با اندکی تامل و تفکرآیا می توان دین مبین اسلام و آیات الهی قران را که بزرگترین معجزه خلقت است یک سری موهومات، یا اندیشه های عالم درونی یک نفر به حساب آورد بدون آنکه از عظمت و شگفتی آن، با این همه دشمنی و انکار در طول تاریخ کم شود، قرانی که پس از صدها سال هنوز همه عالم را به همآوردی دعوت کرده و بیان می کند اگر می توانید یک سوره یا یک آیه مثل آن را بیاورید و تا کنون نوع بشر در آن عاجز بوده و خواهد بود….
با مطالعه بدون تعصب و دشمنی و البته دقیق و عمیق تاریخ زندگی پیامبر(ص) و صدر اسلام و زندگی اهل بیت(ع) بر بی پایه و اساس بودن این اتهامات پی خواهید برد.
در خصوص علت اختلافات عایشه با امام (ع) مناسب است به علت این اختلاف از زبان خود امام علی(ع) اشاره کنیم:
امام در پاسخ دشمنی عایشه با امام به برخی از فضایل خود اشاره کرد که باعث حسادت ودشمنی عایشه شده و فرمودند:
۱- موقعیت من نزد پیامبر از موقعیت پدرش ابوبکر برتری داشت.
۲- در جریان برخی مواخات پیامبر مرا برادر خود معرفی کرد اما برادری پدرش را با عمر بیان کرد
۳- به دستور خدا در تمامی خانه های اصحاب که به سوی مسجد باز بود بسته شد جز در خانه ی من.
۴- در جنگ خیبر پیامبر پرچم را اول به ابوبکر داد، او شکست خورد وفرار کرد بعد پرچم رابه عمر داد و او هم فرار کرد و بعد پیامبر فرمود: فردا پرچم را به کسی میدهم که خدا ورسولش او را دوست دارند. فردا پرچم را به من داد وپیروز شدم.
۵- پیامبر سوره ی برائت را به پدرش ابوبکر سپرد که در مراسم حج برای مشرکان بخواند اما پیام خدا رسید که این سوره را خودت یا فردی چون خودت بخواند و به دنبال این دستور پیامبر این مأموریت را به من داد.
۶- عایشه از خدیجه دلی پرکینه داشت و این رشک را به من و فاطمه سرایت میداد.
۷- در جریان حدیث افک پیامبر به من مأموریت داد که در مورد آن تحقیق کنم که خوشایند عایشه نبود.
در خصوص شخصیت عایشه بهتر است جهت مطالعه و کسب اطلاعات بهتر وبیشتر برای یافتن حقیقت به منابع زیر مراجعه فرمایید:
۱- عایشه در دوران علی ، امیر مؤمنان (ع) از علامه سید مرتضی عسگری، ترجمه ی محمدصادق نجمی و هاشم هریسی، چاپ مهر استوار ۱۳۵۲ش
۲- نقش عایشه در تاریخ اسلام دوران عثمان وامیرالمؤمنین (ع)،ج ۲ ، مرتضی عسگری، ترجمه یمحمدصادق نجمی و هاشم هریسی ،چاپ سپهر، ۱۳۶۲ش.
۳- عایشه بعد از محمد پیغمبر، کورت فریشلر ، ترجمه ی ذبیح الله منصوری ، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۵۹ش.
۴- همسران پیامبر پرسش ها وپاسخ ها (۴) ، حسن عاشوری لنگرودی ، ناشر هستی نما، ۱۳۸۶ش.
۵- عایشه در دوران معاویه ، علامه عسگری، ترجمه محمد علی جاویدان.
ما در اینجا به اختصار داستان افک را با استفاده از آیات قرانی برای شما می آوریم تا جعلی و بی اساس بودن بقیه مطالب هم بر شما روشن شود:
اِفک با الف مکسور و سکون فا ، با توجه به شأن نزولى که در زمینه این آیه بیان شده است، روشن مى شود که سردمداران این حرکت زشت و زدن اتهام به یک زن پاک، برخى از منافقان بوده اند و این شایعه، مسلمان ها را به شدت ناراحت و متأثر ساخت. قرآن محید در صدد دلدارى برآمده و مى فرماید: « لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ؛ (نور ، آیه 11)، «این ماجرا را براى خود شر مپندارید، بلکه در نهایت این داستان به خیر و صلاح شما ختم خواهد شد.» به عبارت دیگر چهره کریه منافقان در این جریان آشکار شد و مردم بهتر و بیشتر آنها را شناختند. و چه بسا اگر شناخته نمى شدند، در آینده ضربه هاى سنگین ترى بر پیکر اسلام وارد مى ساختند. در همین راستا آیاتى نیز نازل گردید و در ضمن آن، این اتهام کذب را شدیداً رد کرد. از سوى دیگر مسلمانان فرا گرفتند که از شایعه سازان نباید پیروى کرد و بلکه باید در مقابل این گونه شایعات به سختى مقاومت نمود. همچنین در فهم این گونه تعبیرات قرآنى، باید شرایط و ویژگى هاى زمان و تاریخ وقوع حادثه را در نظر گرفت و اینکه مسلمانان دچار چه مشکلى شده بودند. با این وصف ملاحظه مى کنید که این تعبیر، چه مرحم شفا بخشى بر دل مسلمان ها بود، (تفاسیر المیزان و نمونه).
قضیه افک به گونه هاى مختلفى نقل گردیده است:
در برخى از متون تاریخى این مسأله در رابطه با ماریه نقل شده و در برخى دیگر پیرامون عایشه.
براى آگاهى بیشتر ر . ک : «نقش عایشه در تاریخ اسلام» علامه سید مرتضى عسکرى.
داستان افک به روایت عایشه
مورخین و راویان اهل سنت عموما در مراجعت از جنگ بنى المصطلق داستان افک و نزول آیه افک را از عایشه با مختصر اختلافى از عروة بن زبیر، سعید بن مسیب و علقمة بن وقاص، و عبید الله بن عتبه و برخى دیگر نقل کرده اند و همه سندها به عایشه منتهى مى شود که او خود داستان را نقل کرده است. ما در آغاز قسمت هایى از آن را از روى نقل ابن هشام که از ابن اسحاق و او به چند واسطه از عایشه روایت کرده نقل مى کنیم و سپس نظر خود را در زیر ذکر خواهیم کرد.
عایشه گوید: هرگاه رسول خدا(ص) مى خواست سفر کند میان زنان خود قرعه مى زد و هر کدام قرعه به نامش اصابت مى کرد او را همراه مى برد. در غزوه «بنى مصطلق »نیز میان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت کرد و مرا با خود همراه برد. در سفرهاى رسول خدا قرار بر این بود که هر گاه شتر براى سوارى زنى که همراه بود آماده مى شد، زن در میان کجاوه مى نشست، آن گاه مردانى مى آمدند و پایین کجاوه را مى گرفتند و آن را بلند مى کردند و بر پشت شتر مى نهادند و ریسمانهاى آن را محکم مى کردند، سپس مهار شتر را مى گرفتند و به راه مى افتادند.
در مراجعت از غزوه «بنى مصطلق »هنگامى که رسول خدا نزدیک مدینه رسید، در منزلى فرود آمد، و پاسى از شب را در آن منزل گذراند، سپس بانگ رحیل داده شد و مردم به راه افتادند.
عایشه گوید: براى حاجتى بیرون رفته بودم، و در گردنم گردنبندى از دانه هاى قیمتى «ظفار» (1) بود، و بى آنکه توجه کنم، گردنبندم گسیخته بود و چون به اردوگاه رسیدم به فکر آن افتادم و آن را نیافتم، و مردم هم آغاز به رفتن کرده بودند. پس درپى گردنبند به همانجا که رفته بودم بازگشتم و پس از جستجو آن را یافتم. در این میان مردانى که شترم را نگهدارى مى کردند آمده بودند و به گمان اینکه در کجاوه نشسته ام آن را بالاى شتر بسته و به راه افتاده بودند، و من هنگامى به اردوگاه بازگشتم که مردم همه رفته بودند و احدى باقى نمانده بود، پس خود را به چادر خود پیچیدم و در همانجا دراز کشیدم و یقین داشتم که وقتى مرا ندیدند در جستجوى من برخواهند گشت.
عایشه مى گوید: به خدا قسم، در همان حالى که دراز کشیده بودم صفوان بن معطل سلمى که براى کارى از همراهى با لشکر باز مانده بود، بر من گذر کرد. چون مرا دید، بالاى سر من ایستاد و(چون پیش از نزول آیه حجاب مرا دیده بود) مرا شناخت و گفت: انا لله و انا الیه راجعون (2) ، همسر رسول خداست که تنها مانده است. سپس گفت: خداى تو را رحمت کند، چرا عقب مانده اى؟ اما من به وى پاسخ ندادم. سپس شترى را نزدیک آورد و گفت: سوار شو و خود دورتر ایستاد. سوار شدم و آن گاه صفوان نزدیک آمد و مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوى اردو به راه افتاد، اما سوگند به خدا که نه ما به مردم رسیدیم و نه آنها از نبودنم در کجاوه با خبر شدند، تا بامداد فردا که اردو در منزل دیگر پیاده شدند و ما هم به همان وضعى که داشتیم رسیدیم. دروغگویان زبان به بهتان گشودند و گفتند، آنچه گفتند و اردوى اسلام متشنج شد. اما من به خدا قسم بى خبر بودم. سپس به مدینه رسیدم و چیزى نگذشت که سخت بیمار شدم، و با آنکه رسول خدا، پدر و مادرم از بهتانى که نسبت به من گفته بودند به من چیزى نمى گفتند، اما مى فهمیدم که رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و مانند گذشته که هرگاه بیمار مى شدم، بسیار تفقد و دلجویى مى کرد، در این بیمارى لطف و عنایتى نشان نداد و هرگاه نزد من مى آید، از مادرم که مشغول پرستارى من بود مى پرسید که بیمار شما چطور است؟ و بیش از این احوال پرسى نمى کرد. تا آنجا که روزى گفتم: اى رسول خدا کاش مرا اذن مى دادى که به خانه مادرم مى رفتم، و مرا همانجا پرستارى مى کرد. فرمود: مانعى ندارد. پس به خانه مادر رفتم، و از آنچه مردم گفته بودند بکلى بى خبر بودم، تا اینکه پس از متجاوز از بیست روز بهبود یافتم و شبى با ام مسطح دختر ابى رهم بن مطلب بن عبد مناف(که مادرش دختر صخر بن عامر، خاله ابى بکر بود) براى حاجتى بیرون رفتم و در بین راه پاى او به چادرش گیر کرد و به زمین خورد و گفت: خدا مسطح را بدبخت کند. گفتم: به خدا قسم به مردى از مهاجرین که در بدر حضور داشته است بد گفتى. گفت: اى دختر«ابى بکر»مگر خبر ندارى؟گفتم: چه خبر؟ پس قصه بهتانى را که درباره من گفته بودند به من گفت: گفتم: راستى چنین حرفى بوده است؟گفت: آرى به خدا قسم که چنین گفته اند.
عایشه مى گوید: به خدا قسم، دیگر نتوانستم به دنبال کارى که داشتم بروم و همچنان بازگشتم و چنان مى گریستم که مى پنداشتم گریه جگرم را خواهد شکافت. پس به مادرم گفتم: خدا ترا بیامرزد، مردم چنین سخنانى مى گویند، و تو به من هیچ نمى گویى؟گفت: دختر جان، اهمیت مده، به خدا قسم که اتفاق مى افتد زنى زیبا در خانه مردى باشد که آن مرد او را دوست مى دارد و اگر هووهایى هم داشته باشد آنها و دیگران درباره وى چیزهایى مى گویند.
وى گوید: در اثر همین قضیه میان اسید بن حضیر اوسى و سعد بن عباده خزرجى نزاعى در گرفت و نزدیک بود فتنه اى میان اوس و خزرج پدید آید.
عایشه مى گوید: رسول خدا نزد من آمد، على بن ابى طالب و اسامة بن زید را خواست و در این باب با آن دو مشورت کرد. اسامه درباره من سخن به نیکى راند و گفت: اى رسول خدا از همسرت نه ما و نه تو جز نیکى ندیده ایم و آنچه مردم مى گویند دروغ و یاوه است. اما على(ع) گفت: اى رسول خدا زن بسیار است و شما هم مى توانى زنى دیگر بگیرى – تا آنجا که مى گوید – رسول خدا گفت: اى عایشه تو را بشارت باد که خدا بى گناهى تو را نازل کرد، گفتم: خدا را شکر.
پس رسول خدا بیرون رفت، و براى مردم خطبه خواند، و آیات نازل شده (3) را بر آنان تلاوت فرمود، و سپس دستور داد تا مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت، حمنه دخترجحش(خواهر زینب)را که صریحا بهتان زده بودند، حد زدند.
به روایت ابن اسحاق: بعدها معلوم شد که صفوان بن معطل سلمى مردى ندارد و نمى تواند با زنان آمیزش کند. او در یکى از غزوات اسلامى به شهادت رسید.
نوشته اند که صفوان بن معطل هنگامى که از گفتار بهتان آمیز حسان بن ثابت و دیگران با خبر شد، روزى سر راه بر حسان گرفت و شمشیرى بر وى فرود آورد و او را مجروح ساخت، و رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر کند و در مقابل، نخلستانى به او داد و نیز کنیزى مصرى به نام سیرین که عبد الرحمان بن حسان از وى تولد یافت.
حسان بن ثابت را در پشیمانى و معذرت خواهى از آنچه در این پیشامد گفته بود، اشعارى است که ابن اسحاق آنها را نقل مى کند. درباره حدى که بر حسان، مسطح و حمنه جارى شده، نیز اشعارى گفته اند. (4)
و این بود خلاصه داستان طبق روایات اهل سنت که در بیش از پانزده حدیث نقل شده و سند همه آنها نیز به خود عایشه مى رسد.
ولى بر طبق روایات دیگرى که در کتابهاى حدیثى شیعه وارد شده آیه افک درباره کسانى نازل شد که به ماریه قبطیه تهمت زده و با کمال بى شرمى گفتند : ابراهیم فرزند رسول خدا نیست و فرزند جریح قبطى است و جریح نام غلامى بوده که همان مقوقس حاکم مصر که ماریه را براى رسول خدا فرستاد(به شرحى که پس از این خواهیم گفت) آن غلام را نیز به همراه او براى رسول خدا فرستاد و چون آن غلام همزبان ماریه بوده و بلکه طبق پاره اى از روایات، بستگى نزدیکى با ماریه داشته نزد وى رفت و آمد مى کرد.
و در بسیارى از روایات نام کسى که این تهمت را زده نیز ذکر کرده اند که براى اطلاع بیشتر مى توانید به پاورقى بحار الانوار (5) مراجعه نمایید و روایات را نیز مطالعه کنید.
به نظر ما نیز روایات محدثین شیعه معتبرتر و از جهاتى صحیح تر است که در زیر به برخى از آنها اشاره مى شود و تحقیق بیشتر را در این باب به کتابهاى تفسیرى و حدیثى حواله مى دهیم:
1. سوره نور که آیه افک در آن سوره است. در سال نهم هجرت نازل شد چنانکه آیات صدر این سوره نیز بدان گواهى دهد و در همان سال نیز ابراهیم فرزند رسول خدا(ص)از دنیا رفته و تهمت زننده نیز در همان سال این گفتار ناهنجار را به خیال خود براى تسلیت رسول خدا بر زبان جارى کرده. . . ولى جنگ «بنى المصطلق »همان گونه که شنیدید در سال ششم اتفاق افتاده است!
2. در این روایات آمده که صفوان بن معطل مردى نداشته، در صورتى که ابن حجر در شرح حال او مى نویسد او زن داشت و همسرش را کتک زد و آن زن شکایت صفوان را به نزد رسول خدا برد .
3. و نیز در این روایات آمده بود که رسول خدا براى راضى کردن حسان بن ثابت کنیزى به نام سیرین بدو داد . در صورتى که سیرین نام کنیزى است که همان مقوقس در سال هفتم یا هشتم او را براى رسول خدا فرستاد چنانکه ارباب تراجم نوشته اند .
4. از اینها گذشته خود این مطلب که نگهبانان هودج عایشه هنگام بستن آن بر شتر نفهمند که عایشه در آن نیست بسیار بعید به نظر مى رسد و پذیرفتن آن مشکل است. گذشته از اینکه بردن عایشه در این سفر نیز بعیدتر از خود آن مطلب است.
5. این مطلب نیز که در صدر این حدیث آمده بود که رسول خدا در هر سفرى که مى رفت یکى از زنان خود را با قید قرعه به همراه خود مى برد. مورد بحث و تحلیل و قابل خدشه است، و ظاهرا این مطلب از غیر عایشه و در حدیث دیگرى نقل نشده، و به گفته مؤلف کتاب سیرة النبى(ص) بعید نیست که این گفتار نیز ساخته و پرداخته دشمنان اسلام و دشمنان پیامبر گرامى آن بوده که پیوسته سعى مى کردند تا رسول خدا(ص)را مردى شهوتران و زن دوست معرفى کنند تا آنجا که بگویند: در جنگها نیز که مردان مسلمان در فکر جانبازى و شهادت در راه اسلام و مکتب بودند، آن حضرت از زنان و لذت بردن از آنها بى نیاز نبوده و خوددارى نمى کرده.
گذشته از اینکه همان گونه که گفته شد: سند روایات افک طبق نقل مورخین و راویان اهل سنت، همه جا به خود عایشه مى رسد که این هم مسئله انگیز و خدشه سازاست.
و خدشه هاى دیگرى نیز وجود دارد و در این مختصر که منظور ما از تدوین آن نقل متن تاریخ است نگنجد و براى اطلاع بیشتر مى توانید به همان پاورقى بحار الانوار و سیرة المصطفى(صص 488 به بعد) مراجعه نمایید، و اشکالات این داستان را بر طبق نقل عایشه و روایات اهل سنت از زیر نظر بگذرانید. ر. ک: کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 485 ، نویسنده: رسولى محلاتى.
پى نوشت ها:
1. ظفار شهرى است در یمن، نزدیک صنعاء.
2. در مقام تعجب گفته شده است، یعنى ما از آن خداوندیم و به سوى او رجوع مى کنیم.
3. سوره نور، آیات 27 – 11.
4. سیره ابن هشام، ج 2، صص 297 به بعد.
5. بحار الانوار، (چاپ جدید)، ج 79، صص 110 – 103، پاورقى.
با مطالعه بدون تعصب و دشمنی و البته دقیق و عمیق تاریخ زندگی پیامبر(ص) و صدر اسلام و زندگی اهل بیت(ع) بر بی پایه و اساس بودن این اتهامات پی خواهید برد.
در خصوص علت اختلافات عایشه با امام (ع) مناسب است به علت این اختلاف از زبان خود امام علی(ع) اشاره کنیم:
امام در پاسخ دشمنی عایشه با امام به برخی از فضایل خود اشاره کرد که باعث حسادت ودشمنی عایشه شده و فرمودند:
۱- موقعیت من نزد پیامبر از موقعیت پدرش ابوبکر برتری داشت.
۲- در جریان برخی مواخات پیامبر مرا برادر خود معرفی کرد اما برادری پدرش را با عمر بیان کرد
۳- به دستور خدا در تمامی خانه های اصحاب که به سوی مسجد باز بود بسته شد جز در خانه ی من.
۴- در جنگ خیبر پیامبر پرچم را اول به ابوبکر داد، او شکست خورد وفرار کرد بعد پرچم رابه عمر داد و او هم فرار کرد و بعد پیامبر فرمود: فردا پرچم را به کسی میدهم که خدا ورسولش او را دوست دارند. فردا پرچم را به من داد وپیروز شدم.
۵- پیامبر سوره ی برائت را به پدرش ابوبکر سپرد که در مراسم حج برای مشرکان بخواند اما پیام خدا رسید که این سوره را خودت یا فردی چون خودت بخواند و به دنبال این دستور پیامبر این مأموریت را به من داد.
۶- عایشه از خدیجه دلی پرکینه داشت و این رشک را به من و فاطمه سرایت میداد.
۷- در جریان حدیث افک پیامبر به من مأموریت داد که در مورد آن تحقیق کنم که خوشایند عایشه نبود.
در خصوص شخصیت عایشه بهتر است جهت مطالعه و کسب اطلاعات بهتر وبیشتر برای یافتن حقیقت به منابع زیر مراجعه فرمایید:
۱- عایشه در دوران علی ، امیر مؤمنان (ع) از علامه سید مرتضی عسگری، ترجمه ی محمدصادق نجمی و هاشم هریسی، چاپ مهر استوار ۱۳۵۲ش
۲- نقش عایشه در تاریخ اسلام دوران عثمان وامیرالمؤمنین (ع)،ج ۲ ، مرتضی عسگری، ترجمه یمحمدصادق نجمی و هاشم هریسی ،چاپ سپهر، ۱۳۶۲ش.
۳- عایشه بعد از محمد پیغمبر، کورت فریشلر ، ترجمه ی ذبیح الله منصوری ، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۵۹ش.
۴- همسران پیامبر پرسش ها وپاسخ ها (۴) ، حسن عاشوری لنگرودی ، ناشر هستی نما، ۱۳۸۶ش.
۵- عایشه در دوران معاویه ، علامه عسگری، ترجمه محمد علی جاویدان.
ما در اینجا به اختصار داستان افک را با استفاده از آیات قرانی برای شما می آوریم تا جعلی و بی اساس بودن بقیه مطالب هم بر شما روشن شود:
اِفک با الف مکسور و سکون فا ، با توجه به شأن نزولى که در زمینه این آیه بیان شده است، روشن مى شود که سردمداران این حرکت زشت و زدن اتهام به یک زن پاک، برخى از منافقان بوده اند و این شایعه، مسلمان ها را به شدت ناراحت و متأثر ساخت. قرآن محید در صدد دلدارى برآمده و مى فرماید: « لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ؛ (نور ، آیه 11)، «این ماجرا را براى خود شر مپندارید، بلکه در نهایت این داستان به خیر و صلاح شما ختم خواهد شد.» به عبارت دیگر چهره کریه منافقان در این جریان آشکار شد و مردم بهتر و بیشتر آنها را شناختند. و چه بسا اگر شناخته نمى شدند، در آینده ضربه هاى سنگین ترى بر پیکر اسلام وارد مى ساختند. در همین راستا آیاتى نیز نازل گردید و در ضمن آن، این اتهام کذب را شدیداً رد کرد. از سوى دیگر مسلمانان فرا گرفتند که از شایعه سازان نباید پیروى کرد و بلکه باید در مقابل این گونه شایعات به سختى مقاومت نمود. همچنین در فهم این گونه تعبیرات قرآنى، باید شرایط و ویژگى هاى زمان و تاریخ وقوع حادثه را در نظر گرفت و اینکه مسلمانان دچار چه مشکلى شده بودند. با این وصف ملاحظه مى کنید که این تعبیر، چه مرحم شفا بخشى بر دل مسلمان ها بود، (تفاسیر المیزان و نمونه).
قضیه افک به گونه هاى مختلفى نقل گردیده است:
در برخى از متون تاریخى این مسأله در رابطه با ماریه نقل شده و در برخى دیگر پیرامون عایشه.
براى آگاهى بیشتر ر . ک : «نقش عایشه در تاریخ اسلام» علامه سید مرتضى عسکرى.
داستان افک به روایت عایشه
مورخین و راویان اهل سنت عموما در مراجعت از جنگ بنى المصطلق داستان افک و نزول آیه افک را از عایشه با مختصر اختلافى از عروة بن زبیر، سعید بن مسیب و علقمة بن وقاص، و عبید الله بن عتبه و برخى دیگر نقل کرده اند و همه سندها به عایشه منتهى مى شود که او خود داستان را نقل کرده است. ما در آغاز قسمت هایى از آن را از روى نقل ابن هشام که از ابن اسحاق و او به چند واسطه از عایشه روایت کرده نقل مى کنیم و سپس نظر خود را در زیر ذکر خواهیم کرد.
عایشه گوید: هرگاه رسول خدا(ص) مى خواست سفر کند میان زنان خود قرعه مى زد و هر کدام قرعه به نامش اصابت مى کرد او را همراه مى برد. در غزوه «بنى مصطلق »نیز میان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت کرد و مرا با خود همراه برد. در سفرهاى رسول خدا قرار بر این بود که هر گاه شتر براى سوارى زنى که همراه بود آماده مى شد، زن در میان کجاوه مى نشست، آن گاه مردانى مى آمدند و پایین کجاوه را مى گرفتند و آن را بلند مى کردند و بر پشت شتر مى نهادند و ریسمانهاى آن را محکم مى کردند، سپس مهار شتر را مى گرفتند و به راه مى افتادند.
در مراجعت از غزوه «بنى مصطلق »هنگامى که رسول خدا نزدیک مدینه رسید، در منزلى فرود آمد، و پاسى از شب را در آن منزل گذراند، سپس بانگ رحیل داده شد و مردم به راه افتادند.
عایشه گوید: براى حاجتى بیرون رفته بودم، و در گردنم گردنبندى از دانه هاى قیمتى «ظفار» (1) بود، و بى آنکه توجه کنم، گردنبندم گسیخته بود و چون به اردوگاه رسیدم به فکر آن افتادم و آن را نیافتم، و مردم هم آغاز به رفتن کرده بودند. پس درپى گردنبند به همانجا که رفته بودم بازگشتم و پس از جستجو آن را یافتم. در این میان مردانى که شترم را نگهدارى مى کردند آمده بودند و به گمان اینکه در کجاوه نشسته ام آن را بالاى شتر بسته و به راه افتاده بودند، و من هنگامى به اردوگاه بازگشتم که مردم همه رفته بودند و احدى باقى نمانده بود، پس خود را به چادر خود پیچیدم و در همانجا دراز کشیدم و یقین داشتم که وقتى مرا ندیدند در جستجوى من برخواهند گشت.
عایشه مى گوید: به خدا قسم، در همان حالى که دراز کشیده بودم صفوان بن معطل سلمى که براى کارى از همراهى با لشکر باز مانده بود، بر من گذر کرد. چون مرا دید، بالاى سر من ایستاد و(چون پیش از نزول آیه حجاب مرا دیده بود) مرا شناخت و گفت: انا لله و انا الیه راجعون (2) ، همسر رسول خداست که تنها مانده است. سپس گفت: خداى تو را رحمت کند، چرا عقب مانده اى؟ اما من به وى پاسخ ندادم. سپس شترى را نزدیک آورد و گفت: سوار شو و خود دورتر ایستاد. سوار شدم و آن گاه صفوان نزدیک آمد و مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوى اردو به راه افتاد، اما سوگند به خدا که نه ما به مردم رسیدیم و نه آنها از نبودنم در کجاوه با خبر شدند، تا بامداد فردا که اردو در منزل دیگر پیاده شدند و ما هم به همان وضعى که داشتیم رسیدیم. دروغگویان زبان به بهتان گشودند و گفتند، آنچه گفتند و اردوى اسلام متشنج شد. اما من به خدا قسم بى خبر بودم. سپس به مدینه رسیدم و چیزى نگذشت که سخت بیمار شدم، و با آنکه رسول خدا، پدر و مادرم از بهتانى که نسبت به من گفته بودند به من چیزى نمى گفتند، اما مى فهمیدم که رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و مانند گذشته که هرگاه بیمار مى شدم، بسیار تفقد و دلجویى مى کرد، در این بیمارى لطف و عنایتى نشان نداد و هرگاه نزد من مى آید، از مادرم که مشغول پرستارى من بود مى پرسید که بیمار شما چطور است؟ و بیش از این احوال پرسى نمى کرد. تا آنجا که روزى گفتم: اى رسول خدا کاش مرا اذن مى دادى که به خانه مادرم مى رفتم، و مرا همانجا پرستارى مى کرد. فرمود: مانعى ندارد. پس به خانه مادر رفتم، و از آنچه مردم گفته بودند بکلى بى خبر بودم، تا اینکه پس از متجاوز از بیست روز بهبود یافتم و شبى با ام مسطح دختر ابى رهم بن مطلب بن عبد مناف(که مادرش دختر صخر بن عامر، خاله ابى بکر بود) براى حاجتى بیرون رفتم و در بین راه پاى او به چادرش گیر کرد و به زمین خورد و گفت: خدا مسطح را بدبخت کند. گفتم: به خدا قسم به مردى از مهاجرین که در بدر حضور داشته است بد گفتى. گفت: اى دختر«ابى بکر»مگر خبر ندارى؟گفتم: چه خبر؟ پس قصه بهتانى را که درباره من گفته بودند به من گفت: گفتم: راستى چنین حرفى بوده است؟گفت: آرى به خدا قسم که چنین گفته اند.
عایشه مى گوید: به خدا قسم، دیگر نتوانستم به دنبال کارى که داشتم بروم و همچنان بازگشتم و چنان مى گریستم که مى پنداشتم گریه جگرم را خواهد شکافت. پس به مادرم گفتم: خدا ترا بیامرزد، مردم چنین سخنانى مى گویند، و تو به من هیچ نمى گویى؟گفت: دختر جان، اهمیت مده، به خدا قسم که اتفاق مى افتد زنى زیبا در خانه مردى باشد که آن مرد او را دوست مى دارد و اگر هووهایى هم داشته باشد آنها و دیگران درباره وى چیزهایى مى گویند.
وى گوید: در اثر همین قضیه میان اسید بن حضیر اوسى و سعد بن عباده خزرجى نزاعى در گرفت و نزدیک بود فتنه اى میان اوس و خزرج پدید آید.
عایشه مى گوید: رسول خدا نزد من آمد، على بن ابى طالب و اسامة بن زید را خواست و در این باب با آن دو مشورت کرد. اسامه درباره من سخن به نیکى راند و گفت: اى رسول خدا از همسرت نه ما و نه تو جز نیکى ندیده ایم و آنچه مردم مى گویند دروغ و یاوه است. اما على(ع) گفت: اى رسول خدا زن بسیار است و شما هم مى توانى زنى دیگر بگیرى – تا آنجا که مى گوید – رسول خدا گفت: اى عایشه تو را بشارت باد که خدا بى گناهى تو را نازل کرد، گفتم: خدا را شکر.
پس رسول خدا بیرون رفت، و براى مردم خطبه خواند، و آیات نازل شده (3) را بر آنان تلاوت فرمود، و سپس دستور داد تا مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت، حمنه دخترجحش(خواهر زینب)را که صریحا بهتان زده بودند، حد زدند.
به روایت ابن اسحاق: بعدها معلوم شد که صفوان بن معطل سلمى مردى ندارد و نمى تواند با زنان آمیزش کند. او در یکى از غزوات اسلامى به شهادت رسید.
نوشته اند که صفوان بن معطل هنگامى که از گفتار بهتان آمیز حسان بن ثابت و دیگران با خبر شد، روزى سر راه بر حسان گرفت و شمشیرى بر وى فرود آورد و او را مجروح ساخت، و رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر کند و در مقابل، نخلستانى به او داد و نیز کنیزى مصرى به نام سیرین که عبد الرحمان بن حسان از وى تولد یافت.
حسان بن ثابت را در پشیمانى و معذرت خواهى از آنچه در این پیشامد گفته بود، اشعارى است که ابن اسحاق آنها را نقل مى کند. درباره حدى که بر حسان، مسطح و حمنه جارى شده، نیز اشعارى گفته اند. (4)
و این بود خلاصه داستان طبق روایات اهل سنت که در بیش از پانزده حدیث نقل شده و سند همه آنها نیز به خود عایشه مى رسد.
ولى بر طبق روایات دیگرى که در کتابهاى حدیثى شیعه وارد شده آیه افک درباره کسانى نازل شد که به ماریه قبطیه تهمت زده و با کمال بى شرمى گفتند : ابراهیم فرزند رسول خدا نیست و فرزند جریح قبطى است و جریح نام غلامى بوده که همان مقوقس حاکم مصر که ماریه را براى رسول خدا فرستاد(به شرحى که پس از این خواهیم گفت) آن غلام را نیز به همراه او براى رسول خدا فرستاد و چون آن غلام همزبان ماریه بوده و بلکه طبق پاره اى از روایات، بستگى نزدیکى با ماریه داشته نزد وى رفت و آمد مى کرد.
و در بسیارى از روایات نام کسى که این تهمت را زده نیز ذکر کرده اند که براى اطلاع بیشتر مى توانید به پاورقى بحار الانوار (5) مراجعه نمایید و روایات را نیز مطالعه کنید.
به نظر ما نیز روایات محدثین شیعه معتبرتر و از جهاتى صحیح تر است که در زیر به برخى از آنها اشاره مى شود و تحقیق بیشتر را در این باب به کتابهاى تفسیرى و حدیثى حواله مى دهیم:
1. سوره نور که آیه افک در آن سوره است. در سال نهم هجرت نازل شد چنانکه آیات صدر این سوره نیز بدان گواهى دهد و در همان سال نیز ابراهیم فرزند رسول خدا(ص)از دنیا رفته و تهمت زننده نیز در همان سال این گفتار ناهنجار را به خیال خود براى تسلیت رسول خدا بر زبان جارى کرده. . . ولى جنگ «بنى المصطلق »همان گونه که شنیدید در سال ششم اتفاق افتاده است!
2. در این روایات آمده که صفوان بن معطل مردى نداشته، در صورتى که ابن حجر در شرح حال او مى نویسد او زن داشت و همسرش را کتک زد و آن زن شکایت صفوان را به نزد رسول خدا برد .
3. و نیز در این روایات آمده بود که رسول خدا براى راضى کردن حسان بن ثابت کنیزى به نام سیرین بدو داد . در صورتى که سیرین نام کنیزى است که همان مقوقس در سال هفتم یا هشتم او را براى رسول خدا فرستاد چنانکه ارباب تراجم نوشته اند .
4. از اینها گذشته خود این مطلب که نگهبانان هودج عایشه هنگام بستن آن بر شتر نفهمند که عایشه در آن نیست بسیار بعید به نظر مى رسد و پذیرفتن آن مشکل است. گذشته از اینکه بردن عایشه در این سفر نیز بعیدتر از خود آن مطلب است.
5. این مطلب نیز که در صدر این حدیث آمده بود که رسول خدا در هر سفرى که مى رفت یکى از زنان خود را با قید قرعه به همراه خود مى برد. مورد بحث و تحلیل و قابل خدشه است، و ظاهرا این مطلب از غیر عایشه و در حدیث دیگرى نقل نشده، و به گفته مؤلف کتاب سیرة النبى(ص) بعید نیست که این گفتار نیز ساخته و پرداخته دشمنان اسلام و دشمنان پیامبر گرامى آن بوده که پیوسته سعى مى کردند تا رسول خدا(ص)را مردى شهوتران و زن دوست معرفى کنند تا آنجا که بگویند: در جنگها نیز که مردان مسلمان در فکر جانبازى و شهادت در راه اسلام و مکتب بودند، آن حضرت از زنان و لذت بردن از آنها بى نیاز نبوده و خوددارى نمى کرده.
گذشته از اینکه همان گونه که گفته شد: سند روایات افک طبق نقل مورخین و راویان اهل سنت، همه جا به خود عایشه مى رسد که این هم مسئله انگیز و خدشه سازاست.
و خدشه هاى دیگرى نیز وجود دارد و در این مختصر که منظور ما از تدوین آن نقل متن تاریخ است نگنجد و براى اطلاع بیشتر مى توانید به همان پاورقى بحار الانوار و سیرة المصطفى(صص 488 به بعد) مراجعه نمایید، و اشکالات این داستان را بر طبق نقل عایشه و روایات اهل سنت از زیر نظر بگذرانید. ر. ک: کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 485 ، نویسنده: رسولى محلاتى.
پى نوشت ها:
1. ظفار شهرى است در یمن، نزدیک صنعاء.
2. در مقام تعجب گفته شده است، یعنى ما از آن خداوندیم و به سوى او رجوع مى کنیم.
3. سوره نور، آیات 27 – 11.
4. سیره ابن هشام، ج 2، صص 297 به بعد.
5. بحار الانوار، (چاپ جدید)، ج 79، صص 110 – 103، پاورقى.