آن چه که از این ادبیات مربوط به حکومت است، در لباس تبلیغات جلوه گر است. و این تبلیغات قصایدی است که در مدح پادشاهان و وزرا گفته شده است، و در همان حال که آنان را مدح می گفتند، به نصیحت، تشویق، تحذیر ( پرهیز دادن آ. ا. ) و آموختن آداب بزرگی و ترک بخل و حسد و دستور عدل و داد دلالت و هدایت می کرده اند که این سنتی قدیمی و یادگار زمان ساسانی بوده است، با این تفاوت که در عهد ساسانی این وظیفه را موبد بزرگ در ایام رسمی انجام می داد ولی در عهد اسلامی شعرای محترم این وظبفه را انجام می دادند. به همین دلیل پادشاهانی که هیچ شعر نمی فهمیدند یا زبان فارسی نمی دانستند، باز شاعر تربیت می کردند و به شعر گوش می دادند.
آن چه مربوط به ملت بود و شاعر از لحاظ ملت و مردم بدان توجه داشت، همان جنبه های کلی اخلاقی بود که احیانا با دین آمیخته می شد و گاهی متکی به حکمت و ادب و فلسفه ی حیات بود. این آداب نیز به حکومت بی توجه نبوده و در واقع مردمی تربیت می کرد که بتوانند با حکومت سازگار باشند و از شاه یا اولوالامر اطاعت کنند.
آن چه مربوط به عشق بود، مال خود شاعر و هر کس که ذوق آن را داشته باشد محسوب می گردید. هسته و مایه ی شعر فارسی عشق است. غزل و تغزل ( سخن عاشقانه گفتن آ. ا. ) و نسیب ( علاقه آ. ا. ) و تشبیب ( از جوانی یاد کردن آ. ا. ) و قطعه و رباعی و مثنوی و غیره، همه از این نمک چاشنی برمی دارند. شاعر فارسی در این وادی آزادانه گام می نهد . هر جا می خواهد می رود و آزادی او در این قسمت، زیادتر از همه ی اقسام محفوظ است، و گاهی مطالب دیگر را که گفتن آن ها بالصراحه دشوار می باشد، در لباس غزل می گوید که اصول تصوف، که همگی در لباس عشق جلوه گر است، از جمله اصول آن است.
اما سیاست و وطن پرستی، در این وادی شاعر ایرانی زیاد وارد نیست، زیرا طرز حکومت به او اجازه ی مداخله در سیاست نمی داده است، و دین اسلام نیز وطن خاصی نمی شناخته و به ندرت شعرایی دیده ایم که در سیاست و وطن پرستی شعر گفته اند. و از قضا همه محروم و محبوس و آواره شده اند.
فردوسی، مسعود سعد سلمان و مسعود رازی گواه این معنی هستند، و غیر از این ها هم باز شعرایی بوده اند که در سیاست و امور ملی و اجتماعی بحث کرده اند، اما در پرده و در ضمن غزل، به لباس عشق، مثل مولوی و حافظ، و یا در ضمن قصه مثل سعدی و غیره. و تنها از مشروط به بعد است که قصاید و اشعار وطنی و سیاسی معمول شده است.
افسانه ها و قصه سازی ها هم در پیرامون همین کلیات دور می زند. سوای حماسه های ملی که به مقصود دیگری ایجاد شده، ولی باز به همین کلیات رنگ آمیزی می شده است.
ادبیات فارسی به کلیات متوجه است و در جزئیات و تکرار در نشان دادن هر چیز و وصف ریزه کاری ها، خواه در عالم توصیف مناظر، خواه در عالم توصیف صفات و حالات عمومی، کم تر داخل شده و مثل این است که از این کار خسته و زبون می شده است. نظامی اول کسی است که به اطناب ( پرگویی آ. ا. ) و موشکافی و تکرار و تفصیل دادن به مطلب دست زده است. اما باز وقتی درست دقت کنید خواهید دیدکه او هم از عالم کلی خارج نمی شود و یک امر کلی را مکرر می کرده و لباس های گوناگون به یک مطلب می پوشانده است.
در ایران تئاتر و نمایش نبوده است. این اعمال را لهو و لعب و لغو می پنداشته اند و از وقار ایرانی و اسلامی به دور می شمرده اند. فقط از عهد صفویه به بعد، به تقلید از اروپا ( که درباره ی واقعه ی مسیح ” شبیه ” به راه می اندازند ) ” شبیه ” در ایران رواج یافت که نوعی از ” اپرا ” محسوب می شد. همچنین دسته راه انداختن و زنجیر زدن و شبیه شهدا را در کوچه و بازار گردانیدن، بی تردید از اروپاییان تقلید گردید و آن ها زودتر از ما دسته و تعزیه راه انداختند و خود را می زدند و زخمی می کردند.
شوخی و هجو و لودگی در ادبیات فارسی بسیار مطلوب و مطبوع بوده است. شاعری نیست که هجوی نگفته باشد. انتقاد از اخلاق و قیافه، از طرز حکومت، از وضع معیشت و چیزهای دیگر زیاد است، اما غالبا شخصی است نه اجتماعی. ناصرخسرو و مسعود سعد در قصیده و سنایی و مولوی در قصاید و مثنوی انتقادات اجتماعی و ملی زیادی دارند.
انتقادات سیاسی و ملی و اجتماعی در دوره ی اخیر به واسطه ی شیوع آزادی و دموکراسی رواج یافته است و نظم و نثر انتقادی و گاهی هجاهای تلخ و شدید نیز در ادبیات فارسی موجود است.
در ایران، هجو، یعنی برشمردن معایب، اگرچه ممدوح ( ستایش شده آ. ا. ) نیست، ولی مردم از آن خوششان می آید. شعر هجایی و مقاله ی دشنام دار را می خوانند ولی از گوینده و نویسنده ی آن بد می گویند و کسی از این راه ممدوح نمی شود.
شعر خنده دار یا نثر خنده دار ( کمدی ) در ادبیات ایران بسیار نادر است و ذوق ایرانی با کمدی درست جور در نمی آید، زیرا در ایران خندانیدن خاص طبقه ای بوده است که آنان را ” مسخره ” می نامیده اند و هر پادشاه و امیری مسخره ای داشته است و از جمله مسخره های معروف یکی ” جحی ” یا ” جحا ” و دیگر ” ابوبکر زبانی ” ، ” بوالازهر ” ، ” مسعودی ” و ” طلخک ” یا ” تلخک ” است که به ” دلقک ” مشهور است و این چند تن در ادبیات عصر غزنوی معروف می باشند که نامشان در اشعار فرخی و منوچهری و لطایف عبید زاکانی دیده می شود.
این مسخرگان یا دلقکان در فن کمدی و طنز استادانی ماهر بوده اند، اما افسوس که یادگاری از خود باقی نگذاشته اند تا موجب تکمیل این نقیصه ی ادبیات شود.
مسخرگان در نظر ایرانی ِ باوقار، قرب نداشته اند و مسخرگی هم مانند هتاکی و فحاشی و هجای زشت گفتن، طالب و شنونده داشته اما صاحبش احترام نداشته است. مردم از مسخرگی خوششان می آمده اما از مسخره خوششان نمی آمده است و چون مسخرگی شغلی پست بوده است شعرا و نویسندگان از فن کمدی منزجر بوده و از آن دوری می کرده و وقت زیادی در پروردن آن صرف نمی کرده اند، جز این که هر شاعری برای این که خود را در آن فن نیز ماهر نشان بدهد، چیزی در آن موضوع دارد. مانند شوخی های سعدی که به شکل مجالس وعظ و تذکیر در آورده است. بعضی از شعرا نیز یک کلمه هم شوخی نگفته و ندارند.
عبید زاکانی از فضلای قرن هشتم بوده است و در شیراز در کنف حمایت شاهزادگان آل مظفر می زیسته و معاصر شاعر فکاهی گوی ” بسحق ” ، معروف به ” اطعمه ” بوده و این عبید مجموعه ای از لطایف و شوخی دارد که در آن نسبتا هنرمندی به کار برده است. معذالک باید اعتراف کرد که طبع موقر و مودب ایرانی با فکاهیات و شوخی های خنده دار حقیقی که در فرنگستان، خاصه فرانسه، متداول است، انس و علاقه ای نشان نمی داده است و برعکس در تراژدی، که در ایران استادانی از آن فن بوده اند و تعزیه ها و شبیه های قدیم کربلا و شام و کوفه را نشان می دادند، گاهی به قدری حساس و حزین و لطیف است که هر سنگدلی را می گریاند و فن روضه خوانی خود از این قبیل است.
ملا حسین کاشفی ، شاعر و نویسنده ی قرن نهم هجری، کتابی در سرگذشت کربلا و شهادت حسین نوشت و نظم و نثر را مخلوط کرد. این کتاب به ” روضه الشهدا ” ( گلستان شهیدان آ. ا. ) موسوم بود و مردمی که دور هم نشسته و آن کتاب را می خواندند روضه خوان نامیده می شدند و بعد ها هرکس که از داستان کربلا چیزی گفت او را ” روضه خوان ” لقب دادند. این کتاب از شاهکارهای کاشفی و از کتب خوب تراژدیک زبان فارسی است. مرثیه های ” محتشم ” کاشی هم از شاهکارهاست و تعزیه های شهاب ( تاج الشعرای اصفهانی ) هم شاهکار است. نسخه ای از این کتاب اخیر، یعنی تعزیه ها در لنینگراد موجود می باشد که بسیار نفیس است.
ادبیات ایران به واسطه ی تربیت لاتین ( در قرن ١٣ هجری در دوره ی قاجار ) ، هنوز در دنبال ادبیات لاتین سِیر می کند، ولی حدت تقلید و شدت بهره برداری از صنایع دیگران، که در نهاد ایرانی موجود است، با حس ابتکار و ترکیب و امتزاج که از خصایص این نژاد است، به زودی مسیر ادبیات ایران را که فعلا در خط تقلید می باشد ( تقلید از قدیم و تقلید از ادبیات لاتین ) برخواهد گرداند و از استفاده و اکتساب از ادبیات ملل دیگر، ادبیاتی بسیار غنی و وسیع و شگرف به وجود خواهد آورد.
ملک الشعرای بهار
از : بهار و ادب فارسی، جلد نخست، ١٣۷١