۱۳۹۲/۰۵/۲۷
–
۵۴۲ بازدید
با توجه به رشد تکنولوژی و علوم تجربی دیگر ما چه نیازی به انسان شناسى داریم؟
در پاسخ به پرسش فوق لازم است چند مطلب ذکر گردد:
تمام علومى که در حوزه ها و دانشگاه ها مطرح است، مستقیم یا غیر مستقیم به انسان شناسى نیازمند است. علومى که در دانشگاه ها مطرح است یا انسانى است یا تجربى. اگر علوم انسانى باشد، بدون انسان شناسى به نتیجه نمى رسد؛ زیرا عنصر محورى علوم انسانى را هویت انسان تشکیل مى دهد. علوم تجربى مستقیماً با انسان شناسى ارتباط ندارد ولى کارایى علوم تجربى درباره انسان است.
اگر یک مهندس بخواهد خانه سازى کند، شهرسازى کند، خیابان و بیابان را تنظیم کند، براى آن است که انسان بهتر زندگى کند؛ و اگر کسى دریا شناس، اخترشناس، زمین شناس، گیاه شناس، جانورشناس یا معدن شناس است، همه براى این است که انسان از آن ها بهتر بهره ببرد.
بنابراین، تمام علومى که در حوزه و دانشگاه ها مطرح مى شود، بدون انسان شناسى سودمند نیست؛ یعنى یا خودِ آن علم ناقص است یا کارایى و کارآمدى اش. از این رو، بخش وسیعى از آیات قرآن درباره حقیقت انسان است.
هویت انسان چیست؟ عوامل اصلى سازنده انسانیت انسان چه چیزهایى است؟ بیمارى هاى انسان چه چیزهایى است؟ باغبانان این شجره طوبى چه کسانى هستند و راهزنان و راهنمایان او چه کسانى؟
قرآن در بخش وسیعى این ها را مشخص مى کند. بنابراین، اگر ما خود را نشناسیم، از علومى که فرا مى گیریم بهره اى نمى بریم.
. در فرهنگ قرآن، انسان آن نیست که فقط در تالار تشریح خلاصه شود. کارایى بدن و جسم در محدوده طب است. آن که این بدن را تدبیر و هدایت و راهنمایى مى کند، جان آدم است. این حقیقت را در علوم انسانى مى توان تشخیص داد نه در علوم تجربى.
. همان طور که اجرام گاه از درون آفت پیدا مى کنند و گاه از بیرون؛ گاه از دورن مشتعل مى شوند گاه از بیرون؛ ارواح نیز همین گونه اند. براى مثال، گاه آتشى از بیرون به پارچه اى سرایت مى کند و پارچه را مى سوزاند. گاهى هم آتش از درون است نه از بیرون. شناخت و درمان و مهار کردن آتش درونى آسان نیست.
در ارواح و جان ها هم همین طور است؛ مثلاً سنگ چخماق خودش آتش زنه است. طورى نیست که کسى از بیرون به آن آتش بزند.
جریانى نورانى و شیرین از وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل مى کنیم تا ضمن آن تأثیر تربیتى اش روشن شود.
در زمان خلیفه سوم کسى نزد او آمد و گفت: شما مسلمان ها معتقدید بعد از مرگ، انسان ها یا پاداش مى بینند یا کیفر؛ اگر صالح هستند پاداش مى بینند و اگر ناصالح هستند، کیفر. من از کنار گورستان مى گذشتم، جمجمه کافرى را همراه آورده ام. به گمان شما کافر بعد از مرگ مى سوزد؛ ولى من هر چه به این استخوان دست مى زنم سرد است و نشانه حرارت و سوختگى در آن نیست، پس آتش قبر کجا است؟
عثمان که از درک این معارف عاجز بود، گفت او را به على بن ابى طالب(علیهما السلام) ارجاع دهید تا حضرت مشکل را حل کند. وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) تشریف آوردند و آن شخص سؤالش را تکرار کرد: اگر در قبر اثرى از سوخت و سوز باشد، چرا استخوان سرِ این کافر سرد است؟ وجود مبارک على(علیه السلام) براى این که مسأله را مقدارى تنزل دهد، به دست اندرکاران محفل فرمود: زند و مسعار حاضر کنید. زند و مسعار مانند سنگ چخماق است که وقتى به هم مى زدند جرقه و آتش تولید مى شد. قبل از این که کبریت اختراع شود، دامداران و ساربان ها در بیابان از همین ها استفاده مى کردند.
حضرت فرمود: به این دو سنگ چخماق دست بزنید، هر دو سردند. گفتند: بلى، چنین است. بعد فرمود: این ها را به هم بزنید. این ها را بهم زدند، دیدند آتش و جرقه از درونشان تولید شد. فرمود: اگر گفته اند در قبر آتش هست، در قبر کسى را از بیرون نمى سوزانند. آتش از درون این ها بر مى خیزد.
در امور معنوى نیز همین گونه است. گاهى انسان از بیرون آسیب مى بیند و مى سوزد و گاهى از درون. آتش بیرون بر جسم اثر مى کند و همه ما به خوبى آن را و راه فرار از آن را مى شناسیم. آن چه مهم است آتش درون است که جان و روح ما را به آتش مى کشاند. جان ما در درون خود یا آفت زا است یا ان شاء الله نور به همراه دارد.
حالا برگردیم و همه این بحث ها را به محضر قرآن ببریم که اصل همه این حرف ها و ریشه همه این معارف در قرآن است. ذات اقدس اله هم درباره سوخت و سوز جسم سخن گفته و هم درباره سوخت و سوز جان؛ چنان که درباره پر فروغ بودن جسم و جان هم سخن گفته است. درباره جسم فرمود: عده اى هیزم جهنم هستند: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً».
;قاسط یعنى کسى که اهل قسط است و قسط یعنى ظلم و جور. این در مقابل قِسط به معناى عدل و میانه روى است. فرمود ظالمان هیزم جهنم هستند. خودِ این ها سوخت و سوز جهنم را تأمین مى کنند، مواد خام سوخت و سوز جهنم، خودِ انسان تبهکار است.
عده اى از درون خود آتش تولید مى کنند که از آن ها به وقود یاد مى کند. آن ها رهبران و ائمه کفرند که در مورد آن ها فرموده است: «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» سوره بقره(2): آیه 24. این ها آتش زنه اند، آتش گیرند و آتش شان از جاى دیگر نیست.
درباره روح و جان هم فرمود: عده اى دل هایشان چنین است: «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»؛ سوره هُمَزه(104): آیات 6 و 7.؛ آتش خدا از دل آن ها شعله مى کشد.
. ذات اقدس الاهى هیچ کس را به صورت هیزم یا نظیر سنگ چخماق که از درون آتش داشته باشد، نیافریده است. خداى سبحان همه را پاک و شفاف و صاف آفریده است. این مواظبت نکردن ها، مراقبت نکردن ها – این که انسان هر غذایى را بخورد، هر چیزى را نگاه کند، هر جایى برود، هر حرفى بزند، هر حرفى بشنود – کم کم به مشوش شدن آب کوثر درون مى انجامد.
جان انسان مانند دریاى آب زلالى است که اگر انسان با اعمال و افکار ناشایست خود آن را آلوده نسازد، بسیارى از اسرار عالم هستى در آن منعکس و متجلى مى شود.
اگر کسى خداى ناکرده کوشید خیالات باطل، افکار حرام، و نفسانیات زشت را وارد دریاى جان کند، مثل آن است که آب شفاف را گل آلود کرده است. آب گل آلود چیزى را نشان نمى دهد. بعضى آب را، هم گل آلود کرده اند و هم مشوش. این دیگر هیچ چیزى را منعکس نمى کند.
ذات اقدس اله به ما فرمود: من به شما سرمایه اى داده ام که مانند آب پاک و شفاف و زلال است. اگر تدبّر کنید ، مسأله براى شما روشن مى شود. تعبیرات مختلف قرآن مانند «یَعْقِلوُنَ، یَتَفَکَّرونَ، یَتَذَکَّروُنَ و یَتَدَبَّرونَ» براى همین است. فرمود اگر شما این آب پاک جان را آلوده نکنید، خیلى از اسرار در آن مى تابد و اگر خداى ناکرده آلوده یا مُشوش کردید یا هم آلوده و هم مشوش کردید، چیزى را نمى بینید؛ «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»؛ سوره بقره(2): آیه 18..
اگر کسى بتواند این کوثر را نگهدارى کند، نه بد کسى را بخواهد و نه به فکر تباه کردن خود باشد، این شخص زلال مى ماند. وقتى زلال و شفاف ماند، بسیارى از اسرار برایش حل مى شود. بزرگانى که مى بینید به جایى رسیده اند از همین راه رسیده اند. غذاى حرام، فکر باطل، چاه کندن براى دیگران، زشت گفتن به دیگران و هتک حیثیت دیگران، هم آتش درون است و هم آلوده کننده کوثر جان.
خلاصه اگر ما چنین سرمایه اى را محافظت کنیم، هم در علوم انسانى کامیابیم و هم در علوم تجربى.
از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: انسان باید در شبانه روز، به مدت نیم ساعت، یک ساعت، ده دقیقه، پنج دقیقه خلوت کند و خودش را حسابرسى کند که من در این 24 ساعت چه کرده ام؟
گاهى انسان در اواخر عمر خود آرزو مى کند یک لحظه زنده باشد و نفسى بکشد و حرفى بزند و ذکرى بگوید. همه ما موظفیم در شبانه روز چند لحظه اى خودمان را حساب کنیم که من 24 ساعت عمر داده ام چه چیز گرفته ام؟
بزرگان مَثَلى ذکر مى کنند: کشاورزى چندین سال تلاش و کوشش کرد. بعد از 40 سال، وقتى در انبار را باز کرد، دید چیزى در انبار نیست. فهمید موش دزدى در انبار بوده و همه محصول را برده است. وقتى در انبار قفل است و کسى نمى تواند از بیرون بدان دستبرد زند، معلوم مى شود در درون مشکلى داشته است. حرف جناب مولوى این است:
}گرنه موش دزد در انبارِ ماست گندم اعمال 40 ساله کجاست؟
;کسى چهل سال زحمت بکشد، الان به او بگویند چه دارى؟ آیا مى توانى به خدا بگویى این ها را من براى تو انجام داده ام؟
فلان کار را براى این که نامى پیدا کنى انجام دادى؛ چهار نفر از تو تعریف کردند خوشت آمد یا دو نفر اعتراض کردند از صحنه خارج شدى، این ها همه براى خودت بوده است. براى خدا چه کرده اى؟
آیا یک عمل نقد در دست ما هست که بگوییم خدایا این را براى رضاى تو انجام داده ایم؟ ما موظفیم هر روز این حساب را داشته باشیم، براى این که موش دزد در زوایاى درون دل ما بسیار است، از رشوه و عشوه و غیبت و تهمت و کبر گرفته تا دیگر بیمارى ها.
البته همه این ها را مى شود اصلاح کرد؛ مخصوصاً در دوران جوانى؛ براى مثال اگر دیدیم یکى از رفقاى ما در المپیاد موفق شد و گفتیم خدا را شکر، خدایا بر توفیقات او بیفزا و به ما نیز توفیق بده که بهتر از او یا مثل او باشیم و سجده شکر به جاى بیاوریم، باید بدانیم که موش دزد، به انبار وجود ما راه پیدا نکرده است.
اما اگر شروع کردیم به نق زدن ها و بدگویى ها و تهمت ها، باید بفهمیم که موش دزد به درون ما راه پیدا کرده است. این موش از درون اعمال را مى پوساند و از بین مى برد. اگر دیگرى ترقى کرد و ما خوشحال شدیم و گفتیم لَکَ الحَمد، معلوم مى شود که قلب ما شفاف است؛ این استخر را که زلال است، نه آلوده کرده ایم و نه شورانده ایم. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 50/500020)
تمام علومى که در حوزه ها و دانشگاه ها مطرح است، مستقیم یا غیر مستقیم به انسان شناسى نیازمند است. علومى که در دانشگاه ها مطرح است یا انسانى است یا تجربى. اگر علوم انسانى باشد، بدون انسان شناسى به نتیجه نمى رسد؛ زیرا عنصر محورى علوم انسانى را هویت انسان تشکیل مى دهد. علوم تجربى مستقیماً با انسان شناسى ارتباط ندارد ولى کارایى علوم تجربى درباره انسان است.
اگر یک مهندس بخواهد خانه سازى کند، شهرسازى کند، خیابان و بیابان را تنظیم کند، براى آن است که انسان بهتر زندگى کند؛ و اگر کسى دریا شناس، اخترشناس، زمین شناس، گیاه شناس، جانورشناس یا معدن شناس است، همه براى این است که انسان از آن ها بهتر بهره ببرد.
بنابراین، تمام علومى که در حوزه و دانشگاه ها مطرح مى شود، بدون انسان شناسى سودمند نیست؛ یعنى یا خودِ آن علم ناقص است یا کارایى و کارآمدى اش. از این رو، بخش وسیعى از آیات قرآن درباره حقیقت انسان است.
هویت انسان چیست؟ عوامل اصلى سازنده انسانیت انسان چه چیزهایى است؟ بیمارى هاى انسان چه چیزهایى است؟ باغبانان این شجره طوبى چه کسانى هستند و راهزنان و راهنمایان او چه کسانى؟
قرآن در بخش وسیعى این ها را مشخص مى کند. بنابراین، اگر ما خود را نشناسیم، از علومى که فرا مى گیریم بهره اى نمى بریم.
. در فرهنگ قرآن، انسان آن نیست که فقط در تالار تشریح خلاصه شود. کارایى بدن و جسم در محدوده طب است. آن که این بدن را تدبیر و هدایت و راهنمایى مى کند، جان آدم است. این حقیقت را در علوم انسانى مى توان تشخیص داد نه در علوم تجربى.
. همان طور که اجرام گاه از درون آفت پیدا مى کنند و گاه از بیرون؛ گاه از دورن مشتعل مى شوند گاه از بیرون؛ ارواح نیز همین گونه اند. براى مثال، گاه آتشى از بیرون به پارچه اى سرایت مى کند و پارچه را مى سوزاند. گاهى هم آتش از درون است نه از بیرون. شناخت و درمان و مهار کردن آتش درونى آسان نیست.
در ارواح و جان ها هم همین طور است؛ مثلاً سنگ چخماق خودش آتش زنه است. طورى نیست که کسى از بیرون به آن آتش بزند.
جریانى نورانى و شیرین از وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل مى کنیم تا ضمن آن تأثیر تربیتى اش روشن شود.
در زمان خلیفه سوم کسى نزد او آمد و گفت: شما مسلمان ها معتقدید بعد از مرگ، انسان ها یا پاداش مى بینند یا کیفر؛ اگر صالح هستند پاداش مى بینند و اگر ناصالح هستند، کیفر. من از کنار گورستان مى گذشتم، جمجمه کافرى را همراه آورده ام. به گمان شما کافر بعد از مرگ مى سوزد؛ ولى من هر چه به این استخوان دست مى زنم سرد است و نشانه حرارت و سوختگى در آن نیست، پس آتش قبر کجا است؟
عثمان که از درک این معارف عاجز بود، گفت او را به على بن ابى طالب(علیهما السلام) ارجاع دهید تا حضرت مشکل را حل کند. وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) تشریف آوردند و آن شخص سؤالش را تکرار کرد: اگر در قبر اثرى از سوخت و سوز باشد، چرا استخوان سرِ این کافر سرد است؟ وجود مبارک على(علیه السلام) براى این که مسأله را مقدارى تنزل دهد، به دست اندرکاران محفل فرمود: زند و مسعار حاضر کنید. زند و مسعار مانند سنگ چخماق است که وقتى به هم مى زدند جرقه و آتش تولید مى شد. قبل از این که کبریت اختراع شود، دامداران و ساربان ها در بیابان از همین ها استفاده مى کردند.
حضرت فرمود: به این دو سنگ چخماق دست بزنید، هر دو سردند. گفتند: بلى، چنین است. بعد فرمود: این ها را به هم بزنید. این ها را بهم زدند، دیدند آتش و جرقه از درونشان تولید شد. فرمود: اگر گفته اند در قبر آتش هست، در قبر کسى را از بیرون نمى سوزانند. آتش از درون این ها بر مى خیزد.
در امور معنوى نیز همین گونه است. گاهى انسان از بیرون آسیب مى بیند و مى سوزد و گاهى از درون. آتش بیرون بر جسم اثر مى کند و همه ما به خوبى آن را و راه فرار از آن را مى شناسیم. آن چه مهم است آتش درون است که جان و روح ما را به آتش مى کشاند. جان ما در درون خود یا آفت زا است یا ان شاء الله نور به همراه دارد.
حالا برگردیم و همه این بحث ها را به محضر قرآن ببریم که اصل همه این حرف ها و ریشه همه این معارف در قرآن است. ذات اقدس اله هم درباره سوخت و سوز جسم سخن گفته و هم درباره سوخت و سوز جان؛ چنان که درباره پر فروغ بودن جسم و جان هم سخن گفته است. درباره جسم فرمود: عده اى هیزم جهنم هستند: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً».
;قاسط یعنى کسى که اهل قسط است و قسط یعنى ظلم و جور. این در مقابل قِسط به معناى عدل و میانه روى است. فرمود ظالمان هیزم جهنم هستند. خودِ این ها سوخت و سوز جهنم را تأمین مى کنند، مواد خام سوخت و سوز جهنم، خودِ انسان تبهکار است.
عده اى از درون خود آتش تولید مى کنند که از آن ها به وقود یاد مى کند. آن ها رهبران و ائمه کفرند که در مورد آن ها فرموده است: «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» سوره بقره(2): آیه 24. این ها آتش زنه اند، آتش گیرند و آتش شان از جاى دیگر نیست.
درباره روح و جان هم فرمود: عده اى دل هایشان چنین است: «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»؛ سوره هُمَزه(104): آیات 6 و 7.؛ آتش خدا از دل آن ها شعله مى کشد.
. ذات اقدس الاهى هیچ کس را به صورت هیزم یا نظیر سنگ چخماق که از درون آتش داشته باشد، نیافریده است. خداى سبحان همه را پاک و شفاف و صاف آفریده است. این مواظبت نکردن ها، مراقبت نکردن ها – این که انسان هر غذایى را بخورد، هر چیزى را نگاه کند، هر جایى برود، هر حرفى بزند، هر حرفى بشنود – کم کم به مشوش شدن آب کوثر درون مى انجامد.
جان انسان مانند دریاى آب زلالى است که اگر انسان با اعمال و افکار ناشایست خود آن را آلوده نسازد، بسیارى از اسرار عالم هستى در آن منعکس و متجلى مى شود.
اگر کسى خداى ناکرده کوشید خیالات باطل، افکار حرام، و نفسانیات زشت را وارد دریاى جان کند، مثل آن است که آب شفاف را گل آلود کرده است. آب گل آلود چیزى را نشان نمى دهد. بعضى آب را، هم گل آلود کرده اند و هم مشوش. این دیگر هیچ چیزى را منعکس نمى کند.
ذات اقدس اله به ما فرمود: من به شما سرمایه اى داده ام که مانند آب پاک و شفاف و زلال است. اگر تدبّر کنید ، مسأله براى شما روشن مى شود. تعبیرات مختلف قرآن مانند «یَعْقِلوُنَ، یَتَفَکَّرونَ، یَتَذَکَّروُنَ و یَتَدَبَّرونَ» براى همین است. فرمود اگر شما این آب پاک جان را آلوده نکنید، خیلى از اسرار در آن مى تابد و اگر خداى ناکرده آلوده یا مُشوش کردید یا هم آلوده و هم مشوش کردید، چیزى را نمى بینید؛ «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»؛ سوره بقره(2): آیه 18..
اگر کسى بتواند این کوثر را نگهدارى کند، نه بد کسى را بخواهد و نه به فکر تباه کردن خود باشد، این شخص زلال مى ماند. وقتى زلال و شفاف ماند، بسیارى از اسرار برایش حل مى شود. بزرگانى که مى بینید به جایى رسیده اند از همین راه رسیده اند. غذاى حرام، فکر باطل، چاه کندن براى دیگران، زشت گفتن به دیگران و هتک حیثیت دیگران، هم آتش درون است و هم آلوده کننده کوثر جان.
خلاصه اگر ما چنین سرمایه اى را محافظت کنیم، هم در علوم انسانى کامیابیم و هم در علوم تجربى.
از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: انسان باید در شبانه روز، به مدت نیم ساعت، یک ساعت، ده دقیقه، پنج دقیقه خلوت کند و خودش را حسابرسى کند که من در این 24 ساعت چه کرده ام؟
گاهى انسان در اواخر عمر خود آرزو مى کند یک لحظه زنده باشد و نفسى بکشد و حرفى بزند و ذکرى بگوید. همه ما موظفیم در شبانه روز چند لحظه اى خودمان را حساب کنیم که من 24 ساعت عمر داده ام چه چیز گرفته ام؟
بزرگان مَثَلى ذکر مى کنند: کشاورزى چندین سال تلاش و کوشش کرد. بعد از 40 سال، وقتى در انبار را باز کرد، دید چیزى در انبار نیست. فهمید موش دزدى در انبار بوده و همه محصول را برده است. وقتى در انبار قفل است و کسى نمى تواند از بیرون بدان دستبرد زند، معلوم مى شود در درون مشکلى داشته است. حرف جناب مولوى این است:
}گرنه موش دزد در انبارِ ماست گندم اعمال 40 ساله کجاست؟
;کسى چهل سال زحمت بکشد، الان به او بگویند چه دارى؟ آیا مى توانى به خدا بگویى این ها را من براى تو انجام داده ام؟
فلان کار را براى این که نامى پیدا کنى انجام دادى؛ چهار نفر از تو تعریف کردند خوشت آمد یا دو نفر اعتراض کردند از صحنه خارج شدى، این ها همه براى خودت بوده است. براى خدا چه کرده اى؟
آیا یک عمل نقد در دست ما هست که بگوییم خدایا این را براى رضاى تو انجام داده ایم؟ ما موظفیم هر روز این حساب را داشته باشیم، براى این که موش دزد در زوایاى درون دل ما بسیار است، از رشوه و عشوه و غیبت و تهمت و کبر گرفته تا دیگر بیمارى ها.
البته همه این ها را مى شود اصلاح کرد؛ مخصوصاً در دوران جوانى؛ براى مثال اگر دیدیم یکى از رفقاى ما در المپیاد موفق شد و گفتیم خدا را شکر، خدایا بر توفیقات او بیفزا و به ما نیز توفیق بده که بهتر از او یا مثل او باشیم و سجده شکر به جاى بیاوریم، باید بدانیم که موش دزد، به انبار وجود ما راه پیدا نکرده است.
اما اگر شروع کردیم به نق زدن ها و بدگویى ها و تهمت ها، باید بفهمیم که موش دزد به درون ما راه پیدا کرده است. این موش از درون اعمال را مى پوساند و از بین مى برد. اگر دیگرى ترقى کرد و ما خوشحال شدیم و گفتیم لَکَ الحَمد، معلوم مى شود که قلب ما شفاف است؛ این استخر را که زلال است، نه آلوده کرده ایم و نه شورانده ایم. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 50/500020)