۱۳۹۳/۰۱/۲۰
–
۶۳۳ بازدید
با سلام و عرض ادب و احترام چگونه می توان اثبات کرد که قرآن کریم و روایات معصومین تا روز قیامت جوابگوی بشر و انواع نیازهای بشر خواهد بود ؟با تشکر
علیکم السلام. در پاسخ به مطالب زیر توجه نمایید. در ابتدا لازم به ذکر است که این مسأله به خاتمیت دین اسلام و جامعیت دین، قرآن و عترت بر می گردد. با توضیح و تفسیر آیه 40 سوره مبارک احزاب و بیان چند آیه دیگر که دلالت بر خاتمیت دین و جامعیت قرآن و عترت برای نسل های متمادی تا قیامت است به پرسش شما پاسخ کامل داده می شود:
«و ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً؛ محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرین پیامبران است و خداوند به هر چیز آگاه است». (احزاب- 40 )
آیه فوق گرچه براى اثبات این مطلب کافى است، ولى دلیل خاتمیت پیامبر اسلام (ص) منحصر به آن نمى باشد، چه اینکه هم آیات دیگرى در قرآن مجید به این معنى اشاره مى کند، و هم روایات فراوانى در این باره وارد شده است.
از جمله در آیه 19 سوره انعام مى خوانیم: «وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آنها مى رسد انذار کنم (و به سوى خدا دعوت نمایم)».
وسعت مفهوم تعبیر «و من بلغ» (تمام کسانى که این سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانى قرآن و پیامبر اسلام را از یک سو و مساله خاتمیت را از سوى دیگر روشن مى سازد.
آیات دیگرى که عمومیت دعوت پیامبر اسلام (ص) را براى جهانیان اثبات مى کند مانند «تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً؛ جاوید و پر برکت است خداوندى که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا تمام اهل جهان را انذار کند». (فرقان آیه 1)
و مانند «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً؛ ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستادیم». (توبه آیه 28)
و آیه «قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً؛ بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم». (اعراف آیه 158)
با توجه به وسعت مفهوم عالمین و ناس و کافة نیز مؤید این معنى است. از این گذشته اجماع علماء اسلام از یک سو و ضرورى بودن این مساله در میان مسلمین از سوى دیگر، و روایات فراوانى که از پیامبر و دیگر پیشوایان اسلام رسیده از سوى سوم مطلب را روشنتر مى سازد که به عنوان نمونه به ذکر چند روایت زیر قناعت مى کنیم!
1- در حدیث معروفى از پیامبر (ص) مى خوانیم که فرمود:
«حلالى حلال الى یوم القیامة و حرامى حرام الى یوم القیامة: حلال من تا روز قیامت حلال است و حرام من تا روز قیامت حرام». (1)
این تعبیر بیانگر ادامه این شریعت تا پایان جهان مى باشد.
گاهى حدیث فوق به صورت «حلال محمد حلال ابدا الى یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الى یوم القیامة لا یکون غیره و لا یجی ء غیره » نیز نقل شده است:
«حلال محمد همیشه تا روز قیامت حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام است، غیر آن نخواهد بود و غیر او نخواهد آمد».
2- حدیث معروف منزلت که در کتب مختلف شیعه و اهل سنت در مورد على (ع) و داستان ماندن او بجاى پیامبر(ص) در مدینه به هنگام رفتن رسول خدا (ص)، به سوى جنگ تبوک آمده نیز کاملا مساله خاتمیت را روشن مى کند، زیرا در این حدیث مى خوانیم: پیامبر(ص) به على (ع) فرمود:
«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؛ تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست (بنا بر این تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت) ».
3- این حدیث نیز مشهور است و در بسیارى از منابع اهل سنت نقل شده که فرمود:
«مثلى و مثل الانبیاء کمثل رجل بنى بنیانا فاحسنه و اجمله، فجعل الناس یطیفون به یقولون ما رأینا بنیانا احسن من هذا الا هذه اللبنة، فکنت انا تلک اللبنة؛ مثل من در مقایسه با انبیاء پیشین همانند مردى است که بنائى بسیار زیبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگویند بنائى زیباتر از این نیست جز اینکه جاى یک خشت آن خالى است و من همان خشت آخرینم! این حدیث در صحیح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده، حتى در یک مورد در ذیل آن این جمله آمده است:
«و انا خاتم النبیین».
و در حدیث دیگرى در ذیل آن مى خوانیم:
«جئت فختمت الانبیاء؛ آمدم و پیامبران را پایان دادم ».
و نیز در صحیح بخارى (کتاب المناقب) و مسند احمد حنبل، و صحیح ترمذى، و نسایى و کتب دیگر نقل شده، و از احادیث بسیار معروف و مشهور است و مفسران شیعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البیان و قرطبى در تفسیرش ذیل آیه مورد بحث آورده اند.
4- در بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه نیز خاتمیت پیامبر اسلام (ص) صریحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصیف پیامبر اسلام (ص) چنین مى خوانیم:
«امین وحیه و خاتم رسله و بشیر رحمته و نذیر نقمته؛ او (محمد) امین وحى خدا، و خاتم پیامبران، و بشارت دهنده رحمت و انذار کننده از عذاب او بود».
و در خطبه 133 چنین آمده است:
«ارسله على حین فترة من الرسل، و تنازع من الالسن، فقفى به الرسل و ختم به الوحى؛ خداوند او(محمد) را پس از یک دوران فترت بعد از پیامبران گذشته فرستاد به هنگامى که میان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود، به وسیله او سلسله نبوت را تکمیل کرده و وحى را با او ختم نمود».
و در خطبه نخستین نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه هاى انبیاء و پیامبران پیشین مى فرماید:
«الى ان بعث اللَّه سبحانه محمدا رسول اللَّه (ص) لانجاز عدته و اتمام نبوته؛ تا زمانى که خداوند سبحان محمد رسولش را براى تحقق بخشیدن به وعده هایش و پایان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود.
5- و در پایان خطبه حجة الوداع همان خطبه اى که پیامبر اسلام (ص) در آخرین حج و آخرین سال عمر مبارکش به عنوان یک وصیتنامه جامع براى مردم بیان کرد نیز مساله خاتمیت صریحا آمده است آنجا که مى فرماید:
«الا فلیبلغ شاهد کم غائبکم لا نبى بعدى و لا امة بعدکم؛ حاضران به غائبان این سخن را برسانند که بعد از من پیامبرى نیست، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند کرد آن چنان که سفیدى زیر بغلش نمایان گشت و عرضه داشت:
اللهم اشهد انى قد بلغت: خدایا گواه باش که من آنچه را باید بگویم گفتم».
6- در حدیث دیگرى که در کتاب کافى از امام صادق (ع) آمده است چنین مى خوانیم:
«ان اللَّه ختم بنبیکم النبیین فلا نبى بعده ابدا و ختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده ابدا: خداوند با پیامبر شما سلسله انبیاء را ختم کرد، بنا بر این هرگز بعد از او پیامبرى نخواهد آمد و با کتاب آسمانى شما کتب آسمانى را پایان داد پس کتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت » (2).
حدیث در این زمینه در منابع اسلامى بسیار زیاد است بطورى که در کتاب معالم النبوة 135 حدیث از کتب علماء اسلام از شخص پیامبر (ص) و پیشوایان بزرگ اسلام در این زمینه جمع آورى شده است ».
پاسخ چند سؤال
خاتمیت چگونه با سیر تکاملى انسان سازگار است؟
نخستین سؤالى که در این بحث مطرح مى شود این است که مگر جامعه انسانیت ممکن است متوقف شود؟ مگر سیر تکاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى بینیم که انسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با این حال چگونه ممکن است دفتر نبوت به کلى بسته شود و انسان در این سیر تکاملیش از رهبرى پیامبران تازه اى محروم گردد؟
پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن اینکه: گاه انسان به مرحله اى از بلوغ فکرى و فرهنگى مى رسد که مى تواند با استفاده مستمر از اصول و تعلیماتى که نبى خاتم به طور جامع در اختیار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنکه احتیاج به شریعت تازه اى داشته باشد.
این درست به آن مى ماند که انسان در مقاطع مختلف تحصیلى در هر مقطع نیاز به معلم و مربى جدید دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى که به مرحله دکترا رسید و مجتهد و صاحب نظر در علم یا علوم مختلفى گردید در اینجا دیگر به تحصیلات خود نزد استاد جدیدى ادامه نمى دهد، بلکه به اتکاء آنچه از محضر اساتید پیشین و مخصوصا استاد اخیر دریافته، به بحث و تحقیق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسیر تکاملى خود را ادامه مى دهد، و به تعبیر دیگر نیازها و مشکلات راه را با آن اصول کلى که از آخرین استاد در دست دارد حل مى کند .
بنا بر این لزومى ندارد که با گذشت زمان همواره دین و آئین تازه اى پا به عرصه وجود بگذارد
و به تعبیر دیگر انبیاى پیشین براى اینکه انسان بتواند در این راه پر نشیب و فرازى که به سوى تکامل دارد پیش برود هر کدام قسمتى از نقشه این مسیر را در اختیار او گذاردند، تا این شایستگى را پیدا کرد که نقشه کلى و جامع تمام راه را، به وسیله آخرین پیامبر از سوى خداوند بزرگ، در اختیار او بگذارد.
بدیهى است با دریافت نقشه کلى و جامع نیازى به نقشه دیگر نخواهد بود و این در حقیقت بیان همان تعبیرى است که در روایات خاتمیت آمده و پیامبر اسلام را آخرین آجر یا گذارنده آخرین آجر کاخ زیبا و مستحکم رسالت شمرده است.
اینها همه در مورد عدم نیاز به دین و آئین جدید است اما مساله رهبرى و امامت که همان نظارت کلى بر اجراى این اصول و قوانین و دستگیرى از واماندگان در راه مى باشد، مساله دیگرى است که انسان هیچ وقت از آن بى نیاز نخواهد بود، به همین دلیل پایان یافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پایان یافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا که تبیین و توضیح این اصول و عینیت بخشیدن و تحقق خارجى آنها بدون استفاده از وجود یک رهبر معصوم الهى ممکن نیست.
2- قوانین ثابت چگونه با نیازهاى متغیر مى سازد؟
گذشته از مساله سیر تکاملى بشر که در سؤال اول مطرح بود سؤال دیگرى نیز در اینجا عنوان مى شود و آن اینکه مى دانیم مقتضیات زمانها و مکانها متفاوتند و به تعبیر دیگر نیازهاى انسان دائما در تغییر است، در حالى که شریعت خاتم قوانین ثابتى دارد، آیا این قوانین ثابت مى تواند پاسخگوى نیازهاى متغیر انسان در طول زمان بوده باشد؟
این سؤال را نیز با توجه به نکته زیر مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اینکه:
اگر تمام قوانین اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حکم کاملا مشخص و جزئى تعیین کرده بود جاى این سؤال بود، اما با توجه به اینکه در دستورات اسلام یک سلسله اصول کلى و بسیار وسیع و گسترده وجود دارد که مى تواند بر نیازهاى متغیر منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، دیگر جایى براى این ایراد نیست.
فى المثل با گذشت زمان یک سلسله قراردادهاى جدید و روابط حقوقى در میان انسانها پیدا مى شود که در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چیزى به نام بیمه با شاخه هاى متعددش به هیچوجه موجود نبود . و همچنین انواع شرکتهایى که در عصر و زمان ما بر حسب احتیاجات روز به وجود آمده، ولى با اینحال یک اصل کلى در اسلام داریم که در آغاز سوره مائده به عنوان لزوم وفاء به عهد و عقد (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید به قرار دادهاى خود وفا کنید) آمده است و همه این قراردادها را مى تواند زیر پوشش خود قرار دهد، البته قیود و شروطى نیز به صورت کلى براى این اصل کلى در اسلام آمده است که آنها را نیز باید در نظر گرفت.
بنا بر این قانون کلى در این زمینه ثابت است، هر چند مصداقهاى آن در تغییرند و هر روز ممکن است مصداق جدیدى براى آن پیدا شود.
مثال دیگر اینکه ما قانون مسلمى در اسلام داریم به نام قانون لا ضرر . که به وسیله آن مى توان هر حکمى را که سرچشمه ضرر و زیانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت، و بسیارى از نیازها را از این طریق بر طرف نمود.
گذشته از این، مساله لزوم حفظ نظام جامعه و وجوب مقدمه واجب و مساله تقدیم اهم بر مهم نیز مى تواند در موارد بسیار گسترده اى حلال مشکلات گردد.
علاوه بر همه اینها، اختیاراتى که به حکومت اسلامى از طریق ولایت فقیه واگذار شده به او امکانات وسیعى براى گشودن مشکلها در چارچوب اصول کلى اسلام مى دهد.
البته بیان هر یک از این امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احکام الهى از مدارک اسلامى) نیاز به بحث فراوانى دارد که پرداختن به آن ما را از هدف دور مى سازد، ولى با اینحال آنچه در اینجا به طور اشاره آوردیم مى تواند پاسخگوى اشکال فوق باشد.
3- چگونه انسانها از فیض ارتباط با عالم غیب محروم مى شوند؟
سؤال دیگر این است که نزول وحى و ارتباط با عالم غیب و ما وراء طبیعت علاوه بر اینکه موهبت و افتخارى است براى جهان بشریت، روزنه امیدى براى همه مؤمنان راستین محسوب مى شود.
آیا قطع شدن این راه ارتباطى و بسته شدن این روزنه امید محرومیت بزرگى براى انسانهایى که بعد از رحلت پیامبر خاتم زندگى مى کنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ این سؤال نیز با توجه به نکته زیر روشن مى شود و آن اینکه:
اولا: وحى و ارتباط با عالم غیب وسیله اى است براى درک حقایق هنگامى که گفتنى ها گفته شد و همه نیازمندیها تا دامنه قیامت در اصول کلى و تعلیمات جامع پیامبر خاتم بیان گردید قطع این راه ارتباطى دیگر مشکلى ایجاد نمى کند. ثانیا :آنچه بعد از ختم نبوت براى همیشه قطع مى شود مسئله وحى براى شریعت تازه و یا تکمیل شریعت سابق است، نه هر گونه ارتباط با ما وراء جهان طبیعت، زیرا هم امامان با عالم غیب ارتباط دارند، و هم مؤمنان راستینى که بر اثر تهذیب نفس حجابها را از دل کنار زده اند و به مقام کشف و شهود نائل گشته اند.
فیلسوف معروف صدر المتالهین شیرازى در مفاتیح الغیب چنین مى گوید:
وحى یعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموریت و پیامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته اى بر کسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى کند، زیرا به حکم «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممکن نیست این راه مسدود گردد.
اصولا این ارتباط نتیجه ارتقاء نفس و پالایش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنا بر این در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد این رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هیچگاه نوع بشر از این فیض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود. (دقت کنید )
ر. ک: تفسیر نمونه، ج 17، ص 343.
«و ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً؛ محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرین پیامبران است و خداوند به هر چیز آگاه است». (احزاب- 40 )
آیه فوق گرچه براى اثبات این مطلب کافى است، ولى دلیل خاتمیت پیامبر اسلام (ص) منحصر به آن نمى باشد، چه اینکه هم آیات دیگرى در قرآن مجید به این معنى اشاره مى کند، و هم روایات فراوانى در این باره وارد شده است.
از جمله در آیه 19 سوره انعام مى خوانیم: «وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آنها مى رسد انذار کنم (و به سوى خدا دعوت نمایم)».
وسعت مفهوم تعبیر «و من بلغ» (تمام کسانى که این سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانى قرآن و پیامبر اسلام را از یک سو و مساله خاتمیت را از سوى دیگر روشن مى سازد.
آیات دیگرى که عمومیت دعوت پیامبر اسلام (ص) را براى جهانیان اثبات مى کند مانند «تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً؛ جاوید و پر برکت است خداوندى که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا تمام اهل جهان را انذار کند». (فرقان آیه 1)
و مانند «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً؛ ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستادیم». (توبه آیه 28)
و آیه «قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً؛ بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم». (اعراف آیه 158)
با توجه به وسعت مفهوم عالمین و ناس و کافة نیز مؤید این معنى است. از این گذشته اجماع علماء اسلام از یک سو و ضرورى بودن این مساله در میان مسلمین از سوى دیگر، و روایات فراوانى که از پیامبر و دیگر پیشوایان اسلام رسیده از سوى سوم مطلب را روشنتر مى سازد که به عنوان نمونه به ذکر چند روایت زیر قناعت مى کنیم!
1- در حدیث معروفى از پیامبر (ص) مى خوانیم که فرمود:
«حلالى حلال الى یوم القیامة و حرامى حرام الى یوم القیامة: حلال من تا روز قیامت حلال است و حرام من تا روز قیامت حرام». (1)
این تعبیر بیانگر ادامه این شریعت تا پایان جهان مى باشد.
گاهى حدیث فوق به صورت «حلال محمد حلال ابدا الى یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الى یوم القیامة لا یکون غیره و لا یجی ء غیره » نیز نقل شده است:
«حلال محمد همیشه تا روز قیامت حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام است، غیر آن نخواهد بود و غیر او نخواهد آمد».
2- حدیث معروف منزلت که در کتب مختلف شیعه و اهل سنت در مورد على (ع) و داستان ماندن او بجاى پیامبر(ص) در مدینه به هنگام رفتن رسول خدا (ص)، به سوى جنگ تبوک آمده نیز کاملا مساله خاتمیت را روشن مى کند، زیرا در این حدیث مى خوانیم: پیامبر(ص) به على (ع) فرمود:
«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؛ تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست (بنا بر این تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت) ».
3- این حدیث نیز مشهور است و در بسیارى از منابع اهل سنت نقل شده که فرمود:
«مثلى و مثل الانبیاء کمثل رجل بنى بنیانا فاحسنه و اجمله، فجعل الناس یطیفون به یقولون ما رأینا بنیانا احسن من هذا الا هذه اللبنة، فکنت انا تلک اللبنة؛ مثل من در مقایسه با انبیاء پیشین همانند مردى است که بنائى بسیار زیبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگویند بنائى زیباتر از این نیست جز اینکه جاى یک خشت آن خالى است و من همان خشت آخرینم! این حدیث در صحیح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده، حتى در یک مورد در ذیل آن این جمله آمده است:
«و انا خاتم النبیین».
و در حدیث دیگرى در ذیل آن مى خوانیم:
«جئت فختمت الانبیاء؛ آمدم و پیامبران را پایان دادم ».
و نیز در صحیح بخارى (کتاب المناقب) و مسند احمد حنبل، و صحیح ترمذى، و نسایى و کتب دیگر نقل شده، و از احادیث بسیار معروف و مشهور است و مفسران شیعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البیان و قرطبى در تفسیرش ذیل آیه مورد بحث آورده اند.
4- در بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه نیز خاتمیت پیامبر اسلام (ص) صریحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصیف پیامبر اسلام (ص) چنین مى خوانیم:
«امین وحیه و خاتم رسله و بشیر رحمته و نذیر نقمته؛ او (محمد) امین وحى خدا، و خاتم پیامبران، و بشارت دهنده رحمت و انذار کننده از عذاب او بود».
و در خطبه 133 چنین آمده است:
«ارسله على حین فترة من الرسل، و تنازع من الالسن، فقفى به الرسل و ختم به الوحى؛ خداوند او(محمد) را پس از یک دوران فترت بعد از پیامبران گذشته فرستاد به هنگامى که میان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود، به وسیله او سلسله نبوت را تکمیل کرده و وحى را با او ختم نمود».
و در خطبه نخستین نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه هاى انبیاء و پیامبران پیشین مى فرماید:
«الى ان بعث اللَّه سبحانه محمدا رسول اللَّه (ص) لانجاز عدته و اتمام نبوته؛ تا زمانى که خداوند سبحان محمد رسولش را براى تحقق بخشیدن به وعده هایش و پایان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود.
5- و در پایان خطبه حجة الوداع همان خطبه اى که پیامبر اسلام (ص) در آخرین حج و آخرین سال عمر مبارکش به عنوان یک وصیتنامه جامع براى مردم بیان کرد نیز مساله خاتمیت صریحا آمده است آنجا که مى فرماید:
«الا فلیبلغ شاهد کم غائبکم لا نبى بعدى و لا امة بعدکم؛ حاضران به غائبان این سخن را برسانند که بعد از من پیامبرى نیست، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند کرد آن چنان که سفیدى زیر بغلش نمایان گشت و عرضه داشت:
اللهم اشهد انى قد بلغت: خدایا گواه باش که من آنچه را باید بگویم گفتم».
6- در حدیث دیگرى که در کتاب کافى از امام صادق (ع) آمده است چنین مى خوانیم:
«ان اللَّه ختم بنبیکم النبیین فلا نبى بعده ابدا و ختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده ابدا: خداوند با پیامبر شما سلسله انبیاء را ختم کرد، بنا بر این هرگز بعد از او پیامبرى نخواهد آمد و با کتاب آسمانى شما کتب آسمانى را پایان داد پس کتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت » (2).
حدیث در این زمینه در منابع اسلامى بسیار زیاد است بطورى که در کتاب معالم النبوة 135 حدیث از کتب علماء اسلام از شخص پیامبر (ص) و پیشوایان بزرگ اسلام در این زمینه جمع آورى شده است ».
پاسخ چند سؤال
خاتمیت چگونه با سیر تکاملى انسان سازگار است؟
نخستین سؤالى که در این بحث مطرح مى شود این است که مگر جامعه انسانیت ممکن است متوقف شود؟ مگر سیر تکاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى بینیم که انسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با این حال چگونه ممکن است دفتر نبوت به کلى بسته شود و انسان در این سیر تکاملیش از رهبرى پیامبران تازه اى محروم گردد؟
پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن اینکه: گاه انسان به مرحله اى از بلوغ فکرى و فرهنگى مى رسد که مى تواند با استفاده مستمر از اصول و تعلیماتى که نبى خاتم به طور جامع در اختیار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنکه احتیاج به شریعت تازه اى داشته باشد.
این درست به آن مى ماند که انسان در مقاطع مختلف تحصیلى در هر مقطع نیاز به معلم و مربى جدید دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى که به مرحله دکترا رسید و مجتهد و صاحب نظر در علم یا علوم مختلفى گردید در اینجا دیگر به تحصیلات خود نزد استاد جدیدى ادامه نمى دهد، بلکه به اتکاء آنچه از محضر اساتید پیشین و مخصوصا استاد اخیر دریافته، به بحث و تحقیق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسیر تکاملى خود را ادامه مى دهد، و به تعبیر دیگر نیازها و مشکلات راه را با آن اصول کلى که از آخرین استاد در دست دارد حل مى کند .
بنا بر این لزومى ندارد که با گذشت زمان همواره دین و آئین تازه اى پا به عرصه وجود بگذارد
و به تعبیر دیگر انبیاى پیشین براى اینکه انسان بتواند در این راه پر نشیب و فرازى که به سوى تکامل دارد پیش برود هر کدام قسمتى از نقشه این مسیر را در اختیار او گذاردند، تا این شایستگى را پیدا کرد که نقشه کلى و جامع تمام راه را، به وسیله آخرین پیامبر از سوى خداوند بزرگ، در اختیار او بگذارد.
بدیهى است با دریافت نقشه کلى و جامع نیازى به نقشه دیگر نخواهد بود و این در حقیقت بیان همان تعبیرى است که در روایات خاتمیت آمده و پیامبر اسلام را آخرین آجر یا گذارنده آخرین آجر کاخ زیبا و مستحکم رسالت شمرده است.
اینها همه در مورد عدم نیاز به دین و آئین جدید است اما مساله رهبرى و امامت که همان نظارت کلى بر اجراى این اصول و قوانین و دستگیرى از واماندگان در راه مى باشد، مساله دیگرى است که انسان هیچ وقت از آن بى نیاز نخواهد بود، به همین دلیل پایان یافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پایان یافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا که تبیین و توضیح این اصول و عینیت بخشیدن و تحقق خارجى آنها بدون استفاده از وجود یک رهبر معصوم الهى ممکن نیست.
2- قوانین ثابت چگونه با نیازهاى متغیر مى سازد؟
گذشته از مساله سیر تکاملى بشر که در سؤال اول مطرح بود سؤال دیگرى نیز در اینجا عنوان مى شود و آن اینکه مى دانیم مقتضیات زمانها و مکانها متفاوتند و به تعبیر دیگر نیازهاى انسان دائما در تغییر است، در حالى که شریعت خاتم قوانین ثابتى دارد، آیا این قوانین ثابت مى تواند پاسخگوى نیازهاى متغیر انسان در طول زمان بوده باشد؟
این سؤال را نیز با توجه به نکته زیر مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اینکه:
اگر تمام قوانین اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حکم کاملا مشخص و جزئى تعیین کرده بود جاى این سؤال بود، اما با توجه به اینکه در دستورات اسلام یک سلسله اصول کلى و بسیار وسیع و گسترده وجود دارد که مى تواند بر نیازهاى متغیر منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، دیگر جایى براى این ایراد نیست.
