خانه » همه » مذهبی » اصطلاح ها و تعارف‌های رايج در میان زنان شيرازی

اصطلاح ها و تعارف‌های رايج در میان زنان شيرازی

در خم گذرگاه‌های تنگ عافيت‌سوز، در دوردست کوچه‌های باريک و دراز نرسيدن، در انتهای بن‌بست‌های گردآلود فقر، و در تاريکنای دالان‌های فراموشی به يکديگر بر می‌خورند، به دوستی و مهر حالِ هم می‌پرسند، به اندوه‌گزاری بار سنگين غم از دوش دل بر می‌دارند، و غم زمانه اگر سخت زورآور شده باشد، چشمی هم نم می‌کنند. اما به پايان اين گپ و گفتِ اتفاقی اشک از چشم می‌زدايند و خواه ناخواه چهره را به لبخندی درخشان می‌کنند، به لطف و صفا بدرود هم می‌گويند و ديگر بار در افق کوچه‌های باريک و دراز نرسيدن غروب می‌کنند و در تاريکنای دالان‌های فراموشی ناپدید می‌شوند. آن‌ها زنان شيرازند. اگر به گپ و گفتِ ايشان گوش بداری گه گاه درخشش الماس گونه‌ی ناب‌ترين تعبيرهای شاعرانه چشم و دلت را خيره خواهد کرد. جای شگفتی نيست. آنان شاعرانی گمنامند که گهواره‌ی نام‌دارترين شاعران اين سرزمين را جنبانده‌اند.
ام‌روزه زنان شيراز را در ديگر جاها نيز می‌توان ديد. در بخش ‌های جديد شهر، دانشگاه‌ها، مدرسه‌ها، کارخانه‌ها، بيمارستان‌ها و اداره‌ها. آنان، چه ساکنان محله‌های قديمی چه باشندگان بخش ‌های جديد، به هنگام ديدار يکديگر با واژگانی ويژه و عبارت‌هايی معين از هم حال می‌پرسند. اين عبارت‌ها و جمله‌های سخته و سنجيده در مناسبت‌های گوناگون زندگی به ويژه در ميهمانی‌ها و آيين‌های سور و سوک نيز رد و بدل می‌شوند. فراوانی و تنوع اين عبارت‌ها موجب پديد آمدن فرهنگ و يا «خرده فرهنگ» ويژه‌ای در روابط متقابل عاطفی و اجتماعی ايشان شده است. اين فرهنگ يا خرده فرهنگِ ويژه که خود بخش ارزشمندی از «فرهنگ عامه» به شمار می‌رود، از جنبه‌های  گوناگون در خور مطالعه است.
اين که زنان برای بيان احساسات خود، در قياس با مردان، جمله‌ها و عبارت‌های متنوع‌تر و فراوان‌تری پدید آورده اند و در روابط اجتماعی و عاطفی خود به کار می‌برند، نشانه ی قدرت عاطفی برتر ايشان است. از این رو، آن چه که در اين بخش از فرهنگ مردم پیش از هر چيز ديگر چشم را می‌نوازد، تموج عاطفه های گوناگون انسانی‌ست که از آن ميان، عاطفه‌ی مهرورزی و نوع‌دوستی، غم‌خواری و حس همدردی ژرف و صميمانه‌ی بشری جلوه‌ ای ویژه يافته است.
افزون بر توان شگفت مهر ورزيدن، ساحت‌های مهم ديگری از روان زنان در آيينه‌ی عبارت‌ها و واژگان ويژه‌ی ايشان بازتاب یافته است که در خور دقت و پژوهش است. حس طنز و خوش‌طبعی، روح لطيف شاعرانه، باورهای مذهبی، رعايت ادب و تواضع، آداب‌دانی و حرمت‌گذاری و ميهمان‌دوستی از جمله مهم‌ترين مضمون‌هايی‌ست که در اين عبارت‌ها بازتاب يافته است. اما از ميان برخی ديگر از اين تعبيرها شعله‌های سوزان خشمی دوزخی نيز زبانه می‌کشد. يکی از جلوه‌گاه‌های اين خشم شعله‌ور «نفرين» است. تنوع و فراوانی نفرين در تداول زنان خود موضوعی در خور تأمل است. نفرين واکنشی خشم‌آلوده است که بيش از هر چيز از عجز و بيچارگی حکايت می‌کند. خشم سوزان و نفرت ژرف و هول‌انگيزی که در نفرين‌ها و نيز دشنام‌های زنانه متراکم است می‌تواند ما را به شناخت بيش‌تر و به‌تر اوضاع خشونت‌آميز اجتماعی و محيط نامساعد و ناامن حيات ايشان در طول تاريخ نزديک کند.
هراس مدام و مزمن از وقوع مصيبت مرگ عزيزان يکی ديگر از اشتغال‌های ذهنی و دغدغه‌های روانی زنان است. آنان انگار سايه‌ی هولناک مرگ، به ويژه مرگ عزيزان را در دور و نزديک زندگی می‌بينند و برای انصراف خاطر از اين سايه‌ی هول، به دامان پندارهای خويش می‌گريزند. در هر موردی که اندک زمينه يا بهانه‌ای برای تداعی موضوع مرگ فراهم شود، همواره و هميشه «تفأل به خير» می‌زنند تا شايد سياهی مرگ در روشنای واژه های اميدبخش ناپدید شود. کم نيستند عبارت‌هايی در تداول زنان که در آن‌ها «تفألِ به خير» به مقابله‌ی با دغدغه‌ی هراس از مرگ برخاسته است. چرا ترس از مرگ به ويژه مرگ مردان، شوی، برادر، پدر يا پسر، به دغدغه‌ی مزمن و مدام روان آن‌ها بدل شده است؟ درست است که زنان متولی زندگی هستند و همواره از مرگ بیزار و گريزان‌اند، اما در عين حال، شايد يکی از دلیل های اين هراس مدام از مرگ اين باشد که آنان در مصيبت مرگ هر مردی تکيه و پناهی را از دست می‌دهند و در معيشتی که ايشان فراروی خود می‌بينند، استمرار حيات و موجوديت خود را بی تکيه و پناهی از وجود مردان ميسر نمی‌دانند. اين طرز نگاه به زن به عنوان موجودی در ذيل و حاشيه‌ی وجود مرد در فرهنگ عامه بازتابی گسترده يافته است: «کلاه سر زنده باشه، لچک سر بسياره» و يا: «اصل کار پدره، که مادر در گذره». تعبير «مرد و مدد نداشتن» نيز در وصف حال زنانی که در تنگناها تنها مانده‌اند، بسيار شنيده شده است.
