امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسشها و پاسخهای دانشجویی)
۱۳۹۴/۰۷/۱۴
–
۷۲۲۰ بازدید
امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسشها و پاسخهای دانشجویی)
پرسش ها و پاسخ های دانشجویی
دفتر پنجاه و یکم
امام علی (علیهالسلام) (تاریخ و سیره)
محمدباقر پورامینی – سیدمحمدمهدی حسین پور
تنظیم و نظارت: نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در
دانشگاه ها
(معاونت آموزشی و پژوهشی – اداره مشاوره و پاسخ)
تدوین و تألیف: محمدباقر پورامینی – سیدمحمدمهدی حسین پور
ناشر: دفتر نشر معارف
تایپ و صفحه آرایی: طالب بخشایش
نوبت چاپ: اول، تابستان 1394
تیراژ: 2000 نسخه
شابک: 2-688-531-964-978
«همه حقوق برای ناشر محفوظ است»
ولادت در کعبه
– تربیت محمدی
– نخستین مسلمان
– ایمان پدر
فصل دوم – سایه سار پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
لیلة المبیت
– ازدواج و زندگی با فاطمه
(سلاماللهعلیها) –
مأموریتهای ویژه
– فرماندهی
– عقد اخوت
– در مصاف ابن عبدود
– تدبیر آینده
قله فضائل
– برتری بر انبیاء
– انکار فضائل!
– عدم ذکر نام علی (علیهالسلام)
در قرآن –
رد الشمس –
قسیم النار و الجنه
– نماز امام علی (علیهالسلام)
– نماز هزار رکعت
دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مسئله خلافت –
ماهیت غدیر –
تحریف غدیر
– انکار غدیر
– یاد از غدیر
– دفاع از حضرت فاطمه
(سلاماللهعلیها) –
ارتداد مردم –
بیعت با خلیفه
– راز سکوت تلخ
– رد پیشنهاد ابوسفیان
– نماز با خلفا
– حمله به ایران
– همکاری با خلفا
– رابطه فامیلی با خلفا
– نام گذاری به نام خلفا
– راز نپذیرفتن سیره خلفا
– خدمات امام علی (علیهالسلام)
غوغای بیعت
– چگونگی بیعت
– بعد از بیعت
– بدعتها
و جهل مردم –
راز برنگرداندن فدک –
بهرههای مردم از
حکومت –
عزل معاویه و نکشتن عمرو عاص –
شرطة الخمیس
– مهر و قهر
– سیره شخصی امیرالمؤمنین
(علیهالسلام)
ابوذر غفاری؛ ثابت قدم و استوار
– سلمان فارسی؛ همراه امین
– عمّار یاسر؛ نشان اهل ولاء
– کمیل بن زیاد؛ محرم راز
– مالک اشتر؛ سردار بیمانند
– عبداللّه
بن عباس؛ خادم سیاستمدار –
میثم تمار؛ یار سر به دار
– مغیرة بن شعبه؛ حیلهگر
شرور –
ابوموسی اشعری؛ نابخرد نافرمان –
زبیر بن عوام، در دام دنیاخواهی
– طلحةبن عبیداللّه؛
امتیازخواه فرصتطلب –
اشعث بن قیس؛ منافقی نامطمئن
– حرقوص بن زهیر؛ تفسیر کژفهمی
– ابنملجم
مرادی؛ جنایتکار تاریخ
مقـدمـه
«پرسشگرى» از آغاز آفرینش انسان، رخنمایى کرده؛ بر بال سبز
خود، فرشتگان را فرانشانده، بر برگ زرد خود، شیطان را فرونشانده و در این میان،
مقام آدمیت را نشان داده است. آفتاب کوفه چه زیبا فرموده است:
«مَن اَحسَنَ السؤال عَلِمَ» و «من عَلِمَ اَحسَنَ السؤال»
هم سؤال از علم خیزد هم جواب
همچنان که خار و گُل از خاک و آب
آری! هر که سؤالهایش آسمانی است، دانش و بینش پاسخش خواهد بود.
پویایی و پایایی «جامعه» و «فرهنگ»، در گرو پرسشهای حقیقتطلبانه و پاسخهای
خِردورزانه است.
از افتخارات ایران اسلامی، آن است که از سویی، سرشار از جوانانی
پاک دل، کمال خواه و پرسش گر می باشد و از دیگر سوی، از مکتبی غنی برخوردار است که
معارف بلند آن، گوارا نوش دل های عطشناک پرسش گر و دانش جوست.
اداره مشاوره و پاسخ معاونت آموزشی و پژوهشی نهاد نمایندگی مقام
معظم رهبری در دانشگاه ها، محفل انسی فراهم آورده است، تا «ابر رحمت» پرسش ها را به
«زمین اجابت» پذیرا باشد و نهال سبز دانش را بارور سازد.
ما اگر بتوانیم سنگ صبور جوانان اندیشمند و بالنده ایران
پرگهرمان باشیم، به خود خواهیم بالید.
شایان ذکر است در راستای ترویج فرهنگ دینی، اداره مشاوره و پاسخ
نهاد، تاکنون بیش از سیصد هزار پرسش دانشجویی را در موضوعات مختلف اندیشه دینی و
مشاوره ای پاسخ داده است.
این اداره دارای گروه های علمی و تخصصی، به شرح زیر است:
قرآن و حدیث؛ تربیتی و روان شناسی؛ احـکـام؛ اندیشه سیاسی؛
فلسفه، کلام و دین پژوهی؛ فرهنگی و اجتماعی؛ حقوق و فلسفه احکام؛ تاریخ و سیره؛
اخلاق و عرفان؛ ادیان و مذاهب.
آنچه پیش رو دارید، بخشی از پرسش های دانشجویی پیرامون تاریخ و
سیره امام علی (علیهالسلام) است که توسط صاحبان اندیشه و قلم؛
حجج الاسلام محمدباقر پورامینی و سیدمهدی حسین پور، پاسخ داده شده است.
بر آنیم تا با توفیق خداوند، به تدریج ادامه این مجموعه را
تقدیم شما خوبان کنیم. پیشنهادها و انتقادهای سازنده شما، راهنمای ما در ارائه
شایسته و پربارِ مجموعه هایی از این دست خواهد بود.
در پایان، از تلاش های مخلصانه مؤلفان محترم و مجموعه همکاران
اداره مشاوره و پاسخ، به خصوص مسئول اداره مشاوره و پاسخ
حجت الاسلام والمسلمین صالح قنادی که در نظارت و آماده سازی این اثر تلاش کرده اند،
تشکر و قدردانی می شود و دوام توفیقات این عزیزان را در جهت خدمت بیشتر به مکتب
اهل بیت (علیهمالسلام) و ارتقاء فرهنگ دینی جامعه – به ویژه
دانشگاهیان- از خداوند متعال مسئلت داریم.
الله ولى التوفىق
معاونت آموزشى و پژوهشى نهاد
فصل اول – تا جوانی
ولادت در کعبه
پرسش 1.
آیا ولادت امیرمؤمنان (علیهالسلام) در کعبه واقعیت دارد؛آیا
روایت معتبری از شیعه و سنی در این باره وجود دارد؟
سی سال پس از عام الفیل[1]،
زمانی که فاطمه بنت اسد در حال طواف کعبه بود، در آن حال درد زایمان او را فرا گرفت
و بیدرنگ به سمت کعبه آمد؛ دیوار شکافته شد و او وارد کعبه
و سه روز در آنجا ماند و فرزندش علی رابه دنیا آورد[2]؛
ولادتی منحصر به فرد که درگذشته سابقه نداشت و پس از آن برای کسی اتفاق نیفتاد.
فاطمه بنت اسد یکی از زنان نامور صدر اسلام است که پس از حضرت
خدیجه (سلاماللهعلیها) نخستین زنی است که اسلام آورد و با پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیعت نمود.[3]او
پیشتر افتخار خدمتکاری محمدبن
عبدالله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را داشت زمانی که حضرت از سن هشت سالگی در
خانه ابوطالب (علیهالسلام) ماندگار شد و دوران کودکی تا جوانی را در آنجا سپری
کرد؛ بهگونهای که ایشان، فاطمه
بنت اسد را «مادر» خطاب میکرد[4].
ولادت در کعبه واقعه بینظیری است که به
امر و نظارت خداوند به وقوع پیوست و آن را باید لطف و رحمتی الهی برای امت برشمرد؛
شکافت دیوار، حضور مادر در کعبه، ولادت شگفت در کعبه، تمامی نشان از برگزیدگی مولود
کعبه است.[5]
ولادت امیرمؤمنان (علیهالسلام) در کعبه از دیدگاه دانشمندان
شیعی و برخی از عالمان نامور سنی به صورت قطعی بیان شده است که به تفکیک بدان اشاره
میشود.
الف. دیدگاه عالمان شیعه[6]
1. شیخ مفید (متوفی 413ق) مینویسد:
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) در روز جمعه سیزدهم ماه رجب پس از سی سال از عام الفیل در خانه خدا
در شهر مکه به دنیا آمد، نه پیش از وی کسی در خانه خدا به دنیا آمده و نه بعد از آن
حضرت. تولد امیرمؤمنان (علیهالسلام) در خانه خداوند، فضیلت و شرافتی است که
پروردگار بـزرگ برای بزرگـداشت مقـام و منزلتش به آن حضـرت اختصـاص داده است[7].
2. علامه حلی (726ق) مینویسد:
«در روز جمعه سیزدهم ماه رجب، سی سال پس از عام الفیل در کعبه
به دنیا آمد، و جز آن حضرت هیچ کس نه قبل و نه بعد از حضرتش در کعبه زاده نشد، و در
آن هنگام پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سی سال داشت».[8]
ب. دیدگاه عالمان اهلسنت
از دیدگاه بسیاری از علمای اهلسنت
نیز، ولادت آن حضرت در کعبه قطعی است به گونهای که برخی
نیز بر انحصاری بودن این ولادت اشاره کردهاند؛که به نام
چند تن از آنها اشاره میکنیم:
1. حاکم نیشابوری(متوفی 405ق) مینویسد:
«روایات متواتری وارد شده که فاطمه بنت اسد، امیرمؤمنان علی بن
ابیطالب- کرم الله وجهه – را در داخل کعبه به دنیا آورده
است»[9].
2. سبط ابن جوزی حنفی (متوفی 654ق) مینویسد:
«روایت شده است که فاطمه بنت أسد، در حالی که باردار بود، خانه
خدا را طواف میکرد، درد زایمان او را فراگرفت، در خانه
کعبه به روی او باز شد، پس داخل خانه کعبه شد و فرزندش را به دنیا آورد»[10]
3. گنجی شافعی(متوفی 658ق) مینویسد:
«امیرمؤمنان (علیهالسلام) شب جمعه سیزده رجب، سی سال بعد از
واقعه عامالفیل در داخل خانه خدا به دنیا آمد. کسی پیش از
آن حضرت و بعد از آن در داخل خانه کعبه به دنیا نیامده است و این از فضائل اختصاصی
آن حضرت است که خداوند به جهت بزرگداشت مقامش به او عطا کرده است»[11].
4. ابن صباغ مالکی (متوفی 855 ق.) مینویسد:
«علی (علیهالسلام) در مکه مشرفه در داخل بیت الحرام (کعبه) در
روز جمعه سیزدهم ماه خدا یعنی ماه رجب سال سیام عام الفیل
و بیست و سه سال پیش از هجرت به دنیا آمد… پیش از او هیچ کس در کعبه متولد نشد، و
این فضیلتی است که خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار کرامت او مخصوص
حضرتش گردانیده است»[12].
5. علی بن برهان الدین حلبی (متوفای1044هـ) مینویسد:
«او در داخل خانه کعبه متولد شد و عمر رسول خدا در آن روز سی
سال بود»[13].
6. شاه ولی الله دهلوی(1176ق) مینویسد:
«از مناقب وی (رضیاللهعنه) که در حین ولادت او ظاهر شد یکی آن
است که در جوف کعبه معظمه تولد یافت»[14].
7. عباس محمود عقاد (1383ق) مینویسد:
«علی در درون کعبه متولد شد و خداوند روی او را گرامی داشته بود
از اینکه به بتها سجده کند، گویی
میلاد او در آنجا اعلام عهد جدیدی برای کعبه و عبادت در آن
بود، علی نزدیک بود که مسلمان به دنیا آید بلکه تحقیقاً مسلمان دیده به جهان گشود.
و هرگز با پرستش بتها آشنایی نداشت، و او در خانهای
بزرگ شد که دعوت اسلامی از آن آغاز شد»[15].
پیشتر سید اسماعیل حمیری (متوفی 173ق)
یکی از بزرگترین شاعران تاریخ ادبیات عرب، این ویژگی را به شعر درآورده است:
ولدته فی حـرم الإله و أمنـه
و البیت حیث فناؤه و المسجد
بیضاء طاهـرة الثیاب کریمـة طابت و طاب
ولیدها و المولد
فی لیلة غابت نحوس نجومه
و بدت مع القمر المنیر الأسعد
ما لُفَّ فی خرق القوابل مثلـه
إلا ابـن آمنة النبـی محمـد[16]
مادرش او را در حرم امن خدا به دنیا آورد و خانه و مسجد خدا محل
فرود آمدن او بود.
سفید، پاکیزه لباس و کریم بود؛ هم مادرش پاک بود و هم نوزاد و
هم محل ولادت.
در شبی که نحوست ستارگان از بین رفته بود، او همراه ماه نورانی
و خوشبخت پدیدار شد.
در پارچههای قابلهها،
هیچ نوزدای به مانند او پیچیده نشده بود، مگر پسر آمنه، آن محمد پیامبر.
تربیت محمدی
پرسش 2.
علی (علیهالسلام) در چند سالگی به خانه پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفت و چرا حضرت محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
ابوطالب درخواست کرد که علی (علیهالسلام) را به خانه خویش ببرد؟
به هنگام قحطی و خشکسالی سختی که برای
قریش فراهم شد، محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دلیل عیالواری
عمویش ابوطالب، نزد دو عموی دیگرش عباس و حمزه رفت و از آنان خواست که چون ابوطالب
عیالوار است و در روزهای قحطی، از نظر مساعدت، فرزندان او
را نگهداری کنیم. آن دو پذیرفتند و وقتی نزد ابوطالب رفتند، او نیز پذیرفت و گفت
عقیل را نزد خودم قرار دهید، آنگاه محمد
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی را برگرفت و همراه برد، عباس طالب را و حمزه
نیز جعفر را. پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمود:
«اخترت من اختار الله لی علیکم علیا»[17]؛
«همان را برگزیدم که خدا او را برای من برگزید یعنی علی را».
این فرصت، یکی از نعمتهای الهی به علی
(علیهالسلام) بود، او در آن هنگام تنها شش سال از عمرش میگذشت.
محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همراه همسر گرامیاش
خدیجه، علی را تحت تربیت خویش قرار داد[18]
و در اوان نزول وحی نیز او رابا تعالیم جدید الهی آشنا ساخت؛ علی (علیهالسلام)
میفرمود:
«من پیش از آن که احدی از این امت خدا را پرستش کنم هفت سال او
راعبادت میکردم»[19].
یعنی چهار سال پیش از بعثت و سه سال پس از آن که پیامبر مأمور
به دعوت علنی نبود؛ اگر سن علی (علیهالسلام) در موقع دعوت عمومی (سال سوم بعثت) را
13سال و هنگام ورود به خانه پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) 6 سال بدانیم، تعداد سالهای
ذکر شدهبه دست میآید. حضرت محمد
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به علی (علیهالسلام) بسیار مهر میورزید
و همچون فرزند و حتی بیش از آن، در رشد او سعی مینمود.
فضل بن عباس میگوید: از پدرم عباس
پرسیدم: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) کدام یک از فرزندان خود را بیشتر از
همه دوست داشت؟ گفت: علی بن ابیطالب را!
گفتم: من از فرزندان رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسیدم!
گفت: رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، علی
(علیهالسلام) را از همه فرزندانش بیشتر دوست میداشت و از
همه آنها به او مهربانتر بود، از زمان طفولیت علی، هرگز
ندیدم پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را از خود جدا کند… ما هیچ پدری را
نسبت به فرزندش مهربانتر از رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به علی ندیدیم و هیچ فرزندی را نسبت به پدرش
فرمانبردارتر از علی (علیهالسلام) نسبت به پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ندیدیم[20].
زیبایی این دوره را از زبان علی (علیهالسلام) میشنویم
که میفرمود:
«پیامبر آنگاه که کودک بودم مرا در
اتاق خویش نهاد و بر سینه خویشم جا داد و مرا در بستر خود میخوابانید
چنانکه تنم را به تن خویش میسود و
بوی خوش خود را به من میبویانید و گاه بود که چیزی را میجوید
سپس آن رابه من میخورانید. هرگز دروغی در گفتار من و
اشتباهی در کردارم نیافت…و من همواره با پیامبر بودم چونان فرزند که همواره با
مادر است.
«یرفع لی فی کلّ یوم من اخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به»[21]؛
«پیامبر هر روز نشانه تازهای از اخلاق نیکو را برایم آشکار
میفرمود و به من فرمان میداد که
به او اقتدا کنم».
نخستین مسلمان
پرسش 3.
معروف است که علی (علیهالسلام) در سن ده سالگی ایمان آورد؛ آیا
این نکته ارزشی دارد؟
حضرت محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در چهل سالگی مبعوث شد و
عموزادهاش علی (علیهالسلام) نیزیک روز بعد از بعثت او، در
سن ده سالگی به او ایمان آورد؛ آنگونه کهبسیاری از صحابه و
تابعین معترفاند او اولین فردی است که اسلام آورد[22].
درباره این امتیاز چند نکته قابل طرح است:
نخست آن که، بهرهمندی از مقامات معنوی،
اختصاص به سن و سال خاصی ندارد. چنان که بر اساس آیات قرآن مجید، حضرت یحیی
(علیهالسلام) و حضرت عیسی (علیهالسلام) در کودکی به مقام نبوت رسیدند.
دوم آن که، ایمان علی (علیهالسلام) مانند ایمان دیگران نبوده
است، زیرا ایمان او از فطرت سرچشمه میگرفت در صورتی که
ایمان دیگران از کفر به ایمان بوده است و آن حضرت پیش از بعثت نبوی فطرتاً، موحد
بود، چنان که خود آن جناب در نهجالبلاغه میفرماید:
«من بر فطرت توحید ولادت یافتم و به ایمان و هجرت با رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر دیگران سبقت گرفتم»[23].
این ایمان از روی تقلید و امری کودکانه نبود؛ و بدین دلیل
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمانش را پذیرفت و سه سال بعد در جمع خویشان،
از وارث بودن و خلافت او یاد کرد[24]
و بارها با افتخار به فضیلت تقدم او بر پذیرش اسلام یاد کرد و فرمود: «انه لاول
اصحابی اسلاما»[25]؛
«او نخستین مسلمان از صحابه من است».
در میان مسلمانان، سبقت داشتن در اسلام یک فضیلت
و اعتبار تلقی میشد؛ امتیازی که بسیاری از صحابه توان
انکار آن را نداشتند و با حسرت از آنیاد میکردند؛ سعد وقاص
مردی را در حال شماتت گویی نسبت به علی (علیهالسلام) دید و سریعاً واکنش نشان داد
و خطاب به او گفت: از چه رو علی بن ابیطالب (علیهالسلام)
را شماتت میکنی؟! آیا او اول فردی نبود که اسلام آورد؟ آیا
او نخستین فردی نبود که با رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز بجای آورد؟
آیا او اعلم مردم نبود؟…».[26]
همچنین ابوهلال عسکری از احضار حسن بصری توسط حجاج چنین گزارش
میدهد: حجاج محکم نشست و گفت: درباره ابوتراب چه میگویی؟
حسن گفت: ابوتراب کیست؟ حجاج گفت: پسر ابیطالب. حسن پاسخ
داد: میگویم خداوند او را از گروه هدایت یافتگان قرار داده
است. گفت: دلیل بیاور.
حسن گفت: خدای تعالی در جریان تغییر قبله میفرماید:
«و ما، آن قبلهای را که قبلاً بر آن بودی، تنها برای این
قرار دادیم که افرادی که از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیروی میکنند،
از آنها که به جاهلیت بازمیگردند، مشخص شوند و مسلماً این
حکم، جز بر کسانی که خداوند آنها را هدایت کرده، دشوار بود»[27]
حسن افزود: بر اساس این آیه، علی نخستین کسی است که خداوند هدایتش فرمود، به دلیل
همراهی هماره با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) . حجاج گفت: حتماً این اندیشهای
عراقی است! حسن گفت: مطلب همین است که شنیدی. گفت و بیرون رفت.[28]
گاه با اذعان به تقدم اسلام علی (علیهالسلام) ، این ادعا مطرح
میشود که اسلام او در کودکی صورت گرفت، در حالی که ابوبکر
به عنوان نخستین مرد بالغ به اسلام گروید؛ در این باره دو نکته لازم به ذکر است:
الف. تلاش برخی از صحابه برای اختصاص نشان «نخستین مسلمان» به
ابوبکر با واقعیات تاریخی منافات دارد؛ محمد بن سعد از پدر خود درباره اسلام ابوبکر
پرسید که آیا او نخستین فرد در پذیرش اسلام بود؛ پدر پاسخ رد داد و گفت:«لقد اسلم
قبله اکثر من خمسین؛ پنچاه نفر قبل از او اسلام آورده بودند![29]
ب. اصولاً تفکیک افراد مسلمان شده بر اساس سن یا جنسیت، امری
غیرعقلانی است و در صورت پذیرش این طبقه بندی، باید این رویه را توسعه داد و از
تفکیک نژاد، قبیله و رنگ یاد کرد.
ج. نوجوانی علی (علیهالسلام) نه تنها از فضیلت امام نمیکاهد
بلکه برتری او نسبت به تمام مردان و زنان بزرگسال را تثبیت میکند
و به عنوان سند افتخار برای او ثبت میشود؛ افتخاری که در
کلام پیامبر بیان شده است و حضرت بر اول بودن او در پذیرش اسلام اشاره کرده است[30].
فاطمه زهرا (علیهالسلام) نیز به این امتیاز مباهات میکرد
و میفرمود: «شوی من کسی است که در میان امت بر پذیرش اسلام
مقدم بود»[31].
محمّد اقبال لاهوری (1317ش) شاعر متفکر پاکستانی، آخرین شاعر
بزرگ فارسیگوی شبه قارّهی
هندوستان، در وصف این فضیلت چنین میسراید:
مسلم اول شه مردان علـی عشق را سرمایهی
ایمان علی
از ولای دودمانش زنـدهام
در جهـان مثل گهر تابندهام[32]
ایمان پدر
پرسش 4.
دین و آیین پدر حضرت علی (علیهالسلام) چه بوده است؛ آیا ایشان به
دین اسلام ایمان آوردند؟ پس چرا ایمان خود را کتمان میکردند؟
خدمات بیوقفه ابوطالب – در سالهای
نخستین بعثت – به اسلام و کمک بیشایبهاش
به حضرت محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) کتمان شدنی نیست و همه بر این مهم اعتراف
دارند. لیکن در میان برخی از فرقههای اسلامی، نوعی بیمهری
نسبت به این حامی بزرگ اسلام به چشم میخورد و این گروه تا
آن حد پیش رفتهاند که او را مشرک معرفی کرده و اخباری را
نیز در این زمینه جعل نمودهاند که میتوان
آن را ناشی از کینه آنان نسبت به فرزند این رادمرد، علیبن
ابیطالب (علیهالسلام) ، دانست.
درباره ایمان ابوطالب چند نکته قابل طرح است:
1. حضرت ابوطالب در دوران عمرشان هیچگاه
بت نپرستیدند و همچون پدرشان عبدالمطلب (علیهالسلام) خداپرست و بر دین حنیف حضرت
ابراهیم (علیهالسلام) بودند[33].
2. با بعثت پیامبر گرامی اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ؛
ابوطالب (علیهالسلام) به دین اسلام ایمان آورد، ولی برای اینکه
بتواند از پیامبر حمایت کند، اسلام خود را اظهار نمیکرد
چرا که در آن جامعه، تعصب خویشاوندی حاکم بود، و ابوطالب عنوان خویشاوندی را پوشش
ظاهری جهت حمایت از آن حضرت قرار داده بود[34].
امام صادق (علیهالسلام) میفرماید:
«ابوطالب همچون اصحاب کهف بود که ایمان خود را پنهان میداشتند
و تظاهر به شرک میکردند و خداوند به آنها دو پاداش داد[35]».
3. در اشعار به جای مانده از ابوطالب (علیهالسلام) ، به صراحت
از نبوت پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و حقانیت او یاد شده است؛ یک
نمونه از اشعار وی اینگونه است:
لَقَدْ أَکرَمَ اللَّهُ النبِی مُحَمدا
فأَکرَمُ خَلْقِ اللَّهِ فِی النّاسِ أَحْمَدُ
وَ شَق لَهُ مِنِ اسْمِـهِ لِیجِلهُ
فَذُو الْعَرْشِ مَحمُود وَ هذا مُحَمد[36]
خدای بزرگ، پیامبر خود محمد را گرامی داشت. بر این اساس گرامیترین
آفریده خدا احمد است. خداوند نام پیامبر را از نام خود برگرفت تا از مقام وی تجلیل
نماید. پس پروردگار صاحب عرش محمود (ستوده) و پیامبر او احمد (بسیار ستایشگر)
است.
4. حمایتهای بیدریغ
ابوطالب از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و فداکاریهای
بینظیر او، دلیلی روشن بر ایمان محکم اوست. ابوطالب برای
حمایت از اسلام و حراست از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سه سال زندگی سخت در
شعب ابوطالب را تحمل کرد و تا پایان محاصره اقتصادی مسلمانان در کنار ایشان باقی
ماند و همه مشکلات را در آن شرایط طاقتفرسا تحمل کرد.[37]
5. رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به عموی خود
ابوطالب محبت سرشاری داشت و در مناسبتهای گوناگون از او
تجلیل میکرد[38]
و دوستی خویش را نسبت به او ابراز میداشت.
حلبی در سیره خود از رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین
روایت میکند: «تا ابوطالب زنده بود، کفار قریش نتوانستند
به من آزار سختی رسانند»[39].
بدیهی است که این محبت بر پایه ایمان استوار بود زیرا او تنها
مؤمنان را دوست میدارد و از مشرکان و کفار بیزار است[40].
محبت پیامبر گرامی اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ابوطالب گواه روشنی بر
ایمان محکم اوست. چون ابوطالب درگذشت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از
تشییع جنازه او ضمن سوگواری که در مصیبت از دست دادن عمویش میکرد،
میگفت:
«عمو! به خوبی یاریام کردی؛ همانا تو
در کودکی مرا پرورش دادی، و در بزرگی دعوت مرا اجابت نمودی و پشتیبانی نمودی»[41].
6. اهلبیت و ائمه معصوم (علیهمالسلام)
بر ایمان ابوطالب پای میفشردند و نسبت به بیمهریها
واکنش نشان میدادند؛ عبدالعظیم حسنی که بر ایمان ابوطالب
اعتقاد داشت، روزی سخن جعل شدهای را شنید که در آن ابوطالب
به عنوان فردی جهنمی معرفی شده بود! او از این گفتار متعجب شد و نامهای
برای امام رضا (علیهالسلام) نوشت و ضمن نقل سخن فوق، نظر حضرت را جویا شد. امام
رضا (علیهالسلام) پس از دریافت نامه عبدالعظیم این جواب را برای او ارسال داشت:
«بسماللّهالرحمنالرحیم،
اما بعد، فانّک ان شککت فی ایمان ابیطالب کان مصیرک الیالنار»[42]؛
«به نام خداوند بخشنده مهربان، اگر تو درباره ایمان ابوطالب شک کنی، سرانجام راه تو
دوزخ است.»
7. گروهی از صحابه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
ایمان ابوطالب سخن راندند.
ابوذر غفاری میگوید:
«سوگند به خداوندی که جز او خدایی نیست، ابوطالباز دنیا نرفت مگر اینکه
اسلام را اختیار نمود.»[43]
از ابن عباس و ابوبکر بن ابی قحافه نیز با سندهای فراوانی چنین
روایتشده است: «ابوطالب از دنیا نرفت مگر اینکه که گفت:
لاإلهالّااللَّه محمداً رسول اللَّه»[44].
8. منکران ایمان ابوطالب انگیزه حمایت او را خویشاوندی با حضرت
محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانند در صورتی که
پیوند خویشاوندی هرگز نمیتواند محرک انسان برای اینگونه
فداکاریهای طاقتفرسا و استقبال از
خطرهای گوناگون باشد، اینگونه فداکاریها
همیشه پشتوانه ایمانی و اعتقادی والایی لازم دارد. اگر انگیزه ابوطالب تنها پیوند
خویشاوندی بود، چرا عموهای دیگر پیامبر، مانند عباس و ابولهب چنین کاری نمیکردند.
9. تلاش برخی برای نفی ایمان ابوطالب ریشه در گرایشهای
تعصبآمیز و انگیزههای سیاسی داشت.
تمام اصحاب بزرگ پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم خود و هم پدرانشان سابقه بتپرستی
داشتند و تنها علی (علیهالسلام) و پدر او بود که سابقه بتپرستی
نداشت. بدیهی است تلاش آنان برای انکار ایمان ابوطالب را حرکت نامیمون برای کاستن
از مقام علی (علیهالسلام) باید شمرد. این گروه انتقام خویش از علی (علیهالسلام)
را در گرو بیاعتبار کردن شخصیت پدر او میدانستند
ازاینرو بیرحمانه به او تاختند.
فصل دوم – سایه سار پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
لیلة المبیت
پرسش 5.
فردی میگفت خوابیدن حضرت علی
(علیهالسلام) در جای پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) چندان افتخار ندارد چون
در آن لحظه که کفار در خانه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شدند علی
(علیهالسلام) طبیعتاً صدای ایشان را شنید و ملحفهای که بر
رویش بود را کنار زد و کفار نیز وقتی دیدند که او پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیست وی را رها کردند؟ آیا در منابع اهلسنت
به این موضوع پرداخته شده است؟ از طرف دیگر اگر پیامبر و علی (علیهماالسلام) علم
غیب داشتند پس خوابیدن حضرت علی (علیهالسلام) به جای پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) کار مهمی نبوده است؟
«علی (علیهالسلام) جان خویش را به خدا فروخت، لباس پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را پوشید، سپس به جای او خوابید. قریش هنگامی که صبح
شد ناگهان نگاه کردند و دیدند علی (علیهالسلام) است گفتند: محمد
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) کجا است؟ گفت: من آگاهی ندارم، گفتند: ما تعجب میکردیم
هنگامی که سنگ به سوی تو میانداختیم پیچ و تاب میخوری
و از یک پهلو به پهلوی دیگر میشدی!»؛ این قطعه را محدثان و
مفسران درباره لیلةالمبیت گزارش کردهاند.[45]
درباره این پرسش سه ضلعی، پاسخ ذیل مطرح است:
1. ایثار علی (علیهالسلام)
خوابیدن علی (علیهالسلام) به جای پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن شبی که همگان بر قتل رسول گرامی اسلام
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم داستان شده بودند؛ یک ایثار و جانفشانی
شمرده میشود؛زیرا حضرت از خطراتی که ممکن است جان خودش را
تهدید کند سؤال نمیکند، بلکه آنچه باعث دغدغه خاطر او میشود
سلامتی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، و هنگامیکه
از سلامتی آن حضرت مطمئن میشود، تمام خطرات را به جان میخرد
و در بستر آن حضرت میخوابد. حتی خود را آماده جان فشانی می
کند. او از سوی مشرکان تا مرز مرگ، به شدت مضروب می شود و گویا ساعتی نیز محبوس می
گردد[46].
این ایثار در منظر الهی زیبا و ستودنی است آنگونه که
خداوند میفرماید:
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی
نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾[47]؛
«برخی از مردم جان خود را برای تحصیل رضای خداوند میفروشند
خداوند به بندگان خود رؤوف و مهربان است».
شراء در این آیه شریفه به معنای فروختن است، و تنها با معامله
علی (علیهالسلام) در لیلةالمبیت قابل انطباق است علامه طباطبایی معتقد است:
«از این آیه فهمیده میشود در آن روز مردی وجود
داشته که جز به پروردگار خود نمیبالیده، و جز به دست آوردن
رضای خدای تعالی هیچ هدفی را دنبال نمیکرده، مردی بوده که
رفتارش امر دین و دنیا را اصلاح میکرده، و به وسیله او حق
احقاق میشده، و عیش انسانها
پاکیزه میشده، و بشر از برکات اسلام برخوردار میشد.
با این بیان ارتباط ذیل آیه با صدر آن به خوبی روشن میگردد،
و معلوم میشود که چرا در ذیل آیه فرموده:
﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾؛«خدا
نسبت به بندگان رؤوف است»؟ چون وجود چنین فردی در میان انسانها
خود رأفتی است از خدای سبحان به بندگانش، آری اگر مردانی دارای این صفات بین مردم و
در مقابل آن دسته دیگر از مردان منافق و مفسدهجو وجود
نداشتند، ارکان دین منهدم میشد، و در بنای صلاح رشاد سنگی
روی سنگ قرار نمیگرفت»[48].
در آن هنگام که علی (علیهالسلام) میخواست
در بستر رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بخوابد، این اشعار را زمزمه میکرد:
«با جان خویش نگهداری و پاسداری از کسی کردم که بهترین انسانی
بود که بر روی زمین گام نهاد، همان کس به خانه کعبه و حجر طواف فرمود.
همان رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) که از مکر دشمنان
بیمناک بود و خداوند قادر او را (از مکر و نقشههای شوم
آنها) رهایی بخشید.
و رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار در امن و امان
بود و در حفظ الهی و در پوشش قرار داشت.
و من مراقب آنها (دشمنان) بودم، و آنها باور نمیداشتند
که من به جای پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) خوابیدهام
در حالی که آماده برای کشته شدن و اسارت بودم»[49].
لازم به ذکر است که ایثار امیرمؤمنان (علیهالسلام) یکی از بزرگترین
فضایل ایشان است که در اکثر منابع اسلامی آمده، و به قدری چشمگیر است که معاویه، به
خاطر دشمنی خاصی که با علی (علیهالسلام) داشت طبق روایتی چنان از این فضیلت ناراحت
بود که سمرة بن جندب را با چهارصد هزار درهم تطمیع کرد تا بگوید این آیه درباره
عبدالرحمن بن ملجم، قاتل علی (علیهالسلام) (طبق حدیث مجعولی) نازل شده، و آن منافق
جنایت پیشه نیز چنین کرد، ولی همانطور که انتظار میرفت
حتی یک نفر این حدیث مجعول را نپذیرفت[50].
2. سند فضیلت
این فضیلت که در آیه شریفه نیز بدان اشاره شده، در بسیاری از
منابع معتبر و شاخص اهلسنت بیان شده است[51].
حاکم حسکانی (متوفی 483ق)، عالم برجسته حنفی، در روایتی از ابن
عباس، چنین نقل میکند: «علی (علیهالسلام) نخستین کسی بود
که بعد از خدیجه (سلاماللهعلیها) به رسولخدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان آورد و لباس او را پوشید و در بستر او خوابید»[52].
ثعلبی(متوفی 429ق)، مفسر معروف اهلسنت
مینویسد: «پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنگامی
که تصمیم گرفت به سوی مدینه هجرت کند، علی بن ابیطالب (علیهالسلام) را در مکه،
برای ادای دیون و امانتهای مردم که نزد او بود، گذارد، و
آن شب که به سوی غار حرکت میکرد، در حالی که مشرکین اطراف
خانه او را گرفته بودند دستور داد که علی (علیهالسلام) در بستر او بخوابد، و به او
فرمود: پارچه سبز رنگی که من دارم (و به هنگام خواب روی خود میکشم)
به روی خود بینداز و در بستر من بخواب، انشاءالله هیچ
مکروهی به تو نمیرسد. علی (علیهالسلام) این کار را انجام
داد، در این موقع خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی فرستاد که من در میان شما پیمان
برادری ایجاد کردم و عمر یکی را طولانیتر از دیگری قرار
دادم، کدام یک از شما دو نفر، زندگی دیگری را بر خود مقدم میشمرید
(و عمر طولانی را برای دیگری میخواهید) هر یک از آن دو،
حیات خویش را برگزیدند، در این هنگام خداوند به آنها وحی فرستاد چرا شما همانند علی
بن ابیطالب (علیهالسلام) نبودید؟ من میان او و محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
برادری برقرار ساختم و او در بستر پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) خوابید و جان
او را بر جان خویش مقدم شمرد، به زمین فرود آیید، و او را از دشمنانش حفظ کنید،
آنها هر دو فرود آمدند؛ جبرئیل بالای سرش و میکائیل پایین پایش بود و جبرئیل صدا میزد:
آفرین آفرین! چه کسی همانند تو است ای علی؟! خداوند متعال بر تو نزد فرشتگان مباهات
کرد. در این هنگام که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی مدینه در حرکت بود
این آیه در شأن علی (علیهالسلام) نازل شد: ﴿وَ
مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[53].»[54]
3. خبر از آینده
درباره قدرت معصومان (علیهمالسلام) و برخورداری آنان از علم
نسبت به غیب و آینده، این نکته لازم به ذکر است که علم غیب برای پیامبر و امامان
(علیهمالسلام) شأنی است؛ یعنی، چنان نیست که این علم همواره، هر چیزی را در اختیار
آنان قرار دهد. بر این اساس، ممکن است نسبت به حوادث آینده با همه جزئیات آن
علم نداشته باشند چون اراده نکردهاند که بدانند.[55]
ازاینرو ممکن است امام در این حادثه، ارادهای
برای دانستن عاقبت کار نداشته است، بدین جهت احتمال خطر در ذهن حضرت بوده و در عین
حال حاضر به این فداکاری و ایثار بزرگ شده است و مورد تمجید و مدح الهی قرار گرفته
است، بنابراین حادثه فوق افتخاری بس بزرگ برای آن حضرت بوده و منافاتی با علم غیب
ائمّه (علیهمالسلام) ندارد[56].
[57]
ازدواج و زندگی با فاطمه
(سلاماللهعلیها)
پرسش 6.
ازدواج امیرمؤمنان (علیهالسلام) کی و کجا صورت گرفت؛ ویژگیهای
برجسته این ازدواج چه بود و زندگی آنان چگونه شکل گرفت؟
امیرمؤمنان (علیهالسلام) پس از پایان جنگ بدر، در رمضان سال
دوم هجرت[58]،
با فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) در مدینه عقد کرد و در اول یا ششم ذیالحجه
همان سال ازدواج نمود و ایشان را به خانه برد[59]؛
درباره محورهای مورد پرسش پیرامون این ازدواج، نکات ذیل بیان میشود:
1. پیشتر اشراف قریش از فاطمه (سلاماللهعلیها) خواستگاری
کردند اما پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) همه را رد کرد؛ عبدالرحمن بن عوف،
ابوبکر و عمر از خواستگارانی بودند که تمامی از سوی پیغمبر جواب رد شنیدند[60].
کسانی به علی (علیهالسلام) گفتند[61]
که چرا از فاطمه (سلاماللهعلیها) خواستگاری نمیکنی؟ پس
علی (علیهالسلام) فاطمه را از پیغمبر خواستگاری کرد و حضرت نیز پذیرفت.[62]
ابن روزبهان خنجی (متوفی927 ق) دانشمند شافعی مذهب مینویسد:
«چون حضرت فاطمه را وقت تزویج رسید؛ اکابر صحابه او را خطبه میکردند
از حضرت پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و او قبول نمیفرمود؛
اصحاب با حضرت علی (علیهالسلام) گفتند: تو خطبه کن شاید به تو دهد راضی شود. آن
حضرت فرمود: اکابر صحابه خطبه کردند و قبول نفرمود؛ بعد از آن به نزد آن حضرت رفت و
گفت: السّلام علیک یا رسول اللّه. آن حضرت فرمود: و علیک السّلام. چه حاجت داری؟
گفت آمدهام که فاطمه را خطبه کنم؛ و در روایتی است که آن
حضرت فرمود: آمدهای که فاطمه را خطبه کنی؟ فرمود بلی. بعد
از آن فاطمه (سلاماللهعلیها) را به صداق پانصد درهم بدان حضرت داد و تسلیم او
نمود».[63]
2. پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) تأکید داشت که اگر علی
آفریده نمیشد برای فاطمه (سلاماللهعلیها) همتایی نبود[64]؛
حضرت بارها تصریح میفرمود که فاطمه (سلاماللهعلیها) را
به دستور آسمانی به همسری علی درآورده است[65]
و در پاسخ به خواستگاران مردود، فرمود:
«به خدا قسم، من نه شما را رد کردم و نه علی را همسر فاطمه؛
بلکه خداوند شما را رد کرد و فاطمه را به همسری علی در آورد».[66]
3. این ازدواج الهی با معیار فضیلتهای
نفسانی و اخلاقی و نه بر اساس معیار مال و ثـروت شکل گرفت؛ بدیهی بـود که برخی به
سعایت سخن گوینـد و در پی فتنهای باشند.
خوارزمی روایت میکند: «رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) روز چهارم زفاف فاطمه (سلاماللهعلیها) به دخترش گفت:
دخترم، حالت چگونه است؟ شوهرت را چگونه دیدی؟ فاطمه (سلاماللهعلیها) پاسخ داد:
پدر، او بهترین همسر است؛ اما زنان قریش نزد من آمدند و خطاب به من گفتند: رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) تو را به همسری فقیری داد که مالی ندارد! پیغمبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: دخترم، نه پدرت فقیر است و نه شوهرت. سپس فضائل
و مناقب علی (علیهالسلام) را برای فاطمه (سلاماللهعلیها) برشمرد»[67].
در روایت دیگر ابن ابی الحدید شافعی معتزلی این سخن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نقل میکند که
فرمود:
«آیا خشنود نیستی که تو را به همسری نخستین و قدیمیترین
مسلمان امت خود در آوردم که علمش از همه فزونتر، خرد و
بردباریاش از همگان بیشتر است؟ فاطمه گفت: آری خشنود شدم
یا رسولالله»[68].
مأموریتهای
ویژه
پرسش 7.
چـرا پـیامبـر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در زمـان خـود کـارهـا
را بـه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) واگذار نکرد تا مردم بدانعادت کنند؟
با کمی درنگ در تاریخ 23 ساله پس از بعثت و به خصوص در دوران ده
ساله نخستین حکومت اسلامی؛ برجستگی امیرمؤمنان (علیهالسلام) در انجام مأموریتهای
ویژه آَشکار است؛ مأموریتهایی که پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) تنها به جوان برجستهای به نام
علی (علیهالسلام) واگذار کرد و بسیاری از اصحاب بر این تصدیهای
ویژه خو گرفته بودند؛ نمونههای ذیل گواه مدعاست:
1. بعضی از امور تنها از شخص پیامبر یا نماینده خاص او ساخته
بود؛ تخریب بت خانهها و ریشه کنی مظاهر شرک از این جمله
است. پیامبر رحمت در کنار نشر آیین یکتاپرستی، تخریب بتها
را بهدست جوان نامآور، حضرت علی
(علیهالسلام) سپرد. این امر پس از فتح مکه اتفاق افتاد و برخی از بتهای
نصب شده،در درون و برون کعبه را امام علی (علیهالسلام) سرنگون کرد. علی
(علیهالسلام) به دستور رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر دوش ایشان قرار
گرفت و بت بزرگ قریش را که از مس بود، به زمین افکند و سپس به انداختن دیگر بتها
پرداخت[69].
2. پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در ایام
محاصره طائف نیز به امیرمؤمنان (علیهالسلام) مأموریت داد تا با سپاهی
مجهّز بر بتپرستان حمله برد و هر جا بتی یافت، آن
را بشکند. علی (علیهالسلام) نیز در انجام این دستور، دشمن را درهم شکست و بتهای
آنان را درهم کوبید و سپس به طائف بازگشت. حضرت محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
با رسیدن او، تکبیر گفت و مدتی را با وی در خلوت به گفتگو پرداخت. چنان که
گله برخی از صحابه را برانگیخت. جابر میگوید: «ما
منافقان را بهوسیله بغض و کینه ایشان نسبت به علی
(علیهالسلام) میشناختیم!»[70].
3. در سال نهم هجرت، علی (علیهالسلام) مأموریت یافت تا
با یکصد و پنجاه مرد انصاری بر سر خاندان «حاتم طایی» رفته، بتخانه «فُلس» را ویران
نماید. آن حضرت با یاران خود بامدادان بر آن قبیله یورش برده، بت و بتخانه
را ویران ساختند[71].
4. یک سال پس از فتح مکه، آیات سوره توبه نازل شد. چون پیامبر
خود، تصمیم به حضور در حج را نداشت، به وحی الهی علی (علیهالسلام) را مأمور ابلاغ
این پیام الهی نمود و بیدرنگ او را با حکم امیری کاروان
حجاج جایگزین ابوبکر- که عازم مکه بود – کرده، به سوی بیتاللَّه
اعزام نمود[72].
5. جوان دلیر و رشید هاشمی، در روز دهم ذیالحجه،
بالای جمره عقبه با ندای رسا، سیزده آیه از سوره توبه را قرائت کرد و قطعنامه چهار
مادهای پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به گوش تمام
شرکتکنندگان رسانید. براساس این پیام، مشرکان تنها چهارماه
مهلت داشتند که تکلیف خود را در برابر حکومت اسلامی روشن نمایند که در نتیجه پیش از
مهلت مقرر، دسته دسته به آیین توحیدی روی آوردند. بهگونهای
که در سال دهم هجرت، شرک در حجاز ریشهکن شد[73].
6. در هنگامه هر جنگ که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
فرماندهی غزوات را به عهده داشت، اداره شهر مدینه را به یکی از یاران خود میسپرد
و به دلیل اهمیت نبردها، همواره علی (علیهالسلام) را همراه خود میساخت.
اما در سال نهم هجرت که سپاه آماده نبرد تبوک میگشت، رسول
خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) عموزاده جوان خود، علی (علیهالسلام) را امیر
مدینه قرار داد و فرمود:
«إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم»[74]؛
«ناگزیر یا من باید در مدینه بمانم یا تو»
زیرا حضرت از توطئه اعراب و بسیاری از مکیان که با آنان جنگ
کرده بود، باخبر بود و بیم داشت که در نبود او بر مدینه بتازند و با همدستی منافقان
مدینه، پیشامد ناگوار و غیرقابل جبرانی روی دهد. بدین جهت علی (علیهالسلام) را در
مدینه جانشین خود ساخت[75].
فرماندهی
پرسش 8.
در کـدام جنگهـا پیامبـر فرماندهـی جـنـگ
رابـه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) واگذار کرد؟
جنگهای دوران پس از هجرت در قالب غزوات
و سرایا مدیریت میشد؛در هر دو دسته جایگاه امیرمؤمنان
(علیهالسلام) خاص و برجسته بود که به تفصیل از حضور موثر و برتر ایشان یاد میشود.
1. غزوات
آن دسته از جنگهایی بود که در آنها
پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور داشتند، سریهها،
جنگهایی بود که پیامبر در آنها شرکت نداشتند و برای آن
فرماندههایی از سوی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
منصوب میشد؛ برخی از سرایا به فرماندهی
امیرمؤمنان (علیهالسلام) صورت گرفت، مهمترین
سمت در غزوات، صاحب لواء یا پرچمدار بود، و همواره قهرمانان مورد اعتماد و دلیران
نامور سپاه این سمت را عهدهدار میشدند.
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، در تمام غزوات پرچم را بهدست
سردار جوان سپاه، علی (علیهالسلام) میسپرد[76]
و این نکته در میان تمام نخبگانزبانزد بود، و مورخان از
آن، یاد کردهاند که: «اِنَّ عَلِیا کانَ صَاحِب لِواء
رَسُولِاللَّه (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) یوْمَ
بَدْر وَ فِی کلِّ مَشْهَدٍ»[77]؛
«علی پرچمدار رسول خدا در بدر و تمام نبردهه بود».
گویند در جنگ احد، دست راست علی (علیهالسلام) آسیب دید و پرچم
از دست او افتاد. پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور داد که پرچم را به دست
چپ علی (علیهالسلام) بسپارند و آنگاه این جمله را فرمود:
«علی علمدار من در دنیا و آخرت است»[78].
2. سرایا
سرایا و جنگهایی که امیرمؤمنان
(علیهالسلام) فرماندهی آنها را به عهده داشتند، متعدد و بسیار بود که مهمترین
آنها عبارتند از:
الف. سریه علی ابی ابیطالب (علیهالسلام) به فدک برای مقابله با
بنیسعد
این سریه در شعبان سال ششم اتفاق افتاد. علت
اعزام این سریه، این بود که رسول خدا خبر یافته بود که بنیسعد
جمع شدهاند تا یهودیان خیبر را کمک دهند پس علی ابن ابیطالب
را با صد نفر به سوی ایشان فرستاد. علی (علیهالسلام) شب راه میپیمود
و روز پنهان میشد تا به هَمَج، آبگاهی میان خیبر و فدک
رسید آنجا به وسیله مردمی که امانش دادند جای دشمن را شناختند و بر آنان حمله بردند
و پانصد شتر و دو هزار گوسفند غنیمت گرفتند. بنیسعد با
خانوادههایشان گریختند و علی (علیهالسلام) خمس غنائم را
جدا کردند و بقیه آن را میان اصحاب خود قسمت فرمود و بیآنکه
جنگی روی دهد به مدینه بازگشتند[79].
ب. سریه علی بن ابیطالب (علیهالسلام)
به یمن
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقتی
علی (علیهالسلام) را راهی یمن میکردند
فرمودند وقتی به سرزمین آنان فرود آمدی تو جنگ را شروع نکن بگذار آنان جنگ را شروع
کنند و اگر یکی یادو نفر از شما کشته شدند باز با آنها جنگ نکن و مدارا کن و بگو
آیا موافقیدو میل دارید که «لااله الا الله» بگویید اگر گفتند آری بگو آیا موافقید
که نماز بگذارید و اگر گفتند آری بگو آیا موافقید که از اموال خود صدقه بپردازید که
میان فقرای شما تقسیم شود و اگر پذیرفتند انتظار دیگر از آنها نداشته باش، به خدا
سوگند اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند برایت بهتر است از آنچه خورشید بر
آن طلوع و غروب میکند. علی (علیهالسلام) با سیصد
اسب سوار حرکت کرد، وقتی به سرزمین آنها رسید با گروهی از آنها برخورد جنگی در گرفت
چند نفر از آنان کشتند و حضرت از تعقیب آنان دست برداشت و ایشان را به اسلام دعوت
کرد که به سرعت پذیرفتند و پاسخ مثبت دادند. چند نفر از رؤسای آنها با علی
(علیهالسلام) بیعت کردند و گفتند ما عهدهدار
بقیه اقوام خود خواهیم بود و این هم صدقات ما، حق خدا را جدا کن و بگیر. علی
(علیهالسلام) همه غنائم را جمع کرد و پنج قسمت نمود و خمس آن را با قرعه جدا
کرد و تمام خمس را پیش رسولخدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آورد[80].
عقد اخوت
پرسش 9.
چرا پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با حضرت علی (علیهالسلام)
عقد اخوت بست؟ منظور حضرت از این کار و ایجاد عقد اخوت میان اشخاصی خاص با هم چه
بود؟
یکی از ابتکارات اسلام، ایجاد استوارترین ارتباطات، بین کسانی
است که برحسب ظاهر هیچ گونه ارتباطی با هم ندارند برادری نزدیکترین
ارتباطی است که بین دو نفر وجود دارد. علقه برادری در بین تمام ملل علاقهای
مطمئن و محکم است، ولی در میان اعراب – خصوصاً در دورانهای
گذشته- از اعتبار بیشتری برخوردار بود، به طوری که ملاک حق و باطل، و راست و خطا
قرار میگرفت. در این عرف، برادر ذی حـق اسـت و باید تأیید
شود و باید به یاریاش برخاست، اگرچه در حـقیقت ظالم و
متجاوز باشد و کسی که در مقابل اوست باید مغلوب گردد، اگر چه بر حق باشد در چنین
محیطی، اسلام با تعریفی جدید از مفهوم اخوت و برادری این باور نادرست را هدف گرفته
چنین تعریفی از برادری و اخوت، ارائه میدهد:
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[81]؛
«فقط مؤمنان با هم برادرند».
پس غیر مؤمن در این خانواده بیگانه است، اگرچه در همین خانواده
زاده و بالنده شده باشد.
این اصلی است که قرآن شریف بنا نهاده است. بر اساس این اصل همه
مؤمنان در این خانواده بزرگ با هم برادرند.
پیامبر گرامی اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در دو مقطع خاص
زمانی – قبل و بعد از هجرت -به منظور حفظ انسجام مسلمانان، تحکیم دوستی و مقابله با
مشکلات خاصی که میتوانست صف مسلمانان را تهدید نماید، این
اصل عمومی دینی را عینیت بخشید؛ پیامبر حدود 8 ماه پس از استقرار در مدینه، بر
پیمان برادری میان مسلمانان اقدام نمود[82]
و مهاجر و انصار را دو به دو با هم برادر کرد. در آغاز تعداد کسانی که عقد اخوت
بستند 45 مهاجر و 45 انصار بود و در اوقات مختلف استمرار یافت.[83]
گروه بسیاری از علمای بزرگ تاریخ و حدیث نوشتهاند:
مـلاک پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تعیین برادر برای هر یک از
مسلمانان، تناسب خصلتها، و قرب مراتب ایمانی ایشان بوده
است.
آن حضرت کسانی را که مشابه و مماثل یکدیگر تشخیص میداد
با هم برادر میکرد، مثلاً عمر را با ابوبکر، طلحه را با
زبیر، عثمان را با عبدالرحمن بن عوف و ابوذر را با مقداد پیوند داد. به همین دلیل،
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را با هیچیک از مسلمانان
برادر نکرد و او را برای خود ذخیره نمود[84]
تا اینکه امیرالمؤمنین آمده عرض کرد:
«میبینم اصحابت را با هم برادر میکنی،
ولی برای من برادری انتخاب نکردهای روحم از کالبد خـارج
شـده و کمرم شکسته است اگر بر من خشمگینی حق سرزنش داری».
حضرت در جواب فرمود:
«قسم به خدایی که مرا به حق برانگیخت، من این کار را به تأخیر
انداختم،تا تو را برای خود انتخاب کنم».[85]
باید این نکته را در نظر داشت اخوّت و برادری معنوی میان پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و علی (علیهالسلام) به معنی نزدیکترین
ارتباط میان دو شخص براساس مساوات است؛ بنابراین، تعبیر به «برادرم» حاوی حقیقت
بزرگی است و آن اینکه علی (علیهالسلام) همطراز
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، یا شخصیت او نزدیک به شخصیت رسول اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.[86]
مسئله اخوت میان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و علی
(علیهالسلام) را بسیاری از دانشمندان اهلسنت در آثار خود
درج نمودهاند؛ از جمله آنان: بلاذری(متوفی 279ق)[87]،
ابن عبدالبر (متوفی 463ق)[88]،
خطیب بغدادی (متوفی463ق.)[89]،
ابن احمد خوارزمی (متوفی 568ق)[90]،
ابن عساکر (متوفی 571ق.)[91]،
ابن اثیر (متوفی 630ق)[92]،
ابن طلحه شافعی (متوفی 652ق)[93]،
ابن جوزی (متوفی 654ق.)[94]،
نویری (متوفی 733ق)[95]،
ابن حجر عسقلانی(متوفی 852.)[96]
و صالحی شامی (متوفی 942ق)[97].
در مصاف ابن عبدود
پرسش 10.
در شعر مولانا از اهانت ابن عبدود به امیرمؤمنان
(علیهالسلام) یاد کرده است آیا این ماجرا معتبر است و در روایات به آن اشاره شده
است؟ چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در جنگ خندق سر عمروبن عبدود را برید؟
در جنگ خندق، مشرکان مدینه را از سمت بالا و پایین محاصره
کردندو بر مسلمانان تاختند به گونهای که دلها
به گلوگاه رسید، و در آن هنگام بود که مؤمنین آزمایش شدند، و سخت متزلزل گشتند[98].
در این کارزار سخت،از صف مشرکان، عمرو بن عبدود هماورد خواست و جز علی
(علیهالسلام) کسی به میدان نرفت و در نهایت عمرو بن عبدود به دست او کشته شد.
ربیعة بن مالک السعدی میگوید: نزد
حذیفة بن الیمان (یار یمنی پیامبر و رازدار آن حضرت)[99]
رفتم و گفتم: ای ابا عبداللّه ما درباره علی (علیهالسلام) و مقامات و فضایل
او سخن میگوییم. اهل بصره میگویند:
شما درباره علی (علیهالسلام) گزاف میگویید.
آیا در این باب سخنی میآوری؟ حذیفه پاسخ داد: «سوگند به آنکه
جانم در دست اوست، اگر همه اعمال امت محمّد از روز بعثت تا قیامت را در یک کفه
ترازو جای دهند و عمل علی (علیهالسلام) را در کفه دیگر، اعمال علی
(علیهالسلام) بر کردار ایشان سنگینی خواهد کرد» ربیعه گفت: این باور نکردنی
است. حذیفه گفت: «ای فرومایه! چگونه باور نکردنی است؟ ابوبکر و عمر و حذیفه و همه
یاران پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در هنگامی که عمرو بن عبدود
مبارز میخواست کجا بودند؟ همه از نبرد با او سر
پیچیدند جز علی (علیهالسلام) . او بود که با عمرو جنگید و او را کشت. سوگند
به آنکه زندگیم در کف اوست، عمل آن روز علی
(علیهالسلام) از اعمال همه یاران پیامبر و امت او تا قیامت، فزونتر
است.»[100]
در پاسخ به این پرسش چند نکته لازم به یادآوری است:
1. پیکار امیرمؤمنان (علیهالسلام) با عمرو بن عبدود، قرار گیری
نماد اسلام با نماد شرک و کفر بود و پیروزی یا شکست هر یک بسیار تعیین کننده تلقی
میشود ازاینرو پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
«بَرَزَ الْاسْلامُ کلُّهُ الَی الشِّرْک کلِّهِ»[101]؛
«تمام اسلام با تمام کفر روبهرو شده است».
ازاینرو علی (علیهالسلام) زمانی که
عمرو بن عبدود را از پا در آورد؛ اسلام را نجات داد.
پس وقتی میگوییم اگر شمشیر علی نبود
اسلامی نبود، معنایش این نیست که شمشیر علی (علیهالسلام) آمد به زور مردم را
مسلمان کرد؛ معنایش این است که اگر شمشیر علی (علیهالسلام) در دفاع از اسلام نبود
دشمن ریشه اسلام را کنده بود همچنانکه اگر مال خدیجه نبود
فقر، مسلمین را از پا درآورده بود.
2. امیرمؤمنان (علیهالسلام) زمانی که بر عمرو بن عبدود چیره
شد، به دلیل آب دهان انداختن به سیمای حجت خدا، او را نکشت و مدتی از او دور شد.
او خدو انداخـت در روی علـی افتخـار هـر نبــیّ و
هـر ولــیّ
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کـرد او انـدر غزاش کـاهلـی
ابن شهر آشوب، ماجرای جسارت کردن عمرو بن عبدود و آب دهان
انداختن به امیرمؤمنان (علیهالسلام) را اینگونه نقل میکند:
«هنگامیکه بر عمرو بن عبدود چیره شد، او را نکشت و از وی
دور شد… چون نزد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد، علت را پرسید؛ گفت: به
مادرم دشنام داد و تف به صورتم انداخت، این بود که ترسیدم اگر او را در آن حال بکشم
برای رضای خاطر خود کشته باشم، به همین جهت به حال خودش واگذاشتم تا خشمم فرو نشست،
آنگاه او را در راه خدا کشت»[102].
گفت من تیغ از پی حق میزنم
بندهی حقـم نه مأمـور تنـم
شیر حقـم، نیستم شیــر هــو
فعل من بر دین من باشد گوا
3. امیرمؤمنان (علیهالسلام) در همه جنگها،
بر رعایت قواعد جاری یک نبرد جوانمردانه پایبند و خود زبانزد
فتوت و مردانگی در پیکارها بود، بدیهی است دشمن را باید از پای درآورد و او را کشت؛
امام نیز همانگونه عمل کرد.
امام هرگز همچون رفتاری که دشمن نسبت به پیکر شهدای اسلام روا
میداشتند؛ تن نداد و بینی و گوش و اعضا و جوارح حریف را
نبرید؛ مانند رفتاری که ابوسفیان و همگنانش با یاران رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشتند و پیکر حمزه را مثله کردند. امام درباره مجازات
قاتل خود میفرمود:
«در مقابل ضربتی که زده ضربتی به او بزنید. دست و پا یا گوش و
بینی او را مبرید که از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که گفت: «از مثله
کردن بپرهیزید حتی اگر سگ گیرنده باشد»[103].
4. مهمترین پاسـخ، درنگ در مـورد پسنـد
بودن شجاعـت و رفتـار امیرمؤمنان (علیهالسلام) در نگاه پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ نبردی با شکوه که افضل از عبادت ثقلین شمرده میشود
و میفرماید:
«ضربة علی خیر من عبادة الثقلین»[104]؛
«ضربت علی (علیهالسلام) برابر با عبادت جن و انس است».
تدبیر آینده
پرسش 11.
تدابیر پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
برای خلافت امام علی (علیهالسلام) چه بودهاست؟
رسول گرامی اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در طول بیست و سه
سال دوران رسالت خود؛ هماره دغدغه جانشینی پس از خود را داشتند و از همان ابتدا
تلاش میکردند حضرت علی (علیهالسلام) را به عنوان حاکم و
امیرمؤمنان (علیهالسلام) برای مردم معرفی کنند و بستر امامت آینده وی را هموار
سازند و حتی به یاران خود توصیه میکردند که به هنگام سلام
به علی (علیهالسلام) او را امیرمؤمنان خطاب نمایند.
بریده اسلمی میگوید: «رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر ما – که هفت نفر بودیم – امر فرمود که بر علی به
عنوان امیرالمؤمنین سلام دهیم»[105].
تدابیر پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تبیین و
تثبیت خلافت امام علی (علیهالسلام) را در طول دوران رسالت حضرت میتوان
جستجو کرد؛ ازاینرو تدبیر حضرت در باره خلافت را در سه بخش
پی میگیریم:
الف.تلاش بر ممتاز جلوه دادن علی (علیهالسلام)
به دست گیری مقام بزرگ امامت، تربیت و توجه ویژه پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میطلبید و علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) از همان ابتدای طفولیت در دامان رسولخدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بزرگ شد؛ پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از
ازدواج با خدیجه، از عموی خود ابوطالب درخواست کرد که من دوست دارم یکی از فرزندانت
را به من بسپاری که کمک کارم باشد. ابوطالب پذیرفت و انتخاب را به او سپرد؛ پیامبر
هم علی را برگزید و به خانه خود برد[106].
امام علی (علیهالسلام) آن ایام را چنین توصیف میکند:
«شما میدانید که من نزد رسول خدا چه
جایگاهی دارم، و خویشاوندیم با او در چه درجه است. آنگاه
که کودک بودم مرا در کنارش مینهاد و در سینه خود جا میداد
و در بستر خود میخوابانید، چنان که تنم را به تن خویش میسود،
و بوی خوشِ خود را به من میافشاند! و گاه بود که چیزی را
میجَوید و به من میخورانید. از من
دروغی نشنید و خطایی ندید… من در پی او بودم – در سفر و حضر- چنانکه
بچهشتری در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانهای
بر پا میداشت و مرا به پیروی از آن میگماشت.
هر سال در «حراء» خلوت میگزید، من او را میدیدم
و جز من کسی وی را نمیدید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانهای
جز در خانهای که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم.
روشنایی وحی و پیامبری را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم…
پیامبر فرمود: همانا تو میشنوی آنچه
را من میشنوم و میبینی آنچه
را من میبینم، جز اینکه تو پیامبر
نیستی و وزیری و به راه خیر میروی»[107].
ابن صباغ مالکی و ابن طلحه شافعی نقل میکنند:
«رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه میخواست
نماز بگزارد، به بیرون مکّه، در میان درّهها، میرفت،
تا مخفیانه نماز بخواند و علی (علیهالسلام) را نیز با خود میبرد،
و هر دو با هم هر مقدار میخواستند نماز میگزاردند
و باز میگشتند»[108].
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به هنگام هجرت، علی
(علیهالسلام) را انتخاب کرد تا در جای او بخوابد[109]
و در سنین جوانی او را به دامادی خود برگزید، و بهترین زنان عالم یعنیفاطمه زهرا
(سلاماللهعلیها) را به ازدواج او درآورد[110].
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) هماره علی (علیهالسلام) را
امتیاز خاصّی داده بود، که احدی در آن شریک نگشت یعنی اجازه داده بود که علی
(علیهالسلام) ساعتی از سحر نزد او بیاید و با او مذاکره کند[111].
امام علی (علیهالسلام) میفرمود: من با پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شبانهروز دو بار ملاقات میکردم:
یکی در شب و دیگری در روز.[112]
زمانی که برخی از اصحاب دری را به سوی مسجد باز کرده بودند،
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور داد تا همه درها بسته شود بهجز
در خانه علی (علیهالسلام)
[113].
این چند گزارش نمونهای از صدها روایتی
است که همگی گواه تلاش پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در ممتاز نشان دادن
شخصیت و جایگاه امیرمؤمنان (علیهالسلام) در میان مسلمان است؛ یگانه فردی که لایق
جانشینی پس از خود را دارد.
ب. نصب علی (علیهالسلام) بر ولایت و امامت
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از گذشت سه
سال از بعثت که دعوت خویش را علنی نمود؛ بر نصب امیرمؤمنان (علیهالسلام)
و عهدهداری خلافت تصریح نمود[114]
و از آن پس نیز در موقعیتهای مختلف بر خلافت او تأکید میفرمود
که اوج آن حدیث غدیر خم است.
فراوانی احادیث نصب به گونهای است که
حتی برخی از دانشمندان سنی نیز بدان اشاره کردهاند؛ به
عنوان نمونه ذهبی از حدیث نصب چنین یاد میکند:
«یا علی! انت الامام و الخلیفه بعدی و انت اولی بالمؤمنین من
انفسهم»[115]؛
«ای علی! تو امام و جانشین پس از من هستی و تو سزاوارتری به مؤمنین از خودشان».
ج. تدابیر عملی
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سالهای
منتهی به آخر عمر خود، چند اقدام عملی برای تثبیت خلافت امام علی (علیهالسلام)
انجام داد که بهانه برای مسلمانان باقی نماند هرچند جریان قدرت طلب پس از
رحلت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با حرمت شکنی به هیچ کدام از
توصیههای عملی ایشان توجه ننمود. تدابیر عملی
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در نمونههای
ذیل میتوان یافت:
1. نشان دادن علی (علیهالسلام) در روز غدیرخم
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از پایان اعمال
حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرّق شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل
از بیان ولایت امام، اموری را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت.
سپس دستور داد تا سایهبانهای هودج
شتران را روی هم بگذارند، آنگاه خود و علی (علیهالسلام)
بر بالای آن قرار گرفتند؛ به طوری که همگی آن دو را میدیدند.
پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتی چند و اقرارهای اکید از مردم، آنگاه
دست علی (علیهالسلام) را بلند کرد و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم
ابلاغ نمود. این موضوع به گونهای صراحت در امامت
امیرمؤمنان (علیهالسلام) داشت که شخصیتهای سیاسی و
اجتماعی آن دوره و صحابی معروف، این انتصاب را تبریک گفتند؛ عمر بن خطاب بعد از
اتمام حدیث غدیر به امیرمؤمنان (علیهالسلام) گفت: «هنیئا لک یابن أبیطالب
أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة»[116]؛
«گوارای تو باد ای پسر ابوطالب که صبح و شام (یعنی همواره) مولای زنان و مردان مؤمن
میباشی».
حدیث شریف غدیر مورد پذیرش و اتفاق اهلسنت
و شیعه قرار گرفته استبه گونهای که 110 صحابی و 84 تابعین
آن را گزارش کردهاند[117].
2. فرستادن سپاه اسامه برای جنگ با روم
این اقدام پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، تلاشی
بود تا در غیاب برخی از چهرهها و در فضای آرام
مدینه، مسئله خلافت و جانشینی عملی شود، اما عدهای با
بهانههای واهی عذر آورده و از لشکر اسامه خارج شدند[118].
حتّی کار به جایی رسید که وقتی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نافرمانی
عدهای از جمله عمر و ابوبکر و ابوعبیده و سعد بن
ابیوقاص و برخی دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به
لشکر اسامه امتثال نمیکنند، آنان را لعنت کرد و فرمود:
«خدا لعنت کند هر کسی را که از لشکر اسامه تخلّف نماید»[119].
جریان نافرمان و متمرد، پی برده بود که پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، علی (علیهالسلام) و برخی از اصحاب خود را که موافق
با بنیهاشم و امامت و خلافت امام علی (علیهالسلام) هستند،
نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از
صحابه با علی (علیهالسلام) بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، عزم آنان بر
این بود که هر طور و به هر نحوی که شده از انجام این عمل جلوگیری کنند، و نگذارند
که عملی شود.
3. تلاش برای نوشتن وصیت نامه
یکی از اقدامات عملی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
روزهای آخر حیات مبارک خود، تلاش برای مکتوب کردن وصیتنامهای
بود که در طول دوره رسالت به صورت شفاهی بدان تصریح کرده بود. ازاینرو
در روز پنجشنبه چند روز قبل از وفاتشان در حالی که در بستر
آرمیده بود و از طرفی نیز حجره پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مملوّ از جمعیت
و گروههای مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود:
«کتابی بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که با عمل به آن بعد از من
گمراه نشوید.»
بنیهاشم و همسران پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای
نوشتن وصیتنامه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
داشتند. ولی برخی از جریان نافرمان که در حجره پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
جمع بودند، از عملی شدن دستور پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) جلوگیری کردند.
به گفته محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی 256ق) نامآورترین
محدث اهلسنت، عمر از آوردن قلم مخالفت کرد و گفت: «نمیخواهد
صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) هذیان میگوید!
کتاب خدا ما را بس است! این سخن، همراهی موافقان عمر و همهمه و سر و صدای برخی را
در حضور حضرت به همراه داشت و آنگاه پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور داد که از کنار بسترش دور شوند»[120].
فصل سوم – شخصیت و فضیلت
قله فضائل
پرسش 12.
در منابع و کتابهای
علمای شیعه، فضیلتهای بسیار مهمی درباره امام علی
(علیهالسلام) بیان شده است سؤالی که برای من و دوستانم مطرح است این است که علمای
اهلسنت درباره فضیلتهای او چه
نظری دارند؟
همگان بر این حقیقتِ تاریخ اسلام همداستانند
که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جامع تمام خصال خیر بود، علم، فضل، شجاعت، فصاحت،
بلاغت، عدالت، سخاوت، مروت، زهد و دیگر ویژگیهای پسندیده
از بارزترین نمای زندگی کریمانه حضرتش بود. سیره آن گرامی سرشار از این ویژگیها
است که در خلال بیش از نیم قرن زندگی، جز این ویژگیها را
بروز نداد.
شعبی کوفی (متوفی 105ق) از عالمان نامی عصر خویش – که برخی او
را از دشمنان علی (علیهالسلام) خواندهاند-[121]
از جندب بن عبدالله آورده که گفت: پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم و فضایل علی
(علیهالسلام) را به مردم یادآور میشدم. کسی نمیدیدم
که سخن ناگوار به من نگوید! بهترین جملهای که در این مورد
شنیدم، این کلام بود که گفتند: این سخنان را رها کن و سخنی بگو که سودی برایت داشته
باشد. من به گوینده پاسخ میدادم: این مطالب، هم مرا سود میرساند
و هم تو را. آنگاه او از نزد من بر میخاست
و رهایم میکرد.[122]
حسن بصری (متوفی 110ق) یکی از فقهای بزرگ و مفتیان عصر تابعیان
است[123]
که در دوران جوانی، خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام) را درک کرد و همراه خانوادهاش
به بصره آمد[124].
شخصیت و روایات حسن بصری در نزد عامه اهلسنت مقبول است[125]؛
همو از علی (علیهالسلام) به عنوان ربّانی این امت و بهترین فرد امت پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نخستین مؤمن و نمازگزار با وی و از همسر و دو فرزندش
به عنوان بهترین کسان پس از وی یاد میکند.
و نیز، به نقل از عبداللّهبن مسعود،
گفته است که در قیامت، علی (علیهالسلام) بر کرسی نور نشسته است و فقط کسی میتواند
از صراط بگذرد که ولایت او و اهلبیت او را داشته باشد[126].
زبیر بن بکار (متوفی 256ق) که با بنیهاشم
روابط مناسبی نداشته است، از عمرو بن عبید معتزلی (متوفی 128ق) نقل میکند
که: نزد حسن بصری نشسته بودیم که شخصی وارد شد و نزد سر او نشست. گفت: ای اباسعید!
از تو درباره علی بن ابیطالب (رضیاللهعنه) پرسیدند
و گفته بودی: اگر در مدینه میماند و همچنان خرمای
آن را میخورد، برایش بهتر بود از کارهایی که کرده است.
حسن بصری سر برداشت و گفت: برادر زاده! سخن باطلی بود که گفتم
تا خونم محفوظ بماند. به خدا سوگند آنچه – با فقدان علی (علیهالسلام) – از دست
دادید، تیری از تیرهای خدا بود که دشمن خدا را هدف گرفته بود. علی (علیهالسلام) نه
دزد اموال خدا بود و نه غافل در برابر امر الهی. ربانی (عالم الهی) این امت بود با
علمو فضیلت و سابقهای که در دین داشت. علم آیات محکم قرآن
به او دادهشده بود. حرامِ آن را حرام میداشت و حلال آن را
حلال میدانست. این ویژگیها او را
به باغهای زیبا و بوستانهای دلگشا
(در قیامت) کشانید. این است علی بن ابیطالب (رضیاللهعنه)
، ای انسان زشت![127]
همچنین احمد بن حنبل(متوفی 241ق)، پیشوای حنابله میگوید:
«آن فضائلی که با سندهای صحیح برای علی (علیهالسلام) است، برای هیچ یک
از صحابه نیست».[128]
قاضی عضدالدین ایجی (متوفی 756ق) از متکلمان برجسته سنی است و
کتاب «مواقف» او، از مفصلترین کتب کلامی اهلسنت
به شمار میآید؛ او نیز معتقد است در علی (علیهالسلام)
صفاتی وجود دارد که او را از سایر صحابی ممتاز میسازد؛
علم، زهد، کرم، شجاعت، حسن خلق، قدرت جسمانی فوقالعاده،
خویشاوندی نسبی با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و دامادی او، همسری فاطمه
(علیهالسلام) و فرزندانی چون حسن و حسین و سپس فرزندانی مانند صادق و رضا
(علیهالسلام) که همگان بر برتری ایشان نسبت به عالمین اتفاق دارند.[129]
با بررسی تاریخ میبینیم که برخی با این
فضیلتها برخوردهای شگفت داشتند، و در پوشیدن و پنهان
داشتن، بلکه انکار آن و اظهار جهل نسبت به آن، تمام توان خویش را به کار بردند. این
کار، از واپسین روزهای زندگانی رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آغاز شد. آنگاه،
به محض رحلت حضرتش به کتمان و انکار مشهورترین فضائل و مناقب علوی پرداختند.[130]
برتری بر انبیاء
پرسش 13.
آیا امیرمؤمنان (علیهالسلام) از تمام انبیاءافضل
است؟
برتری امیرمؤمنان (علیهالسلام) بر انبیاء جز رسول گرامی اسلام
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دو منظر اثبات شدنی است:
1.برتری مقام الهی امامت بر نبوت
شیعه با تکیه بر مبانی قرآنی معتقد است که امامت به عنوان یک
مقام الهی ما فوق نبوت است و به تبع آن امامان شیعه و بهخصوص
امیرمؤمنان (علیهالسلام) از دیگر پیامبران افضل و برتر هستند. این آیه برتری
امامت بر نبوت را ثابت میکند:
﴿وَ إِذِ ابْتَلی
إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ
إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتی قالَ لا ینالُ عَهْدِی
الظَّالِمینَ﴾[131]؛
«(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل
گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد.
خداوند به او فرمود:
«من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!»
ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)».
خداوند فرمود:
«پیمان من، به ستمکاران نمیرسد! (و
تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».
با نگاهی بر شأن نزول این آیه، اعطای مقام امامت
به ابراهیم (علیهالسلام) بعد از اعطای مقام نبوت، در اواخر عمر شریفش و بعد از
امتحانات مختلف بوده است و شیعه با این نگاه امامان را برتر از پیامبران میشمارند.[132]
زیرا عنوان امامت، مثبت افضلیت است[133].
2. وجود آیه و روایات خاص بر برتری امام
ورای آیه قبل، آیه و احادیث مخصوصی وجود دارد که گواه افضلیت
امام علی (علیهالسلام) بر پیامبران است. در جریان مباهله حضرت علی (علیهالسلام)
مصداق «انفسنا» بود؛ به آیه بنگرید:
﴿فَمَنْ حَاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ ما
جاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَناوَ أَبْناءَکمْ وَ
نِساءَنا وَ نِساءَکمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ
لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾[134]؛
«هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز)
کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را
دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود
را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا
را بر دروغگویان قرار دهیم».
امیرمؤمنان (علیهالسلام) نفس و همردیف
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شمرده شده است و در منظر الهیغیر از امیرمؤمنان
(علیهالسلام) کسی در صفات و کمالات مانند وی برای پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیستو همردیف و همنفس
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مانند پیامبر بر دیگر انبیاء برتر خواهد بود.[135]
روایات بسیاری نیز در منابع روایی وجود دارد که همگی گواه بر
برتری امیرمؤمنان (علیهالسلام) است؛ از این روایات که در منابع شیعه و سنی نقل
است: روزی حضرت از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسید که شما افضل هستید یا
جبرئیل؟ پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با تصریح به افضلیت پیامبران بر
فرشتگان فرمود:
«یا علی! خداوند انبیاء مرسل را بر ملائکه مقرب برتری بخشیده و
مرا بر تمام انبیاء مرسل برتری بخشیده است و فضیلت بعد از من مال تو است، ملائکه
خدمتکاران ما و خدمتکاران محبین ما هستند»[136].
انکار فضائل!
پرسش 14.
آیا انکار فضیلتهای
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در تاریخ واقعیت دارد؟ این کار از سوی چه کسانی مدیریت میشد
و آنان چه فضائلی را منکر میشدند؟
با بررسی تاریخ به وضوح برخوردهای شگفت با فضیلتهای
امیرمؤمنان (علیهالسلام) دیده میشود و آنان با رحلت رسول
خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با پوشیدن و پنهان داشتن، بلکه انکار ویژگیها
و اظهار جهل نسبت به آن پرداختند.
نمونههایی از این پدیده زشت را در
قطعات ذیل ملاحظه خواهید کرد که با درنگ در آن، آبشخور جریان انکار فضائل روشن میگردد[137]:
1. عایشه راضی نبود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به
نیکی یاد کند، حتی در این حد که گاهی رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در هنگام راه رفتن چند قدم بر ایشان تکیه کرده باشد. در این نقل، حتی نام
امیرالمؤمنین را کتمان میکند: «زمانی که رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خانه میمونه بیمار شد از همسران خود اجازه
خواست تا در خانه من پرستاری شود. به او اذن دادند. رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی بیرون آمد که بر عباس و «مردی دیگر»
تکیه کرده بود و پاهایش به زمین کشیده میشد.»
عبیدالله گوید: ابنعباس گفت: میدانی
«مردی دیگر» چه کسی بود؟او علی بن ابیطالب (علیهالسلام)
بود. گرچه عایشه نمیتوانست خود را قانع کند
که علی را به نیکی یاد کند»[138].
2. مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید که پرچمدار پیامبر چه
کسی بود؟ مالک به او نگریست و گفت: «گویی آسوده خاطری!» آنگاه
مالک از او به برادرانش که قاری قرآن بودند، شکایت برد. به او گفتند: «او از حجاج
امنیت ندارد. پرچمدار، علی بود».[139]
3. معاویه پیوسته از امیرمؤمنان (علیهالسلام) بدگویی میکرد
و حتی خود و کارگزارانش در خطبه جمعه به علی (علیهالسلام) فحش میدادند[140].
به گفته ابن تیمیه، ناسزاگویی به علی (علیهالسلام) در بین طرفداران معاویه شائع
بوده است[141].
لیکن او تمام آنچه را که برایش پیش میآمد، در جایی مینوشت
تا در مورد آنها از امیرمؤمنان (علیهالسلام) بپرسد. زمانی که خبر قتل حضرتش را به
او دادند، گفت: «تمام فقه و علم با مرگ پسر ابوطالب از میان رفت». برادرش عتبه گفت:
مراقب باش که اهل شام این سخن را از تو نشنوند. معاویه پاسخ داد: رها کن![142]
4. سِلَفی در کتاب الطیوریات از عبدالله بن احمد بن حنبل آورده
که گفت:از پدرم در باره علی و معاویه پرسیدم. گفت: بدان که دشمنان علی زیاد بودند.
آنها عیبی برای او جستوجو میکردند،
اما نیافتند. بدین روی، سراغ شخصی رفتند که در رکاب او با علی بجنگند. و در لجاجت
با علی، آن محارب را مدح و تمجید کردند.[143]
6. با پایان یافتن سلطه اموی این اختناق پایان نیافت، بلکه در
دوره عباسی به شکلی شدیدتر ادامه یافت و وارد مرحله جدید شد. هارون الرشید اعلام
کرد: هیچ کسی خلافت علی را اثبات نمیکند مگر اینکه
او را به قتل میرسانم.[144]
7. ابوجعفر اسکافی(متوفی 240ق) در کتاب «نقض عثمانیه»[145]
مینویسد: دولتهای اموی و عباسی
برای جلوگیری از انتشار مناقب امیرمؤمنان (علیهالسلام) فقیهان و محدثان و قضات را
احضار میکردند و فرمان میدادند که
هرگز نباید درباره مناقب علی (علیهالسلام) سخنی نقل کنند. از این جهت، گروهی از
محدثان ناچار بودند مناقب امام را به کنایه نقل کنند و بگویند: مردی از قریش چنین
کرد![146]
8. نمونههای متعددی از خشونت و تندی
نسبت به راویان حدیث درباره فضیلت علی (علیهالسلام) گزارش شده است و حاکمان و
عالمان دربار، ضمن انکار فضائل امام، بر جعل و وضع فضیلت معاویه اصرار داشتند؛ به
نمونههای ذیل بنگرید:
الف. ابن خلّکان در شرح حال نسایی(متوفی303ق) – نویسنده یکی از
صحاح ستّه اهلسنت – میگوید: «او
به دمشق رفت. از وی در مورد معاویه و فضایلی که از وی روایت شده، سؤال کردند، در
پاسخ گفت: معاویه دوست ندارد که سری بلند شود، مگر اینکه او را بر دیگران فضیلت
دهد. در روایت دیگری گفت: فضیلتی از وی سراغ ندارم جز اینکه خداوند شکمش را سیر
نگرداند. به یکباره بر او هجوم بردند و بر پهلویش زدند. بر طبق روایت دیگری، به
بیضهاش زدند و لگدمالش کردند. به رمله برده شد و در آنجا
مرد».[147]
ب. حاکم نیشابوری (متوفی 378ق) پس از تالیف کتابش «المستدرک علی
الصحیحین» و روایت کردن حدیث طیر و حدیث غدیر در فضیلت امیرمؤمنان (علیهالسلام) ،
اجازه خروج از خانهاش در نیشابور را نیافت و منبرش را
شکستند. ابوعبدالرحمان سلمی گوید: نزد حاکم در خانهاش
رفتم، زمانی که در خانهاش بود و به دلیل سخت گیری یاران
ابوعبدالله کرام، اجازه رفتن به مسجد را نداشت، زیرا منبرش را شکسته بودند و اجازه
خروج از خانه به او نمیدادند. به او گفتم: کاش به مسجد میآمدی
و درباره فضائل این مرد – یعنی معاویه – سخن میگفتی تا از
این گرفتاری رها شوی. سه بار گفت: دلم رضایت نمیدهد.[148]
ج. ذهبی در شرح حال حافظ ابن سقا، عبداللّه بن محمد واسطی آورده
است: «او در شهر واسط، حدیث طیر[149]
را املا میکرد که بر او هجوم برده، بلندش کردند و جایش را
شستند.»[150]
عدم ذکر نام علی (علیهالسلام) در
قرآن
پرسش 15.
اگر نام امام علی (علیهالسلام) در قرآن میآمد،
امت اسلام دچار اختلاف نمیشد؟ راز نیامدن صریح اسمامام علی
(علیهالسلام) و اهلبیت ایشان چیست؟
صراحت آیات قرآن، تضمین گر عدم اختلاف امت نیست و تاریخ گواه
صادقی بر اختلافات و نافرمانیها در عصر رسالت نبی اعظم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است با وجودی که قرآن بر اطاعت محض از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) اصرار داشت؛ فرار پس از نبرد احد و حنین، سرپیچی از
حضور در سپاه اسامه نمونهای از تمرّد صحابه تلقی میشود.
این اختلاف از انبیاء در امتهای پیشین با وجود صراحت پیامهای
الهی نیز وجود داشت. واکنش امت موسی در غیبت ده روزه پیامبر و گوسالهپرستی
ایشان و تلاش برای کشتن هارون یک نمونه آشکار از نافرمانی یک امت است.[151]
همچنین قومی از بنیإسرائیل از پیامبرشان خواستند تا برای
آنان فرمانروایی مبعوث کند و پیامبرشان به آنها گفت:
«خداوند طالوت را برای زمامداری شما مبعوث کرده است».[152]
ولی قوم او به بهانه فقیر بودنش با او مخالفت کردند.
اما در پاسخ به چرایی نیامدن نام امام علی (علیهالسلام) در
قرآن، چهار نکته محوری ذیل تبیین میگردد:
1. تأکید قرآن بر معرفی شخصیت نه شخص
شیوه قرآن مجید درباره معصومان (علیهمالسلام) ذکر اوصاف خاص
آنان بوده است بدون آنکه از نام آنان یاد میکند
به عبارتی، قرآن به جای معرفی شخص، به «شخصیت» ممتاز و برجستگیهای
آنان میپردازد، مصداق بسیاری از آیات قرآن منحصر در علی
(علیهالسلام) و اهلبیت (علیهمالسلام) است؛ به آیات ذیل
بنگرید:
الف. ﴿إِنَّمَا
وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ
الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾[153]؛
شأن نزول این آیه در تمام تفاسیر معتبر شیعه و سنی، اختصاصاً در
رابطه با حضرت علی (علیهالسلام) میباشد[154]
و متکلمان بزرگ اهلسنت همچون ایجی و تفتازانی، ادعا کردهاند
که مفسران بر این شأن نزول اجماع و اتفاق دارند[155].
ب. ﴿وَیُطْعِمُونَ
الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا﴾[156]؛
مفسران بزرگ شیعه و سنی آوردهاند که
این آیه در شأن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و خانواده ایشان است؛ حضرت علی و فاطمه
(علیهماالسلام) برای بهبودی حسن و حسین (علیهماالسلام) نذر کردند تا سه روز روزه
بگیرند، آنان به وقت افطار در سه شب متوالی، افطار خود را به مسکین، یتیم و اسیر
دادند. و در شأن آنان سوره«هل اتی» نازل شد.[157]
ج. ﴿إِنَّمَا
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ
تَطْهِیرًا﴾[158]؛
در خصوص این آیه مقالات و کتابهای
متعددی نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهمالسلام)
است، نزد شیعه و سنی هیچ اختلافی نیست، تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که با ادله متعددی علمای شیعه شمول آن را
نسبت به همسران پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) رد کردهاند[159].
با درنگ در سه آیه فوق، شخصیت محور توجه و ترسیم است؛ در آیه
اول تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستی نمایان شده است.
در آیه دوم اوج ایثار در شدت نیاز و در آیه سوم طهارت مطلق از هر کژی و کاستی و عیب
و گناه برجسته شده است.
معرفی شخصیت، معرفی الگوها است و در نتیجه جامعه را به جای
گرایشهای تعصبآمیز جاهلانه و گاه
پیروی کورکورانه، به سمت تعقل ژرفاندیشی و توجه به ملاکها،
فضایل و امتیازهای واقعی سوق میدهد. همچنین معرفی شخصیت،
زمینهساز پذیرش معقول است، در حالی که معرفی شخص، در
مواردی موجب دافعه میشود. این روش به ویژه در شرایطی که
شخص از جهاتی تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلی آمادگی
پذیرش وی را نداشته باشد، بهترین روش است. این مسئله دقیقاً در مورد امیرالمؤمنین
(علیهالسلام) و اهلبیت (علیهمالسلام) وجود داشته است.
واقعیت آن است به استثنای اندکی از مؤمنان برجسته، اکثریت جامعه صدر اسلام نسبت به
اهلبیت (علیهمالسلام) به ویژه امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
پذیرش نداشتند و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در مقاطع مختلف با دشواریهای
زیادی آن حضرت را مطرح میساختند و در هر مورد با نوعی
واکنش منفی و مقاومت روبهرو میشدند،
زیرا بسیاری از آنان کسانی بودند که تا چند صباحی قبل در صف معارضان اسلام قرار
داشتند و خود رویارویی با شمشیر علی (علیهالسلام) را دیده و از همان جا کینه وی را
به دل گرفته بودند. حاکم بودن پارهای از تفکرات و سنن غلط
جاهلی بر اندیشه مردم نیز باید مورد توجه قرار گیرد؛ آنکه
پذیرش حاکم جوان و یا انتساب خلیفهای که از خویشاوندان
نزدیک پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است بهانهای
برای مخالفت میتوانست تلقی شود.
2. لزوم تبیین قرآن توسط مقام رسالت
خداوند تفسیر امور دینی و تبیین آموزههای
قرآنی را به پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) واگذار کرده است؛ به برخی از احکام
تشریعی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بنگرید؛ آیا اثری از تعداد رکعات نماز
در قرآن مییابید و یا اشارهای
درباره تعداد دورهای طواف در آن مییابید بدیهی است خداوند
تبیین این نوع احکام را به عهده پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سپرده است،
قرآن تبیین امر امامت را نیز به پیامبر خویش واگذار کرده است[160].
این پاسخ در روایت امام باقر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
درباره علت عدم ذکر نام امیرمؤمنان (علیهالسلام) در قرآن اشاره شده است؛ ابوبصیر
به امام باقر (علیهالسلام) میگوید: مردم میگویند؛
چه چیزی باعث شده تا خدای تعالی اسم علی (علیهالسلام) و اهلبیت
را صریح و روشن در قرآن بیان نکند.
امام در پاسخ فرمود:
«قُولُوا لَهُمْ: إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عَلَی رَسُولِهِ
الصَّلَاةَ وَ لَمْ یسَمِّ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً- حَتَّی کانَ رَسُولُ اللَّهِ
هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِک، وَ أَنْزَلَ الْحَجَّ فَلَمْ ینْزِلْ: طُوفُوا سَبْعاً
حَتَّی فَسَّرَ ذَلِک لَهُمْ رَسُولُ اللَّه»[161]؛
«به مردم بگویید، خدای سبحان امر به نماز فرمود امّا بیان تعداد رکعتها
که سه رکعت باشد یا چهار رکعت به اختیار رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
خدای تعالی امر به مناسک حج فرمود، امّا تفسیر و بیان تعداد اشواط به اختیار پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذاشته شد».
3. پیشگیری از شکستن حرمت کلام الهی
امیرمؤمنان (علیهالسلام) مخالفانی سخت و پر کینه
داشت که تمام تلاش خود را برای تصدی خلافت و جلوگیری از عهدهدار
شدن آن از سوی امیرمؤمنان (علیهالسلام) ایفا میکردند و
برای دستیابی به قدرت، حتی حاضر به مقابله با پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شدند که نمونه صریح آن ماجرای ایستادگی خلیفه دوم برای
جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود به گونهای
که حاضر شد رسول گرامی اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به هذیانگویی
متهم کند[162].
با توجه به چنین جوّ حاکمی در صدر اسلام، احتمال آن بود آنان به توجیه آیه یا آیاتی
از قرآن[163]
و حتی حذف آن نیز دست بزنند ازاینرو خداوند برای صیانت
قرآن و پیشگیری از شکستن حرمت کلام الهی، به جای ذکر نام علی (علیهالسلام) در آن،
به اوصاف و شخصیت اشاره میکند.
علامه طباطبایی بر این نظر معتقد بود که اگر خداوند نام علی
(علیهالسلام) را صریحاً مانند نام محمّد در قرآن میآورد،
به آسانی آن را از قرآن برمیداشتند، ازاینرو
خداوند «حِفْظاً لِکتابه العظیم؛ برای محافظت از قرآن» نام علی (علیهالسلام) را در
آنجا ذکر نفرمود[164].
4. صیانت از اهلبیت (علیهمالسلام)
وجود نام علی (علیهالسلام) و ائمه پس از او در قرآن، شدت عمل و
افزایش خشونت برای از بین بردن آنان، از سوی جریان قدرت طلب و غاصب خلافت را محتمل
میساخت؛ نکتهای که در نگاه آیت
الله سبحانی اینگونه بیان شده است:
«چه بسا ذکر نام ائمه سبب میشد که
آزمندان حکومت و ریاست به نسلکشی بپردازند، آنها برای
اینکه از تولد آن امامان جلوگیری کنند، هیچ بعید نبود؛ همچنانکه
درباره حضرت موسی (علیهالسلام) رخ داد به نسلکشی اهلبیت
دست بزنند. لذا درباره حضرت مهدی(عج) هم که در احادیث تأکید به نسب و خاندان ایشان
شده بود، میبینیم حساسیتهای
فراوانی پدید آوردند و خانه حضرت عسکری (علیهالسلام) مدتها
تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در
صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند»[165].
رد الشمس
پرسش 16.
جریان رد الشمس برای حضرت علی (علیهالسلام)
صحت دارد؟ آیا اهلسنت هم این قضیه را قبول
دارند؟
پرسش 17.
آیا خود حضرت این کار را انجام داد یا پیامبر؟
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر مبارک خود را روی پای
علی (علیهالسلام) گذارد و سر برنداشت تا هنگامی که آفتاب غروب نمود علی
(علیهالسلام) که نماز عصر را بجا نیاورده بود ناچار شد نمازش را در حالت نشسته و
رکوع و سجود را با اشاره به جای آورد. پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس
از آن که به خود آمد به علی (علیهالسلام) فرمود نماز عصرت قضا شد، عرض کرد نمیتوانستم
نماز را به حالت عادی بخوانم به خاطر حالت وحی که بر شما عارض شده بود و بر من تکیه
داده بودید. در این هنگام پیامبر از خدای متعال میخواهد که
خورشید را برای علی (علیهالسلام) که برای احترام به پیامبر نمازش را به حالت عادی
نخوانده برگرداند و چنین میشود[166].
ابن مغازلی این نکته را میافزاید:
آفتاب پس از آن که غروب کرده بود، برای علی (علیهالسلام) برگردانده شد به جایی که
وقت نماز عصر بود پس علی (علیهالسلام) به نماز ایستاد و نماز عصر را به جا آورد، و
چون از نماز فارغ شد آفتاب غروب کرد و ستارهها نمایان شدند[167].
درباره این فضیلت ویژه چند نکته لازم به یادآوری است:
رد الشمس یعنی بازگشت خورشید پس از غروب، یک فضیلت مهم برای
امیرمؤمنان (علیهالسلام) به شمار میآید و نشان عظمت شأن و
جایگاه امام میباشد[168].
ابن جوزی (متوفی 654ق) از اسماء بنت عمیس روایت
میکند که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست به دعا
بالا برد و فرمود: «اللهم انه کان فی طاعتک و طاعة نبیک فاردد علیه الشمس»[169]؛
«خداوندا! علی در طاعت تو و نبی تو مشغول بود؛ خورشید را برای او برگردان».
رد الشمس را بیشتر دانشمندان شیعه تأیید کردهاند[170]
و همچنین در بسیاری از کتب معتبر اهلسنت به آن اشاره شده
است[171]
و علی رغم تلاش جریان اموی در محو احادیث فضیلت امیرمؤمنان (علیهالسلام) و انکار
این فضیلت، به عنوان یکی از موضوعهای مسلم تاریخی در متون
اسلامی مطرح است؛ حتی در اشعار بسیاری از شعرای قرن اول و دوم آمده است[172]
از جمله سید حمیری اشعار معروف و جالبی در این زمینه دارد[173].
پیشتر، رد الشمس برای یوشع بن نون، یکی
از انبیای بنیاسرائیل نیز اتفاق افتاد که نقل آن مورد
اتفاق شیعه و سنی است[174].
بدیهی است اگر رد الشمس برای این وصی موسی پذیرفتنی باشد انکار آن درباره
امیرمؤمنان (علیهالسلام) بیمعنی
است؛ سید حمیری از این فضیلت و پیشینه چنین یاد کرده است: «چون نماز عصر او قضا شد
و آفتاب غروب کرد دوباره به حال اول برگشت و نور اوهنگام عصر را نمودار ساخت و سپس
چون ستاره که سقوط کند غروب نمود. و بار دیگر در بابل نیز همین قضیه اتفاق افتاد با
اینکه چنین پیشآمدی برای هیچ گوینده فصیحی پیش نیامده، مگر
برای یوشع بن نون و پس از آن برای علی (علیهالسلام) و آری رد شمس از امر عجیبی
حکایت میکند»[175].
امام علی (علیهالسلام) دوبار این اعجاز را به عنوان یکی از
فضیلتها و افتخارات خویش به مخالفان گوش زد نموده و آنان
نیز آن را تأیید نمودند یکی در احتجاج با ابوبکر پس از جریان سقیفه[176]
و دیگری در روز شورا خطاب به اصحاب شورا[177].
درباره مکانی که رد الشمس اتفاق افتاد به اماکنی در مدینه چون
منزل پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ؛ ضهیاء یا صهباء[178]،
کراع الغمیم[179]
و مسجد فضیخ[180]
اشاره شده است.
رد الشمس دیگری در دوره خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام) در عراق
نیز انجام شد که به خواست امام انجام گردید؛ هنگامی بود که امام (علیهالسلام) و
یاران او قصد عبور از رودخانه فرات در منطقه بابل را داشتند و هنگامی که سپاهیان
مشغول عبور دادن مرکبها و توشهها
از رودخانه بودند از نماز عصر غافل شدند امّا امام و برخی از یاران نماز را به جای
آوردند. در این هنگام خورشید غروب نموددر حالی که عدّه زیادی نماز عصر را نخوانده
بودند آنان در این باره با امام (علیهالسلام) به گفتوگو
پرداختند. وقتی امام یاران خویش را این گونه نگران دید از خدای متعال درخواست نمود
تا خورشید را برگرداند که سپاهیان نماز عصر را به جای آورند و چنین شد…[181]
قسیم النار و الجنه
پرسش 18.
روایت «علی قسیم النار والجنه» در چه منابعی آمده
و چرا حضرت علی (علیهالسلام) به این نام ملقب شده است؟
درباره این روایت دو نکته قابل ذکر است:
1. سند روایت
این حدیث را علمای شیعه و سنی در منابع خود نقل کردهاند؛
شیخ صدوق این روایت را از امام رضا (علیهالسلام) نقل میکند:
«رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: ای علی! همانا
تو تقسیم کننده بهشت و جهنم هستی».[182]
شیخ مفید نیز این حدیث را از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت میکند که فرمود: «ای
علی! تو قسمت کننده بهشت و دوزخی. وارد بهشت نمیشود مگر
کسی که او تو را و تو او را بشناسی (جزء شیعیان واقعی تو باشد) و وارد دوزخ نمیشود
مگر کسی که تو را انکار کند و تو او را انکار کنی».[183]
این روایت با نقلهای مختلفی نیز در
منابع شیعه نقل شده است[184].
محدثان و مورخان نام آور اهلسنت همچون:
فسوی (متوفی 277ق) امام اهلحدیث در فارس[185]،
دارقطنی بغدادی(متوفی 385ق) صاحب اثر مشهور «کتاب السنن»[186]،
ابن مغازلی (متوفی 438ق) فقیه مشهور شافعی[187]
و حموی جوینی شافعی(متوفی 730ق)[188]
نیز به این حدیث اشاره داشتهاند.
زمخشری روایت حضرت علی (علیهالسلام) را این گونه بیان میکند:
«من تقسیم کننده دوزخ هستم»[189].
همچنین این حدیث را بسیاری از منابع سنی از عبایه نقل کردهاند
که گفت از علی (علیهالسلام) شنیدم در حالی که میفرمود:
«أنا قسیم النار، إذا کان یوم القیامه قلت هذا لک و هذا لی». از حضرت علی
(علیهالسلام) نقل شده است که فرمودند:
«من قسمت کننده دوزخم زمانی که روز قیامت فرا رسد میگویم
(به آتش) این (شخص) برای تو و این (شخص) برای من»[190].
از احمد بن حنبل در باره حدیث «قسیم النار» پرسیدند ابن حنبل آن
را ضعیف ندانست، در آن خدشه نکرد، و راوی آن را جرح نکرد، بلکه ثابت دانست و معنای
آن را توضیح داد[191].
این شعر نیز از شافعی یکی از پیشوایان مذاهب چهارگانه اهلسنت
نقل است:
عـلـــی حــبّـــه جــنّــــــة قسیـم النـار و
الجنّـة
وصی المصطفی حقّ
إمام الإنس و الجنّة[192]
2. تبیین روایت
درباره علت شاخص شدن امیرمؤمنان (علیهالسلام) برای بهشتی یا
جهنمی شدن مردم، سه روایت ذیل بیان شده است:
الف. مفضل بن عمر از امام صادق (علیهالسلام) پرسید: به چه علت
امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب «قسیم الجنة و النار» نامیده
شده است؟ حضرت فرمودند:
«به خاطر اینکه دوست داشتن او ایمان و دشمن داشتن او کفر است، و
همانا بهشت برای اهل ایمان آفریده شده است و نار برای اهل کفر خلق شده است.
بنابراین حضرت علی (علیهالسلام) به این علت «قسیم الجنة و النار» است و در بهشت
وارد نمیشود مگر اهل محبت و دوستی با او و وارد آتش نمیشود
مگر اهل دشمنی با او»[193].
ب. روزی مأمون به امام رضا (علیهالسلام) گفت: یا اباالحسن ما
را از پدرت امیرالمؤمنین آگاه ساز که به چه علت «قسیم الجنة و النار» خوانده شده
است و این به چه معنا است که این مطلب فکر مرا مشغول ساخته است.
امام رضا (علیهالسلام) به او فرمودند:
«ای مأمون! آیا تو از پدرت و او از پدرانش از ابن عباس از رسول
خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل نکردید که گفت از رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم میفرمایند: حبّ علی
ایمان و دشمنی با علی کفر است؟ پس مأمون پاسخ داد: آری. پس حضرت فرمودند: پس تقسیم
میکند بهشت و دوزخ را زمانی که ایمان و کفر بر اساس حبّ و
بغض او باشد پس بنابراین او قسیم الجنه و النار است».[194]
ج. محمد بن منصور طوسی گوید: نزد احمد بن حنبل بودیم. کسی به او
گفت: ای اباعبدالله! چه میگویی درباره حدیثی که روایت شده
که علی گفته:«انا قسیم النار»؟ گفت: چرا منکر آن میشوید؟
مگر برای ما روایت نشده که پیامبر فرمود: «لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»؟
گفتیم: آری. گفت: مؤمن کجاست؟ گفتیم: در بهشت. گفت: منافق کجاست؟ گفتیم: در دوزخ.
گفت: پس علی «قسیم النار» است.[195]
نماز امام علی (علیهالسلام)
پرسش 19.
چرا امام علی (علیهالسلام) در یک واقعه،
تیر از پای وی بیرون آورده میشود متوجه نمیشود
اما در جای دیگر در حال نماز صدای سائل را میشنود و به او
کمک میکند این دو چگونه قابل جمع است؟ آیا با حضور قلب در
نماز منافات ندارد؟
رشیدالدین میبدی مفسر سنی قرن ششم، در تفسیر کشف الاسرار و عدةالابرار[196]
که از قدیمیترین تفاسیر تاریخی و ادبی به زبان فارسی است،
این ماجرا را چنین بیان میکند: «… و در آثار بیارند که
علی (علیهالسلام) در بعضی از آن حربها تیری به وی رسید.
چنانکه پیکان اندر استخوان وی بماند. جهد بسیار کردند، جدا
نشد. گفتند: تا گوشت و پوست برندارند و استخوان نشکنند، این پیکان جدا نشود. بزرگان
و فرزندان وی گفتند اگر چنین است، صبر باید کرد تا در نماز شود که ما وی را اندر
ورد نماز چنان همی بینیم که گویی وی را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از
فرایض و سنن فارغ شد و به نوافل و فضایل نماز ابتدا کرد. مرد معالج آمد و گوشت
برگرفت و استخوان وی بشکست و پیکان بیرون گرفت و علی اندر نماز بر حال خود بود. چون
سلام نماز باز داد، گفت: درد من آسانتر است. گفتند چنین
حالی بر تو رفت و تو را خبر نبود. گفت اندر آن ساعت که من در مناجات الله باشم، اگر
جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من میزنند، مرا از
لذت مناجات الله از درد تن خبر نبود. و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر میدهد
از زنان مصر که چون زلیخا را به دوستی یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر
ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهی ساخت و ایشان را به ترتیب بنشاند و هر
یکی را کاردی به دست راست و ترنجی به دست چپ داد، چنان که گفت: «جل و علا وَ آتَتْ
کلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکیناً» چون آرام گرفتند، یوسف را آراسته آورد و او را
گفت بریشان برگذر- اخْرُجْ عَلَیهِنَّ برون شو برایشان. چون زنان مصر یوسف را با آن
جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ، همه دستها
ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند. پس به
حقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان علی مر جلال و جمال و عزت و هیبت اللَّه را بیش
از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را- پس ایشان چنین بیخود
شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر علی چنان گردد که گوشت و پوست وی ببرند و از درد
آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود».[197]
در پاسخ به این پرسش چند نکته ارائه میشود:
1. داستان در آوردن تیر از پای امام در منابع کهن معتبر بیان
نشده است، گرچه عالمان و اندیشمندان صاحب نام شیعه و سنی متاخر و گاه معاصر بدان
استناد کردهاند[198].
این ماجرا ناظر به حضور قلب امام در نماز است. نمازگزار در عروج به سوی معبود و در
نجوای با او است. بنابراین، چشم و گوش و دست و پا در اختیار معبود است نه در اختیار
خود نمازگزار و چون ایمان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) بر
اساس شناخت حقیقی بود و عبادت خدا را به عنوان زیارت او میدانست
و نماز را شهود الاهی و زیارت معبود میداند و خدا را زیبای
مطلق میبیند، هرگز خود را نمیبیند
و آزادانه خدا را میپرستد و از هرچه رنگ تعلق دارد، آزاد
است.[199]
گویا دستگاه حواس ظاهری انبیاء و اولیای الهی در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از
فعالیت خویش باز میماند و آنچه را مربوط به بدنهایشان
میشود، احساس نمیکنند. بیرون
کشیدن تیر از پای امام علی (علیهالسلام) در هنگام نماز در حال سجده از این قبیل
است.[200]
2. در صحنهای دیگر؛ فقیری به مسجد میآید
و علی (علیهالسلام) در حین رکوع انگشتر را به او میدهد؛
صحنهای که قرآن اینگونه از آن یاد
میکند؛
﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ
رَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ
الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾[201]؛
«همانا ولی و سرپرست شما خداوند، پیامبرش و کسانی هستند که در
حال رکوع نمازشان صدقه میدهند».
بسیاری از محدثان، متکلمان و مفسران اهلسنت،
نزول این آیه را درباره علی (علیهالسلام) دانستهاند[202].
3. فخر رازی با بیان داستان درآوردن تیر از پای علی
(علیهالسلام) ، این اشکال را طرح میکند که امیرالمؤمنین
علی (علیهالسلام) که به هنگام نماز آن قدر حضور قلب دارد که تیر از پایش در میآورند
متوجه نمیشود، چگونه به وقت آمدن گدا به مسجد، در حال نماز
متوجه او میشود و در رکوع انگشترش را به او میدهد؟[203]
در پاسخ به این شبهه دو نکته قابل توجه است:
الف. بین حادثه درآوردن تیر و اعطاء انگشتری در نماز به فقیر،
منافاتی وجود ندارد و به واقع حضور قلب و عبادت خالصانه در هر دو مورد هست؛ زیرا
شنیدن صدای سائل و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست.
علامه طباطبائی در پاسخ به این شبهه معتقد است: این کار هیچ
منافاتی با حضور قلب در نماز ندارد؛ زیرا زکات و نماز هر دو عبادت هستند، و این کار
از قبیل عبادت در عبادت بوده است. مانند جریان دو شتری است که برای پیغمبر اکرم
آوردند و حضرت بنا گذاشتند که یکی از آنها را به هر کس که دو رکعت نماز با حضور قلب
بخواند، بدهند و هیچکدام از اصحاب
نتوانستند، ولی حضرت امیرالمؤمنین توانست؛ با اینکه در نماز به ذهنش آمد که هر کدام
را که چاقتر است، در راه خدا انفاق کند[204].
زیرا این فکر خود عبادت بود، و با حضور قلب در اثنای نماز، منافاتی نداشت.[205]
ب. دادن زکات انجام یک دستور دینی است و منافاتی با عبادت در
نماز ندارد. فرای از اینکه برخی مدعیاند که این نماز
مستحبی بوده است[206]؛
اگر دادن زکات در نماز مدح نمیداشت، خداوند آن را ستایش
نمیکرد و به زیبایی از آن یاد نمینمود.
نماز هزار رکعت
پرسش 20.
آیا صحت دارد که حضرت علی (علیهالسلام)
برخی شبهاتا هزار رکعت نماز میخواندند؟
آیا منبع موثقیدر این رابطه وجود دارد؟
موضوع هزار رکعت نماز خواندن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) همواره
مورد اعتقاد و باور اندیشمندان اسلامی بوده است[207]
و منابع معتبر اهلسنت نیز بر آن گواهی دادهاند[208].
البته ابن تیمیه پیشوای سلفیان، در راستای تلاشی که برای انکار فضائل امیرمؤمنان
(علیهالسلام) داشت، این نماز از سوی امام را ناپسند شمرده، مدعی شد که چنین نمازی
فضیلت نیست![209]
در حالی که ناپسند شمردن این نماز با سنت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
تضاد است؛ زیرا در نگاه رسول گرامی اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، نماز
بهترین چیز است، پس هر کس توانایی زیاد خواندنش را دارد کوتاهی نکند[210]
و حضرت نیز به دلیل شیفتگی به نماز، آنقدر روی پا به عنوان
عبادت ایستاد و نماز خواند تا پاها و یا ساقهایش ورم کرد[211].
در باره این فضیلت امیرمؤمنان (علیهالسلام) چند نکته مطرح است:
1. در روایات بر خواندن هزار رکعت نماز در «شب» و یا «شبانه
روز» اشاره شده است:
الف. «و کان علی (علیهالسلام) یصلّی فی کلّ یوم و لیلة ألف
رکعة»[212]؛
«علی (علیهالسلام) در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند».
ب. «کان یصلّی فی کلّ لیلة الف رکعة»[213]؛
«او در هر شب هزار رکعت نماز میخواند».
2. خواندن هزار رکعت در شب (نه شبانه روز) امری ممکن و شدنی
است؛ زیرا این نماز مستحبی است و در فقه اسلامی میتوان در
هر رکعت به حمد اکتفا کرد و سوره نخواند.
علامه امینی در یک شب هزار رکعت نماز را در کنار قبر امام رضا
(علیهالسلام) بجا آورده بود.
همو معتقد است: «ما هم اکنون از یارانمان، کسانی را میشناسیم
که گاهی در شب و گاهی در شبانه روز و در کمتر از هفت ساعت، هزار رکعت نماز کامل میخوانند
بدون اینکه چیزی از آن بکاهند، برخلاف پندار ابنتیمیه که
میپنداشته محال است. بنابراین بجا آوردن هزار رکعت نماز در
شبانه روز هیچگاه تمام وقت آن را اشغال نمیکند
و نیازمند به مصرف تمام وقت و یا نصف آن نیست و چنین کاری مخالف با سنت پیامبر نیز
نمیباشد، بلکه عین سنت است و عمل علماء و اولیاء نیز آن را
تأیید کرده. پس هر که میخواهد از نماز زیاد و یا کم بجا
آورد…».[214]
3. ویژگی و امتیاز هزار رکعت نماز خواندن در شبانه روز و حتی در
یک شب را درباره امام حسین، امام سجاد و امام رضا (علیهمالسلام) نیز نقل کردهاند؛
الف. امام زین العابدین (علیهالسلام) درباره پدرشان امام حسین
(علیهالسلام) میفرمود: پدرمدر هر شبانه روز هزار رکعت
نماز بجای میآورد![215]
ب. امام زین العابدین (علیهالسلام) در روز و شب هزار رکعت
نماز میگزارد و میفرمود:
«ما کجا و عبادت علی (علیهالسلام) کجا؟!».[216]
ج. علی خزاعی برادر دعبل میگوید: با
برادر خود دعبل در سال 198 هجرت متوجّه شهر طوس شدیم و به خدمت حضرت امام رضا
(علیهالسلام) مشرّف شدیم و حضرت پیراهن خزّ زردی خلعت به برادرم داد با انگشتری
عقیق و کیسهای از دراهم که به اسم شریف آن حضرت مزین بود و
فرمود: ای دعبل! این پیراهن را خوب محافظت نما که من هزار شب در هر شب هزار رکعت
نماز با این پیراهن خواندهام و هزار بار قران در آن جامه
ختم کردهام[217].
فصل چهارم – سکوت و حضور
دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مسئله خلافت
پرسش 21.
با توجه به اهمیت جانشینی و خلافت، چرا حضرت علی
(علیهالسلام) مسئله خلافت خود را بر کفن و دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مقدم نکرد؟
در پاسخ به این پرسش چند نکته لازم به ذکر است:
1. پس از رحلت رسول اعظم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، وظیفه
مهم امیرمؤمنان (علیهالسلام) خاکسپاری شایسته ایشان بود و این امر نیز تنها از
عهده ایشان ساخته بود زیرا غسل، کفن، نماز خواندن و دفن معصوم را باید معصومی چون
علی (علیهالسلام) انجام میداد[218]
ازاینرو تأخیر این مهم و ترجیح ستاندن حق خلافت برای خود،
نیز زیبنده امیرمؤمنان (علیهالسلام) نبود؛ زیرا مراعات حرمت پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مهمترین واجبات بود و
تأخیر در غسل و کفن و دفن، بزرگترین توهین به ایشان و
اسلام محسوب میشد که امیرمؤمنان (علیهالسلام) اجازه این
حرمت شکنی را از سوی خود نداد.
2. این نقد بر جریان غاصب خلافت هست که چرا مسئله خلافت و تعیین
خلیفه را بر خاکسپاری رسول گرامی اسلام
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مقدم داشتند! چگونه ممکن است هجوم آنان را برای رفتن
به سقیفه برای تعیین خلیفه انجام وظیفه شرعی دانست و از وظیفه واجبتری
چون دفن پیامبر (علیهالسلام) غفلت کرد.
نووی در توجیه عدم شرکت ابوبکر و عمر در دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مینویسد:«عذر
ابوبکر و عمر و سائر اصحاب (در عدم شرکت در دفن پیامبر
اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ) واضح بوده است، زیرا دیدهاند
اقدام به بیعت از بزرگترین مصالح مسلمانان است و ترسیدهاند
اگر بیعت گیری را به تأخیر بیندازند اختلاف و نزاع و کشمکشی رخ بدهد و مفاسد
سهمگینی به بار آید. به همین جهت دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به تأخیر انداختهاند
و پیمان بیعت را که مهمترین کار بوده به انجام رساندهاند
تا کشمکشی در مورد کفن و دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا غسل و نمازش یا دیگر کارها به وجود نیاید».[219]
بیشک جلو انداختن دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مسئله خلافت آسیبی نمیرساند
خصوصاً با توّجه به اینکه اهلسنت به صحابه حسن ظن داشته و
تمام آنان را عادل شمرده، آنان را در دین استوار میدانند.
پس دیگر شکی باقی نمیماند که آنان دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به دلیل واجب بودن تعیین امام، عقب نینداختند، بلکه
برای رقابت در تصاحب دنیا و استفاده از فرصت پیش آمده، این موضوع را عقب انداختند؛
زیرا آنان یقین داشتند که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ، پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را رها نمیکند و تا او را به
خاک نسپارد مزاحمتی برای آنان ندارد[220].
ماهیت غدیر
پرسش 22.
معنا و مهمترین پیام
حدیث غدیر چیست و چرا اهلسنت حدیث غدیر را نمیپذیرند؛
آیا معنای دیگری از آن ارائه میشود؛ مشکل در کجاست؟
در پاسخ به این پرسش، نکات ذیل ارائه میشود:
الف. ماجرای غدیر
در سال آخر حیات پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، مراسم
حجّةالوداع با حضور باشکوه مسلمانانبر پا شد؛ در بازگشت،
همگان در روز پنج شنبه، هیجدهم ذیالحجه سال دهم هجری، در
سرزمین جحفه و در منطقه غدیر خم به دستور رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
توقف کردند. در گرمای سوزان و پس از اقامه نماز ظهر، پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطبه مفصلی ایراد فرمودند و ضمن اشاره به دو ثقلی که
به یادگار گذاشته شدهاند؛ دست علی (علیهالسلام) را گرفته،
بلند کردند، آنچنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و
همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان جوان حماسه آفرین صحنههای
شکوهمند است. آنگاه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
فرمود:
«چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر
است؟!»
گفتند: خدا و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) داناترند.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
«خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به
آنها از خودشان سزاوارترم».
سپس فرمود:
«فَمَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ»؛ «هر کس من مولا و
رهبر او هستم، علی، مولا و رهبر او است».
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) این سخن را چند بار تکرار
فرمود و سپس چنین دعا کرد:
«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار،
محبوب بدار آن کسی که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد،
یارانش را یاری کن، و آنها که یاریاش را ترک کنند از یاری
خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!».
سپس پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از حاضران خواست تا این
خبر را به غائبان برسانند!
پس از خطبه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) امین وحی، این
آیه را نازل کرد:
﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ
دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی…﴾[221]؛
«امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم».
اقبال و تبریک مسلمانان، از حوادث مهم این ماجراست؛ حسن بن
ثابت،شاعر معروف عرب، نیز اشعاری را سرود و این بیت را بر زبان جاری کرد: «فَقالَ
لَهُ قُمْ یا عَلَی فَانَّنی رَضیتُک مِنْ بَعْدی اماماً وَ هادِیاً».
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسلام) گفت:
«برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم»[222].
ماجرای غدیر در آثار مکتوب شیعه و سنی ذکر شده است که خلاصهای
از آن ارائه گردید.
ب. اشکالات جاری
حدیث غدیر، حدیثی متواتر است[223]
و بسیاری از دانشمندان و مؤلّفان بنام اسلامی شیعه و سنی آن را نقل کردهاند
به گونهای که این حدیث از قطعیترین
روایات اسلامی و مصداق روشنی از حدیث متواتر دانسته شده است[224]
بر سند و مفهوم حدیث اشکالات ذیل ارائه شده است:
اشکال اوّل: صحت حدیث
برخی منکر صحت این حدیثاند؛ زیرا
افرادی چون بخاری و مسلم آن را در صحیحین نقل نکردهاند[225]،
در حالی که صحیحین جامع همه احادیث نمیباشند
و بسیاری از محدثان، مورخان و مفسران سنی آن را نقل کرده[226]
و حاکم نیشابوری و دیگران این حدیث را صحیح شمردهاند[227].
حتی ذهبی با آنکه ناصبی است و ابن حجر
با همه تعصبی که داشته است به صحت بسیاری از طرق این حدیث اعتراف کردهاند[228].
ازاینرو هیچ جایی برای خودداری از پذیرفتن تواتر این حدیث
وجود ندارد و عدم نقل بخاری و مسلم به علت آن است که این در مجموعه دربردارنده تمام
احادیث نیست و همچنین آن دو خواستهاند رعایت نظر حاکمان
زمان خویش و گرایشات قوم خود را کرده باشند[229].
اشکال دوم: معنای مولی
معنای مولی در حدیث مذکور، محبوب و منصور است و پیامبر خواستند
تا عرب را به حفظ محبّت اهلبیت و قبیله خویش سفارش کنند
ازاینرو معنای حدیث چنین میشود:
«هر کس که مرا دوست دارد و مرا یاری میکند،
علی را نیز دوست بدارد و یاری کند.»[230]
ولی قرائن متعدّدی در کار است که نشان میدهد
«مولی» در حدیث بالا به معنی «ولی» و «سرپرست» و «رهبر» و
«صاحب اختیار» است، و لفظ مولی به مفهوم محبوب و منصور به کار نرفته است. زیرا
مطابق حدیث نقل شده، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، محبّت و یاوری علی
(علیهالسلام) را مانند یاری و محبّت خود واجب شمرد. پیداست که چنین محبّت و
یاری تنها در صورتی امکانپذیر است که مقام و منزلت
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جنبه ریاست کلی و عصمتی که داشتند در
مورد علی (علیهالسلام) هم وجود داشته باشد[231].
شیعه قرینه مقامیه را که پیغمبر مردم را در غدیر و گرمای روز نگه داشته و این خطبه
را انشاء فرموده است، دلیل معنی اعلام ولایت میداند.
تحریف غدیر
پرسش 23.
برخی مدعیاند که علی
(علیهالسلام) از سوی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به یمن اعزام شده بود و
در حجةالوداع حضور نداشت و در یمن بود؛ چه پاسخی به این
تحریف وجود دارد؟
علی (علیهالسلام) دوبار به یمن اعزام شد یک سفر آن در رمضان
سال دهم بود[232]
و حضور حضرت سبب پذیرش اسلام از سوی قبیله همدان شد[233].
گویا در سفر رمضان، میان سپاه اعزامی اسلام و قبیله مذحج درگیری صورت گرفت و آنگاه
پس از پذیرش اسلام از سوی آنان، امام غنایم را جمع آوری کرده خمس آن را جدا کردند و
بقیه را به جنگجویان دادند. پس از آن ضمن نامهای شرح واقعه
را برای رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نوشتند و حضرت از او خواستند تا در
سفر حج (حجةالوداع) به او ملحق شود و امام نیز چنین کرد[234].
برخی مدعیاند که علی (علیهالسلام) در
روز غدیر همراه پیامبر نبود و به یمن رفته بود. به گفته یاقوت حموی (متوفی 626ق)،
یکی از شیوخ بغداد، غدیر خم را دروغ پنداشت و گفت: در آن روز که رسول الله
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به غدیر خم آمد علی بن ابیطالب
در یمن بود. چون ابوجعفر طبری (متوفی 310ق؛ محدث، مفسر و مورخ نامی اهلسنت)
این سخن بشنید زبان به ذکر فضایل علی گشود و روایاتی در اثبات غدیر خم نقل کرد،[235]
مردم بسیار برای استماع سخنانش گرد آمده بودند[236].
اخبار فراوانی بر بازگشت علی (علیهالسلام) از یمن و شرکت در
مناسک حجةالوداع و سپس حضور در غدیر وجود دارد؛ علی بن
یونس نباطی بیاضی (متوفی 877 ق) درباره این شبهه مینویسد:
در پاسخ کسانی که مدعیاند علی در یمن
بود و در غدیر حضور نداشت، چنین میگوییم: هر محدثی که حدیث
غدیر را ذکر کرده از حضور علی (علیهالسلام) نیز یاد کرده است؛ شعر حسان بن ثابت و
تبریک عمر نیز حضور علی را در غدیر تقویت میکند[237].
به گزارش ابن کثیر دمشقی(متوفی 774ق)، علی (علیهالسلام) از یمن
با شتری (برای قربانی) نزد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد… حضرت او را
در قربانیاش شریک قرار داد…[238]
همچنین کسانی که حدیث غدیر را بیان کردهاند،
از همراهی علی (علیهالسلام) در بازگشت از حج و حضورش در غدیر یاد نمودهاند؛
ابن حجر بر حضور امام در غدیر اصرار دارد[239].
انکار غدیر
پرسش 24.
اگر در غدیر خم چندین هزار نفر حضور داشتند، چرا
بعد رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با ابوبکر بیعت کردند؟ چرا پس از ماجرای
سقیفه، شرکت کنندگان در آن محفل و نیز مردم مدینه، سخنی که نشانه یادآوری این ماجرا
باشد، بر زبان نیاوردند؟ آیا همه این افراد، سخنان رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را فراموش کردند؟
برای یافتن سرنخهای تاریخی این مشکل
باید موقعیت زمانی این قطعه از تاریخ و نیز سیر جریانهای
سیاسی و اجتماعی از زمان واقعه تا وفات پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
دقت بررسی شود. بر این اساس، پیگیری بحث در محورهای زیر
ضرورت دارد:
1. قبل از تشکیل دولت اسلامی در مدینه به دست پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، مردم شهرهای بزرگ حجاز و بادیهها
تحت نظام قبیلهای به سر میبردند.
در این نظام سرآمد بودن در صفاتی چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردباری و شرافت معیار
گزینش رهبر به شمار میآمد و رهبر قبیله حق نداشت از میان
فرزندان و خویشانش جانشین برگزیند.
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نخستین کسی بود که در
این سرزمین نهادی به نام دولت پدید آورد و ارزشهای فرا
قبیلهای ارائه داد. آن حضرت (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
توانست قبایل مختلف شهرها و بادیههای منطقه را تحت یک نظام
واحد متمرکز سازد. مردم که وی را پیامبری آسمانی میدانستند،
تشکیل دولت از سوی او را امری الهیبه شمار آوردند و در برابر آن مقاومتی قابل توجّه
نشان ندادند. همچنین پیش از فتح مکه اسلام به گونهای روز
افزون در میان مردم شهرها و بادیهها گسترش یافت تا جایی که
سال بعد (سال نهم هجرت) عامالوفود (سال هیأتها)
نام گرفت، ناگفته پیدا است، انگیزه همه این هیأتها معنوی
نبود و همه تازه مسلمانان ایمان قلبی نداشتند.
2. یکی از آموزههای اسلامی که پذیرش آن
برای مردم دشوار مینمود، مسئله تعیین جانشین پس از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، زیرا:
الف. مردم فقط پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دارای بعد
الهی میدانستند و حکومت فراقبیلهایاش
را میپذیرفتند. در نگاه آنان، جانشین پیامبر
از چنین ویژگیای برخوردار نبود.[240]
ب. هنوز بسیاری از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهای دنیوی
آن حضرت مقید نمیدانستند چنان که در مواردی چون صلح حدیبیه[241]
و تقسیم غنایم حنین[242]
واکنش اعتراضآمیز نشان دادند.
ج. بسیاری از مردم اطاعت از فرمانهای
مربوط به بعد از زندگانی رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نمیپذیرفتند؛
زیرا هنوز از آموزههای جاهلی که به رئیس قبیله اجازه تعیین
جانشین نمیدهد، دل نبریده بودند و طبیعی بود که مسئله
ریاست دولت را از ریاست یک قبیله مهمتر بدانند.
د. هنوز بعضی از قریشیان تازه مسلمان چنان میپنداشتند
که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راستای رقابت قبیلهای
مسئله نبوت را مطرح کرده است. این گروه با توجّه به اقبال عمومی مردم به آن حضرت
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) جرأت مخالفت نداشتند ولی با تعیین جانشین به ویژه از
تیره بنیهاشم، لب به اعتراض گشودند و با بهرهگیری
از پشتوانه فرهنگ قبیلهای مردم اعتراض خویش را روشنتر
بیان کردند.
هـ. در زمان جاهلیت تنها اشرافی به مجلس مشورتی قریش
(دارالندوه) راه مییافتند که به چهل سالگی رسیده باشند.[243]
بر این بنیاد، پذیرش جانشین رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، به ویژه اگر آن
فرد داماد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و کمتر از چهل سال (حضرت علی
(علیهالسلام) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت) داشت، بسیار دشوارتر میشد.
3. حضرت علی (علیهالسلام) نزد بسیاری از قریشیان مسلمان امروز
و مشرک دیروز،به سبب دلاوریهایش در جنگهایی
مانند بدر و احد به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره پذیرفته شدهای
نبود. این پدیده سبب شد به تبلیغات گسترده روی آورند و چهره علی (علیهالسلام) را
نزد همه اعراب غیرقابل قبول جلوه دهند[244]
و جانشینی او را برنتابند.
4. نگاه پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جانشینی
حضرت علی (علیهالسلام) الهی و از روابط قبیلهای و
خویشاوندی بسیار فراتر است؛ زیرا آن حضرت (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حفظ آیین
وحی میاندیشید و طبیعی است که آشناترین فرد به کتاب و سنت
و شجاعترین و کوشاترین فرد در راه گسترش اسلام را برگزیند.
البته پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با وضعیت جامعه آشنا بود. ازاینرو،
از آغاز رسالت، در موقعیتهای گوناگون، به بهانههای
مختلف و با بیانهای متفاوت ویژگیهای
حضرت علی (علیهالسلام) را یاد آور میشد و از جانشینیاش
سخن به میان میآورد. آن بزرگوار، سرانجام از سوی خداوند
مأمور شد در بزرگترین اجتماع مسلمانان که برخی شمار آنها
را بیش از یکصد هزار تن دانستهاند، آشکارا این مسئله را
اعلام کند[245]
و دغدغه مخالفت جامعه را نادیده بگیرد.
5. پاسخ به راز پیش دستی انصار در تعیین خلیفه از سوی خود، به
نوعی ترسیمگر چهره واقعی اصحاب است؛ زیرا آنان با هدف
تعیین خلیفهای جز حضرت علی (علیهالسلام) در سقیفه
گرد آمدند، گرچه آنان هرگز از جانشینی شخصیتی مانند حضرت علی (علیهالسلام)
هراسناک نبودند و او را ادامه دهنده راه پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانستند. اما
آنها با تیزبینی دریافته بودند که شانسی برای به قدرت رسیدن حضرت علی (علیهالسلام)
وجود ندارد. مخالفت یاران بزرگ پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با راه افتادن سپاه اسامه و نیز مخالفت آنان با
نگارش وصیت از سوی پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و به
احتمال فراوان، حوادث دیگری که تاریخ ما را از آن بیخبر
گذاشته است، انصار را به این نتیجه رسانده بود که مهاجران اندیشه به دست گرفتن
حکومت در سر میپرورانند و احتمال دارد قریشیانی که سرانشان
در نبرد با نیروهای انصار حامی پیامبر به قتل رسیدند، با بهرهگیری
از پیوند نزدیک قریش و مهاجران در پی انتقام بر آیند. بنابراین، به سقیفه شتافتند
تا طرفداران غصب حق علی (علیهالسلام) را دست کم از به دست گرفتن کامل قدرت
بازدارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئههای
آتی، سهمی از قدرت به دست آورند.
6. هیچ یک از کسانی که در واقعه غدیر خم حضور داشتند، سخنان
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را فراموش نکرده بودند؛ بلکه برخی به
خاطر ترس از جان و مال و برخی دیگر به خاطر حبّ دنیا و ریاست، و یا به خاطر بغض و
کینهای که از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در
سینه داشتند، خود را به فراموشی زدند؛ چنانچه غزالی، عالم مشهور اهلسنت
در باره پیمان شکنی عمر بن خطاب میگوید: «از خطبههای
رسول گرامی اسلام خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عید غدیر خم است که در
آن فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس از
این فرمایش رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی
(علیهالسلام) این گونه تبریک گفت:«بخ بخ لک یا ابن أبیطالب،
أصبحت مولای و مولی کل مسلم[246]؛
افتخار، افتخار ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مسلمانی هستی.»
این سخن عمر (به ظاهر) حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر
و امامت و رهبری علی و نشانه رضایتش از انتخاب علی به رهبری امت دارد؛ اما پس از
گذشت آن روزها، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و
رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکرکشیها،
برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمینهای
دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و مصداق این آیه
قرآن شد «پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست
آوردند، و چه بد معاملهای کردند»[247]».[248]
7. مع الاسف انکار غدیر در طول دوره خلافت خلفای سه گانه نیز
ادامه یافت و این نکته را در راستای سیاست انکار فضائل امیرمؤمنان (علیهالسلام) میتوان
تحلیل کرد؛ مثلاً شعبه خبر میدهد که زید بن ارقم حدیث غدیر
را کتمان میکرده است.[249]
البته زید بعدها از حدیث غدیر یاد میکرد؛ کسی از زید بن
ارقم پرسید: آیا ازرسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخنی در روز غدیر خم شنیدهای؟
گفت: آری، و حدیث غدیر را باز گفت. شخصی دیگر برای تأکید، چهار بار پرسید: آیا به
راستی رسول خدا این سخن را گفته بود؟ و هر بار زید پاسخ مثبت میداد[250].
8. شگفت اینجا است که مخفی داشتن و کتمان کردن تا زمان حکومت
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ادامه یافت و همچنان نافذ بود. آن جناب در ایام حکومتش
چند بار اصحاب رسول خدا را سوگند داد که برای حدیث غدیر شهادت دهند، گاهی در رحبه
مسجد کوفه و گاه بر فراز منبر؛ و هر بار گروهی برای شهادت دادن بر میخاستند
و گروهی دیگر بر کتمان خود باقی میماندند.
یاد از غدیر
پرسش 25.
آیا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برای اثبات امامت
و ولایت خود، یادی از حدیث غدیر کرده است؟
واقعه غدیر خم از ابتدای وقوع در روز هجدهم ذیالحجه
سال دهم از هجرت نبوی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از همان قرنهای
نخستین تا عصر حاضر پیوسته و بدون انقطاع از حوادث غیرقابل تردید بوده است، به طوریکه
دوستداران اهلبیت (علیهمالسلام)
به این واقعه ایمان داشته و دشمنان بدون اینکه تردید یا
انکاری در آن راه دهند، آن را روایت کردهاند. در تاریخ به
نمونههایی از احتجاج و دلیل آوردن به حدیث غدیرخم اشاره
شده است به گونهای که نخستین استدلال، کیفیت گفت و شنودی
است که به وسیله شخص امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با صحابه در مسجد رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بعد از رحلت پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
وقوع یافته است.
پس از آن نیز امیرمؤمنان (علیهالسلام) در موارد بسیاری
به حدیث غدیر احتجاج کردهاند همچنین نمونههایی
از مناشده از سوی امام روایت شده است؛ (مناشده سوگند دادن دیگران برای بیان موضوعی
است)[251]
که امام برخی از صحابه را سوگند دادند تا به ماجرای غدیر اشاره نماید، علامه امینی
به تفصیل به آن اشاره نموده است[252].
در این پاسخ به نمونههایی از آن به
اختصار اشاره میشود:
1. بار نخستین که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به اجبار برای
بیعت آوردند و حضرت امتناع کرد، در آنجا فرمود: «… گمان ندارم پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز غدیر خم برای احدی حجتی و برای گویندهای
سخنی باقی گذاشته باشد. قسم میدهم کسانی را که از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز غدیر «من کنت مولاه فعلی مولاه…» را شنیدند
که برخیزند و شهادت دهند». دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجرای غدیر شهادت
دادند و سایر مردم هم در این باره مطالبی گفتند، به طوری که عمر از ترس مجلس را
تعطیل کرد!![253].
2. بار دوم که حضرت را طناب برگردن و شمشیر بالای سر به اجبار
برای بیعت آوردند، عمر گفت: بیعت کن و گرنه تو را میکشیم.
حضرت فرمود: «ای مسلمانان، ای مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم میدهم
آیا از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدید که در روز غدیر خم چه میفرمود…»؟
همه تصدیق کردند و گفتند:آری به خدا قسم.[254]
3. در میدان جنگ جمل در بصره، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به
طلحه فرمود: تو را به خدا قسم میدهم، آیا از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدی که میفرمود: «من کنت
مولاه فعلی مولاه». گفت: آری. فرمود: پس چرا به جنگ من آمدهای؟
گفت: «در خاطرم نبود و فراموش کرده بودم»![255]
4. امیرمؤمنان (علیهالسلام) به سال 35 هجری در «یوم الرحبه»[256]
که بسیاری از شاهدان واقعه غدیر از دنیا رفته بودند، به تعدادی از شاهدان غدیر خم
اشاره فرموده از آن حادثه مهم یاد کردند. أحمد بن حنبل (متوفی241ق) پیشوای حنبلیان
در مشهورترین کتاب خود به نام مُسند، به حدیث یومالرحبه به
روایتهای مختلف، اشاره نموده است[257]؛
در مسند او چنین روایت میشود:
علی (علیهالسلام) مردم را در رحبه جمع نمود سپس فرمود: خدا را
به گواهی میطلبم و از هر مسلمانی که در روز غدیر خم بوده
میخواهم که برخیزد و آنچه را از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده، بازگوید. سی نفر برخاستند و ابونعیم نوشته؛
مردم زیادی برخاستند و شهادت دادند که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن
روز دست علی را گرفت و به مردم گفت: آیا میدانید که من
نسبت به مؤمنان از خودشان اولی هستم؟ گفتند بلی ای رسول خدا. آن حضرت فرمود: هرکس
که من مولای اویم پس علی نیز مولای اوست.
ابوطفیل میگوید من از رحبه خارج شدم در
حالی که در قلبم چیزی بود (برای من سؤالی مطرح بود) لذا زید بن أرقم را ملاقات کردم
و به او گفتم من از علی (علیهالسلام) شنیدم که چنین و
چنان میگفت. زید گفت: انکار نکن. من هم از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) این مطلب را شنیدم[258].
احمد بن حنبل در حدیثی دیگر، از شهادت 12 نفر از بازماندگان جنگ
بدریاد میکند: عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت میکند:
علی را در روز رحبه دیدم که مردم را سوگند داد و به گواهی طلبید و میگفت:
تنها کسی بپاخیزد و شهادت دهد که خود پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در آن
حال دیده باشد. عبدالرحمن میگوید: دوازده نفر از کسانی که
در بدر شرکت داشتند برخاستند. گویا من هماکنون به آنها مینگرم.
گفتند: ما گواهی میدهیم روز غدیر خم از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدیم که میگفت:
«آیا من نسبت به مؤمنان از خودشان اولی نیستم؟ و همسرانم
مادرانشان نیستند؟»[259]
گفتیم: بلی.
فرمود: «هر کس که من مولای اویم پس علی هم مولای اوست»[260].
به گزارش احمد بن حنبل، سه نفر از صحابهای
که در غدیر بودند و در یومالرحبه از شهادت دادن استنکاف
ورزیدند، به نفرین امام علی (علیهالسلام) گرفتار شدند[261].
او حتی به فردی از صحابه اشاره میکند که به دلیل سکوت از
شهادت بر واقعه غدیر، بیناییاش را از داد[262].
5. در واقعه جنگ صفین در سال 37 قمری مردی از لشکر معاویه قرآن
به دست به میدان مبارزه آمد در حالی که این آیه را تلاوت میکرد:
﴿عَمَّ یَتَسَاءلُونَ. عَنِ
النَّبَإِ الْعَظِیمِ…﴾[263].
حضرت شخصاً به جنگ او رفتند و ابتدا پرسیدند: آیا نبأ عظیم را
که مردم بر سر آن اختلاف دارند میشناسی؟ آن مرد گفت: نه!!
فرمود:
«به خدا قسم منم نبأ عظیم که بر سر آن اختلاف دارند. بر سر
ولایت من نزاع دارید… در روز غدیر دانستید و روز قیامت خواهید دانست که چه
کردید»؟[264].
دفاع از حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها)
پرسش 26.
چرا با وجود حضرت علی (علیهالسلام) ، فاطمه زهرا
(سلاماللهعلیها) پشت در رفت؟ چگونه میتوان باور داشت که
با وجود علی (علیهالسلام) ، همسر او برای باز کردن در خانه برود!چرا علی
(علیهالسلام) آن دلیرمرد و پیروز جنگهای احد و خیبر، از
همسر خود دفاع نکرد؟
در پاسخ به این سؤال، نخست گزیدهای از
ماجرای حمله به خانه فاطمه (سلاماللهعلیها) ارائه و سپس نکاتی پیرامون سؤال تقدیم
میشود:
عمر همراه عدهای به طرف خانه فاطمه
(سلاماللهعلیها) آمد و در را کوبید، فاطمه با شنیدن سر و صدای جمعیت با صدای بلند
و همراه گریه فریاد زد: ای رسول خدا چه مصیبتهایی پس از تو
از پسر خطاب و پسر ابوقحافه میبینیم. گروهی با شنیدن گریه
فاطمه دلشان به درد آمد و با گریه آنجا را ترک کردند؛ اما عمر با گروهی دیگر باقی
ماندند[265].
گمان میرفت که به احترام حضرت فاطمه
(سلاماللهعلیها) پشت در کسی بدون اجازه وارد نخواهند شد، اما عمر در را با لگد
شکست، سپس وارد خانه شدند و علی (علیهالسلام) را بیرون آوردند در حالی که به خاطر
این پیروزی الله اکبر میگفتند!![266]
بنابراین حضرت صدیقه طاهره (سلاماللهعلیها) ، تصمیمی برای باز کردن درب نداشت و
برای این کار پشت درب نرفت او به هنگام هجوم، با دیدن عمر و همراهانش، در را بست و
نزدیک دَر ایستاده بود و احتمال نمیداد که با وجود آن
حضرت، متعرض خانه شوند[267]
و این بیشرمی مهاجمان بود که حرمت خانه و اهل آن را رعایت
نکردند.
اما درباره نقش و موضع امیرمؤمنان (علیهالسلام) در آن لحظات
نکات ذیل قابل توجه و درنگ است:
1. شکی نیست که امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، شجاع و قهرمان
بود و در تاریخ اسلام، فردی به پایه او در مقاومت و دلیری نمیرسد،
از سویی شجاع، کسی است که به وظیفه خود عمل کند قدرت دفاع نداشتن، به معنای ضعف و
ترس و یا بیاعتنایی در برابر حمله وحشیانه نیست، بلکه
شرایط دفاع برای امام فراهم نبود. امام قدرت لازم برای احقاق حقوق از نظر اجتماعی و
یاران را نداشت و امام به خاطر مصالحی، در موضوع حق حاکمیت بر مسلمانان که بزرگترین
حق حضرت و حق مردم مسلمان بود، سکوت کرد، در مسایل شخصی مانند شکنجه حضرت زهرا
(سلاماللهعلیها) و شکنجه خود نیز سکوت کرد. و این روش امامان دیگر نیز بوده
است که در مصالح اسلام و مسلمانان از حقوق خود گذشته و حتی جان خود را فدا نموده و
بعضاً راضی شدند که خانوادهشان اسیر شود.
وظیفه محوری امیرمؤمنان (علیهالسلام) صبر بود آنگونه
که پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از او خواسته بود:
«… پس چون از دنیا رفتم و از آنچه به تو وصیت کردم فارغ شدی و
بدنم را در قبر گذاشتی، در خانهات بنشین و قرآن را آنگونه
که دستور دادهام، بر اساس واجبات و احکام و ترتیب نزول جمع
آوری کن، تو را به بردباری در برابر آنچه که از این گروه به تو و فاطمه زهرا
(سلاماللهعلیها) خواهد رسید سفارش میکنم، صبر کن تا بر
من وارد شوی»[268].
2. تاریخ اسلام گواهی میدهد که درخت
اسلام در دل برخی ریشه ندوانیده بود، بلکه نهالی تازه پاگرفته در دل آنها
بود و امکان داشت با نسیمی یا بادی از جای کنده شود. در چنین شرایطی اعمال قدرت، و
کشتن مهاجم و دستیاران او، نتیجهای جز یک جنگ داخلی تمام
عیار میان بنیهاشم و قبیلههای تیم
و عدی در برنداشت[269]،
از این جهت، امام بردباری را پیشه کرد و کراراً این سخن را تکرار میکرد:
«به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم؛ و به
خاطرم خطور نمیکرد که عرب بعد از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ؛ امر امامت و رهبری را از اهلبیت
او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمیکردم)
آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف
فلان… بود که با او بیعت کنند، دست بر روی دست گذاردم تا اینکه
با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین
محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم
اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن
برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر
بود چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است، که زایل و تمام میشود.
همانطور که «سراب» تمام میشود و
یا همچون ابرهایی که از هم میپاشند. پس برای دفع این حوادث
به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید»[270].
ارتداد مردم
پرسش 27.
آیا واقعیت دارد که مردم بعد از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرتد شدند مگر سه یا چهار نفر، منظور از حدیث:«ارتدّ
الناس بعد النبی الاّ ثلثه او اربعه»چیست؟
«ارتداد» در این روایت معنای خاص را داراست و لازم است در پاسخ
به این حدیث، سند و متن آن مورد بررسی قرار گیرد:
در سند این روایت افراد مجهول وجود دارد[271]
و ازاینرو این حدیث ضعیف شمرده میشود
و غیرقابل اعتماد است.
پذیرش ارتداد به معنای انکار ایمان برخی از چهرههای
شاخص صدر اسلام است؛ صحابهای که شیعه و سنی بر بلندمرتبگی
آنان اذعان داشتند که مرتد شمردن آنان سخت است. همچنین بعد از رحلت رسول الله
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، جمع زیادی از بنیهاشم و غیر
آنان، در مخالفت با اقدام صورت گرفته در سقیفه، در خانه علی (علیهالسلام) تحصن
کردند و خانه را جز با تهدید ترک نکردند که این امر نشانگر
پایبندی عدهای از صحابه بر وصیت پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نفی ارتداد آنان است.[272]
در کنار این روایت ضعیف، چند روایت دیگر نیز وجود دارد که برخی
قابل اعتماد و صحیح است[273]
که علمای اسلام آن را تأویل میکنند.
جز روایت مورد اشاره، و با عنایت به صحت برخی از روایات،
«ارتداد» در روایتی چون «ارتد الناس الّا…»، به معنایی، غیر از خروج از دین تفسیر
میشود[274].
ارتداد بهمعنای بازگشت و یا تمرد از
اوامر و نواهی الهی است و مراد حدیث آن است که آنان از بیعتی که با علی
(علیهالسلام) در روز غدیر بستند، بازگشتند و حق خلافت الهی علی (علیهالسلام) را
نادیده گرفتند و منظور از ارتداد، بیوفایی، تمرد، رویگردانی
از ولایت و غدیر است؛ یعنی، مردم پس از وفات رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
روی گردان شدند و به عهد خود پایبند نماندند، مگر سه یا چهار نفر – سلمان، ابوذر،
مقداد و عمّار -.
روایت ذیل، تأییدی بر انتخاب معنای بیوفایی
و پیمان شکنی برای ارتداد است؛ امام باقر (علیهالسلام) فرمود:
«عدهای از مهاجرین و انصار و دیگران
نزد امیرمؤمنان (علیهالسلام) آمدند و گفتند: قسم به خدا تو امیرمؤمنانی ! سوگند به
خدا سزاوارترین فرد به این مقام شما هستید! دستان خود را جلو آور تا با شما بیعت
کنیم و قسم به خدا خود را قربانی رکاب تو خواهیم ساخت. امام در پاسخ فرمود: اگر شما
بر این ادعا صادق هستید فردا با سرهای تراشیده نزدم آیید. فردا جز امیرمؤمنان
(علیهالسلام) ، سلمان، مقداد و ابوذر، کسی سر خود را نتراشید!»[275].
بیعت با خلیفه
پرسش 28.
آیا امیرمؤمنان (علیهالسلام) با اختیار، با
ابوبکربیعت کردند؟
در پاسخ به این پرسش، به چهار نکته ذیل اشاره میشود:
امیرمؤمنان (علیهالسلام) تا پیش از رحلت حضرت زهرا
(سلاماللهعلیها) با ابوبکر بیعت نکردند[276].
برخی از متون بر بیعت نکردن بنیهاشم نیز تا رحلت
حضرت صدیقه (سلاماللهعلیها) اذعان دارند.
زهری مینویسد: «تا پیش از درگذشت فاطمه
(سلاماللهعلیها) ، نه تنها علی (علیهالسلام) بلکه هیچیک
از بنیهاشم با ابوبکر بیعت نکردند»[277].
پرهیز امام و همسرش فاطمه (سلاماللهعلیها) ، از بیعت با
ابوبکر نشان از عدم مشروعیت خلافت داشت؛ بخاری، در صحیح خود مینویسد:
«حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بعد از رسولخدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شش ماه زنده بود. بعد از آن که از دنیا رفت، شوهرش علی
او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر که حاکم اسلامی بود و معمولاً نماز بر میت را حاکم
اسلامی میخواند، اعلام نکردند. در این شش ماه با ابوبکر
بیعت نکردند»[278].
بدیهی است اگر خلافت ابیبکر، شرعی و به
اصطلاح جامع الشرایط بود،چرا دختر گرامی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
، فاطمه (سلاماللهعلیها) در حالی که بر او خشمگین بود، جهان راوداع
کرد، و همسر او نیز تا شش ماه با او بیعت ننمود؟[279]
وضعیت جاری در جامعه صدر اسلام و خطرات و تهدیدات بیرونی و
درونی، عاملی برای بیعت امام تلقی میشود، مورخان به
استدلال عثمان در متقاعد کردن امیرمؤمنان (علیهالسلام) چنین اشاره میکنند:
«تا وقتی تو بیعت نکنی، کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. امام
باز هم خودداری کرد، ولی سرانجام پذیرفت و مسلمانان خوشحال شدند».[280]
بیعت حضرت، از روی اختیار و رغبت نبود، بلکه از روی اکراه و به
زور انجام شد و امام نیز به بیعت اجباری اشاره نمود[281].
معاویه در نامهای به علی (علیهالسلام)
مینویسد: به یادآر هنگامی را که مانند شتر سرکش طنابی به
گردنت افکندند و برای بیعت به مسجد بردند.
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در پاسخ نامه او مینویسد:
«خواستی مرا نکوهش کنی، امّا ستودی، برای مؤمن مشکلی نیست که
مظلوم و ستمدیده باشد»[282].
راز سکوت تلخ
پرسش 29.
چرا علی (علیهالسلام) در برابر غصب خلافت
سکوت کرد؛مگر نه اینکه خلافت حق علی (علیهالسلام)
بوده است؛چرا ایشان تا پای جانش نایستاد و مقاومت ننمود؟آیا در نهجالبلاغه
به دلایل سکوت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در برابر غصب خلافتش اشاره شده
است؟
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در برابر غصب حق خلافت
سکوت کرد و خود از این سکوت به تلخی یاد میکرد و در نهجالبلاغه
آن را تلختر از حنظل شمرد[283].
سکوت علی (علیهالسلام) صرفاً ناشی از اضطرار و تنهایی نبود؛
برای او آسان بود که قیام کند و حداکثر آن بود که به واسطه نداشتن یار و یاور، خودش
و فرزندانش شهید شوند. شهادت آرزوی علی بود[284].
اما او از میان دو کار، بنا به مصلحت یکی را انتخاب کرد که شاقتر
و فرسایندهتر بود:
«آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد،
در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون
محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست
که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشهها
به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده
از آن کنارهگیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست
تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم؟یا در این محیط خفقانزا
و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و
مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه میدارد!
پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم.
پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با
دیدگان خود مینگریستم که میراث مرا به غارت میبرند!».[285]
درباره چرایی سکوت، با الهام از فرمایشات ایشان، به نکات ذیل
اشاره میشود:
1. بیوفایی یاران
پیرامون امیرمؤمنان (علیهالسلام) یارانی جان نثار و اهل جهاد و
شهادت چون حمزه و جعفر (علیهالسلام) وجود نداشت تا با یاری آنان برای مقابله با
غاصبان اقدام شود[286].به
جز اهلبیت نیز بیوفایی نمایان بود
و بدیهی است در این وضعیت، شکلگیری قیام با از دست دادن
رهبری چون علی (علیهالسلام) همراه بود و این خسارت برای جامعه نوپای اسلامی جبرانپذیر
نبود[287]؛
امام میفرماید:
«پس از وفات پیامبر و بیوفایی یاران،
به اطراف خود نگاه کرده، یاوری جز اهلبیت خود ندیدم که اگر
مرا یاری کنند کشته خواهند شد، پس به مرگ آنان رضایت ندادم، خار در چشمم بود و چشمها
را بر هم نهادم، استخوان در گلویم گیر کرده بود و نوشیدم، گلویم فشرده میشد
و تلختر از حنظل در کامم ریخته بود و صبر کردم»[288].
2.جلوگیری از خطر انحراف
در ماههای آغازین خلافت ابوبکر، قبایل
و گروههایی پرچم «ارتداد» و بازگشت به بتپرستی
را برافراشتند و با حکومت اسلامی مخالفت کردند. علاوه بر تهدید جدی مرتدین، مدعیان
نبوت و پیمبرانی دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، و
جبهه منحرف را تقویت کردند و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد
حمله به مدینه را داشتند. در این موقعیت ایمان مسلمانان و اصل نظام اسلامی در معرض
تهدید و خطر سقوط قرار گرفته بود.
امیرمؤمنان (علیهالسلام) میفرماید:
«آنگاه که پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با
یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم میگذشت و نه
در خاطرم میآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از اهلبیت او بگرداند، یا مرا
پس از وی از عهدهدار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزی که
نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشیدم تا آنجا
که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، میخواهند دین محمد
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را
یاری نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنهای در آن بینم یا
شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن
حکومت بر شماست، که حکومت کالای چند روزه دنیاست…»[289].
3. حفظ اتحاد اسلامی
برای امیرمؤمنان (علیهالسلام) باقی ماندن اساس اسلام از هر چیز
دیگر محبوبتر و با ارجتر بود[290]
و ازاینرو بر وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن تفرقه در آن
تأکید داشت. زیرا شکوه داخلی و قوت بیرونی مسلمین، مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه
خود بودند[291].
علی (علیهالسلام) در دوران خلافت خودش، آنگاه
که طلحه و زبیر نقض بیعت کردند و فتنه داخلی ایجاد نمودند، مکرر وضع خود را بعد از
پیغمبر با اینها مقایسه میکند و
میگوید: من به خاطر پرهیز از تفرق کلمه مسلمین از حق مسلّم
خودم چشم پوشیدم و اینان با اینکه به طوع و رغبت بیعت
کردند، بیعت خویش را نقض کردند و پروای ایجاد اختلاف در میان مسلمین را نداشتند.
امام پیش از عزیمت به بصره، در یک خطبه فرمود: قریش پس از رسول
خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) حق ما را از ما گرفت و به خود اختصاص داد.
«دیدم صبر از تفرق کلمه مسلمین و ریختن خونشان بهتر است؛ مردم
تازه مسلماناند و دین مانند مشکی که تکان داده میشود
کوچکترین سستی آن را تباه میکند و
کوچکترین فردی آن را وارونه مینماید».
آنگاه فرمود: چه میشود طلحه و
زبیر را؟ خوب بود سالی و لااقل چند ماهی صبر میکردند و
حکومت مرا میدیدند، آنگاه تصمیم
میگرفتند. اما آنان طاقت نیاوردند و علیه من شوریدند و در
امری که خداوند حقی برای آنها قرار نداده با من به کشمکش پرداختند.»[292].
رد پیشنهاد ابوسفیان
پرسش 30.
چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برای گرفتن
خلافتش کمک و پیشنهاد ابوسفیان را رد کرد؟
به روایت شیخ مفید، ابوسفیان با بلندترین صدای خود، بنیهاشم
و بنیعبدمناف را مخاطب قرار داد و گفت: «سوگند به خدا که
اگر بخواهید من شهر مدینه را برای دفع ایشان از سواره نظام و پیاده نظام پر میکنم؛
در این حال امیرالمؤمنین (علیهالسلام) او را از دور صدا زدند که: برگرد ای
ابوسفیان! سوگند به خداوند که تو در این گفتارت، خدا را مدّ نظر نداشتهای!
و همیشه در صدد کید و مکر برای اسلام و اهل اسلام بودهای!
و ما اینک به تجهیز جنازه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) اشتغال داریم! و هر
مردی که هر عملی به جا آورد بر عهده خود اوست، و خود ضامن و نگهبان گناهانی است که
مرتکب میشود»[293].
درباره این پرسش، با توجه به گزارشهای
مندرج در سایر متون حدیثی و تاریخی، نکات ذیل بیان میگردد:
1. امام در سخن خود، نفاق و عدم صداقت ابوسفیان را عیان کرد؛
بدیهی است تکیه بر وعده کسی که پیشتر دشمن اول اسلام و پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، خلاف دوراندیشی بود.
ازاینرو امیرمؤمنان (علیهالسلام) ضمن اشاره به پیشینه او
و تأکید بر فتنهگری وی، با پیشنهاد وی مخالفت کردند و
فرمودند:
«و ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم».[294]
گذر ایام، پرده از چهره واقعی ابوسفیان برداشت زیرا همو به
هنگام انتقال خلافت به بنیامیه و
بنیمروان با وقاحت تمام چنین میگفت:
«هان ای بنیامیه! بکوشید و گوی زمامداری را از میدان
بربایید (و به یکدیگر پاس دهید) سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد میکنم!
بهشت و دوزخی در کار نیست»[295].
2. با درنگ دوباره به راز سکوت امیرمؤمنان (علیهالسلام) و بیعت
ایشان با خلیفه نخست، این نکته مبرهن است که قیام و خیزش در آن شرایط جامعه اسلامی،
برای اساس اسلام زیانبار بود و به نفع امیرمؤمنان
(علیهالسلام) نیز تمام نمیشد؛ امام برای حیات دین و
جلوگیری از شکستن صف مسلمانان سکوت کرد و بدیهی است پیشنهاد ابوسفیان مورد پذیرش
حضرت نبود.
به گزارش ابن ابی الحدید، امام (علیهالسلام) به ابوسفیان
فرمود:
«إنک ترید أمرا لسنا من أصحابه و قد عهد إلی رسولالله
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) عهدا فأنا علیه؛تو در پی انجام کاری هستی که ما اهل آن
نیستیم. پیامبر خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با من عهدی نموده است که من بدان
پایبندم.»[296]
نماز با خلفا
پرسش 31.
آیا امام علی (علیهالسلام) پشت سر خلفا نمازمیخوانده
است؟
حضور در نماز جمعه و جماعت و نماز خواندن امیرمؤمنان
(علیهالسلام) پشت سر خلفا، مسئلهای است که برخی با تکیه
بر آن در پی مشروعیت بخشی حکومت خلفا هستند[297]؛
حال آنکه در برابر این پرسش و شبهه، دیدگاههای
مختلفی ارائه شده و آن را از قطعیت دور میسازد. در این
باره چند نکته لازم به ذکر است:
1. از زمان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور در نماز
جماعت و جمعه به عنوان یک اصل پذیرفته شده برای تمام صحابه تلقی میشد
به گونهای که تارکان آنها مورد مذمت و تقبیح و حتی توبیخ
قرار میگرفتند و مسلمانان نسبت به این سیره بسیار اهتمام
داشتند. بدیهی است اگر امیرمؤمنان (علیهالسلام) در این جمعهای
عبادی شرکت نمیکرد، این مسئله بهانهای
برای تشدید حملات به ایشان و ایجاد تردید در اذهان مسلمانان میگردید.
ازاینرو امام شرکت در مراسم عبادی اجتماعی در عصر خود را
یک امر لازم تلقی نموده و در آن مشارکت داشت.[298]
2. امام با شرکت در نماز جماعت خلفا، در پی تحکیم مصالح عالیه
اسلام بود، زیرا در صورت عدم شرکت ایشان، سستی و ضعف حکومت مسلمانان را در پی داشت
و این امر بهانهای برای اختلاف و آسیبپذیری
وحدت مسلمانان میشد. ازاینرو
امیرمؤمنان (علیهالسلام) برای حفظ مصالح دین مبین اسلام در صف جماعت و جمعه خلفا
شرکت میجست.
امام خمینی(ره) در این زمینه معتقد است: «حضرت امیر
(علیهالسلام) بیست و چند سال به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها رفت، تبعیت
از اینها کرد برای اینکه یک مصلحتی بود که فوق این مسائل
بود».[299]
3. گروهی از متکلمان شیعی ضمن اذعان بر حضور امیرمؤمنان
(علیهالسلام) در صف جمعه و جماعت خلفا، بر این باورند که امام به آنان اقتدا نمیکرد
و حضور ایشان صوری بود و خود نیت فرادا داشت[300].
روایت تفسیر قمی گویا ناظر به این سبک نمازخواندن امام است:
«حضر المسجد ووقف خلف أبی بکر وصلّی لنفسه؛ (امام) در مسجد حاضر شد
و پشت أبیبکر ایستاد و نماز را
فرادی میخواند.»[301]
همچنین زراره میگوید: به حضرت امام
باقر (علیهالسلام) عرض کردم: عدهای روایت کردهاند
که حضرت امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در نماز جمعه بدون آنکه
سلام نماز جمعه را بگویند بلند شدند و دو رکعت بر آن اضافه کردند و نماز را به صورت
چهاررکعتی تمام کردند. امام باقر (علیهالسلام) فرمود:
«امیرمؤمنان پشت سر امام جمعه فاسق نماز خواند و هنگامی که امام
جمعه فاسق سلام نماز جمعه را داد و از نماز منصرف شد، امیرمؤمنان بلند شد و بدون
اینکه سلام آن دو رکعت قبلی را بدهد، دو رکعت دیگر خواند ونماز را به صورت چهار
رکعتی خواند و نماز، نماز ظهر شد. یکی از نمازگزاران گفت: یا علی! چهار رکعت
خواندی؟! و بین رکعتها سلام نکردی. امام فرمود: کسی از این
چهار رکعت سر در نمیآورد. آن مرد نفهمید که امام چه میگوید».[302]
4. برخی از عالمان شیعه، نماز امام پشت سر خلفا را به صورت
حقیقی معناکرده و آن را صوری نمیدانند و این نظر را مستند
به تعدادی از روایات مینمایند از جمله در روایت سماعه این
سؤال مطرح است که ازدواج با اهلسنت و خواندن نماز پشت سر
آنان چه حکمی دارد و امام در پاسخ فرمود: «صحت این مسئله برای برخی شدید و
ناپذیرفتنی است؛ «قد أنکح رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، و صلی علی
(علیهالسلام) وراءهم»[303]؛
اما پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با آنان عقد ازدواج بست و علی
(علیهالسلام) نیز پشت آنان نماز خواند».
گروهی از فقهای شیعه با استناد به این دسته از روایات فتوا دادهاند،
که مستحب است انسان در نماز جماعت براداران اهلسنت حاضر
شود و با آنان نماز بخواند[304].
حمله به ایران
پرسش 32.
نظر امام علی (علیهالسلام) درباره حمله اعراب به
ایران برای گسترش اسلام چه بوده است و ایشان چه موضعی داشتهاند؟
آیا ایشان و فرزندانشان حسن و حسین (علیهماالسلام) در این حملات شرکت کردند؟
در پاسخ این پرسش، به دو نکته محوری اشاره میشود:
نکته اول: موضع امام علی (علیهالسلام)
1. در میان نصوص تاریخی مطلبی که دلالت بر مخالفت صریح حضرت
(علیهالسلام) با ورود به ایران بنماید، دیده نشده است، بلکه از برخی از قراین میتوان
چنین نتیجهگیری کرد که اصل مسئله فتوحات و گسترش اسلام و
پایداری در مقابل کفر و شرک آن زمان به نحو ضمنی مورد تأیید آن حضرت (علیهالسلام)
بوده است.این سخن امام به نوعی تأیید اصل فتوحات است:
«شکست و پیروزی در این جنگ با زیادی و کمی نیروهای جنگجو میسر
نشده است، زیرا این دین خدا بوده که او آن را آشکار کرده و این سپاهیان لشکریان
خداوند هستند که خداوند آنها را مهیا ساخته و یاری رسانده است تا به اینجا رسیده
است (اشاره به پیروزیهای مسلمانان) و ما با امید به وعده
خداوند حرکت کردهایم (و منتظر انجام آن هستیم) و خداوند
حتما وعدهاش را وفا کرده و سپاهش را پیروز خواهد گردانید»[305].
2. زمانی که خبر آمادگی دولت ساسانی و تدارک هفتصد هزار نفر
برای حمله به سرزمینهای اسلامی، به مدینه رسید، شورای
دفاعی شکل گرفت و کسانی که مورد مشورت قرار گرفتند پیشنهاد حضور مستقیم خلیفه در
میدان نبرد و تخلیه تمام مراکز نظامی و اعزام آنان برای نبرد با ساسانیان را دادند،
طلحه و عثمان بن عفان گفتند: همه نیروهای شام، نیروهای یمن، نیروهای مدینه و
نیروهای مکه را جمع کن و خودت هم با آنان برو تا بتوانید در برابر نیروهای زیاد
حکومت ایران مقاومت کنید و لیکن امیرمؤمنان (علیهالسلام) که مورد مشورت قرار گرفت
به گونه دیگری طرح خود را ارائه داد. حضرت (علیهالسلام) ضمن مخالفت با پیشنهادهای
ارائه شده، این نکته را یادآور شد که:
«صلاح آن است که تو به عنوان قطب و مرکز آسیای اسلام در مرکز
حضور داشته و از آنجا به چرخاندن سنگ آسیای اسلام به وسیله عربهای
مجاهد بپردازی و اگر تو از مرکز خارج شوی از سویی تعدادی از اعراب بادیه نشین که
هنوز مسلمانی در میان آنان رسوخ نیافته، طمع تصرف مرکز را در سر میپرورانند،
و به مدینه حمله خواهند کرد و از سوی دیگر ایرانیان با دیدن تو خواهند گفت که این
اصل و ریشه عرب است و اگر او را از بین ببریم از شر اعراب راحت خواهیم شد، بنابراین
با شدت بیشتری به مسلمانان حمله خواهند کرد. امام فرمود: نیروهای شام را از شام
نیاور و الا رومیان حمله میکنند. نیروهای یمن را هم نیاور
وگرنه حبشیها حمله میکنند.
نیروهای مدینه و مکه را هم نبر چون اعراب اطراف حمله میآورند.
خودت هم نرو و از فراوانی عدد دشمن نترس. ما در زمان پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با فراوانی عدد نمیجنگیدیم».
خلیفه نظر علی (علیهالسلام) را پسندید و عده کمی نیرو را با
سعدبن ابی وقاص به جبهه فرستاد و این نیروها به نیروهای جبهه ملحق شدند و پیروز هم
شدند.[306]
عمر هنگامی که سخنان درست حضرت علی (علیهالسلام) را همراه با
استدلالهای محکم او شنید، رو به اصحاب کرده و گفت: وای بر
شما، همه شما از گفتن سخنانی مانند آنچه ابوالحسن (حضرت علی (علیهالسلام) ) گفت،
ناتوان بودید.[307]
نکتهای که در این مشورت خواهی باید به
آن توجه کرد این است که علی (علیهالسلام) علیه اسلام کاری کرد که این جنگ با
کمترین نیرو و کمترین تلفات پایانیافت.
3. عمربن خطاب تلاش کرد که علی (علیهالسلام) را به جنگ بفرستد
ولی علی (علیهالسلام) نپذیرفت و نیامد.[308]
به گفته مورخان، عمر بن خطاب رفتن به جنگ قادسیه را به علی (علیهالسلام) پیشنهاد
کرد تا فرماندهی عملیات ارتش مسلمانان را بر عهده گیرد. علی (علیهالسلام) امتناع
کرد؛ ناگزیر سعد وقاص را اعزام نمود.[309]
4. اما در مورد حضور امام حسن و حسین (علیهماالسلام) ، هیچ یک
از منابع و مآخذ معتبر شیعی از حضور آنان در فتوحات ایران، شام و یا آفریقا سخنی
نگفتهاند. اما تاریخ طبری، یکی از منابع اهلسنت
از حضور آن دو امام خبر داده است و مدعی است «سعید بن عاص به سال سیام
از کوفه به منظور جنگ آهنگ خراسان کرد. حذیفة بن یمان و کسانی از یاران پیمبر خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با وی بودند؛ حسن و حسین، عبدالله بن عباس، عبدالله بن
عمر، عمرو بن عاص و عبدالله بن زبیر نیز با وی بودند»[310]
این روایت را شخصی به نام علی بن مجاهد مسلم کابلی ارائه داده است که او را دروغگو
و در نقل حدیث ضعیف میشمارند[311].
دوم: اصل فتوحات مسلمانان
درباره لشکرکشی مسلمانان به سرزمینهای
دیگر بعد از وفات پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نکاتی لازم به ذکر است:
1. اگر حرکت ترسیمی از سوی رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، پس از فوت ایشان ادامه مییافت
و زمام امامت و خلافت به دست وصی ایشان امیرمؤمنان (علیهالسلام) میافتاد،
بیشک دعوت اسلامی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در عرصه وسیعتری گسترش مییافت
و همسایگان دولت اسلامی و سایر ملل خود به پذیرش این دین الهی پیشقدم میشدند
و فتوحات خونین و لشکرکشیهای دوران خلفا، به گونهای
دیگر رقم میخورد.
2. لازمه هر فتح و پیروزی، توسعه فرهنگ اسلامی است، یعنی به
موازات فتح شهرها میباید مردم آن سامان به حقایق، اصول و
اهداف اسلام آشنا شوند و هسته و پوسته اسلام را بشناسند، مع الاسف در غالب لشکرکشیهای
صورت گرفته در عهد ابوبکر، عمر و عثمان این نکته مهم مدنظر حاکمان وقت نبود، آنان
اهتمامی در ارشاد مردم، تعلیم، فرهنگسازی و تربیت ایشان
نداشتند!چه در منطقه شام و چه در ایران. آنان فقط در برابر اقبال مردم، شهادتین را
بر زبان ایشان جاری میساختند و به برخی از حرکات و شعائر
آنان را تمرین میدادند بدون آن که عقیده باطلی را از ذهن
ایشان بزدایند و فکر صحیحی رابر ایشان ترسیم نمایند.
نتیجه این فتوحات نیز آن بود که: بسیاری از کشورها و مناطقی که
دوره خلفا فتح میشدند، به سمت کفر و نافرمانی بر میگشتند
و سپس دوباره به دست مسلمانان فتح میشدند! این نتیجه اکتفا
به ظاهر اسلام بود در صورتی که پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مردم
اسلام و ایمان را به طور توأم خواستار بود:
﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل
لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ﴾[312]؛
«عربهای بادیه نشین گفتند: ایمان
آوردیم بگو: شما ایمان نیاوردهاید ولی بگویید اسلام آوردهایم
اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.»
این نقیصه بزرگ، ریشه در ضعف اعتقادی حاکمان وقت داشت طبیعی است
حاکم و یاران وی که اسلام در نهاد ایشان رسوخ نکرده و آنان در بسیاری از وهمیات و
انحرافات گذشته خود باقیاند نمیتوانستند
سکاندار هدایتمردمی باشند که در اثر این لشکرکشیها
با آئین هدایت بخش چون اسلام مواجه میشوند.[313]
3. فتوحات بزرگ و پیروزی مسلمانان در گرو عوامل چندی بود؛ ایمان
واعتقاد شخصی بسیاری از جهادگران مسلمان را در سرعت فتوحات مؤثر بود. همچنین وقتی
به پیروزی مسلمانان در ایران دقت کنید میتوانید به
ناخشنودی مردم از حکومت ساسانی، وجود امتیازات طبقاتی بسیار خشن در جامعه، بیروح
شدن آئین زرتشتی و آشفتگی نظام حکومتی ساسانی دقت کنید.
دکتر عبدالحسین زرین کوب میگوید: «سقوط
دولت ساسانی به دست عرب شد ولی نه به خاطر قدرت عرب بلکه به خاطر ضعف و فساد دولت
ساسانی و در موقع حمله عرب، ایران از پای در آمده بود. دولت ساسانی در آن زمان
مانند مرده حضرت سلیمان بود که بر عصا تکیه داشت و موریانه آن را خورد و زمین
افتاد.»[314]
4. حضور برخی از چهرههای نامی و پیرو
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در میان مدت و درازمدت توانست بن مایههایی
از اصول و مبانی اسلام را در برخی از مناطق فراهم آورد. ازاینرو
حضور و تلاش شخصیتهایی چون: سلمان فارسی، حذیفة بن یمان،
هاشم مرقال و عمار یاسر ستودنی است.
5. اسلام یک دین جهانی بوده و هست و نمیتوانست
هدایت خود را در مهد اسلام و شهر مکه و یا نهایتاً جزیرةالعرب
محصور کند، اما لشکرکشیهای انجام شده در عهد خلفای نخست
کاستیهای بسیاری را در پی داشت. آثار این ضعف هم در
کشورهای مفتوحه و هم در مرکز و گستره دولت اسلامی آشکار بود.البته در هر یک به نوعی
این کاستیها مورد مطالعه و دقت قرار میگیرد.اما
در دراز مدت، به دلیل آشنایی ملل و کشورهایی که اسلام به آنجا راه یافتهبود با
حقیقت و روح دین اسلام، تاریخ از شکلگیری تمدنی یاد میکند
که آثار و ثمرات آن، قرنها جهان را برخوردار کرده بود.
6. فتوحات خلفای سه گانه، پیامدهای ناهنجاری را نیز در صف پیکار
جویان مسلمان بر جای گذاشت از جمله:
الف. پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس مأب که خوارج جزیی از آنها
بود.
ب. انحطاط اخلاق امت اسلام، در پی سرازیر شدن مال و ثروت فراوان
به درون سرزمین اسلامی.
ج. کاشت بذر تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی بر اثر مستی حاصل از
نعمت ثروتهای بیحد و حصر.[315]
همکاری با خلفا
پرسش 33.
اگر ابوبکر و عمر، غاصب خلافت بودند،
چرا امام علی (علیهالسلام) با خلفا همکاری میکرد؟
همکاری امام با دستگاه خلفا در حل معضلات دینی و مشکلات سیاسی
بود و چنین رفتاری، به معنای به رسمیت شناختن خلافت آنان نبود؛ زیرا امام اصولاً
خلافت آنان را مشروع نمیدانست. امیرمؤمنان (علیهالسلام)
با این رویکرد با هر سه خلیفه همکاری داشت و معضلات علمی و سیاسی آنان را حل و فصل
مینمود. امیرمؤمنان (علیهالسلام) در یکی از نامههای
خود، علت همکاری با دستگاه خلافت را چنین بیان میدارد:
«به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم و به
خاطرم خطور نمیکرد که عرب بعد از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر امامت و رهبری را از اهلبیت
او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمیکردم)
آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف
فلان… بود که با او بیعت کنند. دست بر روی دست گذاردم تا اینکه
با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین
محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر
اسلام و اهلش را یاری نکنم، شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من
از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود؛ چرا که این
بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است که زایل و تمام میشود.
همانطور که «سراب» تمام میشود و
یا همچون ابرهایی که از هم میپاشند. پس برای دفع این حوادث
به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و محکم گردید».[316]
امام علی (علیهالسلام) در عین انتقاد از خلافت، برای صیانت
اسلام در بعضی از مواقع به عنوان مشاور، نظراتی را در امور قضائی، دفاعی، علمی و
اعتقادی ارائه میفرمود و تاریخ نمونههای
فراوانی را از گره گشاییهای حضرت در عصر خلفا به خصوص در
دوره خلافت عمر ارائه داده است.
زن زناکاری را که دیوانه بود، به دستور خلیفه عمر برای سنگسار
کردن میبردند. حضرت امیر (علیهالسلام) در برخورد با آنها
از حال او پرسیدند و چون از جریان مطّلع شدند، آنان را نزد خلیفه برگردانیده به او
گفتند: «آیا فرمایش رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به یاد نداری که
فرمود: حکمی بر دیوانه نیست تا به عقل آید،و بر انسان خواب تا بیدار شود، و بر
خردسال تا به سنّ بلوغ برسد؟» خلیفه گفت: آری. و دستور داد تا زن را آزاد کنند.[317]
قاضی عضدالدین ایجی از علمای مشهور اهلسنت
در علم کلام در کتاب کلامی مواقف در بیان ادله اعلمیت حضرت علی (علیهالسلام) در
میان اصحاب رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) این روایت را نقل میکند:
زنی در زمان عمر فرزندش را شش ماه بعد از ازدواج به دنیا آورد
پس عمر دستور به سنگسار او داد پس حضرت علی (علیهالسلام) فرمود: تو
اجازه چنین کاری نداری و این آیه شریفه را تلاوت کرد: ﴿وَحَمْلُهُ
وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا﴾[318].
پس عمر گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود[319].
خوارزمی بعد از نقل این ماجرا، کلام عمر را به صورت کاملتر
بیان میکند: «عجزت النساء أن تلدن مثل علی بن أبی طالب،
لولا علی لهلک عمر؛ زنان عاجزند از اینکه مثل علی ابن
ابیطالب به دنیا آورند اگر علی نبود عمر هلاک میشد».[320]
نویسنده کتاب «علی و الخلفاء» آماری از تعداد مراجعات خلفا به
امام و میزان مشورت دهی حضرت را چنین ارائه میکند:
ابوبکر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خویش 14 مورد به
حضرت مراجعه داشته است[321].
از مجموع 14 مورد: 9 مورد پرسشهای علمی؛ 4 مورد احکام شرعی
و قضاوت؛ 1 مورد نظامی بوده است. گفتنی است که از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمی
و 1 مورد شرعی) مراجعه مستقیم ابوبکر به امام بوده است. در 9 مورد باقیمانده: در 2
مورد پس از مشاوره خلیفه با صحابه، امام نظر خود را اظهار نموده، در 2 مورد به علت
حضور در صحنه اظهار نظر کرده؛ در 3مورد به امام خبر رسیده اقدام نموده است. در 2
مورد شخصی واسطه بین امام و خلیفه بوده است. حال آیا صحیح است که بگوییم: ابوبکر در
مدت خلافت خود در همه کارهای مهم با علی (علیهالسلام) مشورت میکرده
و علی (علیهالسلام) مشاور وی بوده است؟
عمر بن خطاب[322]
در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امیر (علیهالسلام)
مراجعه داشته است[323].
از مجموع 85 مورد مشورت خواهی عمر از امام علی (علیهالسلام) ، 59 مورد امور قضایی؛
21 مورد پرسشهای علمی؛ 3مورد امور مالی؛ 2 مورد امور نظامی
بوده است. جالب توجه این جا است که از مجموع 85 مورد: 27 مورد به امام
(علیهالسلام) مراجعه ابتدایی و مستقیم داشته است؛ 13 مورد مسائل شرعی و قضایی، 2
مورد امور مالی و 1 مورد پرسش علمی، خلیفه ابتدا به صحابه مراجعه کرده سپس نظر امام
را پرسیده است. در باقیمانده موارد نیز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده
است؛ یعنی در 42مورد با اینکه دسترسی به امام امکانپذیر
بوده وجود حضرت نادیده انگاشته شده است. این سخن بارها پس از گره گشاییهای
امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، از عمر شنیده شد که «ما أبقانی الله إلی أن ادرک قوما
لیس فیهم ابوالحسن؛ مرا خدا باقی نگذارد تا عمر من برسد به زمانی که قومی را إدراک
کنم که در میان آنها ابوالحسن نباشد.»[324]
و یا این سخن که «لولا علی لهلک
عمر؛ اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود.»[325]
عثمان[326]
در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است[327].
از مجموع موارد ورود امام در امور زمان عثمان: اولاً: تمام این امور در حوزه بیان
مسائل شرعی و نحوه اجرای حدود وقضاوت بوده است؛ ثانیاً: 3مورد رجوع مستقیم خلیفه به
امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است.
این سخن علامه حلی را نباید از نظر دور داشت که عثمان شریعت را
مسخره میکرد و به مخالفت با آن جسارت مینمود
و در این زمینه به مشورت امیرمؤمنان (علیهالسلام) نیز توجه نداشت. در متون اهلسنت
است که مردی با همسر خود گرد آمد و زن پس از شش ماه کودکی زاد. این واقعه با عثمان
بگفتند و او دستور رجم زن را داد.
علی (علیهالسلام) به او فرمود: خداوند میگوید:
«مدت حمل تا از شیر باز گرفتنش سی ماه است.»[328]
و «پس از دو سال از شیرش باز گرفت.»[329]
عثمان گفت: به خدا سوگند جز اینکه آن
زن را سنگسار کنم تصمیمی ندارم و آن زن را سنگسار کرد.[330]
این سخن عثمان چه بود؟ چگونه زن مسلمانی را بیگناه به قتل
آورد؟[331]
رابطه فامیلی با خلفا
پرسش 34.
آیا ازدواج امّکلثوم با
خلیفه دوم حقیقت دارد؟
پرسش 35.
اگر درست است این نشانه دوستی بین حضرت علی
(علیهالسلام) با خلیفه دوم نیست؟
ادعای رابطه فامیلی برخی از صحابه با اهلبیت
(علیهمالسلام) ، بهانهای برای نیکو جلوه دادن رابطه خلفا
با امیرمؤمنان (علیهالسلام) و مشروعیت سازی خلافت آنان است. حال آنکه
موضوع ازدواج امّکلثوم با عمربن خطاب، به عنوان یکی از
مباحث چالشی در هزاره اخیر مورد توجه بوده است به گونهای
که برخی این مدعا را زیرسؤال برده و برخی ضمن پذیرش آن، به تأویل و تبیین پرداختهاند.
اول. تردید در مدعا
برخی ادعای ازدواج امّکلثوم دختر فاطمه
(سلاماللهعلیها) با عمر را نفی میکنند؛ نامشخص بودن امّکلثوم،
تردید در سند حدیث و همچنین پراکندگیها و تناقض موجود در
این باره، زمینه تردید در این مدعا را فراهم آورده است.
1. نامشخص بودن امّکلثوم
امّ کلثوم به همراه حسن، حسین و زینب (علیهمالسلام) از فرزندان
فاطمه و علی (علیهماالسلام) است و گویا قبل از رحلت حضرت رسول
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) متولد شد.[332]
مدعا آن است که عمر با امّکلثوم دختر فاطمه زهرا
(سلاماللهعلیها) ازدواج کرده است[333]؛
در حالی برخی معتقدند امّکلثومی که به ازدواج خلیفه درآمد،
ربیبه و دختر خوانده امام علی (علیهالسلام) بود. زیرا اسمـاء بنت عمیس پس از
درگذشت جعفر بن ابیطالب، با ابوبکر ازدواج کرد و از این
ازدواج دختری به نام امّکلثوم متولد شد. پس از درگذشت
خلیفه نخست، اسماء با علی (علیهالسلام) ازدواج کرد و دختر خود را به عنوان ربیبه
به خانه امام آورد، سپس همین ربیبه به عقد عمر بن خطاب درآمد[334].
همچنین این نظر هم مطرح است: امّکلثوم
دختر جرول، همسر عمر بوده است؛ او مادر زید و عبیدالله است[335].
2. اشکال در سند
شیخ مفید در کتاب «المسائل السرویه» صحیح بودن حدیث ازدواج را
مورد شک و تردید قرار داده و میگوید: خبر تزویج از طریق
زبیر بن بکار نقل شده و او مورد اعتماد نیست، به خصوص که او از دشمنان علی
(علیهالسلام) بود، طبعاً نقل وی، به ویژه آنچه مربوط به بنیهاشم
است، قابل پذیرش نخواهد بود. آنچه مایه انتشار این خبر گردید، این است که ابومحمد،
حسن بن یحیی علوی آن را در کتاب «النسب» خود نقل کرده و از آنجا که فردی علوی آن را
نقل کرده است، گروهی آن را پذیرفتند.[336]
برخی از محققان اسناد حدیث ازدواج را که به شیوههای
مختلف نقل شده است، مورد بررسی قرار داده و تأکید دارند که اسناد همه آنها، بر اساس
معیارهای عالمان اهلسنت، ضعیف است.[337]
3.پراکندگی و وجود تناقض
شیخ مفید، ضمن نفی حدیث ازدواج به دلیل تردید در سند آن، از نقلهای
مختلف، پراکنده و متناقض درباره این موضوع یاد میکند؛
اختلافاتی که اصل حدیث تزویج را زیر سؤال میبرد.
1. علی (علیهالسلام) او را به عقد عمر درآورد.
2. این کار به وسیله عباس عموی علی (علیهالسلام) صورت پذیرفت.
3. این کار از روی تهدید انجام گرفت.
4. عروسی صورت پذیرفت و عمر از او دارای فرزندی به نام «زید»
شد.
5. خلیفه پیش از مراسم عروسی کشته شد.
6. زید نیز دارای فرزندی بود.
7. او کشته شد و وارثی نداشت.
8. او و مادرش در یک روز کشته شدند.
9. مادرش پس از وی زنده بود.
10. مهریه او چهل هزار درهم بود.
11. مهریه او چهار هزار درهم بود.
12. مهریه او پانصد درهم بود.[338]
دوم. تأویل و تبیین مدعا
بعضی از علمای شیعه با فرض پذیرش ازدواج امّکلثوم
با عمر[339]،
به تاویل و تبیین آن پرداختهاند؛ محور کلی دیدگاهها،
تکیه بر ازدواج از روی اضطرار، اجبار و تهدید از سوی خلیفه است ازاینرو
چنین ازدواجی، نافی گمراهی غاصبان خلافت نخواهد بود.
1.ضرورت دفع تهدید
شیخ مفید معتقد است که اگر انجام این ازدواج را بپذیریم، این
ازدواج با تکیه بر ظاهر اسلام افراد تعلق گرفته است و با هدف تالیف و پیشگیری از
ریختن خون خاندان و شیعیان شکل گرفت و امیرمؤمنان (علیهالسلام) پذیرش درخواست و
اصرار عمر را به مصلحت دین و دنیا میدانست ازاینرو
برای دفع تهدید خلیفه آن را پذیرفت[340].
امیرمؤمنان (علیهالسلام) با استفاده از نفوذش بر خلیفه تا آنجا
که ممکن بود وی را مشاوره، نصیحت، ارشاد و راهنمایی میکرد
و خلیفه نیز تا آنجا که برایش مقدور بود به حفظ جایگاه حضرت میپرداخت.[341]
2. اجبار و تهدید
شیخ مفید معتقد است امیرمؤمنان (علیهالسلام) برای این ازدواج
به اضطرار افتاد به گونهای که از سوی خلیفه تهدید شد و
امام جان خود و یارانش را در خطر دید و به ازدواج دختر با خلیفه رضایت داد.[342]
شیخ مفید در کتاب دیگر خود به نام المسائل العکبریة نیز همین نظر را پی گیری کرده
است[343].
سید مرتضی نیز بر غیر اختیاری بودن این ازدواج تأکید دارد به
گونهای که هر نوع مخالفت با این تزویج نوعی سرکشی و عصیان
در برابر خلیفه تلقی میشد[344].
مطابق نقل ابن جوزی هنگامی که علی (علیهالسلام) در پی
خواستگاری از امّکلثوم فرمود: او کودک است؛ عمر (با
ناراحتی) گفت: «به خدا سوگند! اینکه میگویی
عذر نیست (و بهانه است) و ما مقصود تو را میدانیم (که با
ما خوب نیستی)».[345]
به روایت ابن حَجَر عسقلانی، عمر، امکلثوم
را از علی (علیهالسلام) خواستگاری نمود. علی (علیهالسلام) فرمود: «من دخترانم را
برای پسران جعفر (طیار)، برادرزادگانم نگهداشتهام!»[346]
عمر نیز ساکت ننشست و این ازدواج را پیگیری کرد. در این
تعبیرات، ناخوشایندی عمر از جواب ردّ علی (علیهالسلام) آشکار است.
در منابع روایی شیعه، تهدید به صورت روشنتر
بیان شده است. در گزارشی، هنگامی که عمر امّکلثوم را از
علی (علیهالسلام) خواستگاری کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او داد)؛
عمر، عباس عموی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ملاقات کرد و ماجرا را برای
وی بیان کرد و آنگاه عباس را تهدید کرد: «به خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار
سقایت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامی کرامتی که برای شماست از بین خواهم برد و
دو شاهد برای اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه میکنم و دستش را
قطع خواهم کرد!». عبّاس به محضر علی (علیهالسلام) آمد و تهدیدات عمر را بازگو کرد
و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و علی (علیهالسلام) نیز به
دست او سپرد[347]و
عباس، امّکلثوم را به تزویج عمر درآورد[348].
با توجه به این تهدید، امام صادق (علیهالسلام) چنین بیان فرمود: «إنّ ذلک فرج
غُصبناه؛ این ماجرا (ازدواج عمر با امّکلثوم) ناموسی بود
که از ما غصب شد».[349]
پیشتر، عمر تهدیداتی نسبت به خاندان امیرمؤمنان (علیهالسلام)
داشت و همو حریم حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) را شکست[350]؛
بنابراین، در اینجا نیز عمر میتوانست تهدیدش را عملی کند،
به ویژه آنکه او در آن زمان خلیفه رسمی بود و قدرت فراوانی داشت! در نتیجه، اگر
ازدواجی صورت گرفته باشد، امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) به اضطرار، به آن رضایت
داد.
سوم. حاشیههای این مدعا
اگر این ازدواج را از روی اجبار و اکراه بپذیریم، حاشیههایی
پیرامون آن مطرح است که به اختصار از آن یاد میشود.
1.تندخویی خلیفه
عمر فردی خشن و تندخو بود و به همین دلیل، برخی از زنان، حاضر
به همسری وی نمیشدند. امّکلثوم
دختر ابوبکر، به خاطر تندی اخلاق خلیفه و خشونت او نسبت به زنان، دست رد بر این
خواستگاری زد[351].
دختر عتبه نیز در مخالفت با خواستگاری عمر چنین گفت: «لأنّه یدخل عابساً ویخرج
عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره؛ او عبوس و خشمگین وارد منزل میشود
و عبوس و عصبانی خارج میشود، درِ خانه را میبندد
و خیرش اندک است».[352]
به گزارش ابن عبدالبرّ، پس از آنکه امّکلثوم
از نزد عمر مراجعت کرد به پدر خود گفت: «بعثتنی الی شیخ سوء! تو من را به نزد شیخ
بدی فرستادی!».[353]
2.انگیزه خلیفه
انگیزه ظاهری خلیفه برای ازدواج، حدیثی بود که از پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکرد:«هر نوع پیوند نسبی
و سببی روز قیامت از هم گسسته میشود، جز پیوند با من از
طریق نسب یا سبب»؛[354]
او میگفت خواستم با این ازدواج از این موهبت بهرهمند
شوم»[355].
عمر مدعی بود: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر آنکه پدر
زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم[356].
به روایت یعقوبی، عمر علّت این درخواست را به خود علی
(علیهالسلام) نیز گفت[357].
بیشک این ادعایی ظاهری بیش نبود و وی پیشتر حرمت یگانه
دختر رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را شکسته بود؛ آیا آزردن فاطمه و بیاحترامی
به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروی سازگار است؟! آن هم آزردن کسی
که آزار و رنجش او آزار رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است: «فاطمة بضعة
منّی یؤذینی ما آذاها»[358].
بنابراین، به فرض که ازدواجی هم با اکراه و تهدید صورت گرفته
باشد، به یقین برای انتساب به خاندان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) جهت روز
رستاخیز نبوده است؛ بلکه انگیزههای دیگری داشته است!
3.خردی سن امّکلثوم
یعقوبی و طبری تاریخ این ازدواج را سال هفدهم هجری میدانند[359]
که در این صورت، سن امّکلثوم کمتر از 9 سال بوده است و
امیرمؤمنان (علیهالسلام) نیز در پی درخواست عمر، بر خردسالی او تصریح مینماید
و میفرماید: «إنّها صبیة؛ او کودک است».[360]
به گزارش ابن حَجَر عسقلانی، عمر از پدرش علی (علیهالسلام) خواستگاری کرد
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) صِغَر سنِّ او را به عمر گوشزد نمودند.
اطرافیان عمربه او گفتند: علی دعوت تو را ردّ کرده است. عمر برای بار دیگر مراجعه و
خواستگاری کرد.[361]
4.عقد بدون زفاف
آنچه از برخی مدارک شیعی استفاده میشود،
این تزویج تنها به عقدی بدون زفاف منتهی شد؛ حتی امام صادق (علیهالسلام) میفرماید:
روزی که عمر بن خطاب درگذشت، امیرمؤمنان، دخترش امکلثوم
را به خانه خود آورد.[362]
ابومحمد نوبختی معتقد است که امّکلثوم
کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولی) پیش از وقوع زفاف، عمر بمرد و پس از عمر وی با
عون بن جعفر، سپس محمد بن جعفر و سپس عبدالله بن جعفر، تزویج
نمودهاند.[363]
5.عدم وجود فرزند
ابن حجر مدعی است امکلثوم برای عمر دو
فرزند آورد: زید و رقیه[364].
شیخ طوسی نیز برای امّکلثوم از عمر
فرزندی به نام زید بن عمر ذکر میکند
که مادر و فرزند در یک ساعت از دنیا رفتهاند.[365]
اما مورخ نامی، مسعودی مینویسد: عمر از
این ازدواج طرفی نبست و ثمرهای به نام فرزند نداشت.[366]
6.مظلومیت و بیارتباط با
مشروعیت خلیفه
در تاریخ انبیاء، نمونههایی از تن دادن
به ازدواج با گمراهان از روی اضطرار و اجبار وجود داشته است نمونه آشکار، ازدواج دو
دختر پیامبر (علیهالسلام) است و نمونه پیشتر آن ماجرای دختران حضرت لوط است؛ وقتی
قومش از او خواستند دو مهمان نیک سیما را در اختیار آنان قرار دهد حضرت از روی
اجبار موضوع تزویج دختران خود را به قوم خود مطرح کرد و فرمود:
﴿هَؤُلاء بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ
لَکُمْ﴾[367].
بدیهی است موافقت با این ازدواج دلیلی بر مشروعیت فکر و حرکت
غیر هم کیش نیست و در این باره، ازدواج امّکلثوم با عمر،
ارتباطی با مشروعیت خلافت آنان ندارد[368].
عبدالجلیل قزوینی رازی (زنده تا 560ق) نیز به گونهای
این موضوع را ترسیم میکند که ضمن تکیه بر مظلومیت
امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، چنین تزویجی را با پیشینه میشمارد
و جایگاه خصم را سست میانگارد: «به مذهب شیعه، علی
(علیهالسلام) بهتر نیست از مصطفی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، و برابر مصطفی نیز
نیست! و دختر علی (علیهالسلام) بهتر نیست از دختران مصطفی
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) . و عمر به اتّفاق سُنِّیان بهتر است از عثمان
عَفَّان، و شیعه انکار نکند که: محمد مصطفی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) دو دختر به
عثمان داد، پس چون آن روا باشد و بوده است، این نیز روا باشد، و هر نقصان که اینجا
باشد آنجا نیز باشد، و هر مصلحت که آنجا بوده باشد اینجا نیز باشد و مصطفی
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به فرمان خدای تعالی داد و علی (علیهالسلام) عالمتر
نبود از مصطفی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) … در تواریخ و آثار هست که: مصطفی
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) دختر خویش را به پسر بُولَهَب داد و دختری را به ربیع
بن عاص تا بداند که أنبیا و أئمه (علیهمالسلام) همه دختران بدادهاند
به کسانی که درجه و مرتبه ایشان نداشتهاند، و نقصان مرتبه
ایشان نبوده است… علماء دانند که چون دختر مصطفی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) زن
عثمان باشد تفاخر در آن عثمان را باشد نه مصطفی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را، تا
روز وفات آن دختر سید عالم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید:
«نِعْمَ الْخَتَنُ الْقَبْرُ». و اگر دختر مرتضی (علیهالسلام) زن عمر باشد تفاخر و
منزلت در آن پیوند عمر را باشد، نه علی (علیهالسلام) را که بنیهاشم
دگرند، و بنیعدی دگر، و مرتبه بوطالب دگر است و مرتبه
خطّاب دگر، و علی مرتضی (علیهالسلام) دگر است و عمر دگر»[369].
با درنگ در این ازدواج به نوعی صدها درجه مظلومیت امیرالمؤمنین
و اهلبیت بهتر ظاهر میشود و سندی
است برای غاصبیت عمر بن خطّاب که به طور مزوّرانه آن
مخدّره را به نکاح درآورد[370].
ازاینرو اگر ازدواجی تحت شرایط خاصّ صورت گیرد و امامی
همانند امیرمؤمنان (علیهالسلام) به سبب مصلحتی مهم به این امر رضایت دهد، نه
اشکالی بر آن حضرت وارد است؛ و نه علامت مودّت و دوستی است. باید از کسانی که این
بحث را طرح کردهاند سپاسگزاری
نمود که با طرح این بحث بُعد دیگری از مظلومیت امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) را
آشکار نمودند و خود در اشکال تازهای قرار گرفتند.
نام گذاری به نام خلفا
پرسش 36.
چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نام بعضی از
فرزندانش را به نام خلفا قرار داده بود؟ آیا این نشان از ارتباط خوب آنان با هم
نداشت؟
این نامها در عرب رایج بود و مردم هم
بر اساس فرهنگ رایج زمانه خود اسامی را برمیگزیدند، ازاینرو
نمیتوان گفت که علی (علیهالسلام) به خاطر دوستی با خلفا
نام برخی فرزندان خود را ابوبکر، عمر و عثمان گذاشته و به
واقع نمیتوان تنها با نامگذاری،
همه ستمهایی که در تاریخ بر اهلبیت
(علیهمالسلام) روا شده است را انکار کرد. برای تبیین تفصیل این پاسخ، نکات ذیل
ارائه میگردد:
نامهای سه خلیفه از نامهای
مخصوص این سه نبود، بلکه قبل و بعد از اسلام، چنین نامهایی
در میان عرب شایع و رایج بود. با مراجعه به کتابهای رجالی
میتوان صدها نام ابوبکر، عمر یا عثمان را یافت که سنخیتی
با چهرههای شاخص نیز ندارند. زیرا این نامها،
از اسامی معروف میان عرب جاهلی و اسلام بوده و هرگز از شنیدن این نام، تنها آن سه
خلیفه به ذهن تداعی نمیکرد. نام ابوبکر، عمر، عثمان، یزید
و… نام عمومی و مربوط به عموم است و نام اختصاصی نیست و گاهی یک اسم برای افراد
زیادی انتخاب میشد که با همان نام هم شناخته میشدند
و هیچ محدودیتی در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است.
ابن حجر در کتاب الاصابه، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر
از صحابه را نام میبرد که اسمشان عمر بوده است و تمامی
آنان بیارتباط با نام خلیفه دوم است.[371]
در میان یاران ائمه اطهار (علیهمالسلام) ، افرادی به نام یزید
بن حاتم یا معاویة بن عمار وجود دارد؛ و ارتباطی نیز با چهرهای
منفوری چون یزید بن معاویه یا معاویة بن ابوسفیان ندارد.
برخی خلفا در نامگذاری برخی افراد
دخالت میکردند؛ یکی از عادات عمر تغییر نام افراد بود. بر
اساس اظهار مورخان شخص عمر این نام را بر او گذارد و به این نام نیز معروف شد.
بلاذری(متوفی 279ق) مدعی است عمر بن خطاب، فرزند علی را از نام
خویش، «عمر» نامگذاری کرد[372].
همو نام ابراهیم فرزند حارث را تغییر داد و اسمش را عبدالرحمن گذارد[373]!
نامگذاری فرزندان روی علاقه والدین به
افراد و شخصیتها صورت نمیگرفت و
اگر نامگذاری به خاطر ابراز محبت به شخصیتها
بود، چرا خلیفه دوم به سراسر ممالک اسلامی بخشنامه کرد که کسی حق ندارد فرزندش را
به نام رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نامگذاری
کند؟[374]
ازاینرو نمیتوان نام گذاری عمر و
عثمان را به خاطر علاقهنامگذار به دو خلیفه دانست.
اگر وضعیت خفقان، وحشت و فشار بر شیعیانِ آن روزگار را در نظر
آوریم، خواهیم دید ائمه معصوم (علیهمالسلام) از اهلبیت
برای نجات شیعیان ناگزیر دست به اقداماتی میزدند که در نظر
شرع جایز بود؛ از جمله: نام خلفا را بر فرزندانشان مینهادند.
با بزرگان صحابه، به وسیله ازدواج، پیوند خویشاوندی برقرار میکردند
تا از این فشارها بکاهند و دستگاه ظلم بنیامیه و بنیعباس
نتوانند به این بهانه که آنان با خلفای سهگانه معارضاند،
از سادگی مردم سوء استفاده کرده، عرصه را بر آنان و شیعیانشان سخت بگیرند و دست به
قتل و غارت بزنند[375].
البته گاه یک اسمی در یک زمانی میان مردم منفور بشود که در این
صورتبه طور متعارف مردم از آن دوری میکنند. اما در آن
روزگار هنوز این نامها منفور نشده بود و عموم مردم از آنها
استفاده میکردند.
راز نپذیرفتن سیره خلفا
پرسش 37.
چرا حضرت علی (علیهالسلام) در شورای شش نفره
خلافت را قبول نکرد؟ امام میتوانست با گفتن یک دروغ مصلحتی
و پیروی از طریق شیخین به حکومت برسد و آنگاه برای اصلاح
مسلمین اقدام کند؟علت نپذیرفتن شرط عبدالرحمان عوف از سویامام چه بود؟
نخست، ماجرای شکل گیری شورای شش نفره را مرور نماییم:
در سال 23 هجری، خلیفه دوم زخمی شد و در واپسین روزهای عمر، در
پی تعیین خلیفه پس از خود بر آمد. چون کسانی مانند: ابوعبیده جراح و سالم مولی
حذیفه و مُعاذ بن جبل که او آنها را برای خلافت مناسب میدانست،
از دنیا رفته بودند، به شورا تن داد.[376]
او شورای شش نفرهای مرکب از علی (علیهالسلام) ، عثمان،
زبیر، طلحه، سعد وقاص و عبدالرحمان عوف معرفی کرد تا آنان پس از رایزنی، خلیفهای
از میان خویش برگزینند. ترکیب اعضای شورا چنان بود که خلافت به عثمان میرسید؛
زیرا به دستور عمر، نظر عبدالرحمان عوف(از خویشاوندان عثمان) ملاک عمل بود.
سرانجام، با همدستی او و سعد وقاص، عثمان به خلافت رسید. یعقوبی ماجرای قدرت
یافتن عثمان را چنین گزارش میدهد:
عبدالرحمان بن عوف به علی (علیهالسلام) گفت: با خدا
میثاق میداری که اگر برسر کار آمدی به کتاب خدا،
سیره رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سیره شیخین! عمل کنی؟ امام
(علیهالسلام) فرمود: امید دارم، در کنار کتاب خدا و سیره پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، به دانش و توانایی خود عمل کنم. عبدالرحمان،
عثمان را فراخواند. او شرایط فرزند عوف را پذیرفت و عبدالرحمان با او بیعت کرد. علی
(علیهالسلام) گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو بازگرداند.[377]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در خطبه شقشقیه میفرمود:
«(عمر) گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان در آورد. خدا را
چه شورایی! من از نخستین (ابوبکر) چه کم داشتم، که مرا در پایه او نپنداشتند، و در
صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. امّا یکی از کینه
راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و این دوخت و آن برید، تا سوّمین به
مقصود رسید».[378]
با درنگ در متون فوق، چند نکته در پاسخ ارائه میگردد:
1. بسیاری از سیاستمداران جهان از اصل
غدر و خیانت برای مقصد خودشان استفاده میکنند اما اسلام و
سیره بزرگان دین اجازه سود جستن از هر وسیله باطلی برای دستیابی
به حق را نمیدهد. راه روشن است و برای رسیدن به هدف حق،
باید از وسیله حق استفاده کرد. علی (علیهالسلام) ضمن نفی پیروی از اصل غدر و خیانت
در رسیدن به هدف از حریم صداقت، امانت، وفا و درستی حفاظت میکرد؛
زیرا پاسدار اصول انسانی بود.[379]
2. یکی از اقدامات خلفا، تغییر و تبدیل احکام الهی بود که بنا
به اجتهاد و رأی خود، احکام شرع اسلام را تغییر میدادند و
مسلمانان مجبور بودند به اجتهاد و رأی ایشان عمل کنند و چون قدرت و امکانات در
اختیار آنها بود، مردمبه خاطر زور یا مال و مقام، از اوامر آنها پیروی میکردند.
قضاوتهای غیرعادلانه، تغییر سهم بیت المال، مسح بر خفّین،
حرام کردن متعه نساء و متعه حج، کمکردن تکبیر نماز میت،
بلند نخواندن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در
نماز، تغییر حکم طلاق، تغییر در حکم صدقات، طبقاتی کردن جامعه،
روی کار آوردن و اختیار دادن به بنیامیه و نماز مستحب با
جماعت به جا آوردن، نمونههایی از بدعتهای
خلفا بود که متأسفانه جزء دین قرار داده شد.[380]
خلیفه دوم در بیعت گرفتن برای خلیفه سوم، سیره شیخین، یعنی سیره
ابوبکر و عمر را به آن اضافه شد. به طوری که مسلمانان به احکامی که خلفا در مقابل
نصّ قرآن و سنّت قطعی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، بر حسب اجتهاد خود عمل
کرده بودند، پایبند شده آنها را جزء دین به حساب میآوردند.
حضرت امیر (علیهالسلام) با نپذیرفتن حکومت به شرط عمل به سیره شیخین، و سپس عمل
نکردن به سیره آنها در دوران حکومت خود، سیره خلفا را از حجّیت انداخته نشان دادند
که تنها قرآن و سنّت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مدرک احکام الهی است، نه
سیره خلفا.[381]
خدمات امام علی (علیهالسلام)
پرسش 38.
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در دوره خلافت
خلفای سه گانه و در طول دوره 25 ساله، چه خدماتی را به جهان اسلام ارائه نمودند.
خدمات حضرت امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام) در زمان پیش از به
حاکمیت و خلافت، تمامی در راستای مسئولیت اصلی ائمّه اطهار (علیهمالسلام) ، یعنی
هدایت مردم و حفظ اسلام بوده است. با تکیه بر اثر ارزنده علامه سید مرتضی عسگری[382]؛
فهرستی از خدمات امام ارائه میشود:
1. جمعآوری قرآن
امام (علیهالسلام) بعد از دفن پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرآن را به صورت منظّم، به همان ترتیب که پیامبر
فرموده بودند، جمعآوری نمودند.
عکرمه میگوید: وقتی با ابوبکر بیعت
کردند، علی در خانهاش نشست، عمر با او ملاقات کرد و گفت:
آیا از بیعت با ابوبکر تخلف میکنی؟ او گفت: وقتی پیامبر از
دنیا رفت سوگند خوردم که عبا بر دوش نگیرم مگر برای نماز واجب تا وقتی که قرآن را
جمع آوری کنم، چون ترسیدم که قرآن تغییر پیدا کند[383].
امیرمؤمنان (علیهالسلام) بر اساس نزول آیات شریفه به جمع
آوری قرآن پرداخت؛ او میفرمود:
«به خدا سوگند! آیهای نازل نشد مگر اینکه
میدانم در چه موردی نازل شده و در کجا نازل گردیده و بر چه
کسی نازل شده است».
و در فرمایشی دیگر فرمود:
«سؤال کنید از من در مورد کتاب خدا، زیرا آیهای
نیست مگر اینکه میدانم که در شب
نازل شده است یا در روز، در بیابان هموار نازل شده یا در کوه»[384].
ابن ابی الحدید میگوید: همه اتفاق نظر
دارند که علی قرآن را در زمان رسولالله
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) حفظ میکرد و غیر از او کسی
این کار را انجام نمیداد. و نخستین کسی بود که قرآن را جمع
آوری نمود.[385]
از آنجایی که امام علی (علیهالسلام) ، اطلاعات کافی درباره همه
آیات قرآن و شأن نزول آنها داشته آنطوری که از روایت گذشته
بر میآید، آن را طبق دستور پیامبر گرامی اسلام
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به رشته تحریر درآورده و در قرآنش، تأویل و تفسیر آیات
را به گونهای که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او
آموخته بود نگاشته است، لذا قرآن آن حضرت کاملترین
قرآنها بود؛ زیرا تفسیر و تأویل و شأن نزول آیات هم در آن
وجود داشت.
2. راهنمایی خلفا
این راهنمایی در حوزههای مختلف سیاسی،
نظامی و اعتقادی بود و بیشترین آن در ساحت قضایی گزارش شده است؛ موارد زیادی در
تاریخ نقل شده که خلفا احکامی را خلاف حق صادر میکردند و
حضرت امیر (علیهالسلام) آنها را به اشتباهشان واقف مینمودند.
3. پاسخ به سؤالات علمای اهل کتاب
پس از انتشار اسلام در بیرون جزیرةالعرب
و ورود اسلام به روم شرقی و ایران، دانشمندانی از یهود و نصاری برای تحقیق به مدینه
میآمدند و در پی شناسایی پیامبر و اوصیای او بودند، و چون
دستاندرکاران حکومت، تخصّصی در معارف اسلامی نداشتند و در
پاسخ سؤالات علمی آنان میماندند، ناگزیر به علی
(علیهالسلام) متوسّل میشدند و آن حضرت به سؤالات، پاسخ میدادند
و مشکلات علمی آنان را حل میکردند.
4. تأکید بر تفسیر پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از قرآن
هر چه از قرآن بر پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل میشد،
حضرتش برای مردم میخواند و معانی آن را بیان میفرمود.
یکی از صحابه میگوید: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در مسجد مدینه ده آیه ده آیه به ما یاد میداد و از آن ده
آیه نمیگذشتیم تا آنچه احکام و بیان در آن آیات بود، میآموختیم.[386]
یعنی آنچه از علوم قرآن لازم بود، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای مردم
بیان میکردند. البته این بیان هم از خداوند بود که به
واسطه جبرئیل بر پیامبر نازل میشد. به این ترتیب، صدها نفر
قرآن را با معنا و تفسیر فرا گرفته حفظ میکردند که به آنها
قاریان قرآن میگفتند و کسانی از اینها
که نوشتن بلد بودند، آنچه یاد میگرفتند روی چرم، تخته،
استخوان کتف گوسفند و… مینوشتند؛ چه آیه قرآن، و چه بیان
پیامبر در معنای لغوی و شأن نزول و احکام آن آیات. این مجموعهها
را مصحف میگفتند. پس آموزش و نگارش قرآن در زمان پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، همراه با بیان و تفسیر آن حضرت بوده و نوشتن قرآن به
تنهایی مرسوم نبوده است.[387]
لیکن عمر ضمن ممنوعیت نقل حدیث پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، به والیان خود
دستور میداد: مردم را به قرآن مشغول دارید و از حدیث
پیامبر منصرف کنید. قرظة بن کعب از اصحاب پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میگوید:
عمر مرا والی کوفه کرد، وقتی عازم کوفه شدیم به بدرقه ما آمد تا مسافتی از مدینه
دور شدیم. گفت: میدانید برای چه به بدرقه شما آمدم؟ گفتیم:
برای اینکه ما صحابی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
هستیم و تو خواستهای ما را اکرام کنی. گفت: آری، ولی غیر
از آن، چیز دیگری هم هست و آن اینکه شما به شهری میروید
که مردمش خیلی قرآن میخوانند، مثل زنبورها که صدایشان در
هم میپیچد. شما آنها را از خواندن قرآن به شنیدن حدیث
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشغول نکنید. قرظه میگوید:
من پس از آن از ترس خلیفه حدیثی از پیامبر نقل نکردم[388].
در نتیجه این عمل، کار در شهرهای مسلمین بدانجا کشید که
مردم فقط قرآن میخواندند و صاحبان مصاحف که در آنها قرآن
همراه تفسیر بود، حق نداشتند تفسیر پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بیان
کنند.
عمرو عاص به عمر نوشت: کسی در اینجا هست که از تفسیر قرآن میپرسد.
عمر در جواب نوشت: روانه مدینهاش کنید. او را به مدینه
فرستادند. این بنده خدا نمیدانست خلیفه او را برای چه
احضار کرده است، لذا زمانی که بر خلیفه وارد شد، پرسید: یا امیرالمؤمنین!
﴿وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً﴾[389]
یعنی چه؟ عمر گفت: پس تو همان شخص هستی؟! بیا جلو. بعد با خوشه خرما که خرمایش را
کنده بودند، صد ضربه به سرش زد. گفت: یا امیرالمؤمنین! آنچه در سرم بود، بیرون رفت.
خلیفه گفت: ببریدش زندان. آنگاه که از زمین بلند شد، خون
از پیراهنش میچکید. چون بهبود یافت، خلیفه دستور داد
دوباره او را آوردند. این دفعه صدضربه به کمرش زد که در کمرش شیاری ایجاد شد. سپس
گفت: ببریدش به زندان. و بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند، گفت: یا امیرالمؤمنین!
اگر میخواهی مرا بکشی، راحت بکش و خلاصم کن. عمر او را به
بصره تبعید کرد و به والی بصره، ابوموسی اشعری، دستور داد که کسی با این شخص نشست و
برخاست نکند و سخن نگوید. این شخص نماز جماعت میرفت، ولی
کسی با او حرف نمیزد. پس از مدّت زمانی نزد ابوموسی آمد و
با التماس از او خواست تا نزد خلیفه برای او شفاعت کند. ابوموسی برای عمر نوشت: این
شخص توبه کرده است، اجازه بدهید مردم با او نشست و برخاست کنند و با او رفتار عادی
داشته باشند. آنگاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند.
در تاریخ نوشتهاند که او از اشراف بود و پس از این واقعه
از اشرافیت افتاد.[390]
دستگاه خلافت عمر، ممنوعیت نقل بیان پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درباره قرآن ادامه داد تا آنکه
نوبت به عثمان رسید. در این زمان عثمان قرآنی را که در زمان عمر بدون تفسیر نوشته
شده و نزد حفصه بود، از او گرفت و دستور داد از روی آن شش نسخه نوشتند و به هر یک
از شهرهای مکه، شام، کوفه، بصره، حمص و اسکندریه، یک نسخه فرستاد تا فقط از روی
آنها تکثیر و قرائت شود. یک نسخه را نیز در مدینه نگاه داشت. بعد مصاحف صحابه را که
همراه تفسیر بود،جمع کرد و همه را سوزاند.[391]
لذا در دست مسلمانها تنها همین قرآن بیتفسیر
ماند. فقط عبداللّه بن مسعود مصحفش را نداد، برای همین بود که به او تهمتها
زدند. مثلاً گفتند: او قرآنش را نمیدهد چون فلان سوره را
ندارد یا فلان چیز را زیادی دارد[392].
حضرت امیر (علیهالسلام) در این دوره با تربیت شاگردان خاص خود،
آنان را از حدیث و تفسیر پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آگاه کرد و همچنین در
زمان خلافتش، با آزاد کردن نقل حدیث از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، در
کنار فرمایشات خودش، تفسیر قرآن را به جامعه برگرداند.
5. فعالیتهای اقتصادی
بعد از وفات پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، حکومت نقشهای
برای تحریم اقتصادی علیه بنیهاشم و اهلبیت
طرحریزی، و آنها را از حقوق مالیشان
محروم کرد؛ دستگاه خلافت خمس را که حق اهلبیت است[393]،
به کلّی از احکام اسلامی حذف کردند. همچنین ضمن محروم کردن حضرت زهرا (علیهالسلام)
از ارث پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، فدک را که بیش از سه سال توسط
کارگزاران فاطمه زهرا (علیهالسلام) اداره میشد، غصب کرد[394].
حضرت امیر (علیهالسلام) در مقابل این نقشه زیانآور، یک
سلسله فعالیتهای اقتصادی انجام داد و آن توطئه را خنثی
نمود. حضرت امیر (علیهالسلام) در طول بیست و چهار سال و اندی خلافت خلفای سهگانه،
به مقابله با این نقشه قیام کرد و یک سلسله کارهای اقتصادی انجام داد. زمینهای
مدینه نوعا حاصلخیز، و آبهای زیرزمینی آن در سطح بالا قرار
دارد. امیرالمؤمنین با استفاده از این موهبت، چاههایی حفر
و زمینهایی را احیا کرد. و چندین نخلستان بزرگ احداث نمود
و آنها را وقف علویون و اهلبیت (علیهمالسلام) قرار داد.
بعدها ائمّه از درآمد این مزارع و نخلستانها، در راه تبلیغ
اسلام و رفع نیاز مستمندان و کمک به موالی خود استفاده میکردند.
امام بدین وسیله تا حدود زیادی این نقشه شوم را خنثی نمود.
فصل پنجم – دولت عدالت
غوغای بیعت
پرسش 39.
چرا بعد از قتل عثمان و حضور مردم برای بیعت با
حضرت علی (علیهالسلام) ایشان ابتدا از قبول حکومت سرباز زدند؟
پاسخ به این پرسش را با تکیه بر فرمایشات امیرمؤمنان
(علیهالسلام) در بندهای ذیل پی میگیریم:
1. اقبال عمومی
شورش علیه عثمان، با هدف بازگشت به سیره رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، رعایت عدل و انصاف و ریشه کنی ستم تحقق یافت. این
ایده مشترک، مردم را به سمت خانه علی (علیهالسلام) کشاند؛ ابن اثیر مدعی است که
تمام طبقات مردم به خانه علی (علیهالسلام) هجوم آوردند و اطراف خانه او را احاطه
کرده و میگفتند: یا اباالحسن عثمان کشته شد و ما به پیشوا
نیازمندیم و امروز هیچ فردی را شایستهتر از تو نمیدانیم،
تو پیشقدمترین مردم در اسلام و
نزدیکترین افراد به پیامبر خدا هستی[395].
امیرمؤمنان (علیهالسلام) فرمود:
«چنان بر من هجوم آوردند که شتران تشنه به آبشخور روی آرند و
چراننده پایبند آنها را بردارد و
یکدیگر را بفشارند؛ چنانکه پنداشتم خیالِ کشتن مرا در سر
میپرورانند یا در محضر من، بعضی خیالِ کشتن بعض دیگر را
دارند».[396]
حضور طرفداران امام که انصار و بسیاری از صحابه و نیز قاریان
کوفه در جمع آنان به چشم میخوردند، چنان قوی بود که به
شیفتگان خلافت مانند طلحه، زبیر و سعدبن ابی وقاص اجازه نداد اهداف خویش را پی
گیرند.[397]
خواست مشترک همگان آن بود که علی (علیهالسلام) خلافت را بپذیرد و اجازه بیعت دهد.
«ناگهان دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند و چون یالِ کفتار
پس و پشت هم ایستادند، چندان که حسنان[398]
فشرده گشت و دو پهلویم آزرده، به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سرنهاده به هم».[399]
آنچه زیبا مینمود، حضور «توده مردم»
برای بیعت با امام بود و حضرت این حضور را چنین بیان میدارد:
«و دستم را گشودید، بازش داشتم؛ و آن را کشیدید، نگاهش داشتم.
سپس بر من هجوم آوردید همچون شتران تشنه که روزِ آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند[و
دوش و بَرِ هم سایند] چندان که [از هجوم مردمان] بندِ پایافزار
برید و ردا افتاد و ناتوان پامال گردید؛ و خشنودی مردم بدان جا رسید که خردسال
شادمان شد و سالخورده لرزان لرزان بدان جا روان و بیمار [برای بیعت] خود را برپا میداشت
و دخترانِ جوان [برای دیدن آن منظره] بینقاب دوان».[400]
2. امتناع آغازین
امام در آغاز خواستِ مردم را رد کرد و بر این نکته اشاره فرمود
که نیازی به شما و حکومت شما ندارم هر که را اختیار کردید من به او رضایت میدهم.[401]گویا
امیرمؤمنان (علیهالسلام) جامعه را فاسدتر از آن میدانست
که بتواند رهبریاش کند.
به گزارش ابن اعثم، امام نخست از بیعت خودداری کرد و فرمود:
«مرا در این کار رغبتی نیست، بدان حاجت ندارم و نمیخواهم
کسی با من بیعت کند. دست از این بدارید و از برای این کار کسی دیگر طلبید».
حضرت، حتی با بیان نام طلحه و زبیر، بدین نکته اشاره فرمود که،
ایشان اهل این کارند و ممکن است در این کار رغبت داشته باشند. آنگاه
خود با مردم نزد طلحه رفت، اما طلحه به امام (علیهالسلام) گفت: تو بدین کار
سزاوارتری و خلافت امت، به حکم سوابق نیک و فضایل بسیار و شرف خویشاوندی نزدیکت با
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) حق تو است. نظیر این سخن با زبیر نیز مطرح شد
و او نیز بر برتری علی (علیهالسلام) گواهی داد.[402]
3. شرط پذیرش
با افزوده شدن پافشاری مردم و صحابه، همگان بر خلافت امیرمؤمنان
(علیهالسلام) اصرار داشتند؛ امام (علیهالسلام) از پذیرفتن حکومت بدون قید و شرط
امتناع نمود و فرمود:
«تا صبح فردا به شما مهلت میدهم بروید
فکر کنید اگر حاضرید در مقابل حکومت من تسلیم باشید و اعمال خلفاء
گذشته را به رخ من نکشید و از من تقلید و پیروی کنید و زبان اعتراض نداشته باشید،
با این شرط در مسجد (مرکز عمومی مسلمانان) اجتماع کنید وگرنه هر که را میخواهید
انتخاب کنید».
فردا در مسجد اجتماع کردند امیرمؤمنان آمد و بالای منبر رفت و
فرمود:
«ای گروه مردمان دیروز ما از یکدیگر جدا شدیم در حالی که من از
حکومت بر شما کراهت داشتم ولی شما امتناع کردید و اصرار ورزیدید که به جز من کسی
حکومت شما را به دست نگیرد، من در صورتی زمام امور را به عهده میگیرم
که اختیار اموال شما به دست من باشد و من با این اختیار نمیخواهم
به سود خود استفاده کنم. اگر میخواهید من بر شما حکومت کنم
وگرنه هیچ مسئولیتی از شما را بر عهده نمیگیرم»[403].
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در ترسیم هدف پذیرش خلافت چنین میفرمود:
«خدایا، تو میدانی آنچه از ما رفت نه
به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز خواستنِ زیادت. بلکه میخواستم
نشانههای دین را به جایی که بود بنشانم و اصلاح را در
شهرهایت ظاهر گردانم تا بندگان ستمدیدهات را ایمنی فراهم
آید و حدود ضایع ماندهات اجرا گردد».[404]
بیشک حرکت اصلاحی امیرمؤمنان
(علیهالسلام) با خواست و منافع گروهی از بیعتکنندگان
و قدرتمندان سازگار نبود. بدینسبب، تهدیدها،
بیمهریها، سستیها،
پیمانشکنیها و فتنهها
یکی پس از دیگری آشکار گردید.
امام میفرمود:
«اگر دو پایم در این لغزشگاه [فتنهها]
استوار ماند، چیزهایی را دگرگون کنم».[405]
چگونگی بیعت
پرسش 40.
بیعت با امیرمؤمنان (علیهالسلام) چگونه بود؛ آیا
همگان بیعت کردند؛ امام از این بیعت چگونهیاد میکنند؟
بیعت با امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، فراگیر، همگانی، از
روی خواست واقعی مردم و بیعتی آزادانه بود[406]
و امام برای استحکام پایههای حکومت خود، صحابه و
مردم را کاملاً آزاد گذاشت و به آنان وقت فکر کردن داد و سپس در مرکز عمومی برای
بیعت حاضر شد تا راه عذرها را به روی تمام مردم ببندد. امام در این باره میفرمود:
«بیعت شما با من بیاندیشه و تدبیر نبود
و کار من با شما یکسان نیست. من شما را برای خدا میخواهم و
شما مرا برای خود میخواهید. ای مردم، مرا بر کارِ خود یار
باشید و فرمانم را پذیرفتار».[407]
حضرت، به منظور پیشگیری از بهانهجوییهای
آینده، مشارکت بزرگان صحابه را در این امر لازم دانست؛ بیعت را از آن «اصحاب بدر»
شمرد و فرمود: «هر کس را آنان خلیفه کنند بر مسند خواهد نشست. پس تمامی یادگاران
نبرد بدر نزد علی (علیهالسلام) آمدند و خواستار بیعت شدند».[408]
در آغاز طلحه برخاست، دست بیمار و ناتوانش را پیش آورد و با
امام بیعت کرد.[409]
سپس زبیر و آنگاه مهاجران و انصار[410]
و همه ساکنان مدینه با حضرت علی (علیهالسلام) بیعت کردند».[411]
به گفته مورخان، همه شرکت کنندگان در بدر که تا آن زمان زنده
بودند، با علی (علیهالسلام) پیمان وفاداری بستند.[412]
در یک اقدام بیسابقه، مردم با آزادی
کامل و سرور و شادمانی فوق العادهای به حکومت او روی
آوردند و با امام بیعت کردند، به طوری که حتی یکی از دشمنان حضرت دربارهی
بیعت علی (علیهالسلام) میگوید: مسلمانان آنطور
که به خلافت علی (علیهالسلام) رو آوردند دربارهی خلافت
عثمان اطمینان خاطر نداشتند، حکومت علی با رضایت و سرور دلها
و اطمینان قلبها و امیدواری مردم و آیندهای
درخشان مواجه گردید ولی مردم وقتی با عثمان بیعت میکردند
با ترس و کدورت و اضطراب و تردید با وی بیعت کردند و دربارهی
وی هماهنگی نداشتند.[413]
ابن حجر درباره بیعت بینظیر همگان با
امام این گونه مینویسد:
«بیعت خلافت با علی (علیهالسلام) پس از کشته شدن عثمان و در
اوائل ذیالحجه سال 35 هـ. ق صورت گرفت و مهاجران و انصار و
همه کسانی که در شهر بودند با او بیعت کردند و به وسیله نامه از اهالی استانها
بیعت خواسته شد و همهشان پذیرفته بیعت کردند جز معاویه در
میان اهالی شام.»[414]
بعد از بیعت
پرسش 41.
پس از بیعت همه با امیرمؤمنان (علیهالسلام) ،
چند طیفهمراه و مخالف امام شکل گرفت؟
بیعت فراگیر و عمومی با امیرمؤمنان (علیهالسلام) به عنوان یک
پدیده نادر و بیمانند، نقطه امیدی برای حاکمیت عدالت به
شمار میرفت اما در همان ماههای
نخست، زمزمههای مخالفت و پیمانشکنی،
زمینههای جنگها و فتنهها
را پدید آورد.
علی بن ابیطالب (علیهالسلام) میفرمود:
«آنگاه که به امر خلافت قیام کردم،
طایفهای نقض بیعت کردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند و
جمعیتی، از آغاز، سرکشی و طغیان کردند.»[415]
در یک تحلیل، اسعد بن عبدالله اشعری قمی (متوفی301 ق) مخالفان
را اینگونه توصیف میکند: «هنگامی
که «عثمان» کشته شد، تمام مردم با «علی» بیعت کردند ولی پس از مدتی اختلاف پیدا
کردند، یک دسته بر بیعت علی (علیهالسلام) باقی ماندند و دسته دیگر، با عدهای
از سرشناسان اصحاب پیغمبر؛ مانند «سعد بن ابی وقاص»، «عبداللَّه بن عمر بن خطاب»،
«محمد بن مسلمه انصاری» و «اسامة بن زیدبن حارثه کلبی» از بیعت با «علی
(علیهالسلام) » عزلت گزیده، نه در جنگ با آن حضرت و نه در جنگ با مخالفان او شرکت
کردند، و گفتند جنگ با هیچ کدام از این دو دسته جایز نیست».
بعضی از آگاهان نیز نوشتهاند که پس از
مدتی «احنف بن قیس تمیمی» با عدهای از «بنی تمیم» نیز از
علی (علیهالسلام) جدا شد و گفت: من بدینجهت از جنگ کنارهگیری
کردم که جان و مالم حفظ شود به خاطر اینکه اعتقاد به کنارهگیری
داشته باشم. دسته دیگری از مخالفتها از سوی طلحه، زبیر و
عایشه شکل گرفت که به سمت بصره رفتند و پیکار را فراهم آوردند؛ آنان اصحاب جمل
بودند. برخی نیز به سمت معاویه فرار کردند و همراه اهل شام به مخالفت با امیرمؤمنان
(علیهالسلام) پرداختند؛ آنان خونخواهی عثمان را بهانه
کردند و به جنگ با امام پرداختند؛ آنان اهل صفین بودند. عدهای
هم بعد از حکمیت به مخالفت با امام اقدام کرده، شعار «لاحکم الا الله» سر دادند و
امیرمؤمنان (علیهالسلام) را تکفیر نمودند، آنان که مارقین نام یافتند و در نهروان
با امام روبهرو شدند و حضرت با ایشان ستیز نمود. بازمانده
این طیف به خوارج مشهور شدند[416].
در تقسیم بندی فوق، فرای سه طیف ناکثین (اصحاب جمل)، قاسطین
(اهل صفین) و مارقین (اهل نهروان)؛ از جریان ساکتین یاد شده است؛ طیفی از صحابه و
خواص که ضمن پیمان شکستن با خلیفه مسلمین، به ظاهر کُنج عزلت گزیدند؛ با کنکاش، میتوان
رد پای این طیف را در شکل گیری و تداوم اصحاب جمل و صفین جستجوکرد. هر چند که
نبردهای سه گانه در دوره خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام) با سه طیف جنگ افروز بود[417].
سه جریانی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره آنان
به علی (علیهالسلام) این گونه فرموده بود:
«یا علی! تو با سه فرقه خواهی جنگید: قاسطین، مارقین و ناکثین»[418].
این سخن حضرت محمـد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میـان
اصحـاب ایشـان نیـز شهرت داشــت؛ ابوسعید خدری میگوید:
پیامبر ما را به جنگ ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داد.
پرسیدم: ای رسول خدا! در رکاب چه کسی؟ پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند:
«در رکاب علی بن ابیطالب
که عمّار یاسر هم همراه اوست.»[419]
همچنین ابوایوب انصاری که در جنگ صفّین حاضر بود. پس از توقّف
جنگ (و پیش از پیکار نهروان)، به کوفه رفت. علقمه و اسود او را ملاقات کردند و به
او گفتند: خداوند تو را به نزول پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خانهات
گرامی داشته، حالا شمشیرت را آوردهای و اهل لا اله الّا
اللّه (مسلمانها) را میکشی؟!
ابو ایوب انصاری گفت: پیشرو به اهلش دروغ نمیگوید[420].
پیامبر ما را فرمان داد با سه گروه در رکاب علی بجنگیم؛ ناکثین، قاسطین و مارقین.
ناکثین، اهل جمل؛ طلحه و زبیر بودند که با آنها جنگیدیم. قاسطین (ستمکاران)اهل
صفّین بودند؛ معاویه و عمرو؛ که از جنگ با آنها آمدهام و
امّا مارقین(از دین خارجشوندگان) اهل نهروان هستند که نمیدانم
اینها کیانند و کجایند. ولی حتماً با آنها میجنگیم ان شاء
اللّه[421].
ابوایوب پیشاهنگ سپاه امیرمؤمنان (علیهالسلام) در پیکار با اهل
نهروان بود[422]
و در این جنگ، یکی از سران خوارج به نام زید بن حصین الطائی به دست او کشته شد.[423]
بدعتها
و جهل مردم
پرسش 42.
خلفای پیش از امام، بدعتهای
فراوانی در دین ایجاد کردند؟ آیا امام تلاشی بر تغییر این بدعتها
نمود؟
امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، بدعت را نابودگر سنت میدانستند[424]
و معتقد بودند مردم حاکمی داشتند که بدعتها پدید آورد.[425]
بدعت به معنای ابداع حکمی است که مبنای شرعی ندارد؛ ازاینرو
در نگاه امام، بزرگترین پیامد سنّتگریزی
و رواج بدعت، پیدایش مردمی با این روحیه بود:
«نه پی پیامبری را میگیرند و نه پذیرای
کردار جانشینند. نه غیب را باور دارند و نه عیب را وا میگذارند.
به شبههها کار میکنند و به راه
شهوتها میروند. گویی هر یک از
آنان امام خویش است که در حکمی که میدهد [بیتشویش
است] چنان بیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکمترین
وسیلتها را به کار برده است».[426]
اصلاح چنین جامعهای به شدت سخت و طاقت
فرسا بود و امام بیشترین تلاش برای احیای باور مردم و دوری ایشان از جهل را انجام
داد؛ او میفرمود:
«راه دانستن کتاب خدا را به شما نمودم و درِ حجّت را به روی شما
گشودم. آنچه را نمیشناختید به شما شناساندم و دانشی را که
به کامتان فرو نمیرفت، جرعه جرعه به شما نوشاندم».[427]
کلینی[428]
و طبرسی[429]
به خطبهای از امیرمؤمنان (علیهالسلام) اشاره میکنند
که درنگ در آن، حاکمیت جهل و خوگیری مردم به بدعتها را که
ارمغان حاکمیت خلفای پیشین است، ترسیم میکند؛ امام خطاب به
یاران خاص و خویشاوندان، آسیب جامعه را چنین تصویر مینماید:
«فتنهها و آشوبها
از هواپرستی آغاز میشود و از احکام بدعت و خود پرداخته،
شروع میگردد. در این احکام خود پرداخته با خدا مخالفت میشود
و مردانی در عهدهدار شدن آنها، به جای مردانی دیگر مینشینند.
اگر حق خالص در میان بود، اختلاف به چشم نمیخورد، و اگر
باطل محض در میان بود، بر هیچ خردمندی پوشیده نمیماند،
لیکن مشتی از حق و مشتی از باطل برگرفته شده و با هم آمیخته گردیده، و اینجاست که
شیطان به اطرافیان خود چیره میگردد، و کسانی رهایی مییابند
که از طرف خداوند عاقبت نیکی برای آنها رقم خورده باشد».
دقت در این خطبه، مقاومت لشکریان را در برابر تلاش امیرمؤمنان
(علیهالسلام) در حاکمیت سنت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و محو بدعت به
خوبی نشان میدهد.
به منتخبی از خطبه امام بنگرید:
«والیان پیش از من عمداً با پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مخالفت برخاستند و پیمان او را شکستند و روش
او را دگرگون ساختند، و اگر من بخواهم مردم را به ترک این کردارهای مخالف پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وادار کنم و آنان را به سوی حق بازگردانم و به
همان روش که در زمان پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود
تغییرشان دهم، همه لشکریانم از پیرامونم بپراکنند، تا آنکه
من میمانم با گروه اندکی از شیعیانم که فضل مرا شناختهاند
و از روی قرآن و سنّت رسول اللَّه (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا واجبالطاعه
میدانند.
شما بگویید که اگر: من درباره مقام ابراهیم فرمانی صادر کنم که
آن را به همان جایی برگردانم که پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آنجایش
نهاد[430]،
و فدک را به وارثان فاطمه پس دهم،
و صاع پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به میزانی
برگردانم که در دوران آن حضرت بود[431]،
و زمینهایی که پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مردمی واگذارد که حکم ایشان در باره آنها اجرا نشده
است و من آن را اجرا کنم،
و احکام و قوانین خلاف حق را، که طبق آنها حکم شده به حق
برگردانم و آن احکام خلاف را لغو کنم،
و زنانی را از زیر دست مردانی که به ناحق خود را شوهر آنان میدانند
بر بگیرم و آنها را به شوهرهای شرعیشان بازگردانم و با
آنها بنا به حکم خدا درباره فروج و مقرّرات مقابله کنم[432]،
و دفتر هدایا و حقوق و مستمری را از میان ببرم،
و درآمد اسلامی را مانند پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میان مسلمانان، برابر و برادروار تقسیم کنم،
و بیت المال را دست گردان توانگران نسازم،
و امر نکاح را بر پایه برابری و برادری مسلمانان استوار کنم،
و خمس پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را چنان که خداوند
سبحان فرو فرستاده و مقرّر داشته اجرا کنم،
و مسجد رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به همان وضعی
برگردانم که بود و هر دری را از آن گشودند ببندم و هر دری را که بستند باز کنم،
و مسح وضو را از روی کفش ممنوع کنم[433]،
و برای نوشیدن شراب حد اجرا کنم،
و فرمان دهم که متعه حج و متعه زنان حلالند،
و فرمان میدادم بر جنازهها
پنج بار اللَّه اکبر بگویند،
و مردم را وادارم تا بسم اللَّه الرحمن الرحیم را در حمد و سوره
نماز بلند بخوانند،
و مردم را به حکم قرآن و اجراء طلاق، طبق قانون قرآن و موافق
سنّت اسلام وادارم،
و زکات را از همه گونههایش، طبق مقررات
دریافت میکنم،
و وضو و غسل و نماز را به هنگام و بنا به شریعت و در محل خودش
برگردانم،
در این صورت همه از گرد من پراکنده میشدند.
به خدا سوگند که من به مردم فرمان دادم در ماه رمضان همان نماز
فریضه را به جماعت بخوانند، و به آنها اعلان داشتم که جماعت در نماز نافله، بدعت
است و دستور خدا نیست ولی فریاد گروهی از سربازانم که همراه من با دشمن میجنگیدند
بلند شد. آنها فریاد میزدند که: ای مسلمانان سنّت عمر
دگرگون شد، علی ما را از نماز نافله ماه رمضان باز میدارد.
و من ترسیدم که مبادا در بخشی از سپاهم جنجالی به پا شود.
من از دست این امّت، از نظر تفرقه اندازی و پیروی آنها، از
پیشوایان گمراهی و از دعوتگران به سوی دوزخ چهها
که نکشیدم!»[434]
اگرچه امیرمؤمنان (علیهالسلام) برای حفظ وحدت مسلمانان و بر پا
ماندن نظام نوپای اسلام، در برابر غصب خلافت و بسیاری از بدعتها،
صبر کرد در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشت، اما به طور مستمر و در شرایط
مناسب نصیحتها و تذکرات لازم را به مردم و حاکمان بیان میکرد.
البته بدیهی است که مبارزه با بدعتها و
تخلفات نیاز به زمان و شرایط پذیرش مردم دارد و امام (علیهالسلام) مسئولیت
خلافت را با همه سختیها به همین امید پذیرفت و
فرمود:
«اگر بر دین خدا از تحریف و عدم اجرای آن واهمه نداشتم، هرگز
درخواست مردم را نمیپذیرفتم».[435]
راز برنگرداندن فدک
پرسش 43.
مگر فدک به فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) و
فرزندان او تعلق نداشت پس چرا امیرمؤمنان (علیهالسلام) در دوره خلافت
فدک را برنگرداند؟
برخی عدم بازپسگیری فدک از سوی علی
(علیهالسلام) در دوره تصدی خلافت ایشان را علامت رضایت امام به حکم تصرف فدک از
سوی خلفاء میدانند و با این مدعا در صدد پاک نمودن مسئله
غصب حق واقعی فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) و بیحرمتیهای
صورت گرفته هستند! در پاسخ چند نکته ارائه میشود:
1. هنگامی که امر خلافت به علی (علیهالسلام) رسید درباره باز
گرداندن فدک خدمتش سخن گفتند، فرمود:
«انّی لاستحیی من اللَّه ان اردّ شیئا منع ابوبکر
و امضاه عمر؛[436]
من از خدا شرم دارم چیزی را که ابوبکر منع کرد و عمر بر آن صحه نهاد به صاحبان
اصلیش بازگردانم».
در حقیقت امام (علیهالسلام) با این سخن؛ هم بزرگواری و بیاعتنائی
خود را نسبت به فدک به عنوان یک سرمایه مادی و منبع درآمد، نشان میدهد
و هم مانعین اصلی این حق را معرفی میکند!
2. پیشوایان معصوم (علیهمالسلام) در پاسخ به پرسش چرایی باز
نستاندن فدک از سوی امیرمؤمنان (علیهالسلام) در دوره خلافت، هماره از این ظلم صورت
گرفته یاد کرده، ستاندن حق خویش را به پروردگار واگذاری کردهاند؛
امام صادق (علیهالسلام) در پاسخ به ابی بصیر این گونه فرمود:
«برای اینکه ظالم و مظلوم هر دو به
پیشگاه خداوند وارد شدند، خداوند به مظلوم اجر و پاداش داد و ظالم را عقاب نمود، از
این جهت آن حضرت خوش نداشت چیزی را پس بگیرد که خداوند غاصب آن را عقاب کرده و به
مظلوم آن پاداش داده است»[437].
3. در روایات درباره راز برنگرداندن فدک، بر محافظت از حقوق
مؤمنان و نادیده گرفتن حق خود اشاره شده است؛ امام کاظم (علیهالسلام) میفرمود:
«حق ما اهلبیت را از کسانی که به ما
ظلم کردهاند، جز خدا نمیگیرد، ما
اولیای مؤمنان هستیم به نفع آنها حکم میکنیم و حقوق آنها
را از کسانی که به آنان ظلم نمودهاند میستانیم
و برای خودمان در این باره تلاش نمیکنیم»[438].
امام رضا (علیهالسلام) فرمود:
«ما اهلبیت هر گاه خداوند ما را ولایت
دهد حقوق ما را خودش اخذ میکند، ما ولی مؤمنین هستیم و فقط
حقوق آنها را حفظ میکنیم و حق آنان را از ظالمین میگیریم،
و از حق خود منصرف میشویم»[439].
4. اگر امام در دوران قدرت، فدک را از دست عاملان خلفا پس میگرفت،
بدیهی بود که متهم به دنیاگرایی میشد و اتهام مخالفینی چون
معاویه و پیروانش را مبنی بر اینکه امام منافع خویش را در
نظر میگیرد قوت میبخشید[440]
و خود حضرت در نامهای که به عثمانبن
حنیف نوشته، میگوید:
«آری از میان آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در
اختیار ما بود که گروهی بر آن هم حسادت ورزیده و گروه دیگری آن را سخاوتمندانه
رها کردند، بهترین حاکم خداست. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ در حالی که جایگاه
فردای هر کس قبر اوست که در تاریکی آن، آثارش محو و اخبارش ناپدید میشود».[441]
5. امام علی (علیهالسلام) در زمان خلافت، آزادی عمل کامل نداشت
و در صورت انجام چنین کاری، فریاد مخالفین بر میخواست که
علی (علیهالسلام) بر خلاف سیره شیخین عمل میکند، و «پس
دادن فدک به وارثان فاطمه (سلاماللهعلیها) » پراکندکی لشکریان و شورش اهل بدعت را
در پی داشت؛ نکته مهمی که امیرمؤمنان (علیهالسلام) نیز بدان اشاره نموده بود[442].
به دو قضیه ذیل درباره تغییر جای منبر و نماز تراویح که از تعصب
مردم به سیره شیخین گواهی میدهد، بنگیرد:
خلفاء منبر موجود در مسجد النبی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را
از محلّی که رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذارده بود برداشتند و جای او
را عوض کردند وقتی آن حضرت در دوره خلافت خواست منبر را به جای اوّلی که رسول اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذارده بود برگرداند فریاد مردم برخاستو زیر بار
نرفتند که بر خلاف سیره شیخین عمل شود!
عمر بر خلافت دستور رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
اعلان و ترویج یک بدعت، دستور داد مردم در رمضان نماز مستحب را به جماعت بخوانند؛
زمانی که امیرمؤمنان (علیهالسلام) در دوره خلافت خود، مردم را از نماز تراویح به
جماعت منع نمود فریادها بلند شد که علی میخواهد بر خلاف
حکم خلیفه عمر رفتار نماید. ازاینرو امام در مسئله
بازستانی فدک، از روی ناچاری صبر پیشه کرد، مخصوصاً که صاحب حق هم از دنیا رفته بود[443].
6. اگر فدک به عنوان یک زمین حاصلخیز
هم بازگردانده میشد بهای غصب آن که جسارت به حضرت زهرا
(سلاماللهعلیها) است جبران نمیشد و بیشک
این مسئله باید برای قیامت بماند. امام کاظم (علیهالسلام) در جواب این سؤال که چرا
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در زمان خلافت ظاهری خود فدک را برنگردانید فرمود:
«ما اهلبیتی هستیم که ولی و صاحب
اختیار امور ما خداوند عز و جل است و جز او حق ما را از ظالمین بر ما نمیگیرد»[444].
بهرههای
مردم از حکومت
پرسش 44.
مردم چه بهرهای جز جنگ
از حکومت پنج ساله حضرت علی (علیهالسلام) بردند؟
سال سی و پنج هجری به دلیل حاکمیت حاکمانی که از سنت رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاصله گرفته و به بدعت خو گرفته بودند؛ زمینه شکلگیری
جامعهای با روحیات جامعهای جاهلی
را پدید آورده بود و از تعادل اخلاقی فاصله بسیار داشت. این فاجعه در روشِ و سیره
خلفا ریشه داشت.[445]
امام با هدف نجات دین و اصلاح وضعیت جامعه، حکومت را پذیرفته
بود و این دگرگونی بزرگترین ارمغان به مردم و بشریت تلقی
میشود. رهاورد حکومت امیرمؤمنان (علیهالسلام) که با
نوسازی همه جانبه جامعه و مردم همراه بود، در محورهای زیر قابل بررسی است:
الف. احیای دین
وارونه ساختن دین، یکی از مشکلات آن روز به شمار میآمد.
«دین در دست اشرار اسیر بود، در آن به هوس میراندند
و به نام دین، دنیا را میخوردند».[446]
«بسیاری از مردم بدین روش خو گرفته بودند؛ به گونهای
که یادِ مرگ از دلهایشان رفته و آرزوهای فریبنده جای آن را
گرفته بود و هر یک از آنان دین را بر سر زبان داشتند».[447]
امام، به منظور متوقف ساختن این روند و پیشگیری از بازیچه شدن
دین و کتاب خدا توسط بنیامیه، مسؤولیت خلافت را پذیرفت[448]
و فرمود:
«اگر بر دین خدا [از تحریف و عدم اجرای آن] واهمه نداشتم، هرگز
درخواست مردم را نمیپذیرفتم.»[449]
امام برای اصلاح گرایش مردم به بدعتها،
«زنده کردن سنت» را محور کردار خود قرار داد.[450]
به گفته حسن بصری، امام راه به مردم نمایاند و زمانی که دین به کجی گراییده بود، آن
را راست کرد.[451]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در مقابل روش خلفای پیشین در منع نشر
سخن پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، با تبیین صحیح و نشر احادیث پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، اسلام را حفظ و تبلیغ نمودند.
امام، بر خلاف پیشینیان، در دین سازش نمیکرد.[452]
تلاش امام در احیای دین، در گفتار حضرتش چنین بازتاب یافته است:
«رایتِ ایمان را میان شما پا برجا کردم و مرزهای حلال و حرام را
برایتان جدا. از عدلِ خود لباس عافیت برتنتان کردم؛ و با گفتار و کردار خویش معروف
را میان شما گستردم؛ و با خوی خود شما را نشان دادم که اخلاق گزیده چیست».[453]
ب. مهار ستم و ستم ستیزی
در جامعهای که امام خلافت را پذیرفت،
قدرت ابزار رفاه گروهی اندکشمرده میشد. چنان مینماید
که هیچ کس جز حضرتش نمیتوانست ستم افسار گسیخته را مهار
کند، حضرت فرمود:
«به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت
کنندگان نبودند و یاران، حجّت بر من تمام نمینمودند و خدا
علما را نفرموده بود تا ستمکارِ شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده
بشتابند، رشته این کار را از دست میگذاشتم؛ و پایانش را
چون آغازش میانگاشتم؛ و چون گذشته، خود را به کناری میداشتم
و میدیدید که دنیای شما را به چیزی نمیشمارم
و حکومت را پشیزی ارزش نمیگذارم».[454]
امام، همپای مهار ستم، ستم ستیزی را اساس حکومت خود برشمرد[455]
و کارگزاران خود را نیز به گریز از ستم سفارش میفرمود:
«از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و
بیدادگری، شمشیر را در میان آرد».[456]
ج. عدل گستری
امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) اجرای عدالت را بر محور تقسیم
برابر اموال و تساوی همگانی نژادها و اقوام میدانست. این
روش با مشکل جدی روبهرو بود؛ زیرا پیشتر
عمر دیوان را براساس سوابق اسلامی افراد و ترکیب قبایلی قرار داد. کسانی که زودتر
اسلام آورده بودند، سهم بیشتری از بیت المال میستاندند.
عثمان نیز چنین کرد و بر بخششها افزود. این امر فاصله غنی
و فقیر را در جامعه تشدید کرد. حضرت علی (علیهالسلام) ، با نفی این برتری جویی، و
نظام طبقاتی ظالمانه، اموال رابه طور مساوی تقسیم کرد و جز عدالت روشی نپذیرفت.[457]
امام در همان سخنرانی نخست، سیاست مالی خود را بر سیره رسولخدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مبتنی دانست و فضل مهاجر و انصار بر دیگران را برتری
معنوی خواند که پاداشش از سوی خدا خواهد بود.[458]
امام (علیهالسلام) فرمود:
«مبادا فردا کسی بگوید علی بن ابیطالب
ما را از حقوقمان محروم ساخت».[459]
آنگاه به عبیدالله بن ابی رافع دستور داد به هر کس سه
دینار بپردازد. سهل بن حنیف که غلامش نیز سه درهم از بیت المال ستانده بود، به روش
تقسیم اموال اعتراض کرد و گفت: این شخص غلام من بود، دیروز آزادش کردم! امام فرمود:
همه سه دینار خواهند گرفت و کسی را بر دیگری برتری نخواهیم داد.[460]
گروهی از صحابه برای گرفتن سهم خویش نیامدند. طلحه و زبیر
فردایش به علی (علیهالسلام) گفتند: با ما مشورت نمیکنی؛
روش تو در تقسیم با روش عمر تفاوت دارد. امام پاسخ داد: وقتی حکمی در کتاب خدا
آمده، جای مشورت نیست.[461]
حضرت در پاسخ آنان که به سنت عمر استناد میکردند،
فرمود:
«آیا پیروی از سنت پیامبر سزاوارتر است یا سنت عمر!؟»[462]
همچنین علی (علیهالسلام) برتری عرب بر عجم و موالی (بردگان
آزاد شده) را که از عهد عمر رواج یافته بود،[463]
نفی کرد و هنگام تقسیم اموال فرمود:
«حضرت آدم نه غلام به دنیا آورد نه کنیز. بندگان خدا همه
آزادند. اکنون مالی نزد من است. من میان سفید و سیاه فرق نخواهم گذاشت و آن را
مساوی تقسیم خواهم کرد».[464]
وقتی برخی از یاران امام از وی خواستند اشراف عرب و قریش را بر
موالی و عجم ترجیح دهد. امام در پاسخ فرمود:
«مرا فرمان میدهید درباره آن که والی
اویم به ستم کردن پیروزی جویم؟ به خدا، نپذیرم تا جانها
سرآید و ستارهای در آسمان پی ستارهای
برآید. اگر مال از آنِ من بود، همگان را برابر میداشتم تا
چه رسد که مال، مال خدا است».[465]
عنایت و توجه به خویشان و نزدیکان و رسیدگی بیشتر
به آنان، در قاموس امام جایگاهی نداشت و آنان افزون بر مقرری همگانی و برابر با
دیگران، چیزی نمییافتند. روزی عبداللّه
جعفر (برادر زاده و داماد امام) نزد حضرت آمد و یاری خواست و چنین سوگند یاد کرد
که: چیزی ندارم جز آن که ناچار شوم بخشی از آذوقهام را
بفروشم. امام فرمود:
«چیزی برایت ندارم؛ مگر آن که عمویت را امر کنی سرقت کند و به
تو دهد!»[466]
آن بزرگوار، درباره درخواست برادرش عقیل، با مردم چنین گفت:
«به خدا، عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا مَنی
از گندم شما بدو دهم؛ و کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده،
گویی بر چهرههاشان نیل کشیده؛ و پی در پی مرا دیدار کرد و
گفته خود را تکرار. گوش به گفتهاش نهادم، پنداشت دین خود
را بدو دادم و در پی او افتادم و راه خود را به یکسو نهادم. پس آهنی برای او گداختم
و به تنش نزدیک ساختم. چنان فریاد برآورد که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن
بگدازد [و قالب تهی سازد] او را گفتم نوحه گران بر تو بگریند، گریستنِ مادر به داغ
فرزند. از آهنی مینالی که انسانی به بازیچه آن را گرم
ساخته و مرا به آتشی میکشانی که خدای جبارش به خشم گداخته؟
تو بنالی از آزار و من ننالم از سوزش [خشم کردگار]».[467]
تأکید بر اجرای عدل، از سفارشهای مهم
امام به کارگزارانش بود،[468]
حضرت در نامهای به حاکم حُلوان چنین نگاشت:
«چون والی را هواها گونهگون شود، او را
از بسیاری عدالت باز دارد. پس باید کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسان باشد، که
ستم را با عدل عوض ندهند».[469]
عدالت گستری امیرمؤمنان (علیهالسلام) در دوره کوتاه خلافت وی
را در رفاه مردم در خانه و خوراک میتوان مشاهده نمود آنگونه
که حضرت میفرمود:
«همه مردم کوفه اکنون دارای وضعیت خوبی هستند، حتی پایینترین
افراد، نان گندم میخورد، خانه دارد، و از آب آشامیدنی خوب
استفاده میکند»[470].
این مرحله از تأمین، در شرایط زندگانی آن روز و در سایه سه جنگ
بزرگ، بسیار قابل قبول بوده است، حتی امروز نیز همه مردمان
جهان دارای چنین زندگیای نیستند.
عزل معاویه و نکشتن عمرو عاص
پرسش 45.
حضرت علی (علیهالسلام) از آغاز خلافت فرصتهای
برایشان فراهم شد که با کوتاه آمدن میتوانستند بحران پیش
رو را پشت سر بگذارند و به هدف خود دست یابند اما سیاست دیگری را برگزیدند؛ سؤالم
این است که چرا امام با معاویه راه انعطاف را پیش نگرفت تا پس از تثبیت قدرت او را
حذف کند و یا چرا در جنگ صفین از کشتن عمروعاص صرف نظر کرد تا نتیجه جنگ به حکمیت
رسید؟
انبیای الهی و اوصیای بزرگ ایشان هرگز برای حق، از باطل استفاده
نمیکردند و ازاینرو دقت در کیفیت
استخدام وسیله مهم و ضروری است؛ اگر انسان برای رسیدن به هدف شخصی خویش، از هر
وسیله نامشروعی استفاده کند، مورد ملامت همگان قرار میگیرد؛
حال اگر این هدف، ترویج، تبلیغ و حاکمیت دین باشد، بدیهی است که روا و جایز نمیباشد
و هیچ کس چنین فردی را که به طور مثال برای کمک به یتیمی یا ساخت مسجدی، از دروغ،
تهمت و غیبت استفاده میکند، نمیستاید
بلکه مورد مذمت و نکوهش نیز قرار میدهد[471].
شهید مطهری، امام را اهل «مصانعه» و یا سازشکاری،
ملاحظهکاری و معاملهگری ندانسته،
مینویسد:
«آنگاه که به علی (علیهالسلام)
پیشنهاد کوتاه آمدن در عزل معاویه میشد، این کار در
تعبیرات علی (علیهالسلام) و یارانش نوعی مصانعه تعبیر میشد.
علی (علیهالسلام) حتی از اینکه به خاطر مصلحت (از آن نوع
مصلحتهایی که سیاستمداران خود را
با آنها تطبیق میدهند) یک ساعت اجازه دهد معاویه سر کار
خود بماند امتناع کرد و آن را مصانعه میدانست»[472].
در سیره امیرمؤمنان (علیهالسلام) اصول اولیه اخلاقی و معیارهای
اولیه انسانیت حاکم است؛ اصول حتمی که هماره مورد استفاده حضرت بود؛ امام هدفش مقدس
بود و برای رسیدن به هدف اهل انعطاف یا استخدام از هر وسیلهای
نبود؛ ازاینرو با این معیار میتوان
به دو نمونه مورد اشاره در سؤال، پاسخ گفت:
1. عزل معاویه و کارگزاران ستمگر عثمان
انتصاب عمّال و کارگزاران در عهد عثمان، بر خویشاوندسالاری
استوار بود و وابستگان خلیفه بر ایالات فرمان میراندند.
خلیفه، برای تثبیت جایگاه آنان، خطای آشکار و ستمهای
بسیارشان را نادیده میگرفت و حتی نغمههای
اعتراض را خاموش میساخت.
امام پس از تصدی مقام خلافت، کارگزاران خاطی خلیفه پیشین را از
حکومت ولایات بر کنار ساخت و به جای آنان از نیروهای کاردان و شایسته بهره جست. به
گزارش یعقوبی، امام، جز استاندار کوفه که مالک اشتر تأییدش کرده بود، همه کارگزاران
عثمان را از کار برکنار ساخت.[473]
در دید برخی از چهرههای مصلحت اندیش، سرعت عمل امام در
برکناری عمال ستمگر عثمان خوشایند نبود. آنان به امام توصیه کردند در آغاز، از
کارگزاران عثمان بهره گیرد و پس از آرامش نسبی آنها را
برکنار سازد. امیرمؤمنان (علیهالسلام) پیشنهاد آنان را نپذیرفت و فرجام مکر، نیرنگ
و پیمان شکنی را دوزخ دانست.[474]
عزل معاویه از استانداری شام یکی از نقاط شاخص آغازین حکومت
امیرمؤمنان (علیهالسلام) که مخالفتها و
تبعاتی خاص و دامنهداری در پی داشت؛به گزارش طبری در آن
هنگام که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) به خلافت رسید و مردم با او بیعت
کردند معاویه از بیعت با امیرالمؤمنین امتناع کرد و گفت: اگر آنحضرت
حکومت شام را همانطور که عثمان به من سپرده به من بسپارد و
کاری بهکار من نداشته باشد با او بیعت خواهم کرد. مغیرة بن
شعبه نزد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمده و گفت: ای علی تو معاویه را خوب میشناسی
و خلیفه پیش از تو ولایت شام را به او سپرده تو نیز اکنون که تازه به خلافت رسیدهای
تا آن هنگام که کارها رونقی گیرد و اوضاع بر وفق مراد گردد او را در منصب خود باقی
گذار،بعدها هر وقت دلت خواست و صلاح دانستی او را از مقامش بر کنار کن.
امیرالمؤمنین به او فرمود: ای مغیره آیا ضمانت میکنی که من
از هم اکنون تا آن وقت که کارها روبهراه شود زنده بمانم؟
پاسخ داد: نه. حضرت فرمود: من نمیخواهم که خداوند مرا
مؤاخذه نماید و بازخواست کند که چرا او رادر یک شب تاریک بر دو نفر مسلمان مسلط
کرده و زمام امور آن دو را به دست او دادهام؟
﴿وَ ما کنْتُ مُتَّخِذَ
الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾[475]؛
«من هرگز گمراهان را یار و مددکار خود نخواهم گرفت»[476].
همچنین یکی از یاران مصلحت اندیش به امام توصیه کرد معاویه را
به طور موقّت در مقام استاندار شام باقی گذارَد. امیرمؤمنان (علیهالسلام) این
سفارش را نپذیرفت و فرمود:
«به خدا سوگند، من نیز میدانم صلاح
دنیای من باقی گذاردن کارگزاران عثمان است؛ اما تکلیف من، با آن شناختی که از آنان
دارم، به من امر میکند هرگز آنان را مهلت ندهم».[477]
ابقای حاکمان ستم پیشه به معنای تأیید جنایات آنان است و امام
تداوم این روند را حتی برای یک روز بر نمیتابید. بدین سبب
دو جنگ بزرگ جمل و صفین را به جان خرید و با ناکثان و قاسطان سازش نکرد[478].
2. رسوایی عمرو عاص
به گزارش نصر بن مزاحم منقری (متوفی 212) و ابن اعثم (متوفی
314ق)، عمرو بن عاص، پرچم به دست حمله کرد و در میدان رجز میخواند
و مبارز میطلبید؛ امیرمؤمنان (علیهالسلام) به گونهای
که او امام را نشناسد، نزدیک شد و با خواندن شعری خود را معرفی کرد؛ عمر عاص پس از
مواجه با امام، فرار کرد حضرت نیز او را تعقیب کرد و ضربتی بر او زد و وی را از اسب
بر خاک افکند، عمرو پای خود رافرا داشت و عورتش را عیان کرد و علی روی بگرداند و از
کشتن او منصرف شد… کسان گفتند: ای امیرمؤمنان آن مرد را آسان از دست هشتی! گفت:
آیا میدانید او که بود؟ گفتند: نه. گفت: او عمرو بن عاص
بود، (چون) عورت خود را به من نمود من از او روی برگرداندم. عمرو نزد معاویه بازگشت
و معاویه به او گفت: ای عمرو چه کردی؟ گفت: علی به مقابله من آمد و مرا به خاک
افکند. گفت: به سبب عورتت (که تو را از مرگ رهانید) خدا را شکرگزار باش، به خدا اگر
چنانکه باید و شاید او را میشناختی
به نبردش نمیرفتی.[479]
استاد شهید مطهری در پاسخ به این پرسش که «چرا عدهای
نمیخواهند سیاست علی را بپذیرند؟» چنین پاسخ میدهد:
«چون میبینند یک سیاست انعطاف ناپذیری
دارد، هدفی دارد و وسیلههایی. حق را او هدف دیده؛ وقتی میخواهد
به آن حق برسد، در هر گام از وسیلهای که حق باشد استفاده
میکند تا به آن هدف حق برسد. ولی دیگران اگر هم هدفشان فرض
کنیم حق است، دیگر به وسایل اهمیت نمیدهند، میگویند
هدف درست باشد[480]…
آدمهایی که برای هدفها از هر
وسیلهای استفاده میکنند تیپ
عمروعاصاند. هر کس دیگر باشد میگوید:
وای! ببین، چه آدمی را علی در چه فرصتی رها کرد! خوب، یک شمشیر حوالهاش
میکردی پدرش را در میآوردی. ولی
علی مردی نبود که حتی برای کشتن عمروعاص (این مردی که برای نجات خودش به عورت خودش
متوسل شده) از مسیر حق منحرف شود. رویش را برگرداند و رفت. و ما نظایر اینها
را در سیره ائمه اطهار (علیهمالسلام) و پیغمبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
زیاد میبینیم؛ با دشمن هم که روبهرو
میشوند دست از آن مکارم اخلاق خودشان برنمیدارند.
اینهاست که نشان میدهد که اینها در یک سطح دیگری بودند و
در سطح دیگری فکر میکردند. آنها خودشان را پاسدار حق و
حقیقت میدانند»[481].
شرطة الخمیس
پرسش 46.
شرطة الخمیس چه گروهی بودند؛ تعداد آنان چند نفر
بودو چه ویژگیهایی داشتند؟
«شرطة الخمیس» سپاهی ویژه از افراد تحت فرمان امیرمؤمنان
(علیهالسلام) بودند که برای اولین بار در اسلام و به هنگام حضور امام در عراق شکل
گرفت و آنان به دلیل تعهد و جایگاه خود، هماره در خدمت امام بودند و در جنگها
نیز نقش پیشقراولان لشکر را داشتند. در توصیف این نیروهای ویژه نکات ذیل ارائه میشود:
1. «خمیس» به معنی لشکر و سپاه است از این جهت که یک لشکر به
پنج قسمت تقسیم میگردید؛ مقدمه، ساقه، میمنه، میسره و قلب[482].
«مقدمه» به عنوان پیشتاز؛ «میسره» جناح چپ؛ «میمنه» جناح
راست؛ «قلب» مرکز فرماندهی و «ساقه» به معنای دنباله و عقبه سپاه است.
2. «شرطه»، به معنای علامت و نشان است[483]
و به گروهی از پیشاهنگان سپاه و لشکر که در مصاف حضور مییابند،
شرطه میگویند.[484]
و گویا شرطه همان «مقدمه» لشکر است که همراه خود علامات و نشانههایی
را داشتند تا با آن علامت شناخته شوند[485].
بنابراین شرطة الخمیس، نقش پیشقراولی را ایفا میکردند
و به عنوان اولین گروه وارد جنگ میشدند.
3. با توجه به معنای دیگر شرطه (از شرط با سکون راء) که به معنی
التزام به کاری است[486]؛
میتوان شرطة الخمیس را گروه ویژه دانست که به دلیل پیمان و
عهد در جان برکف بودن، عهدهدار ماموریتهای
ویژه بودهاند؛ این معنا در روایت نیز بیان شده است؛ گروهی
که با امیرمؤمنان (علیهالسلام) شرط بهشت میکنند[487].
از اصبغ بن نباته پرسیدند: چرا «شرطه الخمیس» نام گرفتید؟ او در پاسخ گفت: ما کشتن
دشمن را ضمانت میکردیم و آن حضرت پیروزی و بهشت را برای ما
ضمانت میکرد[488].
4. در متون تاریخی، آمار نیروهای «شرطة
الخمیس» یکسان ارائه نشده است، اما میتوان به رقم 5 یا 6
هزار اعتماد کرد[489].
البته این آمار با تنهایی و غربت ماههای پایانی حیات
امیرمؤمنان (علیهالسلام) همخوانی ندارد.
ازاینرو را باید این حجم از این نیرو را ناظر به آغاز شکلگیری
آن، در مقطع زمانی پیکار جمل تحلیل کرد؛ بدیهی است صرف نظر از احتمال ریزش برخی از
سست ایمانان از صف نیروهای ویژه مانند، این نکته را نباید از نظر دور داشت که
بسیاری از نیروهای شرطةالخمیس به دلیل پیشقراولی
به شهادت رسیده، یا مجروح شدهاند؛ آمار ارائه شده از شهدای
صفین موید این مدعاست. زیرا آمار شهدای سپاه امیرمؤمنان (علیهالسلام) در این
پیکار 25 هزار نفر بود.[490]
ازاینرو طبیعی است که پس از صفین غالب نیروهای
«شرطة الخمیس» به شهادت رسیده باشند[491]و
نقل ابنسعد در طبقات درباره آمار 12 هزار نفری سپاه امام
حسن (علیهالسلام) و نامیدن آنان به عنوان شرطةالخمیس
روا نیست[492].
5. شرطة الخمیس از نیروهای نخبه، با ایمان، سخت کوش و گوش به
فرمان تشکیل شده بودند که در دوران سخت حضور امام در عراق، در خدمت ایشان قرار
داشتند؛ نام چهرههای موجود در این لشکر گواه سیمای با شکوه
آن است. این ویژگیهای خاص، زمینهساز
عهدهداری مأموریت مهم نیز بود؛ شکلگیری
این نیروی ویژه، با هدف انجام مأموریتهای خاص، برپایی
امنیت درالخلافه، مقابله با ناامنیهای مناطق مختلف، حضور
به هنگام در حوادث و حماسه آفرینی در میدانهای نبرد بود؛
ازاینرو امام این گروه را از با ایمانترین
و برترین یاران خود سامان داد.[493]
و به دلیل حساسیت جایگاه این نیروها، بر ضرورت سلامت و عدم تخطی آنان از چارجوب
مشخص تأکید میورزید.
6. در متون رجالی و تاریخی، از برخی چهرهها
یاد شده است که از نیروها و فرماندهان شرطة الخمیس بودند؛ به دلیل اهمیت؛ از دو
فرمانده آن یاد میشود:
الف. قیس بن سعد انصاری؛ او از اصحاب
به نام پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. قیس به عنوان یار با وفای
امیرمؤمنان (علیهالسلام) و فرمانده شرطة الخمیس به شمار میرفت،
او سالاری سپاه امام تا شهادت ایشان را به عهده داشت[494].
ب. اصبغ بن نباته تمیمی مجاشعی؛ او از یاران خاص و مورد اعتماد
امیرمؤمنان (علیهالسلام) بود که بعد از ضربت خوردن امام، توفیق عیادت حضرت را
یافت. بنا بر نقل نصر بن مزاحم، او به عنوان یکی از فرماندهان صفین، در محضر علی
(علیهالسلام) این سخن را بیان داشت: ای امیرمؤمنان، تو مرا به شرطةالخمیس
گماشتهای و اعتمادی به من کردی که به دیگر کس نکردهای،
من امروزاز پایداری و پیروزی آفرینی خودداری نمیکنم. اما
درباره شامیان (باید بگویم) که آنها از ما شکست خوردهاند
(و سرداران نامدارشان از بین رفتهاند) در حالی که در میان
ما هنوز دلاورانی باقی ماندهاند، اجرای فرمانت را از ما
بخواهو اجازه ده ما پیشروی کنیم. علی (علیهالسلام) به او گفت:
«تقدم باسم الله»؛ «به نام خدا پیشروی کن».[495]
مهر و قهر
پرسش 47.
در دوره خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام)
شاهد دوستیهای مشفقانه و دشمنیهای
مغرضانه برخی از یاران امام هستیم؛ به نمونهای از این دو
طیف اشاره کنیدو راز آن را بیان کنید؟
فرود و فراز تحولات در عهد امام علی (علیهالسلام) ،
شخصیت یاران حضرت را شکل داد. در آن آزمون ایمان و عشق، گروهی فیض صعود یافتند و
«با حق، رخت به خانه آخرت بردند»[496]
و دستهای دیگر، به گرداب سقوط فرو غلتیدند.
دلدادگی و دلتنگی، تفسیر ارتباط امام با یاران مهربان و
نامهربان است. داستان فرزندان دنیا و فرزندان آخرت و صف بندی حق و باطل، پیشینهای
به در ازای تاریخ دارد. پیروان پستی، بر عشوهگری دنیا دلخوش
ساختند؛ دنیای پرستیز، سرکش، دروغگو، خیانتکار،
حق نشناس، ناسپاس و حیلهگر. آنان دنیا طلبیدند و جز آزمندی
و شیفتگی بهرهای نستاندند. از آن سوی، راهیان راستی به
برقِ درخشنده دنیا خیره نشدند، سخن ستاینده دنیا را نشنیدند، آواز خوش دنیا را پاسخ
ندادند، از تابشش روشنی نخواستند، فریفته کالای گرانمایه
آن نگردیدند، تنها به زیبایی حقیقت دل سپردند و با پیروی از مردان خدا، در جمع
«اخیار» جای گرفتند. «محبت»، رمز پیوند یاران همراه با علی (علیهالسلام)
بود. این کیمیا، همرهانی باصفا، صمیمی و حماسهساز،
ساخت و آنان را در انجمن «یاران مهر» گرد آورد.
در دو قطعه ذیل؛ رفتار دو یار امام در برابر واکنش امام خواندنی
است و عبرتآموز؛ از آن رو که در حکومت عدل امیرمؤمنان
(علیهالسلام) ، هر مدیر و کارگزاری به دلیل انتساب به قدرت، جایگاه خطیری را
داراست و خود باید در پاسداشت و حفظ آن بکوشد و مراقب کمینهای
لغزش باشد؛ ازاینرو، مهر و قهرهای حضرت، نسبت به راستی و
کژی یاران مؤثر خویش، باید در این راستا تحلیل نمود.
1. نجاشی یکی از شعرای صدر اسلام بود و به تنهایی بار یک رسانه
مؤثر را بر دوش داشت؛ اشعار حماسیاش در میدان جنگ، بسیار
کارساز بود. همو در سرودههایش مردم را به جنگ ترغیب میکرد
و معاویه و یارانش را رسوا میساخت.[497]
نجاشی به دلیل روزه خواری و نوشیدن شراب در روز نخست ماه رمضان، دستگیر شد و بهدستور
امام در دو مرحله، شلاق خورد. شدت عمل و تصمیم امام در اجرای حدود الاهی حتی برای
دوستان نزدیک حضرت، خوشایند نبود. نجاشی از امام کناره گرفت و آماده سفر به شام شد.[498]
گروهی از دوستان نجاشی درباره اجرای حد بر امام اعتراض کردند. طارق بن عبداللّه
نهدی به امام گفت: ما میبینیم اهل معصیت و طاعت و اهل
جدایی و وحدت در دولت عدل یکسان مجازات میشوند، آن گونه که
با دوستمان رفتار شد. شما سینهمان را به خشم آوردی و تصمیم
و کارمان را سست کردی!! امیرمؤمنان (علیهالسلام) در پاسخ فرمود:
«به راستی این کار جز بر فروتنان گران است».[499]
برادر بنینهدی، آیا جز این است که مردی
از مسلمانان حرمت حرام الاهی را شکسته است؟ ما بر او حدّی را اجرا کردهایم
که کفاره گناهش شمرده میشود! همانا خداوند میفرماید:
«نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت
کنید که آن به تقوا نزدیکتر است.»[500]
سوگمندانه باید بر لغزش دوباره و بیبصیرتی
طارق و نجاشی گریست؛ مورخان نقل میکنند که هر دو شبانه
کوفه را ترک کردند و به معاویه پیوستند.[501]
2. نعیم بن دجاجه یکی از یاران امیرمؤمنان (علیهالسلام) و جزو
نیروهای شرطة الخمیس بود، همان سپاه ویژه برآمده از نیروهای نخبه، با ایمان، سخت
کوش و گوش به فرمان، که در دوران سخت حضور امام در عراق، در خدمت ایشان قرار داشتند[502]
و با امام پیمان مرگ بستند؛ تصمیم او بعد از یک مجازات سخت خواندنی است. علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) افرادی از شرطه را فرستاد تا لبید بن عطارد تمیمی را دستگیر و نزد آن
جناب بیاورند، آنان در راه بازگشت به یکی از منازل بنیاسد
گذشته و در آنجا نعیم بن دجاجه هم حضور داشت، نعیم برخواست و او را از دست
فرستادگان علی (علیهالسلام) گرفت. آنها نزد علی (علیهالسلام) آمدند و گفتند:ما
لبید را میآوردیم ولی نعیم او را از ما گرفت و او را
رهانید. علی (علیهالسلام) فرمان داد نعیم را احضار کرده و او را به دلیل تخطی
بزدند. نعیم پس از تنبیه گفت:«یا امیرالمؤمنین انّ المقام معک لذلّ و انّ فراقک
لکفر؛ امیرالمؤمنین! با تو زیستن موجب خواری میشود، و جدا
شدن از تو کفر است». علی (علیهالسلام) گفت: واقعاً چنین است؟ گفت: آری، علی
(علیهالسلام) گفت: آزادش کنید.[503]
این ماجرا تکملهای هم دارد؛ امام پس از
مجازات نعیم و شنیدن این سخن از وی؛ چنین فرمود: تو را بخشیدم؛ «همانا خداوند میفرماید:
﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ
السَّیئَه﴾[504]؛
«بدی را به بهترین راه و روش دفع کن».
اما سخن تو که «با تو زیستن سبب خواری است» یک بدی است که تو آن
را کسب کردهای! و لیکن این سخن تو «جدا شدن از شما کفر
است» یک نیکی است که به دست آوردهای؛ این خوبی به جای آن
بدی»[505].
سیره شخصی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
پرسش 48.
زندگی شخصی امام علی (علیهالسلام) در دوران
خلافتبه خصوص در دورهای که در کوفه اقامت داشتند چگونه
بود؟
در منابع معتبر شیعه و سنی به زوایای مختلف زندگی امیرمؤمنان
(علیهالسلام) اشاره شده است که در پاسخ از گزارش یک منبع به نام «الغارات» یاد میشود.
این کتاب یکی از کهنترین آثار تاریخی شیعه درباره شیوه و
آداب کشورداری علی (علیهالسلام) است و نویسنده آن، ابواسحاق ابراهیم ثقفی (ح
200-283 ق)[506]به
تناسب موضوع کتاب یعنی لشکرکشیها و غارتهای
کارگزاران معاویه به قلمرو حکومت امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، نام الغارات را بر اثر
خویش نهاده است[507].در
بخشی از این کتاب، مطالب مهم و نکات دقیق و ارزنده فراوانی درباره سیره شخصی
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در دوران خلافت به خصوص در دوره حضور در عراق وجود دارد[508]
که درنگ و توجه در آن برای همه پیروان امام درس آموز است.در پاسخ؛ هفت نما از زندگی
شخصی حضرت ارائه میشود:
چون علی (علیهالسلام) میان دو کار که در هر دو رضای خدا بود
قرار میگرفت، همواره آن کار را بر میگزید
که سختتر از دیگری بود. علی (علیهالسلام) همیشه از دسترنج
خود میخورد و آن را برای او از مدینه میآوردند.
علی (علیهالسلام) در کوفه به مردم نان و گوشت میخورانید
و خود طعامی دیگر داشت. کسی دیگری را گفت: کاش میتوانستیم
طعام امیرالمؤمنین را ببینیم که چیست. روزی به هنگام طعام خوردنش بیامدند و طعامش
روغن زیتون بود که نان در آن ترید کرده بود و بر روی آن خرمای عجوه. این خرما را
برای او از مدینه میآوردند.
سوید بن غفله گوید: بر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داخل شدم و
او در کوفه در قصر امارت بود و در مقابلش کاسهای شیر که
بوی ترشیدگی آن به مشامم خورد. قرص نان جوینی در دست داشت که هنوز خرده پوستهای
جو بر روی آن پیدا بود. علی (علیهالسلام) از آن نان میشکست
و گاهگاهی برای شکستن از سر زانوی خود مدد میگرفت.
خادمهاش فضّه بالای سرش ایستاده بود. او را گفتم: آیا از
خدا نمیترسید که برای این پیرمرد چنین طعامی میآورید.
چه میشد اقلاً آرد نان را غربال میکردید.
فضّه گفت: ما میترسیم که مخالفتش کنیم و گناهکار شویم. از
ما قول گرفته که تا با او هستیم، آردش را غربال نکنیم. علی (علیهالسلام) پرسید: چه
میگوید؟ فضّه گفت: خود از او بپرس. آنچه به فضّه گفته بودم
به او گفتم که: کاش بفرمایید آردتان را غربال کنند. علی (علیهالسلام) گریست و گفت:
پدر و مادرم فدای کسی [یعنی رسول اللّه] باد که هرگز سه
روز پیدرپی خود را از نان گندم سیر نکرد تا رخت از این
جهان بر بست و آرد خود را هرگز غربال نفرمود.
صالح گوید که جدهام نزد علی
(علیهالسلام) رفت. علی خرما به دوش میکشید. جدهام
سلام کرد و گفت: این خرما را بدهید من برایتان بیاورم. علی گفت: آنکه صاحب زن و
فرزند است به حمل آن سزاوارتر است.
ابو اسحاق سبیعی گوید: در روز جمعهای
بر دوش پدرم بودم و علی (علیهالسلام) برای مردم ادای خطبه میکرد
و خود را به آستینش باد میزد. گفتم: پدر، امیرالمؤمنین
گرمش شده است. گفت: نه، نه سردش شده است و نه گرمش. جامهاش
را شسته است و هنوز تر است و جامه دیگر هم ندارد، بادش میدهد
تا خشک شود. پدرم مرا بلند کرد علی (علیهالسلام) را دیدم موی سر و ریشش سفید بود و
سینهاش فراخ.
علی (علیهالسلام) مردم را در یک سال سه بار عطا داد. سپس خراج
اصفهان رسید. علی (علیهالسلام) ندا در داد که ای مردم فردا بیایید و عطای خود
بستانید. به خدا سوگند من نمیتوانم خزانهدار
شما بشوم. آنگاه فرمان داد بیتالمال
را جاروب کنند و آب بپاشند. پس دو رکعت نماز گزارد و گفت: ای دنیا، دیگری جز مرا
بفریب و از بیتالمال بیرون آمد.
مردی از مردم بصره به نام ابومطر گوید: من در مسجد کوفه میخوابیدم
و برای قضای حاجت به رحبه میرفتم و از بقال نان میگرفتم.
روزی به قصد بازار بیرون آمدم کسی مرا صدا زد که ای مرد، دامن فراچین تا هم جامهات
پاکیزهتر ماند و هم برای پروردگارت پرهیزکاری کرده باشی.
پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) است. از پی او رفتم. به بازار شترفروشان میرفت.
چون به بازار رسید، ایستاد و گفت: ای جماعت فروشندگان از سوگند دروغ بپرهیزید، که
سوگند خوردن اگر کالا را به فروش برساند، برکت را از میان میبرد.
آنگاه به بازار کرباسفروشان رفت. بر دکانی مردی نشسته بود
خوشروی، علی (علیهالسلام) او را گفت: دو جامه میخواهم
که به پنج درهم بیرزد.مرد به ناگاه از جا بر جست و گفت: فرمانبردارم یا
امیرالمؤمنین. چون فروشنده او را شناخته بود، از او چیزی نخرید و به جای دیگر
رفت… به پسری رسید. گفت: ای پسر دو جامه میخواهم به پنج
درهم. پسر گفت: دو جامه دارم آنکه بهتر از دیگری است، به
سه درهم میدهم و آن دیگر را دو درهم. علی (علیهالسلام)
گفت: آنها را بیاور و قنبر را گفت: آن که به سه درهم میارزد
از آن تو. گفت: برای شما مناسبتر است که به منبر میروید
و برای مردم سخن میگویید. علی (علیهالسلام) گفت: نه، تو
جوانی و در تو شور جوانی است. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتری دهم،
که از رسول اللّه (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدهام که:
«زیردستان را همان پوشانید که خود میپوشید و همان خورانید
که خود میخورید».
فصل ششم – همراهان و مخالفان
ابوذر غفاری؛ ثابت قدم و استوار
پرسش 49.
جایگاه ابوذر غفاری چگونه است و نوع رابطه اوبا
امیرمؤمنان (علیهالسلام) چگونه بود؟
جُندب بن جُناده[509]
یا همان ابوذر غفاری، که پیش از اسلام نیز از پرستش بتها
کناره میگرفت، با نزول دین اسلام بدان گروید[510]
و تا آخر عمر بر صراط مستقیم استوار ماند. ابوذر را در پارسایی، راستگویی، علم و
عمل سرآمد همگان دانستهاند. او حق را بیان میکرد
و در راه خدا از سرزنش نکوهندگان نمیهراسید.[511]
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
وصف ابوذر میفرمود:
«هر کس دوست دارد سیرت و صورتی همانند عیسی پسر مریم ببیند،به
ابوذر بنگرد».[512]
ابوذر غفاری، پس از رحلت رسول اللّه
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از راه آن حضرت منحرف نشد؛ بر دفاع از ولایت علی
(علیهالسلام) پای فشرد و هرگز از وی جدا نگردید.[513]
پایبندی بر سنت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و پیروی از
امیرمؤمنان (علیهالسلام) ویژگی محوری ابوذر تا پایان حیات او بود که
در قطعات ذیل آن را مرور میکنیم:
ابوذر آشکارا از امام دفاع میکرد، علی
(علیهالسلام) را «قوام دین» میدانست[514]
و میگفت: از رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم
که فرمود: پس از این فتنهای خواهد بود؛ اگر گرفتارش شدید،
«فعلیکم بکتاب اللّه و علی»؛ و «علی اوّل مؤمن به من است و
نخستین کسی است که روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد».[515]
در دوران خلافت عثمان، خلیفه ابوذر را از فتوا نهی کرد؛ اما او
گفت: اگر تیغ بر گلویش گذارند، از نقل سخنان رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
خودداری نخواهد کرد.[516]
یاور پاکدل رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطاب به مردم میگفت:
ای امتی که پس از رسول متحیر ماندهاید، اگر کسی را که خدا
مقدم داشته بود، مقدم و کسی را که خدا مؤخر داشته بود، مؤخر میداشتید
و ولایت و وراثت را در اهلبیت پیامبرتان مینهادید،
از همه نعمتها از هر سوی بهرهمند
میشدید.[517]
ابوذر کوشید عثمان را از اسراف باز دارد. خلیفه او را به فتنهگری
متهم کرد و گفت: دوست داری میان ما فتنه افکنی.[518]
ابوذر، با استناد به آیه کنز،[519]
بر عثمان سخت میتاخت.[520]
عثمان نیز درباره مسائل مالی خود با ابوذر درگیر شد.[521]
عثمان، در پرتو فتوای کعب الاحبار، چنان میاندیشید که بیت
المال مِلک خلیفه است و او میتواند هر کار بخواهد با آن
انجام دهد.[522]
عثمان، برای خاموش ساختن فریاد یار نامی پیامبر، او را به شام
فرستاد. ابوذر در آن جا نیز از اعتراض و انتقاد باز نایستاد و تصرفات معاویه در
اموال عمومی را نادرست خواند. معاویه، چون عثمان،[523]
اموال بیت المال را «مال اللّه» میخواند
تا تصرف در آن را به خود اختصاص دهد. ابوذر در اعتراض به او گفت: چرا «مالالمسلمین»
را «مال اللّه» میخواند.[524]
او معتقد بود که معاویه قصد آن دارد نام مسلمانان را از همه چیز محو سازد[525].
معاویه از اعتراضات ابوذر به خشم آمد و به عثمان چنین نگاشت: ابوذر ولایت شام را
تباه کرد و دلهای مردمان را از دوستیات
بگردانید. او گفتار و کردارت را نادرست میشمارد. حضورش در
ولایت شام و مصر و عراق عرب مصلحت نیست. عثمان چنین پاسخ داد: او را بر مرکبی درشت
روی بر نشان و با راهنمایی خشن گسیل دار. راهنما، ابوذر را که دراز بالا و نحیف و
کهنسال بود، بر شتری بیجهاز نشاند و شتابان سمت مدینه برد؛
به گونهای که رانهایش مجروح شد.[526]
در مدینه عثمان در حضور اصحاب، ابوذر را، به سبب نقل حدیثی که
خوشایندش نبود، دروغگو خواند. حضرت علی (علیهالسلام) به دفاع برخاست و از رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین نقل کرد: آسمان سبز بر هیچ کس سایه نیفکند و زمین
تیره هیچ کس را برنگیرد که راستگویتر از ابوذر باشد.[527]
سخن امام علی (علیهالسلام) خشم عثمان را برانگیخت. او به امام
جسارت کرد[528]
و دستور داد ابوذر را، بیآن که کسی بدرقهاش
کند، به ربذه تبعید سازند. امام، پس از اطلاع از این ستم، بر ابوذر گریست؛[529]
همراه فرزندانش و یارانی چون عمّار و عقیل و عبداللّه
جعفر، به بدرقهاش[530]
شتافت و فرمود: ابوذر، همانا تو برای خدا به خشم آمدی؛ پس امید به کسی بَند که به
خاطر او خشم گرفتی. این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دینِ خویش از آنان
ترسیدی. پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند، بدیشان واگذار و با آنچه از آنان بر
آن ترسیدی رو به گریز در آر. بدانچه آنان را از آن
بازداشتی، چه بسیار نیاز دارند و چه بینیازی تو بدانچه
از تو باز میدارند. به زودی میدانی
فردا سود برنده کیست و آن که بیشتر بر او حسد بَرَند، چه
کسی است. اگر آسمانها و زمین بر بندهای
ببندد و او از خدا بترسد، برای وی میانِ آن دو برون شوی (محل خروج) نهد. جز حق مونس
تو مباشد و جز باطل تو را نترساند. اگر دنیای آنان را میپذیرفتی،
تو را دوست میداشتند و اگر از آن به وام میگرفتی،
امینت میانگاشتند.[531]
ابوذر گفت: وقتی تو و فرزندانت را میبینم به یاد سخن رسول
خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره شما میافتم و میگریم.[532]
عثمان از بدرقه ابوذر توسط علی (علیهالسلام) ناخشنود شد و از
امام توضیح خواست. امیرمؤمنان (علیهالسلام) فرمود: آیا هر چه تو دستور میدهی،
حتی اگر مخالف حکم خدا و حق باشد، باید پیروی کنیم؟! به خدا سوگند، چنین نیست.[533]
چون امام به تبعید ابوذر و برخورد ناشایست خلیفه با وی اعتراض کرد. عثمان به او
گفت: تو خود سزاوار تبعیدی و نخست باید تو را از شهر بیرون کرد![534]
ابوذر در سال 32 هجری در ربذه وفات یافت[535]
و توسط نیکمردانی چون مالک اشتر که از آن محل میگذشتند
به خاک سپرده شد. مالک، پس از دفن ابوذر، چنین گفت: خدایا، او بر جاده اسلام ثابت
قدم بود و شعائر شرع تو را دگرگون نساخت. چیزی خلاف طریق سنّت و جماعت دید و انکار
کرد. او را آزردند، حقیر شمردند، از دولت همسایگی دوستت محروم ساختند و از شهر
بیرونش کردند تا در غربت وفات یافت.[536]
سلمان فارسی؛ همراه امین
پرسش 50.
سلمان در دوره پس از رحلت پیامبر چه نقشیایفا
کرد؛ در این مقطع رابطهاش با امیرمؤمنان (علیهالسلام)
چگونه بود؟
ابو عبدالله سلمان فارسی، از تبار ایرانی با اصالت اصفهانی است[537]
که همواره در جستجوی حقیقت بود و در مدینه به حضور پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید و اسلام آورد[538]
و تمام توان خود را برای پیشرفت دین و دفاع از کیان آن صرف کرد. پیشنهاد حفر خندق
در جنگ احزاب از این صحابی بزرگ، دستاورد خوبی برای مسلمانان برای جلوگیری از ورود
مشرکان به شمار میآمد[539].
سلمان به دانش و دانشمندان محبت میورزید[540]
و دانش او را نیز پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) اینگونه
توصیف میفرمود:
«سلمان دریای علم است که نمیتوان به
عمق آن رسید.»[541].
سلمان فارسی در نهایت زهد میزیست و
فقرا را دوست میداشت و آنان را بر صاحبان ثروت و قدرت
ترجیح میداد[542]،
او خانهای نداشت و برای تهیه آن نیز دست و پا نزد، خود،
کار میکرد؛ حصیر و زنبیل میبافت و
از تلاش خویش روزی کسب میکرد. وقتی کسی به او اعتراض کرد
که چرا تو کار میکنی در حالی که امیری، و رزق و روزی برایت
سرازیر است، گفت: من میپسندم که از دست رنج خود ارتزاق
کنم.[543]
سلمان پس از رحلت رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر حفظ
حریم حق پای فشرد و بر محوریت امیرمؤمنان (علیهالسلام) و جایگاه ممتاز ایشان تأکید
داشت و این ویژگی را تا پایان عمر (سال 35 هجری)[544]
حفظ کرد؛ نکات ذیل، گواه همراهی سلمان با امیرمؤمنان (علیهالسلام) است:
سلمان، بهترین فرد این امت را علی (علیهالسلام) میدانست[545].
او پس از رحلت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، در شمار اصحاب علی
(علیهالسلام) و از مؤمنان به جانشینی او بود و در واکنش به غصب خلافت، در دفاع از
حق، ایستاد و در مسجد نبوی لب به سخن گشود و از حق خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام)
دفاع کرد.[546]
سلمان در مسجدالنبی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به اعتراض برخاست و نخست به فارسی
گفت «کردید و نکردید»[547]
و با این دو کلمه به آنان یادآور شد تصمیمی برای خلافت گرفتید اما خطا کردید و به
بیراهه رفتید؛ سپس به عربی اعتراض خود را به ابوبکر رساند. سلمان فارسی قبل از آمدن
به مسجد به دلیل خودداری از بیعت با ابوبکر به شدت مضروب شده بود[548].
سلمان در روزهای سخت هجوم به خانه وحی، همراهی امین برای
امیرمؤمنان (علیهالسلام) و همسر گرامیشان بود؛ او از افراد نادری بود که توفیق
حضور در خانه پیامبر و زهرا (سلاماللهعلیها) را یافت و بر پیکر مطهر آن بانو
شهیده نماز خواند و در خاکسپاری ایشان در نیمههای شب شرکت
جست[549].
سلمان به علی (علیهالسلام) عشق میورزید
و بر این ویژگی شهره بود و در پاسخ فردی که درباره علت این شدت محبت پرسیده بود، به
این سخن پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) استناد کرد که: «هرکس علی را دوست
بدارد همانا مرا دوست داشته و هرکس او را دشمن دارد، همانا مرا دشمن داشته است»[550].
امام صادق (علیهالسلام) در پاسخ منصور بزرج، یکی از رازهای
ماندگاری سلمان را برخورداری وی از این خصلت میدانست؛ آنکه
او خواسته امیرمؤمنان (علیهالسلام) را بر هوای نفس خود ترجیح میداد[551].
سلمان در خلافت عمر، به حکومت مدائن منصوب شد؛ پذیرش مسئولیت از
سوی او و برخی از یاران برجسته دیگر امیرمؤمنان (علیهالسلام) همچون حذیفه و عمار،
برای خواص مایه دل گرمی و برای عوام، آرامش آفرین بود. هر چند که با محنت، شماتت،
محدودیت، توبیخ و حتی برکناری همراه بود زیرا در آن عصر، هیبت و شوکت امارت افرادی
چون معاویه دوام داشت و سلوک ساده و عدالت محور سلمان، به توبیخ میانجامید؛
چون از سلمان پرسیدند چرا دیگر کار نمیکنی؟ در پاسخ به
ممانعت خلیفه اشاره کرد؛ آنکه به او نوشتم بگذار به حال
خود باشم، او دوبار نهی کرد و بار سوم به تهدیدم پرداخت![552]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، همواره از سلمان و شخصیت ممتاز او
یاد میکرد و او را لایق نگهداری اسرار میدانست[553]
و سلمان را دریایی میدانست که قعرش دست نایافتنی است.[554]
عمّار یاسر؛ نشان اهل ولاء
پرسش 51.
عمار به هنگام صفین شاخصی برای حق و باطل به شمار
میرفت؛ درباره تاریخ زندگی و جایگاه او در صفین توضیح
دهید؟
عمّار از پیشگامان پذیرش اسلام است و مادرش سمیه نخستین شهید
اسلام به شمار میآید.[555]
او با رسولالله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خاندانش
ارتباطی نزدیک داشت. این پیوند پس از رحلت حضرت نیز حفظ شد. عمار تا پایان عمرش در
کنار امام باقی ماند[556]
و همراه حضرت بر پیکر مطهر زهرا (سلاماللهعلیها) نماز گزارد.[557]
عمّار، در عهد عمر، مدتی بر شهر کوفه حکم راند و در فتح برخی از
مناطق شرکت جست.[558]
او در ماجرای شورای شش نفره گزینش خلیفه، در جهت اصلاح افکار عمومی و هدایت آن به
سوی علی (علیهالسلام) بسیار کوشید حتی در برابر عبدالرحمان بن عوف که در پی خلافت
عثمان بود، فریاد زد: ای مردم، خداوند ما را به پیامبر کرامت بخشید و با دین او
عزیز گرداند. چرا خلافت را از «اهلبیت» او دور میسازید؟![559]
عمّار رفتار ناشایست خلیفه سوم را برنتابید و به مخالفتبا او برخاست.[560]
به فرمان عثمان، آن قدر وی را زدند که از هوش رفت.[561]
ابن اعثم میگوید: جمعی از اصحاب پیامبر
نامهای به خلیفه نوشتند و تخلفها
و ضعفهایش را برشمردند. عمّار، نامه را به دست عثمان داد،
و گفت: نیکخواه تواَم و هدفم نصیحت است. خلیفه خشمگین شد؛ عمّار را دشنام داد و به
غلامانش گفت گوشمالیاش دهند. عمّار زیر ضربات آنها
بر زمین فرو افتاد. آنگاه خود پیش آمد و با پایافزار
بر شکم وی زد. عمّار رنجور و بیهوش شد.[562]
پس از رحلت ابوذر، عثمان از اعتراض عمّار خشمگین شد و دستور داد
او را به ربذه، تبعیدگاه ابوذر، گسیل دارند. علی (علیهالسلام) عثمان را از این
اقدام بازداشت و فرمود: این طریق نیکو نیست. از خدای بترس و دست از عمّار بدار و
صحابه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را چنین مرنجان.[563]
عمار یاسر که پس از رحلت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
همواره در خدمت امیرمؤمنان (علیهالسلام) قرار داشت در مقطع خلافت امام نیز در رکاب
حضرت قرار گرفت؛ بندهای ذیل بخشی از لحظههای حیات و جایگاه
اوست:
– پس از قتل عثمان، عمّار در مسجد رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فریاد زد: ای جماعت انصار و ای گروه مهاجر! عثمان را
نیکو نگریستید که در میان شما چگونه زیست. خویشتن را دریابید که با چون اویی مواجه
نگردید. اینک علی مرتضی (علیهالسلام) در میان شما است. قربت او را با رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شناختهاید و سبقت او را در
اسلام دانستهاید. از تفرقه جماعت بپرهیزید و در بیعت او
سرعت کنید.[564]
– عمّار در جنگ جمل حضوری پر شکوه داشت و حضورش در صفین نیز
برای بسیاری نشان تشخیص حق به شمار میآمد؛ زیرا رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره او فرموده بود:
«تقتلک الفئة الباغیة»[565]؛
«تو به دست فرقهای تجاوزپیشه کشته خواهی شد».
ماجرای ذیل نشان از جایگاه شکوهمند او در صفین است؛ اسماء بن
حکیم فزاری گوید: ما در صفین در صف علی (علیهالسلام) و زیر پرچم عمار بن یاسر
بودیم، نزدیک ظهر زیر یک پارچه سرخ قرار گرفته بودیم که
مردی نزدیک آمد و صفها را از هم شکافت و گفت: کدام یک از
شما عمار بن یاسر هستید؟ عمار خود را معرفی کرد و گفت من عمار هستم منظور شما چیست؟
مرد سائل گفت: من کاری با شما دارم آن را علنی بگویم و یا مخفی، عمار گفت: اختیار
دست خودت میباشد هرگونه میخواهی
انجام بده، گفت: پس آشکارا خواهم گفت، او بعد از این اظهار داشت: من از میان خاندان
خود با بصیرت و شناخت حق بیرون شدم، و یقین داشتم که ما بر حق هستیم و اینان در
گمراهی و ضلالت میباشند. امشب برای من تردید حاصل شده من
امشب در خواب مشاهده کردم منادی آمد و اذان گفت: و به حقانیت خداوند و رسالت حضرت
محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گواهی داد، و مردم رابه طرف نماز فراخواند، و از
طرف آنها هم همین عمل تکرار شد و آنها هم مانند ما نماز گذاردند و بعد هم مانند یک
دیگر قرآن تلاوت کردیم و یک نظر داشتیم.در اینجا برای من شکی حاصل شد و من شب را تا
روز در شک و تردید بودم، صبح خدمت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رسیدم و داستان خود
را با او در میان گذاشتم، علی (علیهالسلام) فرمودند: آیا تاکنون عمار را دیدهای؟
گفتم: خیر او را تاکنون ندیدهام، فرمودند نزد عمار بروید و
این مطلب را با او در میان گذارید، هرچه او گفت قبول کن. اینک آمدهام
تا پاسخ مرا بدهی. عمار گفت: صاحب این پرچم سیاه را میشناسی
که اکنون در مقابل ما قرار گرفته است، او پرچم عمرو بن عاص است، من با این پرچم سه
بار در کنار رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) جنگ کردهام،
و اینک چهارمین بار است کهبا آن جنگ میکنم، و این بار هم
مانند گذشته است، و از آنها بهتر نیست،بلکه اکنون از آن سه بار بدتر است. آیا شما
خود جنگ بدر، احد و حنین را دیدی و یا پدرانت آنها را برایت تعریف کردهاند،
گفت: خیر چیزی در این باره نشنیدهام و خود نیز در آن جنگها
نبودهام. عمار بن یاسر گفت: جایگاه ما امروز همان جایگاه
رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد. امروز همان روز
بدر، احد و حنین است، صاحبان پرچمها همانها
هستند که آن روز بودند اینک شما این لشکر را مشاهده میکنی،
به خداوند سوگند جماعتی که اکنون در مقابل ما قرار گرفتهاند
و با ما جنگ میکنند و با عقیده ما مخالف میباشند،
اگر به صورت یک انسان بودند من او را سر میبریدم و پاره
پارهاش میکردم. به خداوند سوگند
خون همه آنها نزد من حلالتر از خون یک گنجشک میباشد،
آیا اگر کسی خون گنجشکی را بریزد کار حرام کرده است؟ گفت: خیر حلال است، عمار گفت:
خون این جمعیت نیز حلال است، آیا متوجه شدی برایت چه گفتم و مقصود مرا دریافتی؟ مرد
گفت: آری روشن کردی فرمود: اکنون هر کاری میخواهی انجام
بده. او به طرف پایگاه خود رفت عمار او را صدا کرد و گفت: آنها به زودی با شمشیرهای
خود شما را مضروب خواهند کرد، در این هنگام اهل باطل به شک و تردید گرفتار خواهند
شد و خواهند گفت: اگر آنها بر حق نبودند بر ما پیروز نمیشدند،
به خداوند سوگند آنها به اندازه دیدگان یک پشه هم اهل حق نیستند، به خداوند سوگند
اگر آنها با شمشیرهای خود ما را بزنند و تا نخلستانهای
بصره هم ما را تعقیب کنند، ما علم داریم که حق با ما است و آنها باطل میباشند[566].
عمّار در میدان کارزار صفین به شهادت رسید. امیرمؤمنان
(علیهالسلام) بر بالین عمّار آمد؛ سرش را بر زانو نهاد و فرمود: خدای بر عمّار
رحمت کند آن ساعت که او را از خاک برانگیزند.[567]
امام علی (علیهالسلام) هنگام بیوفایی
یاران میگریست و از عمّار و دیگر شهیدان چنین یاد میکرد:
کجاست عمّار؟ کجایند همانندان ایشان از برادرانشان که با یکدیگر به مرگ پیمان بستند
و سرهای آنان را به فاجران هدیه کردند؟![568]
کمیل بن زیاد؛ محرم راز
پرسش 52.
وقتی نام کمیل را میشنویم
ذهن ما به دعای کمیل راهنمایی میشود؛ راستی کمیل کیست و
چهارتباطی با امام علی (علیهالسلام) داشت و این دعا راچگونه آموخت؟
کمیل بن زیاد نَخَعی از تابعیان بود[569]
هر چند که در دوره رحلت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) او جوانی هیجده ساله
بود[570]
اما به دلیل حضور نداشتن نزد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ندیدن ایشان، وی
را صحابی نمیشمارند. او از نَخَعیان یمن بود؛ گروهی منشعب
از قبیله «مذحج» که در کوفه اقامت داشتند[571].
در سال 33 کمیل به همراه جمعی از بزرگان کوفه مانند مالک اشتر و
عمرو بن حمق در اعتراض به عثمان و والی او، به سمت شام رانده شدند؛ معاویه حضور
آنان را تاب نیاورد و آنان را بازگرداند و آنگاه ایشان را
به حمص تبعید کردند[572].
کمیل از بزرگان و رؤسای شیعیان به شمار میرفت[573]
و در خاندان و قبیله خود فرمان روا بود[574].
از روزهای نخست خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام) در صف یاران او
قرار گرفت و یکی از نامورترین اصحاب محسوب میشد[575].
درباه جلوههای حضور کمیل در کنار مراد خود، به نکات ذیل
اشاره میشود:
کمیل در ماههای نخست خلافت، در مدینه
حضور داشت و به هنگام جنگافروزی پیمانشکنان،
امام همگان را در رفع این فتنه دعوت کرد و کمیل نخعی را نزد عبدالله بن عمر فرستاد
تا همراه سپاه گردد که سران پسر عمر به شام فرار کردند[576].
موقعیت ویژه کمیل نزد امیرمؤمنان (علیهالسلام) به گونهای
بود که او را از نزدیکترین یاران امام شمردهاند[577]؛
او یکی از ده نفری بود که به عنوان افراد مورد اعتماد امام به شمار میآمدند[578].
کمیل را محرم اسرار امام میشمارند و
خود وی چنین نقل میکند که: با علی (علیهالسلام) در
مسجد کوفه بودم. نماز عشاء را به جای میآوردیم که
حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شدیم. او راه را در پیش گرفت تا اینکه به بیرون
شهر رسیدیم. در این مدّت، حضرتش هیچ سخنی با من نگفت. چون به بیابان رسیدیم، حضرت
نفسی تازه کرد و فرمود: ای کمیل! این قلبها ظروفی هستند و
بهترینشان با ظرفیتترین آنهاست. آنچه را میگویم
به خاطر بسپار! مردم بر سه قسمند: دانشمندانِ هدایت یافته از جانب خداوند،
فراگیرندگان دانش که راه نجات را در پیش گرفتهاند و افراد
نادانی که به هر سو متمایل و هر بانگی را پیروی مینمایند.
آنها، هم جهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانی نگشته و به ملجأ مورد اعتمادی نیز
پناه نبردهاند… ای کمیل! علم از مال بهتر است؛ چرا که
دانش، تو را حفظ میکند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستی. مال با
پرداخت، کاسته میگردد؛ ولی علم با انفاق، افزون میشود…
آنگاه اشاره به سینه مبارک خود کرد و فرمود: آه! آه!در
اینجا علوم فراوانی است؛ ولی حاملی برای آنها نمییابم[579]…
کمیل در سه پیکار مهم جمل، صفین و نهروان شرکت جست،؛ حکایت ذیل
نشان از رمز گشایی امیرمؤمنان (علیهالسلام) از سیمای واقعی اهل نهروان است.
شبی علی (علیهالسلام) به همراه کمیل از مسجد کوفه عازم منزل
بودند؛ در میان راه به در خانه مردی رسیدند که در آن وقت از شب با صدایی زیبا و
محزون این آیات قرآن را تلاوت میکرد: «آیا کسی که در ساعات
شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد
و به رحمت پروردگار خود امیدوار است [با ارزشتر است یا
کسانی که کفر نعمت میورزند…]؟! بگو آیا عالمان و جاهلان
یکسانند؟! تنها خردمندان متذکر میگردند.»[580]
کمیل بدون آن که سخنی بگوید، صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار او را تحت تأثیر قرار
داده بود؛ در این هنگام، علی (علیهالسلام) رو به کمیل کرد و فرمود: صدای این مرد
تو را متعجّب نسازد؛ چرا که او اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود!»
کمیل که هم از اطلاع حضرت از باطن خود و هم دوزخی بودن آن مرد، بسیار شگفت زده شده
بود، در فکر فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادی گذشت تا آنکه
ماجرای «نهروان» پیش آمد و خوارج که بسیاری حافظ قرآن بودند، به جنگ امیرمؤمنان
(علیهالسلام) پرداختند و این داستان با پیروزی حضرت خاتمه یافت. پس از پایان نبرد،
کمیل همراه علی (علیهالسلام) در میان کشتگان خوارج قدم میزدند
تا آنکه حضرت، نوک شمشیر را روی سر یکی از آنها گذاشت و فرمود: «یا کمیل! اَمَّنْ
هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً»؛ یعنی «این، همان شخصی است که آن
شب با چنان حالتی مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت». در این هنگام،
کمیل بر قدمهای حضرت افتاد و پاهای مبارکش را بوسید و از
خداوند طلب مغفرت نمود[581].
دعای معروف به کمیل، یکی از یادگارهای انس و ارادت او با
امیرمؤمنان (علیهالسلام) است؛ کمیل بن زیاد میگوید: با
مولایم علی (علیهالسلام) در مسجد بصره نشسته بودیم و جمعی از اصحاب آن حضرت نیز
حضور داشتند. یکی از آنها خطاب به علی (علیهالسلام) راجع به این آیه مبارکه
﴿فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ
حَکِیمٍ﴾[582]
سؤال کرد. حضرت فرمود: مقصود، شب نیمه شعبان است. آن گاه فرمود: قسم به کسی که جان
علی به دست اوست، هیچ بندهای نیست مگر اینکه جمیع مقدّراتی
که تا سال آینده بر او جاری میشود از خیر و شر، در شب نیمه
شعبان برای او تقدیر میگردد. و هیچ بندهای
نیست که این شب را احیا بدارد و دعای خضر (علیهالسلام) را بخواند مگر آن که دعایش
مستجاب شود. مجلس پایان یافت و حضرت به منزل تشریف برد. من شبانه درِ خانه علی
(علیهالسلام) را زدم. حضرت فرمود: چه چیز (در این وقت شب) تو را به اینجا آورده؟
عرض کردم: ای امیرمؤمنان، دعای خضر. فرمود: بنشین ای کمیل، اگر این دعا را حفظ کنی
و هر شب جمعه، یا در ماه، یا در سال، یا در عمرت یک مرتبه بخوانی، کفایت و یاری میشوی
و مشمول رزق قرار میگیری و مغفرت الهی شامل حالت خواهد شد.
ای کمیل، مصاحبت طولانی تو با ما، سبب گردید تا پاسخ تو را بگویم. حضرت سپس فرمود:
بنویس:
«اللّهمّ انّی اسألک برحمتک الّتی وسعت کلّ شیء…»[583].
کمیل مدتی والی هیت بود؛ شهری در کنار فرات که میانه عراق و شام
قرار داشت. پس از نبرد صفین، و به سال 38 هجری به دستور معاویه برخی از شهرهای عراق
هدف دستبرد سپاهیان شام قرار میگرفت وقتی کمیل خبر یافت که
جمعی از شامیان برای یورش به هیت راهی آن شهر شدهاند؛ مردی
از اصحاب خویش را با پنجاه پیاده در هیت بگذاشت و بیرون رفت که جلو لشکر شام را
بگیرد. چون کمیل از شهر هیت برفت، سفیان بن عوف در رسید و هیت و اطراف آن را غارت
کرد. زمانی که امیرمؤمنان (علیهالسلام) از این بیتدبیری
و شکست خبردار شد؛ این نامه را برای او ارسال کرد:
«پس از یاد خدا و درود! سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده
اوست، و پافشاری در کاری که از مسؤولیت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار، و اندیشه
ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل رها کردن پاسداری از
مرزهایی که تو را بر آن گمارده بودیم و کسی در آنجا نیست تا آنجا را حفظ کند، و
سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، اندیشهای باطل است. تو
در آنجا پلی شدهای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت
تهاجم آورند، نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند، و نه هیبتی داری که از تو بترسند و
بگریزند، نه مرزی را میتوانی حفظ کنی، و نه شوکت دشمن را
میتوانی در هم بشکنی، نه نیازهای مردم دیارت را کفایت میکنی،
و نه امام خود را راضی نگه میداری»[584].
در یورش بعدی شامیان، کمیل با تعقیب دشمن بر آنان ظفر یافت و پس
از مراجعت، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را از کیفیت حال با خبر کرد. امام هم در
نامهای به کمیل بن زیاد چنین مرقوم فرمود:
«مددی که تو مسلمانان را دادی و معونتی که کردی و طریق فرمانبرداری
امام و مقتدای خویش مسلوک داشتی معلوم شد، همیشه گمان من به تو همین بوده و هر حساب
که در انتظام مهمّات از تو گرفتهام، لایق بوده است. خدای
تعالی جزای تو خیر کناد و جماعتی که به یاری تو آمدند و بذل جان نمودند خدا آنها را
جزای نیکو دهد. این نوبت که بیاجازت و استیذان من آن کار
کفایت کردی، خود نیکو بود امّا میباید که بعد از این هر
مهمّ که پیش آید و هر کاری که در آن قدم خواهی نهاد نخست مرا از کیفیت آن خبر دهی و
دستوری خواهی تا آنچه صلاح کار باشد بازگویم و از نیک و بد آن تو را خبر دهم».[585]
کمیل بن زیاد در سال 83 هجری و 90 سالگی به شهادت رسید.
امیرمؤمنان (علیهالسلام) از شهادت کمیل توسط حجاج ثقفی و کیفیت آن، خبر داده بود.[586]
مالک اشتر؛ سردار بیمانند
پرسش 53.
آیا مالک اشتر نخعی از اصحاب پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شمار میرفت؛ از چه زمانی
در زمره یاران امیرمؤمنان (علیهالسلام) قرار گرفت و تاریخ درباره موقعیت ممتاز
اوچه روایت میکند؟
مالک فرزند حارث نخعی از تابعان به شمار میرفت
و او را از صحابه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیشمارند.
او در کوفه میزیست. نخستین حضور ثبت شده او، جنگ یرموک و
فتح دمشق است. در این نبرد، تیری گوشه چشم وی[587]
را مجروح ساخت و از آن پس «اشتر» شهرت یافت.[588]
او قامتی بلند، سینهای فراخ و زبانی گویا داشت و از هیبت،
ابهت، حیا و مزایای اخلاقی بسیار بهره میبرد.[589]
مالک در دوران خلافت عثمان، در برابر گزافهگوییها
و فزونخواهیهای سعید بن عاص، حاکم
کوفه، برآشفت و چنین گفت: تو را نرسد که عراق را بوستان خویش سازی. سعید بیدرنگ
به عثمان چنین نگاشت: با حضور مالک اشتر، در کوفه کاری پیش نمیرود.
خلیفه مالک را به شام تبعید کرد. مالک همچنین به دستور معاویه مدتی در حبس به سر
برد.[590]
او با اینکه در قیام علیه عثمان رهبری کوفیان معترض را به
عهده داشت[591]
امّا، به فرمان امام (علیهالسلام) ، کوشید عثمان را از محاصره نجات دهد، ولی توفیق
نیافت.[592]
درباره ابعاد شخصیتی مالک در دوران خلافت امیرمؤمنان
(علیهالسلام) نکات ذیل ارائه میشود:
مالک پس از قتل عثمان، مردم را به بیعت با علی (علیهالسلام)
دعوت کرد و گفت: ای مردم، او وصی اوصیا و وارث علم انبیا است.[593]
آنگاه تمام توان خود را در خدمت امام (علیهالسلام) قرار
داد.
امام مالک را بسیار دوست میداشت؛
دیدگاههایش را محترم میشمرد و حتی
به توصیه او، ابوموسی اشعری را بر حکومت کوفه ابقا کرد.[594]
هنگام بسیج مردم برای شرکت در جنگ جمل، چون ماجرای سستی و
کارشکنی اشعری به گوش مالک رسید، بیدرنگ به کوفه شتافت؛
مرکز حکومت را تصرف کرد و ابوموسی را از آن جا برون راند.[595]
فرزند حارث در جنگ جمل دلاوریهای بسیار نشان داد. نقش وی
چنان بود که وقتی با عبداللّه بن زبیر درگیر شد و او را تا
مرز هلاکت پیش برد، عبداللّه به دوستانش گفت: ما را با هم
بکشید.[596]
پس از پایان جنگ جمل، مالک به دستور امام به جزیره[597]
رفت و با ضحاک بن قیس، حاکم منصوب از سوی معاویه، درگیر شد و بر این منطقه چیرگی
یافت.[598]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، در آستانه جنگ صفین، فرمان امیری به
مالک داد و به دو تن از فرماندهان سپاهش چنین نگاشت:
«من، مالک اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهیانی که در فرمان
شماست،امیر کردم. گفته او را بشنوید و از وی فرمان برید. او را چون زره و سپر
نگهبان خود کنید که مالک را نه سستی است و نه لغزش؛ و نه کندی کند آن جا که شتاب
باید و نه شتاب گیرد آن جا که کندی شاید».[599]
فرزند حارث، محور جنگجویان صفین بود و نبردش روح حماسه در
سپاهیان میدمید.[600]
نقش او در تشویق و ترغیب سپاه استثنایی بود. چون سپاه معاویه قرآنها
را بر نیزهها آویختند و فریب خوردگان با تهدید از امام
خواستند اشتر را بازخواند، مالک که نزدیک خیمه فرماندهی معاویه شمشیر میزد،
به فرستاده امام گفت: آثار فتح پدید آمده، همین لحظه ظفر خواهیم یافت، توقف فرمای و
مرا باز مخوان. سرانجام به وی چنان خبر دادند که امنیت جانی امیرمؤمنان
(علیهالسلام) به خطر افتاده است. مالک شمشیر افکند و گفت: «واللّه
که من همه جهان در زیر فرمان خویش نخواهم، چون امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را
نخواهم دید». آنگاه بازگشت و به اشعث و هوادارانش که خیمه
امام را محاصره کرده بودند، گفت: «افسوس که شما را بفریفتند و شما فریفته شدید. شما
را در کار این جنگ به حق در غلط انداختند و شما را موافق افتاد ترک جنگ گفتن! ما
پنداشتیم که آثار سجود بر پیشانی شما آثار زهادت است در دنیا و شما را بدین شرفی
خواهد بود در آخرت و موجب رضای باری تعالی خواهد بود؛ لیکن امروز چون آفتاب معلوم
گشت که شما طالبان دنیایید و در دست شهوت گرفتار. لعنت بر شما باد که میان ما و شما
دوری افتاد».[601]
پس از طغیان جمعی از سپاه برای پذیرش حکمیت، مالک همراه گروهی
از یاران اعلام وفاداری کرد و به امام چنین گفت: «جایی که تو باشی، ما را نرسد که
رأیی بزنیم و مصلحتی بیندیشیم. اگر این قضیه را که میگویند
قبول میکنی، تو امامی رشید و خلیفهای
بزرگوار؛ حُکم تو را است و اگر آن را کراهیت میداری، شمشیر
میزنیم و از خدای مدد و معاونت میخواهیم
و با ایشان جنگ میکنیم و مینگریم
تا حکم باری تعالی چه باشد.»[602]
مالک، پس از بازگشت از صفین، دیگر بار به حکومت جزیره گماشته
شد. چون کار بر محمد بن ابی بکر در مصر تنگ شد، امام مالک را فراخواند:
«تو از کسانی هستی که من به کمک آنان دین را به
پای میدارم و نخوت سرکشان را قلع و قمع میکنم
و خلأهای هولناک را پر میکنم. هر چه زودتر خود را به ما
برسان تا آنچه را که باید انجام گیرد، بررسی کنیم؛ و فرد مورد اعتمادی را جانشین
خود قرار ده».[603]
با آمدن فرزند اشتر، امیرمؤمنان (علیهالسلام) بیدرنگ
فرمان معروف «عهدنامه مالک» را به او داد و وی را به حکومت مصر منصوب کرد. افزون بر
این، حضرت به مردم مصر چنین نوشت:
«من بندهای از بندگان خدا را به سوی
شما فرستادم که در روزهای بیم نخوابد و در ساعتهای ترس از
دشمن روی برنتابد. بر بدکاران، تندتر بود از آتش سوزان. او مالک پسر حارث مَذْحجی
است. آن را که حق بود سخن او را بشنوید و او را فرمان برید که او شمشیری از
شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بیاثر
بود. اگر شما را فرمان کوچیدن دهد، کوچ کنید و اگر گوید بایستید، بر جای مانید که
او نه بر کاری دلیری کند و نه باز ایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را
فرمایم. در فرستادن او، من شما را بر خود برگزیدم چه او را خیرخواه شما دیدم و
سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم».[604]
چون معاویه از خبر انتصاب مالک آگاه شد، به مسؤول خراج ناحیه
قلزم نوشت مالک را از میان بردارد و در برابر، باقی مانده خراج را نپردازد. او نیز
مالک رابه وسیله عسل مسموم ساخت.[605]
وقتی خبر شهادت مالک به کوفه رسید، حضرت بسیار اندوهناک شد؛ با صدای بلند گریست و
تا چند روز آثار غم بر چهرهاش نمایان بود:
«خداوند چه نیکیها که به مالک داده
بود! مالک، چه مالکی! اگر کوه میبود، کوهی عظیم بود؛ اگر
سنگ میبود، سنگی سخت بود. آری، به خدا سوگند ای مالک! مرگ
تو بسیاری را لرزانید و بسیاری را خوشدل کرد. گریندگان باید بر چونان تویی بگریند.
اینَ مثلُ مالک؟ آیا مردی چونان مالک هرگز توان یافت؟»[606]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، بر فراز منبر، از مصیبت بزرگ شهادت
مالک چنین یاد کرد:
«انّا للّه و انّا الیه راجعون؛ ستایش
خداوندی را سزا است که پروردگار جهانیان است. خدایا، من مصیبت اشتر را در راه تو
حساب میکنم؛ زیرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است. رحمت
خدا بر مالک باد. او به پیمان خود وفا کرد و عمر خود را به پایان رساند و پروردگار
خود را ملاقات کرد. با اینکه پس از پیامبر خود را آماده
ساخته بودیم بر هر مصیبتی صبر کنیم، با این حال میگوییم
مصیبت مالک از بزرگترین مصیبتها
است».[607]
امام از مالک خشنود بود و میفرمود:
«خدایش بیامرزد، روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد
و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او کند و پاداشش را دو چندان گرداند».[608]
معاویه پس از شنیدن خبر قتل مالک گفت: علی دو دست داشت. یکی را
در صفین قطع کردیم که عمّار بود و دیگری مالک که اینک قطع شد.[609]
عبداللّه
بن عباس؛ خادم سیاستمدار
پرسش 54.
سیمایی که از عبدالله بن عباس ترسیم شده است؛
مبهم و غیرشفاف است؛ درباره شخصیت اوبه خصوص در دوران خلافت امیرمؤمنان
(علیهالسلام) توضیح دهید؟
عبداللّه بن عباس عموزاده امیرمؤمنان
(علیهالسلام) سه سال پیش از هجرت در مکه زاده شد. او در سال هشتم هجرت به مدینه
رفت و با عنایت پیامبر روبهرو شد.[610]
پس از رحلت رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، به خلیفه دوم گفت: قریش، به
سبب حسد و ستم، خلافت را از علی (علیهالسلام) دور کردند.[611]
عبداللّه، در برابر این سخن عمر «سبب عدم انتخاب علی
(علیهالسلام) این بود که قریش کراهت داشت خلافت و نبوت در یک خاندان باشد»، گفت:
آنها آنچه را خدا نازل کرده بود، کراهت داشتند.[612]
ابن عباس به دلیل شاگردی مکتب علی (علیهالسلام) در تفسیر، حدیث
و فقه به مرتبهای والا دست یافت.[613]
او در دوران خلافت علی (علیهالسلام) در دو حوزه سیاست و جنگ خدمت کرد. ابن عباس در
جنگ جمل شرکت داشت و از سوی امام، برای مذاکره نزد طلحه و زبیر و عایشه گسیل شد.[614]
عبدالله بن عباس با تمام توان در خدمت امام بود و پس از شهادت
حضرت نیز تلاش نمود بر خط استوار امیرمؤمنان (علیهالسلام) باقی بماند. درباره این
شخصیت بزرگ چند نکته لازم به یادآوری است:
ابن عباس پس از پایان جنگ جمل، حاکم بصره گردید.[615]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، رفتار نیک حاکم با قبایل نامی بصره را مهم میدانست
و به ابن عباس چنین نگاشت:
«بدان که بصره فرود آمدنگاه شیطان است و رستنگاه آشوب و عصیان.
پس، دل مردم آن را با نیکویی روشن ساز و گره بیم را از دل آنان باز. به من خبر دادهاند
با تمیمیان درشتی کردهای و به آنان سخن سخت گفتهای،
حال آن که مهتری از بنو تمیم در نگذشت جز آن که مهتری به جای او نشست و در جاهلیت و
اسلام کسی هماوردشان نگشت و آنان با ما هم پیوندند و نزدیک و خویشاوند. ما در رعایت
این خویشاوندی پاداش داریم و در بریدن آن گناهکار. پسر ابوالعباس، خدایت بیامرزد در
آنچه بر زبان و دست تو جاری گردد، خوب باشد یا بد. کار به مدارا کن که من و تو در
آن شریک خواهیم بود. چنان کن که گمانم به تو نیکو گردد و اندیشه بد دربارهات
نرود».[616]
برخی از تاریخ نگاران چنان نگاشتهاند
که ابن عباس به بیتالمال دستاندازی
کرد و با تصرف دو میلیون از بیتالمال بصره، سمت مکه رهسپار
شد.[617]
این سخن با شأن و جایگاه این یار نامی علی (علیهالسلام) سازگار نمینماید
و گویا ساخته و پرداخته امویانی است که از محبت ابن عباس به امام خشمگین بودند. بیتردید
اگر این ادعا درست بود، امام او را از حکومت بصره برکنار میکرد؛
چنانکه بدون مصلحتاندیشی
کارگزاران دیگر را کنار زد. ابن عباس تا هنگام شهادت امیرمؤمنان (علیهالسلام) بر
بصره حکم میراند.[618]
چنانکه به نوشته برخی از تاریخ نویسان،
امام (علیهالسلام) گزارشی دریافت کرد که نشان میداد
ابن عباس دست اسراف به بیت المال دراز کرده است. بنابراین، نامهای
نگاشت و ماجرا را جویا شد. حاکم بصره گزارش را «دروغ و بهتان» خواند و چنین تصریح
کرد: «به خدا که اگر جمله زر و سیم که در روی زمین است به دست من باشد و در آن تصرف
نامشروع کنم و (حال آن که) در عرصه قیامت از عهده حساب آن بیرون باید، تا این زمان
و غایت، چنان که توانستم بدین عمل که مرا فرموده بودید، قیام نمودم؛ اکنون نمیتوانم
که شرایط این عمل را به جای آرم».
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در پاسخ وی چنین نگاشت:
«اما بعد، ما این قدر که نوشته بودیم از غایت اعتمادی بود که بر
کمال شفقت و حُسن اخوّت و صدق مناصحت تو میداشتیم. بدین
قدر در خشم نبایست شد و ترک عمل بصره نباید گفت. ما را چون آفتاب معلوم است که آن
سخن که نوشته بودند و تقریری که کرده بودند، دروغ محض است.دل فارغ باید داشت و بر
قرار معهود بر سر شغل و عمل خویش میباید بود که ما را در
جهان، رضای تو باید. والسلام».[619]
عبداللّه بن عباس در صفین فرماندهی
کوشا بود و چون جنگ به حکمیت انجامید، امام (علیهالسلام) او را نماینده خود،
خواند و فرمود: «سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبداللّه
بن عباس بشکنید».[620]
اشعث و همراهان طغیانگرش عبداللّه
را چون علی (علیهالسلام) شمردند؛
[621]
پیشنهاد حضرت را نپذیرفتند و ابوموسی اشعری را برگزیدند.
با شکلگیری خوارج و غوغای نهروانیان،
ابن عباس بارها به نمایندگی از سوی امام، در نهروان حاضر شد و با سران آنان به گفتوگو
پرداخت.[622]
پس از شهادت امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، ابن عباس مردم را
به سوی امام مجتبی (علیهالسلام) فراخواند و گفت: او فرزند پیامبر شما
و وصی امام شما است؛ با وی بیعت کنید.[623]
عبداللّه بن عباس به وقت حماسه امام
حسین (علیهالسلام) از همراهی با امام معذور بود؛ او هر چند همچون عبدالله بن جعفر
و محمد حنفیه، امام را از رفتن به عراق برحذر میداشت[624]؛
اما در قیام کربلا، گویا مشکل بینایی و حتی نابینایی، توفیق همراهی را از او سلب
کرد[625].
ابن عباس در سال 68 در طائف به سرای جاودانگی پر کشید.[626]
او هنگام وفات این دعا را زمزمه میکرد: «اللّهم انّی أتقرب
الیک بولایة علی بن ابیطالب»[627]؛
«پروردگارا، به وسیله ولایت علی (علیهالسلام) به تو تقرب میجویم».
میثم تمار؛ یار سر به دار
پرسش 55.
میثم تمار نزد امیرمؤمنان (علیهالسلام) چه
جایگاهی داشت و زندگی او پس از امام چگونه بود؟
میثم بن یحیی، برده زنی از بنیاسد بود
که توسط امیرمؤمنان (علیهالسلام) در کوفه خریداری و آزاد شد. او به دلیل پیشه خرما
فروشی خود، به تمار معروف بود. میثم در میان یاران صمیمی و وفادار امام شاخص بود؛
آنگونه که او را از حواریون علی (علیهالسلام) میدانستند[628]
و حضرت اسرار و علوم بسیار به او آموخت و از برخی امور غیبی و حتی کیفیت شهادتش
آگاه ساخت.[629]
میثم به گونهای در مکتب امام تربیت
یافت که بعدها به ابن عباس میگفت: پسر عباس، هر آنچه
درباره تفسیر قرآن میخواهی، از من بپرس؛ همانا من تنزیل
قرآن را در مکتب امیرمؤمنان (علیهالسلام) آموختهام و او
مرا با تأویل آن آشنا ساخته است. ابن عباس نیز بیدرنگ قلم
و کاغذی تهیه کرد و گفتههای وی را نگاشت.[630]
میثم پس از شهادت امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، در رمضان سال 40
هجری، پیروی از ولایت را در اطاعت از امامحسن
(علیهالسلام) و سپس امام حسین (علیهالسلام) به اثبات رساند و سرانجام به دستور
عبیداللّه بن زیاد در شهر کوفه به دار آویخته شد.[631]
او در نزد اهل بیت جایگاه ممتازی داشت و به گفته فیض کاشانی، امام باقر میثم تمار
را بسیار دوست میداشت[632].
جلوههایی از همراهی میثم با امام به
قرار ذیل است:
نام میثم، پیشتر سالم بود و وقتی
امیرمؤمنان (علیهالسلام) به نام واقعی او که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از آن خبر داده بود؛ اشاره کرد، وی شگفت زده، آن را تصدیق کرد. امام از وی خواست که
نام سالم را ترک گوید و نام میثم را برای خود بازگرداند؛ همان نامی که پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدان اشاره نموده بود[633].
علی (علیهالسلام) میثم را نزد خود فرا خواند و فرمود: ای میثم
چه خواهی کرد هنگامی که عبید الله بن زیاد، زنازاده بنی امیه، تو را نزد خود طلب
کند، و از تو بخواهد که از من برائت حاصل کنی، او گفت: یا امیرالمؤمنین من هرگز از
تو برائت نخواهم کرد، امام فرمودند: در این هنگام تو را خواهند کشت، و به دارت
خواهند آویخت، میثم عرض کرد: من صبر خواهم کرد، فرمود: در این صورت در مقام من با
من خواهی بود[634].
میثم تمار به عمرو بن حریث میگفت من به
زودی با تو همسایه خواهم شد و با من به نیکی رفتار کن! عمرو خیال میکرد
میثم در نظر دارد نزدیک منزل او خانهای خریداری کند، عمرو
میگفت امیدوارم نزد ما بیایی، بعد از آن که میثم از سفر حج
سال 60 هجری به کوفه برگشت، ابن زیاد او را دستگیر کرد. او از میثم پرسید: از علی
بن ابیطالب (علیهالسلام) تبری کن، گفت: اگر از وی برائت
نجویم چه میکنی؟ ابن زیاد گفت: تو را خواهم کشت، میثم گفت:
علی بن ابیطالب (علیهالسلام) به من فرمود: تو مرا خواهی
کشت و در کنار خانه عمرو بن حریث مرا به دار خواهی زد، و روز چهارم از دماغ من خون
تازه خواهد آمد، ابن زیاد دستور داد او را در کنار منزل عمرو بن حریث مصلوب کردند،
میثم فریاد زد: ای مردم بیایید و سخنان تازه از من بشنوید. مردم پیرامون او جمع
شدند، او آن چه را که از علی (علیهالسلام) شنیده بود برای مردم گفت: و از حوادث و
جریانها مطالبی اظهار داشت، و از فتنههایی
که پدید خواهد آمد مردم را مطلع ساخت، در این هنگام از طرف ابن زیاد آمدند و دهان
او را لجام بستند تا سخن نگوید، و او نخستین کسی است که لجام بر دهانش نهاده شد؛
ابن زیاد ابتداء وی را مصلوب ساخت و بعد دستور داد او را به شهادت برسانند، میثم
تمار ده روز قبل از ورود امام حسین (علیهالسلام) به عراق در کوفه به شهادت رسید و
جنازه مطهرش مدتها بر سر دار بود[635].
مغیرة بن شعبه؛ حیلهگر
شرور
پرسش 56.
آیا مغیره از صحابه راستین پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود؟با تبیین جایگاه او در صدر اسلام، از نوع رفتار
ویبا امام علی (علیهالسلام) نکاتی را ترسیم کنید.
مغیرة از قبیله بنیثقیف[636]،
در سال پنجم هجری اسلام آورد؛ زمانی که به دلیل کشتن جمعی از قوم خود و ربودن اموال
آنان، فراری بود[637].
البته از وقتی که اسلام آورد هیچ کس در او خضوع و خشوعی ندیده است[638]
و نوعی بیاعتمادی نسبت به وی فراهم آورده بود، به گونهای
که زمان ورود نمایندگان ثقیف به مدینه، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیشنهاد
مغیرة را برای پذیرایی از آنان رد کرد[639].
از ابوذر روایت شده که پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
، مغیرة بن شعبه را هامان این امت میدانست.[640]
او به دلیل آشنایی با ابوبکر، تلاش میکرد خود را به پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزدیک سازد و در ردیف کاتبان و راویان قرار گیرد؛ گویا
کتابت او صرفاً به موارد خاصی چون آبها و دامها
منحصر بود[641].
مغیرة از دوران پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی
(علیهالسلام) بغض میورزید[642]
و در ماجرای سقیفه از جمله کسانی بود که در جلوگیری از بیعت با علی (علیهالسلام) و
استقرار امر خلافت در دست ابوبکر نقش فعال داشت.[643]
همو از کسانی بود که در پی عمر و گروهی بر در خانه فاطمه آمد[644]
و به دستور عمر در را به شکم زهرا (سلاماللهعلیها) زد چنان که محسن را سقط کرد و
آنگاه علی (علیهالسلام) را به مسجد بردند[645].
مغیرة در دوره خلافت عمر به دلیل توجه خلیفه، به مناصب حکومتی
دست یافت و نخستین کسی بود که لقب امیرالمؤمنین را در زمان خلافت عمربه کار برد[646].
همو نخستین کسی است که در اسلام رشوه داده است؛ او به غلام عمر رشوه داد تا بتواند
در زمانی که هیچ کس نتوانسته بر عمر وارد شودبا او ملاقات کند.[647]
مغیرة در فتوح شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک (در سال 15هجری) از دست
داد[648].
مغیرة ثقفی در دوره خلیفه دوم، با تصدی امارت بر بصره، به دلیل
فسق و رابطه نامشروع[649]
با زنی به نام امجمیل عزل شد، اما به جای مجازات و اجرای
حد[650]،
امارت کوفه را به دست گرفت[651]،
ازاینرو علی (علیهالسلام) او را به اجرای حد الهی تهدید
کرد و فرمود: اگر قدرتی به دست آورم مغیرة را رجم میکنم[652].
عملکرد مرموزانه مغیرة در دوران خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام)
و همکاری ویژه وی با معاویه تا پایان عمر (سال 50هجری) را در محورهای ذیل پی میگیریم:
مغیرة ثقفی در روزهای آغازین خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام) به
ارزیابی وضعیت جدید و راه نفوذ به حکومت پرداخت و نخست ابقای معاویه را بر ولایت
شام و سپس خلع او را پیشنهاد داد. اما امام درخواست او را نپذیرفت[653]
و فرمود که خداوند به من رخصت نداده است که گمراهان را بازوی اقتدار خود سازم.[654]
به گفته زهری، مغیرة بن شعبه در میان کسانی بود که با علی بیعت
نکردند[655]
و اندکی پس از دیدارش با علی (علیهالسلام) مدینه را ترک کرد و در پی اصحاب جمل به
جنگ با امیرمؤمنان (علیهالسلام) رفت اما پس از شکست، کناره گرفت و برای رصد یک
فرصت بهتر و حیلهای کاراتر، در طائف مستقر شد[656].
امام علی (علیهالسلام) در توصیف او میفرمود:
«به خدا قسم! همواره حق را به باطل میآمیزد
و باطل را حق جلوه میدهد و از دین آن را پذیرفته است که با
دنیا موافق است».[657]
مغیرة تحولات و درگیریهای عراق و شام
را پی میگرفت و زمانی که پیکار صفین به حکمیت انجامید خود
را به مذاکرات دومةالجندل به شام کشاند و ضمن اینکه معاویه
را به شکست اشعری بشارت داد وی را از احتمال حیلههای عمرو
عاص بر حذر داشت.[658]
مغیرة در تحمیل صلح بر امام حسن (علیهالسلام) نقش داشت و سبب
دگرگونی و ضعف سپاه امام شد[659].
به گزارش ابن همام اسکافی (متوفی 36ق)، مغیرة پس از شهادت امام مجتبی (علیهالسلام)
از عایشه درخواست کرد که از دفن سبط اکبر در جوار پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ممانعت کند[660].
مغیرة با حیله و مکر در کنار زیاد بن ابیه و عمروعاص، اساسیترین
نقش را در استقرار و استمرار حکومت معاویه ایفا کرد و سپس در سال 41 هجری با تصدی
امارت کوفه، پاداش خود را از معاویه ستاند.
مغیرة در کوفه به محدود کردن شیعیان پرداخت و به دستور معاویه،
ضمن جلوگیری از نشر فضایل امیرمؤمنان (علیهالسلام) ،[661]
حملات تند و موهن به امام رامدیریت کرد.[662]
او که به عیبگویی علی (علیهالسلام) معروف
بود،[663]
در کار جعل و نشر حدیث به نفع معاویه و بر ضد علی (علیهالسلام) کوشید[664].
او برای خوشامد معاویه گفت: پیامبر که دختر خود را به علی داد از جهت دوستی نبود
بلکه از آن رو بود که میخواست نیکیهای
ابیطالب را در حق خود جبران کند.[665]
همچنین او 160حدیث از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است که به
دلیل اتهام به دروغگویی، او را نمیتوان
ثقه پنداشت[666].
مغیرة در خدمت به معاویه دو کار را انجام داد؛ زیاد بن ابیه را
به پذیرش برادری نامشروع معاویه راضی کرد[667]
و سپس علاوه بر پیشنهادی ولایتعهدی یزید، زمینه تبلیغ و
تثبیت آن را نیز فراهم آورد[668].
ابوموسی اشعری؛ نابخرد نافرمان
پرسش 57.
پیشینه و سوابق ابوموسی اشعری چیست؛فرجام او کجا
انجامید؟
عبداللّه بن قیس، مشهور به ابوموسی
اشعری، اهل یمن بود. او در مکه مسلمان شد و در شمار اصحاب رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) جای گرفت.[669]
ابوموسی به دستور پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر برخی از مناطق یمن
سرپرستی کرد[670]
و در دوران خلافت عمر، والی بصره گردید. او در سالهای
فرمانرواییاش بر بصره، بسیاری از مناطق ایران مانند اهواز،
شوشتر، قم و اصفهان را تصرف کرد.[671]
در عهد عثمان از کار برکنار شد و با شورش مردم کوفه علیه والی اموی شهر، به
استانداری آن منطقه منصوب گردید.[672]
نمونهای از کژی و نابخردی ابوموسی را
در فرازهای ذیل پی میگیریم:
او در آغاز خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام) با تأکید و توصیه
مالک اشتر در مقام خود ابقا شد.[673]
ابوموسی در جنگ جمل، با حمایت مردم کوفه از امام موافق نبود. او
که دلبه سوی امیرمؤمنان نداشت،[674]
اجازه نداد مردم، به حمایت از امام علی (علیهالسلام) بشتابند. وی در تجویز
کنارهگیری از این نبرد، خفته در فتنه را، از حاضر
در آن، بهتر شمرد[675]
و هاشم بن عتبه فرستاده امام را تهدید کرد و مردم را به خونخواهی
عثمان تحریک نمود. امام آنگاه فرزندش حسن مجتبی
(علیهالسلام) و عمار را نزد کوفیان فرستاد.[676]
امام در واکنش به نافرمانی ابوموسی، نامهای
چنین نگاشت و وی را از استانداری کوفه عزل کرد:
«از تو به من سخنی رسید که به سود و زیان تو است. چون فرستاده
آن نزد تو آید، دامن خود را به کمر در آر و کمرت را استوار دار و از سوراخ خود پای
بیرون گذار[677]
و آن را که همراه تو است[678]،
فراهم آر. اگر حق را [با من] دیدی بپذیر و اگر دو دل ماندی کناره گیر! به خدا
سوگند، هر جا باشی تو را بیارند و به حال خود نگذارند. چندان که در کارت سرگردان
مانی و چپ را از راست ندانی؛ و از جایت به شتاب برخیزانند و از پیش رویت چنان ترسان
شوی که از پشت سرت هراسان. کار نه چنان است که پنداری آسان است، که بلایی بزرگ [و
نمایان] است. باید بدان سوار شد و درشتیاش را هموار کرد و
سختیاش را خوار. پس خرد خود را به فرمان آر و کار خود را
در ضبط در آر [و به سوی ما بیا] و بهرهات را از طاعت امام
خود بردار؛ و اگر خوش نداری از کار [ما] کنارهگیر بیهیچ
سپاسی و یا تقدیر. دیگران کار تو را عهدهدار شوند، چنان که
باید و تو در خواب خفته و از تو نپرسند کجاست و به کجا رفته. به خدا سوگند که این
پیکار به حق است و به فرمان کسی است که حق با او است؛ و ما را باکی نبود که ملحدان
چه کردند.»[679]
ابوموسی پس از نافرمانی و عزل، توسط مالک اشتر از کوفه اخراج
شد.[680]
اشعری در پیکار صفین نیز کناره گرفت و امام را یاری نکرد. چون
فرجام جنگ به حکمیت انجامید، اشعث بن قیس و شماری از سپاه، او را نماینده خود
خواندند، امام افرادی چون مالک اشتر و عبدالله بن عباس را میپسندید[681]
و ابوموسی را در برخورد با حیلههای عمرو عاص هماوردی زیرک
نمیدانست.[682]
سرانجام، با اصرار این گروه، وی حَکم شد و در دام فریب و نیرنگ فرزند عاص گرفتار
آمد.[683]
اشعری، پس از این ماجرا، به مکه رفت و در سال 42 هجری درگذشت.[684]
زبیر بن عوام، در دام دنیاخواهی
پرسش 58.
زبیر از خویشان علی (علیهالسلام) بود؛ سوابق او
رادر اسلام کمتر کسی دارد؛ راز اینفراز و فرود چیست؟
زبیر عمهزاده پیامبر اکرم
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و امام علی (علیهالسلام) بود و از پیشگامان پذیرش
اسلام به شمار میآمد.[685]
او در تمام جنگهای عهد رسول الله
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور داشت و بارها مجروح شد.[686]
زبیر، پس از رحلت رسول اللّه (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از بیعت با ابوبکر امتناع کرد؛ در شمار اصحاب خاص علی (علیهالسلام) جای گرفت و در
خاک سپاری حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) حضور داشت.[687]
زبیر داماد ابوبکر شد[688]
و همچنان ارتباط خود را با علی (علیهالسلام) محفوظ داشت، وقتی پسرش عبداللّه
بزرگ شد، میان او و امام علی (علیهالسلام) جدایی افکند[689].
«زبیر پیوسته خود را از ما به حساب میداشت
تا آن که فرزند نافرخندهاش عبداللّه
پا به جوانی گذاشت».[690]
زبیر یکی از اعضای شش نفره منتخب عمر برای تعیین خلیفه سوم بودو
در عهد عثمان ثروت بسیار به چنگ آورد.[691]
او یکی از راهبران شورش علیه عثمان بود. اوج جدایی زبیر از امیرمؤمنان
(علیهالسلام) را میتوان از مقابله حضرت با دنیاخواهی او و
در نهایت بیعت شکنی و مقابله وی با حضرت دانست که به اختصار از آن یاد میشود:
پس از قتل عثمان، زبیر با علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) بیعت کرد. او گمان داشت امام فرمانروایی عراق را به او میسپارد.[692]
بر خلاف انتظار، علی (علیهالسلام) وی را منصب و امارتی نداد و حتی از امتیازات
گذشتهاش نیز محروم ساخت.
زبیر همراه دوستش طلحه، بیعت شکنی کرد و بنای مخالفت و شورش
نهاد. او قبل از فرار از مدینه، در مجمع عمومی قریش چنین گلایه کرد: آیا این است
سزای ما؟ ما بر ضدّ عثمان قیام کردیم و وسیله قتل او را فراهم ساختیم، در حالی که
علی در خانه نشسته بود. وقتی زمام کار را به دست گرفت، کار را به دیگران واگذار
کرد.[693]
زبیر از امام جدا شد و همراه طلحه و گروهی از ناکثان به عراق
رفت. وی برای توجیه پیمان شکنی خود، گفت: من با دستم با علی بیعت کردم نه با
دل.امام در پاسخ او فرمود: «پندارد با دستش بیعت کرده است، نه با دلش. پس بدانچه به
دستش کرده، اعتراف میکند و به آنچه به دلش بوده ادعا. پس
بر آنچه ادعا میکند دلیلی روشن باید، یا در آنچه بود [جمع
مسلمانان] و از آن بیرون رفت، در آید».[694]
مهمترین شعار زبیر و دوستانش خونخواهی
عثمان بود. آنها، با این بهانه، شوریدند و در سال 36 هجری،
نبرد جمل را سامان دادند.
امیرمؤمنان (علیهالسلام) برای آن که با او اتمام حجت کرده باشد
نامه مشترکی توسط صعصعه به زبیر و طلحه فرستاد، و چنین مرقوم داشت:
«اما بعد؛ دانستید، هر چند پوشیده داشتید که من پی مردم نرفتم
تا آنان به من روی نهادند؛ و من با آنان بیعت نکردم تا آنان دست به بیعت من گشادند؛
و شما دو تن از آنان بودید که مرا خواستند و با من بیعت کردند؛ و مردم با من بیعت
کردند نه برای آن که دست قدرت گشاده بود یا مالی آماده. پس اگر شما از روی رضا با
من بیعت کردید تا زود است بازآیید و به خدا توبه نمایید؛ و اگر به نادلخواه با من
بیعت نمودید، با نمودن فرمانبرداری و پنهان داشتن نافرمانی
راه بازخواست را برای من بر خود گشودید؛ و به جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران در
تقیه و کتمان سزاوارتر نبودید. از پیش بیعت مرا نپذیرفتن برای شما آسانتر
بود تا به آن گردن نهید و پس از پذیرفتن از بیعت بیرون روید. پنداشتید من عثمان را
کشتم!؟ پس میان من و شما از مردم مدینه آن کس داوری کند که سر از بیعت من برتافته و
به یاری شما هم نشتافته. آنگاه هر کس را بدان اندازه که در
کار داخل بوده برگردن آید، و از عهده آن برآید. پس ای دو پیرمرد، از آنچه اندیشیدهاید
بازگردید که اکنون بزرگتر چیز – که دامنتان را گیرد – عار
است؛ و از این پس شما را هم عار است و هم آتش خشم کردگار».[695]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) در مرحله بعد، نامهای
به ابن عباس داد تا به زبیر رساند[696]
امام به فرزند عباس فرمود: به سر وقت زبیر رو، که خویی نرمتر
دارد؛ و بدو بگو دایی زادهات گوید: در حجاز مرا شناختی و
در عراق نرد بیگانگی باختی، چه شد که بر من تاختی؟[697]
ابن عباس از ملاقات خود با زبیر چنین یاد میکند:
علی (علیهالسلام) به من سفارش کرده بود با زبیر نیز گفت و گو کنم، حتی المقدور
تنها به دیدارش شتابم و فرزند وی عبداللّه در آن جا نباشد.
بدین منظور دوباره مراجعه کردم، ولی او را تنها نیافتم. بار سوم او را تنها دیدم.
او از خادم خود «شرحش» خواست به هیچ کس اجازه ورود ندهد. من رشته سخن را به دست
گرفتم. ابتدا او را خشمگین یافتم، ولی به تدریج رام کردم. وقتی خادمش از تأثیر
سخنان من آگاه شد، بیدرنگ فرزندش را خبر کرد. چون او وارد
مجلس شد، من سخن خود را قطع کردم. فرزند زبیر، برای اثبات حقانیت قیام پدرش، خون
خلیفه و موافقت امّالمؤمنین (عایشه) را عنوان کرد. من در
پاسخ گفتم خون خلیفه بر گردن پدر تو است؛ یا او را کشته یا دست کم یاریاش
نکرده است. موافقت امّالمؤمنین هم دلیل بر استواری راهش
نیست. سرانجام به زبیر گفتم: سوگند به خدا، ما تو را از بنیهاشم
میشمردیم. تو فرزند صفیه خواهر ابوطالب و پسر عمّه علی
هستی. چون فرزندت عبداللّه بزرگ شد پیوند خویشاوندی را قطع
کردی.[698]
تلاشهای ابن عباسها
ناکام ماند و زبیر از میدان کناره نگرفت. امیرمؤمنان (علیهالسلام) خود تصمیم گرفت
با زبیر گفت و گو کند امام پرسید: علت این سرکشی چیست؟ زبیر پاسخ داد: تو را برای
این کار شایستهتر از خود نمیدانم.
امام فرمود:آیا من شایسته این کار نیستم؟! آیا به خاطر داری روزی که پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از قبیله بنیغنم عبور میکرد،
به من نگریست و خندید و من نیز خندیدم. تو به پیامبر گفتی علی از شوخیاش
دست بر نمیدارد. پیامبر به تو گفت: به خدا سوگند، تو ای
زبیر با او میجنگی، در آن حال ستمگر خواهی بود. زبیر گفت:
صحیح است و اگر این ماجرا را به خاطر داشتم، هرگز به این راه نمیآمدم.[699]
زبیر، پس از سخنان امام، از میدان گریخت و راه بیابان پیش گرفت
و سرانجام توسط ابن جرموز[700]
کشته شد.[701]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) چون شمشیر را دید، آن را در دست گرفت وقتی تیغ را
از نیام بیرون کشید فرمود: آری شمشیری است که آن را میشناسم
و به خدا سوگند مکرر با همین شمشیر در التزام رکاب پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) جنگ کرده است ولی چه میتوان
کرد از مرگ و سرانجام نکوهیده و کشته شدنهای ناپسند[702].
طلحةبن عبیداللّه؛
امتیازخواه فرصتطلب
پرسش 59.
طلحه نخستین فردی است که با امیرمؤمنان
(علیهالسلام) بیعت کرد، تاریخ درباره بیعت شکنی و عملکرد اوچه قضاوتی دارد؟
او از نامداران صحابه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود[703]
و پیش از هجرت به مدینه، با زبیر پیمان برادری بست.[704]
پس از رحلت رسول اللّه (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، خلفا
جایگاهش را پاس میداشتند، طلحه از سوی عمر، در شورای شش
نفره تعیین خلیفه شرکت داده شد و در عهد عثمان، به ثروت کلان دست یافت. خلیفه سوم
اموال و داراییهای بسیار به او داد و پنجاه هزار درهم بدهیاش
را بخشید؛[705]
دارایی او به وقت مرگ حدود سی میلیون درهم برآورد شد[706].
عثمان با طلحه پیوند دوستی داشت؛ مرور زمان علاقه آنها
را به کدورت تبدیل کرد. تا جایی که تاریخنگاران طلحه را
دشمن عثمان[707]
نگاشتهاند.او برای به چنگ آوردن خلافت که سخت بدان علاقه
داشت،[708]
نامههاییبه بصره، کوفه و شهرهای مختلف فرستاد و مردم آن
سامان را به کشتن عثمان ترغیب کرد.[709]
طلحه، هنگام محاصره خانه عثمان، رئیس محافظان خانه بود و اجازه ورود اشخاص و آذوقه
و آب نمیداد.[710]
وقتی آب را بر عثمان بستند،امام (علیهالسلام) طلحه را دید و درباره اجازه ورود آب
به خانه عثمان با وی سخن گفت. طلحه نپذیرفت.[711]
عثمان در پی امام علی (علیهالسلام) فرستاد و چنان پیام داد که طلحه مرا با عطش میکشد،
در حالی که قتل با شمشیر نیکوتر است.[712]
طلحه از آغاز خلافت امیرمؤمنان (علیهالسلام) سر ناسازگاری نهاد
و امتیاز خواهی در مال و مقام، عرصه را برای فرصت طلبی او فراهم آورد. روایت ریزش
این پیشکسوت و صحابی نامور را مرور میکنیم:
با مطرح شدن امام علی (علیهالسلام) برای تصدی خلافت، طلحه
نخستین فردی بود که با وی بیعت کرد، بدان امید که امتیازات ویژه از وی ستاند. او در
پی فرمانروایی یمن بود.[713]
رفتار عادلانه امام در قطع مزایای ویژه، طلحه را چون دوستش زبیر، به پیمان شکنی و
سرانجام جنگ جمل کشاند.
خونخواهی عثمان، مهمترین
بهانه طلحه بود. علی (علیهالسلام) که طلحه را فردی مکار و حیلهگر
میدانست،[714]
در افشای بهانه او چنین فرمود: «به خدا طلحه بدین کار نپرداخت و خونخواهی
عثمان را بهانه نساخت جز از بیم آن که خونِ عثمان را از او خواهند، که در این باره
متّهم مینمود و در میانِ مردم آزمندتر از او به کشتن عثمان
کس نبود. پس خواست تا در آنچه خود در آن دست داشت مردمان را به خطا دراندازد و کار
را به هم آمیزد و شک پدید آرد و حقیقت را مشتبه سازد. به خدا، آنچه درباره عثمان
نمود یکی از سه کار بود: اگر پسر عفّان ستمکار بود – چنانکه
میپنداشت – سزاوار مینمود که به
یاری کشندگان او برخیزد و یا آن که یاوران او را برانَد و با آنان بستیزد؛ و اگر
مظلوم بود، سزاوار بود شورشیان را از او باز دارد و در آنچه متّهمش ساخته بودند، از
جانب او عُذری آرَد؛ و اگر دو دل بود که این است یا آن، بایست از او کناره میگزید
و در گوشهای میآرمید و او را وا
میگذاشت با مردمان. او هیچ یک از این سه کار را نکرد و کار
تازهای پیش آورد که – میان امّت – شناخته نبود و چیزهایی
را بهانه کرد که درست نمینمود.[715]
پیش از آغاز جنگ، صعصعه نامهای از سوی
امام به طلحه داد. ابن عباس نیز مأموریت یافت با وی گفت و گو کند. البته امام این
اقدامها را بینتیجه میدانست
و درباره طلحه میفرمود:
«گاوی را مانَد شاخها راست کرده، به
کارِ دشوار پا گذارَد و آن را آسان پندارد».[716]
ابن عباس در دیدارش با طلحه، از واقعیات گذشته پرده برداشت و در
پایان چنین گفت: «شگفتا، تو در خلافت سه خلیفه پیشین ساکت و آرام بودی، اما نوبت به
علی (علیهالسلام) که رسید از جای کنده شدی! به خدا سوگند، علی (علیهالسلام) کمتر
از شماها نیست».[717]
پس از بازگشت ابن عباس، امام مصمم شد خود با طلحه سخن گوید.
بنابراین، در میدان جنگ وی را فرا خواند و فرمود: آیا با من بیعت نکردی؟ طلحه گفت:
شمشیر بر سرم بود! امام فرمود: مگر نمیدانی من هیچ کس را
بر بیعت وادار نکردم؟ اگر وادارکننده به بیعت بودم، سعد وقاص، ابن عمر، محمد بن
مسلمة را مجبور میساختم. آنان از بیعت کناره گرفتند، من
نیز آنان را رها کردم.[718]
امام (علیهالسلام) از همراه آوردن عایشه توسط ناکثین گله داشت
و بر این عقیده بود که طلحه و همفکرانش حرم رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
را، مانند کنیزکی، با خود این سو وآن سو کشاندند.[719]
طلحه، حضور عایشه را «اصلاح طلبانه» میخواند.
امام فرمود:
«به خدا سوگند، او به کسی که راه و روش [انحرافیاش]
را اصلاح کند نیازمندتر است».[720]
ای ابومحمد، یاد داری که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
درباره من فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟ تو اوّل کسی هستی که با من
بیعت کردی و سپس پیمان شکستی. «فَمَن نَّکثَ فإنَّما
ینکثُ عَلی نَفْسِهِ»[721].[722]
طلحه استغفار کرد و گفت:اگر به خاطر آورده بودم، خروج نمیکردم.[723]
زمانی که جنگ آغاز شد، طلحه نخستین قربانی بود. مروان بن حکم،
با آن که در جنگ جمل همراه طلحه بود، طلحه را به قتل رساند و انتقام عثمان را از وی
گرفت![724]
اشعث بن قیس؛ منافقی
نامطمئن
پرسش 60.
اشعث یکی از سران سپاه امیرمؤمنان (علیهالسلام)
بود،اما گویا رفتاری منافقانه با امام داشت؛از زندگی پر رمز و راز او بنویسید.
اشعث کندی از بزرگان یمن و یکی از اصحاب پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.[725]
او پس از رحلت رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دین برگشت و به اسارت
درآمد.[726]
ابوبکر او را عفو کرد و خواهر خویش را به ازدواج وی درآورد.[727]
چشم اشعث در نبرد یرموک که در عهد این خلیفه با روم صورت گرفت،
آسیب دید[728].
او به سال 34 هجری از سوی عثمان به حکومت آذربایجان منصوب گردید. این امر بعد از
ازدواج پسر عثمان و دختر اشعث تحقق یافت.[729]
عثمان سالانه یکصد هزار درهم به اشعث میبخشید.[730]
اشعث در دوران خلافت علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) حضوری نامطمئن و آکنده از دردسر و مزاحمت داشت؛ به نمونههای
ذیل بنگرید:
پس از کشته شدن عثمان، امام علی (علیهالسلام) او را از
استانداری آذربایجان عزل کرد و ضمن درخواست محاسبه اموال، به مدینه فراخواند.
«کاری که به عهده تو است نانخورش تو نیست بلکه بر گردنت امانتی
است. آن که تو را بدان کار گمارده، نگهبانی امانت را به عهدهات
گذارده. تو را نرسد که آنچه خواهی به رعیت فرمایی و بیدستوری
به کاری دشوار در آیی. در دست تو مالی از مالهای خدا است
عزّوجل و تو آن را خزانه داری تا آن را به من بسپاری. امیدوارم برای تو بدترین
والیان نباشم».[731]
اشعث خواست به شام بگریزد؛ زیرا از نامه امام و ذکر مال
آذربایجان ناخشنود بود. شرم از اطرافیان و مخالفت آنها با
این اقدام سبب شد تا بایستد و رهسپار کوفه شود[732].
او در نبرد صفین ریاست قبیله کنده را به عهده داشت. وقتی امام
او را از ریاست قبایل یمنی برکنار کرد، نخستین اختلاف را در سپاه امام پدید آورد.
این ماجرا با گماردن وی بر قسمت چپ سپاه عراق خاتمه یافت.[733]
زمانی که قرآنها به نیزه آویخته شد،[734]
اشعث بن قیس با گستاخی تمام به امام گفت: باید در پی مالک اشتر فرستی تا از جنگ باز
ایستد. در غیر این صورت، چنان که عثمان را کشتیم، تو را نیز خواهیم کشت.[735]
اشعث و کسانی که بعدها در شمار خوارج درآمدند، امام را مجبور
کردند ابوموسی اشعری را نماینده سازد.[736]
نقش او در شکلگیری خوارج و جنگ نهروان،
تردیدناپذیر است. اشعث خود را در شمار سپاه امام میدانست؛
ولی به گفته ابن ابی الحدید، همه فسادها و اضطرابها و
اختلافهای سپاه امام در وی ریشه داشت.[737]
او حتی یک بار حضرت را به قتل تهدید کرد.[738]
امام علی (علیهالسلام) ؛ اشعث را انسانی حسود، متکبّر، ترسو و
منافق شمرده و لعن کرده است:
«لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد… سزاوار است که خویشِ وی،
دشمنش دارد و بیگانه بدو اطمینان نیارد».[739]
به نوشته برخی از تاریخ نگاران، ابنملجم
به خانه اشعث آمد و شد داشت و شب 19 رمضان در آن جا به سر برد.[740]
اشعث بن قیس کندی در سال 40 هجری در گذشت[741].
فرزندانش دشمنی با خاندان علی (علیهالسلام) را ادامه دادند: دخترش جعده، امام حسن
(علیهالسلام) را مسموم کرد، پسرش محمد به دستگیری مسلم بن عقیل پرداخت و پسر دیگرش
قیس همراه سپاه ابن سعد با امام حسین (علیهالسلام) جنگید.[742]
حرقوص بن زهیر؛ تفسیر کژفهمی
پرسش 61.
نقش حرقوص در سپاه امیرمؤمنان (علیهالسلام)
چگونه بود؛او چه ارتباطی با خوارج داشت؟
حرقوص به عنوان صحابی رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ،
در جنگهای صدر اسلام شرکت داشت،[743]
از نمادهای کژفهمی شمرده میشود.
به گزارش بسیاری از مورخان، حرقوص بن زهیر بجلی معروف به
ذوالثدیه هنگام تقسیم غنائم «حنین»[744]
زبان به اعتراض گشاد[745]
و به پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: عدالت کن! رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پاسخ فرمود: وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد،
کجا خواهد بود؟ عمر خواست او را گردن زند. رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
فرمود: رهایش کنید که پیروانی خواهد داشت و همچون تیر که از کمان میجهد،
از دین بیرون خواهند رفت.[746]
در عهد عمر، او به دستور خلیفه، شورش هرمزان در خوزستان را
سرکوب کرد.[747]در
دوران خلافت عثمان، در اعتراض به سعید بن عاص، والی کوفه، با شماری از قاریان معروف
شهر همآواز شد و به دستور خلیفه به شام تبعید گردید.[748]
ابن زهیر در سال 35 هجری در رأس بصریان شورید و با شورشیان مصر
و کوفه علیه خلیفه به پا خاست.[749]
پارهای از حضور پرملال حرقوص در سپاه امام به شرح ذیل است:
حرقوص پس از به عهده گرفتن منصب خلافت از سوی امیرمؤمنان
(علیهالسلام) ، در شمار یاران حضرت قرار گرفت[750]
و در جنگ جمل حضور یافت. او از تیررس گروهی از اصحاب جمل که در کمیناش
بودند، گریخت.[751]
ابن زهیر و برخی از هوادارانش در پیکار صفین، در دام فریب عمرو
عاص افتادند و آنگاه به حکمیتی که خود طالب آن بودند،
اعتراض کردند، او گستاخانه از امام علی (علیهالسلام) خواست توبه کند.[752]
فرجام تفکر حرقوص و دوستانش، مانند عبداللّه
بن وهب،[753]
به پیدایش خوارج انجامید. آنان با فتنهگری و کشتن برخی از
مسلمانان در نهروان جمع شدند؛ حرقوص بن زهیر ریاست سواران آنان بود. سپاه امام در
برابر آنان صف آرایی نمود.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود که رایتی در موضع معین
نصب کردند و دوهزارکس را به محافظت آن علم مأمور گردانیده، فرمان داد تا ندا کردند
که هر کس از مخالفان به سوی آن علم شتابد، امان یابد و هرکس به جانب کوفه رود نیز
ایمن ماند. در آن اثنا چند طایفه از خوارج جدا شدند و تنها قریب چهارهزار کس باقی
ماند.[754]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) سال 38 هجری فتنه آنان را در نهروان
خشکاند و حرقوص به درک واصل شد.[755]
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیشتر از کشته شدن
ذوالثدیه خبر داده بود[756].
ابنملجم
مرادی؛ جنایتکار تاریخ
پرسش 62.
ابـنملجـم که بـود و با
چـه انگیزهای به شهـادت امیرمؤمنان (علیهالسلام) اقدام
کرد؟ آیا افراد دیگری نیزبا او همکاری داشتهاند؟
عبدالرحمن بن ملجم مرادیّ، در سال بیست هجری در فتح مصر شرکت
کرد و با اشراف آن خطه در آمیخت. خلیفه دوم سفارش وی را به عمرو عاص کرد و از حاکم
مصر خواست خانه ابنملجم را در جوار مسجد قرار دهد تا او که
به ظاهر از عباد دانسته شده[757]
و در پیشیانیاش اثر سجود است![758]
به مردم قرآن و فقه بیاموزد[759].
مرادی بعد از شهادت محمدبن ابیبکر،
والی منصوب امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، مصر را ترک گفت و راهی کوفه شد[760]
و در پیکار صفین در سپاه امام شرکت کرد و پس از جنگ در صف خوارج در نهروان به جنگ
با امیرمؤمنان (علیهالسلام) رفت و از بازماندگان این پیکار بود. پس
از پایان نبرد نهروان، بقایای خوارجمورد ملاطفت امام قرار گرفتند و حتی چهل مجروح
خارجی به دستور حضرت به کوفه منتقل شده و مورد مداوا قرار گرفتند و پس از بهبودی
مرخصشدند[761]،
اما برخی از ایشان همچون ابنملجم مرادی بر دشمنی
خود باقی ماندند. مرادی راهی مکه شد و یک سال و پنج ماه پس از جنگ نهروان،
امیرمؤمنان (علیهالسلام) را در مسجد کوفه به شهادت رسانید[762].
این توطئه شوم از سوی ابنملجم با حاشیههایی
همراه بود که درنگ در آن پاسخی به این پرسش خواهد بود.
با پایان موسم حج در سال 39 هجری سه نفر از خوارج در مجاور خانه
خدا گرد آمدند؛ آنان که به ظاهر از نتیجه حکمیت در جنگ صفین ناراضی بودند تصمیم
گرفتند امیرمؤمنان (علیهالسلام) و دو نفر از شامیان را در یک روز مشخص به قتل
برسانند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادی قتل امیرمؤمنان (علیهالسلام) را به عهده گرفت؛
حجاج بن عبدالله که به بُرَک معروف بود کشتن معاویه را پذیرفت؛ عمرو بن بکر نیز
کشتن عمرو بن عاص را عهده دار شد. آنان پس از عمره ماه رجب، مکه را ترک گفتند.[763]
ابنملجم به کوفه آمد و در خانه اشعث بن
قیس مستقر شد[764].
او در انجمن قبیله تیم الرباب در محفل خوارج از هنگام نماز صبح تا نزدیک ظهر مینشست،
اما نقشه خود را از دوستانش پنهان میداشت[765].
مرادی نزد امام علی (علیهالسلام) میرفت و حضرت نیز با او
مهربانی میکرد حضرت شرّ و بدی را در رخسار او میدید
و در این باره میفرمود: «من خواستار زندگی اویم و او
خواهان کشتن من»[766].
او شمشیری را به هزار درهم خرید و آن را زهر داد. روزی امیرمؤمنان (علیهالسلام) وی
را که در حال سمآلود کردن شمشیرش بود، دید و علت را جویا
شد، او نیز به دروغ گفت آن را بر علیه دشمنم و دشمن تو آماده میسازم.[767]
ابنملجم در قبیله تیم الرباب دلباخته
زنی زیبا به نام قطام بنت شجنة گردید که از خوارج بود، پدر و برادر این زن در
نهروان کشته شده بودند. مرادی از او خواستگاری کرد و قطام کابین خویش را سه هزار
درهم، یک غلام و یک کنیز و کشتن علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) قرار داد! ابنملجم درباره کشتن امام پرسید و
قطام گفت: باید او را غافلگیر کنی. اگر او را کشتی آرزوی
خویش و مرا بر آوردهای و عیش با من تو را خوش باد. اگر
کشته شدی آنچه پیش خدا هست از دنیا و زیور و مردم دنیا بهتر و پایندهتر
است. ابنملجم گفت: به خدا سوگند، جز برای کشتن علی
(علیهالسلام) نیامدهام. آنچه خواستی برایت مهیا خواهم کرد[768].
ابنملجم مرادی ضمن برخورداری از حمایت
اشعث بن قیس؛ دو دستیار را نیز برای اجرای نقشه شوم خود، همراه داشت: وردان بن
مجالد که عموزاده قطام بود و به دستور آن زن، به ابنملجم
پیوست[769].
شبیب بن شجره نیز درخواست مرادی را برای همراهی در این قتل پذیرفت[770].
در شب حادثه، ابنملجم در مسجد کوفه
مستقر گردید. او با اشعث بن قیس کندی آهسته گفتوگو میکرد
و آنگاه با نزدیکی طلوع سپیده دم، همراه شبیب و وردان،
مقابل دری که امیرمؤمنان (علیهالسلام) میآمد؛ به کمین
نشستند[771].
به روایت امام حسن (علیهالسلام) ، چون علی (علیهالسلام) به
مسجد آمد و خفتگان را بیدار کرد. با پایش به ابنملجم زد و
او خود را در عبایی پیچیده بود. بدو گفت: «برخیز! میبینم
که تو همان کسی باشی که به گمانم میرسد.»[772]
پس از اذان، امام نماز صبح را آغاز کرد. دو شمشیر فرود آمد؛ شمشیر شبیب به طاق نشست
اما شمشیر ابنملجم بر فرق سر علی (علیهالسلام) برخورد کرد
و آن را چنان شکافت که تا مغز و بالای پیشانی نفوذ کرد[773].
پس از این فاجعه، اشعث خود را در پس چهره منافقانه خویش کتمان
کرد و در همان سال مرد[774].
وردان به خانه خود گریخت و توسط فردی از قبیلهاش کشته شد.
شبیب در تاریکی ناپدید شد و بعدها به درک واصل شد.[775]
ابنملجم نیز دستگیر گردید و مردم او را به حضور امیرمؤمنان
(علیهالسلام) آوردند که فرمود: به او خوراک خوب بدهید و بر بستر ملایم باشد[776]،
اگر زنده ماندم، خود درباره او تصمیم خواهم گرفت. و اگر کشته شدم، او را مثله نکنید
و همچنانکه مرا کشته است بکشید[777].
گویا ضربت ابنملجم کشنده نبود ولی زهر در فرق سر امام اثر
کرد[778]؛
امکلثوم دختر امام، به ابنملجم که
دست بسته ایستاده بود، گریان گفت: ای دشمن خدا! به علی آسیبی نخواهد رسید و خداوند
تو را خوار خواهد ساخت. ابنملجم گفت: پس برای چه میگریی؟
به خدا سوگند، این شمشیر را به هزاردرهم خریدهام و چهل روز
آن را آماده کردهام، اگر این ضربت بر مردم شهری فرود میآمد
یک تن زنده نمیماند[779].
پس از شهادت امیرمؤمنان (علیهالسلام) ، قاتل امام کشته شد[780].
از رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که ایشان به علی
(علیهالسلام) فرمود: آیا میدانی شقیترین
اولین و آخرین چه کسی است؟ علی گفت: خدا و رسول اوآگاهترند.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: شقیترین اولین
کسی است که شتر صالح را پی کرد و شقیترین آخرین کسی است که
بر تو زخم زند. پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دست خود اشاره کرد که جای
زخم کجاست[781].
کتابنامه
- قرآن کریم
- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم کتابخانه آیت الله مرعشی،
1404ق. - ابن ابی شیبه، المصنف فی الاحادیث و الاثار، بیروت: دار التاج،1409
ق. - ابن ابی یعلی، محمد، طبقات الحنابلة، بیروت: دارالمعرفه.
- ابن ابی الدنیا، عبدالله بن محمد، مقتل الامام امیرالمؤمنین
(علیهالسلام) ، دارالبشائر.
- ابن اثیر، اسد الغابه، بیروت، داراحیاء التراث العربی1970م.
- ــــــــــــــــــــــــــــــ، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار
الصادر، 1385ق. - ـــــــــــــــــــــــــــــــ، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر،
بیروت: دارالکتب العلمیه. - ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، مصحح
غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372ش. - ابن المغازلی الشافعی، مناقب الإمام علی بن أبی طالب (علیهالسلام)
، بیروت: دار الأضواء، 1424ق. - ابن تیمیه، مجموعة الفتاوی، مصر:دارالوفاء، 1421 هـ.
- ــــــــــــــــــــــــــــــ، منهاج السنه، ریاض: 1424ق.
- ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، صفة الصفوة، قاهره:
دارالحدیث. - ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، مناقب احمد،
بیروت: دار الافاق الجدیده. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، المنتظم فی
تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1412ق.
- ابن حجر العسقلانی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت :
دارالمعرفه. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الاصابة فی تمییز الصّحابة، بیروت: درالجیل. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر. - ابن حجر الهیتمی، الصواعق المحرقه فى الرّدّ على اهل البِدّع و
الزندقة، مصر. - ابن حنبل، احمد، فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیهالسلام)
، به تحقیق سید عبدالعزیز طباطبایی، قم: بنیاد محقق طباطبایی، 1435ق. - ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، مسند احمد،
بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1420هـ. - ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتى، مؤسسه مطالعات
و تحقیقات فرهنگى، 1363ش. - ابن خلکان، احمد بن شهاب الدین محمد، وفیات الاعیان، لبنان: دار
الثقافة. - ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410ق.
- ابن شبه، ابو زید عمر، تاریخ المدینه المنوره، بیروت: دارالتراث،
1410ق. - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، قم: انتشارات علامه.
- ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمة فی معرفة الائمه، قم:
دارالحدیث، 1422ق.
- ابن طاووس، الطرائف، قم: چاپخانه خیام، 1400ق.
- ابن طاووس، فلاح السائل، قم : انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
- ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، دارالکتب العلمیه،
1404ق. - ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق على محمد البجاوى،
بیروت، دار الجیل، 1412. - ابن عساکر دمشقی، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415ق.
- ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله، الامامة و السیاسة، بیروت:
دارالاضواء. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
عیون الاخبار، بیروت: المکتب الاسلامی، 1429ق. - ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، داراحیاء التراث العربی1993م.
- ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق.
- ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، سنن ابن ماجة، دار احیاء التراث
العربی،1395هـ.
- ابن منظور، محمد بن مکرّم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث
العربی، 1408ق.
- ابن هشام، السیره النبویه، بیروت: دار المعرفة.
- ابن همام الإسکافی، منتخب الأنوار فی تاریخ الأئمة الأطهار
(علیهمالسلام) .
- ابو جعفر محمدبن عبداللّه، المعیار و الموازنه، تحقیق محمد باقر
محمودى، 1402 ق. - ابوالفداء، تاریخ أبی الفداء،بیروت: دارالکتب العلمیة، 1417 هـ .
- ابوزهرة، الإمام زید، مصر: دارالفکر العربی.
- آبى، ابوسعید : نثر الدرر، مرکز تحقیق التراث، مصر، 1981 ق.
- اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه،تبریز : مکتبه بنی هاشمی، 1381ق.
- اشعرى قمى ، سعدبن عبدالله، المقالات و الفرق، تهران: مرکز
انتشارات علمی و فرهنگی، 1360ش. - اصفهانی، ابو نعیم، حلیة الاولیاء، بیروت: دار الکتب العربى، 1387
ق.
- اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، بیروت: داراحیاء التراث العربی،
1415ق. - ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
مقاتل الطالبیین، قم: منشورات رضى، قم. - اقبال لاهوری، کلیّات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، به اهتمام
احمد سروش، انتشارات کتابخانه سنائی، تهران 1343ش . - امین عاملی، محسن، اعیان الشیعه، بیروت: دار التعارف
للمطبوعات،1403 ق. - امینی، الغدیر، قم: مرکز الغدیر للدرسات الاسلامیة، 1416 ق.
- آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، تهران: موسسه انتشارات دانشگاه تهران. - ایجی، عضدالدین، المواقف، شرح میر سید شریف جرجانی، قم: منشورات
الشریف الرضی، 1370ش. - بحرانی، سید هاشم، حلیة الابرار، قم : موسسه المعارف الاسلامیه،
1411ق. - بخاری، محمد بن اسماعیل ؛ صحیح البخاری، بیروت: دارالفکر، 1420ق.
- برقی، احمدبن محمدبن خالد، المحاسن، احمد بن محمدبن خالد،بیروت:
دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش. - برقی، احمد ابن ابى عبداللّه ، رجال البرقى، مطبعة جامة طهران.
- بلاذری، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، بیروت: دار الفکر، 1417 ق.
- بلعمی، تاریخنامه طبری، تهران: البرز، 1373ش.
- بیاضی، علی بن یونس، الصراط المستقیم، المکتبة المرتضویه.
- بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت: دارالفکر، 1416ق.
- پورامینی، محمد باقر، ریزش ها و رویش ها، تهران : کانون اندیشه
جوان. - ترمذی، محمد بن عیسی، جامع الترمذی، ریاض: دارالسلام، 1420ق.
- تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، تحقیق عبدالرحمن عمیره، قم،
منشورات شریف رضی، ۱۴۰۹ق.
- تمیمی مغربى، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، مصر: دار المعارف،
1385 ق. - ثعالبی، ابو منصور لطائف المعارف، ترجمه و نگارش علیاکبر شهابی
خراسانی، مشهد: مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، ش.۱۳۶8 - ثعلبی، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر
القرآن، بیروت: - دار إحیاء التراث العربی، 1422ق.
- ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ترجمه عبدالمحمد
آیتی، به تحقیق محدث ارموى، انتشارات انجمن آثار ملى، تهران، 1353ش - جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، دار احیاء الکتب العربیه، 1412ق.
- جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام ،تاریخ خلفا، نشر الهادى، قم،
1377 ش. - ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، تاریخ سیاسی
اسلام، سیره رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، قم دلیل ما، 1392ش. - جمال حُصَری، روضة، حیاةالحسن البصری و مسیرته العلمیة، دمشق ۱۴۲۲.
- جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی (علیهالسلام) ، قم :
مرکز نشر اسراء. - جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، بیروت: موسسه
المحمودی للطباعه و النشر. - حائری، محمد مهدی، معالی السبطین، قم : الشریف الرضی، 1368ش.
- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، دار المعرفه، بیروت،1406ق.
- حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، قم : موسسه آل البیت
(علیهمالسلام) ، 1409ق. - حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التّنزیل لقواعد التفضیل، تهران:
سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1411ق. - حسینی طهرانی، محمد حسین، امام شناسی، مشهد: علامه طباطبایی.
- حکیمی، محمدرضا، الحیاة، ترجمه احمد آرام، تهران: دفتر نشر فرهنگ
اسلامی، 1380ش. - حلبی، علی بن ابراهیم، السیرة الحلبیة، بیروت: دارالکتب العلمیه.
- حلی، حسن بن یوسف : منهاج الکرامه فی معرفه الامامه، مشهد، تاسوعا،
1379 ش. - حلی، حسن بن یوسف : نهج الحق و کشف الصدق، قم، دارالهجره، 1407ق.
- خطیب بغدادى، احمد بن على: تاریخ بغداد، دار الکتاب العربى، بیروت.
- خمینی، روح الله، صحیفه نور، تهران.
- الخنجی، فضلاللهبن روزبهان، وسیلة الخادم إلی المخدوم، قم :
انصاریان، 1375ش. - خوارزمی، موفق بن احمد: المناقب، قم، موسسه نشر اسلامی، 1411ق.
- خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم : مرکز نشر الثقافه
الاسلامیه، 1372ش. - خویی، حبیب الله بن محمد، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه،
تهران: مکتبة الاسلامیه. - دارقطنی، علی بن عمر، العلل، دار طیبه 1405ق.
- دارمی، عبدالله بن عبدالرحمن، سنن الدارمی، بیروت: دارالمعرفه.
- دهلوی، شاه ولى الله، إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، تصحیح و
مراجعه، سید جمالالدین هروی. - دیار بکرى، حسین بن محمد: تاریخ الخمیس، دار الصادر.
- الدّیلمی، حسن بن محمد ،ارشاد القلوب، قم الشریف الرضی، 1371ق.
- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبار الطوال، تهران: نشر نی،
1371ش.
- ذهبى، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، بیروت، 1407 ق.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
تذکرة الحفّاظ، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1419ق.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
سیر اعلام النبلاء، دار الفکر، بیروت، 1417 ق. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
میزان الاعتدال فى نقد الرجال، بیروت، داراالفکر.
- راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غرایب القران، بیروت:
دارالعلم دارالشامیه، 1412ق. - راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم: موسسه الامام المهدی
(علیهالسلام) . - رخ شاد، محمد حسین، در محضر علاّمه طباطبائی، قم : موسسه فرهنگی
سماء . - زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: امیرکبیر.
- زمخشرى، محمود بن عمر: الفائق فى غریب الحدیث، مطبعة الحلبى،
قاهره. - سبحانی، جعفر، آگاهی سوم یا علم غیب، قم: موسسه امام صادق
(علیهالسلام) .
- ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، فروغ ولایت،
انتشارات صحیفه، 1373 ش. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، بحوث فی الملل و
النحل، قم موسسه الامام الصادق (علیهالسلام) ، 1412ق. - ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، راهنماى حقیقت،
تهران، نشر مشعر. - سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، بیروت : دارالعلوم، 1425ق.
- سلطان الواعظین، محمد، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، تهران:
دارالکتب الاسلامیه، 1379ش. - سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، لیدن، 1912ق.
- سید رضى، نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، شرکت انتشارات
علمى و فرهنگى، تهران، 1373 ش. - سیدرضی، محمد بن حسین، خصائص الائمه (علیهمالسلام) ، مشهد: مجمع
البحوث الاسلامیة الآستانه الرضویه المقدسه.
- سید حمیری، اسماعیل بن محمد، دیوان السید الحمیری، بیروت: موسسه
الاعلمی للمطبوعات. - سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت: المکتبه
المصریه، 1408ق.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الدرر المنثور فی تفسیرالماثور، قم : کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
تاریخ الخلفاء، مصر، 1371 ق. - شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، بیروت: دارالمعرفه،
1404ق. - شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم: موسسه النشر الاسلامی التابعه
لجماعة المدرسین. - صافی گلپایگانی، لطف الله، معارف دین، قم : انتشارات حضرت معصومه
(سلاماللهعلیها) ، 1382ش. - صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فى سیرة خیر العباد،
بیروت: دار الکتب العلمیة، 1414ق. - صدوق،
الامالی، تهران: انتشارات کتابخانه
اسلامیه، 1362 ش.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1403 ق.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
علل الشرائع، قم: انتشارات مکتبه الداوری . - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
عیون اخبار الرضا (علیهالسلام) ، انتشارات جهان، قم، 1378 ق.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
کمال الدین، قم: انتشارات جامعه مدرسین. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الهدایة، قم: ، ١٤١٨ق . - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
معانی الاخبار، قم: انتشارات جامعه مدرسین. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
من لایحضره الفقیه، قم: انتشارات اسلامی، 1413ق. - صفدی، الوافى بالوفیات، به کوشش س. ددرینگ، بیروت، 1394ق.
- طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: انتشارات
اسلامی، 1417ق. - الطبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، بیروت: داراحیاء التراث
العربی،1404ق. - طبرسى، اعلام الورى، مؤسسة آل البیت، قم، 1417 ق.
- طبرسی، ابومنصور احمدبن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، قم،
دارالاسوه. - طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران:کتابفروشى
اسلامیه. - طبری آملی، عمادالدین محمد بن علی، بشارة المصطفی
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ،قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه. - طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الرسل و الملوک(تاریخ الطبرى)،
مؤسسة الاعلمى، بیروت، 1983 م. - طبری، محب الدین احمد بن عبدالله، الریاض النضرة، قم: دار الکتب
العلمیه. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
ذخائر العقبی، قم: مؤسسة دار الکتاب الإسلامی، 1386ش.
- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)،
بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.
- طبری، محمد، پاسخ جوان شیعی به پرسش های وهابیان، تهران: مشعر،
1386ش. - طبسی، محمدرضا، منیة الراغب فی ایمان ابی طالب، قم: موسسه بوستان
کتاب، 1428ق. - طبسی، نجم الدین ،الامام الحسین (علیهالسلام)
فی مکة المکرمة، قم: افق فردا، 1421ق. - طریحى، فخرالدین بن محمد: مجمع البحرین، تهران، دفتر نشر فرهنگ
اسلامی، 1387ش. - طهحسین، الفتنه الکبری، قاهره: درالمعارف بمصر، 1389ق.
- طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم: دارالثقافه.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الفهرست، نجف: مکتبة المرتضویه. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
تهذیب الاحکام، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
رجال الشیخ الطوسی انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1415ق. - طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجّد، تهران: المکتبة الاسلامیه.
- طوسی، خواجه نصیر الدین، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم:
انتشارات اسلامی. - الطیوری، احمد بن محمد، الطیوریات، دمشق : دارالبشائر، 2001م.
- عسکری، نجم الدین علی والخلفاء، نجف : مطبعه الاداب، 1380ق.
- عسکری، مرتضی، نقش ائمه در احیای دین، تهران: منیر، 1382ش.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، القرآن الکریم
و روایات المدرستین، بیروت: شرکه التوجی، 1415ق. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، معالم
المدرستین، تهران، موسسه البعثت1992م. - عقاد، عباس محمود، عبقریة الامام، مصر : مکتبه المعارف، 1321ق.
- علم الهدی (سید مرتضی)، علی بن حسین، الشافی فی الإمامة، تهران:
موسسه الصادق (علیهالسلام) . - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، رسائل
الشریف المرتضی، قم: دار القرآن الکریم. - عیاشی، تفسیر العیاشی، تهران: چاپخانه علمیه، 1380ق.
- غزالی، ابوحامد، سر العالمین و کشف ما فی الدارین، مصر.
- فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، اللوامع الاللهیه فی المباحث
الکلامیه، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1380ق. - فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، قم: انتشارات رضى.
- فخر رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت: داراحیاء
التراث العربی، 1420ق. - فسوی، یعقوب بن سفیان، المعرفة و التاریخ، بیروت: موسسه الرساله.
- فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، المحجة البیضاء، قم : موسسه النشر
الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین ،1376ش. - فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، نوادر الأخبار فی ما یتعلق بأصول
الدین، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371ش. - قدردان، پاسخ به شبهات کلامی، امامت، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و
اندیشه اسلامی. - قرشی، باقر شریف، موسوعة علی بن أبی طالب (علیهالسلام) ، قم:
موسسه الکوثر للمعارف الاسلامیه، 2008ق. - قرطبی، الجامع لاحکام القرآن(تفسیر القرطبی)، تهران، ناصر خسرو،
1364ش. - قزوینی رازی، عبدالجلیل بن الحسین، النَّقْض، تهران: انجمن آثار
ملی، 1358ش. - قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی قمی، تهران: توس،
1361ق. - قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: موسسه دارالکتاب، 1404ق.
- قمی، عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، قم، 1410 ق.
- قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، قم: الشریف الرضی،
1413ق. - قوشچی، علاء الدین علی بن محمد، شرح تجرید الاعتقاد، سنگی.
- کاشانی، محمدبن محسن بن مرتضی، معادن الحکمه، یزد: کتابخانه وزیری،
1388ق. - کاشف الغطاء، جعفر، العقائد الجعفریة، قم : انصاریان، 1383ش.
- کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
- کلینی، کافی، تحقیق علی أکبر غفاری،تهران : دارالکتب الإسلامیة،
1365 ش.
- گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب، تهران: دار احیاء تراث
اهلالبیت (علیهمالسلام) ، 1404ق. - مامقانى، شیخ عبداللّه : تنقیح المقال، مکتبة المرتضویه، نجف، 1350
ق. - متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الاقوال و
الافعال، بیروت 1409. - مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403ق.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
جلاء العیون، قم: سرور، 1382ش. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه، مؤسسة الاعلمى، بیروت، 1397ق. - محمد علی بیک، شخصیت سیاسی و نقش مغیره در تاریخ اسلام، مقالات و
بررسی ها، دفتر67، تابستان 79. - محمدی ری شهری، محمد، موسوعةالامام علی بن ابی طالب (علیهالسلام)
، قم: دارالحدیث، 1421 ق.
- محمودی، محمدباقر، کشف الرمس عن حدیث ردالشمس، قم: المعارف
الاسلامیه، 1419. - مرتضی العاملی، جعفر، الصحیح من سیرة الامام علی (علیهالسلام) ،
بیروت: المرکز الاسلامی للدراسات، 1430ق. - ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الصحیح من سیره نبی الاعظم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، قم: دارالحدیث،
1428ق. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
تحلیلی زندگی سیاسی امام حسن مجتبی (علیهالسلام) ، ترجمه محمد سپهری؛ قم :
بوستان کتاب . - المزّى، یوسف: تهذیب الکمال، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1402 ق.
- مستوفی قزوینى، حمد الله بن ابى بکر بن احمد، تاریخ گزیده، تحقیق
عبد الحسین نوایى، تهران، امیر کبیر، 1364ش. - مسعودى، على بن حسین: مروج الذهب، دار الاندلس، بیروت، 1358 ق.
- مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، تهران: انتشارات صدرا.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
سیری در سیره ائمه اطهار (علیهمالسلام) ، تهران: انتشارات صدرا. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
سیری در نهج البلاغه، تهران: انتشارات صدرا. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
مجموعه آثار، تهران: انتشارات صدرا. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
جاذبه و دافعه امام علی (علیهالسلام) ، تهران: انتشارات صدرا. - مظفر، محمد حسن ،دلائل الصدق،قم: موسسه آل البیت (علیهمالسلام)
،1422ق. - مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الاختصاص، قم: انتشارات جامعه
مدرسین. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الارشاد، قم: مؤسسة آلالبیت (علیهمالسلام) ، 1413ق.
- ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الافصاح، قم: کنگره شیخ مفید، 1413 ق. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الامالی، قم: کنگره شیخ مفید، 1413 ق. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، الجمل،
تحقیق سید على میرشریفى، قم: مکتب الاعلام الاسلامى، 1371 ش. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
الفصولالمختارة، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق. - ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، المسائل
السرویة، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق. - مفید، محمد بن محمد بن نعمان، المسائل العکبریة، قم: کنگره شیخ
مفید، 1413ق. - مقریزی، أحمد بن على، إمتاع الأسماع، بیروت، دار الکتب العلمیة،
1420ق. - مکارم شیرازی، ناصر، آیات ولایت در قرآن، قم: نسل جوان، 1386ش.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش. - منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، قم: منشورات مکتبة آیت اللّه
المرعشى، 1403ق. - میبدی، ابوالفضل، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران: امیرکبیر،
1363ش. - میر خواند، محمد بن خاوند شاه، تاریخ روضه الصفا، تهران: اساطیر،
1380ش. - نجاشی، احمد بن على، رجال النجاشى، تحقیق سید موسى زنجانى،قم:
انتشارات جامعه مدرسین، 1407 ق. - نسایی، أبوعبدالرحمن أحمد، الخصائص، النجف الاشرف: منشورات المطبعة
الحیدریة، 1388 ق. - النصیبی الشافعی، محمد بن طلحة، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، بیروت: مؤسسة البلاغ، 1419 هـ. - نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم: موسسه آل البیت
(علیهمالسلام) ، 1408ق. - نوری، مستدرک الوسائل، قم: موسسه آل البیت (علیهمالسلام) ، 1408ق
- نووی، یحیی بن شرف، شرح صحیح مسلم، بیروت: دار احیاء التراث
العربی. - نویری، شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب، نهایة الأرب فی فنون الأدب،
الازهر: - وزارة الثقافه.
- هیثمی، علی بن ابی بکر بن سلیمان، مجمع الزوائد، بیروت: دارالکتب
العلمیه. - واقدی، محمد بن عمر، المغازی، الواقدی، بیروت، مؤسسة الأعلمى،
1409. - وکیع، محمدبن خلف، اخبارالقضاة، بیروت، عام الکتب.
- یعقوبی، احمد بن محمد، تاریخ الیعقوبی، بیروت: دار الصادر.
- یاقوت الحموی، معجم الأدباء، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1414ق.
پینوشتها:
[1]. «عام الفیل»
سال شکست و نابودی فیلهای لشکر ابرهه به اعجاز
الهی بود و ولادت امیرمؤمنان (علیهالسلام) در روز جمعه 13 رجب، در 30
سالگی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، ده سال پیش از بعثت و بیست و
سه سال پیش از هجرت بوده است (کلینی، کافی، ج1، ص452؛ مفید، الارشاد، ج1،
ص5؛ طبرسی، اعلام الوری، ج1، ص 306).
[6]. جعفر مرتضی
عاملی، صدوق، معانی الاخبار، ص 61؛ حسن بن محمد قمی، تاریخ قم، ترجمه حسن
بن علی قمی، ص191؛ طوسی، مصباح المتهجد، ص 819؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب،
ج3، ص 307.
[14]. دهلوی، إزالة
الخفاء عن خلافة الخلفاء، ج 4، باب: مآثر امیرالمؤمنین و امام اشجعین
اسدالله الغالب علی بن ابیطالب (رضیاللهعنه)
، تصحیح و مراجعه: سید جمال الدین هروی.
[22]. ابن کثیر،
البدایة و النهایة، ج3، ص 36؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 29؛
طبرسی، مجمعالبیان، ج 5، ص 112؛ مفید، الفصول
المختاره، ص 263.
[32]. کلیّات اشعار
فارسی مولانا اقبال لاهوری، به اهتمام احمد سروش، انتشارات کتابخانه سنائی،
تهران 1343ش.
[36]. ابن ابی
الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 78؛ تاریخ
مدینه دمشق، ج 3، ص 32؛ البدایة و النهایة، ج2، ص 325؛ دیاربکری، تاریخ
الخمیس، ج 1، ص 254؛ امینی، الغدیر، ج 7، ص 335- 331.
[39]. «ما نالت قریش
منّی شیئا أکرهه حتّی مات أبوطالب» مقریزی، امتاع الاسماع، ج1، ص 35؛ سبل
الهدی، ج2، ص 435.
[42]. مجلسی،
بحارالانوار، ج 15، ص 111؛ محمدبن محسنبن مرتضی
کاشانی، معادنالحکمه، ج 2، ص 176؛ محمدرضا
طبسی، منیةالراغب فی ایمان ابیطالب،
ص 45.
[43]. «و اللَّه
الذی لا إله الّا هو ما مات أبوطالب (رضیاللهعنه) حتّی أسلم» (امینی،
الغدیر، ج 7، ص 398، ح36).
[57]. تکالیف دینی
معصومان (علیهمالسلام) همواره بر طبق علومی بوده که از مسیرهای عادی برای
آنها پیدا میشده است. مثلاً پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و امامان (علیهمالسلام) منافقین را خوب میشناختند
و میدانستند که آنها ایمان واقعی ندارند ولی
هرگز با آنها معامله با کفار را انجام نمیدادند
بلکه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احکام با آنها مانند سایر مسلمانان
رفتار میکردند. همچنین هنگامی که در مسند قضاوت
و حل و فصل مشکلات مردم مینشستند، مطابق قوانین
قضائی اسلام حکم میکردند و از علوم غیر عادی
خود استفاده نمینمودند و یا در خوردن میوه و یا
غذایی، آنچه پیش روی خود بود که مانعی از خوردن آن نمیدیدند،
آن را تناول میکردند. اصولاً عمل دائمی بر اساس
علم غیرعادی و نظام اسباب و مسببات طبیعی، موجب اختلال در امور است زیرا
اراده غالب خدا به جریان امور، بر اساس علم عادی بشری تعلق گرفته است به
همین جهت معصومان (علیهمالسلام) برای شفای بیماری خود و اطرافیانشان از
علم غیب استفاده نمیکردند. (صافی گلپایگانی،
معارف دین، ج1، ص 121).
[58]. شیخ طوسی مدعی
است عقد در ماه شوال و پس از بازگشت حضرت علی (علیهالسلام) از جنگ بدر
بوده است(طوسی، الأمالی، ص 43)؛ البته با لحاظ روزهای آغازین شوال، این
اختلاف جزئی است زیرا جنگ بدر در 17 رمضان صورت پذیرفت و پس ازپیروزی آنان
به مدینه بازگشتند.
[59]. تاریخ الخمیس،
ج1، ص 411؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج1، ص 217. بنا بر روایت امام
صادق (علیهالسلام) : عقد علی و فاطمه (علیهماالسلام) در ماه رمضان، و
ازدواج آنها در ذی حجّه سال دوم هجری بوده است (کشف الغمة، ج 1، ص 364).
البته ابن شهر آشوب مدعی است «روز اول ذی حجه عقد فاطمه (سلاماللهعلیها)
و روز سه شنبه ششم همان ماه، ازدواج حضرت بوده است». (المناقب، ج3، ص357).
[61]. در برخی
روایات آمده که سعد بن معاذ یا ام ایمن یا گروهی از انصار از علی
(علیهالسلام) درخواست کردند که به خواستگاری فاطمه (سلاماللهعلیها) برود
(کفایة الطالب، ص 304) هیچ ایرادی ندارد که همگان وقتی منزلت و خویشاوندی
نزدیک علی (علیهالسلام) را با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدیدند
به او چنین پیشنهادی داده باشند. علاوه بر این شایستگی حضرت هم بر آنان
پوشیده نبود. (الصحیح من سیرة الامام علی (علیهالسلام) ، ج3، ص 11).
[116]. مسند احمد،
ج6، ص 401؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص221؛ البدایة و النهایة، ج5، ص 210؛
تاریخ الإسلام، ج3،
ص633.
[118]. ر.ک: طبقات
ابن سعد، ج 4، ص 66؛ تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 391؛ کنزالعمال، ج 5، ص 313؛
تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 93.
[120]. ر.ک: صحیح
بخاری: کتاب العلم، ص 36، حدیث 114 ؛ کتاب المرضی، ص 1160، حدیث 5669 ؛
کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، ص 1465، حدیث 7366.
[122]. شرح نهجالبلاغه
ابن ابی الحدید ج 9 ص 58؛ بخشی از کتاب الشوری و مقتل الحسین اثر عامر بن
شراحیل معروف به شعبی، در شرح نهجالبلاغه ابن
ابی الحدید آمده است.
[124]. ذهبی،
سیراعلامالنبلاء، ج۴، ص۵۶۴؛ روضة جمال حُصَری،
حیاةالحسن البصری و مسیرته العلمیة، ج۱، ص۱۰۹.
[125]. الطبقات
الکبری، ج۹، ص۱۵۷.
حسن بصری در سال ۴۳ در دستگاه ربیعبن
زیاد حارثی، از اصحاب امام علی (علیهالسلام) ، به کتابت و منشیگری
مشغول بود. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۴.؛ محمدبن خلف وکیع،
اخبارالقضاة، ج۲، ص۱۴.
[126]. مفید، الفصولالمختارة،
ج۱، ص۲۱۵ و 221، بیروت ۱۴۰۵؛ ابن ابیالحدید،
شرح نهجالبلاغة، ج۴، ص۹۵ـ۹۶؛ الغدیر، ج۲، ص۳۲۳.
[130]. ر.ک: سید
عبدالعزیز طباطبایی یزدی، فضائل علوی در گذر تاریخ، ترجمه عبدالحسین طالعی.
این نوشتار ترجمه مقدمه علامه سید عبدالعزیز طباطبائی بر کتاب فضائل
الامیرالمؤمنین احمد بن حنبل است.
[136]. «یا عَلِیُّ
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ
عَلَی مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَی جَمِیعِ
النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ
لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِکَ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ
خُدَّامُ مُحِبِّینَا». ینابیع الموده، ج3، ص 377؛ صدوق، کمال الدین، ج1، ص
254؛ عیون اخبارالرضا (علیهالسلام) ، ج1، ص 262؛ بحارالانوار، ج26، ص 335.
[137]. ر.ک: احمد بن
حنبل، فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) ، مقدمه سید عبدالعزیز طباطبایی با نام «الفضیلة و الفضائل».
[138]. بیهقی، سنن،
ج 2، ص 31.
در روایت احمد آمده است: اما عایشه نمیتوانست
خود را برای بردن نام علی قانع کند. (مسند احمد ج 6، ص228-229).
[140]. تاریخ أبی
الفداء، ج1، ص258.
محمد ابوزهره (متوفی 1394ق.) اندیشمند معاصر مصری و
استاد دانشگاه الازهر مینویسد: «دلها
از کینه و دشمنی نسبت به حکام اموی لبریز شده است؛ چرا که آنان مقام و
جایگاه علی (علیهالسلام) را که پیشوای هدایت و ایثار بود نادیده گرفتند و
سنتی را پیریزی کردند که سفیانیها
و مروانیها هم بعد از آنان این روش ناپسند را
ادامه دادند. معاویه روش زشتی که همان سبّ و لعن علی (علیهالسلام) در
منابر بود را پیریزی کرد. اسناد و مدارک تاریخی
آن را مورخانی همچون ابن جریر و ابن اثیر و دیگران آوردهاند.
در مقابل این سنت ناپسند و گناه بزرگ عدهای از
صحابه دیندار و پرهیزگار معاویه را از آن برحذر میداشتند
که میتوان به نامه ام سلمه همسر رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ام المؤمنین اشاره کرد که به معاویه نوشت:
شما خدا و پیامبرش را بر منبرها لعن و نفرین میکنید؛
چرا که لعن و نفرین علی مساوی با لعن خدا و رسول است، من شهادت میدهم
که خدا و رسول علی را دوست داشتند؛ ولی معاویه به این دلسوزیها
و راهنماییها توجهی نمیکرد
و این کار زشت را ادامه داد تا زمان عمر عبدالعزیز». ابوزهرة، الإمام زید،
ص102.
[145]. جاحظ (متوفی
255ق) کتاب عثمانیه را در تدوین و تبیین عقاید عثمانیه نوشت و به زعم خود
آراء عثمانیه را به اثبات رساند. او در این کتاب سعی میکند
مناقب منحصر به فرد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را انکار نماید هرچند که
خود بعدها نقد بر کتاب خویش نوشت! اولین کسی که در حیات جاحظ، عثمانیه وی
را نقض کرد، متکلم بزرگ، ابوجعفر محمدبن عبداللـه اسکافی بود. او به سبب
حمایت بحقش از امیرالمؤمنین و خاندان عصمت و طهارت (علیهمالسلام) مورد بیمهری
واقع شد.
[149]. از انس بن
مالک نقل شده است که نزد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرندهای
پخته شده بود، حضرتش دعا کرد که بارالها گرامیترین
و محبوبترین مردم در پیشگاه خود را بفرست تا با
من غذا بخورد. علی (علیهالسلام) آمد و با پیامبر طعام خورد. (اسدالغابه،
ج4، ص 30؛ مستدرک حاکم، ج3 ص 131؛ البدایة و النهایة، ج7، ص 351).
[154]. طبری، تفسیر
الطبری 4/628- 629 ح 12215- 12219، جصاص، أحکام القرآن، 2/625- 626، خطیب
بغدادی، المتّفق و المفترق، 1/258 ح 106، واحدی، أسباب النزول، 110- 111،
ابن مغازلی، مناقب الإمام علیّ (علیهالسلام) ، 260- 261 ح 354- 357،
حسکانی، شواهد التنزیل 1/161- 184 ح 216- 240، تفسیر البغوی 2/38، زمخشری،
الکشّاف 1/624، تفسیر القرطبی 6/143- 144، خوارزمی، مناقب الإمام علیّ
(علیهالسلام) ، 264 ح 246، تفسیر الفخر الرازی 12/28، سیوطی الدرّ المنثور
3/105؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص
325؛ المیزان، ج6، ص16.
[155]. تفتازانی،
شرح المقاصد 5/270؛ جرجانی، ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص360؛ قوشچی، شرح
تجرید الاعتقاد، 476.
[157]. تفسیر
الحبری: 326 ح 69، العقد الفرید 4/77، تفسیر الثعلبی 10/99- 101، أسباب
النزول، 247؛ شواهد التنزیل 2/299- 310 ح 1042- 1061، مناقب الإمام علیّ
(علیهالسلام) ، للخوارزمی، ص267 ح 250، تفسیر الفخر الرازی 30/244- 245،
أسد الغابة 6/236- 237 رقم 7202، مطالب السؤول: 127، تذکرة الخواصّ: 281،
کفایة الطالب: 345- 348.
[163]. استاد علامه
مطهری در این بار مینویسد: «پیغمبر اکرم یا
خدای تبارک و تعالی نمیخواست در این مسئلهای
که بالأخره هوا و هوسها دخالت میکند،
مطلبی به این صورت طرح شود گو این که [صورت طرح شده را هم]
اینها آمدند به صورت توجیه و اجتهاد و این حرفها گفتند که نه، مقصود پیغمبر
چنین و چنان بوده است، یعنی اگر آیهای هم به
طور صریح [در این خصوص وجود داشت، باز آن را
توجیه میکردند].
پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در گفتار خودش به طور صریح گفت: «هذا
علی مولاه». دیگر از این صریحتر چه میخواهید؟!»
مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج4، ص 906.
[170]. محمدبن یعقوب
کلینی، کافی، ج4، ص562؛ صدوق، الفقیه، ج1، ص203، ح608؛ طبرسی، الاحتجاج،
ج1، ص266؛ سیدمرتضی، رسائل المرتضی، ص78ـ83؛ سیدرضی، خصائص الائمه، ص56؛
فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص129؛ امینی، الغدیر، ج 3، ص128ـ140.
[171]. ابن کثیر،
البدایة و النهایة، ج 6، ص 86 و 91؛ سبل الهدی، ج9، ص 435؛ الطبرانی،
المعجم الکبیر، ج 24، ص 145، ح 382؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص
314.
[175]. الارشاد، ج
1، ص 347.
ردت علیه الشمس لما فاته
وقت الصلاة و قد دنت للمغرب
حتی تبلج نورها فی وقته
للعصر ثـم هوت هوی الکوکب
و علیه قد ردت ببابل مرة
أخری و مــا ردت لخلق معـرب
إلا لیوشـع أو لـه من بعده
و لـردهـا تأویـــل أمــر معـجـــب
[184]. الکافی
کلینی، ج 4، ص 570؛ معانی الاخبار شیخ صدوق ص 206؛ تهذیب الاحکام شیخ طوسی،
ج6، ص29؛ روضة الواعظین فتال نیشابوری ص 100و 118؛ امالی شیخ مفید ص 213؛
امالی شیخ طوسی،ص 305 و 629؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 209و 341؛ مناقب ابن
شهرآشوب، ج2، ص 8 و ج 3 ص 28؛ الطرائف سید بن طاووس، ص 76.
[190]. البدایة و
النهایة، ج 7 ص 392؛ غریب الحدیث، ج 1، ص 377، النهایة فی غریب الحدیث، ج
4، ص 61 و المناقب، خوارزمی، ص 41 و کنزالعمال متقی هندی، ج 13، ص 152،
تاریخ مدینه دمشق ج 42 ص298.
[196]. این کتاب بر
اساس تفسیر الهروی خواجه عبدالله انصاری (که هم اکنون در دست نیست) در ده
جلد نوشته شدهاست و به تفسیر خواجه عبدالله
انصاری نیز معروف است.
[198]. دیلمی، ارشاد
القلوب ج 2، ص 25و 26؛ بحرانی، سید هاشم، حلیة الابرار، ج 2، ص180؛ فیض
کاشانی، محجة البیضاء، ج1، ص 397و 398؛ قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص
181.
[202]. شرح المقاصد
5/ 270، ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 360، قوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، ص 476؛
أنساب الأشراف 2/ 381، تفسیر الطبری 4/ 628- 629 ح 12215- 12219.
این شأن نزول را 66 نفر از محدثان نقل کردهاند
و در میان آنان، نُه نفر از صحابه، نزول آیه را در حق امام نقل کردهاند.
(الغدیر، ج 3، صص 156 و 162).
[206]. در تفسیر
عیاشی به اسناد خود از حسن بن زید از پدرش زید بن حسن از جدش روایت میکند
که گفت: شنیدم از عمار یاسر که میگفت: در هنگام
رکوع نماز مستحبی، سائلی برابر علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) ایستاد، حضرت انگشتر خود را بیرون کرده و به وی داد، آن گاه
نزد پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و داستان خود را گفت، چیزی
نگذشت که این آیه نازل شد
رسول اللَّه (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آیه را بر ما تلاوت نمود و سپس
فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، بار الها دوست بدار هر که علی
را دوست بدارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن بدارد. (عیاشی، تفسیر عیاشی،
ج1، ص 327).
[208]. العقد
الفرید، ج 2، ص 309 و ج3، ص 39؛ تاریخ ابن خلّکان، ج 1، ص 350؛ ابن الجوزی،
صفة الصفوة، ج 2، ص 56؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 306.
[221]. مائده، آیه
3. پیش از خطبه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) این آیه نازل شده بود:
إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ
النَّاسِ> (مائده، آیه 67).
[222]. تذکرة
الخواص: 39، و بنگرید: مناقب الإمام علیّ (علیهالسلام) ، للخوارزمی 136،
کفایة الطالب: 64.
[223]. خواجه
نصیرالدین طوسی میگوید: «و لحدیث الغدیر
المتواتر». (طوسی، تجرید الاعتقاد، ص 226). حدیث متواتر این است که راویان
آن در هر طبقه، بحدی برسند که اطمینان حاصل شود که آنها توطئه و سازشی برای
دروغ گفتن نداشتهاند. به همین جهت، میگویند
خبر متواتر مفید قطع و یقین است، در مقابل آن، خبر «واحد» است که مفید ظنّ
و گمان میباشد.
[224]. با استناد به
تحقیق علامه امینی، حدود 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، 84 از تابعین و 360 از عالمان به حدیث غدیر
اشاره داشتهاند. (ر.ک: الغدیر، جلد اول).
[226]. مصنّف ابن
أبی شیبة 7/503 ح 55؛ مسند أحمد 1/152 و ج 4/368 و 370 و 372 و 373 و ج
5/419؛ سنن ابن ماجة 1/43 ح 116 و ص 45 ح 121؛ جامع الترمذی، ص 845، حدیث
3713؛ العقد الفرید 3/312؛ المستدرک علی الصحیحین 3/118 ح 4576 و 4577؛
تاریخ بغداد 7/377 و ج 12/344؛ تاریخ دمشق 42/187- 188 ح 8634- 8641 و ص
191- 194 ح 8648- 8656 و ص 213- 214، ح 8693- 8696 و 8698 و ص 215- 220 ح
8699- 8714 و ص 223- 232 ح 8719- 8738 و ص 234- 238 ح 8740- 8745؛ البدایة
و النهایة 5/159 و 162؛ مجمع الزوائد 7/17 و ج 9/104- 108؛ الدرّ المنثور
3/19 (در تفسیر آیه3 سوره مائدة)؛ الصواعق المحرقة: 64 و 66 و 187 ح 4.
[233]. براء بن عازب
میگوید: رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
خالد بن ولید را برای دعوت مردم یمن بدان سوی اعزام کرد. ما شش ماه در آنجا
اقامت کردیم، اما کسی اسلام را نپذیرفت. پس از آن رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی بن ابیطالب
(علیهالسلام) را فرستاد. زمانی که امام به یمن رسید و نامه رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برای قبیله هَمْدان
«2» خواند، همگی مسلمان شدند.» (کتاب بخاری، باب الجهاد، باب بعث علی بن
ابیطالب و خالد الی الیمن؛ سبل الهدی و الرشاد،
ج6، ص 358).
[234]. المغازی، ج
3، صص 1082- 1080؛ طبقات الکبری، ج 1، صص 170- 169؛ ر.ک: سیره رسول خدا
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، جعفریان، ص666.
[235]. پس از مرگ
طبری، او شبانه در خانه خویش دفن شد. ابن کثیر درباره علت ممانعت حنابله
افراطی از دفن طبری در قبرستان مسلمانان، به این گفته اشاره دارد که ابو
جعفر طبری، کتابی در دو مجلد نوشته و در آن احادیث غدیر را جمع آوری کرده
است. (البدایة والنهایة، ج 7، ص 536).
[237]. «قالوا لم
یکن علی حاضرا یوم الغدیر بل کان فی الیمن قلنا
نقل حضوره کل من نقل الخبر و یعضده شعر حسان و بخ بخة عمر». بیاضی، الصراط
المستقیم، ج1، ص307.
[238]. «فی حدیث
جابر أن علیا قدم من الیمن ببدن للنّبیّ (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و فی
سیاق ابن إسحاق أنه (علیهالسلام) أشرک علیا فی بدنه و الله أعلم. و ذکر
غیره أنه ذبح هو و علیّ یوم النحر مائة بدنة». البدایة و النهایة، ج5،
ص117.
[240]. برای اطلاع
بیشتر ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، از بر آمدن اسلام تا
برافتادن سفیانیان، ص 27 به بعد.
[244]. عمر در این
باره میگوید: «قوم شما (قریش) به شما مانند
نگاه گاو به کشندهاش مینگرند»،
ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 9.
[251]. مناشده:
سوگند خورانیدن، سوگند دادن کسی را به خدا. (لسان العرب، ج3، ص 422) گویا
در مناشده فردی دیگری را قسم میدهد و از او
درخواست یاری میکند.
[255]. المستدرک علی
الصحیحین، ج3، ص 419، حدیث 5594؛ خوارزمی، المناقب، ص182، حدیث 221؛ امینی،
الغدیر، ج 1، ص 379 و380.
[256]. رحبة، حیاط
مسجد کوفه بود که به دلیل وسعت، محلی برای اجتماعات تلقی میشد.
امام این احتجاج را در رحبه مسجد کوفه بیان داشت.
[271]. در میان
افرادی که این حدیث به واسطه آنان نقل شده است، یحیی بن خالد به دلیل مجهول
بودن، سهل بن زیاد و احمد بن محمد بن عیسی به دلیل ضعیف بودن و غیر قابل
اعتماد بودن وجود دارد که سبب ضعیف شدن روایت شده است (رجال نجاشی، ص185،
رقم490؛ شیخ طوسی، فهرست، ص42).
[272]. ابن قتیبه،
الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 10- 12. تاریخ الطبری، ج 2، ص 442؛ تاریخ
الیعقوبی، ج 2، ص124.
[286]. امام به این
نکته اشاره نمودهاند که اگر بعد از رسول الله
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) عمویم حمزه و برادرم جعفر حضور داشتند تن به
بیعت اجباری نمیدادم حال آن که برایم افرادی
چون عباس و عقیل وجود دارند! (نهج السعاده، ج5، ص219؛ مستدرک الوسائل، ج11،
ص 76).
[290]. یکی از
نوادگان عبدالمطلب اشعاری مبتنی بر فضیلت و ذی حق بودن علی (علیهالسلام) و
بر ذمّ مخالفانش سرود. علی (علیهالسلام) او را از سرودن این گونه اشعار که
در واقع نوعی تحریک و شعار بود نهی کرد و فرمود: «سَلامَةُ الدّینِ احَبُّ
الَیْنا مِنْ غَیْرِهِ» برای ما سلامت اسلام و اینکه اساس اسلام باقی بماند
از هر چیز دیگر محبوبتر و با ارجتر
است. (شرح نهجالبلاغه، ج6، ص 21 و 22).
[302]. کافی، شیخ
الکلینی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ: چهارم، سال چاپ: 1365 ش، ناشر:
دارالکتب الإسلامیة – تهران ج 3، ص 374، ح 6، باب الصلوه خلف من لا یقتدی.
[304]. وسائل
الشیعة، ج8، ص299 (بَابُ اسْتِحْبَابِ
حُضُورِ الْجَمَاعَةِ خَلْفَ مَنْ لَا
یُقْتَدَی بِهِ لِلتَّقِیَّةِ وَ الْقِیَامِ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ مَعَه).
[306]. ر.ک: نهجالبلاغه،
خطبه 146؛ مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص253، خواندمیر، تاریخ روضه الصفا، ج2،
بخش دوم، ص1771.
[315]. مطهری، سیری
در سیره ائمه اطهار (علیهمالسلام) ، ص 50؛ مطهری، جاذبه و دافعه امام علی
(علیهالسلام) ، 153؛ مطهری، سیری در نهجالبلاغه،
258.
[322]. امیرمؤمنان
(علیهالسلام) در توصیف خلافت عمر در خطبه معروف به شقشقیه میفرماید:
«سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که
مجموعهای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش
طلبی بود زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد،
پردههای بینی حیوان پاره میشود،
و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط میکند.
سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده
بودند، و دچار دو روییها و اعتراضها
شدند، و من در این مدت طولانی محنتزا، و عذاب
آور، چارهای جز شکیبایی نداشتم، تا آن که
روزگار عمر هم سپری شد». (نهجالبلاغه، خطبه 3).
[324]. الریاض
النضرة 2/ 197، فیض القدیر 4/ 357؛ ایجی، شرح المواقف، ج 3، ص 627 و 636؛
شرح مقاصد، تفتازانی، ج 2، ص 294؛ کافی، کلینی، ج 7، ص 424؛ تهذیب الاحکام،
شیخ طوسی، ج 6، ص 606، ج10، ص50.
[326]. امیرمؤمنان
(علیهالسلام) در توصیف خلافت عمر در خطبه معروف به شقشقیه میفرماید:
«تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین
آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به
پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنهای
که بجان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آنقدر اسراف
کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او
نابودش کرد». (نهجالبلاغه، خطبه 3).
[334]. گویا اسماء
بنت عمیس با ازدواج با ابیبکر، جز یک فرزند به
نام «محمد» به دنیا نیاورد و دختر به نام امّکلثوم
نداشت (راهنمای حقیقت، ص 614).
[342]. او مینویسد:
«ازدواج با گمراهی که امامت را منکر است حرام میباشد
مگر آن که مورد تهدید قرار گیرد». (المسائل السرویة، ص 92).
[359]. تاریخ طبری،
ج 4، ص 69؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149. البته ذهبی معتقد است که امّکلثوم
در سال شش به دنیا آمده، در نتیجه در سال 17 سن او 11 سال بوده است. (سیر
اعلام النبلاء، ج 3، ص 500) اما سایر مورخان بر خردی سن او و آنکه او به سن
بلوغ نرسیده بود تصریح دارند (المنتظم، ج 4، ص 237).
[376]. رسول
جعفریان: تاریخ خلفا، ص131.
به گفته بلاذری، عمر گفت: کسانی گفتهاند
بیعت ابوبکر فلتة بوده و بیعت با او نیز با مشورت صورت نگرفته است بنابراین
پس از من به صورت شورا خواهد بود. احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4،
ص500.
[377]. احمد بن محمد
یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162؛ ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2،
ص 930.
زمانی عثمان بیمار شد و به کاتب خود
گفت: عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از من بنویس. ابن شبه: تاریخ المدینه
المنوره، ج 2، ص 1028.
[390]. سنن دارمی، ج
1، ص 54- 55؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 232؛ سیوطی، الاتقان، ج2، ص 4؛ تفسیر
قرطبی، ج 18، ص 29.
[409]. قبیصه پسر
جابر، بیعت او را به فال بد گرفت و گفت: «عجب حالتی، اول دستی که بر دست
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) آمد در بیعت، دست شَل بود. به خدای که بیعت
طلحه ناپایدار باشد و ناقص بود». ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبناحمد
مستوفی هروی، ص 392.
[410]. امام در نامه
خود به معاویه چنین مرقوم داشت: «مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت
کردند، هم بدانسان بیعت مرا پذیرفتند». نهجالبلاغه،
نامه 6
[411]. به گفته
طبری، «تا آن جا که ما میدانیم، احدی از انصار
از بیعت با علی تخلف نکرد». محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری (تاریخ الامم
و الرسل و الملوک، ج4، ص 431)
[420]. «إن الرائد
لا یکذب أهله» مثلی است در عرب؛ چون سابقا
کاروانها فردی را جلوتر میفرستادند
تا راه را بررسی کند که دزد نباشد و محلّ مناسب آب و علفزار را جستجو کند و
برای اهل کاروان خبر آورد. چنین شخصی امین بوده و به اهل کاروان دروغ نمیگفته
است.
[430]. حضرت ابراهیم
هنگام ساختن خانه خدا، وقتی دیوار کعبه بالا آمد، روی سنگی ایستاد تا بالای
دیوار را بسازد. جای پای ایشان در آن سنگ تا به امروز به جای مانده است. در
زمان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) این سنگ نزدیک خانه کعبه بود. ولی
عمر دستور داد از جایش برداشتند و چند متر عقبتر
و در جای فعلی گذاشتند و تا کنون در جایی که عمر آن را گذارده، باقی مانده
است.
[432]. بعضی از
قبایل مسلمین، خلافت ابوبکر را نپذیرفته بودند.
دستگاه خلافت آنان را مرتد معرّفی کرد و با آنها جنگید و بسیاری از مردان
آنها را گردن زده زنانشان را اسیر کرد و به مسلمین فروخت یا بخشید. در حالی
که بعضی از این زنها شوهر داشتند. در نتیجه
ازدواجهای باطل انجام شد و فرزندان نامشروع به
وجود آمدند. (نقش ائمه در احیای دین، ج2، ص
496).
[440]. سلطان
الواعظین، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، ص 709؛ پاسخ جوان شیعی به
پرسشهای وهابیان، ص88.
[456]. «واحذر
السْفَ والحَیف، فأنّ السف یودُ بِالجَلاء والجیف یَدْو الَی السّیف». نهجالبلاغه،
حکمت 476.
[466]. «لا واللّه،
ما أجد لک شیئا الا أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک!». (ابن ابی الحدید: شرح
نهجالبلاغه، ج2، ص 200؛ محمد محمدی ریشهری:
موسوعة الامام علی بن ابیطالب (علیهالسلام) ،
ج 4، ص 219).
[476]. امالی طوسی،
ص 87؛ بحارالانوار، ج32، ص 386؛ الغدیر، ج2، ص 74؛ و ر.ک: مروج الذهب، ج2،
ص382؛ الاستیعاب، ج 4، ص 9.
[477]. ابن کثیر:
البدایة و النهایة، ج 7، ص 55؛ محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم
و الرسل و الملوک، ج 4، ص 439.
[498]. ابواسحاق
ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 2، ص 533؛
ابن ابی الحدید: شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 250.
[507]. شاید این نام
را از این عبارت مشهور علی (علیهالسلام) گرفته باشد که فرمود: «شنّت علیکم
الغارات؛ از هر سو بر شما تاختن آوردند». (نهجالبلاغه،
خطبه 27).
[519]. «وَالذّینَ
یکنِزُونَ الذّهَبَ و الفِضّة و لایُنفِقُونَها فی سبیلِ اللّه
فبَشِّرهُم بِعذَابٍ ألیم؛ و کسانی که زر و سیم را گنجینه میکنند
و آن را در راه خدا هزینه نمیکنند، ایشان را از
عذابی دردناک خبر ده». (توبه، آیه 34).
[533]. علیبن
حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 341؛ ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبناحمد
مستوفی هروی، ص 324.
[539]. در ماجرای
جنگ خندق، که در سال پنجم هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان پیرامون شهر خندق
کندند. هر گروهی میخواست
سلمان با آنها باشد؛ مهاجران میگفتند: سلمان از
ما است. انصار میگفتند: او از ما است. پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «سلمان منا اهل البیت؛
سلمان از اهل بیت ما است. (مجمعالبیان، ج8،
ص534). البته این پیوند نسبی نیست بلکه بر اساس صفات عالی انسانی است. (شرح
نهجالبلاغه ابن ابیالحدید،
ج 18، ص36).
[547]. بلاذری این
عبارت را اینگونه ضبط کرده است: «کرداذ و ناکرداذ». (انساب الاشراف، ج1، ص
591). در عبارت مجلسی این جمله نیز وجود دارد: «و ندانید که چه کردید».
(بحار الأنوار، ج28، ص 193).
[548]. الشافی فی
الإمامة، ج3، ص 257؛ شرح نهجالبلاغة
لابن أبی الحدید، ج6، ص 43؛ طبرسی، الاحتجاج،
ج1، ص 76.
[558]. احمدبن یحیی
بلاذری: انساب الاشراف، ج 1، ص 185؛ محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ
الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 41 و 90.
[578] وسایل الشیعه،
شیخ حرّ عاملی، ج 30، ص 235؛ فیض کاشانی، نوادر الأخبار فی ما یتعلق بأصول
الدین، ص193.
[580]. قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُو
رَحمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوی اَلّذینَ
یَعْلَمُونَ وَ الّذینَ لایَعْلمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ
اُولُواْلاَلْبابِ>. زمر، آیه 9.
[583]. اقبال
الاعمال، سید بن طاووس، ص 707. شیخ طوسی از کمیل بن زیاد نقل میکند
که وی مشاهده کرد امیرمؤمنان (علیهالسلام) در سجده این دعا را میخواند.
(طوسی، مصباح المتهجّد، ص 774).
[595]. محمد بن جریر
طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 487؛ شیخ مفید:
الجمل، ص 253.
[618]. شیخ مفید:
الارشاد، ج 2، ص 9؛ محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و
الملوک، ج5، ص 141.
[625]. تنقیح
المقال، ج 2، ص 191؛ طبسی، الامام الحسین (علیهالسلام) فی مکة المکرمة، ج
2، ص 244 و 245.
[626]. ابوعبداللّه
حاکم نیشابوری: المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 626؛ محمد بن احمد ذهبی:
سیراعلام النبلاء، ج 4، ص 456.
[636]. این قبیله
مقیم در طائف، در جاهلیت سابقه خوبی نداشتند؛ آنان ابرهه را هنگامی که قصد
رفتن به مکه و تخریب کعبه داشت راهنمایی کردند (تاریخ طبری، ج4، ص 96) و پس
از بعثت با تحریک و حتی مشارکت در فشارها و جنگها
بر علیه اسلام، مشرکان را یاری کردند و تا توانستند در برابر پذیرش اسلام
مقاومت نمودند و پس از غزوه حنین و محاصره طائف، به ناچار به اسلام گردن
نهادند. (طبقات الکبری، ج1، ص313).
[638]. امیرمؤمنان
(علیهالسلام) فرمود: چه مغیرهای! علت اسلامش
گناه و خیانت بود، گروهی از قوم خود را کشت و فرار کرد و به سوی پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد مثل اینکه به اسلام پناه آورده باشد. آگاه
باشید که او از ثقیف است؛ فرعونهایی که قبل از
قیامت به سوی حق میل کنند! (و تا آخر بر باطل اصرار دارند) آتش جنگ را میافروزند
و ستمگران را یاری میکنند… همانا مرد صالح در
ثقیف غریب است». شرح نهجالبلاغه، ج4، ص80؛
ترجمه الغارات، ص 196.
[640]. «هامان هذه
الامه المغیرة بن شعبه». ابن شاذان، الایضاح، ص 66. هامان وزیر معروف فرعون
بود و تا به آن حد در دستگاه او نفوذ داشت که در آیه 6 سوره قصص، از
لشکریان مصر تعبیر به لشکریان فرعون و هامان میکند
(تفسیر نمونه، ج16، ص 17). نام هامان شش بار در
قرآن مجید آمده است (ر.ک: قصص، آیه6، 8، 38؛ غافر، آیه24 و 36؛ عنکبوت، آیه
39؛ غافر، آیه 23و24.
[642]. «کان المغیرة
بن شعبه یبغض علیا (علیهالسلام) منذ ایام رسول الله
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و تاکدت بغضته الی ایام ابی بکر و عمر و
عثمان». (شرح نهجالبلاغه، ج16، ص 101).
[643]. تاریخ
یعقوبی، ج1، ص 524؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج1، ص21.
عبدالجلیل رازی (زنده در 560ق) مینویسد:
«بو بکر و عمر در مسجد رسول بهم بودند مغیره
درآمد و گفت: چه خواهی کردن؟ – عمر گفت: ننتظر
هذا الشّابّ حتّی نبایعه، گوش بعلی میداریم
تا بر وی بیعت کنیم مغیره که او را «أدهی
العرب» گفتندی گفت: زنهار بر علی بیعت مکنی
و دیگری را اختیار کنی که کفایت است رسالت در
بنی هاشم تا ایشان بسقیفه رفتند و بر بو بکر بو قحافه بیعت کردند». (نقض، ص
66)
[645]. جلاء العیون،
المجلسی، ص 193.
امام مجتبی (علیهالسلام) در دوره معاویه این نکته
را به مغیره یاد آور شد که: «أَنْتَ الَّذِی ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ
رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّی أَدْمَیْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا؛ تو
همان هستی که فاطمه دخت گرامی رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را زدی
تا آنجا که خون آلود شده و فرزند در شکمش را سقط کرد». الإحتجاج علی أهل
اللجاج، ج1، ص 278.
[646]. تاریخ
یعقوبی، ج2، ص36؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج2، ص256.
عمر پس از تصدی خلافت چنین گفت: به ابوبکر خلیفه
رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفته میشد،
پس به من خلیفه خلیفه خواهند گفت؛ این جمله طولانی است! آنگاه مغیره به او
گفت: انت امیرنا و نحن المؤمنون، فانت امیرالمؤمنین. (الاستیعاب، ج3، ص
150؛ تاریخ مدینه دمشق، ج44، ص 9.
[649]. ابومنصور
ثعالبی شافعی(متوفی 429ق) ابوسفیان و مغیرة بن
شعبه را از مشاهیر زنادقه و از زنات مثل شمرده است.
(ثعالبی، لطائف المعارف، صص 99- 102.
به گفته ابن ابی الحدید، مغیره زناکارترین فرد در
عصر جاهلی بود که پس از پذیرش اسلام، دین او را محدود کرد(شرح نهجالبلاغه،
ج12، ص 239) او همچنین حرص فراوانی به ازدواج و طلاق داشت؛ مورخان تعداد
زنان او را هفتاد، سیصد و حتی هزار زن دانستهاند!
(سیر اعلام النبلاء، ح3، ص 31؛ اسدالغابه، ج5، ص238).
[650]. چهار شاهد
وجود داشت و با شهادت آنان، بر اساس حکم الهی مغیره میبایست
سنگسار میشد؛ سه شاهد علیه مغیره به زنا شهادت
دادند و عمر به شاهد چهارم تلقین کرد که از شهادت خودداری کند و به او گفت:
چهره مردی را میبینم که خداوند به دست او
مسلمانی را بیآبرو نمیکند.
آن مرد در شهادت خود به تردید افتاد و از هوس خویش پیروی کرد، آنگاه
عمر شهود را حد زد و از مجازات مغیره صرف نظر کرد! (المستدرک علی الصحیحین،
ج 3 ص 448؛ وفیات الأعیان، ج 2، ص 455؛ تاریخنامه طبری، بلعمی، ج3، ص 486؛
أسد الغابة ج 4 ص 407،؛ الإصابة ج 3 ص 452؛ شرح نهجالبلاغة
لابن أبی الحدید، ج12، ص237؛ نهج الحق، ص 280).
[651]. به گزارش
محمد بن سیرین، مردی به دیگری چنین میگفت: غضب
الله علیک کما غضب امیرالمؤمنین علی المغیرة؛ عزله عن البصره، فولاه
الکوفه؛ خدا بر تو غضب کند آن سان که خلیفه بر مغیرة غضب کرد؛ او را از
امارت بصره عزل کرد و آنگاه امارت کوفه را بدو سپرد. (ابن قتیبه، عیون
الاخبار،؛ تاریخ مدینه دمشق، ح60، ص 41؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 28).
[661]. مغیرة بن
شعبه خطاب به صعصعة بن صوحان گفت: مبادا از تو
بشنوم که چیزی از فضایل علی برای من میگویی. من
از تو به آن آگاهتر هستم، امّا حکومت از ما
خواسته است که عیب او را برای مردم بگوییم. الکامل فی التاریخ، ج 3، ص430؛
تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص144.
[668]. الکامل، ج3،
ص249؛ شخصیت سیاسی و نقش مغیرة در تاریخ اسلام، محمد علی بیک، مقالات و
بررسیها، دفتر67، تابستان 79، ص185-206.
[671]. محمد بن احمد
ذهبی: سیرالاعلام النبلاء، ج 2، ص 390؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام
علی بن ابیطالب (علیهالسلام) ، ج 12، ص 41.
[677]. این استعارتی
است لطیف که ابوموسی را چون روباه حیله گر میخواند.
نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، ص533.
[682]. امام فرمود:
«آگاه باشید که مردم شام برای خود کسی (عمروعاص) را گزیدند که بدانچه دوست
میدارند از همه نزدیکتر
است، و شما کسی را گزیدید که بدانچه ناخوش میشمارید
از همه نزدیکتر». (نهجالبلاغه،
خطبه 238).
[691]. محمد بن سعد:
الطبقات الکبری، ج 3، ص 107. گویند او به هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار،
هزار اسب، هزار عبد و کنیز از خود به جای گذارد. علیبن
حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 342.
[700] ابن جرموز در
سپاه عایشه بود زمانی که زوال و شکست این سپاه ظاهر شد، به احنف بن قیس که
خود و قبیلهاش نقش بیطرف
را در بصره ایفا میکردند! پیوست و پس از کشتن
زبیر سر و شمشیر وی را نزد احنف آورد. ابن جرموز بعد در جمع خوارج جای
گرفت. مفید، الفصول المختاره، ص 144 و 145.
[714]. «امکر الناس؛
طلحة بن عبیداللّه؛ لم یدرکه ماکر قطّ». (شمس
الدین ذهبی: تاریخ الاسلام، ج3، ص 499).
[720]. «فقال طلحة:
انما جاءت للاصلاح!. قال علی (علیهالسلام) : هی لعمراللّه
الی من یصلح لها امرها احوج».
[722]. علی بن حسین
مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 373؛ ابوعبداللّه حاکم نیشابوری: المستدرک علی
الصحیحین، ج 3، ص 419.
[724]. تاریخ خلیفه
بن خیاط، ص 185؛ رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 158. مروان بعدها به این
مسئله افتخار میکرد. شیخ مفید: الجمل، ص 383.
[726]. علی
(علیهالسلام) میفرماید: «…ای متکبّر متکبّر
زاده، منافق کافر زاده! یک بار در عهد کفر اسیر گشتی، بار دیگر در حکومت
اسلام به اسیری درآمدی؛ و هر دوبار نه مال تو تو را سودی بخشید و نه تَبارت
به فریادت رسید. آن که کسان خود را به دم شمشیر بسپارد و مرگ را به سر آنان
آرد…». نهجالبلاغه، خطبه19.
[727]. گویا خلیفه
بعدها از این کار متأسف بود. (احمدبن محمد یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص
132 و 137).
[732]. ابن اعثم
کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبناحمد مستوفی هروی، ص
458. البته گفته شده است که اشعث «از زمانی که امام او را از آذربایجان فرا
خواند و دستور داد تا اموال او را محاسبه کنند، با معاویه مکاتبه برقرار
کرد». احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 3، ص 80.
[734]. یعقوبی
ارتباط او را با معاویه در جریان بالا بردن قرآنها
گوشزد کرده است. احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 188.
[742]. محمدبن یعقوب
کلینی: الکافی، ج 8، ص 167؛ شیخ مفید: الارشاد، ج 2، ص 58؛ محمدبن جریر
طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 422 و 453.
[744]. پیامبر
(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای تألیف قلوب مشرکان تازه مسلمان، سهم بیشتری
به آنان داد.
[745]. آیه 58 سوره
توبه درباره او نازل شد: فَانْ أُعطُوا مِنْهَا رَضُوا و إن لَّمْ یُعطَوا مِنهَآ رَضُوا إذا هُم
یَسخَطُونَ>. و برخی از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده میگیرند
پس اگر از آن به ایشان داده شود، راضی شوند و اگر از آن به ایشان داده
نشود، ناگاه به خشم میآیند. (طبرسی: مجمع
البیان، ج3، ص 40).
[746]. «یَمْرقُون
مِنَ الدّینِ ما یَمْرقُ السهمُ مِنَ الرّمیة». (ابن هشام: السیرة النبویة،
ج 2، ص 497؛ شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 148؛ طبرسی: اعلام الوری، ج 1، ص
387؛ محمد باقر مجلسی: بحارالانوار، ج 33، ص327).
[753]. رهبری خوارج
به عبداللّه بن وهب سپرده شد، او ضمن ممنوعیت
گفتوگو با امام، شنیدن سخنان آن حضرت را برای
خوارج ممنوع اعلام کرد. وی در لحظات آغازین نبرد نهروان به هلاکت رسید.
علیبن حسین مسعودی: مروج
الذهب، ج 2، ص 405؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 3، ص134.
[755]. ابن اعثم
کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبناحمد مستوفی هروی، ص
744 – 747؛ جعفرسبحانی: فروغ ولایت، ص 647؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة
الامام علی بن ابیطالب (علیهالسلام) ، ج 6، ص
313.
[763]. أنسابالأشراف،
ج2، ص 486؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص179.
بُرَک در شام با شمشیر به معاویه حمله کرد و تنها
ران وى را شکافت. به دستور معاویه، بُرَک را گرفتند دستها و پاهایش را
بریدند و او را رها کردند. نفر سوم، عمرو بن بکر در مصر به قصد کشتن عمرو
بن عاص حرکت کرد. در شب موعود عمروعاص به دلیل بیماری، فردی به نام خارجة
بن عدوى را به جاى خود فرستاد و ابن بکر نیز به گمان این که وى، ابن عاص
است به وى حمله کرد و وى را کشت. (الاستیعاب، ج3،
ص1124 ؛ البدء والتاریخ، ج5، ص 231).