فى المثل با گذشت زمان یک سلسله قراردادهاى جدید و روابط حقوقى در میان انسانها پیدا مى شود که در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چیزى به نام بیمه با شاخه هاى متعددش به هیچوجه موجود نبود . و همچنین انواع شرکتهایى که در عصر و زمان ما بر حسب احتیاجات روز به وجود آمده، ولى با اینحال یک اصل کلى در اسلام داریم که در آغاز سوره مائده به عنوان لزوم وفاء به عهد و عقد (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید به قرار دادهاى خود وفا کنید) آمده است و همه این قراردادها را مى تواند زیر پوشش خود قرار دهد، البته قیود و شروطى نیز به صورت کلى براى این اصل کلى در اسلام آمده است که آنها را نیز باید در نظر گرفت.
بنا بر این قانون کلى در این زمینه ثابت است، هر چند مصداقهاى آن در تغییرند و هر روز ممکن است مصداق جدیدى براى آن پیدا شود.
مثال دیگر اینکه ما قانون مسلمى در اسلام داریم به نام قانون لا ضرر . که به وسیله آن مى توان هر حکمى را که سرچشمه ضرر و زیانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت، و بسیارى از نیازها را از این طریق بر طرف نمود.
گذشته از این، مساله لزوم حفظ نظام جامعه و وجوب مقدمه واجب و مساله تقدیم اهم بر مهم نیز مى تواند در موارد بسیار گسترده اى حلال مشکلات گردد.
علاوه بر همه اینها، اختیاراتى که به حکومت اسلامى از طریق ولایت فقیه واگذار شده به او امکانات وسیعى براى گشودن مشکلها در چارچوب اصول کلى اسلام مى دهد.
البته بیان هر یک از این امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احکام الهى از مدارک اسلامى) نیاز به بحث فراوانى دارد که پرداختن به آن ما را از هدف دور مى سازد، ولى با اینحال آنچه در اینجا به طور اشاره آوردیم مى تواند پاسخگوى اشکال فوق باشد.
3- چگونه انسانها از فیض ارتباط با عالم غیب محروم مى شوند؟
سؤال دیگر این است که نزول وحى و ارتباط با عالم غیب و ما وراء طبیعت علاوه بر اینکه موهبت و افتخارى است براى جهان بشریت، روزنه امیدى براى همه مؤمنان راستین محسوب مى شود.
آیا قطع شدن این راه ارتباطى و بسته شدن این روزنه امید محرومیت بزرگى براى انسانهایى که بعد از رحلت پیامبر خاتم زندگى مى کنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ این سؤال نیز با توجه به نکته زیر روشن مى شود و آن اینکه:
اولا: وحى و ارتباط با عالم غیب وسیله اى است براى درک حقایق هنگامى که گفتنى ها گفته شد و همه نیازمندیها تا دامنه قیامت در اصول کلى و تعلیمات جامع پیامبر خاتم بیان گردید قطع این راه ارتباطى دیگر مشکلى ایجاد نمى کند. ثانیا :آنچه بعد از ختم نبوت براى همیشه قطع مى شود مسئله وحى براى شریعت تازه و یا تکمیل شریعت سابق است، نه هر گونه ارتباط با ما وراء جهان طبیعت، زیرا هم امامان با عالم غیب ارتباط دارند، و هم مؤمنان راستینى که بر اثر تهذیب نفس حجابها را از دل کنار زده اند و به مقام کشف و شهود نائل گشته اند.
فیلسوف معروف صدر المتالهین شیرازى در مفاتیح الغیب چنین مى گوید:
وحى یعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموریت و پیامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته اى بر کسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى کند، زیرا به حکم «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممکن نیست این راه مسدود گردد.
اصولا این ارتباط نتیجه ارتقاء نفس و پالایش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنا بر این در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد این رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هیچگاه نوع بشر از این فیض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود. (دقت کنید )
ر. ک: تفسیر نمونه، ج 17، ص 343.