باور داشتن به سلطه و سيادت مرد و پذيرفتن برتری او از ديگر نکته‌هايی‌ست که در عبارت‌ها و تعارف‌های ويژه‌ی زنان شیراز جلوه‌گر است. ترس از موقعيت متزلزل و ناامن خانوادگی، هراس از آينده‌ی مبهم و حس اضطراب‌زای بی‌پناهی از ديگر دغدغه‌های نهفته در ژرفای ضمير زنان است که در عبارت‌هايی از اين دست خود می‌نمايد: «الاهی خرج هيچ زنی به خودش نباشه» يا: «الاهی قوری هيچ مردی دو تا نشه».
در اين نوشتار شماری از عبارت‌ها و تعارف‌های رايج در میان زنان شيرازی گردآوری شده است. بيش‌تر اين عبارت‌ها و تعارف‌ها در گفت‌وگوی زنان، به ويژه زنان مقيد به باورها، سنن و آداب قديم کاربرد دارند. برخی نيز در تداول زنان کاربرد بيش‌تری دارند، شماری از آن‌ها گاه در گفت‌وگو‌های گروه‌هايی از مردان نیز شنيده می‌شوند:
«آب که می‌خورد از گلويش پيدا است.» چون خواهند زنی را به نازک اندامی و لطافت وصف کنند، گويند.
آسمون! (آسمان). در حالت بیچارگی و عجز و به قصد شکوه و فريادخواهی گويند: «آسمون! چه‌قدر مصيبت بکشم؟»
«آن جايی که شما پا گذاشتيد، ما سر گذاشتيم / چيش (چشم) گذاشتيم» برای خوش آمد و تعارف به ميهمان گويند. نظير آن در بيت زير از منوچهری آمده است:
بربط تو چو يکی کودککی محتشم است / سرِ ما زان سبب آن‌جاست که او را قدم است (لغت‌نامه‌ی ده‌خدا – ذيل محتشم)
«اجازه ندارم.» چون روزه‌داری در غير ماه رمضان جايی مهمان شود و مورد پذيرايی قرار گيرد، با گفتن اين عبارت به ميزبان می‌فهماند که روزه‌دار است و از خور و نوش معذور. پيداست که گوينده‌ی اين عبارت خوش ندارد آشکارا از روزه‌داری خود بگويد، مباد که عبادت او به ريا آلوده شود.
«اجازه‌ی من (يا ما) هم دست شماست.» چون ميهمان آهنگ ترک خانه‌ی ميزبان کند به ادب و احترام گويد: «با اجازه!» و ميزبان به پاسخ آن گويد.
«از قسّم گذشته.» وقتی که ميهمان ميزبان را سوگند دهد که جلو او و به احترام بر نخيزد و يا برای پذيرايی از وی کاری نکند، مخاطب پس از گذشتن مدتی گويد: «از قسّم گذشته.» يعنی گرچه برای انجام ندادن آن کار مرا سوگند داده‌ای، اما چون از زمان سوگند دادن لختی گذشته است، اکنون انجام آن منع شرعی ندارد و شکستن سوگند شمرده نمی‌شود. مثلن ميزبان به ميهمانی که به سوگند او را از پذيرايی منع کرده گويد: «از قسّم گذشته، حالا ديگه اجازه بديد براتون شربت درست کنم.»
«از کربلا / مکه / زيارت آمدن‌تان!» آن گاه که کسی دوست و يا خويشی را به تعارف به منزل خود دعوت کند، آن دوست يا خويش در پاسخ گويد. در اين عبارت گوينده ضمن پوزش و آرزوی توفيق زيارت مکان‌های متبرک برای مخاطب، رفتن به خانه وی را موکول به مناسبتی معنوی و مبارک کند.
«اسم‌شان / اسم‌تان از هم دور باشد!» وقتی گويند که بخواهند فرد زنده‌ای را در موردی و به مناسبتی با فرد درگذشته‌ای بسنجند: «اسم‌تان از هم دور باشه، چهره‌ی شما خيلی به چهره‌ی خدا بيامرز خاله جان‌ام شبيه است.»
«الاهی اين خواهر بشود خواهر هفت تا کاکُ (کاکا، برادر)!» چون زنی دختر زايد، او را با اين عبارت دعا کنند. همان گونه که دیده می‌شود، در اين دعا آرزو شده است که آن زن ديگر هرگز صاحب فرزند دختری نشود.
«الاهی ببرشی!» نفرينی‌ست. يعنی الاهی داغ شوی، بسوزی. (بِرشيدن: بريان يا برشته شدن).
«الاهی تنت کرم بزنه!» گرچه به ظاهر نفرين نمايد، اما از آن اراده‌ی دعا کنند. يعنی الاهی فرزندان بسيار از تو زاده شود. اين عبارت که به طنز و طيبت به ويژه خطاب به دختر بچگان گفته می‌شود، اکنون تقريبن دیگر به کار نمی رود.
«الاهی چيشُ‌م (چشم‌ام) را ببندی!» به عنوان قربان صدقه و بيش‌تر به کودکان گويند. يعنی الاهی پيش‌مرگ تو باشم.
«الاهی حلوام (حلوای من) را بخوری!» اين دعا را نيز به عنوان قربان صدقه و بيش‌تر به کودکان گويند. يعنی الاهی پيش‌مرگ تو باشم.
«الاهی در ِ کوچه‌ی هيچ مردی عوض نشود!» يعنی الاهی هيچ مردی معاشی فراخ و گسترده‌تر از معمول پيدا نکند. به تجربه دريافته بودند که اگر مردان اندک ثروتی بيابند، به هوس ازدواج ديگر افتند. باز ببينيد «الاهی قوری هيچ مردی …»
الاهی دلت به بد نسوزد!
چون کسی گويد: “دلم به حال فلان می‌سوزد،” در پاسخ وی گويند. يعنی الاهی دلت در اثر داغ کسان و عزيزان نسوزد.
الاهی دود (يا قليان) غم نکشی!
