طلسمات

خانه » همه » مذهبی » اقرار علی (ع) به خلافت خلفای ثلاثه و شبهه وجود امام زمان (ع)

اقرار علی (ع) به خلافت خلفای ثلاثه و شبهه وجود امام زمان (ع)


اقرار علی (ع) به خلافت خلفای ثلاثه و شبهه وجود امام زمان (ع)

۱۳۹۳/۰۷/۱۷


۷۵۹ بازدید

آیا علی (ع) با بیعت با خلفا به خلافت خلفای ثلاثه اقرار کرده است؟ در مورد امام زمان آیا یک انسان می تواند این همه سال عمر کند؟

از آنجا که پاسخ به این سؤال – که خود دارای بخش های متعددی است- نیازمند بحثی مبنایی و اساسی است و باید از قبل اصول و مسائلی را اثبات کنیم و چون پیش بردن بحث بدون روشن شدن آن ها در مواقع گرفتار امدن در بحثی جدی و بی فایده است و نیز بدان سبب که هدف فقط اسکات خصم نیست بلکه هدف اقناع اوست؛ ما بحث خود را با طرح یک سری اصول و مسائل مبنایی به پیش می بریم و سعی می کنیم در ضمن ان ها به سوالات مطرح شده نیز به طور خاص پاسخ گوییم. و در آخر منابعی را نیز برای مطالعه و در مورد موضوعات مورد بحث معرفی می کنیم.

1. اثبات جانشینی حضرت علی علیه السلام

شیعه بر این باور است که پیامبر همچون هر حاکم با تدیبر دیگر, امت خود را بی پرست رها نساخته است تا در دامان اختلاف و واپس گرایی و نزاع بر سر دنیا بیفتد و هم چون یهود و نصاری به فرقه ها و شعبه های مختلف گرفتار آیند, و معتقد است که پیامبر جانشینی برای خود, به فرمان خداوند, تعیین نموده است و او کسی نیست جز علی بن ابیطالب علیه السلام.
ما در اینجا به برخی از دلائل شیعه اشاره می کنیم:
1. آیه ابلاغ: آیه 67, سوره مائده:(یایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین)
در کتاب های بسیاری از دانشمندان اهل تسنن (و همه کتب شیعه) اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ آمده است که آیه فوق در شان علی علیه السلام نازل شده است و احادیث بسیاری در ابن باره ذکر گردیده است. از جمله علمای اهل سنت که شان نزول این آیه را جانشینی و لقب علی علیه السلام از سوی رسول خدا, در غدیر خم دانسته اند از این قرار است:
1. حافظ ابو نعیم اصفهانی« ما نزل من القرآن فی علی» (به نقل از الحضائص, ص 29)
2. ابو الحسن واحدی نیشابوری در کتاب «اسباب النزول», ص 150.
3. ابن عاکر شافعی در کتاب «تاریخ دمشق», ج 2, ص 86 .
4. فخر رازی در کتاب «تفسیر کبیر», ج 3, ص 636.
5. ابو السحاق حموینی در کتاب «فرائد المسلمین», ج 1, ص 185.
6. جلال الدین سیوطی در کتاب «الدرا المنثور فی التفسیر بالماتور».
7. قاضی شوکانی در کتاب « فتح الغدیر», ج 3, ص 57.
8. شهاب الدین آلوسی شافعی در کتاب «روح المعانی», ج 6, ص 172.
9. شیخ سلیمان قندوزی حنفی در کتاب «ینابیع الوده», ص 120.
10. بدر الدین حنفی در کتاب «عمده القاری فی شرح صحیح البخاری», ج 8, ص 584.
11. شیخ محمد عبده مصری در کتاب «تفسیر المنار», ج 6, ص 463.
12. امام ابو السحاق ثعلبی در تفسیر کبیرش.
البته جمع کثیر دیگری نیز وجود دارند که علامه امینی در کتاب «الغدیر » آن ها را نام برده است. و فعلا ما نیز قصد ذکر کامل این استدلال را نداریم چرا که خود ذکر این آیه و روایات مربوط بدان نیاز به مجال و فرصت زیادی دارد. از این رو فقط به شعری که حسان بن ثابت, پس از آن که پیامبر ولایت حضرت علی السلام را اعلام کرد, با کسب اجازه از آن حضرت سروده است اکتفا می کنیم:
ینادیهم یوم الغدیر بنیهمبخم و اسمع الرسول منادیا
فقال فمن مولاکم و نبیکم؟فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا
الهک مولانا و انت نبینا ولم تلق منا فی الولایه عاصیا
فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا
فمن کنت مولاه فهذا اولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا
هناک دعا اللهم وال ولیه و کن للذی عادا علیا معادیا
این اشعار را جمعی از بزرگان اهل سنت نیز نقل کرده اند که از میان آن ها: حافظ ابو نعیم اصفهانی, حافظ ابو سعید سجستانی, خوارزمی مالکی, حافظ ابو عبدالله مرزبانی, گنجی شافعی, جلال الدین سیوطی, سبطبن جوزی و صدر الدین حموی ر امی توان نام برد.
2. آیه ولایت: آیه 55, سوره مائده: (انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکوه و هم راکعون )
که در این مورد به نقل آنچه زمخشری در کتاب«الکشاف» خود آورده بسنده می نمائیم. زمخشری در تفسیر کشاف, ج 1, ص 648, ذیل این آیه چنین می آورد که: «به دنبال نهی از پیروی کسانی که دشمنی با آنان واجب است کسانی را ذکر می کند که پیرویشان به حکم این کلام که: « انما ولیکم و رسوله و الذین امنوا» واجب گردیده … و این آیه در مورد علی (ع) نازل شد زمانی که وی در رکوع نماز بود و فقیری از او مالی خواست و او نیز انگشتر خود را به او هدیه کرد… اگر بپرسید که لفظ به کار رفته در این جمع است(الذین), چگونه ممکن است منظورعلی علیه السلام باشد؟ در جواب می گوییم: هر چند سبب نزول آیه فرد واحدی است اما از آن رو آیه به صورت جمع آمده تا مردم را در بر چنین کاری ترغیب نماید به امید آن که به ثوابی همچون آن دست یابند».
3. آیه اولی الامر: نساء, 59
4. آیه صادقین: توبه, 119
5. آیه قربی: شوری, 23

2. تصریح به نام امامان اهل بیت (ع):

نکته بسیار جالب در این مورد این است که در بعضی از روایاتی که در منابع اهل سنت آمده, نام تمام امامان دوازگانه بطور کامل آمده است؛ یعنی بعد از علی علیه السلام, امام حسن, سپس امام حسین, بعد امام علی بن الحسین, سپس امام محمد بن علی الباقر, و بعد امام جعفر بن محمد الصادق, سپس امام موسی بن جعفر الکاظم, بعد امام موسی بن الرضا, سپس امام محمد بن علی التقی, بعد امام علی بن محمد النقی؛ سپس امام حسن بن علی العسگری و بعد امام محمد بن الحسن المهدی علیه السلام آمده است.ما در این جا به دو نمونه اشاره می کنیم, سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در کتاب «ینابع الموده» دو حدیث در این زمینه نقل کرده است: الف) حدیث اول را از « فرائد المسلمین »با سندی که به ابن عباس می رسد نقل می کند که یک نفر یهودی خدمت پیامبر (ص)آمد و سوالات مختلفی درباره اسلام و تعلیمات اسلامی کرد, و از جمله در باره وصی پیامبر سوال کرد. رسول خدا(ص) نخستین وصی خویش را علی بن ابی طالب و سپس فرزندان او حسن و حسین و بعد ائمه نه گانه دیگر را هر کدام را با اسم نام برد. مرد یهودی ایمان آورد, و تصریح کرد که من نیز در کتب انبیاء پیشین, و در کتاب موسی دیده ام که نخستین جانشین پیامبر خاتم (ص) داماد اوست و دومین و سومین آن ها دو برادر از فرزندان اوهستند و نه نفر دیگر از اولاد سومین پیشوا می باشد. (ینابع الموده, باب 76, ص 440) ب)حدیث دوم؛ در حدیث دیگری از «مناقب» از جابربن عبدالله انصاری نیز داستانی مشابه همین داستان نقل می کند که نام امامام دوازده گانه امامیه یک به یک با صراحت در آن آمده است. ( ینابع الموده, باب 76, ص 442) البته روایات فراوان دیگری نیز در ذیل برخی از آیات در مورد ولایت و امامت حضرت علی علیه السلام در منابع اهل سنت وجود دارد که به جهت اختصار از آن ها صرفه نظرکردیم.

.3در مورد روایت «ایتونی بداوه و قرطاس لکم کتابا لن تضلوا بعدی ابدا».

در این مورد جای بسی خوش حالی است که اهل سنت با شیعه درمورد اصل وقوع این واقعه هم نظر اند. اما بهتر است که حدیث را بطور کامل از صحیح بخاری نقا کنیم تا ببینیم واقعا چه حادثه ای روی داده است: فی باب قول الریض قوموا عنی من کتاب (لریضی), ص 5, من الجز الرابع من صحیحه: اخرجه البخاری بنده الی عبدالله بن عتبه بن مسعود عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله (ص), و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب, قال النبی(ص): هلم اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده, فقال عمر: ان النبی قد علب علیه الوجع, و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله, فاختلف اهل البیت فاختصموا, منهم من یقول: قربوا یکتب لکم النبی کتابا لکم لاتضلوا بعده و منهم من یقول ما قال عمر, فلما اکثروا الغو و الاختلاف عند النبی (ص), قال لهم رسول الله (ص) : قوموا [عنی], فکان ابن عباس یقول: ان الزریه کل الزریه ما حال بین رسول (ص) و بین ان یکتب لهم ذلک الکتابمن اختلافهم و لغطهم.(بخاری این حدیث را در جاهای دیگر هم ذکر کرده است از آن جمله در کتاب علم,ص 22, جز چهارم صحیحه. در صحیحه مسلم و کسان دیگر هم می توان دید.بدیهی است که اگر کسی به خدا و پیامبرش و کتابی که از سوی او بر بندگانش نازل شده است ایمان داشته باشد هرگزدر مقابل امرپیامبر که فرمودند: «ایتونی…» چنین نافرمانی نمی کند. گویا نمی دانستند که واقعا کتاب خدا به دست و زبان چه کسی بر آنان خوانده شد, شاید ندای هاتف قرآن را نشینده بودند آنگاه که ندا در داد که: ( و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا ) (سوره حشر, آیه 7) و گویی انگاه که گفت: « غلب علیه الوجع /هجر رسول الله » وکسانی نیز با او هم آواز گشتند در مقابل این نداکه: (انه لقول رسول کریم ذی قوه عند ذی العرش مکین مطاع ثم امین و ما صاحبکم بمجنون) (سوره تکویر, 19,20,21, 22) و اینکه: (انه لقول رسول کریم و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تومنون و لا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون تنزیل من رب العالمین) (سوره حاقه, 40, 41, 42, 43) و (ما ضل صاحبکم و ما غوی و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی علمه شدید القوی) (سوره نجم, 2, 3, 4, 5) (آیات بسیاری دیگر) گویا گوش ظاهر و باطنشان به یکباره بسته شده بود. علاوه بر این که عقل نیز به قباحت این نافرمانی حکم می کند. اما گویا آن ها می دانستند که پیامبر چه می خواهد بنویسد چرا که در غیر این صورت چه لزومی داشت که این گونه ترس سراپای وجودشان را فراگیرد و این گونه آخرت خود را به باد تباهی بسپارند. حتی اگر آنچه را که پیامبر می خواست بنویسد یا املا کند مسله امامت و جانشینی پس از خود نبود(که چنین بود). واسفاه ! که سنگ چه کسی را به سینه می زنند, کسی که این گونه پیامبری, پیامبر را در محضر خود او و در حیات او به فراموشی سپرده است.

4. ماجرای سقیفه و مساله شوری در مورد خلافت:

اگر نگاهی به جو سیاسی حاکم بر سال 10 هجری بیندازیم, می بیینم که مهمترین حادثه در این سال فتح مکه است که پس از آن به علت قدرت رو به افزایش اسلام, اقوام و طوایف بسیاری به اسلام گرویدند اما آنچه جالب است این است که در میان مهاجران, بنی هاشم هم چنان مغضوب همه جناح های قریش بودند.(ابوبکر و عمر از دو تیره قریش بنی تیم و بنی عدی بودند.) دلیل این امر علاوه بر سوابق تاریخی پیش از اسلام, آن بود که در طی جنگ های بدر و احد, شمار بسیاری از آنان بدست علی ابن ابی طالب علیه السلام و حمزه به قتل رسیده بودند, و با وجود پیوند های مستحکم قبیله ای و خاندانی که میان آن ها بود می توان پذیرفت که چنین واکنشی در میان افراد وابسته آنان کاملا طبیعی باشد. یعقوبی می گوید: عمر گفت: قسم بخدا ای ابن عباس, حقیقتا علی, پسر عموی تو, سزاوار ترین مردم است بخلافت, و لکن قریش نمی توانند او را ببیند. ( تاریخ یعقوبی, ج 1, ص 47) ابن ابی الحدید نیز می نویسد: قریش, علی علیه السلام را قاتل عزیزان خود می دانستند, و این خون ها گر چه برای اسلام ریخته شده بود اما از شمشیر علی علیه السلام چکیده بود. (شرح نهج البلاغه, ج 13, ص 300) علی علیه السلام نیز خود چنین فرموده اند: قریش هر کینه و عداوتی که با پیغمبر داشتند, در باره من اظهار نموده, و درباره اولاد من نیز اعمال خواهند کرد. مرا با قریش چکار بود, من با آنان به امر خدا و رسول جنگیدم. ( ینابع الموده, ص 111) حال در چنین فضایی پیامبر به قرب الهی شتافته و رحلت فرمودند. هر چند که او بسان حاکمی با تدبیر و دلسوز جانشین خود را چه خوب معرفی کرد(که بحث آن در فقرات قبل گذشت ), اما آن هنگام که پیامبر به رحمت ایزدی پیوستند و هنوز جسد مبارک شان بر زمین بود, چه شد که امتش بجای این که او را با عزت و احترامی که در خور ساحتش باشد و بدون فوت وقت او را به خاک بسپارند, به کاری دیگری مشغول شدند, گویا آن ها مهربانتر از خدا و رسولش هستند و همچون دایه مهربانتر از مادر غصه دار امت و سرنوشت آن بودند. در سیره ابن هشام در مورد این واقعه در اواخر کتاب چنین می خوانیم: « پس از رحلت رسول خدا (ص) مردم چند دسته شدند گروهی از انصار خود را به سعد بن عباده رسانده و در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند, علی ابن ابی طالب علیه السلام و زبیر و طلحه نیز بخانه فاطمه رفتند, ما بقی مهاجرین نیز با اسید بن حضیر و قبیله بنی عبدالاشهل به نزد ابوبکر رفتند, در این حال شخصی به نزد ابو بکر و عمر آمده گفت: گروه انصار به نزد سعد بن عباده رفته و در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند و اگر شما خواهان خلافت هستید پیش از آن که کارشان سر بگیرد(و سعد بن عباده را به ریاست خود انتخاب کنند) خود را به آن ها برسانید.در آن حال جنازه رسول خدا (ص) هم چنان در اطاق روی زمین بود و خاندانش در را بسته بودند, عمر گوید: من به ابوبکر گفتم: برخیز تا به نزد برادران انصار خود برویم و ببیینیم چه می کنند. عبدالرحمن بن عوف گوید: روزی در منی نزد عمر بودم که مردی به نزد او آمد گفت: « فلانی می گوید اگر عمر بن خطاب بمیرد من با فلان شخص بیعت می کنم بیعت با ابی بکر هم بدون فکر و اندیشه بود و انجام شد». قبل از آن که به ادامه مطلب بپردازیم, آنچه که بسیار برای من جالب است را طرح کنم و آن این است که نمی دانم چرا در روایات بسیاری که در کتب اهل سنت آمده است سخن از فردی مجهول و تحت عنوان « فلان شخص » آمده است. واقعا نمی دانم آیا راویان اسم او را نمی دانستند یا این که ناقلان نامش را از روی مطامع دنیوی در پرده ابهام آورده اند. والله العلم . نزاع و گفت وگو در سقیفه با این سخن که ابوبکر از همه مسن تر است و از قریش است پایان یافت و او بخلافت برگزیده شد. اما آن ها نه تمام افراد شهر بودند و نه همه مسلمانان؛ ………………………, خویشتن را نماینده ان ها کرده بودند. تا این جا در هیچ جا نیامده است که به آیه «وامر هم شوری بینهم» استناد کرده باشد. پس ار خاتمه بیعت در سقیفه, آنان از آن محل خارج شدند. بنا به روایت براءبن عارب, آن ها در کوچه ها به راه افتاده و به هر کس می رسیدند دست او را گرفته, به دست ابوبکر می مالیدند, چه آن شخص بدین کار تمایلی می داشت یا نه؛ براء می افزاید: توجه آنان به بیعت با ابوبکر تا اندازه ای بود که بنا بر نقل ابن ابی شیبه در مراسم تدفین رسول الله (ص) حضور نداشتند و تنها بعد از دفن باز گشتند.
پس از دفن پیامبر, افزون بر دو شخصیت بر جسته بنی هاشم یعنی امام علی علیه السلام و عباس, کسان دیگری هم چون زیبر بن عوام, خالد بن سعید, مقداد بن عمرو, سلمان, ابوذر, عمار, براء بن عارب و ابی بن کعب (تاریخ یعقوبی, ج 2, 124) , مخالفت خویش را اعلام کردند. به گزارش ابن عبدربه, عمر که قبسی آتش در دست داشت, تهدید به آتش زدن خانه کرده و وقتی فاطمه زهرا(س) پرسید که آیا واقعا قصد چنین کاری دارد؟ او گفت آری, مگر آن که کسانی که در خانه اند, امر را بپذیرند که امت پذیرفته است. (العقد الوید, ج 3, ص 64؛ تاریخ ابی الغداد, ج 1, ص 156) پس از تهدید عمر به آتش زدن خانه بر سر معترضان بود که حضرت فاطمه زهرا (س) از آنان خواست متفرق شوند زیرا عمر چنین کاری را انجام خواهد داد. در واقع از آن به بعد این سنت آتش زدن برای گرفتن بیعت باب شد. آن ها به مشورت مغیره به سراغ عباس رفتند تا او و خاندانش را در این کار سهیم کنند و با جلب رضایت او به عنوان عموی رسول خدا(ص), تا حدی از دشواری های خود بکاهند اما عباس این دعوت را نپذیرفت. (شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج 20, ص 147) امیر المومنین علی علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله تلاش زیادی برای باز گرداندن امر خلافت از ابو بکر و بیعت با امام علی علیه السلام کردند اما تلاش آنان ثمری نبخشید. گزارش این تلاش ها را ابوبکر جوهری و دیگران آورده اند. ( تاریخ یعقوبی, ج 2, ص 126؛ شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج 2, ص 5-28؛ وقعه صفین, ص 182). در این نکته هیچ جای تردید نیست که به دلیل حق کشی هایی که در جریان میراث پیامبر (ص), مساله فدک و قضیه امامت انجام شد, فاطمه زهراسلام الله علیها نسبت به ابوبکر و عمر خشمگین شدن و بدون آن که از آن ها راضی شود از دنیا رفت. ( شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج 6, ص 49-50؛ صحیح بخاری, ج 3, ص 36؛ صحیح مسلم, ج 2, ص 72) زهری م گوید: امام علی علیه السلام حضرت فاطمه زهرا را شبانه دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد. او می افزاید: تا پیش از در گذشت فاطمه زهرا سلام الله علیها, نه تنها علی بلکه هیچ یک از بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکرد. گویا اینان این حدیث را از پیامبر (ص) نشنیده اند که: «هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است و هر کس مرا آزرده سازد, خدارا آزرده است و آن که خدا را آزرده سازد کافر است و جایگاهش دوزخ می باشد». اما در مورد آیه (و شاورهم فی الامر ) (سوره آل عمران, آیه 159) ,ما هم با اهل سنت همدل و هم آوازیم که چرا نباید به این آیه که می گوید:« کارهایتان را با مشورت انجام دهید» عمل کرد. و چه خوب گفته شد که چه کاری مهمتر از خلافت. اما پرسشی که هم چنان نا جواب باقی مانده این است که واقعا چه کسی به این آیه عمل نکرده . با فرض این که این آیه, امر خلافت را نیز در بر می گیرد (که چنین برهانی, به دلایلی چند در کار نیست, که برای آگاهی می توانید به منابعی که در پایان معرفی می شود رجوع کنید). آیا خود اهل سنت این آیه را بدست فراموشی نسپردند, آیا ابوبکر در انتخاب جانشین خود اصلا این آیه را بخاطر داشت, یقینا همه می دانند که ابوبکر در این امر مهم دست به مشورت نزد, آنگاه که وصیت می کرد و گفت: این عهدی است که ابوبکر پسر ابی فحانه با مسلمین می بندد, که در همان حال در اثر بیماری بی هوش شد, و عثمان دنباله آن را چنین نوشت که: اما بعد, من عمر را برای شما خلیفه و جانشین خود قرار دادم. و آنگاه ابوبکر بحال آمد, عثمان نوشته را براو قرائت کرد وابوبکر از خوشحالی تکبیر گفت!!! (یعقوبی, ج 2؛ کامل, ج 2؛ طبری, ج2) فعلا ما قصد نداریم ابوبکر را به چیزی متهم کنیم و اهل سنت نیز چنین نمی کنند. ولی هم چنان جای این سوال است که مگر ابوبکر سواد خواندن نداشت, مگر قرآن نخوانده بود, مگر این آیه را نشنیده بود. پس چرا مشورت را رها کرد و خود به یقین خلیفه پس از خود دست زد. شاید او هم خوب می دانست که این آیه شامل امر خلافت نمی شود. اما خلیفه دوم ظاهرا این آیه را شنیده و خوانده بود و لذا با یقین 6 نفر, امر انتخاب خلیفه پس از خود را به آن ها واگذار کرد اما نمی دانم آیا منظور از شوری در این ْیه فقط 6 نفر محقق می شود. جالب تر از همه این که شرائط و قانون این شوری نیز به نحوی بود که از پیش معلوم بود چه کسی به عنوان خلیفه سوم انتخاب می شود.( البته ابن عوف که سرپرست شوری شده بود, از طرفی خویشاوند عثمان بود و از طرفی نیز با او عقد اخوت خوانده بود). از همه این ها که بگذریم, اگر فردی که مسلمان نیست, مطالب مذکور را از کتب تاریخی و روایی شیعه و سنی بخواند چه خواهد اندیشید, آیا چنین نمی اندیشد که خلفای پس از پیامبر واقعا حاکمان با تدبیر و دور اندیشی بودند که برای حفظ نظام و آرامش جامعه خلیفه پس از خود را تعیین کردند, همان کاری که هر حاکمی انجام می دهد. اما پیامبری که پیروانش او را پیامبر رحمت و خاتم النبیین و انسانی کامل می دانند چرا چنین نکرد.(البته به نظر اهل سنت ). چرا امتش را بی سر پرست رها کرد تا دردامان اختلاف و واپس گرایی و نزاع بر سر دنیا بیفتند و همچون یهود و نصاری به فرقه و شعبه های مختلف گرفتار آیند. (صحیح بخاری, ج 9, ص 58, 59, 192, ج 4, ص 118) آیا چنین نیست که وقتی عمردر بستر مرگ بود پسر وی عبدالله خطاب به او چنین گفت که: « مردم ادعا می کنندکه تو جانشینی برای خود قرار نداده ای و همانا اگر شتربان یا چوپانی داشتی که می خواست گله را رها کند, می دانستی که گله بی سرپرست نمی تواند بماند, پس مراعات وضع مردم کردن از اهمیت بیشتری برخورداراست». ( صحیح مسلم, ج 3) اما آیا پیامبر واقعا امت خود را بی سرپرست رها کرد کاری که ابوبکر و عمر از فرط دلسوزی نکردند,آیا واقعا چنین است. ظاهرا اهل سنت بر این باورند(شاید اگر می توانستند می گفتند: جبرئیل نیز برایتان نازل می شود).

5. امام زمان و نظریه مهدویت

این مساله یکی از مسائل بسیار مهمی است که اهل سنت بدان سبب بر شیعه خرده می گیرند و اعتراض می کنند وحتی برخی نیز آن را مورد استهزاء قرار می دهند که محال است انسانی 12 قرن زنده بماند و دور از دیدگان مردم بسر برد. عده ای نیز آن را ساخته شیعیان می دانند تا رنج و ظلمی که از سوی حاکمان بر آنان وارد شده است را تسکین دهند و خود را به آرزوی دیدار مهدی منتظر آرام گردانند, که روزی می آید و انتقامی سخت از دشمنان شان می گیرد. جای شگفتی است که فردی مسلمان و سنی باشد اما کتاب های روایی معتبر و مورد قبول خود را حتی ورق هم نزده باشد چرا که اگر چنین می کرد با روایاتی بر خورد می کرد که از جهتی دیگر به شگفت می افتاد.به عنوان نمونه در سنن ابو داود, ج 2, ص 422 آمده است که: رسول خدا (ص) فرمودند: اگر از دنیا جز یک روز نماند, خدا آن روز را بقدری طولانی می کند که یکی از اهل بیتم برانگیخته شود, نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است, زمین را پر از عدل و داد می کند پس از آنکه پر از ظلم و ستم شده باشد. در سنن ابن ماجد, ج 2, حدیث شماره 4082و 4087؛ چنین می خوانیم که؛ رسول خدا (ص)فرمودند:«ما اهل بیتی هستیم که خداوند بجای دنیا, آخرت را برای ما برگزیده و همانا, اهل بیتم پس از من آوارگی ها و مصیبت های بسیاری می بینند, تا این که قومی از سوی مشرق بر می خیزند که دارای پرچم های سیاه هستند, و طلب خیر می کنند که به آن ها داده نمی شود, پس می جنگند و پیروز می شوند, و هر چه بخواهند به آن ها داده می شود ولی این بار نمی پذیرند ت این که حکومت را بدست مردی از اهل بیتم واگذار می کنند که جهان را پر از عدل کند پس از آن که پر از ظلم شده باشد.همچنین, ابن ماجه در سنن خود, ج 2, حدیث4086- صحیح ترمذی, ج2, ص 439, حدیث 2232, 2230- صحیح بخاری, ج 4, ص 143- فتح الباری, ج 5, ص 362- و بسیاری از کتب دیگر مطالب مذکور را دارند وتایید می کنند. و نیز می توان علمای سنی بسیاری نام برد که معتقدند مهدی همان محمد بن الحسن العسکری و دوازدهمین امام اهل بیت استو تاکنون زنده است و در آخر الزمان ظاهر می شود و زمین را پر از عدل می کند, از آن جمله می توان افراد زیر را نام برد:
1. محی الدین عربی, کتاب فتوحات مکه
2. سبط ابن الجوزی, کتاب تذکره الخواص
3. عبدالوهاب شعرانی, کتاب عقائد الکابر
4. ابن الخشاب, کتاب تواریخ موالید الائمه و …………………………
5. محمد بخاری حنفی, کتاب فصل الخطاب
6. احمد بن ابراهیم بلاذری, کتاب الحدیث المتسلسل
7. ابن صباغ مالکی, کتاب العضو المهمه
8. عارف عبد الرحمن, کتاب مرآه الاسرار
9. کمال الدین بن طلحه, کتاب مطالب السوال فی مناقب الرسول
10. قندوزی حنفی, کتاب ینابع الموده.
که در واقع این مشتی از یک خروار است.به هر حال هر فرد مسلمانی اگر مسلمان باشد و قرآن خوانده باشد, این امر بر او عجیب و گران نمی آید که انسانی 12 قرن و یا حتی بیشتر زنده بماند. چرا که در قرآن شواهد زیادی و چنین اعجاز هایی وجود دارد. مسلمانی که ایمان دارد تعجب نمی کند که حضرت عیسی بدون نطفه پدر و بدون این که مردی حضرت میم را لمس کند زاده شود, و این امر که عیسی, مردگان را زنده کند, بیماران سخت را شفاء دهد, نابینایان را بینا گرداند, این که حضرت موسی دریا را بشکافد, عصا را مار گرداند و آب نیل را به خود مبدل سازد, و این که سلیمان با پرندگان و مورچگان به گفت و گو نشیند, کاخ خود را بر آب استوار سازد و عرش بلقیس را درکمتر از چشم بر هم زدن حاضر گرداند و این که اصحاب کهف 309 سال خواب روند. . حال چه جای شگفتی که انسانی سالیان سال به فرمان خدایش زنده باشد. شاید باید همگی این شعر را با صدای بلند فریاد زنیم که:
مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی ز سر گیریدکه کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

6. خاتمه بحث

اما در مورد نامه ششم که در نهج البلاغه آمده است . به نظر اینجانب نیازی به بحث مفصلی در مورد آن نیست. چرا که اگر متن نامه را کسی کامل بخواند متوجه می شود که مظور امام چیست. امام این نامه را پس از جنگ جمل در سال 36 هجری خطاب به معاویه نوشت در واقع معاویه کسی بود که شوری را قبول نداشت و به انتخاب مردم گردن ننهاد و به قول معروف امام به او می گوید: ای معاویه اگر ابو بکر و عمر و عثمان را خلیفه می دانی از آن روست که در شوری و مشورت انتخاب شدند, مردم با او بیعت کردند, پس حال نیز به همان دلیل باید خلافت و زعامت مرا نیز بپذیری و با من بیعت کنی.
واقعا نمی دانم چنین تفسیر نا خردانه ای که درسوال آمده است آیا کسی جز آن که چشم بر روی حقیقت بسته باشد و با قلبی پر از اوهام و پیش داوری های غلط به سراغ این گفته رفته, کسی مرتکب چنین تفسیری می شود. آیا اگر فردی عادل با زور به حکومت برسد(که به نظر اهل سنت یکی از رههای مشروع خلافت و حکومت زور و قدرت است.) و فرد ظالمی را به زیر آورد و آنگاه در مقابل مخالفان خود احتجاج کند که همانطوری که شما حکومت آن ظالم را که با زور به قدرت رسید را قبول کردید باید به همان دلیل حکومت مرا نیز قبول کنید, آیا بدین معناست که او نیز ظالم است و ظلم را عدل می داند.(این واقعا چه منطقی است). اما در مورد مطلب آخر امام علی علیه السلام دلیل بیعت خود را فقط اتحاد امت اسلامی در برابر مرتدین و کفار یاد می کند. به نقل از مدائنی, زمانی که جنگ با مرتدین آغازشد عثمان نزد امام علی (ع) آمده و گفت: تا وقتی که تو بیعت نکنی کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت, او همچنان اصرار کرد تا امام را نزد ابوبکر آورد و آن حضرت بیعت کرد و مسلمانان خوش حال شدند. (تلخیص الشافی, ج 3, ص 77)

منابعی برای مطالعه:

1. مکارم شیرازی, پیام قرآن, ج 9
2. مرتضی مطهری, امامت و رهبری
3. علامه سید محمد حسین طباطبائی, شیعه, (مجموعه مذاکرات با پروفوسور هانری کربن)
4. رسول جعفریان, تاریخ سیاسی اسلام, سیره رسول خدا,ج 1
5. رسول جعفریان, تاریخ سیاسی اسلام, تاریخ خلفا,ج3
6. سید محمد تیجانی سماوی, همراه با راستگویان, محمدجواد مهری
7. سید محمد تیجانی سماوی, آنگاه که هدایت شدم, محمدجواد مهری
8. علامه سید محمد حسین طباطبائی, شیعه در اسلام
9. المراجعات, امام شرف الدین مجاهد
10. محمدرضا مظفر, السقیفه
11. سیره ابن هشام؛ ترجمه سید هاشم رسولی
12. محمد تقی مصباح, اصول عقاید (2) راهنما شناسی
13. علامه حلی, کشف المراد.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد