امامت در سنت نبوى صلی الله علیه و آله
۱۳۹۵/۰۳/۱۵
–
۳۸۳ بازدید
در روایات پیامبر و اهل بیت امامت چگونه تصویر شده و بر چه نکاتى تأکید شده است؟
روایات شریف نبوى که در کتب شیعه و اهل سنت فراوان نقل شده و نیز آنچه از امامان اهل بیت در این زمینه رسیده فراوان است و آموزه هاى بسیارى در بردارد. از امورى که در این نصوص مورد اهتمام است این است که امامت با چنان جایگاه رفیعى در شأن هر کسى نتواند بود. از این رو نصوص دینى به ویژگى ها و شرایط امام و وظایف امام و امت در برابر یکدیگر توجه شایانى کرده اند. اکنون با رعایت اختصار به گوشه اى از این روایات که قطراتى از دریاى بیکران معارف اهل بیت است مى پردازیم:
یک. امامت رکن دیانت
در روایت از پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله عدم شناخت و پیروى امام مساوى با جاهلیت و بى دینى تلقى شده است: «من مات و هو لایعرف امامه مات میتة جاهلیه»(1) «کسى که بمیرد و امام خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلى مرده است».
نیز از آن حضرت است: «هر که بدون داشتن امام بمیرد به مرگ جاهلى مرده است»(2)
دو. امام راهنماى خدا در میان خلق
امام صادق علیه السلام فرمودند: «الامام علم بین الله و بین خلقه فمن عرفه کان مؤمنا و من انکره کان کافرا»(3) «امام راهنماى میان خدا و آفریدگان اوست؛ هر که او را بشناسد مؤمن است و هر که منکرش شود کافر است».
مفاد این روایت با آنچه از پیامبر نقل شد کاملاً هماهنگ و هم آوا است.
سه. امامت حق شرط قبولى اعمال
از منظر روایات پیروى و اطاعت از امام حق تأثیر مستقیم در پذیرش اعمال صالح دارد.
امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر بندگان، پیشواى ستمگر را که از جانب خدا نیست به زمامدارى گیرند، خداوند کارهاى شایسته اى را که انجام مى دهند نخواهد پذیرفت»(4)
راز این نکته آن است که عمل نیک در حکومت باطل عمدتاً به رفتارى شخصى و عزلت جویانه تبدیل مى شود، و به قطرات آبى در بیابان خشک مى ماند که به زودى مى خشکد و در مقابل نظام حاکم عملاً در جهت بسط فساد و تباهى مى کوشد؛ اما در پرتو امام بر حق و پیروى از او اعمال صالح جایگاه مناسب خود را در اجتماع بازیافته و بسط و گسترش مى یابند و چون جریانى جارى و پر مایه همه جا را سیراب مى کنند. از این رو امام باقر علیه السلام فرمود: «خداوند تبارک و تعالى فرموده است: بى گمان هر شهروندى در اسلام که ولایت پیشواى ستمگر غیرالهى را بپذیرد عذابش خواهم کرد»(5)
افزون بر آنچه گذشت نصوص روایى آموزه هاى فراوان دیگرى دارند که به جهت اختصار تنها به ذکر عناوین پاره اى از آنها اشاره مى شود:
1. امامت مایه کمال دین است؛
2. امامت، بنیان اسلام است؛
3. امامت ریشه همه خوبى هاست؛
4. امامت جامع وحدت و رشته پیوند امور است؛
5. امامت نور الهى است؛
6. امامت راه خدا است؛
7. امامت نیازى گریزناپذیر است؛
8. امامت برتر از نبوت است؛
9. امامت راز پایدارى زمین است؛
10. خداشناسى و امام شناسى پیوند ناگسستنى دارند. و…(6)
اکنون جهت حسن ختام در میان انبوه روایات وارد به فرازهایى چند از روایتى طولانى از امام رضا علیه السلام اشاره مى کنیم:
1. همانا امامت زمام دین و نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزت مؤمنان است.
2. امامت بنیان اسلام بالنده و شاخه برافراشته آن است.
3. به وسیله امام نماز و زکات و روزه و حج و جهاد جامه عمل مى پوشد، صدقات و غنایم گردآورى مى شود، حدود و احکام به اجرا در مى آید و از مرزها پاسدارى مى گردد.
4. امام حلال خدا را آزاد و حرام خدا را ممنوع مى گرداند. حدود الهى را به پا مى دارد، از دین خدا پاسدارى مى کند و با حکمت و اندرز و حجت رسا مردم را به سوى دین خدا فرا مى خواند.
5. امام خورشید تابنده اى است که با آنکه در افق قرار دارد و دست کسى به او نمى رسد، اما جهان را به نور خود نور باران کرده است.
6. امام ماه تابان، چراغ نور افشان، ستاره راهنما در شدت تاریکى ها در گذر کویرها و آبادى ها و گرداب دریاهاست.
7. امام آب گورا براى تشنه کامان و نشانگر راه هدایت و نجات دهنده از گمراهى است.
9. امام آتشى بر بلندى را مى ماند که گرماجویان را حرارت بخشد و راه نجات را از هلاکت باز نماید، پس آن که از او بگریزد به هلاکت گرفتار آید.
10. امام براى مردم همدمى است رفیق، پدرى مهربان، برادرى دلسوز، مادرى خدمتگذار فرزند خردسال خویش و پناه بندگان در گرفتارى هاى وحشتناک.
11. امام امین خدا در میان خلق، حجت خدا بر بندگان، جانشین خدا در سرزمین ها، دعوت کنده به سوى او و پاس دارنده احکام و محُرّمات الهى است.
12. امام گسسته از گناهان و پیراسته از عیب ها است، دانش به او اختصاص یافته و با حلم و خویشتن دارى شناخته شده. او نظام دین، عزّت مؤمنان، سبب خشم منافقان و نگونسارى کافران است.
13. امام یگانه روزگار خویش است، کسى همطراز او نباشد، دانشمندى با او برابرى نکند، وى را بدیل و نظیر و مانندى نباشد…(7)
پرسش 17 . چه سخنانى از پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله در مورد ولایت و امامت حضرت على علیه السلام است؟ به طور کلى پیامبر چگونه و تا چه اندازه به این مسأله پرداخته اند؟
چگونگى پرداختن به مسأله امامت و ولایت حضرت على در سنت و سیره پیامبر گرامى اسلام از مسائل بسیار مهم است و تحقیقاتى دراز آهنگ مى طلبد. در این جا به اختصار چند نکته اشاره مى شود:
یک. برخورد پیامبر با حضرت على علیه السلام در بسیارى موارد به گونه اى ویژه بود و با نحوه برخورد آن حضرت با دیگران تفاوت معنى دارى را نشان داده است. از جمله اینکه:
1-1. به طور معمول در جنگ ها با وجود حضرت على علیه السلام فرماندهى جنگ را به او سپرده و به دیگران نمى داد.
1-2. به هنگام خروج از مدینه براى جنگ تبوک حضرت على علیه السلام را به جانشینى خود در مدینه باقى گذاشت.
1-3. در ابلاغ سوره برائت به مشرکان ابوبکر را از نیمه راه برگرداند و این رسالت را بر دوش على علیه السلام نهاد.
1-4. در آخرین روزهاى عمر خود با تأکید فراوان همه را امر نمود که در سپاه اسامه شرکت کنند و از شهر خارج شوند و سرپیچى کنندگان را مورد لعن و نفرین قرار داد. اما در میان همه على علیه السلام را از این فرمان مستثنى کرد تا زمینه انتقال قدرت به او بدون مشاجره و درگیرى فراهم آید.
1-5. در جریان مباهله على علیه السلام را به عنوان نفس خویش برگزید و همراه خود برد.
1-6. در میان همه مسلمانان تنها با على علیه السلام عقد اخوت بست.
1-7. در هر جاى و هرگاه بلندترین سخنان را در ستایش و بیان فضایل منحصر به فرد امیرمؤمنان علیه السلام بر زبان مى آورد و لحظه اى در معرفى چهره برتر و درخشان او دم فرو نمى بست.
نمونه هایى از این دست فراوان است و همه نشانگر جایگاه بلند و منزلت بى بدیل على بن ابى طالب علیه السلام در نظر پیامبر و شایستگى او براى بلندترین مناصب و مسئولیت ها در راستاى حفظ دین، رهبرى دینى و سیاسى امت و مدیریت جامعه اسلامى است.
دو. پیامبر در موارد مختلف اساس خلافت و امامت را امرى الهى و وابسته به تعیین پروردگار خوانده اند از جمله:
2-1. حدیث رد درخواست خلافت؛ در سیره ابن هشام آمده است زمانى که پیامبر در مکه بودند و وضع سخت و دشوار بود رئیس یکى از قبایل به آن حضرت گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان آوریم به شرط اینکه قول دهى پس از خود یکى از ما را به جانشینى برگزینى. پیامبر صلى الله علیه و آله در پاسخ فرمود: اینکه چه کسى پس از من جانشین باشد در اختیار من نیست. بلکه در اختیار خداست.(8)
2-2. پس از واقعه غدیر خم برخى از مخالفان از پیامبر صلى الله علیه و آله سؤال مى کردند که از جانب خود على را ولى مؤمنان خوانده و بر دیگران سرورى و برترى داده است یا از جانب خدا؟ پیامبر در پاسخ به این پرسش مى فرمود: «سوگند به آنکه جز او خدایى نیست این مطلب از سوى خداست».(9)
سه. پیامبر از نخستین مراحل دعوت و اعلان رسالت خویش به جانشینى حضرت على علیه السلام تصریح کرده اند. از جمله در نخستین جلسه اى که به امر خدا خویشان را گرد آورده و رسالت خود را به آنان ابلاغ نمود رو به آنان کرد و فرمود: «این جوان (على ) برادر و وصى و جانشین من در مقابل شما است. پس به سخنان او گوش دهید و از او پیروى کنید».(10)
با توجه به مطالب پیشین روشن مى شود که اعلام خلافت امیرمؤمنان از نخستین مرحله اعلان رسالت امرى الهى و آسمانى بوده است.
چهار. احادیث معتبر رسیده از پیامبر در خصوص ولایت و جانشینى امیرمؤمنان بسیار زیاد و در کمال وضوح و صراحت، در موارد مختلف و به شیوه هاى گوناگون بر این مسأله تأکید کرده است.
اکنون چند نمونه را یادآور مى شویم:
4-1. حدیث منزلت؛ بنابر نقل متواتر از شیعه و سنى(11) پیامبر صلى الله علیه و آله درباره حضرت على علیه السلام فرمود: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى الا انّه لا نبىّ بعدى»(12) «تو (على) نسبت به من همانند هارون به موسى هستى جز آنکه پس از من دیگر پیامبرى نیست». یعنى غیر از نبوت هر نسبتى را که هارون به موسى داشت تو نیز نسبت به من دارى و همان گونه که هارون جانشین موسى و یار و پشتیبان او بود تو نیز چنین هستى.
4-2. حدیث لیله الانذار؛ این حدیث همان است که در رقم سه پیرامون خلافت امام على علیه السلام در نخستین جلسه اعلان رسالت بیان شد.
4-3. حدیث پیشوایى (امره المؤمنین)؛ این حدیث در ذیل قضیه غدیر آمده است که پیامبر به اصحاب خود فرمود: «سلِّموا على على بإمره المؤمنین»(13) «به على به عنوان پیشوا و زمامدار مسلمانان سلام بدهید».
4-4. حدیث خلافت؛ از جمله سخنان پیامبر خطاب به حضرت على این است که: «انت الخلیفه من بعدى»؛ «خلیفه پس از من تو هستى»(14)
4-5 و 6. حدیث ثقلین و حدیث غدیر؛ حدیث ثقلین و غدیر از شهرت و امتیازات ویژه اى برخوردارند. لاجرم آن دو را جداگانه در پرسش هاى پسین مورد بررسى قرار خواهیم داد.
4-7. احادیث دوازده امام؛ احادیث متعددى در منابع شیعه و سنى نقل شده است که پیامبر جانشینان و اوصیاى پس از خود را دوازده نفر معرفى کرده اند.
یکى از این روایات به شرح زیر است:
امام الحرمین جوینى به سند خود از ابن عباس و او از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى کند که فرمودند: «من سرور پیامبرانم و على سرور اوصیا. اوصیاى پس از من دوازده نفرند، اولشان برادرم و آخرشان فرزند من است.»
از آن حضرت پرسیدند: برادرتان کیست؟
فرمود: «على بن ابى طالب».
پرسیدند: فرزندتان کیست؟
فرمود: «مهدى، همان کسى که زمین را پر از عدل و داد کند، همانسان که از ظلم و جور پر شده است»(15)
4-8. حدیث وصایت؛ در احادیث متعددى پیامبر صلى الله علیه و آله امیرمؤمنان علیه السلام را به عنوان وصى خود معرفى کرده اند. در یکى از این روایات آمده است: «هر پیامبرى وصى و وارثى دارد و على وصى و وارث من است»(16)
4-9. حدیث وزارت؛ در روایات مختلفى امام على علیه السلام وزیر پیامبر خوانده شده است. بنابر روایتى پیامبر در سفر معراج پرسید: «اى جبرئیل! وزیر من کیست؟ پاسخ داد: على ابن بى طالب»(17)
احادیث دیگرى نیز در این باب وجود دارد که به جهت اختصار به این مقدار بسنده مى شود.(18)
حدیث ثقلین
پرسش 18 . حدیث ثقلین چه مى گوید و نقش آن در اثبات امامت حضرت على و دیگر امامان چیست؟
حدیث به تعبیر دیگر احادیث ثقلین از روایات متواتر و مورد اتفاق شیعه و سنى است.(19) این روایت بیانگر استراتژى جاودان و پایدار یعنى راهبرد پیروى از قرآن و اهل بیت است. تأکیدات پیامبر صلى الله علیه و آله و نحوه سخن گفتن در این باره کمترین تردیدى بر کسى باقى نمى گذارد. با توجه به نقل گسترده این حدیث در منابع اهل سنت، به ذکر آن از همان منابع بسنده مى کنیم.
در صحیح مسلم آمده است پیامبر فرمود: اى مردم همانا من بشرى هستم که نزدیک است پیک الهى مرا رسد و دعوت حق را اجابت کنم، پس در میان شما دو چیز گرانبها مى گذارم: «اول آنها کتاب خدا و دیگرى اهل بیتم».
در مسند احمد حنبل آمده است: «همانا من در میان شما دو جانشین قرار مى دهم که یکى عظیم تر از دیگرى است: کتاب خدا، ریسمان کشیده شده ما بین آسمان و زمین و عترت خود یعنى اهل بیتم. این دو از یکدیگر جدایى ناپذیرند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».
در صحیح ترمذى از پیامبر نقل شده است: «اى مردم در میان شما چیزى مى گذارم که اگر به آن تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد و آن عبارت است از: کتاب خدا و عترتم».
از این سخن پیامبر چنین نتیجه مى گیریم:
1. گرانبها بودن اهل بیت
ابن حجر مکى مى نویسد: «رسول خدا قرآن و عترت را ثَقَلین نامید».
ثَقَل هر چیز گرانبها و پر ارج را گویند و کتاب و عترت این گونه اند زیرا هر یک از آن دو گنجینه علوم لدنى و اسرار و حکمت هاى الهى اند. از این رو پیامبر به آن دو فراخوانده و سفارش نموده است.(20)
2. عصمت و حجیت اهل بیت
قرار دادن قرآن و اهل بیت در کنار یکدیگر و تأکید بر لزوم پیروى و انفکاک ناپذیرى آن دو آشکارا بر عصمت اهل بیت دلالت دارد؛ چرا که قرآن کتاب معصوم خداست و ابتلا به هر گناه و آلودگى انفکاک و جدایى از قرآن مى باشد و هماهنگى و انطباق کامل با کتاب معصوم الهى مساوى با عصمت است.
استاد توفیق ابو اعلم نویسنده و دانشمند مصرى مى نویسد: «پیامبر صلى الله علیه و آله اهل بیت خود را به کتاب عزیز خداوند مقرون ساخته است. کتابى که هرگز در او باطل نفوذ نخواهد کرد و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد. واضح است که صدور هر نوع مخالفت با احکام دین افتراق و جدایى از قرآن محسوب مى گردد، در حالى که پیامبر خبر از عدم جدایى این دو داده است. از همین رو حدیث دلالتى آشکار بر عصمت اهل بیت دارد و پیامبر که این حدیث را در مواقف بسیارى ذکر کرده در پى این هدف است که امت خود را صیانت کرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسک به این دو نموده تا در امور مختلف اعم از اعتقادات و فروع به ضلالت و گمراهى گرفتار نشوند»(21)
آیه اللّه مکارم شیرازى نیز بر آن است که: «اهل بیت معصومند زیرا جدایى ناپذیر بودن آنها از قرآن از یک سو و لزوم پیروى بى قید و شرط از آنان از سوى دیگر، دلیل روشنى بر معصوم بودن آنها از خطا و اشتباه و گناه است. چرا که اگر آنها گناه یا خطایى داشتند از قرآن جدا مى شدند و پیروى از آنان مسلمانان را از ضلالت و گمراهى بیمه نمى کرد و اینکه مى فرماید با پیروى از آنان در برابر گمراهى ها مصونیت دارید دلیل روشنى بر عصمت آنهاست»(22)
3. پایندگى تا قیامت
جدایى ناپذیرى تا حوض کوثر نشانگر این است که پیامبر در صدد تعیین یک استراتژى جاودانه و دائمى براى امت بوده و نشانگر آن است که همواره هادیان و پیشوایانى از اهل بیت در میان وجود دارند.
ابن حجر آورده است: «این حدیث نشانگر وجود کسانى از اهل بیت همراه قرآن است که همچون قرآن شایستگى تمسک و پیروى تا قیامت را دارا باشند»(23)
آیه اللّه مکارم شیرازى نیز مى نویسد:
«این به خوبى نشان مى دهد که در تمام طول تاریخ اسلام فردى از اهل بیت وجود دارد و همان گونه که قرآن همیشه چراغ هدایت است آنها نیز همیشه چراغ هدایتند. پس باید کاوش کنیم و در هر عصر و زمان آنها را پیدا کنیم»(24)
4. لزوم پیروى از هر دو
اینکه پیامبر فرمود تا به آن دو چنگ زنید گمراه نخواهید شد و برخى از دیگر تعابیر آن حضرت لزوم پیروى از هر دو را نمایان ساخته و هر حرکت و شعارى که به گسست آن دو انجامد را انحرافى و ضلالتبار معرفى مى کند.
علامه مناوى مى گوید: «در این حدیث اشاره بلکه تصریح به این است که قرآن و عترت دو قلویى را مى مانند که رسول خدا آن دو را پس از خود معرفى فرموده و از امت خواسته است که به خوبى با آن دو برخورد نموده و آنها را بر خود مقدم دارند و در دین خود به آنها چنگ زنند»(25)
نکات دیگرى نیز از حدیث ثقلین قابل استفاده است که به جهت اختصار از ذکر آنها خوددارى مى شود.(26) آنچه اهمیت ویژه دارد این است که پیامبر صلى الله علیه و آله براى همیشه امت را به پیروى از قرآن و عترت دانسته اند. نیز پیامبر اهل بیت را همچون کتاب الهى، معصوم و مصون از هر کژى و ناراستى دانسته و بر آن شده اند که همیشه هادیانى از اهل بیت علیهم السلام در کنار قرآن براى راهنمایى امت وجود دارند.
5. کیستى اهل بیت
پیامبر در مواقع مختلف اهل بیت و امامان ایشان را معرفى کرده اند عمرخطاب از پیامبر پرسید: آیا باید به همه اهل بیت تمسک کنیم؟
پیامبر فرمود: «خیر، بلکه به اوصیاى اهل بیتم، اول آنها برادر و وزیر و وارث و خلیفه ام در میان امت و آن کسى که ولى هر مؤمنى است (امام على علیه السلام)، پس از او فرزندم حسن و بعد از او فرزندم حسین است، آنگاه نه نفر از فرزندان حسین یکى پس از دیگرى»(27)
بنابراین حدیث فوق به خوبى ولایت و لزوم تبعیت از اهل بیت علیهم السلام و در رأس آنان امیرمؤمنان علیه السلام را اثبات و آنان را براى همیشه بزرگترین مرجع دینى در کنار قرآن و همسنگ و همسوى و همراه آن معرفى مى کند.
پرسش 19 . در حدیث ثقلین بعضى ها «کتاب الله و عترتى» مى خوانند و برخى «کتاب الله و سنتى» کدامیک صحیح است؟ توضیح دهید.
حدیث ثقلین به هر دو شکل نقل شده است در این باره توجه به چند نکته لازم است:
1. روایاتى که در آن «کتاب الله و سنتى» آمده غالباً بدون سند ذکر شده و یا در سند آن ها شخصیت هایى چون اسماعیل بن ابى اویس، صالح بن موسى طلحى، سیف بن عمر تمیمى قرار دارند که غالب علماى رجال اهل سنت آنان را تضعیف کرده اند. از طرف دیگر «کتاب الله و عترتى» به تواتر نقل شده ولى کتاب الله و سنتى خبر واحد است.(28)
2. هیچ مانعى ندارد که هر دو دسته روایات از پیامبر صلى الله علیه و آله صادر شده باشد، زیرا همانطور که اهل بیت عصمت نقش مرجعیت دینى پس از پیامبر را دارند، سنت آن حضرت نیز یکى از منابع مهم دینى است و براى همگان حجت است. بنابراین چنین روایاتى معارض یکدیگر نیستند؛ بلکه کاملاً با یکدیگر هماهنگ و همخوان اند. اعتبار سنت پیامبر و دیگر معصومین در کنار قرآن به عنوان بیانگر و تفسیرکننده کتاب الهى همان چیزى است که شیعه بر آن پاى مى فشرد و براى همه مسلمانان قابل اخذ و پیروى است.
واقعه غدیر
پرسش 20 . جریان غدیر را شرح دهید و توضیح دهید که تا چه اندازه قطعیت دارد؟
جریان غدیر خم:
رسول خدا صلى الله علیه و آله در سال دهم بعثت، تصمیم گرفت عمل حج به جاى آورد و آن را به مسلمانان اعلام فرمود. عده زیادى به مدینه آمدند تا در رکاب آن حضرت حج به جاى آورند و به او تأسى کنند. آن حج را حجه الوداع، حجه الاسلام، حجه البلاغ و حجه الکمال نامیده اند. رسول خدا صلى الله علیه و آله از هجرت تا رحلت جز آن حج، حج دیگرى نیاورده است.
پیامبر صلى الله علیه و آله پنج یا شش روز به ماه ذى حجه مانده، از مدینه خارج شد … . آن گاه اعمال حج و عمره به هدایت خود ایشان انجام گردید و عملى را که تا قیامت باید به جاى آورده شود، عملاً به مردم نشان داد. پس از پایان حج، از مکه به طرف مدینه خارج شد؛ در حالى که جماعت یاد شده در محضرش بودند.
روز پنج شنبه هجدهم ماه ذى حجه با آن جمعیت انبوه به «غدیر خم» در جحفه رسید. در آنجا جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس اِنَّ اللّهَ لا یَهدِىَ القَومَ الکافِرینَ»(29)
بدین طریق خدا به پیامبرش امر کرد تا على علیه السلام را به جاى خویش نصب کند و ولایت و لزوم طاعت او را ابلاغ نماید. در آن وقت طلیعه کاروان به جحفه نزدیک شده بود، حضرت فرمان داد تا آنهایى که از محل گذشته بودند، برگردند و آنانى که در محل بودند، توقف کنند. در آنجا پنج درخت کنار هم بود، فرمان داد کسى زیر سایه آنها ننشیند. جمعیت همه در جاى خود قرار گرفتند، زیر آن درخت ها را پاک کردند، آن گاه اذان نماز ظهر گفته شد.
حضرت رسول زیر آن درختان ایستاد و نماز ظهر را با جماعت خواند. هوا به قدرى گرم بود و آفتاب چنان آتش مى ریخت که مردم از شدت گرما، گوشه اى از عبا را سر کشیده و گوشه اى را از حرارت سنگریزه ها زیر پا گذاشته بودند، پارچه اى بر یکى از درخت ها کشیده و براى آن حضرت سایبان درست کردند.
چون از نماز فارغ شد، بالاى جهازهاى شتر رفت که روى هم چیده بودند. صدایش را بلند کرد، به طورى که همه شنیدند و فرمود: «الحمدللّه، از خدا مدد مى جوییم، به او ایمان مى آوریم، بر او توکل مى کنیم و به خدا پناه مى بریم از شر نَفْسْ هاى خود از سیئات اعمال خویش …
شهادت مى دهم که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است … احتمال مى رود که خدا مرا به طرف خود ببرد و عمر من سر آید؛ من پیش خدا مسئولم و شما مسئولید، چه مى گویید؟
گفتند: گواهى مى دهیم که پیغام خدا را رساندى و در رساندن آن تلاش کردى و خیرخواه بودى، خدا تو را جزاى خیر دهد! فرمود: آیا شهادت نمى دهید که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و آتش خدا و مرگ حق است و قیامت خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد کرد؟ گفتند: آرى شهادت مى دهیم. عرض کرد: خدایا! شاهد باش.
سپس فرمود: اى مردم! آیا سخن مرا نمى شنوید؟ گفتند: آرى مى شنویم. فرمود: من پیش از شما به کنار حوض کوثر خواهم رفت، شما در آنجا پیش من خواهید آمد. عرض آن به فاصله صنعاء (پایتخت یمن) و بُصرى (قصبه اى است از توابع دمشق) است. در کنار آن کاسه هایى به عدد ستارگان از نقره است؛ بنگرید در حفظ «ثقلین» که چطور جانشین من خواهید بود؟
گفتند: اى رسول خدا! ثقلین چیست؟ فرمود: ثقل بزرگ تر کتاب خدا است. یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگرش به دست شما است. به آن چنگ زنید تا گمراه نشوید. ثقل کوچک عترت (اهل بیت) من است. خداى لطیف خبیر به من خبر داده که آن دو، از هم جدا نمى شوند تا در حوض کوثر پیش من آیند. من از خدا چنین خواسته ام، از قرآن و اهل بیت جلو نیفتید؛ وگرنه هلاک مى شوید و از آن دو کنار نمانید؛ وگرنه نابود مى گردید.
آن گاه دست حضرت على علیه السلام را گرفت و بلند کرد تا جایى که سفیدى زیر بغل هر دو دیده شد و همه على علیه السلام را شناختند، بعد از آن فرمود: مردم، کیست که بر مؤمنان از خودشان مقدم تر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «ان اللّه مولاى و انا مولى المؤمنین و انا اولى بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلى مولاه»(30) این سخن را سه بار تکرار کرد. سپس گفت: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار»(31) آن گاه فرمود: هر که در اینجا حاضر است به غایبان برساند.
هنوز از آنجا حرکت نکرده بودند که جبرئیل این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ دِیناً» ؛ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و از دینتان اسلام راضى شدم».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اللّه اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من. سپس جمعیت به امیر مؤمنان على علیه السلام تهنیت گفتند؛ از جمله ابوبکر و عمر گفتند: «بخ بخ لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولاى و مولا کل مؤمن و مؤمنة»(32) «به به بر تو اى پسر ابى طالب! صبح و شام کردى در حالى که سرپرست من و سرپرست هر مؤمن و زن مؤمنى».
حسان بن ثابت شاعر که در آنجا بود گفت: اى رسول خدا! اجازه دهید درباره على ابیاتى بگویم تا بشنوید؟ فرمود: بگو با برکت خدا. حسان گفت: اى شیوخ قریش! سخن من، پیرو سخن رسول خدا درباره ولایت و سرپرستى است. آن گاه گفت:
ینادیهم یوم الغدیرنبیّهم
بخم واسمع بالرسول منادیاً
فقال: فمن مولاکم و ولیکم؟
فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا
الهک مولانا و انت ولینا
و لن تجدن منّا لک الیوم عاصیاً
فقال له قم یا على فاننى
رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیه
فکونوا له اتباع صدق موالیاً
هناک دعا اللهم و ال ولیه
و کن للذى عادى علیّاً معادیا(33)
این خلاصه اى از جریان غدیر و تعیین حضرت على علیه السلام براى خلافت و امامت بود.(34)
شایان ذکر است که واقعه غدیر و خطبه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان است و جایگاه ویژه اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان ـ اعم از عرب و غیر عرب ـ دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه، به حد تواتر یا فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله 110 تن و از تابعین 89 تن آن را نقل کرده اند و طبقات راوى آن، به 360 تن رسیده است.
شاعران بسیارى این جریان را به نظم درآورده اند؛ از جمله:
در قرن اول: حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعدبن عباده انصارى، عمرو بن عاص بن وائل و محمدبن عبداللّه حمیرى.
در قرن دوم: کمیت بن زیاد، سیداسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان مصعب کوفى.
در قرن سوم: ابوتمام حبیب بن اوس طایى و دعبل بن على بن رزینالخزاعى و در قرون بعد ده ها نفر دیگر.
علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند الغدیر را درباره این حادثه به نگارش درآورده است.
پرسش 21 . آیا غدیر خم دلیل بر امامت حضرت على علیه السلام است؟ شیعه چه دلیلى بر این مطلب دارد؟
از نظر شیعه واقعه غدیر خم سندى قطعى و غیرقابل انکار بر امامت و پیشوایى حضرت على علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و لزوم پیروى از آن حضرت است. این مسأله از چهار طریق قابل بررسى است:
1. معنا کاوى واژه ولایت،
2. آیات قرآن،
3. تفسیر پیامبر،
4. قرائن و شواهد خارجى.
یک. معناى ولایت
واژه ولایت در معانى مختلفى چون مالک، آزادکننده، نزدیک، همسایه، یاور، اولى و سزاوارتر به کارى و… به کار رفته است. لیکن لغت شناسان و فرهنگنامه ها عمدتاً کلمه ولایت و مشتقات آن مانند مولى و ولى را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در اینجا معناى این کلمه با برخى از مشتقاتش از کتاب هاى لغت اهل سنت نقل مى شود:
– راغب اصفهانى مى نویسد: وِلایت، یعنى یارى کردن و وَلایت؛ یعنى زمامدارى و سرپرستى امور، و گفته شده است که وِلایت و وَلایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است؛ ولى و مولا نیز در همین معنا به کار مى رود.(35)
– ابن اثیر مى نویسد: ولى؛ یعنى یاور و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولا و ولى آن است. سپس مى گوید: و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر که به على علیه السلام گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى «ولى مؤمنان گشتى».(36)
– صاحب صحاح اللغه مى نویسد: هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد، ولى او است.(37)
– مقاییس اللغه آورده است: هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد، ولى او است.(38)
دو. آیات قرآن
در رابطه با حادثه غدیر سه آیه نازل شده است:
1. آیه ابلاغ،
2. آیه اکمال دین،
3. آیه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ».
پیوند دو آیه پیشین با واقعه غدیر و چگونگى دلالتشان بر مسأله امامت از نظر گذاشت.(39) آنچه اکنون باید مورد توجه قرار داد آیه سوم است.
براساس آنچه در منابع شیعه و سنى(40) روایت شده است پس از انتشار سخنان پیامبر در غدیر خم، شخصى به نام «جابربن نظر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» نزد پیامبر آمد و عرض کرد:
«اى محمد از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم. اما به این حد راضى نگشتى و پسرعمویت را بر ما سرورى بخشیدى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، على مولاى او است». اکنون بگو این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبر فرمود: «سوگند به آن که جز او خدایى نیست این مطلب از سوى خداوند است».
در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمد مى گوید حق است پس سنگى بر ما ببار یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن. هنوز به اسب خود نرسیده بود که از جانب حق سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللّهِ ذِی الْمَعارِجِ»(41) «پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسید که اختصاص به کافران دارد (و) آن را بازدارنده اى نیست. (و) از جانب خداوند صاحب درجات (و مراتب) است».
قرآن در این آیه لجاجت شخص مورد نظر را نکوهیده و آن را گونه اى از کفر قلمداد کرده که دربردارنده عذابى نابخشودنى است. بنابراین قرآن در این باره سه آموزه دارد:
1. الهى بودن جریان غدیر را تأیید مى کند.
2. برداشت امامت و رهبرى امام على علیه السلام از سخنان پیامبر را تأیید مى کند.
3. مخالفت و عناد با مسأله فوق را کفر و مستوجب عقاب معرفى مى کند. این همه خود نشانگر اهمیت و جایگاه عظیم مسأله امامت در کنار رسالت است.
سه. توضیح پیامبر
بهترین شارح و بیانگر مراد گوینده یک سخن خود اوست و چه حجتى قاطع تر از تفسیر و توضیح گوینده بر معنا و مراد او از کلامش؟ روایات متعددى در منابع شیعه و سنى وجود دارد که پیامبر صلى الله علیه و آله در برابر پرسش دیگران به توضیح مراد خویش از چگونگى ولایت امیرمؤمنان علیه السلام پرداخته اند.
اکنون به جهت اختصار به ذکر دو روایت بسنده مى کنیم:
3-1. حسین بن اسماعیل جرجانى به سند خود از پیامبر نقل مى کند که از آن حضرت در مورد معناى «من کنت مولاه على مولاه» پرسیدند. حضرتش پاسخ داد: خدا مولاى من است یعنى او بر من نسبت به خودم و تصرف در امورم اولولیت دارد و با وجود او من از خود اختیارى ندارم.(42) من نیز مولاى مؤمنانم؛ یعنى به تصرف در امور آنان بر خودشان مقدم هستم و در عرض من آنان نباید از پیش خود کارى بکنند، و هر کس که من مولاى او و مقدم بر او از خودش مى باشم و با وجود من اختیارى از خود ندارد، پس على مولاى اوست و از نفس خودش بر او مقدم است و با وجود على نباید از پیش خود کارى کند».(43)
3-2. شیخ الاسلام حموینى آورده است که در روز غدیر وقتى پیامبر فرمودند: «من کنت مولاه فعلى مولاه…» سلمان برخاست و پرسید: اى رسول خدا! این چگونه ولایتى است؟ پیامبر فرمود: «ولایتى مانند ولایت من؛ هر کس که من نسبت به خودش بر او سزاوارترم پس على نیز بر او از خودش سزاوارتر است».(44)
چهار. قرائن و شواهد
4-1. معرفى ثقلین؛ چنان که گذشت پیامبر صلى الله علیه و آله در موارد متعددى به معرفى اهل بیت و تعیین راهبرد دائمى پیروى از قرآن و عترت پرداخته اند از جمله حضرتش در جریان غدیر فرمود: «انى تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى»؛ «من در میان شما دو چیز گران بها به ودیعت مى گذارم: کتاب خدا و عترتم را». در اینجا پیامبر اهل بیت علیهم السلام را در کنار قرآن قرار داد و التزام به آن دو را راه نجات و رستگارى معرفى نمود و در رأس عترت طاهرین مسأله ولایت امام على علیه السلام را بیان نمود. این مسأله نشان مى دهد که ولایت امام على علیه السلام سرآغاز پیروى جدایى ناپذیر از قرآن و عترت است و این همان امامت و زعامت بلافصل آن حضرت در امور دینى و دنیایى است.
4-2. پیامبر در مقدمه سخن به مسأله ایفاى رسالت و اولویت خود بر مؤمنان انگشت گذارده و از مردم در این رابطه اقرار گرفتند؛ سپس بلافاصله موضوع ولایت امام على علیه السلام را طرح نمودند. این نشان مى دهد که نوع ولایت مطرح شده در اینجا از همان سنخ ولایت و اولویت پیامبر بر مؤمنان است که به موجب آن پیامبر خدا حق تقدم و تصرف بلامنازع در شئون دینى، سیاسى و اجتماعى مسلمانان را دارد.
4-3. اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله پس از طرح ولایت على بن ابى طالب علیه السلام بى درنگ دست به دعا برداشته و بر تنها گذاشتن و یارى نکردن او نفرین مى فرستد، قرینه روشنى است بر اینکه ولایت مورد نظر از نوع ولایت زعامت و رهبرى است، نه چیزهایى مانند محبت و علاقه قلبى صرف، زیرا آنچه با اطاعت، نصرت و یارى همگانى جامعه تلازم دارد، پیشوایى و رهبرى امت است، نه امورى چون صرف محبت و علاقه قلبى.
4-4. اعلام همگانى؛ مسأله غدیر از عمومى ترین خطاب هاى پیامبر بوده است. زیرا:
اولاً، آن حضرت مکانى پیش از جدا شدن و انشعاب مسافران را انتخاب کرد تا همگى در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند.
ثانیا، دستور داد به کسانى که از آن مکان گذشته بودند خبر داده شود که برگردند و براى کسانى که هم عقب مانده بودند بمانند تا از راه برسند.
ثالثا، دستور داد شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این خبر بزرگ را به گوش همگان برسانند.
این همه دلالت بر این دارد که مسأله مورد نظر براى امت اسلامى بسیار مهم و حیاتى بوده است. این در شرایط آخر عمر پیامبر صلى الله علیه و آله که همه احکام و عقاید دینى بیان شده، با هیچ چیز سازگار نیست جز با مسأله امامت و خلافت که بدون اعلام صریح و قاطع آن براى عموم، استمرار خط رسالت گرفتار مشکل خواهد بود و دین ناقص خواهد ماند. اگر چنین نباشد آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانى عمومى خود براى جمعیت باشکوه حج گزاران، در آن گرماى سوزان مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات با آنان سخن بگوید و از همه آنچه گذشت معنا و مقصودى کمتر از تعیین تکلیف آینده مسلمانان و ارائه راهبردى جهت حفظ سلامت و صیانت دینى و رهبرى دینى امت داشته باشد و مثلاً صرفا در پى اعلام دوستى و محبت حضرت على علیه السلام باشد.
4-5. چنان که در بحث از آیه اکمال گذشت، پیامبر صلى الله علیه و آله پس از اعلام ولایت امیرمؤمنان فرمود: «الله اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من».(45)
نکته مهم در این جا این است که:
اولاً چه معنایى از ولایت غیر از امامت که استمرار خط رسالت و تداوم آن است با اکمال دین سازگار است؟ افزون بر آن اگر معناى دیگر مانند ولایت محبت در نظر باشد دیگر قید «بعد از من» زاید است زیرا محبت حضرت على علیه السلام مقید به زمان پس از رحلت پیامبر نیست. معنا ندارد منظور پیامبر را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید! زیرا محبت على با حیات پیامبر قابل جمع است و تنها رهبرى امام على علیه السلام است که پس از آن حضرت مورد نظر است زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.
4-6. پس از این واقعه پیامبر فرمود: «مرا مبارک باد گویید! خداى تعالى مرا نبوت عطا فرمود و اهل بیتم را امامت».(46)
4-7. پس از سخنان پیامبر مردم با حضرت على علیه السلام بیعت کردند به طورى که سرور و شادمانى و مبارک باد گویى و بیعت سه روز به طول انجامید.(47) افزون بر عموم مردم سرکردگانى چون ابوبکر، عمر و عثمان و… با آن حضرت بیعت کردند. عمربن الخطاب در بیعت با آن حضرت گفت: «هنیئا لک یابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه»(48)
نکته اساسى در اینجا این است که بیعت با هیچ معنایى جز خلافت و اولویت سازگار نیست و سخنان کسانى چون ابوبکر و عمر در این بیعت نیز به همین معنا قابل حمل است.
4-8. همه حاضران از خطابه پیامبر مسئله امامت و پیشوایى حضرت على علیه السلام را فهمیدند و بلافاصله حسان بن ثابت انصارى از پیامبر اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن مى گوید:
فقال له قم یا على! فاننى
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
پیامبر(ص) رو به على(ع) فرمود:
«اى على، برخیز! همانا مى خواهم که پس از من تو امام و راهنماى امت باشى»
ذکر این نکته بایسته است که:
اولاً، «تقریر»؛ یعنى سکوت و عدم مخالفت پیامبر در برابر یک سخن یا رفتار نزد همه مسلمانان حجت و جز سنت است. بنابراین اگر مسئله غدیر معنایى غیر از امامت داشت چرا پیامبر سخنان حسان بن ثابت را نفى نکردند، بلکه تأیید کرده او را تشویق فرمود.
ثانیا، این مسأله نشان مى دهد که دیگران هم دقیقا همین معنا را از واقعه غدیر فهمیده اند. اگر چنین نبود اعتراض نکردند که منظور پیامبر امامت و هدایت امت نبوده است.
در بسیارى از سخنان دیگر صحابه نیز همین معنا نمودار است و حتى مخالفان ولایت امیرمؤمنان علیه السلام نیز همین برداشت را داشته اند. نمونه آن در ماجراى حارث بن نعمان فهرى بیان شد.
4-9. امیرمؤمنان علیه السلام، ائمه اطهار علیهم السلام و برخى از دیگر صحابه و تابعین در اثبات امامت بارها به حدیث غدیر استناد کرده اند.(49)
قرائن و مستندات دیگرى نیز در دلالت حدیث غدیر بر ولایت امامت وجود دارد که رعایت اختصار ما را از بررسى آنها معذور مى دارد.(50)
اهل سنت و غدیرخم
پرسش 22 . آیا اهل سنت مسأله غدیر را قبول دارند؟ اگر قبول دارند آن را چگونه توجیه مى کنند و چه پاسخى براى آن وجود دارد؟
با توجه به تواتر احادیث مرتبط به غدیر و نقل بسیار فراوان آن در منابع روایى، تاریخى، تفسیرى و حتى ادبى فرق و مذاهب مختلف اسلامى جاى هیچ گونه تردید در آن وجود ندارد. از همین رو غالب قریب به اتفاق اهل سنت نسبت به واقعه غدیر دیدگاه مثبتى داشته و به انکار آن نمى پردازند. آنچه آنان را گرفتار دشوارى کرده است چگونگى توجیه و تفسیر آن براساس مبانى و پیش انگاره هایشان در باب امامت است. این مسأله باعث شده است که آنان به تکاپوهاى سختى افتند و دست به دامان توجیهات گوناگون و متنوعى گردند. علیرغم همه این تکاپوها هنوز نتوانسته اند در برابر دلالت صریح و آشکار سخنان پیامبر صلى الله علیه و آله مبنى بر ولایت و امامت حضرت على علیه السلام توجیه خردپذیر و معقول دیگرى ارائه کنند. این مسأله باعث شده است که بسیارى از عالمان سنى دلالت سخنان پیامبر صلى الله علیه و آله بر امامت و خلافت حضرت على علیه السلام و یا معنایى نزدیک آن را بپذیرند. برخى از این گروه عبارتند از:
1. شمس الدین سبط ابن الجوزى در تذکره الخواص ص 18
2. کمال الدین ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول ص 16.
3. ابوعبدالله الشافعى در کفایه الطالب ص 658 و…
در عین حال برخى از ایشان کوشیده اند در عین پذیرش چنین حالتى توجیهاتى ارائه کنند که با خلافت و پیشوایى دیگر خلفا نیز سازگار افتد.
اینک به بیان پاره اى از مهم ترین و رایج ترین این توجیهات مى پردازیم:
یک. بیان افضلیت و برترى امام على علیه السلام
برخى از معتزله مانند شیخ ابوالقاسم بلخى و ابن ابى الحدید بر آنند که مقصود پیامبر صرفا بیان احق، افضل و سزاوارتر بودن حضرت على علیه السلام براى حکومت است، نه نصب آن حضرت بر این منصب.(1)
نقد:
1. تعابیرى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در غدیر خم و در جاهاى دیگر به کار برده اند به صراحت بر نصب آن حضرت بر امامت دلالت دارد. مثلاً:
«من کنت مولاه فعلى مولاه؛ ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و اطیعوا»(52) «..همانا این شخص علیه السلام برادر و وصى و جانشین من در میان شماست، پس به او گوش فرا دهید و فرمانش را اجابت کنید».
«یا على انت الامام و الخلیفه بعدى»(53) «اى على! تو امام و جانشین پس از من هستى».
«ان علیا امام اولیائى»(54) «على امام دوستان من است».
«امام من آمن بى»؛ «همانا تو پیشواى کسانى هستى که به من ایمان آورده اند».
امثال این عبارات هرگز با چنین توجیهى سازگار نیست. جالب آن که ابن ابى الحدید خود به چنین مشکلى اشاره نموده و سرانجام مى نویسد: «اصل نصوص بر ادعاى شیعه ظاهر است»(55)
2. استناد امیرمؤمنان و دیگر ائمه و حضرت صدیقه طاهره و بزرگانى از صحابه چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و… به حادثه غدیر در مورد اثبات امامت و خلافت امام على علیه السلام با برترى صرف و بدون نصب بر امامت سازگارى ندارد.
3. امیرمؤمنان بارها از حق مسلم خویش در خلافت سخن گفته و از غصب آن توسط دیگران به درگاه الهى شکایت برده است.(56)
چنین چیزى در صورتى صحیح مى نماید که آن حضرت بر خلافت نصب گردیده باشند.
4. امامت مرجعیت دینى است، نه صرف رهبرى سیاسى که بتوان آن را به هر کسى واگذار نمود، بلکه نیاز به ویژگى ها و شرایط خاص خود دارد که تشخیص و تعیین آن جز از جانب مرجعى الهى امکان پذیر نیست. این ویژگى امامت با صرف بیان برترى بدون تعیین سازگارى ندارد.
5. اسلام و شایسته سالارى؛ یکى از ارکان مهم در اندیشه اسلامى شایسته سالارى است. روایات شیعه و سنى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده است:
«کسى که کارى از امور مسلمانان را بر عهده گیرد…»(57) یا «کسى که کارى از امور مسلمانان را بر عهده کسى گذارد در صورتى که مى داند فرد مناسب ترى براى آن وجود دارد، که به کتاب خدا و سنت پیامبر داناتر است، به خدا و رسول او و همه مسلمانان خیانت کرده است»(58)
بنابراین حتى اگر حدیث غدیر صرفا به برترى امیرمؤمنان دلالت داشته باشد، به استناد این حدیث پیشگامى دیگران در امامت و خلافت و هم سپردن امر امامت به دیگران خیانت به خدا و رسول و امت اسلامى است.
6. احادیث تفسیرکننده؛ چنان که گذشت پیامبر خود به توضیح مراد خویش از چگونگى ولایت امیرمؤمنان پرداخته اند با وجود آن هر گونه تفسیر و تاویل دیگرى از کلام پیامبر ناموجه و در اصطلاح اجتهاد در مقابل نص است، نه فهم و استنباط از آن.
دو. کاندیداتورى خلافت
گمانه دیگر آن است که مقصود پیامبر در واقعه غدیر خم معرفى امیرمؤمنان به عنوان کاندیداى مورد حمایت و علاقه آن حضرت است و لاجرم مسأله بار حقوقى و الزام شرعى ندارد. بنابراین دست دیگران براى کاندیدا شدن باز است و مردم نیز در گزینش یا عدم گزینش امام على علیه السلام براى خلافت آزادند و کنار گذاشتن ایشان هیچ منع شرعى ندارد.(59)
نقد:
1. اشکالاتى که بر انگاره پیشین وارد بود بر این گمانه نیز وارد است و هرگز نمى توان ظهور قاطع کلام پیامبر را بر صرف کاندیداتورىِ فاقد الزام شرعى تفسیر کرد. اگر مقصود پیامبر صرف اعلام کاندیداى مورد علاقه خود بود، استناد به اولویت شرعى خود و تقدم شرعى حکم خویش بر تصمیمات اشخاص در امور خود، و قرین سازى ولایت امیرمؤمنان بر چنین ولایت و اولویتى که از ولایت الهى مایه گرفته است بى جا بود.
2. حوادثى که در حاشیه واقعه غدیر رخ داده است با کاندیداتورى صرف سازگار نیست، از جمله این حوادث مسأله حارث بن نعمان فهرى است. آیا معرفى یک کاندیدا بدون نصب بر امامت و ولایت به معناى سرورى بخشیدن و موجب طلب مرگ مى شود؟ در چنین صورتى شخص مى تواند به دیگرى رأى دهد و از کاندیداى دیگر حمایتکنند. این مسأله و تصریح فرد یاد شده در گفتگو با پیامبر که پسر عموى خود را بر ما سرورى و برترى دادى به خوبى نشان مى دهد که فهم عمومى از این جریان نصب به امامت بوده است. افزون بر آن در هیچ موردى پیامبر چنین فهمى را تخطئه نکرده، بلکه آن را تقریر و تثبیت کرده اند.
3. به فرض ابتدا پیامبر امیرمؤمنان را به عنوان کاندیداى خلافت معرفى کرده باشند، لیکن در پى این رخداد بیعت با آن حضرت انجام گرفت و از جمله کسانى که در این بیعت شرکت آشکار نمودند ابوبکر و عمربن الخطاب بودند که ضمن بیعت به آن حضرت تبریک گفتند. بنابراین با وجود بیعت عمومى کاندیداتورى به انتخاب رسمى تبدیل شده و داراى الزام شرعى و اجتماعى شده است. لاجرم جانشینى بلافصل امام على به این وسیله تثبیت گردیده و هر حرکتى در جهت خلافت آن باشد نقض بیعت با ولىّ و امام مشروع است و در منطق قرآن بَغى تلقى مى شود.(60)
پرسش 23 . بعضى از اهل سنت مى گویند ما مثل شما قضیه غدیر را قبول داریم، اما شما سخنان پیامبر را به امامت تفسیر مى کنید، در حالى که ما از آن دوستى مى فهمیم. و ما هم على علیه السلام را دوست داریم و به او احترام مى گذاریم. نظر شما در این باره چیست؟
یکى از گمانه ها در معناى سخن پیامبر که فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه» ولایت محبت است چرا که واژه ولایت در محبت نیز به کار رفته است. لیکن در اینجا چند نکته را باید در نظر داشت:
یک. اگر نظر کسانى که مسأله ولایت محبت را مطرح مى کنند این است که چنین مبنایى هم در کنار دیگر مراتب ولایت مانند امانت و پیشوایى در کلام پیامبر نهفته است سخن قابل قبولى است و هیچ تضادى با دیدگاه شیعه ندارد. چنین انگاره اى مؤید قول کسانى از بزرگان اهل سنت مانند ابن طلحه شافعى (متوفى 654) و… مى باشد.(61) او پس از توضیحاتى درباره اینکه خداوند على علیه السلام و پیامبر صلى الله علیه و آله را در آیه مباهله نفس یگانه معرفى کرده است در همین باره مى گوید: «پیامبر در این حدیث (حدیث غدیر) همان ولایتى را براى على علیه السلام نسبت به جمیع مؤمنان اثبات کرد که خداوند براى خویش ثابت کرده بود، یعنى او اولى به مؤمنان، یاور مؤمنان، سرور مؤمنان است و هر معنایى که از لفظ «مولى» به دست مى آید و بر پیامبر خدا اثبات پذیر است، براى على علیه السلام نیز اثبات مى شود»(62)
دو: اگر مرادشان این باشد که پیامبر منحصرا دوستى را در نظر داشته اند و سخن ایشان مراتب بالاتر و ولایت را شامل نمى شود از جهاتى مورد نقد است از جمله:
1. چنین معنایى در صورتى راست مى آید که قرائن موجود به نفع آن گواهى دهند و قرینه اى در استعمال کلمه مولى در ولایت به معناى اولویت و امامت و پیشوایى در کار نباشد، در حالى که همه قرائن یاد شده بر معناى دوم دلالت دارند و هیچ قرینه اى برخصوص محبت وجود ندارد.
2. غالب آنچه در نقد توجیهات پیشین بیان شد مانند:
نقدهاى شماره 1،2،3،و 6 برگمانه یک، و نقدهاى شماره 2 و 3 بر گمانه دو بر این پنداره نیز وارد است.
3. چنان که گذشت بسیارى از منابع معتبر لغت عرب که مؤلفان آن نیز سنى مذهب هستند واژه ولایت در کلام پیامبر صلى الله علیه و آله را ولایت زعامت و رهبرى معنا کرده اند.
4. خطاب تهدید گونه الهى: اگر حادثه غدیر صرفا براى اعلان دوستى حضرت على علیه السلام با مؤمنان یا دوستى مؤمنان با ایشان بود آیا با این آیه سازگارى دارد که: «اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى»؟ آیه تبلیغ و سپس آیه اکمال نشان مى دهد که ولایت مورد ابلاغ در روز غدیر مسأله مهم و جدیدى است که بدون آن دین ناقص است و مورد پسند الهى نیست، در حالى مودت و محبت اهل بیت علیه السلام قبلاً نازل و ابلاغ شده بود: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى »(63) «بگو: به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان». بنابراین فرو کاستن معناى ولایت به محبت و مودت و انحصار به آن، مغایر قرائن قرآنى است.
5. دلدارى خدایى: خداوند پیامبر صلى الله علیه و آله را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند: «وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ»(64) از این فراز برمى آید که پیامبر صلى الله علیه و آله بیم آن داشته که در صورت ابلاغ رسمى ولایت برخى بر اثر هواى نفسانى به مقابله برخاسته و دست به توطئه بزنند.
اکنون سؤال مى شود با اعلام دوستى حضرت على علیه السلام چه جاى خوف از توطئه بود؟ چنین تعابیرى با هیچ معنایى از ولایت جز ولاء زعامت و امامت سازگارى ندارد.
آیا خردپذیر است که پیشواى بزرگ مسلمانان، در آخرین و بزرگترین سخنرانى تاریخى خود، براى شرکت کنندگان در کنگره عظیم حج، در آن بیابان خشکزار و گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این همه تأکیدات و مقدمه چینى ها با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید» و سپس آنان را موظف کند که این منشور بزرگ تاریخى را به گوش همگان برسانند!
6. اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله در دعاى خویش مسئله یارى کردن امام على علیه السلام را مطرح مى کنند و بر تنها گذاشتن و یارى نکردن او نفرین مى فرستد، قرینه روشنى است بر اینکه ولایت مورد نظر، از نوع ولایت زعامت و رهبرى است، نه صرف محبت و علاقه قلبى؛ زیرا آنچه با اطاعت، نصرت و یارى همگانى تلازم دارد، پیشوایى و رهبرى امت است، نه صرف محبت و علاقه قلبى.
7. در دعاى پیامبر آمده است: «حق را همپاى او بپادار» برپایى حقیقت همراه با امام على علیه السلام و همپایى آن دو با امامت و رهبرى دینى تناسب دارد. به عبارت دیگر پیشوایى و مرجعیت دینى و سیاسى امام على علیه السلام است که مى تواند به برپایى حقیقت همگام با آن حضرت بینجامد؛ اما صرف اینکه مردم آن حضرت را دوست داشته باشند، بدون اینکه امامت و مرجعیت دینى در کار باشد چه نسبتى با این سخن دارد؟
8. چنانکه گذشت پیامبر صلى الله علیه و آله بعد از این حادثه فرمود: «الله اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و خوشنودى خدا به رسالت من و ولایت على علیه السلام بعد از من» نکته مهم این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد، دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على علیه السلام مقید به زمان پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نیست. معنا ندارد منظور پیامبر صلى الله علیه و آله را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید! زیرا محبت على علیه السلام با حیات پیامبر صلى الله علیه و آله قابل جمع است؛ بلکه رهبرى دینى امام على علیه السلام است که پس از آن حضرت مورد نظر است؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.
9. در گذشته آمد که پس از سخنان پیامبر و به دستور آن حضرت مردم با حضرت على علیه السلام بیعت کردند. مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت به معناى تعهد و التزام به فرمان بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کردند. با وجود این چگونه مى توان کلمه مولى در سخن پیامبر صلى الله علیه و آله رابه معناى دوستى و محبت محض انگاشت؟
10. اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله ولایت حضرت على علیه السلام را در کنار ولایت خود و همسنگ و همسان با آن معرفى کردند دلیل روشنى است بر اینکه نمى توان آن را به صرف محبت و دوستى تعریف کرد؛ بلکه مشتمل بر کامل ترین درجات ولایت یعنى رهبرى دینى و دنیایى است.
11. در مواردى صحابه به صراحت اعلام کرده اند که پیامبر صلى الله علیه و آله حضرت على علیه السلام را «نصب» فرمود.
شهاب الدین همدانى از عمربن خطاب چنین نقل کرده است: «پیامبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام رابه عنوان پیشوا نصب نموده و فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه…»؛ «خدایا تو گواه من بر آنان هستى». عمر گفت: «اى رسول خدا! جوانى خوش سیما و نیک بوى در کنار من گفت: اى عمر! همانا پیامبر پیمانى بست که آن را نقض نمى کند جز کسى که منافق باشد». آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله دست مرا گرفت و فرمود: «اى عمر! او جبرییل بود، نه انسان. او مى خواست آنچه را که درباره على علیه السلام به شما گفتم تأکید کند»(65)
تعبیر نصب در سخن عمر کاملاً مطابق با دیدگاه شیعه است و با صرف محبت و دوستى بدون امامت و خلافت سازگارى ندارد. در این زمینه قرائن و دلایل بسیار دیگرى وجود دارد که به جهت اختصار به این مقدار بسنده مى شود.
پرسش 24 . یکى از دوستان سنى مى گفت: پیامبر صلى الله علیه و آله در روز غدیر حضرت على علیه السلام را براى خلافت بعد از عثمان معرفى کردند، نه خلیفه اول بعد از خودشان. آیا این درست است؟
این مسأله پیشینه اى در میان برخى از عالمان اهل سنت دارد. آنان پس از بررسى کاربردهاى گوناگون واژه «مولى» به این نتیجه رسیدند که این واژه در خطبه غدیر بالاترین مراتب ولایت که امامت و زعامت و اولویت است را شامل مى شود و هیچ گریزى از پذیرش این معنا و نصب امیرمؤمنان على علیه السلام براى خلافت و امامت وجود ندارد. لیکن با توجه به آنچه عملاً در تاریخ اتفاق افتاده بر آن شدند که منظور پیامبر امامت و خلافت بلافصل حضرت على علیه السلام نیست تا مانع و مغایر با خلافت دیگران باشد. بلکه خلافت در زمان وقوع آن یعنى پس از عثمان است.
شهاب الدین دولت آبادى (متوفى 1049) مى نویسد: «منظور از حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» این است که على علیه السلام در زمان خلافت و امامتش ولایت دارد»(66)
محمدبن عبدالسعیدبن محمد کشى نیز بر آن است که پیامبر صلى الله علیه و آلهبراى حضرت على علیه السلام در زمان پس از عثمان و همزمان با معاویه جعل خلافت کرده است، نه پیش از آن.(67)
نقد:
بر خلاف این گمانه دلایل فراوانى وجود دارد که امامت و ولایت بلافصل حضرت على علیه السلام را ثابت مى کند، از جمله:
یک. آیات قرآن
1ـ آیاتى که در رابطه با ولایت امیرمؤمنان علیه السلام چه در قضیه غدیر و چه پیش از آن نازل شده است، غالباً به گونه هاى مختلفى بر ولایت و خلافت بى فاصله امیرمؤمنان علیه السلام پس از پیامبر صلى الله علیه و آله دلالت دارنداز جمله:
1ـ1. آیه ولایت: در آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(68) سخن از ولایت به نحو انحصارى آمده است. قرآن با واژه «انّما» که دلالت بر انحصار دارد ولایت را در ولایت خدا و رسول و امیرمؤمنان علیه السلام منحصر مى کند. مفاد این آیه این است که تا زمانى که على بن ابیطالب علیه السلام وجود دارد ولایت به دیگرى نمى رسد، همانطور که با وجود پیامبر هیچ کس در عرض آن حضرت ولایتى ندارد. نتیجه این آیه چیزى کمتر از امامت و ولایت بلافصل حضرت على علیه السلام پس از پیامبر صلى الله علیه و آله نیست، زیرا امامت و خلافت با واسطه مستلزم پذیرش خلافت دیگران با وجود امام على علیه السلام است و این معارض انحصار ذکر شده در آیه است.
1ـ2. آیاتى که در قضیه غدیر نازل شده مانند آیه ابلاغ و آیه اکمال نیز کاملاً با امامت و خلافت بلافصل سازگارى دارد. زیرا هیج خردمندى نمى پذیرد که این همه تأکید الهى بر ابلاغ مسأله اى مهم، که عدم ابلاغش مساوى با ترک رسالت الهى است و دین تنها با آن کامل و مایه خرسندى خدا مى شود، این باشد که وقتى پس از عثمان مردم حضرت على علیه السلام را برگزیدند، آنگاه او امام مردم است. پس از آن هم قضایاى امثال حارث بن نعمان فهرى و نزول عذاب نمى تواند به خاطر این باشد که على علیه السلام تنها در یک دوره پنج ساله پس از عثمان به خلافت مى رسد. اگر واقعاً مسأله چنین بود هیچ نیازى به اختصاص به ذکر و این همه تأکیدات و مسایل جانبى نداشت و تدارک چنین برنامه سنگین و تأکیدات شدیدى کاملاً نابخردانه مى نمود.
دو. سخنان پیامبر صلى الله علیه و آله
سخنان پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله نوعا دلالت بر خلافت بلافصل مى کند از جمله:
2ـ1. از نظر قواعد زبان شناختى دلالت وجریان عرف بشرى همواره اگر کسى دیگرى را به عنوان جانشین خود معرفى کند و یا منصبى را براى او اعلام نماید و قرینه اى بر فاصله زمانى برقرار نسازد دلالت بر جانشینى بلافصل آن منصب دارد و اگر خلاف این را اراده کرده باشد باید به صراحت آن را باز گوید؛ در حالى که در سخن پیامبر صلى الله علیه و آله هیچ مطلبى دال بر اینکه مرادشان ولایت پس از عثمان باشد وجود ندارد. بنابراین بر اساس قواعد و متدلوژى همگانى فهم، سخنان پیامبر ظهور در خلاف و امامت بلافصل دارد، نه پس از سه خلیفه دیگر.
2ـ2. در مواردى، چه در غدیر و چه غیر آن، پیامبر تصریح به ولایت حضرت على علیه السلامپس از خودشان کرده اند. از جمله:
ـ پس از نزول آیه اکمال در غدیر خم فرمودند: «الله اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من»(69)
ـ «همانا على پس از من ولى شماست»(70)
ـ «اى على تو امام و خلیفه پس از من هستى»(71)
با وجود چنین تصریحاتى چگونه مى توان گفت منظور پیامبر خلافت 25 سال بعد و پس از درگذشت عثمان مى باشد که مردم با ازدحام و اصرار خود على علیه السلام را به رهبرى برگزیدند و اگر آن هم اتفاق نمى افتاد، براساس این پنداره، سخن پیامبر صلى الله علیه و آله هیچ و پوچ مى نمود!!
2ـ3. شمول و فراگیرى سخن پیامبر صلى الله علیه و آله تنها با ولایت بلافصل سازگار است. زیرا سخن پیامبر این است که «هرکس را که من مولاى اویم پس على مولاى اوست» کلمه هر کس شامل همه آحاد جامعه اسلامى حتى کسانى که پس از پیامبر رهبرى امت را بر عهده گرفتند نیز مى شود. بنابراین ولایت على بن ابى طالب علیه السلام شامل حال آنان نیز مى شده و با وجود آن دیگر جایى براى ولایت آنان نبوده است؛ بنابراین چنین عمومیتى مستلزم نفى هر ولایتى غیر از ولایت حضرت علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله است و این همان امامت و ولایت بلافصل است؛ زیرا ولایت بعد از عثمان یعنى اینکه آن حضرت بر کسانى که در دوران پیش از آن زیسته و از دنیا رفته اند ولایت نداشته باشد و این نقص تمامیت و عمومیت ولایتى است که پیامبر به آن تصریح کردند.
2ـ4. دستور پیامبر صلى الله علیه و آله به بیعت با امیرمؤمنان علیه السلام دلیل بر خلافت بلافصل است و معنى ندارد براى خلافت پس از سه خلیفه دیگر در روز غدیر بیعت گرفته شود.
سه. سیره علوى
روش برخورد امام على علیه السلام با واقعه غدیر نشانگر آن است که آن حضرت از کلام پیامبر صلى الله علیه و آله امامت و خلافت بلافصل را درک کرده اند. این مسأله را در استنادات آن حضرت به واقعه غدیر و شکایت به درگاه خدا از غصب حق خویش به روشنى مى توان دریافت.(72)
از طرف دیگر آن حضرت نزدیکترین فرد به پیامبر صلى الله علیه و آله بوده و از مقام عصمت برخوردار است و حداقل در نزد اهل سنت از صحابیانى است که سخنش در نهایت اتقان و اعتبار و حجیت است. بر اساس سخن پیامبر صلى الله علیه و آله که شیعه و سنى از آن حضرت نقل کرده اند «الحق مع على و على مع الحق…»(73) برداشت و درک آن حضرت از کلام نبوى عین حقیقت است و با رأى احدى پس از پیامبر برابرى نمى کند. بنابراین برخورد امام على علیه السلام با قضیه غدیر دلیل روشنى بر امامت و ولایت بلافصل آن حضرت است.
چهار. قرائن خارجى
قرائن متعددى بر ولایت بلافصل امام على علیه السلام دلالت دارد. در اینجا به جهت اختصار به ذکر یک نمونه اکتفا مى شود:
4ـ1. بیعت با امیرمؤمنان؛ چنان که گذشت در روز غدیر همه و به ویژه خلفاى سه گانه با امیرمؤمنان بیعت کرده و به ویژه عمر و ابوبکر پس از تبریک گویى به آن حضرت اعلام داشتند که تو پیشوا و سرور ما و همه مؤمنان گشتى.(74) این تعبیر به خوبى نشانگر ولایت امیرمؤمنان علیه السلام به اعتراف خود آنان است. در حالى که نفى خلافت بلافصل معنایى عکس این دارد. در نفى خلافت بلافصل خلفا هستند که بر همگان از جمله حضرت على علیه السلام اعمال ولایت مى کنند و این عمل با آن بیعت و آن گفتار در تناقص است.
4-2. نگاهى دوباره به آنچه در حادثه غدیر رخ داده است براى کشف اینکه مراد از آن خلافت بلافصل یا با فاصله است راهگشاست.(75)
امام على علیه السلام و غدیرخم
پرسش 25 . اگر حضرت على علیه السلام در روز غدیر براى خلافت نصب شده بودند، چرا براى اثبات حق خود به آن استناد نکردند؟
مسأله غدیر و نصب امیرمؤمنان علیه السلام به خلافت در آن روز بارها مورد استناد آن حضرت قرار گرفته است.
علامه امینى در موارد متعددى استنادات امیرمؤمنان علیه السلام را از طریق منابع اهل سنت ذکر کرده است.(76) برخى از این موارد عبارتند از:
1. در روز شورى(77)
2. در زمان خلافت عثمان(78)
3. هنگام ورود به کوفه در سال 35 هجرى(79)
4. در جنگ جمل(80)
5. در جنگ صفین(81)
در اینجا به جهت اختصار تنها استناد آن حضرت علیه السلام به حدیث غدیر در روز شورى را نقل مى کنیم:
عامربن واثله مى گوید: «در روز شورى با على علیه السلام کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم او خطاب به آنان فرمود: من براى شما دلیلى مى آورم که احدى نمى تواند بر آن خدشه اى وارد کند. سپس فرمود: اى جماعت! آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه!
ـ آیا در بین شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیار داشته باشد که با ملائک پرواز مى کند؟ گفتند: نه!
ـ آیا کسى از شما غیر از من عمویى همچون حمزه شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا صلى الله علیه و آله دارد؟ گفتند نه!
ـ آیا غیر از من کسى از شما همسرى چون فاطمه علیهاالسلام، دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!
ـ آیا کسى از شما هست که (به دستور قرآن)پیش از نجوا با پیامبر صلى الله علیه و آله صدقه داده باشد؟ گفتند نه!
ـ آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبر صلى الله علیه و آله درباره اش فرموده باشد: «من کنت و مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلغ الشاهد الغایب»(82) گفتند: نه!
افزون بر امیرمؤمنان علیه السلام، حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام نیز به حدیث غدیر استناد کرده و در اعتراضات خود آورده اند: «آیا سخن رسول خدا در غدیر خم را از یاد برده اید که فرمود: (هرکس را مولا منم این على علیه السلام مولاى اوست) و نیز اینکه فرمود: «جایگاه تو (على) نسبت به من مانند جایگاه هارون نسبت به موسى علیه السلاماست؟»(83)
پس از آن حضرت نیز امام حسن مجتبى علیه السلام و امام حسین علیه السلام در مواردى به این مسأله استناد کرده اند.(84) غیر از اهل بیت عصمت علیهم السلام بسیارى از صحابیان و دیگران و حتى کسانى از دشمنان امیرمؤمنان چون عمروبن عاص به این مسأله استناد کرده اند.(85) استناد به این حدیث در قرون بعدى نیز ادامه یافته تا آنجا که مأمون خلیفه عباسى نیز به صف استنادکنندگان به این حدیث پیوسته است.(86)
غدیر و رویگردانى مردم
پرسش 26 . اگر جانشینى حضرت على علیه السلام در روز غدیر اعلام گردیده بود، چرا مردم از آن حضرت روى گردان شدند و در جریان سقیفه کسى در این باره چیزى نگفت؟ (87)
در گزارش هاى تاریخى ـ جز چند منبع ـ از واکنش شدید مردم و یاد آورى ماجراى غدیر خم، کمتر سخن به میان آمده است؛ با آنکه قطعا بیشتر مردم مدینه در ماجراى غدیر حضور داشتند؛ پس چرا پس از حدود 70 یا 84 روز(88) از این ماجرا، آن را فراموش کردند؟
اعتراض مردم
احتمال قوى بر اعتراض عده اى از مردم و یادکرد ماجراى غدیر از سوى آنان و مخفى ماندن این واکنش ـ به سبب سیاست ممنوعیت نقل و تدوین حدیث ـ وجود دارد؛ ولى این اعتراض ها چندان گسترده نیست، در حالى که با توجّه به ماجراى غدیر و تأکید پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر تعیین جانشین، انتظار اعتراض گسترده، نامعقول نمى نماید؛ بنابراین واکنشى چنین محدود، چگونه توجیه مى شود؟ براى یافتن سرنخ هاى تاریخى این مشکل، باید موقعیت زمانى این قطعه از تاریخ و نیز سیر جریان هاى سیاسى و اجتماعى از زمان واقعه تا وفات پیامبر صلى الله علیه و آله به دقت بررسى شود. بر این اساس، پى گیرى بحث در محورهاى زیر ضرورت دارد:
یکم. قبل از تشکیل دولت اسلامى در مدینه به دست پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، مردم شهرهاى بزرگ حجاز و بادیه هاى منطقه به صورت نظام قبیله اى زندگى مى کردند. در این نظام، رهبر قبیله حق نداشت جانشین پس از خود را تعیین کند و پاره اى از ویژگى ها از جمله سن معیار گزینش به حساب مى آمد.
دوم. رسول خدا نخستین کسى بود که در این سرزمین، نهادى به نام «دولت» پدید آورد و ارزش هاى فرا قبیله اى ارائه داد. آن حضرت توانست قبایل مختلف شهرها و بادیه هاى منطقه را تحت یک نظام واحد متمرکز سازد. مردم که ایشان را پیامبرى آسمانى مى دانستند، تشکیل دولت از سوى او را امرى الهى به شمار آوردند و در برابر آن مقاومت قابل توجّهى نشان ندادند.
سوم. اسلام پیش از فتح مکه، به گونه اى روز افزون در میان مردم شهرها و بادیه ها گسترش یافت تا جایى که سال بعد (نهم هجرت) عام الوفود (سال هیئت ها) نام گرفت؛ یعنى، سالى که مردم دسته دسته در قالب هیئت هاى مختلف، نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى شتافتند و اسلام خویش را آشکار مى ساختند. البته انگیزه همه این هیئت ها، معنوى نبود و همه تازه مسلمانان ایمان قلبى نداشتند.
چهارم. یکى از آموزه هاى اسلامى ـ که پذیرش آن براى مردم دشوار مى نمود ـ مسئله تعیین جانشین بود؛ زیرا:
الف. مردم فقط پیامبر صلى الله علیه و آله را داراى بُعد الهى مى دانستند و حکومت فرا قبیله اى اش را مى پذیرفتند. در نگاه آنان، جانشین آن حضرت از این ویژگى برخوردار نبود.(89)
ب. هنوز بسیارى از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاى دنیوى آن حضرت مقیّد نمى دانستند؛ به طورى که در مواردى چون صلح حدیبیه(90) و تقسیم غنایم حنین(91)، در برابر آن حضرت واکنش اعتراض آمیز نشان مى دادند!
ج. بسیارى از مردم اطاعت از فرمان هاى دنیوى مربوط به بعد از زندگانى پیامبر را نمى پذیرفتند؛ زیرا هنوز از آموزه هاى جاهلى ـ که به رئیس قبیله اجازه تعیین جانشین نمى دهد ـ دل نبریده بودند؛ و طبیعى بود که مسئله ریاست دولت را از ریاست یک قبیله مهم تر بدانند.
د. هنوز برخى از قریشیان تازه مسلمان، مى پنداشتند که پیامبر صلى الله علیه و آله در راستاى رقابت قبیله اى، مسئله نبوت را مطرح کرده است. این گروه با توجّه به اقبال عمومى مردم به آن حضرت، جرأت مخالفت نداشتند؛ ولى با تعیین جانشین ـ به ویژه از قبیله بنى هاشم ـ لب به اعتراض گشودند و با بهره گیرى از پشتوانه فرهنگ قبیله اى مردم، اعتراض خویش را روشن تر بیان کردند.
ه . در زمان جاهلیت تنها اَشرافى به مجلس مشورتى قریش (دارالندوه) راه مى یافتند که به چهل سالگى رسیده باشند.(92) بر این بنیاد، پذیرش جانشین رسول خدا ـ به ویژه اگر آن فرد داماد پیامبر صلى الله علیه و آلهبود و کمتر از چهل سال(93) داشت ـ بسیار دشوارتر مى نمود.
پنجم. دو نکته دیگر، پذیرش جانشینى امام على علیه السلام را دشوار مى ساخت:
الف. حضرت على علیه السلام نزد قریشیان، به سبب دلاورى هایش در جنگ هایى مانند بدر و اُحُد و به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره مثبتى نداشت. این پدیده سبب شد به تبلیغات گسترده روى آورند و چهره على علیه السلام را نزد همه اعراب منفى جلوه دهند!(94)
ب. مردم قبایل مختلف این نکته را درک کرده بودند که با توجّه به لیاقت ها و استعدادهاى قبیله بنى هاشم، اگر انگاره «جانشینى» در میان آنان تثبیت شود، هرگز از آن خاندان بیرون نخواهد رفت.
ششم. نگاه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به جانشینى حضرت على علیه السلام، الهى و فراتر از روابط قبیله اى و خویشاوندى بود؛ زیرا آن حضرت صلى الله علیه و آله به حفظ آیین وحى مى اندیشید و طبیعى است که آشناترین فرد به کتاب و سنت و شجاع ترین و کوشاترین شخص در راه گسترش اسلام را برگزیند. البته پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با وضعیت جامعه آشنا بود؛ از این رو، از آغاز رسالت، در موقعیت هاى گوناگون و با بیان هاى متفاوت، ویژگى هاى حضرت على علیه السلام را یادآور مى شد و از جانشینى او سخن به میان مى آورد.(95)
آن بزرگوار، سرانجام از سوى خداوند مأمور شد در بزرگ ترین اجتماع مسلمانان ـ که برخى شمار آنها را بیش از یکصد هزار تن دانسته اند ـ آشکارا این مسئله را اعلام کند(96) و دغدغه مخالفت جامعه را نادیده بگیرد.
قسمتى از آیه 67 سوره مائده ـ که از این دغدغه پیامبر پرده برداشته و به وى ایمنى مى بخشد ـ چنین است: « … وَ اللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس»(97) «خداوند تو را از [ شرّ] مردم نگه مى دارد».
در این عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسیار راهگشا است. خداوند پیامبر صلى الله علیه و آله را از چه چیزى حفظ مى کرد و «ناس» چه کسانى بودند؟
با توجّه به واقعیت خارجى و ایمن نماندن پیامبر صلى الله علیه و آله از شرّ زبان مردم و نیز با توجّه به اینکه سرانجام مسئله جانشینى امام على علیه السلام به سامان نرسید، به نظر مى رسد یکى از وجوه واژه «یعصمک»، نگه دارى پیامبر صلى الله علیه و آله از هجوم فیزیکى و یکباره مردم باشد؛ چنان که واژه «ناس» بر مردم عادى و اکثریت نو مسلمان آن زمان، دلالت دارد.
هفتم. تاریخ درباره بسیارى از حوادثِ مقطع زمانى بین غدیر و وفات پیامبراکرم صلى الله علیه و آله ساکت مانده است؛ امّا کالبد شکافى دو پدیده مهم آن عصر، شدت اهتمام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر گزینش جانشین و گستره تلاش هاى مخالفان آن حضرت را آشکار مى سازد. این پدیده ها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصیت مهم رسول خدا. توضیح اینکه:
7ـ1. پیامبر اکرم در واپسین روزهاى زندگى اش، فرمان داد لشکرى عظیم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامه بن زید، به سمت دورترین مرزهاى کشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود.(98) بررسى دقیق این جریان، نشان مى دهد رسول خدا صلى الله علیه و آله در راستاى تثبیت جانشینى حضرت على علیه السلام به چنین اقدامى دست یازید؛ زیرا:
الف. در آن هنگام و در آستانه وفات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، خالى کردن مرکز حکومت از نیروهاى نظامى و فرستادن آن به دورترین نقاط، به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال مى رفت پس از وفات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، بسیارى از نومسلمانان قبایل اطراف سر به شورش بردارند و کیان جامعه اسلامى در معرض تهدید قرار گیرد. آنچه این تصمیم گیرى را منطقى جلوه مى داد، دور ساختن مخالفان جانشینى حضرت على علیه السلام از مدینه بود.
ب. انتصاب جوانى هجده ساله،(99) به مقام فرماندهى لشکر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب، جز از کار انداختن مهم ترین(100) دستاویز مخالفان جانشینى امام على علیه السلام هیچ توجیهى نداشت؛ زیرا اسامه بن زید از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و کاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمى آمد و از نظر سنى حدود پانزده سال از على علیه السلام کوچک تر بود. حال با توجّه به آنکه در بسیارى از ویژگى ها با حضرت على علیه السلام قابل مقایسه نمى نمود، در مقام فرماندهى سپاهى عظیم و متشکل از بزرگان صحابه ـ مانند ابوبکر، عمر، ابو عبیده جراح، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و سعدبن ابى وقاص ـ قرار گرفت.
ج. دقّت در ترکیب سپاه اسامه نشان مى دهد تمام کسانى که احتمال داشت با جانشینى حضرت على علیه السلام مخالفت ورزند، ملزم بودند در این سپاه شرکت جویند.(10) حتى کسانى که به بهانه بیمارى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از اردوگاه به مدینه باز مى گشتند، با جمله تأکیدى «لعن اللّه من تخلف عن جیش اسامة»(102). از سوى پیامبر روبه رو مى شدند. در مقابل، یاران و موافقان جانشینى حضرت على علیه السلامچون عمار، مقداد و سلمان از حضور در این سپاه معاف گشته و ملزم شدند در مدینه به سر برند.(103)
7ـ2. یکى از پدیده هایى که در واپسین روزهاى حیات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تحقّق یافت، پیشگیرى از نگارش وصیت بود. رسول خدا در آن روزها ـ که پیامبر با بالاگرفتن زمزمه هاى مخالفت با جانشینى امام على علیه السلام به شدت نگران اوضاع شده بود ـ دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندى صریح و ماندگار برجاى گزارد و از گمراهى امت جلوگیرى کند. مخالفان که این دستور را با نقشه هاى چند ماهه خویش ناسازگار مى دیدند، به شدت نگران شدند و با هذیان گو خواندن کسى که جز وحى چیزى بر زبان نمى راند، از نگارش این سند جلوگیرى کردند!!
تاریخ در اینجا تنها از یک تن یعنى خلیفه دوم نام مى بَرد(104)؛ امّا آشکار است که تنها یک نفر ـ بى آنکه جریانى نیرومند پشتیبانش باشد ـ نمى تواند با رسول خدا صلى الله علیه و آله مقابله کند. از این رو بعضى از نصوص، گوینده این عبارت را جمع دانسته، از کلمه «قالوا» استفاده کرده اند.(105)
هشتم. نخستین تشکیل دهندگان جلسه براى خلافت ـ که با هدف تعیین خلیفه اى جز حضرت على علیه السلام در سقیفه گرد آمدند ـ انصار به شمار مى آمدند. آن هم انصارى که در همه جا به پیروى محض از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله زبانزد بودند و دوستى آنها با خاندان آن حضرت به ویژه حضرت على علیه السلام ـ بر همگان ثابت است.
سؤال:
چرا انصار با این عجله، آن هم در حالى که هنوز بدن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله غسل داده نشده بود، جلسه تشکیل دادند؟
شواهد تاریخى، نشان مى دهد انصار هرگز از جانشینى شخصیتى مانند حضرت على علیه السلام، هراسناک نبودند و او را ادامه دهنده راه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى دانستند.
به نظر مى رسد آنان دریافته بودند امکان به قدرت رسیدن حضرت على علیه السلام وجود ندارد. سرپیچى یاران بزرگ پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از حضور در سپاه اسامه و مخالفت آنان با نگارش وصیت از سوى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و به احتمال فراوان، حوادث دیگرى که تاریخ، ما را از آن بى خبر گذاشته است، انصار را به این نتیجه رسانده بود که مهاجران، با عزمى جزم اندیشه به دست گرفتن حکومت را در سر مى پرورانند و احتمال دارد قریشیانى که سرانشان در نبرد با نیروهاى انصار کشته شده بودند، با بهره گیرى از پیوند نزدیک قریش و مهاجران، در پى انتقام بر آیند. بنابراین، به سقیفه شتافتند تا طرفداران غصب حق حضرت على علیه السلام را دست کم از به دست گرفتن کامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئه هاى آتى، سهمى از قدرت به دست آورند.
پس انصار و مردم مدینه، همگان حادثه غدیر را به یاد داشتند و دلالت آن بر تعیین جانشین را مسلّم مى دانستند؛ امّا مشاهده تلاش هاى کسانى که در جهت مخالفت علنى با غدیر گام برمى داشتند و حرکت طرفداران آن واقعه آسمانى را به شدیدترین روش ممکن سرکوب مى کردند، آنها را از هرگونه تلاش در جهت احیاى یاد غدیر باز مى داشت.
بنابراین، فارغ از اینکه وظیفه مردم چه بوده است؛ با بررسى اوضاع اجتماعى تا حدى طبیعى مى نماید که در این زمان شاهد اعتراض عموم مردم و استدلال آنها به این حادثه مهم تاریخى نباشیم؛ زیرا آنان با توجّه به زمینه هاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون کوفتن مى دانستند.
ضرورت تعیین جانشین
پرسش 27 . چه ضرورتى داشت که پیامبر صلى الله علیه و آله کسى را به عنوان جانشین خود تعیین و معرفى نماید؟
تعیین و نصب جانشین پیامبر به دلایل مختلفى لازم و اجتناب ناپذیر بوده است. راز این مسأله در گرو بررسى ضرورت و کارکرد امامت در جامعه اسلامى است که پیش از این بررسى شد.(106)
آنچه اکنون به اختصار یاد مى شود عبارت است از:
1. امام و جانشین پیامبر، تبیین گر معصومانه دین پس از پیامبر و بازدارنده از انحراف، تحریف و کژفهمى در دین است.
2. امام به لحاظ درک معصومانه از دین، یگانه مرجع حل اختلاف در عرصه فهم و عمل دینى و حافظ انسجام جامعه و بازدارنده از تشتت ها و پراگندگى هاى زیان بار است.
3. حکومت و سیاست در اسلام حکومتى دینى است و کمال دینى بودن آن در گرو رهبرى کسانى است که در فهم آموزه هاى اسلام و التزام به آن در عالى ترین سطح، یعنى در حد عصمت باشند.
از طرف دیگر شناخت معصوم امرى عرفى و عادى نیست و تنها با معرفى از سوى خدا امکان پذیر است. از این رو لازم بود که پیامبر صلى الله علیه و آله امر الهى را در این باره به امت گوشزد نماید و کسانى را که داراى شایستگى هاى لازم اند به امت معرفى و نصب الهى آنان را ابلاغ کند.
از دیگر سو، چنان که در مباحث پیشین گذشت پیامبر صلى الله علیه و آله در این مسأله اختیارى از خود نداشته اند. خداوند متعال با توجه به اهمیت فراوان این مسأله، تعیین جانشینى مناسب و ادامه دهنده راه پیامبر را عنصر نهایى اکمال دین و فقدان آن را مساوى با عدم انجام رسالت الهى قلمداد کرده و پیامبر را مأمور به ابلاغ آن نموده است.
تعداد امامان
پرسش 28 . به چه دلیل امامان دوازده نفرند؟ موضع اهل سنت در این باره چیست؟
تعداد امامان و مشخصات آنها در روایات متعددى که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در منابع شیعه و سنى نقل شده مشخص گردیده است. برخى از این روایات را از منابع اهل سنت نقل مى کنیم:
1. «کار مردم پیوسته مى گذرد تا آنکه دوازده مرد بر آنان فرمان برانند».(107)
2. «شمار جانشینان من به تعداد نقباى موسى (دوازده نفر) است».(108)
3. «تا وقتى که دوازده خلیفه و جانشین بر شما حکومت کنند، دین پیوسته پابرجاست».(109)
4. «کار این امت همواره پابرجاست تا دوازده خلیفه و جانشین بر آنان بگذرند که همگى از قریش اند».(110)
5. «بر این امت دوازده خلیفه حکومت خواهند کرد، به عدد نقباى بنى اسرائیل».(111)
6. امام على علیه السلام در توضیح انحصار امامت در قریش مى فرماید: «امامان از قریش، تنها از نسل هاشم هستند و امامت بر غیر آنان شایسته نیست…»(112)
7. «الائمة بعدى اثنى عشر، تسعة من صلب الحسین و التاسع مهدیهم»(113) «امامان پس از من دوازده نفرند، نه نفر ایشان از نسل حسین اند و نهمین ایشان مهدى ایشان است». نظیر این روایات را ـ که از اهل سنت در مورد تعداد ائمه علیهم السلاموارد شده است ـ مى توان در سایر منابع مطالعه کرد.(114)
8. در روایات سفیان بن عینیه به نقل ینابیع الموده از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «همواره دین پایدار است تا آنکه قیامت به پا شود یا بر شما، دوازده خلیفه حکم رانند که همه آنان از بنى هاشمند».(115)
9. امام الحرمین جوینى از ابن عباس از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى کند که فرمود: «من سرور پیامبرانم و على سرور اوصیا. اوصیاى بعد از من دوازده نفرند، اولشان على است و آخرشان مهدى»(116)
10. ابن عباس از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: «جانشینان و اوصیاى من و حجت هاى خدا بر خلق پس از من دوازده نفرند، اولشان برادرم و آخرشان فرزند من است. پرسیده شد: برادرتان کیست؟ فرمود: «على بن ابیطالب». پرسیده شد: فرزندتان کیست؟ فرمود: «مهدى، همان کسى که زمین را پر از عدل و داد کند، همانگونه که پر از ظلم و جور شده است…»(117)
دیدگاه اهل سنت:
عالمان سنى در تفسیر این احادیث و انطباق آن بر مصادیق گرفتار دشوارى و سرگردانى بزرگى شده اند.
ابن عربى ابتدا شانزده خلیفه از ابابکر تا سفاح را نام برده و سپس نام بیست و هفت تن دیگر از عباسیین را بر آن افزوده است و چون تطابقى در این اعداد با دوازده نفر نیافته مى گوید: «من هیچ معنایى از این احادیث درک نمى کنم»(118)
جلال الدین سیوطى نیز با گزینش چندى از خلفا و حذف برخى دیگر خواسته است به گونه اى مصادیق خلفاى دوازده گانه را تعیین کند.
او در این باره مى نویسد: «تعدادى از پیشوایان دوازده گانه چهار خلیفه (راشدین) هستند، سپس امام حسن و معاویه و ابن زبیر و عمربن عبدالعزیز. تا اینجا هشت نفرشان روشن شده نیز ممکن است مهدى عباسى را بر آنها افزود چرا که او در میان عباسیان همچون عمربن عبدالعزیز در میان امویان است. همچنین است طاهر عباسى که به عدالت شهره است. پس دو نفر دیگر باقى مى مانند که باید در انتظارشان ماند. یکى از آنان مهدى(عج) است، زیرا از اهل بیت علیهم السلام مى باشد».(119)
گمانه هاى یاد شده و دیگر گمانه ها هر یک به گونه اى از سوى دیگر عالمان مورد نقد قرار گرفته است. به ویژه آنکه نصوص پیامبر بر چند مسأله تأکید دارد:
1. مسأله دوازده پیشوا مربوط به مقطع زمانى محدودى نیست و بیانگر وضعیت امت اسلامى تا پایان تاریخ است؛ در حالى که تعداد خلفا در این دوران چند برابر دوازده نفر است.
2. ویژگى ها و کارکرد ذکر شده در روایات بر بسیارى از خلفاى مذکور در آراى عالمان سنى منطبق نیست. ویژگى هایى چون هاشمى بودن، اینکه اولشان على علیه السلام است و نه نفرشان از نسل امام حسین علیه السلام هستند و…
نتیجه اینکه تنها تفسیر سازگار با مضمون احادیث یاد شده دیدگاه شیعه است که مصداق آنان را امامان اهل بیت علیهم السلام مى داند.(120)
پی نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 8، ص 10 و ج 23، ص 76.
2. کنزالعمال، ص 464.
3. بحارالانوار، ج 23، ص 88.
4. نور الثقلین، ج 4، ص 104.
5. اصول کافى، ج 1، ص 376.
6. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: محمدمحمدى رى شهرى، میزان الحکمه، با ترجمه فارسى، ج 1، ص -206 238، قم، دارالحدیث، ویرایش سوم، 1377 ه.ش.
7. اصول کافى، ج 1، کتاب الحجة، باب نادر جامع، فى فضل الامام و صفاته، ج 1، صص 290-283، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام.
8. بنگرید: شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 102 و 104 ؛ نیز: بحارالانوار، ج 9، ص 271.
9. بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 246-239.
10. «ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى فاسمعوا له و اطیعوا». تاریخ طبرى، ج 2، ص 62 و 63، کامل ابن اثیر.
11. اهل سنت این روایت را قبول دارند اما مى گویند متواتر نیست ولى علامه میرحامد حسین لکنهوى تواتر آن را اثبات کرده است. بنگرید: شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 106 – 109.
12. شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 100 و 101.
13. شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 100 و 101.
14. همان، ص 102.
15. فرائد المسطین، ج 2، ص 312.
جهت آگاهى بیشتر بنگرید: پرسش 28.
16. شیخ سلیمان بن ابراهیم القندوزى الحنفى، ینابیع الموده، تحقیق سید على جمال اشرف الحسینى، ج 1، ص 11، الطبقه الاولى1416، دارالاسوه.
17. همان، ج 2، ص 309.
18. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: محمدى الریشهرى، موسوعة الامام على بن ابیطالب، ج 2، قم: دارالحدیث.
19. در کتاب براهین اصول المعارف الالهیه و العقائد الحقه للامامیه، نگاشته ابوطالب تجلیل، ص 334-339، 65 سند از منابع اهل سنت در رابطه با این حدیث ذکر گردیده است.
20. ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص 90.
21. آیه اللّه مکارم شیرازى، فاطمه الزهرا، ص 75.
22. آیه اللّه مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 9، ص 75 و 76.
23. الصواعق المحرقة، ص 149.
24. آیه اللّه مکارم شیرازى، همان.
25. فیض الغدیر، ج 2، ص 174.
26. بنگرید: على اصغر رضوانى، شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج 2، ص 95 ـ 118.
27. فرائد السمطین، ج 1، ص 317. نیز بنگرید: پرسش 28.
28. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: على اصغر رضوانى، شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ص 118-114.
29. مائده5، آیه 67.
30. «همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و بر آنان از خودشان اولى مى باشم. پس هر که را مولا منم على مولاى اوست».
31. «خدایا! دوستى گزین با هر که او [ على] را دوست دارد و دشمن دار هر که او را دشمن دارد؛ دوستش دار آنکه با او دوستى ورزد و خشمگین باش از آنکه به او خشم مى ورزد؛ یارى کن آنکه او را یارى کند و خوار گردان آنکه او را تنها گذارد و به او پشت کند؛ و حق را همپاى او بپادار».
32. الغدیر، ج 1، ص 272.
33. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: الغدیر، ج 2، صص 34 – 39.ترجمه:در غدیر خم پیامبر مسلمانان را ندا مى کرد؛ پس بشنو آواى پیغمبر را!حضرتش گفتا:مولا و ولى شما کیست؟ به اتفاق گفتند: خدایت مولاى ما و تو خود ولى مایى و کسى از آن نمى پیچد.آنگاه به علىع فرمود:اى على برخیز! همانا مى خواهم که پس از من تو امام و راهنماى امت باشى!سپس به مردم گفت:هر که را مولا منم این على مولاى اوست؛ بر شماست که او را پیروانى راستین باشید.و در آخر دعا کرد:خدایا! دوست دار آنکه على را دوست دارد و دشمن بدار آنکه با او دشمنى ورزد.
34. على اکبر قرشى، خاندان وحى، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول 1368، ص 152 ـ 157.
35. الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 570.
36. ابن اثیر، ابوالحسن على بن عبدالواحد، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، ج 5، ص 227.
37. الجوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح فى اللغة العرب، تحقیق احمدبن عبدالغفورعطار، بیروت، دارالعلم للملایین، ج 6، ص 2528.
38. معجم مقاییس اللغه، ج 6، ص 141.
39. بنگرید پرسش هاى 13 و 14.
40. علامه امینى، در کتاب الغدیر 30 مورد از منابع اهل سنت را در این رابطه بررسى و معرفى کرده است. بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 246-239.
41. معارج70، آیات 3-1.
42. مراد در اینجا اختیار تشریعى است، یعنى برخلاف دستور او مجاز به تصرف در امور نیستم و تنها باید اوامر او را پیروى کنم.
43. شمس الاخبار، ص 38، به نقل از: صلوه العارفین؛ الغدیر، ج 1، ص 386.
44. «ولاء کولاى، من کنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه»، الغدیر، ج 1، ص 387.
جهت آگاهى بیشتر بنگرید: همان، ص 390-386.
45. در این جا باید توجه داشت که حتى اگر کسى نزول آیه اکمال را در رابطه با واقعه غدیر نپذیرد، خود سخن پیامبر در این باره که ولایت امام على را اکمال دین معرفى مى کند دلیل روشنى بر مقصود آن حضرت از ولایت امامت و زعامت است.
46. بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 274.
47. الغدیر، ج 1، ص 283-269.
48. الغدیر، ج 1، ص 272.
49. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: پرسش 25.
50. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 411-362.
51. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 297-296، بیروت، داراحیاء التراث العربى ؛ محمدحسن قدردان قراملکى، امامت على و توجیه هاى مخالفان، مقاله فصلنامه قبسات، ش 45، پائیز 1386.
52. الغدیر، ج 2، ص 279.
53. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 2، ص 42 و 43، بیروت: دارالفکر، 1421ق.
54. السید ابن طاووس الحسنى، التحصین، ص 563 ؛ الغدیر، ج 3، ص 118 و 119.
55. همان، ج 9، ص 307.
56. بنگرید: نهج البلاغه، خ 3 و 74؛ نیز: شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 306.
57. «من تقدم على قوم من المسلمین و هو یرى ان فیهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمین» ؛ (الغدیر، ج 8، ص 291، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ شش، 1374، نیز: شهید الباقلانى، ص 190).
58. «من استعمل عاملا من المسلمین و هو یعلم ان فیهم اولى بذلک منه و اعلم بکتاب الله و سنته نبیه فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین». همان.
59. احمد قبانچى، خلافه الامام على بالنص ام بالنصب، ص 11، 13، 14، 40، 136، قم، منشور سیدى، 2004 م.
60. در این زمینه جهات دیگرى نیز نقل شده است که در پرسش هاى بعدى مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
61. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: الغدیر، ج 1، صص 399ـ 391.
62. کمال الدین طلحه الشافعى، مطالب السؤول، ص 16.
63. شورى 42 آیه 23.
64. مائده5، آیه 67.
65. شهاب الدین همدانى، مودة القربى؛ نیز: قندوزى الحنفى، ینابیع الموده، ص 249 ق: الغدیر، ج 1، ص 57.
66. شهاب الدین ابى بشیرالدین دولت آبادى، هدایه السعداء؛ ق: الغدیر، ج 1، ص 397.
67. ابوشکور محمدبن عبد السعیدبن محمد الکشى السالمى الحنفى، التمهید فى بیان التوحید؛ ق: الغدیر، ج 1، ص 397.
68. مائده 5، آیه 55.
69. الغدیر، ج 1، ص 231.
70. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 7، ص 369. بیروت، دارالمعرفه. 1419 ق.
71. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 2، ص 42 و 43، بیروت: دارالفکر، 1421 ق.
72. بنگرید: پرسش 25.
73. ینابیع المودة، ص 244.
74. الغدیر، ج 1، ص 271.
75. در این زمینه توجیحات دیگرى نیز ذکر شده است. جهت آگاهى بیشتر بنگرید:
الف. محمد حسن قدردان قراملکى، امامت على علیه السلام و توجیه هاى مخالفان، مقاله، فصلنامه قبسات، ش 45؛
ب. الغدیر، ج 1، ص 391 ـ 399.
76. بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 159ـ163.
77. همان، ص 159 – 163.
78. همان ص 163ـ166.
79. همان، ص 166ـ186.
80. همان، ص 186ـ187.
81. همان، ص 195ـ196.
82. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 1، صص 159ـ213.
83. بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 196ـ197.
84. همان، ص 197ـ199.
85. همان، ص 199ـ210.
86. همان ص 210ـ213.
87. این پرسش توسط دکتر نعمت اللّه صفرى پاسخ داده شده است.
88. ماجراى غدیر خم در روز 18 ذى حجه واقع شد و وفات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و ماجراى سقیفه در 28 صفر یا 12 ربیع الاول.
89. براى اطلاع بیشتر ر.ک: رسول، جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت از بر آمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ص 27 به بعد.
90. محمدبن عمر واقدى، المغازى، ج 1، ص 606 و 607. در این کتاب پس از نقل اعتراض عُمر از وى چنین نقل کرده است: «من [ عمر] چنان در شک افتادم که از آغاز اسلام خود تا آن هنگام، در چنین شکى فرو نرفته بودم».
91. ابوالحسن على بن عبدالواحد، ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 631.
92. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام1، (سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله)، (قم: الهادى، چاپ دوم، 1378)، ص98.
93. حضرت على علیه السلام در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت.
94. عمر در این باره مى گوید: «قوم شما قریش به شما، مانند نگاه گاو به کشنده اش مى نگرند»: (عبدالحمید، ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 9).
95. براى اطلاع از این موارد، ر.ک: محمد رى شهرى و همکاران، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الکتاب و السنة و التاریخ، ج 2.
96. الغدیر، ج 1، ص 214.
97. مائده5، آیه 67.
98. محمدبن سعد کاتب واقدى، طبقات الکبرى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 4، صص 54ـ58.
99. همان، ص 55.
100. همان، ص 54 و 56.
101. محمدرضا مظفر، السقیفه، ص 81 و 77.
102. محمد شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 14.
103. السقیفه، ص 81.
104. عبدالرحمن البکرى، من حیاة الخلیفة عمربن الخطاب، صص 101 ـ 107.
105. همان، ص 104.
106. بنگرید پرسش 2 و 5.
107. فرائد السمطین، ج1، ص 317.
108. کنزالعمال، ح 14971.
109. صحیح مسلم، ج 6، کتاب الاماره ؛ صحیح بخارى، ج 4، ص 165.
110. منتخب کنزالعمال، ج 5، ص 338.
111. همان.
112. نهج البلاغه، خطبه 142.
113. کفایه الاثر، ص 23. (به نقل از: موسوعه الامام على بن ابیطالب، ج 2، ص 48).
114. ر.ک:
الف. ینابیع الموده، ص 2، 44.
ب. البدایة والنهایه، ج 6، ص 3، 247.
ج. سنن ابن ماجه، ج 4، 4085 / 1367.
د. مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 645 / 183.
ه. سنن ابى داود، 107 / 4.
115. ینابیع الموده، ج 3، باب 77.
116. فرائد السمطین، ج 2، ص 312.
117. همان، روایات متعدد دیگر نیز در این باب وجود دارد.
بنگرید: معالم المدرستین، ج 1، ص 333.
118. شرح ابن العربى على صحیح الترمذى، ج 9، ص 68 – 69.
119. الصواعق المحرقه، ص 19، نیز: تاریخ السیوطى، ص 12.
120. جهت آگاهى بیشتر بنگرید:
الف. علامه سید مرتضى عسکرى، امامان امت دوازده نفرند، تهران: مشعر.
ب. همو، معالم المدرستین، ج 1، صص 333 – 341، تهران: بنیاد بعثت، چاپ اول، 1406 قمرى.