يعنی الاهی در مجلس سوک قليان نکشی. وقتی ميزبان قليان را چاق کرد و جلوی ميهمان گذاشت، وی به عنوان سپاس گويد؛ نيز وقتی که ميهمان قليان کشيد و آن را به ميزبان تعارف کرد، به عنوان سپاس گويد و مخاطب پاسخ دهد: “الاهی غم نبينی!” (پيش از اين در مجلس سوک، از مجلسيان با قليان و چای پذيرايی می‌شد.)
الاهی سَر گَردِت بِشم (بشوم)!
اين دعا را نيز به عنوان قربان صدقه و بيش‌تر خطاب به کودکان گويند. يعنی الاهی دور سرت بگردم، بلا گردانت شوم.
الاهی قوری هيچ مردی دو تا نشود!
(ر.ک. الاهی در کوچه‌ی …)
الاهی کوری تو رام بياد اگر …
«کوری تو رام بياد» يعنی کوری در راهم بيايد، کور شوم. چون خواهند اطمينان مخاطب را به راستی گفتار خود جلب کنند اين عبارت را گويند، مثلا: “الاهی کوری تو رام بياد اگه پشت سر شما حرف زده باشم!” (ر.ک. مثل اين تنباکو …)
الاهی کوفته‌ات را بخورم!
از سر شوخی گويند. يعنی الاهی بميری و من بر سر سفره‌ی سوک تو بنشينم. پیش تر رسم بوده است که در آيين ماتم از مردم با «کوفتولو» (کوفته‌ی هلو، نوعی کوفته) پذيرايی می‌کرده‌اند.
الاهی لَچَک‌اُم سَرِت (سرِش …) باشد (برود)!
نفرينی‌ست که زنان داغ‌ديده کنند، يعنی الاهی تو نيز (او نيز) همچون من در سوک عزيزانت (عزيزانش) لَچَک يا چارقد سياه بپوشی (بپوشد). نظير اين نفرين در فارسی هروی نيز رايج است: «از کُرغِ 1 دِل‌اُم اُو بِخوری (از ته دلم آب بخوری).» يعنی به درد و مصيبت من گرفتار و از آن با خبر گردی. (فارسی هروی، برگ 201). (ر.ک. مثل‌اُم بشی …)
الاهی لچک فلان سرِ بهمان باشد!
نفرينی‌ست، يعنی الاهی فلان نيز چون بهمان سوکوار شود و همچون او لچک يا چارقد سياه بپوشد.
الاهی نالِ نال بکنی (بکند)!
نفرينی‌ست، يعنی الاهی از درد يا داغ مدام ناله کنی (بکند).
الاهی هيچ زنی خرجش به خودش نباشد / نيفتد!
دعايی‌ست، يعنی الاهی هيچ زنی بی‌سرپرست نباشد و بی حضور پدر يا شوی روزگار نگذراند.
امسال که سال پسره (پسر است) / شوهر ما در سفره (سفر است).
وصف حال زنی‌ست که پس از مدت‌ها انتظار سرانجام با زاييدن پسری، شوی را به مراد رسانده باشد، اما از بخت بد، شوی وی در سفر باشد. هنگامی گفته شود که پس از مدتی سرانجام شخص برای انجام کاری شگفت و در خور ستایش  ، به موقعيتی ويژه برای ستوده شدن رسيده باشد، اما به علتی کار قابل تحسين او ناديده بماند. هم‌چنين در دريغ و تأسف بر فراهم نبودن مدامِ همه‌ی اسباب مراد و کام‌رانی گويند.
اُی (آی) خدای قبا آبی!
خطابی زيبا و لطيف از سرِ شکوه يا دادخواهی به خداوند: «پيرزن با مشت به سينه‌ی خود کوفت، رو به آسمان کرد و گفت: “اُی خدای قبا آبی! تقاص مرا تو بگير!”»
ئی جور شدن
اين جور شدن، اين گونه و اين طور شدن. مجازن به معنی مُردن است، چون تصريح به مرگ را خوش و خجسته ندانند، از آن پوشيده سخن گويند: «حتا وقتی هم که مادرش ئی جور شد، از خارج برنگشت.» (ر.ک. هم‌چی شدن)
با شادی پا وردارين (پا برداريد)
(ر.ک. پای خوش حالی …)
بِره (برود) جايی که درد و غم نباشد.
(ر.ک. جايی بره (برود) که …)
بشِرّی!
نفرينی‌ست. برای اعتراض و توبيخ به کودکان لجوج و گستاخ گويند، نظير بِترکی، بِپُکی (از مصدر پکيدن، به معنی پاره شدن): “بِشِرّی! چه‌قدر اذيت می‌کنی؟” يا “بِشِرَّند، چه‌قدر اذيت می‌کنند!” شِر به معنی لباس پاره و مندرس است.
به جونِ يک کُنجه‌ام!
يعنی به جان تنها فرزندم. کنجه به معنی پاره‌يی کوچک از گوشت است و در اين‌جا تعبيری لطف‌آميز است که در مورد کودک خردسال يکدانه به کار برند.
… به سلامتی پا سبک کردن (کرده‌اند)؟
هنگامی گويند که خواهند از مخاطب احوال زن حامله‌يی را جويا شوند و بدانند فرزند خود را زاده است يا نه: “عروستان / دختر خانمتان / يا … به سلامتی پا سبک کرده؟” «پا سبک کردن» همان گونه که پیداست کنايه است از زاييدن.
بشه (بشود) گوشت و دُمبه …
چون کسی چيزی خورد به او گويند و از شوخی تهی نيست. نظير گوارای وجود، نوش جان (ر.ک. جايی بره يا برود که …)
بی‌سلام عزيزه (عزيز است)!
(ر.ک. سلام کرده)
بی قضا!
دعايی‌ست، يعنی به دور از بلا و مصيبت. با اين دعا آرزو کنند که کاری که به انجام آن قصد شده است، به دور از قضا و مصيبت انجام شود و در اين «واسونک» آمده است: «شب جمعه بی قضا آفتاب سرِ پل فسا ما می‌ريم عروس می‌آريم زير سايه‌ی امام رضا»
بی‌قضا / بی‌قضا باشی (باشد، باشند، باشيد)!
دعايی‌ست، يعنی الاهی به دور از مصيبت و بلا باشی (باشد، باشند، باشيد).
پای خوش‌حالی منزل بريد (برويد).
صاحب عزا به هنگام خداحافظی به زنانی که به «پُرسه»2 يا مجلس ترحيم آمده‌اند، گويد. زنانی که با هم به «پُرسه» يا مجلس ترحيم رفته‌اند نيز به هنگام خداحافظی با يکديگر خطاب به هم گويند. يعنی اميد که چيزی از اين اندوه و مصيبت با خود به خانه نبريد و شادان به منزل خويش وارد شويد. (ر.ک. چادر زيارتی سر بکنيد / با شادی پا وردارين!)
پای سرکار را بوسيدم.
هنگام خداحافظی گويند که ميزبان به بدرقه  ايشان را همراهی کند و يا آن گاه که ميزبان به احترام ايشان از جای برخيزد.
پلوِ داغ!
شبه نفرين است و به لحن و آهنگ نفرين نيز گفته شود، اما نفرين نيست و از سر لطف و شوخی و برای بيان اعتراض‌گونه‌ ای ملايم و صميمانه به کودکان گويند. (ر.ک. کوفته، روغنِ داغ)
پيش خدا روم سيان (رويم سياه است).
وقتی که به کسی ظن بد داشته‌اند يا از او غيبت کرده‌اند، با گفتن اين عبارت ابراز شرم و پوزش کنند: “پيش خدا روم سيان، فکر کردم النگو دخترم تو خونه‌ی شما گم شده، حلالم کنيد!” همچنين وقتی گويند که بخواهند سوء ظن خود را نسبت به کسی پيش نفر سوم بازگو کنند: “پيش خدا روم سيان، فکر می‌کنم النگو دخترم تو خونه‌ی اون‌ها گم شده.”
تخته!
نفرينی‌ست، يعنی الاهی بر تابوت افتی / افتد.
جای بد نرفته باشيد.
به شخصی گويند که از مجلس ترحيم يا پُرسه يا آئين تدفين کسی بازگشته باشد و او در پاسخ گويد: “بد نبينيد.”
جايی بره (برود) که درد و غم نباشد.
چون کسی چيزی خورد يا نوشد، او را با اين عبارت دعا کنند. يعنی آن‌چه خوری يا نوشی به جايی تهی از غم رود (الاهی دل‌ات از غم تهی باشد). (ر.ک. بشه گوشت و دمبه)
جلوِ کی پا می‌شين؟
هنگامی که به جايی وارد شوند و ميزبان يا مجلسيان به احترام برخيزند، با گفتن اين عبارت از ايشان سپاس‌گزاری کنند. عبارت، همان گونه که معلوم است، خاک‌ساری و تواضع گوينده را بازگو می کند. يعنی «مرا شأنی نيست که در خور اين حرمت باشم.» ميزبان يا مجلسيان در پاسخ اين عبارت گويند: “کی به از شما؟”
چادر زيارتی سر بکنيد.
يعنی اميد که ديگر برای مجلس های سوک چادر نپوشيد و پس از اين برای رفتن به زيارت چادر سر کنيد. (ر.ک.     پای خوش‌حالی …)
چشم شما روشن / چشم و دل شما روشن!
به کسی گويند که برای وی امر فرخنده‌يی رخ داده باشد، چون بازگشت عزيزی از سفر، تولد نوزاد يا عروسی يکی از نزديکان. وی در پاسخ گويد: “روشن‌دل باشيد” يا “ديده روشن باشيد” و  “چشم شما روشن!” گاه به طعن و به قصد شماتت به کسی نيز گفته شود که يکی از افراد منسوب به وی مرتکب فضاحتی شده باشد.
خاک تو / بر سَرُم!
وقتی کسانی را به صفاتی چون پارسايی و ايمان وصف کنند يا برای آن‌ها آرزوی زيارت ائمه ی دين کنند، در مقام تواضع و بيان ناسزاواری و بی‌ارجی و حقارت خويش گويند و مخاطب نیز پاسخ دهد: خاکِ کربلا (ر.ک. خاکِ کربلا)
خاکِ کربلا!
در پاسخ مورد پیش گفته شود. يعنی خاک کربلا بر سرتان! در این جا پس از شنيدن عبارت مورد پیش، شنونده با تصرفی ظريف و به خوش‌زبانی و لطف، ضمن رفع دشنام و تحقير از ساحت گوينده، آن عبارت را به عبارتی بدل می کند که در بردارنده‌ی آرزويی نيک و خجسته و معنوی (زيارت کربلا) برای وی باشد. (ر.ک. نفرماييد، گل بر سرتان!)
خاک واسه‌اش (برای او) خبر نبرد.
هنگامی گويند که بخواهند از صفتی نادل‌پذير و يا کرداری نه چندان شايسته‌ی فرد درگذشته سخن به ميان آرند.
خدا دامن‌تان / دامن‌شان را سبز کند!
زوج‌هايی را که فرزند ندارند با اين عبارت دعا کنند. يعنی الاهی صاحب فرزند شويد (شوند).
خدا از سر منزل کمتان نکند!
«خدا شما را از سر منزل کم نکند،» يعنی الاهی هميشه سر و سرور و صاحب‌خانه باشيد. چون کسی در مقام تعارف به مخاطب گويد: “(منزل ما) منزل خودتان است،” وی پاسخ دهد: “خدا …”
خدا جونِ صاحبش رو نگه دارد!
چون کسی دارايی خود از قبيل منزل يا پوشاک و مانند آن را به تعارف پيش‌کش دوست يا آشنايی کند آن دوست در پاسخ گويد. مثلن:
– بفرماييد! منزل خودتان است.
– خدا جونِ صاحبش رو نگه دارد!
خدا رختِ بعد از عروسی بدهد!
آن گاه که خانواده‌ی عروس و داماد بر سر خريد ميزان رخت و لباس عروس بحث کنند و گفت‌وگو و احيانن جدال بالا گيرد، برای فيصله دادن و خاتمه‌ی گفت‌وگو گويند. يعنی مبلغی که برای خريد رخت و لباس عروس اختصاص می‌يابد چندان در خور اهميت نيست، اميد که که پس از عروسی گشايش و برکتی در معاش عروس و داماد رخ دهد.
خدا زيادش کنه (کند)!
در امثال و حکم در توضيح عبارت «خدا زياد کند» آمده است: «نان يا غذايی بسيار بد است. مرد يا زنی سخت زشت و کريه المنظر است.» (امثال و حکم، ج ۲، برگ ۷۱۸).
افزون بر معنی ثبت‌شده در امثال و حکم، اين عبارت را با لحنی مهرآميز خطاب به کودکان گويند. به اين قصد که آن‌ها را از خطر چشم‌زخم دور کرده باشند، گوينده با گفتن اين عبارت چنين وانمود کند که آن کودک چهره‌ای زشت دارد، چون بر اين باورند که تحسين شخص برای زيبايی وی و يا ستايش شيفته‌وار از جمال و جلوه‌ی کسی يا چيزی ممکن است موجب چشم‌زخم و آسيب رسيدن به آن شخص يا چيز شود: “اين پسر شماست؟ خدا زيادش کنه، چه‌قدر زشته!” (ر.ک. زشتو)
خود دونی (دانی) و خدا.
برای الزام مخاطب به راستی در گفتار گويند. مانند بينک و بين الله، به عنوان سوگند نيز به کار رود. سوگنددهنده با اين عبارت و حواله دادن مخاطب به خدا، وی را ملزم به انجام يا ترک کاری می کند: “خود دونی و خدا اگر با مادرت آشتی نکنی.”
خود دونم (دانم) و خدا.
برای مطمئن ساختن مخاطب از راستی گفتار خود گويند. مانند بينی و بين الله.
خوش باشيد!
وقتی که سفره گشوده باشد و به خوردن نشسته باشند، از ديگری با اين جمله به هم‌راهی و موافقت در خوردن غذا دعوت کنند. دعوت‌شونده نيز با عبارت‌هايی چون «نوش جان، گوارای وجود» از ايشان سپاس‌گزاری کند. اين تعارف همچون «نگاه کنيد» در لهجه‌ی بخارايی بيش‌تر به صيغه‌ی امر جمع به کار رود. مانند اين تعارف با اندک تفاوتی در معنا در لغت‌نامه‌ی ده‌خدا آمده است: «خوش باشد عبارتی که از راه‌روی می‌پرسند. خوش باشد، کجا می‌رويد ، بفرماييد به خانه‌ی ما، يا به حجره‌ی ما در آييد.» اما در لهجه‌ی بخارايی جمله‌ی «نگاه کنيد» درست به معنی «خوش باشيد» لهجه‌ی شيرازی به کار می‌رود: «نيگاه کردن: به خوردن پرداختن. تعارفی‌ست برای صرف غذا و ترغيب ميهمان بدين امر و همواره به صيغه‌ی امر جمع استعمال می‌شود. يعنی «نگاه کنيد» به جای بسم الله و بفرماييد که امروزه در ايران در اين مورد به کار می‌رود.” ( لهجه‌ی بخارايی، برگ ۴۸۳).
دُختِه!
دختر! کلمه‌ ای ا‌ست حاکی از صميميت که به هنگام گفت‌وگو يکديگر را با آن خطاب کنند. (ر.ک. وُی دخته!)
دست‌بوس شما هستند.
چون کسی از مخاطب خود احوال يکی از منسوبان وی را پرسد، در صورتی که شخص غايب از احوال پرسنده کوچک‌تر باشد، مخاطب پاسخ دهد: “دست‌بوس شما هستند،” و آن کس در پاسخ گويد: “روی ماهش را می‌بوسم.”
– خواهرتان سلامت هستند؟
– دست‌بوسِ شما هستند.
– روی ماهشان را می‌بوسم.
دست پنبرایان را بنازم / دست پنچه‌تان درد نکند!
چون کسی خوراکی لذيذ و نيک پزد يا از او هنرِ دستی زيبايی نظير بافتنی يا دوختنی بينند، وی را با اين عبارت ستایش کنند.
دستِ خير به‌ات (به تو) می‌زنم.
آن گاه که خواهند از درد و بيماری در عضوی از اعضای خود يا ديگری برای مخاطب سخن گويند، برای توضيح بيش‌تر به همان عضو در بدن وی اشاره کنند يا دست زنند و برای دور ماندن وی از گرفتار آمدن او به آن درد و بيماری عبارت ياد شده را گويند.
دعای کسی را رساندن.
وقتی که کسی خواهد مهر و لطف خود را توسط ديگری به شخص سوم ابلاغ کند گويد: “دعای فلان را هم برسان!” اين در صورتی‌ست که شخص سوم از نظر سن و سال از آن کس کوچک‌تر باشد. در صورت عکس گويد: “سلام فلانی را هم برسان!”
دلت به بد نسوزد!
پاسخ به کسی‌ست که از شنيدن خبر ناگوار و يا ديدن منظره‌ ای دل‌خراش بگويد: “دلم سوخت” يا “دلم می‌سوزد.” (ر.ک. الاهی دلت به بد …)
ديدنی گل هم يك دقيقه است.
چون ميهمان برای خداحافظی برخيزد و ميزبان از زود رفتن او گلايه كند، وی در پاسخ گويد.
رو آب!
نفرينی‌ست. يعنی الاهی روی آب غسال‌خانه افتی.
رو آب بخندی!
نفرينی‌ست. چون خنده‌ی كسی را نابه‌جا و يا در حق خود ريش‌خندآميز تلقی كنند، او را با اين عبارت نفرين كنند. (ر.ك. به رو آب.)
رو مرده‌ام اومدين؟ (روی مرده‌ی من آمده‌ايد؟)
وقتی كه ميهمان با تعارفی آميخته به سماجت از ميزبان خواهد كه برای پذيرايی وی خود را به زحمت نياندازد، ميزبان با لحنی گلايه‌آميز و به شكوه گويد. يعنی مگر من مرده‌ام و شما بر مرده‌ی من وارد شده‌ايد؟ و منظورش آن است كه به وی اجازه‌ی حداقل پذيرايی را بدهند. (ر.ك. به مِی /مگر/ اومدين سرِ اموات؟)
روم سياه! (روی من سياه!)
در مقام پوزش‌خواهی و برای بيان شرم و خجلت گويند. مثلن هنگام خداحافظی كه ميزبان به احترام كفش ميهمان را پيش پای او جفت كند، وی برای عذرخواهی و تشكر گويد: “روم سياه!” در این مورد اين گونه نيز عذرخواهی كنند: “روم سياه، قابل جفت كردن نبود!” همچنين هنگامی كه خواهند خبری نادل‌پذير و احيانن شرم‌آور به كسی بدهند و يا هنگامی که چنين خبری را شنوند، گويند. مثلن: “روم سياه، بچه‌ی هفت ساله چه فحش‌های زشتی بلده!”
روتون مثلِ ماه! (رويتان، روی شما، مثلِ ماه)
وقتی كسی در مقام پوزش‌خواهی بگويد: “روم سياه،” در پاسخ وی گويند. (ر.ك. به روم سياه!)
روغنِ داغ!
به لحن و آهنگ نفرين گفته شود، اما نفرين نيست و از سر لطف و شوخی به كودكان گويند و اعتراضی ملايم و صميمانه را رساند: “روغن داغ! چه‌قدر می‌خندی!” (ر.ك. به پلو داغ! كوفته!)
رو هفت كوه سياه / رو به (روی به) هفت كوه سياه.
وقتی گويند كه بخواهند از مصيبت يا حادثه‌ ای سخت دل‌خراش سخنی به ميان آورند. يعنی اين مصيبت از ما دور باد، بين ما و اين مصيبت هفت كوه سياه فاصله باد! مانند آن در بيت زير از مثنوی آمده است: «او بگفتی مر ترا وقتِ غمان / دور از تو رنج و ده كُه در ميان» ( یزگ ۳٦۰۸/٦) و در امثال و حكم نيز در اين معنی “هفت كوه در ميان ” ثبت شده است. (ر.ك. به ج ۴ ، برگ ۱۹۸۳)
روی پسرم سفيد بشه (بشود) ، روی عروس‌ام سياه بشه (بشود).
مادران هنگام شكوه از بی‌مهری و يا بدرفتاری كه پسر و عروس‌شان با آنان دارند، گويند و مراد هجو و ذم ايشان است. عبارت نخست به اصطلاح ذم شبيه به مدح است، يعنی پسرم مرد نيست و بايد همچون زنان سرخاب و سفيداب كند. وجه هجو بودن عبارت دوم نيز آشكار است.
زشتو! (زشت + ” و”  معرفه‌ساز رايج در لهجه‌ی شيرازی).
هنگام ابراز لطف و محبت به كودكان گويند. هر چند آن كودك زيبا باشد، وی را با اين خطاب مورد مهر قرار دهند. چون بر اين باورند كه اگر او رابه زيبايی بستايند يا زیبایی وی را ستایش كنند، بيم چشم خوردن او باشد. در داستان هفت پيكر، كنيزكی كه مهارت بهرام گور را در تيراندازی ستايش نكرد، اين گونه از وی عذرخواهی می‌كند:
شه چو بر گوش گور در نخجير / آن سم سخت را بدوخت به تير
نه زمين كز گشادن شست‌اش / آسمان بوسه داد بر دست‌اش
من كه بودم در اين پسند صبور / چشم بد را ز شاه كردم دور
هر چه را چشم در پسند آرد / چشم زخمی در او گزند آرد (هفت پيكر، برگ ۱۱۹)
سايه‌تون كم نشه! (سايه‌ی شما كم نشود!)
به هنگام خداحافظی گويند. همچنين وقتی كسی كه به علتی از وی ناخشنودند ابراز محبتی كند، از سر طعن به وی گويند. (ر.ك. به قربون محبت شما!)
سايه‌ی سركار كم نشه! (نشود)
(ر.ك. به سايه‌تون …)
سبك بارِ غم شده‌ای / سبك غم شده‌ای ان شاء الله؟
چون داغ‌ديده‌ ای را چندی پس از مصيبتی بينند، با اين عبارت از حال وی پرسند.
سر به قدم شما می‌ارزه. (می‌ارزد)
وقتی گويند كه به احترام پيش پای ميهمان برخيزند يا وی را بدرقه كنند و او به تعارف خواهد كه برای بدرقه‌ی او زحمت نكشند. (ر.ك. به آن‌جايی كه…)
سفره‌ی از مكه / كربلا / زيارت آمدن‌تان باشد!
در ميهمانی‌ها چون سفره را برچينند ضمن تشكر از ميزبان با گفتن اين عبارت او را دعا كنند. همچنين هنگامی كه كسی دوست يا خويش خود را به تعارف به منزل خود فرا خواند، آن دوست يا خويش در پاسخ گويد: “ان شاء الله سفره‌ی از مكه / كربلا / زيارت آمدنتان!” (ر.ك. به از كربلا / مكه …)
سلام رو ماهش.
(ر.ك. به سلام كرده.)
سلام شما به شاهِ نجف!
چون كسی به مخاطب خود گويد كه از قول وی به بزرگ‌تری سلام رساند، مخاطب در پاسخ آن گويد (واضح است كه منظور از شاه نجف حضرت علی است). مثلن:
– از قول من خدمت مادرتان خيلی سلام برسانيد.
– سلام شما به شاهِ نجف، بزرگی شما را می‌رسانم.
همچنين وقتی شخصی سلام فرد غايبی را به ايشان ابلاغ كند، این عبارت را به كار برند:
– مادرم هم خدمت‌تان سلام رساندند.
– سلام‌شان به شاهِ نجف، سلامت باشند! (ر.ك. به نه به حكم، قدّ يك خرمن گل …)
سلام كرده. چ
ون به يكديگر برخورند و با هم سلام و حال پرسی كنند، اگر كودكی به همراه داشته باشند با گفتن اين عبارت و در واقع به نيابت از كودك و از زبان او به مخاطب سلام كنند، همچنين وقتی كسی كودكی را مورد مهر و دل‌جويی قرار دهد، همراه يا بزرگ‌تر وی با گفتن عبارت ياد شده از زبان کودک به آن كس سلام كند و آن كس در پاسخ گويد: “بی سلام عزيزه!” (عزيز است) و يا گويد: “‌سلام رو ماهِ آقاش / خانمش!” و يا: “سلام رو ماهِ گلش!”
شا پسرا! (شاهِ پسرها!)
خطابی لطف‌آميز كه به قصد تشويق، تحسين يا تحبيب پسران يا پسربچگان به كار برند.
شا دخترا! (شاهِ دخترها!)
به مفهوم مورد پيشين و خطاب به دختران و دختربچگان است.
شكمِ آقُ (آقُ: آقا).
چون با زن بارداری سلام و احوال‌پرسی كنند، با اين عبارت حالِ بچه‌ای را هم كه در شكم دارد بپرسند: “شكم آقاتون خوبه؟”  و يا اگر يكی از كسانِ زن باردار باشد، ضمن پرسيدن احوالِ وی از بچه‌ای كه در شكم دارد نيز حال‌پرسی كنند: “خواهرتان سلامت‌اند؟ شكم آقاشون حالش خوبه؟” در اين تعبير «شكم» مجازن به معنی بچه‌ای‌ست كه در شكم مادر باشد و «آقا» صفت آن است. در اين توصيف احوال پرسنده طبق پسند رايج كه تولد فرزند پسر را دوست‌تر دارند، فال نيك می‌زند و برای خوش‌آمدِ مخاطب آرزو می‌كند كه فرزندی كه در راه است، پسر باشد.
عزيزِ راهِ دوری.
عزيزی كه به سفر رفته است. برای تأكيد بر راستی گفتار خود به جان «عزيزِ راهِ دوری»  خود سوگند می‌خورند و اين نزد ايشان سوگندی گران است. گاه به جای «عزيز» نام خودِ مسافر را آورند: “به جونِ حسينِ راه دوریم!”
فرشته و ملائكه بگويند مبارك.
هنگامی گويند كه لباس عروس را می‌بُرند و يا هنگامی كه به خانه‌ی جديد كسی روند يا جامه‌يی نو بر تن كسی بينند و يا رخ‌دادی خجسته مانند عروسی برای كسی رخ دهد.
قبولِ امام حسين!
وقتی گويند كه كسی پارچه‌ی سياهی را بخرد يا ببُرد يا بپوشد. گوينده با گفتن اين عبارت فال نيك می‌زند و آرزو می‌كند كه آن جامه تنها در روزهای عاشورا پوشيده شود و جز در روزهای سوك امامان به آن نيازی نيافتد.
قدّ ِ (به قدرِ ، به اندازه‌ی) يك خرمن گل جای شما (آن‌ها) سبز بود / سبزه (سبز است)!
هنگامی گويند كه بخواهند به اصطلاح جای كسی را خالی كنند و دريغ و تأسف خود را از نبودن عزيزی در جايی نيك و دل‌پذير ابراز كنند: “شب جمعه رفتيم عروسی، جای شما هم قدّ يك خرمن گل سبز بود!”
قرآن محمدی ما بين شما (آن‌ها) باشد.
وقتی گويند كه خواهند كسی را با مصيبت‌ديده و يا درگذشته‌ای از برایی قياس كنند، مانند دور از جانِ شما. مانند آن در لغت‌نامه‌ی دهخدا آمده است: «هفت قرآن به ميان». (ر.ك. به رو هفت كوه سياه.)
قربون (قربان).
تعبيری‌ست حاكی از احترام و محبت و افزون بر اين معنی مشهور در آغاز جمله‌های دارای اعتراض و گلايه‌های دوستانه نيز به كار رود: “قربون! مگر شما چه گلی به سرِ ما زديد؟”
قربونِ جونِ (قربانِ جانِ) شما.
(ر.ك. به قربونِ لب و دهنِ شما.)
قربونِ (قربانِ ) دست پنجه‌ی شما.
در مقام سپاس از كسی گويند كه چيزی هديه آرد يا خدمتی كند.
قربونِ (قربانِ) لب دهنِ شما.
چون با يكديگر روبوسی كنند، با اين عبارت سپاسِ هم گويند. پاسخ آن چنين است : “قربونِ جونِ شما!”
قربونِ (قربانِ) محبتِ شما.
علاوه بر كاربرد معمول و مشهور كه حاكی از سپاس‌گزاری‌ست، گاه نيز به قصدِ طعن به كار رود و گوينده با ادای آن رنجش و دل‌خوری خود را از مخاطب ابراز كند، مثلن:
ماشينش را نگه داشت و گفت: “اجازه بدهيد شما را به منزل برسانم.” من هم گفتم: ” قربونِ محبتِ شما!”  سرم را انداختم زير و رفتم.
قضات (قضای تو ، درد و بلای تو) تو سَرُم!
دردت به جانم. در مقام تصدّق به عزيزان گويند.
… قوّت گرفته‌اند؟
اگر يكی از منسوبان يا اطرافيان مخاطب به تازگی فرزند خود را زاده باشد، در ضمن احوال‌پرسی با عبارت يادشده حالِ وی را نيز پرسند. «قوت گرفتن» به معنی نيرو گرفتن و در اين‌جا به معنی به سلامت و توان اوليه برگشتن زن زائوست: “خواهرتان / عروس‌تان / دخترتان قوت گرفته‌اند الحمد لله؟”
كار خيرتان مبارك!
هنگامی گويند كه يكی از فرزندان يا نزديكان مخاطب ازدواج كرده باشد و يا در اين مورد گفت‌وگو و توافقی انجام گرفته باشد.
كشته بشی / نشی!
در مقام مهرورزی و ملاطفت به كودكان گويند.
كنيز شما هستم.
وقتی گويند كه كسی از حالِ ايشان پرسد و چون از حالِ منسوبانِ مؤنث آنان پرسد، پاسخ دهند: “كنيز شما هست” و مخاطب اين تعارف را چنين پاسخ دهد: “عزيزُم هستی” يا “عزيزند.” معلوم است كه ام‌روزه اين تعارف تنها در ميان گروه‌های بسيار قديمی و سنتی زنان رواج دارد.
كوفته / كوفتولو.
از سر شوخی و برای توبيخ گونه‌ ای نرم و مهرآميز به كودكان گويند. در مقابل «كوفت» كه نفرينی‌ست و از سر خشم گويند. (ر.ك. به پلُوِ داغ، روغنِ داغ.)
كی بَ… زِ (به از) شما؟
چه كسی به‌تر از شما؟ (ر.ك. به جلوی كی پا می‌شين؟)
«متشخص»
به معنی مرد معتبر و دارای آب‌رو و شأن و خدم و حشم آمده است (لغت‌نامه‌ی ده‌خدا)، اما در گفت و گوی مردمی به ويژه در میان زنان در مقام طعن به کسی گويند که در اثر بهبود موقعيت مالی و اجتماعی از سر کبر و نخوت، هم‌تايان پيشين خود را به نظر نياورد و در آنان به تحقير بنگرد و از ايشان دوری جويد. وقتی گويند «فلانی متشخص شده»، در واقع طعنی تلخ و گزنده را در مورد وی به کار برده‌اند.
مثلِ اين تنباكو بسوزم اگر …
برای اثباتِ برائت خود در برابر اتهام يا اسنادی كه به ايشان نسبت داده شود و برای جلب اعتماد مخاطب با اشاره به تنباكوی روی قليان گويند: “مثل اين تنباكو بسوزم اگر پشتِ سرِ شما حرف زده باشم!” (ر.ك. به الاهی كوری …)
مِثلُم بشی / بشود/ بشويد / بشوند. (مانند من شوی / شود …).
زنان داغ‌ديده يا سياه‌بخت به هنگام جدال يا مشاجره از سر سوزش دل طرف نزاع را اين گونه نفرين كنند. (ر.ك. به الاهی لَچَكُم …)
مُرواری (مرواريد) زير و رو نداره (ندارد).
چون به دلیل پشت كردن به ديگری از وی پوزش خواهند، وی در پاسخ اين پوزش خواهی عبارت يادشده را گويد، نظير: “گل پشت و رو ندارد.”
مِی (مگر) اُومدين (آمده‌ايد) سرِ اموات؟
(ر.ك. به رو مرده‌ام …)
نصيب گرگ بيابان.
هنگامی که از درد و داغ يا حادثه‌ای بد سخن گويند، اين عبارت را به كار برند. (ر.ك. به رو هفت كوه سياه.)
نفرماييد، گل بر سرتان!
هنگامی گويند كه مخاطب از سرِ خاكساری و تواضع گويد: “خاك تو سرم!” (ر.ك. به خاك تو سرم، خاك كربلا.)
نمك اُوُردن (آورده‌اند).
هنگامی گويند كه بخواهند از كسی تعريف كنند و يا وی را به دلیل داشتن صفتی ستایش کنند و مراد دفع چشم بد است: “نمك اُوُردن، علی خيلی باهوشه.”
نمك به جونت / جونتان/ جونش / جونشان.
برای قربان صدقه به كودكان گويند و برای دفع چشم بد از ايشان. گاه نيز در مورد بزرگ‌ترها به كار رود و نوعی اعتراض ملايم و دوستانه را رساند: “نمك به جونش، رضا خيلی اذيت می‌كنه.”
نو بمونه (بماند).
از سرِ شوخی به كسی گويند كه لباس يا كفشی نو بخرد، يعنی الاهی عمری برای پوشيدن آن نيابی و هم‌چنان نو بماند.
نه به حُـكم.
هنگامی گويند كه بخواهند از كسی خواهش كنند كه سلام ايشان را به ديگری ابلاغ كند. مراد از آوردن اين عبارت رعايت ادب و احترام نسبت به آن كس است  و برای آن كه سخن آن‌ها از شائبه‌ی تحكم و فرمان دادن به دور باشد، يعنی آن چه می‌گويم از سرِ تحكم و فرمان دادن نيست بلكه از سرِ خواهش است: “نه به حكم، از قول من خدمت خاله جان سلام برسانيد.” مانند اين تعبير در ديوان حافظ نيز آمده است:
نسيم صبح سعادت بدان نشان كه تو دانی / گذر به كوی فلان كن در آن زمان كه تو دانی
تو پيك خلوت رازی و ديده بر سر راهت / به مردمی نه به فرمان چنان بران كه تو دانی (ديوان حافظ، برگ ۲۲۸)
گاه نيز برای رعايت نهايت ادب و تواضع نسبت به مخاطب می گويند: “به گوشه‌ی كفشتان / به گوشه‌ی چادرتان هستم، سلام من را خدمت عمه جان برسانيد.”
وُی! (وای!)
برای ابراز تعجب، خشم و يا بيان اعتراض گويند: “وُی! چه‌قد (چه قدر) حرف می‌زنی.”
وُی بسم الله!
طبق باور «بسم الله» در اصل برای مقابله با جن و ديو و غول و گريزاندن آن‌ها گفته می شود، اما گفتن آن در موردهای دیگر كه ترس و شگفتی را موجب شود، تعميم يافته است. “وُی بسم الله!” برای ابراز تعجب، خشمی ملايم و يا برای بيان اعتراض به كار می رود و نيز هنگامی گويند كه چيزی را درخور طنز و تمسخر همراه با شگفتی يابند.
وُی دُخته! (وای دختر!)
با اين عبارت يكديگر را خطابی صميمانه كنند يا شگفتی و حيرت خود را از امری رسانند. (ر.ك. به دُخته)
وُی روم سياه!
در مقام شگفتی، حيرت يا ترس گويند. (ر.ك. به روم سياه.)
هَم‌چی شدن.
مجازن مردن، درگذشتن. (ر.ك. به ئی جور شدن.)
 – – –
از: فصل‌نامه‌ی «فرهنگ مردم»، سال پنجم، شماره‌ی هفده، بهار ۱۳۸۵.
منابع :
۱-  حافظ شيرازی، خواجه شمس الدين محمد (۱۳٦۲)، ديوان، به کوشش عبدالرحيم خلخالی، تهران: انتشارات حافظ.
۲-  دهخدا، علی اكبر (۱۳٦۱)، امثال و حكم، تهران: انتشارات امير كبير، چاپ پنجم.
۳-  دهخدا، علی اكبر (۱۳۷۷)، لغت‌نامه، تهران: انتشارات دانش‌گاه تهران، چاپ دوم از دوره‌ی جديد.
۴-  رجايی بخارايی، احمد علی (۱۳۷۵)، لهجه‌ی بخارايی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ دوم.
۵-   فكرت، محمد آصف (۱۳۷٦)، فارسی هروی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد.
٦-  مولوی، جلال الدين محمد (۱۳٦۳)، مثنوی، تصحيح رينولد ا. نيكلسون، به کوشش دكتر نصرالله پورجوادی، جلد سوم، تهران: انتشارات امير كبير.
۷-  نظامی گنجوی (۱۳٦۳)، كليات حكيم نظامی گنجوی، به تصحيح و تحشيه‌ی وحيد دستگردی، جلد دوم، (هفت پيكر)، تهران: شركت چاپ و انتشارات علمی، چاپ دوم.
 توضیح:
 ۱- کرغ: گود، گودی (فارسی هروی، برگ ۱۵۴)
۲- پرسه در شيراز به مجالس سوکواری زنانه گويند که در روزهای اول، سوم، پنجم، هفتم و نهم از درگذشت کسی در منزل وی برگزار شود.
 
 از: مجمود کویر

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد