خانه » همه » مذهبی » اعتقادات اهل سنت

اعتقادات اهل سنت


اعتقادات اهل سنت

۱۳۹۲/۱۲/۰۴


۹۷۰۷ بازدید

کتابی در عقاید مختلف اهل سنت با دلایل شان که با استناد به روایات خودشان و آیات قرآن دلایلشان رد شود.

اهل سنت از فرقه هاى اسلامى است. همانطور که شباهتهایى بین شیعه و اهل سنت( از قبیل اعتقاد به یگانگى خداوند، رسالت پیامبر گرامى صلّى علیه و آله، اعتقاد به خاتم النبیین بودن ایشان، پذیرش شفاعت پیامبران در آخرت، اعتقاد به معاد و . . . ) وجود دارد تفاوت‌هاى متعددى هم بین شیعه و سنى وجود دارد. ما در این پاسخ سعى مى‌کنیم چند نمونه از عقاید اهل تسنن را که تا حدى با عقاید شیعه تفاوت دارند را ذکر کنیم. البته با توجه به این که بناى اصلى ما در این پاسخ، بر نقد نیست، توصیه مى کنیم که براى آشنایى بیشتر با افکار اهل سنت و نقد آنها، به کتابهایى که در پایان معرفى مى کنیم مراجعه نمایید. بطور کلى در قالب نکات زیر سعى مى‌کنیم اطلاعاتى در مورد اهل سنت ارائه کنیم:
1 – نظر اهل تسنن در مورد امکان رویت خداوند در قیامت؛
2 – عقیده اهل سنت در زمینه امامت؛
3 – اختلاف در زمینه مهدویت؛
4 – اعتقاد اهل سنت در مورد عدالت صحابه؛
5 – اشاره به اختلافات شیعه و سنى در زمینه احکام؛
6 – انشعابات کلامى اهل سنت؛
7 – مذاهب فقهى اهل سنت.
نظر اهل تسنن در مورد امکان رویت خداوند در قیامت:
یکى از تفاوت‌هاى شیعه و سنى بحث امکان رویت خداوند در قیامت با چشم سر است. طبق اعتقاد شیعه در دنیا و آخرت خداوند قابل رویت با چشم سر، نیست. چون خداوند جسم نیست و ویژگى هاى جسم از (قبیل دیده شدن) را ندارد. البته همه فرقه ها و مذاهب اسلامى بر این باور و اعتقادند که خداوند در دنیا قابل رؤیت با چشم ظاهرى نیست. امّا نسبت به آخرت به دو گروه تقسیم شده‌اند. گروهى مانند معتزله، مرجئه و زیدیه مى‌گویند همانطور که در دنیا قابل رؤیت نیست در آخرت نیز قابل رؤیت نخواهد بود.
گروه دیگر مانند اشاعره(که یکى از فرقه هاى کلامى و بزرگ اهل تسنن است) مى‌گویند: خداوند در آخرت توسط مؤمنان و در بهشت دیده مى‌شود بدون اینکه در جهت و مکان خاصى قرار گرفته باشد.
شارح مقاصد نیز در این باره مى‌نویسد: عقیده اهل سنت بر آن است که مؤمنان(در قیامت)، خداوند متعال را در حالى که منزه از مقابله، جهت و اسکان است مى‌بینند( ر.ک: شرح مقاصد، ج 4، ص 181 و شرح عقاید نسفى، ص 122 و ر.ک: اصول اعتقادات اهل سنت، ص: 50)
در ضمن یکى از نویسندگان اهل سنت به صراحت در کتاب خود بیان مى کند:
«این که مؤمنان خداوند را در روز قیامت در بهشت و در زمین محشر مى‌بینند حق است، و کسى که آن را انکار کند و یا تفسیر نماید منحرف و گمراه است، و دیدن خدا در دنیا براى هیچکس ممکن نیست. (دکتر ناصر بن عبدالکریم العقل، مختصرى از اصول عقاید اهل سنت و جماعت، ترجمه اسحاق بن عبدالله الدبیرى العوضى، ص 17)
نقد:
باید توجه داشت که قرآن کریم مى فرماید: «لیس کمثله شىء؛ او مثل و مانند ندارد.» (سوره شورى، آیه 11) و در جاى دیگر مى فرماید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ؛ چشمها او را درنمى‌یابند و اوست که دیدگان را درمى‌یابد، و او لطیفِ آگاه است» (الأنعام: 103) همچنین خطاب به حضرت موسى مى فرماید: «لن ترانى؛ هرگز مرا نخواهى دید» (اعراف، آیه 143)
بنابراین خدایى که با چشم سر دیده شود نه چشم دل و خدایى که در شب هاى جمعه فرود آید و یا به خواب انسان بیاید، چنانکه برخى به آن معتقد شده اند، چگونه خدایى خواهد بود؟ آیا لازمه این گمانه ها جسمیت خداوند متعال نیست؟ آیا لازمه این دیدگاه آن نیست که ذات اقدس الهى محدود بوده و در مکان خاصى قرار گرفته باشد؟ ( ر.ک: عبدالرحیم عباس آبادى، اهل سنت، باورها، اندیشه ها، ص 235 و سایتww.mazaheb.ir .
