهاى که مدعى خط امامند، میگویند آقا چرا این حرف گفته شد؟! خوب، این حرف امام است؛ این منطق امام است؛ این منطق صحیح است؛ همهى مسلمانان عالم، همهى آزادگان عالم، ملتهاى بىطرف باید این حرف را قبول کنند و بپذیرند. این، درست است. این، موضع امام است. یک نکتهى آخر هم عرض بکنم. شما برادران و خواهران عزیز در گرماى هوا تحمل کردید؛ خداوند انشاءاللَّه شما را مأجور بدارد. یک نکتهى اساسى دیگر در مورد خط امام و راه امام این است که امام بارها فرمود قضاوت در مورد اشخاص باید با معیار حال کنونى اشخاص باشد. گذشتهى اشخاص، مورد توجه نیست. گذشته مال آن وقتى است که حال فعلى معلوم نباشد. انسان به آن گذشته تمسک کند و بگوید: خوب، قبلاً اینجورى بوده، حالا هم لابد همان جور است. اگر حال فعلى اشخاص در نقطهى مقابل آن گذشته بود، آن گذشته دیگر کارائى ندارد. این همان قضاوتى بود که امام امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) با جناب طلحه و جناب زبیر کرد. شما باید بدانید طلحه و زبیر مردمان کوچکى نبودند. جناب زبیر سوابقى درخشان دارد که نظیر آن را کمتر کسى از اصحاب امیرالمؤمنین داشت. بعد از به خلافت رسیدن جناب ابىبکر، در همان روزهاى اول، پاى منبر ابىبکر چند نفر از صحابه بلند شدند، اظهار مخالفت کردند، گفتند: حق با شما نیست؛ حق با علىبنابىطالب است. اسم این اشخاص در تاریخ ثبت است. اینها چیزهائى نیست که شیعه نقل کرده باشد؛ نه، این در همهى کتب تواریخ ذکر شده است. یکى از آن اشخاصى که پاى منبر جناب ابىبکر بلند شد و از حق امیرالمؤمنین دفاع کرد، زبیر است. این سابقهى زبیر است. مابین آن روز و روزى که زبیر روى امیرالمؤمنین شمشیر کشید، فاصله بیست و پنج سال است. حالا برادران اهل سنت از طرف طلحه و زبیر اعتذار میکنند، میگویند آنها اجتهادشان به اینجا منتهى شد؛ خیلى خوب، حالا هر چى. ما راجع به اینکه آنها در مقابل خداى متعال چه وضعى دارند، الان در مقام آن نیستیم؛ اما امیرالمؤمنین با اینها چه کرد؟ جنگید. امیرالمؤمنین از مدینه لشکر کشید، رفت طرف کوفه و بصره، براى جنگ با طلحه و زبیر.
یعنى آن سوابق محو شد، تمام شد. امام ملاکش این بود، معیارش این بود. بعضىها با امام از پاریس تو هواپیما بودند و آمدند ایران؛ اما در زمان امام به خاطر خیانت اعدام شدند! بعضىها از دورانى که امام در نجف بود و بعد که به پاریس رفت، با ایشان ارتباط داشتند، در اول انقلاب هم مورد توجه امام قرار گرفتند؛ اما بعد رفتار اینها، موضعگیرىهاى اینها موجب شد که امام اینها را طرد کرد، از خودش دور کرد. میزان، وضعى است که امروز بنده دارم. اگر خداى نکرده نفس اماره و شیطان، راه را در مقابل من منحرف کردند، قضاوت چیز دیگرى خواهد بود. مبناى نظام اسلامى این است و امام اینجورى عمل کرد. خطوط دیگرى را هم در زمینهى راه امام و خط امام میشود بیان کرد. آنچه که عرض شد، مهمترین و مؤثرترینها بود. خوب است برادران، جوانان، اهل فکر و تحقیق، طلاب، دانشجویان، روى این مبانى فکر کنند، روى اینها کار کنند. فقط متن باقى نمانَد؛ این متنها درست توضیح داده شود، تبیین شود.همه، بخصوص جوانهاى عزیز ما این را بدانند؛ آنچه که بعد از رحلت امام تا امروز اتفاق افتاده است، از دشمنىها، کارشکنىها، هر کارى که کردند، از هر نوعى که انجام دادند، نتوانسته است در پایههاى این نظام اندک تزلزل و تکانى ایجاد کند؛ بلکه بعکس، هر ضربهاى که دشمن حوالهى جمهورى اسلامى کرده است، در نتیجه به استحکام بیشتر جمهورى اسلامى انجامیده است؛ درست مثل هشت سال جنگ تحمیلى. هشت سال همهى قدرتهاى سیاسى و نظامى و مالى بزرگ دنیا پشت سر رژیم بعثى عراق ایستادند، با ایران اسلامى جنگیدند، همهى توان خودشان را به میدان آوردند تا جمهورى اسلامى را شکست بدهند یا تضعیف کنند؛ نتیجه چه شد؟ وقتى که این هشت سال تمام شد، دنیا با کمال حیرت، ناظر به پا خاستن جمهورى اسلامى با یک قدرت دفاعى و نظامى بمراتب قوىتر و عظیمتر از هنگام جنگ شد. قدرت جمهورى اسلامى بعد از جنگ آنچنان در دنیا طلوع کرد که چشمها را خیره کرد. امروز هم همین جور است. هر اتفاقى که دشمنان برنامهریزى کنند، افراد سادهدل و خام و غافل به هر نحوى با دشمنان همراهى کنند، با ایستادگى ملت ایران، نتیجهاش تقویت بیشتر جمهورى اسلامى است. شما دیدید فتنهاى به وجود آمد، کارهائى شد، تلاشهائى شد، آمریکا از فتنهگران دفاع کرد، انگلیس دفاع کرد، قدرتهاى غربى دفاع کردند، منافقین دفاع کردند، سلطنتطلبها دفاع کردند؛ نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در مقابل همهى این اتحاد و اتفاق نامیمون، مردم عزیز ما، ملت بزرگ ما در روز نهم دى، در روز بیست و دوى بهمن، آنچنان عظمتى از خودشان نشان دادند که دنیا را خیره کرد. ایران امروز، جوان امروز، تحصیلکردهى امروز، ایرانیان امروز، آنچنان وضعیتى دارند که هر توطئهاى را دشمن علیه نظام جمهورى اسلامى زمینهچینى کند، به توفیق الهى توطئه را خنثى میکنند. منتها توجه داشته باشید؛ باید تقوا پیشه کنیم. آنچه ما را قوى میکند، تقواست؛ آنچه ما را آسیبناپذیر میکند، تقواست؛ آنچه ما را به ادامهى این راه تا رسیدن به اهداف عالیه امیدوار میکند، تقواست.»[ خطبههاى نماز جمعهى تهران در حرم امام خمینى (ره)] (۱۳۸۹/۰۳/۱۴
پی نوشتها:
[1] – ر.ک: عبد الحمید ابو الحمد٬ مبانی سیاست ٬ تهران : توس ٬ 1368 ٬ ص 6.
[2] – IranDoc , A Dictionary Of Politics, 2 nd Edition, spring 1996 , P304 . ؛ و ر. ک: ر.ک : عبد الرحمن عالم ٬ بنیاد های علم سیاست ٬ تهران :نشر نی ٬ 1375 ٬ صص 26-31 .
[3] – ر.ک:محمد تقی جعفری ٬ تحلیل و بررسی سکولاریسم ٬ مجله قبسات ٬ ش 1 ؛ و ؛ محمد تقی جعفری، سکولاریسم یا حذف دین از زندگی دنیوی، گردآوری ، تنظیم و تلخیص، محمد رضا جوادی، قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377، ص 8..
[4] – ر. ک : چشمه خورشید ٬ مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی (ره) و فرهنگ عاشورا ٬ نشر عروج ٬ 1374 .
[5] – این واژه به معنای «انسان مداری» ٬ « اصالت انسان » ٬ « انسان محوری» و.. است . و در اصطلاح فلسفی به « چندی از رویکردهای نظری و عملی اخلاقی که بر کاوش های علمی ٬ خرد و دستاوردهای بشری در جهان طبیعت پافشاری کرده و غالبا اهمیت خدا باوری را انکار می نمایند.» اطلاق می شود .» Random House Unabridged Dictionary .
[6] – ر.ک : فلسفه سیاست ٬ قم: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ( ره) ٬ 1378 ٬ صص 22- 25.
[7] – صحیفه نور ٬ ج 1 ٬ ص 65 .