۱۳۹۲/۰۹/۲۶
–
۶۵۲۹ بازدید
لطفا اصول دین اسلام را توضیح دهید و بیان کنید که در نظر اهل سنت و شیعه چگونه است؟
اصول دین به امور اعتقادی اساسی اطلاق می شود. اصول دین اسلام ؛ اصولی اعتقادی هستند که همه فرقه های مسلمان آن را قبول داشته و اتفاق نظر دارند که هر کس معتقد به این اصول باشد مسلمان است. اصول دین اسلام عبارتند از: توحید ، نبوّت و معاد توحید یعنی اعتقاد به اینکه: اوّلاً خدایی موجود است. ثانیاً خدا دومی برنمی دارد ؛ و وجود دو خدا محال است. ثالثاً خدا از تمام اوصاف مخلوقات منزّه است. نبوّت یعنی اعتقاد به اینکه: اوّلاً بر خدا لازم است برای هدایت بشر راهنمایانی بفرستد. ثانیاً خدا انبیایی را فرستاده است ؛ که برخی صاحب شریعت بوده اند و برخی مبلّغ شریعت. ثالثاً محمّد بن عبدالله (ص) از انبیاست. رابعاً آن حضرت پیامبر اولوالعزم (صاحب شریعت) است. خامساً او خاتم پیامبران است و بعد از او پیامبری نخواهد بود ؛ و بعد از اسلام و قرآن نیز دین و کتاب آسمان دیگری نخواهد آمد. معاد یعنی اعتقاد به این که: اوّلاً مرگ آخر زندگی نیست و انسان بعد ازمرگ در عالم دیگری زندگی خواهد داشت. ثانیاً آن عالم ، مثل دنیا جای تکلیف و عمل اختیاری نیست ؛ بلکه فقط جای برداشت نتایج اعمال دنیایی می باشد. ثالثاً در آن عالم ، بدکاران مجازات می شوند و نیکوکاران پاداش می گیرند. البته آنچه لازم و ضروری است ، اعتقاد به اصل این اعتقادات است ؛ امّا در جزئیّات آنها ممکن است افراد باهم اختلاف داشته باشند . لذا بین گروهی از اهل سنّت به نام اشاعره و گروه دیگری از مسلمین ( شیعه و فرقه ی معتزله که آنها هم گروهی از اهل سنّت هستند ) در بحث عدل الهی که یکی از صفات خدا و از جزئیات بحث توحید می باشد ، اختلافی پیدا شده است ؛ شیعه و معتزله بر این اعتقادند که عقل ما عدل و ظلم را تشخیص می دهد ؛ لذا برخی امور ذاتاً خوب و عدلند و برخی دیگر ذاتاً بد و ظلمند ؛ و خدا بر اساس عدل عمل می کند و تنها به خوبی و عدل حکم می کند ؛ و محال است خدا کاری کند که عقل سلیم آن را قبیح بداند. امّا اشاعره معتقدند اعمال ذاتاً نه خوب و عدلند و نه بد و ظلم ؛ بلکه خدا هر کاری را انجام دهد یا به آن حکم کند همان کار خوب و عدل است ؛ و هر کاری را انجام ندهد و از آن نهی نماید آن کار بد و ظلم است ؛ لذا اگر خدا امر نمی کرد که دروغ نگویید ، دروغ بد نبود ؛ از این رو شیعه ومعتزله در این اعتقاد با اشاعره متفاوت شده اند ؛ و به همین دلیل به شیعه ومعتزله عدلیّه گفته می شود ؛ و عدل از اصول مذهب شیعه و معتزله به شمار می رود ؛ لذا این مساله در اصل ، از فروعات و جزئیات بحث توحید است و اصل مستقلّی نیست ؛ و تنها نمایانگر این دو فرقه می باشد. اختلاف دیگر شیعه با همه ی اهل سنّت ــ اعمّ از اشاعره و معتزله ــ بر سر مساله امامت است ؛ شیعه امامت را ادامه ی نبوّت دانسته و معتقد است که امام به جز دریافت وحی ، همه ی مسؤلیت های پیامبر را داراست ؛ لذا امام باید مثل پیامبر ، معصوم از گناه و اشتباه بوده و در علم وعبادت باید افضل مردم باشد ؛ و فقط خدا می داند این خصوصیات در چه کسی وجود دارد ؛ لذا تنها خدا می تواند امام را تعیین نماید ؛ و خدا در غدیر خم از راه وحی به پیامبرش اطلاع داده که امام بعد از او علی بن ابی طالب (ع) است . پس از نظر شیعه امامت ادامه و امتداد نبوّت بوده و از فروع و توابع آن است ؛ و اصل جداگانه ای در عرض نبوّت نیست ؛ بلکه امام ، خلیفه و جانشین نبی است ؛ و سخن او در حکم سخن نبیاست. امّا اهل سنّت امامت را از فروع دین می دانند ؛ و معتقدند که امام باید توسط مردم انتخاب شود ؛ و معصوم بودن و برتری علمی داشتن بر همه مسلمین را شرط امامت نمی دانند. بنا بر این ، چون شیعه امامت را از توابع اصل نبوّت می داند ، و با این اعتقاد در بین مسلمین شناخته می شود ، از این رو امامت نیز جزء اصول مذهب شیعه شناخته می شود. خلاصه مطلب این که : اصول دین اسلام سه تاست ؛ توحید ، نبوت ، معاد . و اصول مذهب شیعه که این مذهب را از دیگر مذاهب اسلامی متمایز می کند دو تاست : عدل و امامت. اگر کسی به سه اصل اوّل اعتقاد داشته باشد مسلمان است ؛ و اگر افزون بر سه اصل اوّل به دو اصل عدل و امامت نیز اعتقاد داشته باشد مسلمان شیعه است. ـ چرا باید به اصول دین پایبند بود؟ در مورد دین تعاریف فراوانی ارائه شده، از جمله اینکه دین مجموعه ای از آموزه های اعتقادی، اخلاقی و عملی است. از بین این سه مجموعه، آموزه های اعتقادی، اساسی ترین بخش هر دین را تشکیل می دهند. بین این آموزه های اعتقادی نیز برخی آموزه ها، نقش زیر بنایی داشته، بار تمام آموزه های دین را بر دوش می کشند؛ به نحوی که اگر یکی از این آموزه ها سست شوند، تمام آموزه های دین فرو می ریزند لذا این گونه آموز ها را اصول دین یا ارکان اعتقادی دین می نامند. بنابراین کسی که احساس نیاز کرده در پی یافتن دین حق است در مرتبه اول باید به سراغ اصول ادیان رفته، صحت و سقم آنها را ارزیابی نماید و بر اساس صحت و سقم اصول ادیان درباره آنها قضاوت نماید. اما سوال اینجاست که اساسا چرا باید در مورد دین تحقیق کرد؟ چه لزومی دارد که در مورد وجود و عدم خدا اندیشه کنیم؟ چه ضرورتی دارد که درباره نبوت و مدعیان آن کنکاش نماییم؟ و چه چیز ما را وا می دارد که بحث معاد را جدی بگیریم؟ و به طور کلی چه انگیزه ای آدمی را به سوی تحقیق در اصول سوق می دهد؟به نظر علمای اسلام دو عامل عمده و دو پیشرانه قوی در وجود خود آدمی است که او را به سمت کشف جواب سؤالات فوق به حرکت درمی آورد؛ آن دو نیروی محرکه درونی عبارتند از فطرت و عقل. انسان ذاتا موجودی حقیقت جو و کمال طلب است. هیچ انسانی روی کره خاکی یافت نمی شود که حقیقتا از یافتن حقیقت ناخرسند یا از کمال بیزار باشد، انسان در سایه همین حس درونی، همواره در پی پاسخ این پرسش بوده که آیا عالم مبدائی دارد یا نه؟ و اگر مبدائی هست و همه کمالات وجودی ناشی از اوست، آیا می توان به فیض او متصل گشته از کمالات وی بهره افزونتری جست یا نه؟ این کسانی که مدعی ارتباط با او بوده خود را نبی می نامند در ادعای خود صادقند یا خیر؟ و آیا آدمی در پس عمر چند روزه اش بقا خواهد داشت یا نیست و نابود خواهد شد؟ اینها سؤالاتی است که هر انسان سالم الذهنی در مدت عمر خود بارها با آن مواجه می شود و هیچ انسان عادی نیست که این سوالات برای او مطرح نباشند. اما موضع گیری افراد نسبت به این سوالات متفاوت است. برخی به این ندای درونی پاسخ مثبت داده درصدد تحقیق برمی آیند ولی برخی دیگر تنبلی کرده این سوالات را با شعبده بازیهای نفس امّاره چنان در لابلای دهها و صدها توجیه پنهان می کنند که گویی از اساس چنین سوالاتی مطرح نبوده است. برخی دیگر برای گریز از پیامدهای بعدی این سوالات خود را به جاده خاکی زده، جوابهایی باب میل نفس خود برای این سوالات پیدا نموده با چسب فرضیه های علمی و به زور بازیهای لفظی به ریش این سوالات می بندند. عامل درونی دوم که آدمی را به تحقیق درباره اصول دین سوق می دهد، عقل است. زمانی که آدمی با احتمال وجود خدا و نبوت و معاد روبرو می شود، از خود می پرسد: اگر خدا حقیقتا وجود داشته باشد چه؟ اگر مدعیان نبوّت در ادعای خود صادق باشند چه؟ اگر معادی در کار باشد چه؟ عقل می فهمد که اگر این احتمالات درست باشند و انسان به آنها اعتنا نکند با ضرر فوق العاده و ابدی مواجه خواهد شد. لذا عقل برای دفع ضرر احتمالی بر خود واجب می داند که به دنبال تحقیق در اصول دین باشد. اگر کسی احتمال دهد که داخل کفش او عقربی وجود دارد، به این احتمال ترتیب اثر می دهد، پس چگونه به این سوال های فوق العاده مهم ترتیب اثر ندهد در حالی که نفع و ضرر مربوط به این سوال ها ، فوق العاده عظیم و ابدی است. بنابراین حس کمال جویی و نفع طلبی و حبّ ذات و حبّ کمال ذات از یک سو و حس تنفّر از ضرر و نقص از سوی دیگر عقل را برمی انگیزد که فتوا به وجوب تحقیق در اصول دین را صادر نماید. در اینجا ممکن است سوال شود که اگر پی جویی این سوالها از یک سو فطری و از سوی دیگر فتوای عقل است، پس چرا عده زیادی هیچ گاه دنبال تحقیق در این وادی نیستند؟ حکما در جواب گفته اند آدمی تا فایده ی چیزی را تصدیق نکند، اقدام به آن نمی کند. پس اگر در موردی دو امر مفید با هم تعارض پیدا کنند، انسان دنبال آن موردی می رود که نفع آن را بر نفع دیگری ترجیح می دهد. به همین علت برخی با اینکه ضررهای اعتیاد به مخدّرات را می دانند، باز آن را استعمال می کنند چون در ذهن خود منافعی برای آن توهم نموده و منافع آن را بیشتر از ضررش می پندارند. درباب تحقیق در اصول دین نیز بسیاری از افراد به علت تصور سرسری منافع آن و در مقابل ، تصور غلیظ منافع دنیایی، دنبال دنیا رفتن را ترجیح می دهند. اگر منافع تحقیق در اصول دین و ضررهای ترک آن برای این گونه افراد به درستی شرح داده شود و فضای ذهن آنها را پر کند، در آن صورت دنبال این کار مهم خواهند رفت. اکثر مردم در این وادی مانند کودک بیماری هستند که از داروی تلخ گریزان است، چون تصور درستی از منافع دارو ندارند. اگر مرگ برای چنین کودکی تصویر شود و ربط بین نخوردن دارو و مرگ برای او بیان شود، او نه تنها از خوردن دارو فرار نخواهد کرد بلکه خود، طالب خوردن دارو خواهد بود. اگر ضرر عظیم ترک تحقیق در بنیانهای دین نیز برای کسی به درستی معلوم شود، مشتاقانه در پی آن خواهد رفت. حال که ضرورت تحقیق در ارکان اعتقادی دین معلوم شد این سوال پیش می آید که چگونه باید تحقیق نمود؟ راه های شناخت شش مورد است که عبارتند از: شناخت حسّی تجربی، شناخت شهودی، شناخت تقلیدی از راه وحی(کتاب و سنت)، شناخت فطری و شناخت عقلی. از بین این راه ها آنکه حجیّت ذاتی داشته و اساس دیگر شناخت ها است، شناخت عقلی است و تنها این شناخت است که از انکار آن تناقض لازم می آید. شناخت حسی تجربی اکثراً ظنی و کارکرد آن منحصر در امور محسوس بوده، تکیه بر شناخت عقلی دارد، شناخت شهودی نیز محتاج به معیار صدق است و معیار صدق آن عقل و وحی است. شناخت اصول دین از راه وحی نیز دور باطل است به خصوص در اثبات وجود خدا و نبوت. شناخت تقلیدی نیز مفید یقین نبوده در اصول دین فاقد کاربرد است. شناخت فطری نیز اوّلاً محدود و ثانیا مبهم است ؛ لذا تنها راه شناخت در حیطه اصول دین ، استدلال عقلی مبتنی بر قضایای بدیهی است که حجیّت آنها ذاتی بوده از انکارش سفسطه لازم می آید. پس طالب دین ابتدا باید اصول اعتقادی ادیان گوناگون و دلائل قائلین آنها را ملاحظه نموده و آنها را به عقل منطقی عرضه کند و از بین آنها منطقی ترینشان را برگزیند و به این ترتیب خود را برای همیشه از تردید برهاند و مطمئن باشد که دینی بهتر از آنچه او انتخاب نموده وجود ندارد.