حرف حق همانى است که از آیات فوق و سخن امام على به نقل از امام صادق(علیهما السلام) استفاده مى شود که فرمود: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِى مُشَاهَدَهِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان؛ چشم‌ها در هنگام مشاهده او را نمى‌بینند و لکن دلها با حقایق ایمان او را دیده اند» (الکافى، ج 1، ص 98)
عقیده اهل سنت در زمینه امامت:
طبق اعتقاد اهل سنت امامت کبرى به وسیله اجماع همه مسلمانان، و یا بیعت اهل حل و عقد(علما و دانشمندان و بزرگان قوم ) ثابت مى‌شود، و کسى که بر مردم غلبه کرد و چیره شد و حکومت را گرفت و مردم را به طرف خود جلب کرد، اطاعت از او در امر معروف واجب شده، و نصیحت او نیز واجب مى‌گردد و نمى‌توان علیه او انقلاب کرد، مگر این که به طور آشکار کفر او ثابت شود، و از سخنان خداوند برهان و نشانه اى براى کفر او داشته باشیم. ( دکتر ناصر بن عبدالکریم العقل، مختصرى از اصول عقاید اهل سنت و جماعت، ترجمه اسحاق بن عبدالله الدبیرى العوضى، ص 32)
البته آنطور که در مورد اهل سنت بیان شده، آنها براى ائمه اهل بیت علیهم السلام موقعیت علمى و تقوایى بسیار بالایى قائلند و براى آنان کراماتى نیز نقل نموده اند اما معتقد به تعیین و انتخاب آنان از سوى خداوند متعال به عنوان جانشینان و خلفاى دوازده گانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نبوده و ایشان را از گناه و خطا معصوم نمى دانند و عصمت را مختص انبیا مى دانند. (ر.ک: www.mazaheb.com)
شیعیان در مقابل این اعتقاد اهل تسنن که( امامت را انتصابى نمى دانند و قائل به عصمت ائمه علیهم السلام نمى‌باشند)، پاسخ‌هاى محکم و دندان شکنى دارند که براى مطالعه آنها مى توانید به کتبى که در پایان معرفى شده است مراجعه نمایید.
اختلاف در زمینه مهدویت:
اهل سنت اعتقاد به اصل مهدویت دارند منتهى از جهاتى، بین شیعه و سنى در این زمینه، اختلاف وجود دارد:
اختلاف در تولد:
شیعه معتقد است رهبر موعود، محمد بن حسن عسکرى است که سال 256 ه . ق متولّد شده و پدرش امام حسن عسکرى علیه السلام، بر امامت او تصریح کرده است. او سپس به اذن خدا، غیبت صغرى و کبرى نمود. غیبت صغرى هنگامى بود که خداوند، وى را از نیرنگ حکومت عباسى نجات داد. وى از هنگام تولّد، مخفى زیسته، پدرش او را از دیده‌ها، پنهان مى‌کرد. پس از وفات پدرش در 260 ه . ق شیعیان به واسطه نوّاب اربعه، با او ارتباط داشتند. نیابت آنان 69 سال ( 260 – 329 ه . ق ) طول کشید. غیبت کبرى، پس از وفات نایب چهارم آغاز شد.
اما بیشتر اهل سنت معتقدند که مهدى هنوز متولّد نشده و در آخرالزمان به دنیا مى‌آید. برخى از آنان نیز روایت‌هایى نقل مى‌کنند که مهدى آخرالزمان، هم نام پیامبر بوده و پدرش هم نام پدر گرامى رسول خدا(عبداللَّه) است. دسته‌اى از اهل سنّت که تولّد حضرت مهدى را پذیرفته‌اند، درباره سال ولادت یا ماه و روز آن و نیز پدر گرامى او، اختلافاتى با شیعه دارند.
برخى از علماى اهل سنت( مانند عبداللَّه بن محمد مفارقى، ابن طلحه شافعى، دیار بکرى و . . . ) سال ولادت مهدى را 258 ه . ق دانسته‌اند ولى علمایى مانند ابن اثیر، ابن عربى، سبط ابن جوزى حنفى، صلاح الدین صفرى، ابن صباغ مالکى، ابن حجر مکى همانند شیعه سال ولادت او را 255 ه . ق مى‌دانند. درباره ماه و روز ولادت مهدى موعود نیز – علاوه بر نیمه شعبان – 23 رمضان، 9 ربیع‌الاول، 8 شعبان و . . . اشاره شده است ( ر.ک: فصلنامه انتظار، شماره 11 و 12، مقاله مهدویت و مذاهب اسلامى، ص 340 و 341 ).
اختلاف در تبار و نام پدر حضرت مهدى:
یکى دیگر از اختلافات، درباره تبار و نام پدر مهدى موعود است. برخى از اهل سنت، آن حضرت را از نسل امام حسن(ع) و بسیارى او را از نسل امام حسین دانسته‌اند. شمارى از دانشمندان سنى – همانند عالمان شیعه – نام پدر مهدى را حسن و آن حضرت را فرزند امام حسن عسکرى دانسته‌اند. برخى نیز بر اساس زایده‌اى که در یک حدیث وجود دارد، نام پدر آن حضرت را، همانند نام پدر رسول اکرم(ص) «عبداللَّه» دانسته‌اند.
اعتقاد اهل سنت در مورد عدالت صحابه:
اهل سنت بر این عقیده‌اند که هر کسى در حال ایمان با حضرت محمد(ص) ملاقات و مصاحبت داشته هر چند یک لحظه باشد از صحابه است. همچنین معتقدند که تمامى صحابه عادل بوده و باید در معارف دین به آنان مراجعه نمود. (الجرح و التعدیل، ابوحاتم رازى، ج 1، ص 70 – 69 و مقدمه استیعاب ابن عبدالبر)
یکى از نویسندگان اهل سنت در این زمینه بیان مى کند که: «صحابه و یاران پیامبر همه عادل، و شهادت آنها مورد قبول است، و آنها بهترین افراد این امت هستند، و گواهى دادن بر ایمان و فضیلت آنها یکى از اصول قطعى و معلوم و آشکار و از ضروریات دین اسلام است، و محبت آنها دین و ایمان و بغض آنها کفر و نفاق است . . . . و بهترین آنها أبوبکر سپس عمر، سپس عثمان، سپس على که خلفاى راشدین هستند، و خلافت آنها به ترتیبى که اسامى آنها آمده درست است.» (ناصر بن عبدالکریم العقل، مختصرى از اصول عقاید اهل سنت و جماعت، ترجمه اسحاق بن عبدالله الدبیرى العوضى، ص 33).
اما شیعیان معتقدند که گرچه بسیارى از صحابه افرادى مؤمن، متدین و عادل بوده‌اند، اما در بین آنان افراد منافق و فاسق هم وجود داشته است. چنانکه در قرآن مى‌فرماید:
«بعضى از عربها که در اطراف شما هستند منافقند و بعضى‌از اهالى مدینه بر نفاق خویش ثابت مى‌باشند و شما از نفاق اینان آگاه نیستید. ما بر آنان آگاهیم و به زودى ایشان را دوبار عذاب مى‌کنیم سپس به سوى عذاب بزرگى برگردانده مى‌شوند»(توبه آیه 10) (ر.ک: اصول اعتقادات اهل سنت، جمعى از نویسندگان، ص 89 و 90 )
از نظر اهل سنّت، کسانى چون ابوسفیان، معاویه و عمروعاص نیز جزء صحابه اند و عادل و مورد اعتماد.
اشاره‌اى به اختلافات شیعه و سنى در زمینه احکام:
از دیگر اختلاف اساسى میان شیعه و اهل سنت، تفاوت در زمینه احکام و مسائل عبادى است.
در نماز، روزه، حج، خمس و . . . اختلافاتى وجود دارد که ریشه آن به اختلاف در مرجعیت دینى بر مى گردد. شیعه قرآن، سنت ( قول، فعل و تقریر معصوم(ع))، اجماع(که کاشف نظر معصوم علیه السلام باشد) و عقل را جزء منابع دین مى دانند لذا احکام و سایر معارف را از این منابع به دست مى آورند. ولى اهل سنت: قرآن، سنت پیامبر(ص) و قول تمام اصحاب رسول خدا(ص) را جزء منابع دین خود مى دانند چه اصحابى که مصون از گناه و خطا باشند و چه کسانى که چنین مصونیتى را نداشته باشند.
لذا چون منابع تشریعى و قانون گذارى در دو مذهب متفاوت است، احکام و قوانین آن دو نیز با یکدیگر اختلاف دارد.
به عنوان مثال به چند مورد اشاره مى شود:
1. اهل سنت در عمل قائل به انسداد و بسته بودن باب اجتهاد هستند و تقلید از میت را جایز دانسته و بر این اساس از یکى از علماى چهارگانه خود – ابوحنیفه، شافعى، مالک بن انس و احمد بن حنبل – تقلید مى کنند بر خلاف آنها، شیعیان باب اجتهاد را باز دانسته و تقلید از میت را جایز نمى دانند. البته شیعه تقلید از مرجع تقلیدى را که مقلد او در زمان حیاتش حاضر بوده و از او تقلید مى نموده است جایز مى داند. (www.mazaheb.com)
2. ظاهرا اهل سنت در وضو پاها را مى شویند در حالى که شیعیان پاها را مسح مى‌کنند. ولى لازم به ذکر است که در قرآن کریم تصریح شده: «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم إِلَى الْکَعْبَیْن؛ سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پیشین [هر دو پا] مسح کنید» (مائده، آیه 6 ) این جمله مستقل است و مربوط به «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم» (مائده، آیه 6 ) نیست. چرا اهل سنت بر خلاف این آیه مى گویند پاها را بشویید؟ (ر.ک ww.mazaheb.ir)
3. اهل سنت معمولا در هنگام نماز دست‌ها را روى هم گذاشته یا مى بندد، در حالى که شیعیان چنین کارى نمیکنند.
واقعا جاى سوال است با توجه به اینکه همه مذاهب بستن دست ها را در نماز واجب نمى دانند و برخى از مذاهب مانند مالکیان حتى آن را سنت هم نمى دانند چه دلیلى وجود دارد که عده اى بر آن اصرار مى‌ورزند و همواره دست هایشان را در نماز مى بندند؟ (همان)
4. اهل سنت در نماز و هنگام سجده از مهر استفاده نمى کنند. طبق نظرشان مى‌توانند بر فرش سجده کننده درحالى که شیعیان هنگام سجده پیشانى را بر فرش نمى‌گذارند.
تاریخ و روایات نشان مى دهد که در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرش وجود نداشته و مسجدالنبى بدون فرش بوده و مسلمانان بر زمین ، ریگ و سنگ سجده مى کردند و جز در موارد ضرورت و عذر بر لباس سجده نمى کردند و از سویى هیچ روایت و دلیلى وجود ندارد که پیامبر فرموده باشد سجده بر فرش جایز است؟ پس چرا اهل سنت به سجده بر فرش اصرار دارند به گونه اى که گویا سجده بر خاک که حتى از دید روایات خودشان بهترین چیزى که سجده بر آن مى شود گرد خاک و زمین است، جایز نیست؟ و بر کسانى که مقیداند تا بر خاک سجده نمایند و براى آسان شدن آن را تبدیل به مهر کرده اند اشکال مى کنند؟
آیا سجده بر زمین، خاک و سنگ جزو سنت پیامبر است یا سجده بر فرش؟ اهل فکر و اندیشه خود قضاوت نمایند. ( همان )
5. اهل سنت اصرار بر جدا خواندن نمازها دارند و مخالف جمع خواندن آنها هستند در حالى که طبق نظر شیعه نمازها(مثل ظهر و عصر) را هم مى‌توان به لحاظ زمانى نزدیک به هم خواند و هم مى‌توان با فاصله زمانى خواند.
لازم به ذکر است که از روایات شیعه و سنى استفاده مى شود پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) نمازهاى پنج گانه را در اوقات مختلف خوانده اند گاهى نماز ظهر را اول زوال ظهر شرعى و گاه هنگامى که سایه به اندازه شاخص مى رسیده و همچنین در نمازهاى مغرب و عشا روایاتى وارد شده که پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) گاهى بدون عذر و ضرورت در سه وقت نمازها را جمع مى خوانده اند براى اینکه امت در تنگنا و حرج گرفتار نشوند. [ر.ک: صحیح مسلم، ج 1، ص 489، ح 49 مسند، احمد حنبل، ج 1، ص 221 صحیح، بخارى، کتاب مواقیت الصلاه فتح البارى، ج 2، ص 23 و سنن المأثوره، امام شافعى، ص 123 و سایت www.mazaheb.ir] آیا اصرار بر جدا خواندن نمازها و جلوگیرى از جمع خواندن آنها همان گونه که پیامبر(صلى الله علیه وآله) تعلیم داده اند، خلاف سنت پیامبر به شمار نمى آید؟
آیا نظر امام صادق(علیه السلام) که جمع خواندن نمازها را جایز دانسته و دیدگاه قرآن که جمع خواندن را ثابت مى کند مانند آیه «اقم الصلاه لدلوک الشمس الى غسق الیل» (سوره اسرا، آیه 7) نمى تواند دلیل جمع خواندن نمازها باشد؟ (ر.ک www.mazaheb.ir)
6. یکى از مسلمات بین مسلمانان آن است که نمازهاى واجب را با جماعت مى توان خواند، سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و بسیارى از صحابه این بوده ولى در مورد نمازهاى مستحبى اجازه به جماعت خواندن داده نشده است با این وجود خلیفه دوم در عین این که به این مسأله باور داشته است، بدعت جماعت را در نمازهاى تراویح بین مسلمانان پدید آورد و اکنون اهل سنت حتى کسانى که نمازهاى واجب را نمى خوانند در نمازهاى تراویح باید شرکت نمایند در اینجا دو بدعت است:
الف) جماعت خواندن نمازهاى مستحبى؛
ب) اصرار بر آن، به گونه اى که به حد واجب رسیده است.
آیا صحیح است که با برخى از مسایل به گونه اى عمل شود که شبهه وجوب در اذهان به وجود بیاید؟ (همان)
انشعابات کلامى اهل سنت:
اهل سنت از نظر کلامى به چندین فرقه تقسیم مى‌شود:
1. اهل حدیث: این شاخه کسانى هستند که در اصول و فروع، به کتاب و سنت مراجعه مى‌کنند و عقل را در این قلمروها دخالت نمى‌دهند. امروزه از این گروه به عنوان «سلفیه» یاد مى‌کنند و در گذشته «حشویه» و یا «حنابله» نامیده مى‌شدند. (سبحانى، جعفر، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، انتشارات توحید، چاپ اول، 1371، ص 149)
مشاهیر این گروه عبارتند از: مالک بن انس ( 93 179 ه‌د)، احمد بن حنبل ( 164 – 241 ه‌د)، داود بن على اصفهانى ( 202 – 270 )، على بن احمد معروف به «ابن حزم» ( 384 – 456 ه‌د ) (ربانى گلپایگانى، على، درآمدى بر علم کلام، انتشارات دار الفکر، چاپ اول، 1378، ص246)
2. معتزله: گروهى که به عقل، بیش از حد بها داده‌اند و در موارد زیادى به دلیل تصادم نصوص با عقل، به تأویل آنها مى‌پرداختند. این گروه پنج مسأله را از اصول اعتزال مى‌شمارند: 1. توحید؛2. عدل؛3. وعده و وعید؛ 4. امر به معروف و نهى از منکر؛ 5. منزله بین المنزلتین.
پایه‌گذار این مکتب کلامى«واصل بن عطاء» شاگرد حسن بصرى بود است که در یک جریان از حوزه درس او جدا شد و حوزه مستقلى تشکیل داد و بدین مناسبت حسن گفت «اعتزل عنّا» یعنى از ما جدا شد. به همین مناسبت بود که پیروان واصل «معتزله» نامیده شدند. (مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چ دوم، 1372، ج 3، ص 85 )
اصول اعتقادى معتزله عبارت اند از: منزله بین المنزلین – توحید – عدل – وعد و عید – امر به معروف و نهى از منکر.
الف. توحید، داراى مراتب سه گانه ذاتى، صفاتى و افعالى است. متکلمین معتزلى تفسیرهاى مختلفى از توحید صفاتى ارائه کرده اند. از جمله آنها نظریه نیابت ذات از صفات است که ابوعلى جبائى مطرح کرد و نیز نظریه احوال که ابوهاشم جبائى عنوان نمود.
ب. عدل: هر چند همه فرق اسلامى خداوند را عادل مى دانند اما در تفسیر آن اختلافاتى وجود دارد. معتزله و (شیعه) امامیه بر اساس قول به حسن و قبح عقلى، معتقدند که خداوند مرتکب ظلم و کار قبیح نمى شود. معتزله لوازمى هم براى این معنا از عدل قائلند مثل انکار جبر، رد تکلیف مالایطاق و عذاب اطفال.
ج. بنابر اصل منزله بین المنزلتین، معتزله معتقدند مرتکب کبیره منزلتى میان کفر و ایمان دارد.
د. بنابر اصل وعد و وعید، معتزله مى گویند خداوند نه خلف وعده(پاداش) مى کند و نه خلف و عید(کیفر) و بنابراین همه عذابهاى وعده داده شده در متون دینى در قیامت واقع خواهد شد.
ه. اصل امر به معروف و نهى از منکر مورد قبول همه مسلمین است و اختلاف در مراتب و شرایط آن است. معتزله براى آن شروطى مثل احتمال تاءثیر و عدم مفسده قائل اند و آن را محدود به زبان و قلب هم نمى دانند. (ر.ک: رضا برنجکار، آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، ص 118 – 119)
3. اشاعره: این گروه عقاید اهل حدیث را با تعدیل خاصى پذیرفته اند. پایه‌گذار این مکتب ابو الحسن اشعرى (ت. 260 – 324 ) مى‌باشد. وى قبل از پایه‌گذارى این مکتب بر مکتب معتزله بود، او در قرن چهارم هجرى به دفاع از عقاید اهل حدیث و مخالفت با آراى معتزله قیام کرد و مکتب جدیدى بوجود آورد که در جهان تسنن شهرت بسزائى یافت.(ربانى گلپایگانى، على، فرق و مذاهب کلامى، انتشارات مرکز جهانى، چاپ سوم، 83، ص 201).
مذهب اشعریه از معروف ترین مذاهب کلامى در دنیاى اهل سنت است، که در آغاز قرن چهارم هجرى پدید آمد. قبل از آن، مذهب حنبلیه، مذهب رسمى و معروف میان اهل سنت بود. مؤسس مذهب اشعریه ابوالحسن على بن اسماعیل اشعرى است، وى به سال 260 هجرى قمرى در بصره به دنیا آمد، و به سال 324 یا 330 در بغداد در گذشت.
اشعرى در مقابل روش(معتزله) که یک شیوه عقلانى بود، طریقه اهل سنت را تأیید و تقویت نمود. و بر خلاف معتزله، معتقد به قدم قرآن، و تفاوت بین ذات و صفات خدا، و ضرورت رؤیت خداوند در آخرت شد. (ربانى، على، فرق و مذاهب کلامى، مرکز جهانى، 1383، ص 201 و 202)
همچنین اشاعره بر خلاف معتزله که حسن و قبح را عقلى و ذاتى مى دانند، اساسا حسن و قبح واقعى اشیاء را انکار مى کردند. (رضا برنجکار، آشنایى با فرق و مذاهب، ص 135)
4. مذهب ماتریدیّه: این مذهب یکى دیگر از مذهب کلامى معروف و مورد قبول در میان اهل سنت است که در اوایل قرن چهارم هجرى پدید آمد، مؤسس این مذهب کلامى، ابو منصور ماتریدى(متوفاى333 ه‌د) است. انگیزه ماتریدى و اشعرى در مخالفت با معتزله، انگیزه‌اى واحد بود، ولى روش آنان کاملاً یکسان نبود، زیرا عقل‌گرائى در ماتریدیه بر ظاهرگرائى غالب است. [درآمدى بر علم کلام، ص 296، همان.]
چند نمونه از تفاوت‌هاى ماتریدى با اشعرى عبارتند از:
الف) اشعرى منکر حسن و قبح عقلى بود ولى ماتریدى آن را مى پذیرد؛
ب) ماتریدى بر خلاف اشعرى ، تکلیف مالایطاق را قبول ندارد؛
ج) ماتریدى همچون اشعرى انسان را کاسب عمل مى داند اما کسب ماتریدى به معناى ایجاد اراده از سوى انسان است نه مقارنت اراده با فعل خارجى.(رضا برنجکار، آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، ص 140 – 141)
5. وهابیّه: مسلک وهابى منسوب به شیخ محمد فرزند «عبد الوهاب» نجدى است، وى در سال 1115 هجرى قمرى در نجد تولد یافت. این گروه خود را «سلفیه» مى‌نامند و مسائلى را بر اصول «سلفیه» افزودند که بیشتر مربوط به توحید و شرک است. محمد بن عبد الوهاب با مطالعه کتابهاى ابن تیمیه، گرایش خاصى به احیاى اندیشه‌هاى او پیدا کرد، در این رابطه زیارت پیامبر، تبرک به آثار او، توسل به وى و بناى سایبان بر قبور را شرک دانست و دیگر طوایف مسلمین را متهم به شرک و خروج از دین کرد و تنها مذهب وهابیت را اهل نجات دانست. [سبحانى، جعفر، آئین وهابیت، ص29 ] عقاید و اندیشه‌هاى افراطى و رفتار خشن و انعطاف‌ناپذیر آنان، منشأ تفرقه و نزاع در میان امت اسلامى شده است بدین جهت، در راستاى اهداف و منافع استکبار جهانى و دشمنان اسلام قرار گرفته است.
البته مذاهب کلامى اهل سنّت زیر شاخه هایى نیز دارند که آنها را نمى توان به عنوان فرقه هاى اصلى برشمرد:
مذاهب نام برده شده مهمترین مذاهب کلامى اهل سنت هستند غیر از این مذاهب، مذاهبى هم وجود دارند که فقط فهرست‌وار نام مى‌بریم: 1. اباضیه؛ 2. جهمیّه؛ 3. کرّامیه؛ 4. ضراریّه؛ 5. نجاریّه.
مذاهب فقهى اهل سنت:
اهل سنت در مسائل فقهى به چهار مذهب تقسیم مى‌شود. در واقع از چهار تن از فقهاى اهل سنت پیروى کرده و مى‌کنند. این چهار نفر، نه از صحابه پیامبر صلّى الله علیه و آله بوده‌اند و نه از تابعین و نه پیامبر صلّى الله علیه و آله پیروى از آنها را توصیه نموده است. و در هیچ حدیثى حتّى در کتاب‌هاى خود اهل سنت اثرى از این چهار مذهب نمى‌باشد.
1 – مذهب حنفى: که منسوب نعمان بن ثابت معروف به ابوحنیفه است، وى در سال 80 هجرى به دنیا آمده و در سال 150 هجرى قمرى درگذشته است. ابوحنیفه فردى ایرانى است که امام اعظم اهل سنت به شمار مى‌رود. درجامعه تسنن، بعد از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله و خلفاى راشدین و حسنین علیهما السلام، بسیار محترم است. البته پیروانش در ایران بسیار اندکند.
2 – مالکى: این مذهب منسوب به مالک بن انس است، وى در عهد خلافت ولید بن عبد الملک به دنیا آمد و در روزگار هارون الرشید در مدینه از دنیا رفت.
این مذهب، دومین مذهب اهل سنت از نظر قدمت و سومین آن از نگاه قلمرو است. مؤسس این مذهب، مالک بن انس اصبحى از طبقه سوم فقیهان تابعى مدینه است. او حدود سالهاى 90 تا 97 در آن شهر تولد یافت. مالک بیشتر زندگانى خود را در مدینه سپرى کرد، فقه را نزد ربیعه بن فروخ، ابن شهاب زهرى، نافع مولى عبدالله بن عمر بن هرمز، امام جعفر صادق علیه السلام و ابوالزناد فرا گرفت. مالک، در برابر خلفا، سیاست آرامى را دنبال مى‌کرد. اما با سکوت، او در برابر قیام نفس زکیه سال( 145 ه . ق). والى مدینه را به او بدگمان ساخت. والى مالک را مجازات کرد.
منصور بابت این رفتار والى که بى‌اطلاع او صورت یافته بود، از مالک عذرخواهى نمود. همچنین هارون در سفر حج خود در سال 179 ه . ق. در آخرین سال عمر مالک، از او دیدار به عمل آورد. با این همه، مى‌توان گفت که مالک از عباسیان ناخشنود بوده چنانکه همین ناخشنودى او سبب گرایش امویان اندلس به او گشت. مالک، در حدیث شناسى پیشگام بود. اثر مهم فقهى مالک کتاب «الموطأ» است که به درخواست منصور به نگارش آن پرداخت. دیگر اثر او، «رساله إلى الرشید» است. مذهب فقهى مالک، به مثابه یک مدرسه فکرى نبوده و اجتهاد فقهاى آن فراتر از رأى مالک نمى‌رود. مالکیان در باورهاى اعتقادى خود پیرو مکتب اشعریند. مذهب مالک پیش از ظهور مذهب شافعى، بر حجاز، مصر و سرزمین‌هاى آفریقایى اطراف آن، اندلس و سودان غلبه داشت و در بغداد هم حضور چشمگیرى داشت تا آن که پس از سال 400 ه . ق. رو به افول نهاده، با ظهور مذهب شافعى در مصر، مذهب مالکى در آن به جایگاه دوم تنزل یافت اما موقعیت خود در شرق آفریقا را از دست نداد. امروزه مذهب مالکى در قسمت‌هاى شمالى آفریقا، الجزایر، تونس، در قسمت‌هاى کوهستانى مصر، سودان، کویت، قطر، بحرین غلبه دارد و در فلسطین و عربستان هم به ویژه منطقه احساء به صورت محدودتر ادامه حیات مى‌دهد. فقهاى مشهور در این مذهب عبارتند از: مالک بن انس اصبحى( امام المذهب ) ( م 179) صاحب المدونه الکبرى به روایت‌سحنون. ابوقاسم، معروف به ابن جزى(م 741) نویسنده کتاب القوانین الفقهیه فى تلخیص مذهب المالکیه. احمد بن ادریس معروف به قرافى(م 684) صاحب الاحکام فى تمییز الفتاوى عن الاحکام و مؤلف الفروق این کتاب داراى چهار جزء است. ابراهیم بن محمد، معروف به ابن فرحون مؤلف تبصره الحکام، این کتاب در دو جزء تنظیم شده است. محمد بن محمد اندلسى قرناطى، معروف به ابن عاصم (م 829) مؤلف تحفه الحکام، که این کتاب هم دو جزء مى‌باشد.
ابوالحسن معروف به تسولى، مؤلف البهجه فى شرح التحفه بالتحفه. ابو عبدالله معروف به خطاب، صاحب مواهب الجلیل شرح سیدى خلیل. این کتاب شامل شش جزء مى‌باشد. عبدالله معروف به خرشى (م 1101) صاحب شرح مختصر سیدى خلیل(م 767). این کتاب داراى شش جز مى‌باشد و عدوى (م 1189) حاشیه‌اى بر «مختصر» نوشته که با آن چاپ شده است. مواق، مولف التاج و الاکلیل لمختصرى خلیل. علامه محمد بن احمد معروف به ابن رشد قرطبى( م 595) نویسنده بدایه المجتهد و نهایه المقتصد، این کتاب بسیار جالب است و دو جزء را شامل مى‌شود.
مالک علاوه بر کتاب، سنت، فتاوى صحابه، اجماع، قیاس، استحسان، مصالح مرسله و استصحاب، عمل اهل مدینه را در زمره منابع دینى یاد کرده است. مالک، ظاهر قرآن را بر سنت مقدم مى‌داشت. مالک طعن بر اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را زشت شمرده و آن را جرم بزرگ مى‌دانست. مالک به درستى نظام «استخلاف» اذعان داشت. او همچنین قرآن را قدیم دانسته و به جبر باور داشت.
3 -شافعى: منسوب به محمد بن ادریس شافعى، وى در سال 150 ه‌د، در غزه به دنیا آمد و در سال 204 ه‌د، در مصر از دنیا رفت.
شافعیه بر پیروان ابى عبدالله محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن الشافع الهاشمى(150 – 204 هجرى) (یکى از ائمه فقهى چهارگانه اهل سنت) اطلاق مى شود. شافعى در مدینه متولد شد و بعد از مدتى که به سن جوانى رسید، به شهرهاى مختلف از جمله مکه، بغداد، مصر و یمن مسافرت نمود او از شاگردان مالک بن انس بود و همچنین از شاگردان ابوحنیفه هم استفاده کرده، و در برخى مسائل فقهى پیرو مذهب حنفى بوده، ولى به خاطر مسافرت هایى که به شهرهاى مختلف داشته و با مشاهده مسلک هاى گوناگون، مذهب جدیدى پدید آورد که از اختلاط دو مذهب حنفى و مالکى بود. و در مسائل کلامى هم از اتباع ابوالحسن اشعرى محسوب مى شد، شافعى همچون دیگر اهل سنت کتاب سنت، اجماع و قیاس را حجت مى داند. [مشکور، محمدجواد، موسوعه الفرق الاسلامیه، بیروت، مجمع البحوث، چاپ اول، 1415 هجرى، ص 300و 301 ] او فقیهى بود میانه رو، و صاحب نظر، مذهب او تلفیق شده از فقه حجازى و عراقى. شافعى خداوند را با تمام صفات قدیم (مى شناسد) و قرآن را غیر مخلوق و معتقد به آفریده شدن بهشت و دوزخ مى باشد و همچنین عذاب قبر و سؤال نکیر و منکر را قبول دارد، و معتقد است که مرتکب گناه کبیره کافر نمى شود، (برخلاف برخى گروه هاى اسلامى که مرتکب گناه کبیره را کافر مى دانند) و هر کس به اندازه گناهش معذّب مى شود و به شفاعت پیامبر هم معتقد است، اعتقاد به معراج پیامبر دارد و مى گوید: که نیکى و بدى به اراده خداوند است و بنده در فعل مختار است. خداوند را در اوصاف تشبیه نمى کند و به خلافت ابوبکر و عمر و عثمان و على علیه السلام به همان ترتیب خلافت شان معتقد هست. [ابوالمعالى محمد الحسینى العلوى، بیان الادیان، به اهتمام سید محمد دبیر سیاقى، تهران، انتشارات روزنه، چاپ اول، 1376، ص46 ] مذهب شافعى مثل سایر فرقه هاى دیگر شواهد و نصوص مسلمى را که در جانشینى بلافصل على علیه السّلام بعد از پیامبر وجود دارند، نادیده گرفته و آن حضرت را خلیفه چهارم مى داند. در مکتب شافعى براى حدیث اهمیت بیشترى قائل هستند، طورى که اگر تعارضى بین حدیث و قرآن حاصل مى شد، حدیث را مقدم مى دانستند، به عقیده شافعیان مجموعه احادیث مظهر تمدن اسلام هستند. هر چند شافعى در زمینه حدیث آزادترند، در عین حال عمل به رأى را به هر شکل آن رد مى کند و تحقیق و بحث در اصول دین (بحث کلام) را به طور کلى مردود مى داند. [بى ناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على اصغر حکمت، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1380، ص 754 ] پیروان مذاهب چهارگانه اهل سنت که مذهب شافعى از آن جمله مى باشد، به خاطر اهتمام بیشترشان به صحابه و اعتقاد به عدالت همه آنان، نقد صحابه را جایز نمى دانند. هر چند در تاریخ گناهان بزرگى از آنان نقل شده باشد. ایمان به حدوث عالم و مخلوقیت آن، ایمان به صفات ذات خداوند و ازلى بودن آنها، ایمان به رسل و انبیاى الهى و کتب آسمانى، معجزات انبیاء و کرامات اولیاء ایمان به فناء عباد و احکامشان در معاد، ایمان به خلافت و امامت و شروط زعامه، در نزد همه آنان از ارکان دین شمرده مى شوند. [ بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، تحقیق عبدالحمید، بیروت، مکتبه عصریه، 1411 هجرى، ص323 ] بنابراین اختلاف شافعى با سه گروه دیگر اهل سنت، در فروع است و همچنین در ایمان هم اختلاف اندکى دارند که درستى ایمان در مذهب شافعى سه شرط دارد. اقرار به زبان، تصدیق به جنان (قلب) و عمل به ارکان، و چون این گونه باشد به طاعت بیفزاید و از معصیت بکاهد. [ابوالمعالى، پیشین، ص47 ] شافعى در الهیات، اخبارى و ظاهرى بود، یعنى ظواهر آیات و سنت پیامبر را ملاک عقیده مى دانست. او در اصول دین مذاق و مشرب مکتب اشاعره داشت. [ فضائى، یوسف، مذاهب اهل سنت و فرقه اسماعیلیه، تهران، آشیانه کتاب، چاپ اول، 1383، ص152] بنابراین مى توان عقاید شافعى را بصورت فهرست وار اینگونه بیان کرد:
1. اعتقاد به قدیم بودن خداوند، با تمام صفاتش و عدم تشبیه خداوند در اوصاف؛
2. غیر مخلوق بودن قرآن و معتقد به آفریده شدن بهشت و دوزخ، قبول عذاب قبر و سؤال نکر و منکر؛
3. اعتقاد به شفاعت پیامبر و رفتن آن حضرت به معراج؛
4. مختار دانستن انسان در اعمال و رفتار؛
5. اعتقاد به درستى خلافت خلفاى راشدین ( ابوبکر، عمر، عثمان، و على علیه السّلام) گویا به حدیث غدیر توجه نداشته است؛
6. اهتمام بیشتر به حدیث و رد عمل به رأى، مخالفت با علم کلام؛
7. اعتقاد به سه شرط براى درستى ایمان و . . . . ( سایت www.rasekhoon.net).
4 – حنبلى یا حنابله: منسوب به احمد بن حنبل، وى در سال 165 هجرى به دنیا آمد و در سال 241 هجرى در گذشته است. ( گرجى، دکتر ابو القاسم، تاریخ فقه و فقها، انتشارات سمت، چاپ سوم، 1379، ص 84 ) (سایت اندیشه قم)
احمد بن حنبل از لحاظ نژاد عرب است، ولى ظاهراً خاندانش در ایران(مرو) مى‌زیسته‌اند.
عقاید احمد ابن حنبل:
1. از دیدگاه احمد ابن حنبل ایمان به قدر و روایاتى که در این باره وارد شده، واجب است و هیچگونه پرسشى در این مورد جایز نیست. توصیه مى کند که در این مورد از مناظره اجتناب شود و کسى علم جدال را نیاموزد؛
2. در اثبات صفات براى خداوند، تا مرز تشبیه به صفات مخلوق پیش مى رود؛
3. وى معتقد بود که قرآن حادث نیست، بلکه قدیم است. (ربانى، على، فرق و مذاهب کلامى، ص 243 و 244 ) یعنى مانند ذات الله که قدیم مى باشد.
از بزرگان مذهب حنبلى مى توان به ابن تیمیه و ابن قیم اشاره کرد.
سیر تاریخى مذهب حنبلى: این مذهب بعد از احمد حنبل اندکى گسترش یافت و بار دیگر در قرن هشتم هجرى توسط احمد بن تیمیه حرانى دمشقى تبلیغ و ترویج گردید. هرچند مى توان گفت وى در حقیقت روش عثمانیه در عهد معاویه و بنى امیه را احیا کرد و عقاید خود را به عنوان مذهب سلفیه که برگرفته از اهل حدیث و حنبلى بود، نام گذاشت و بعدها مذهب حنبلیه به سلفیه معروف و مشهور گردید. بنابراین، ابن تیمیه با عقاید و آرائى که بوجود آورد زمینه فکرى مذهب و هابیه را فراهم ساخت . ( همان ، ص 175 ) البته عقاید و آراء ابن تیمیه قرنها به بوته فراموشى سپرده شد ، تا اینکه در قرن دوازدهم هجرى عبدالوهاب ظهور کرد و به ترویج عقاید ابن تیمیه پرداخت . ولى بیش از هر چیز بر همان آرائى که ابن تیمیه ابداع کرده بود، پاى فشرد. عقاید بى پایه و روش نادرست وهابیه در حال حاضر زیر پوشش «سلفیه» ترویج مى شود. (ر.ک :http://www.rasekhoon.net)
لازم به ذکر است که مذاهب فقهى اهل‌سنت از قرن چهار منحصر به این چهار مذهب شد ولى قبل از آن بیش از چهل مذهب فقهى در میان اهل‌سنت مطرح بود که به علل گوناگونى از جمله کاهش اختلافات، تنها چهار مذهب فقهى و از نظر کلامى نیز بیشتر مذهب اشعرى به رسمیت شناخته شد و این موضوع موجب منقرض شدن سایر مذاهب اعتقادى و فقهى دیگر گشت.
معرفى چند کتاب براى مطالعه وتحقیق بیشتر:
1 – المراجعات، عبدالحسین شرف الدین موسوى( سید شرف الدّین موسوى بطور کاملا مستدلّ، منطقى و صریح عقائد حقّه امامیه را به نحوى ثابت کرده است که هر کس خواهان حق باشد راه را چنان روشن مى‌بیند که هیچ عذرى براى نپذیرفتن مذهب حق نخواهد داشت. خلاصه این کتاب در کتاب «حق جو و حق شناس» آمده است . . . در این کتاب سید شرف‌الدین موسوى به نام حق شناس و شیخ سلیم بشرى به نام حق جو آورده شده‌اند.)
2 – شبهاى پیشاور، سلطان الواعظین شیرازى، انتشارات لوح محفوظ.
3 – ویژگى ها و دیدگاه هاى دو مکتب در اسلام، علامه سید مرتضى عسکرى، ترجمه ع . م . سردار نیا (ترجمه کتاب ارزشمند معالم المدرستین از علامه عسکرى)
4 – نقش ائمه(ع) در احیاى دین، علامه سید مرتضى عسکرى.
5 – راه یافته (ترجمه کتاب ثم اهتدیت از محمد تیجانى سماوى)، ترجمه عباس جلالى یا سید محمد جواد مهرى. این کتاب ترجمه ى با عنوان « آنگاه هدایت شدم» نیز دارد. نویسنده ى این کتاب، قبلاً سنّى مذهب بوده و بعد از تحقیقات زیاد به مذهب شیعه درآمده و اکنون از مدافعان شیعه مى باشد و در مجالس گوناگون با اهل سنّت به مناظره مى پردازد.
6 – امامت در بینش اسلامى، على ربّانى گلپایگانى. در این کتاب مساله ى امامت از دیدگاه شیعه و اهل سنّت، مورد بررسى دقیق قرار گرفته است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد