الیاس علیه السلام از یاران امام مهدی عجل الله فرجه .
۱۳۹۳/۰۱/۲۸
–
۸۱ بازدید
الیاس علیه السلام از یاران امام مهدی عجل الله فرجه .
کمال الدین داستان ‘معمر ابن أبى الدنیا’ را آورده که در زمان جاهلیت، خضر و الیاس را دید و آنها به او بشارت آمدن پیامبر(ص) را دادند و گفتند که زنده مى ماند تا عیسى(ع) را در آخر الزمان ببیند.
الیاس علیه السلام از یاران امام مهدی عجل الله فرجه .
کمال الدین داستان ‘معمر ابن أبى الدنیا’ را آورده که در زمان جاهلیت، خضر و الیاس را دید و آنها به او بشارت آمدن پیامبر(ص) را دادند و گفتند که زنده مى ماند تا عیسى(ع) را در آخر الزمان ببیند.
الیاس(ع) از پیامبران بنى اسرائیل بود. خداوند او را در بعلبک براى سِبط و نواده هاى بنى اسرائیل برانگیخت و پس از داود(ع) یعنى در زمان حکومت رومیان آمد. همسر پادشاه، رومى فاجرى بود و آنان بُتى به نام “بَعْل” را مى پرستیدند. خداوند در مورد الیاس مى فرماید: “الیاس از فرستادگان ما بود. چون به قوم خود گفت: آیا پروا نمى کنید؟ آیا “بَعْل” را مى پرستید و بهترین آفرینندگان را وا مى گذارید؟! خدا پروردگار شما و پدران پیشین شماست! پس او را دروغگو شمردند و در آتش احضار خواهند شد، مگر بندگان پاکدین خدا، و براى او میان آیندگان، آوازه نیک به جا گذاشتیم.”
درباره پیامبر خدا “الیاس” و زندگى اش، احادیث و قصه هایى در منابع سنى و شیعه آمده است اما به قوّت و صحت احادیث “خضر نبی” نیست.
کمال الدین داستان “معمر ابن أبى الدنیا” را آورده که در زمان جاهلیت، خضر و الیاس را دید و آنها به او بشارت آمدن پیامبر(ص) را دادند و گفتند که زنده مى ماند تا عیسى(ع) را در آخر الزمان ببیند.
بحار دعایى را از پیامبر روایت کرده که براى ایمنى از دزدى ، غرق شدن و سوختن است. همچنین افزوده است: خضر و الیاس یکدیگر را در هر موسم حج مى بینند، و هنگام جدا شدن، این کلمات را مى خوانند:
“بسم الله، ما شاء الله، لاقوة إلا بالله، ماشاء الله، کل نعمة فمن الله، ماشاء الله، الخیر کلّه بیدالله، ماشاء الله، لا یصرف السوءَ إلا الله”.
کافى از مفضل بن عمر آورده است که خدمت امام صادق(ع) رسید. امام دعایى به سریانى مى گفت و مى گریست. امام گفت که این، دعاى نبى الله الیاس(ع)است که در سجود مى گفت: خدایا! آیا عذابم مى کنى، درحالى که تمام وجودم را تشنه و مشتاق تو کرده ام؟! آیا عذابم مى کنى، درحالى که صورتم را براى تو بر خاک ساییده ام؟! آیا عذابم مى کنى، درحالى که براى رضاى تو از گناهان دورى کرده ام؟! آیا عذابم مى کنى، در حالى که براى تو شب زنده دارى کرده ام؟!
سپس امام افزود: خدا به او وحى کرد که سرت را بلند کن، تو را عذاب نخواهم کرد! الیاس به خدا عرض کرد: اگر بگویى عذاب نمى کنم اما بعداً عذابم کنى، چه؟! آیا بنده ات نبودم و تو پروردگارم نبودى؟! خدا وحى کرد: سرت را بلند کن، تو را عذاب نمى کنم، چون وقتى وعده اى دادم، به آن وفا مى کنم.
المحاسن از ابوعبدالله(ع) آورده است که رسول خدا(ص) فرمود: کرفس بخورید که غذاى الیاس، یَسَع و یوشع بن نون است. ( کافى 6/366؛ مکارم الأخلاق /180 ).
در بحار قصه نبى الله الیاس به نقل از وهب بن منبه و ابن عباس آمده که گزیده آن چنین است: او، از پیامبران بنى اسرائیل بود. خداوند او را در بعلبک براى سِبط و نواده هاى بنى اسرائیل برانگیخت و پس از داود(ع) یعنى در زمان حکومت رومیان آمد. همسر پادشاه، رومى فاجرى بود و آنان بُتى به نام “بَعْل” را مى پرستیدند. خداوند در مورد الیاس مى فرماید: “الیاس از فرستادگان ما بود. چون به قوم خود گفت: آیا پروا نمى کنید؟ آیا “بَعْل” را مى پرستید و بهترین آفرینندگان را وا مى گذارید؟! خدا پروردگار شما و پدران پیشین شماست! پس او را دروغگو شمردند و در آتش احضار خواهند شد، مگر بندگان پاکدین خدا، و براى او میان آیندگان، آوازه نیک به جا گذاشتیم”. (صافات /123 ـ 129)
الیاس را تکذیب کرده و به او اهانت نمودند. او را ترساندند و به آزار و اذیت او پرداختند. بنابراین از میان آنها گریخت و در کوهى صعب العبور پناه گرفت و 7 سال به تنهایى در آن جا ماند و از گیاهان زمینى و میوه درختان مى خورد. خدا قومش را گرفتار قحطى کرد و عزیزترین پسر پادشاه، بیمار شد، به طورى که امیدى به سلامتى او نمى رفت. از بُت پرستان خواستند که (نزد بت) شفاعت وى را کرده، شفایش را بخواهند اما سودى نبخشید. پس شخصى را به دنبال الیاس(ع) در کوه فرستادند که از آنجا پایین بیاید و شفاعت شان را نزد خدا بکند.
الیاس از کوه پایین آمد و دعا کرد، خدا هم فرزند پادشاه را شفا داد و باران بارید. . .
در آخر روایت آمده است: سپس الیاس، “یَسَع” را جانشین خود کرد. خدا به الیاس پر و بال داد و در هاله اى از نور، او را به آسمان بُرد. از آسمان، کسا (بالاپوش) الیاس را براى “یَسَع” انداخت و وى را پیامبر بنى اسرائیل کرد و برایش وحى فرستاد و یاریش کرد. بنى اسرائیل او را بزرگ شمردند و از هدایتش بهره مند شدند.
از طبرسى نقل کرده است که خدا او را از میان مردم بالا برد و لذت خوردن و آشامیدن را از وى گرفت و بر او پر و بال پوشاند، پس آدمى فرشته گونه، زمینى آسمانى شد. آن گاه خدا دشمنى را بر پادشاه و قومش، مسلّط کرد که شاه و زنش را کشت. بعد خدا “یَسَع” را به عنوان رسول برانگیخت که بنى اسرائیل به او ایمان آورده، احترام کرده و به دستورش عمل نمودند.
بحار الأنوار از امام صادق(ع) آورده است: پادشاه بنى اسرائیل عاشق زنى از غیر بنى اسرائیل شد که بت پرست بودند. شاه از او خواستگارى کرد، زن گفت: به شرطى مى پذیرم که بُت را با خودم بیاورم و در دیار تو آن را بپرستم. شاه نپذیرفت، ولى مجدداً از او خواستگارى کرد تا اینکه سرانجام خواسته آن زن را پذیرفت و درحالى که بُت را همراهش آورده بود، با وى ازدواج کرد. 800 مرد بت پرست همراه زن آمدند… در نهایت، دچار قطحى شدند. از الیاس درخواست کمک کردند؛ شاه به نیکى توبه کرد، حتى لباس مویین و خشن پوشید، پس خدا برایشان باران و سرسبزى فرستاد.
ایراد این گونه روایات، ضعف استناد آن به اهل بیت(ع) است، و به سبب ساختار غیرمنطقى اش در برخورد خدا با پیامبران، بیشتر به مبالغه گویى اسرائیلیات شبیه است. سپس در ادعایشان مبنى بر اینکه بنى اسرائیل هدایت شده و به الیاس و “یَسَع”(ع) ایمان آوردند، یا ادعایشان بر اینکه یهود بر خود حاکم بودند. اما باید دانست که آنها زیر نظر حکومت روم بوده و حاکمانشان توسط رومیان منصوب مى شدند و این وضع یهود را به ستوه آورده بود! دژ بعلبک پرستشگاه بت پرستان رومى بود، چنان که پرسش حضرت الیاس که ( آیا بُت “بَعْل” را مى پرستید و بهترین آفریدگار را وا مى نهید؟! صافات /125 ) دلالت دارد که او براى مشرکان رومى و پیروان یهودى آنها مبعوث شده بود.
کافى از ابن حریش از امام محمد جواد(ع) آورده است که ابوعبدالله(ع) فرمود: هنگامى که پدرم، کعبه را طواف مى کرد، مردى که عمامه کوچکى بر سر داشت و معلوم نشد از کجا آمد، مانع طواف پدرم شد. پدرم او را به سرایى، کنار صفا برد. او به دنبال من فرستاد، بنابراین 3 نفر شدیم. آن مرد به من گفت: اى فرزند رسول خدا(ص)، خوش آمدى؛ سپس دستش را بر سرم گذاشت و گفت: اى امین خدا پس از پدرانت، خدا خیر تو را زیاد گرداند! (آن گاه رو به پدر کرده، عرض نمود:) اى ابوجعفر! اگر مى خواهى سخن بگو، وگرنه من سخن بگویم، اگر مایلید بپرسید و گرنه من بپرسم. اگر مى خواهید، من اخبارى بگویم تا تصدیقم کنید و گرنه (از شما بشنوم و) تصدیق کنم!
پدر فرمود: من هم همین را مى خواهم. مرد گفت: اگر از من مى پرسى، مبادا به زبان چیزى بگویى اما در دلتان مقصود دیگرى داشته باشى “توریه و تقیه نکنید”! پدر فرمود : کسى این کار را مى کند که دو نظر و رأى دارد و یکى بر عکس دیگرى است، اما خدا ابا دارد علمى داشته باشد که در آن اختلاف هست. مرد عرض کرد: درخواستم همان بود که گفتم. درباره مطالبى توضیح بفرمایید که در آن اختلاف نیست، چه کسى آن را مى داند؟! پدر فرمود: تمامى دانش نزد خداى بلندمرتبه است اما آنچه که باید بندگان بدانند، نزد اوصیا(ع) است.
مرد عمامه اش را باز کرد و درست نشست و درحالى که صورتش از شادى مى درخشید، گفت: همین پاسخ را مى خواستم و براى شنیدن این گونه جواب ها خدمت شما رسیدم. مى دانستم دانشى که در آن اختلافى نیست، نزد اوصیا یافت مى شود اما چگونه آن را آموخته اند؟! فرمود: چنان که رسول خدا(ص) آموخته بود، اما آنچه را که رسول الله مى دید، اوصیا نمى بینند، چون ایشان پیامبر بود، و اوصیا “محدَّث”(1) هستند. پیامبر(ص) از محضر خدا وحى دریافت مى کرد اما اوصیا دریافت نمى کنند.
خبرگزاری شبستان
پی نوشت ها:
1 ـ یعنى فرشتگان با آنان سخن مى گویند اما دیده نمى شوند.
مرد عرض کرد: درست فرمودى، اى فرزند رسول الله ! پرسش مشکلى دارم: درباره این دانش بفرما، چرا همان گونه که براى رسول الله پیش مى آمد، اکنون رخ نمى دهد؟! پدرم خندید(1) و فرمود: خدا کسى را بر علمش آگاه مى کند که قلبش با ایمان اطمینان یافته است، چنان که بر رسول الله شرط و حکم کرد که بر آزار قومش، شکیبایى کند و جز به دستور خدا با آنان جهاد ننماید. و رسول خدا آنقدر امور را پنهان کرد تا بالاخره وحى رسید که: “آنچه را بدان مأمورى، آشکار کن و از مشرکان روى برتاب”( حجر/94 ).
1 ـ (چون سؤال سختى نبود، یا مى دانست که پرسشگر درصدد امتحان کردن امام است)
سوگند به خدا! اگر مأموریتش را پیش از نزول آیه آشکار مى کرد هم در امن و امان بود اما چون اطاعت خدا را در نظر داشت و از مخالفت با او پروا داشت، خویشتن دارى کرد. دوست دارم بدانى دانشى که در آن اختلافى وجود ندارد، همراه “مهدى” امت است. در زمان او، فرشتگان میان آسمان و زمین با شمشیرهاى آل داوود، روح کافران مرده را عذاب مى دهند و روح افراد زنده اى که مانند آنها هستند، بدیشان ملحق مى شود.
سپس امام شمشیرى بیرون آورد و فرمود: ببین! این یکى از آن شمشیرهاست و افزود: سوگند به خدایى که محمد(ص) را براى آدمیان برانگیخت، (مطلب همان است که گفتم)!
در این هنگام مرد عمامه اش را برداشت و گفت: من الیاسم. درباره آنچه از شما پرسیدم و راجع به خود گفتم، ناآگاه نبودم اما دوست داشتم این حدیث بماند و باعث دلگرمى یارانت باشد. . .
در آخر حدیث آمده است: مرد (= الیاس)گفت: گواهى مى دهم شما دارنده حکمتى هستید که در آن شک و شبهه اى نیست.]امام مى افزاید:[ سپس برخاست و رفت و دیگر او را ندیدم.
به نقل از همین منبع، بحار الأنوار روایت را آورده است که شاید بهترین نصّ درباره حیات الیاس(ع)باشد، اما در حاشیه بحار آمده است: “حسن بن عباس بن حریش” راوى ضعیفى است که به حدیثش اعتنا نمى شود. شیخ نجاشى در کتاب رجال خود از وى نام بُرده و مى گوید: “بسیار ضعیف است. نگاشته اى در فضل “إنّا أنزلناه. . .” دارد اما احادیث کتاب سست، و با الفاظ و عباراتش، مضطرب است”. خلاصة الرجال مى نویسد که ابن غضائرى مى گوید: وى ابومحمد است و ضعیف مى باشد. از ابو عفر(ع) در فضیلت “إنا أنزلنا . . .” روایاتى را در یک کتاب جمع کرده است اما عباراتى فاسد دارد. ظاهرش گواهى مى دهد که روایات جعلى است. بدین راوى اعتنا نشده و احادیثش نوشته نمى شود.
.