خانه » همه » مذهبی » امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)


امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

۱۳۹۴/۰۷/۱۴


۷۲۲۰ بازدید

امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)


gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

پرسش ها و پاسخ های دانشجویی

دفتر پنجاه و یکم

امام علی (علیه‌السلام) (تاریخ و سیره)

محمدباقر پورامینی – سیدمحمدمهدی حسین پور

تنظیم و نظارت: نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در

دانشگاه ها

(معاونت آموزشی و پژوهشی – اداره مشاوره و پاسخ)

تدوین و تألیف: محمدباقر پورامینی – سیدمحمدمهدی حسین پور

ناشر: دفتر نشر معارف

تایپ و صفحه آرایی: طالب بخشایش

نوبت چاپ: اول، تابستان 1394

تیراژ: 2000 نسخه

شابک: 2-688-531-964-978

«همه حقوق برای ناشر محفوظ است»

فهرست اجمالی

مقـدمـه

فصل اول – تا جوانی

ولادت در کعبه

تربیت محمدی

نخستین مسلمان

ایمان پدر

فصل دوم – سایه سار پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

لیلة المبیت

ازدواج و زندگی با فاطمه

(سلام‌الله‌علیها)


مأموریتهای ویژه


فرماندهی

عقد اخوت

در مصاف ابن عبدود

تدبیر آینده

فصل سوم – شخصیت و فضیلت

قله فضائل

برتری بر انبیاء

انکار فضائل!

عدم ذکر نام علی (علیه‌السلام)

در قرآن


رد الشمس


قسیم النار و الجنه

نماز امام علی (علیه‌السلام)

نماز هزار رکعت

فصل چهارم – سکوت و حضور

دفن پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و مسئله خلافت


ماهیت غدیر

تحریف غدیر

انکار غدیر

یاد از غدیر

دفاع از حضرت فاطمه

(سلام‌الله‌علیها)


ارتداد مردم


بیعت با خلیفه

راز سکوت تلخ

رد پیشنهاد ابوسفیان

نماز با خلفا

حمله به ایران

همکاری با خلفا

رابطه فامیلی با خلفا

نام گذاری به نام خلفا

راز نپذیرفتن سیره خلفا

خدمات امام علی (علیه‌السلام)

فصل پنجم – دولت عدالت

غوغای بیعت

چگونگی بیعت

بعد از بیعت

بدعتها

و جهل مردم


راز برنگرداندن فدک


بهرههای مردم از

حکومت


عزل معاویه و نکشتن عمرو عاص


شرطة الخمیس

مهر و قهر

سیره شخصی امیرالمؤمنین

(علیه‌السلام)

فصل ششم – همراهان و مخالفان

ابوذر غفاری؛ ثابت قدم و استوار

سلمان فارسی؛ همراه امین

عمّار یاسر؛ نشان اهل ولاء

کمیل بن زیاد؛ محرم راز

مالک اشتر؛ سردار بیمانند

عبداللّه

بن عباس؛ خادم سیاستمدار


میثم تمار؛ یار سر به دار

مغیرة بن شعبه؛ حیلهگر

شرور


ابوموسی اشعری؛ نابخرد نافرمان


زبیر بن عوام، در دام دنیاخواهی

طلحةبن عبیداللّه؛

امتیازخواه فرصت
طلب


اشعث بن قیس؛ منافقی نامطمئن

حرقوص بن زهیر؛ تفسیر کژفهمی

ابنملجم

مرادی؛ جنایتکار تاریخ

کتابنامه

 

مقـدمـه

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

«پرسش‌گرى» از آغاز آفرینش انسان، رخ‌نمایى کرده؛ بر بال سبز

خود، فرشتگان را فرانشانده، بر برگ زرد خود، شیطان را فرونشانده و در این میان،

مقام آدمیت را نشان داده است. آفتاب کوفه چه زیبا فرموده است
:

«مَن اَحسَنَ السؤال عَلِمَ» و «من عَلِمَ اَحسَنَ السؤال»

هم سؤال از علم خیزد هم جواب   

همچنان که خار و گُل از خاک و آب

آری! هر که سؤال‌هایش آسمانی است، دانش و بینش پاسخش خواهد بود.

پویایی و پایایی «جامعه» و «فرهنگ»، در گرو پرسش‌های حقیقت‌طلبانه و پاسخ‌های

خِردورزانه است
.

از افتخارات ایران اسلامی، آن است که از سویی، سرشار از جوانانی

پاک دل، کمال خواه و پرسش گر می‌ باشد و از دیگر سوی، از مکتبی غنی برخوردار است که

معارف بلند آن، گوارا نوش دل های عطشناک پرسش گر و دانش جوست
.

اداره مشاوره و پاسخ معاونت آموزشی و پژوهشی نهاد نمایندگی مقام

معظم رهبری در دانشگاه ها، محفل انسی فراهم آورده است، تا «ابر رحمت» پرسش ها را به

«زمین اجابت» پذیرا باشد و نهال سبز دانش را بارور سازد
.

ما اگر بتوانیم سنگ صبور جوانان اندیشمند و بالنده ایران

پرگهرمان باشیم، به خود خواهیم بالید
.


شایان ذکر است در راستای ترویج فرهنگ دینی، اداره مشاوره و پاسخ

نهاد، تاکنون بیش از سیصد هزار پرسش دانشجویی را در موضوعات مختلف اندیشه دینی و

مشاوره ای پاسخ داده است
.

این اداره دارای گروه های علمی و تخصصی، به شرح زیر است:

قرآن و حدیث؛ تربیتی و روان شناسی؛ احـکـام؛ اندیشه سیاسی؛

فلسفه، کلام و دین پژوهی؛ فرهنگی و اجتماعی؛ حقوق و فلسفه احکام؛ تاریخ و سیره؛

اخلاق و عرفان؛ ادیان و مذاهب
.

آنچه پیش رو دارید، بخشی از پرسش های دانشجویی پیرامون تاریخ و

سیره امام علی (علیه‌السلام)  است که توسط صاحبان اندیشه و قلم؛

حجج الاسلام محمدباقر پورامینی و سیدمهدی حسین پور، پاسخ داده شده است
.

بر آنیم تا با توفیق خداوند، به تدریج ادامه این مجموعه را

تقدیم شما خوبان کنیم. پیشنهادها و انتقادهای سازنده شما، راهنمای ما در ارائه

شایسته و پربارِ مجموعه هایی از این دست خواهد بود
.

در پایان، از تلاش های مخلصانه مؤلفان محترم و مجموعه همکاران

اداره مشاوره و پاسخ، به خصوص مسئول اداره  مشاوره و پاسخ

حجت الاسلام والمسلمین صالح قنادی که در نظارت و آماده سازی این اثر تلاش کرده اند،

تشکر و قدردانی می‌ شود و دوام توفیقات این عزیزان را در جهت خدمت بیشتر به مکتب

اهل بیت (علیهم‌السلام)  و ارتقاء فرهنگ دینی جامعه – به ویژه

دانشگاهیان- از خداوند متعال مسئلت داریم
.

 

الله ولى التوفىق

معاونت آموزشى و پژوهشى نهاد





 

فصل اول – تا جوانی

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

 

ولادت در کعبه

 پرسش 1.    

آیا ولادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در کعبه واقعیت دارد؛آیا

روایت معتبری از شیعه و سنی در این باره وجود دارد؟

 

سی سال پس از عام الفیل[1]،

زمانی که فاطمه بنت اسد در حال طواف کعبه بود، در آن حال درد زایمان او را فرا گرفت

و بی
درنگ به سمت کعبه آمد؛ دیوار شکافته شد و او وارد کعبه

و سه روز در آنجا ماند و فرزندش علی رابه دنیا آورد[2]؛

ولادتی منحصر به فرد که درگذشته سابقه نداشت و پس از آن برای کسی اتفاق نیفتاد.

فاطمه بنت اسد یکی از زنان نامور صدر اسلام است که پس از حضرت

خدیجه (سلام‌الله‌علیها) نخستین زنی است که اسلام آورد و با پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بیعت نمود.[3]او

پیش
تر افتخار خدمتکاری محمدبن

عبدالله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را داشت زمانی که حضرت از سن هشت سالگی در

خانه ابوطالب (علیه‌السلام) ماندگار شد و دوران کودکی تا جوانی را در آنجا سپری

کرد؛ به
گونهای که ایشان، فاطمه

بنت اسد را «مادر» خطاب می
کرد[4].

ولادت در کعبه واقعه بینظیری است که به

امر و نظارت خداوند به وقوع پیوست و آن را باید لطف و رحمتی الهی برای امت برشمرد؛

شکافت دیوار، حضور مادر در کعبه، ولادت شگفت در کعبه، تمامی نشان از برگزیدگی مولود

کعبه است.[5]

ولادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در کعبه از دیدگاه دانشمندان

شیعی و برخی از عالمان نامور سنی به صورت قطعی بیان شده است که به تفکیک بدان اشاره

می
شود.

الف. دیدگاه عالمان شیعه[6]

1. شیخ مفید (متوفی 413ق) مینویسد:

حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب

(علیه‌السلام) در روز جمعه سیزدهم ماه رجب پس از سی سال از عام الفیل در خانه خدا

در شهر مکه به دنیا آمد، نه پیش از وی کسی در خانه خدا به دنیا آمده و نه بعد از آن

حضرت. تولد امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در خانه خداوند، فضیلت و شرافتی است که

پروردگار بـزرگ برای بزرگـداشت مقـام و منزلتش به آن حضـرت اختصـاص داده است[7].

2. علامه حلی (726ق) مینویسد:

«در روز جمعه سیزدهم ماه رجب، سی سال پس از عام الفیل در کعبه

به دنیا آمد، و جز آن حضرت هیچ کس نه قبل و نه بعد از حضرتش در کعبه زاده نشد، و در

آن هنگام پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) سی سال داشت».[8]

ب. دیدگاه عالمان اهلسنت

 از دیدگاه بسیاری از علمای اهلسنت

نیز، ولادت آن حضرت در کعبه قطعی است به گونه
ای که برخی

نیز بر انحصاری بودن این ولادت اشاره کرده
اند؛که به نام

چند تن از آن
ها اشاره میکنیم:

1. حاکم نیشابوری(متوفی 405ق) مینویسد:

«روایات متواتری وارد شده که فاطمه بنت اسد، امیرمؤمنان علی بن

ابی
طالب- کرم الله وجهه – را در داخل کعبه به دنیا آورده

است»[9].

2. سبط ابن جوزی حنفی (متوفی 654ق) مینویسد:

«روایت شده است که فاطمه بنت أسد، در حالی که باردار بود، خانه

خدا را طواف می
کرد، درد زایمان او را فراگرفت، در خانه

کعبه به روی او باز شد، پس داخل خانه کعبه شد و فرزندش را به دنیا آ
ورد»[10]

3. گنجی شافعی(متوفی 658ق) مینویسد:

«امیرمؤمنان (علیه‌السلام) شب جمعه سیزده رجب، سی سال بعد از

واقعه عام
الفیل در داخل خانه خدا به دنیا آمد. کسی پیش از

آن حضرت و بعد از آن در داخل خانه کعبه به دنیا نیامده است و این از فضائل اختصاصی

آن حضرت است که خداوند به جهت بزرگداشت مقامش به او عطا کرده است»[11].

4. ابن صباغ مالکی (متوفی 855 ق.) مینویسد:

«علی (علیه‌السلام) در مکه مشرفه در داخل بیت الحرام (کعبه) در

روز جمعه سیزدهم ماه خدا یعنی ماه رجب سال سی
ام عام الفیل

و بیست و سه سال پیش از هجرت به دنیا آمد… پیش از او هیچ کس در کعبه متولد نشد، و

این فضیلتی است که خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار کرامت او مخصوص

حضرتش گردانیده است»[12].

5. علی بن برهان الدین حلبی (متوفای1044هـ) مینویسد:

«او در داخل خانه کعبه متولد شد و عمر رسول خدا در آن روز سی

سال بود»[13].

6. شاه ولی الله دهلوی(1176ق) مینویسد:

«از مناقب وی (رضی‌الله‌عنه) که در حین ولادت او ظاهر شد یکی آن

است که در جوف کعبه معظمه تولد یافت»[14].

7. عباس محمود عقاد (1383ق) مینویسد:

«علی در درون کعبه متولد شد و خداوند روی او را گرامی داشته بود

از این
که به بتها سجده کند، گویی

میلاد او در آن
جا اعلام عهد جدیدی برای کعبه و عبادت در آن

بود، علی نزدیک بود که مسلمان به دنیا آید بلکه تحقیقاً مسلمان دیده به جهان گشود.

و هرگز با پرستش بت
ها آشنایی نداشت، و او در خانهای

بزرگ شد که دعوت اسلامی از آن آغاز شد»[15].

پیشتر سید اسماعیل حمیری (متوفی 173ق)

یکی از بزرگترین شاعران تاریخ ادبیات عرب، این ویژگی را به شعر درآورده است:

ولدته فی حـرم الإله و أمنـه    

و البیت حیث فناؤه و المسجد

بیضاء طاهـرة الثیاب کریمـة  طابت و طاب

ولیدها و المولد

فی لیلة غابت نحوس نجومه 

و بدت مع القمر المنیر الأسعد

ما لُفَّ فی خرق القوابل مثلـه

إلا ابـن آمنة النبـی محمـد
[16]

مادرش او را در حرم امن خدا به دنیا آورد و خانه و مسجد خدا محل

فرود آمدن او بود.

سفید، پاکیزه لباس و کریم بود؛ هم مادرش پاک بود و هم نوزاد و

هم محل ولادت.

در شبی که نحوست ستارگان از بین رفته بود، او همراه ماه نورانی

و خوشبخت پدیدار شد.

در پارچههای قابلهها،

هیچ نوزدای به مانند او پیچیده نشده بود، مگر پسر آمنه، آن محمد پیامبر.

 

تربیت محمدی

 پرسش 2.    

علی (علیه‌السلام) در چند سالگی به خانه پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) رفت و چرا حضرت محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از

ابوطالب درخواست کرد که علی (علیه‌السلام) را به خانه خویش ببرد؟

 

به هنگام قحطی و خشکسالی سختی که برای

قریش فراهم شد، محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به دلیل عیال
واری

عمویش ابوطالب، نزد دو عموی دیگرش عباس و حمزه رفت و از آنان خواست که چون ابوطالب

عیال
وار است و در روزهای قحطی، از نظر مساعدت، فرزندان او

را نگهداری کنیم. آن دو پذیرفتند و وقتی نزد ابوطالب رفتند، او نیز پذیرفت و گفت

عقیل را نزد خودم قرار دهید، آن
گاه محمد

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) علی را برگرفت و همراه برد، عباس طالب را و حمزه

نیز جعفر را. پیامبر
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می
فرمود:

«اخترت من اختار الله لی علیکم علیا»[17]؛

«همان را برگزیدم که خدا او را برای من برگزید یعنی علی را».


این فرصت، یکی از نعمتهای الهی به علی

(علیه‌السلام) بود، او در آن هنگام تنها شش سال از عمرش می
گذشت.

محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به همراه همسر گرامی
اش

خدیجه، علی را تحت تربیت
خویش قرار داد[18]

و در اوان نزول وحی نیز او رابا تعالیم جدید الهی آشنا ساخت؛ علی (علیه‌السلام)

می
فرمود:

«من پیش از آن که احدی از این امت خدا را پرستش کنم هفت سال او

راعبادت می
کردم»[19].

یعنی چهار سال پیش از بعثت و سه سال پس از آن که پیامبر مأمور

به دعوت علنی نبود؛ اگر سن علی (علیه‌السلام) در موقع دعوت عمومی (سال سوم بعثت) را

13
سال و هنگام ورود به خانه پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) 6 سال بدانیم، تعداد سال
های

ذکر شدهبه دست می
آید. حضرت محمد

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نسبت به علی (علیه‌السلام) بسیار مهر می
ورزید

و همچون فرزند و حتی بیش از آن، در رشد او سعی می
نمود.

فضل بن عباس میگوید: از پدرم عباس

پرسیدم: پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) کدام یک از فرزندان خود را بیشتر از

همه دوست داشت؟ گفت: علی بن ابی
طالب را!

 گفتم: من از فرزندان رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پرسیدم!

 گفت: رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، علی

(علیه‌السلام) را از همه فرزندانش بیشتر دوست می
داشت و از

همه آنها به او مهربان
تر بود، از زمان طفولیت علی، هرگز

ندیدم پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) او را از خود جدا کند… ما هیچ پدری را

نسبت به فرزندش مهربان
تر از رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نسبت به علی ندیدیم و هیچ فرزندی را نسبت به پدرش

فرمان
بردارتر از علی (علیه‌السلام) نسبت به پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ندیدیم[20].

زیبایی این دوره را از زبان علی (علیه‌السلام) میشنویم

که می
فرمود:

«پیامبر آنگاه که کودک بودم مرا در

اتاق خویش نهاد و بر سینه خویشم جا داد و مرا در بستر خود می
خوابانید

چنان
که تنم را به تن خویش میسود و

بوی خوش خود را به من می
بویانید و گاه بود که چیزی را میجوید

سپس آن رابه من می
خورانید. هرگز دروغی در گفتار من و

اشتباهی در کردارم نیافت…و من همواره با پیامبر بودم چونان فرزند که همواره با

مادر است.

«یرفع لی فی کلّ یوم من اخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به»[21]؛

«پیامبر هر روز نشانه تازه
ای از اخلاق نیکو را برایم آشکار

می
فرمود و به من فرمان میداد که

به او اقتدا کنم».

 

نخستین مسلمان

 پرسش 3.    

معروف است که علی (علیه‌السلام) در سن ده سالگی ایمان آورد؛ آیا

این نکته ارزشی دارد؟

حضرت محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در چهل سالگی مبعوث شد و

عموزاده
اش علی (علیه‌السلام) نیزیک روز بعد از بعثت او، در

سن ده سالگی به او ایمان آورد؛ آن
گونه کهبسیاری از صحابه و

تابعین معترف
اند او اولین فردی است که اسلام آورد[22].

درباره این امتیاز چند نکته قابل طرح است:

نخست آن که، بهرهمندی از مقامات معنوی،

اختصاص به سن و سال خاصی ندارد. چنان که بر اساس آیات قرآن مجید، حضرت یحیی

(علیه‌السلام) و حضرت عیسی (علیه‌السلام) در کودکی به مقام نبوت رسیدند.

دوم آن که، ایمان علی (علیه‌السلام) مانند ایمان دیگران نبوده

است، زیرا ایمان او از فطرت سرچشمه می
گرفت در صورتی که

ایمان دیگران از کفر به ایمان بوده است و آن حضرت پیش از بعثت نبوی فطرتاً، موحد

بود، چنان که خود آن جناب در نهج
البلاغه میفرماید:

«من بر فطرت توحید ولادت یافتم و به ایمان و هجرت با رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بر دیگران سبقت گرفتم»[23].

این ایمان از روی تقلید و امری کودکانه نبود؛ و بدین دلیل

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ایمانش را پذیرفت و سه سال بعد در جمع خویشان،

از وارث بودن و خلافت او یاد کرد[24]

و بارها با افتخار به فضیلت تقدم او بر پذیرش اسلام یاد کرد و فرمود: «انه لاول

اصحابی اسلاما»[25]؛

«او نخستین مسلمان از صحابه من است».

 در میان مسلمانان، سبقت داشتن در اسلام یک فضیلت

و اعتبار تلقی می
شد؛ امتیازی که بسیاری از صحابه توان

انکار آن را نداشتند و با حسرت از آنیاد می
کردند؛ سعد وقاص

مردی را در حال شماتت گویی نسبت به علی (علیه‌السلام) دید و سریعاً واکنش نشان داد

و خطاب به او گفت: از چه رو علی بن ابی
طالب (علیه‌السلام)

را شماتت می
کنی؟! آیا او اول فردی نبود که اسلام آورد؟ آیا

او نخستین فردی نبود که با رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نماز بجای آورد؟

آیا او اعلم مردم نبود؟…».[26]

همچنین ابوهلال عسکری از احضار حسن بصری توسط حجاج چنین گزارش

می
دهد: حجاج محکم نشست و گفت: درباره ابوتراب چه میگویی؟

حسن گفت: ابوتراب کیست؟ حجاج گفت: پسر ابی
طالب. حسن پاسخ

داد: می
گویم خداوند او را از گروه هدایت یافتگان قرار داده

است. گفت: دلیل بیاور.

حسن گفت: خدای تعالی در جریان تغییر قبله میفرماید:

«و ما، آن قبله
ای را که قبلاً بر آن بودی، تنها برای این

قرار دادیم که افرادی که از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پیروی می
کنند،

از آنها که به جاهلیت بازمی
گردند، مشخص شوند و مسلماً این

حکم، جز بر کسانی که خداوند آنها را هدایت کرده، دشوار بود»[27]

حسن افزود: بر اساس این آیه، علی نخستین کسی است که خداوند هدایتش فرمود، به دلیل

همراهی هماره با پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) . حجاج گفت: حتماً این اندیشه
ای

عراقی است! حسن گفت: مطلب همین است که شنیدی. گفت و بیرون رفت.[28]

گاه با اذعان به تقدم اسلام علی (علیه‌السلام) ، این ادعا مطرح

می
شود که اسلام او در کودکی صورت گرفت، در حالی که ابوبکر

به عنوان نخستین مرد بالغ به اسلام گروید؛ در این باره دو نکته لازم به ذکر است:

الف. تلاش برخی از صحابه برای اختصاص نشان «نخستین مسلمان» به

ابوبکر با واقعیات تاریخی منافات دارد؛ محمد بن سعد از پدر خود درباره اسلام ابوبکر

پرسید که آیا او نخستین فرد در پذیرش اسلام بود؛ پدر پاسخ رد داد و گفت:«لقد اسلم

قبله اکثر من خمسین؛ پنچاه نفر قبل از او اسلام آورده بودند![29]

ب. اصولاً تفکیک افراد مسلمان شده بر اساس سن یا جنسیت، امری

غیرعقلانی است و در صورت پذیرش این طبقه بندی، باید این رویه را توسعه داد و از

تفکیک نژاد، قبیله و رنگ یاد کرد.

ج. نوجوانی علی (علیه‌السلام) نه تنها از فضیلت امام نمیکاهد

بلکه برتری او نسبت به تمام مردان و زنان بزرگسال را تثبیت می
کند

و به عنوان سند افتخار برای او ثبت می
شود؛ افتخاری که در

کلام پیامبر بیان شده است و حضرت بر اول بودن او در پذیرش اسلام اشاره کرده است[30].

فاطمه زهرا (علیه‌السلام) نیز به این امتیاز مباهات می
کرد

و می
فرمود: «شوی من کسی است که در میان امت بر پذیرش اسلام

مقدم بود»[31].

محمّد اقبال لاهوری (1317ش) شاعر متفکر پاکستانی، آخرین شاعر

بزرگ فارسی
گوی شبه قارّهی

هندوستان، در وصف این فضیلت چنین می
سراید:

مسلم اول شه مردان علـی  عشق را سرمایهی

ایمان علی

از ولای دودمانش زنـدهام  

در جهـان مثل گهر تابنده
ام[32]

 

ایمان پدر

 پرسش 4.    

دین و آیین پدر حضرت علی (علیه‌السلام) چه بوده است؛ آیا ایشان به

دین اسلام ایمان آوردند؟ پس چرا ایمان خود را کتمان می
کردند؟

 

خدمات بیوقفه ابوطالب – در سالهای

نخستین بعثت – به اسلام و کمک بی
شایبهاش

به حضرت محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) کتمان شدنی نیست و همه بر این مهم اعتراف

دارند. لیکن در میان برخی از فرقه
های اسلامی، نوعی بیمهری

نسبت به این حامی بزرگ اسلام به چشم می
خورد و این گروه تا

آن حد پیش رفته
اند که او را مشرک معرفی کرده و اخباری را

نیز در این زمینه جعل نموده
اند که میتوان

آن را ناشی از کینه آنان نسبت به فرزند این رادمرد، علی
بن

ابیطالب (علیه‌السلام) ، دانست.

درباره ایمان ابوطالب چند نکته قابل طرح است:

1. حضرت ابوطالب در دوران عمرشان هیچگاه

بت نپرستیدند و همچون پدرشان عبدالمطلب (علیه‌السلام) خداپرست و بر دین حنیف حضرت

ابراهیم (علیه‌السلام) بودند[33].

2. با بعثت پیامبر گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ؛

ابوطالب (علیه‌السلام) به دین اسلام ایمان آورد، ولی برای این
که

بتواند از پیامبر حمایت کند، اسلام خود را اظهار نمی
کرد

چرا که در آن جامعه، تعصب خویشاوندی حاکم بود، و ابوطالب عنوان خویشاوندی را پوشش

ظاهری جهت حمایت از آن حضرت قرار داده بود[34].

امام صادق (علیه‌السلام) میفرماید:

«ابوطالب همچون اصحاب کهف بود که ایمان خود را پنهان میداشتند

و تظاهر به شرک می
کردند و خداوند به آنها دو پاداش داد[35]».

3. در اشعار به جای مانده از ابوطالب (علیه‌السلام) ، به صراحت

از نبوت پیامبر اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و حقانیت او یاد شده است؛ یک

نمونه از اشعار وی این
گونه است:

لَقَدْ أَکرَمَ اللَّهُ النبِی مُحَمدا 

فأَکرَمُ خَلْقِ اللَّهِ فِی النّاسِ أَحْمَدُ

وَ شَق لَهُ مِنِ اسْمِـهِ لِیجِلهُ     

فَذُو الْعَرْشِ مَحمُود وَ هذا مُحَمد[36]

خدای بزرگ، پیامبر خود محمد را گرامی داشت. بر این اساس گرامیترین

آفریده خدا احمد است. خداوند نام پیامبر را از نام خود برگرفت تا از مقام وی تجلیل

نماید. پس پروردگار صاحب عرش محمود (ستوده) و پیامبر او احمد (بسیار ستایش
گر)

است.

4. حمایتهای بیدریغ

ابوطالب از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و فداکاری
های

بی
نظیر او، دلیلی روشن بر ایمان محکم اوست. ابوطالب برای

حمایت از اسلام و حراست از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) سه سال زندگی سخت در

شعب ابوطالب را تحمل کرد و تا پایان محاصره اقتصادی مسلمانان در کنار ایشان باقی

ماند و همه مشکلات را در آن شرایط طاقت
فرسا تحمل کرد.[37]

5. رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نسبت به عموی خود

ابوطالب محبت سرشاری داشت و در مناسبت
های گوناگون از او

تجلیل می
کرد[38]

و دوستی خویش را نسبت به او ابراز می
داشت.

حلبی در سیره خود از رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) چنین

روایت می
کند: «تا ابوطالب زنده بود، کفار قریش نتوانستند

به من آزار سختی رسانند»[39].

بدیهی است که این محبت بر پایه ایمان استوار بود زیرا او تنها

مؤمنان را دوست می
دارد و از مشرکان و کفار بیزار است[40].

محبت پیامبر گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به ابوطالب گواه روشنی بر

ایمان محکم اوست. چون ابوطالب درگذشت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پس از

تشییع جنازه او ضمن سوگواری که در مصیبت از دست دادن عمویش می
کرد،

می
گفت:

«عمو! به خوبی یاریام کردی؛ همانا تو

در کودکی مرا پرورش دادی، و در بزرگی دعوت مرا اجابت نمودی و پشتیبانی نمودی»[41].

6. اهلبیت و ائمه معصوم (علیهم‌السلام)

بر ایمان ابوطالب پای می
فشردند و نسبت به بیمهریها

واکنش نشان می
دادند؛ عبدالعظیم حسنی که بر ایمان ابوطالب

اعتقاد داشت، روزی سخن جعل شده
ای را شنید که در آن ابوطالب

به عنوان فردی جهنمی معرفی شده بود! او از این گفتار متعجب شد و نامه
ای

برای امام رضا (علیه‌السلام) نوشت و ضمن نقل سخن فوق، نظر حضرت را جویا شد. امام

رضا (علیه‌السلام) پس از دریافت نامه عبدالعظیم این جواب را برای او ارسال داشت:

«بسماللّهالرحمنالرحیم،

اما بعد، فانّک ان شککت فی ایمان ابی
طالب کان مصیرک الیالنار»[42]؛

«به نام خداوند بخشنده مهربان، اگر تو درباره ایمان ابوطالب شک کنی، سرانجام راه تو

دوزخ است.»

7. گروهی از صحابه رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از

ایمان ابوطالب سخن راندند.

 ابوذر غفاری میگوید:

«سوگند به خداوندی که جز او خدایی نیست، ابوطالباز دنیا نرفت مگر این
که

اسلام را اختیار نمود.»[43]

از ابن عباس و ابوبکر بن ابی قحافه نیز با سندهای فراوانی چنین

روایتشده است: «ابوطالب از دنیا نرفت مگر این
که که گفت:

لاإله
الّااللَّه محمداً رسول اللَّه»[44].

8. منکران ایمان ابوطالب انگیزه حمایت او را خویشاوندی با حضرت

محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می
دانند در صورتی که

پیوند خویشاوندی هرگز نمی
تواند محرک انسان برای اینگونه

فداکاری
های طاقتفرسا و استقبال از

خطرهای گوناگون باشد، این
گونه فداکاریها

همیشه پشتوانه ایمانی و اعتقادی والایی لازم دارد. اگر انگیزه ابوطالب تنها پیوند

خویشاوندی بود، چرا عموهای دیگر پیامبر، مانند عباس و ابولهب چنین کاری نمی
کردند.

9. تلاش برخی برای نفی ایمان ابوطالب ریشه در گرایشهای

تعصب
آمیز و انگیزههای سیاسی داشت.

تمام اصحاب بزرگ پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) هم خود و هم پدرانشان سابقه بت
پرستی

داشتند و تنها علی (علیه‌السلام) و پدر او بود که سابقه بت
پرستی

نداشت. بدیهی است تلاش آنان برای انکار ایمان ابوطالب را حرکت نامیمون برای کاستن

از مقام علی (علیه‌السلام) باید شمرد. این گروه انتقام خویش از علی (علیه‌السلام)

را در گرو بی
اعتبار کردن شخصیت پدر او میدانستند

ازاین
رو بیرحمانه به او تاختند.

 

 

فصل دوم – سایه سار پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

 

لیلة المبیت

 پرسش 5.    

فردی میگفت خوابیدن حضرت علی

(علیه‌السلام) در جای پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) چندان افتخار ندارد چون

در آن لحظه که کفار در خانه پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) وارد شدند علی

(علیه‌السلام) طبیعتاً صدای ایشان را شنید و ملحفه
ای که بر

رویش بود را کنار زد و کفار نیز وقتی دیدند که او پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نیست وی را رها کردند؟ آیا در منابع اهل
سنت

به این موضوع پرداخته شده است؟ از طرف دیگر اگر پیامبر و علی (علیهما‌السلام) علم

غیب داشتند پس خوابیدن حضرت علی (علیه‌السلام) به جای پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) کار مهمی نبوده است؟

 

«علی (علیه‌السلام) جان خویش را به خدا فروخت، لباس پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را پوشید، سپس به جای او خوابید. قریش هنگامی که صبح

شد ناگهان نگاه کردند و دیدند علی (علیه‌السلام) است گفتند: محمد

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) کجا است؟ گفت: من آگاهی ندارم، گفتند: ما تعجب می
کردیم

هنگامی که سنگ به سوی تو می
انداختیم پیچ و تاب میخوری

و از یک پهلو به پهلوی دیگر می
شدی!»؛ این قطعه را محدثان و

مفسران درباره لیلةالمبیت گزارش کرده
اند.[45]

درباره این پرسش سه ضلعی، پاسخ ذیل مطرح است:

1. ایثار علی (علیه‌السلام)

خوابیدن علی (علیه‌السلام) به جای پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در آن شبی که همگان بر قتل رسول گرامی اسلام

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) هم داستان شده بودند؛ یک ایثار و جان
فشانی

شمرده می
شود؛زیرا حضرت از خطراتی که ممکن است جان خودش را

تهدید کند سؤال نمی
کند، بلکه آنچه باعث دغدغه خاطر او میشود

سلامتی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) است، و هنگامی
که

از سلامتی آن حضرت مطمئن می
شود، تمام خطرات را به جان میخرد

و در بستر آن حضرت می
خوابد. حتی خود را آماده جان فشانی می

کند. او از سوی مشرکان تا مرز مرگ، به شدت مضروب می شود و گویا ساعتی نیز محبوس می

گردد[46].

این ایثار در منظر الهی زیبا و ستودنی است آن
گونه که

خداوند می
فرماید:

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی

نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ
[47]؛

«برخی از مردم جان خود را برای تحصیل رضای خداوند میفروشند

خداوند به بندگان خود رؤوف و مهربان است».

شراء در این آیه شریفه به معنای فروختن است، و تنها با معامله

علی (علیه‌السلام) در لیلةالمبیت قابل انطباق است علامه طباطبایی معتقد است:

«از این آیه فهمیده می
شود در آن روز مردی وجود

داشته که جز به پروردگار خود نمی
بالیده، و جز به دست آوردن

رضای خدای تعالی هیچ هدفی را دنبال نمی
کرده، مردی بوده که

رفتارش امر دین و دنیا را اصلاح می
کرده، و به وسیله او حق

احقاق می
شده، و عیش انسانها

پاکیزه می
شده، و بشر از برکات اسلام برخوردار میشد.

با این بیان ارتباط ذیل آیه با صدر آن به خوبی روشن می
گردد،

و معلوم می
شود که چرا در ذیل آیه فرموده:

﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ؛«خدا

نسبت به بندگان رؤوف است»؟ چون وجود چنین فردی در میان انسان
ها

خود رأفتی است از خدای سبحان به بندگانش، آری اگر مردانی دارای این صفات بین مردم و

در مقابل آن دسته دیگر از مردان منافق و مفسده
جو وجود

نداشتند، ارکان دین منهدم می
شد، و در بنای صلاح رشاد سنگی

روی سنگ قرار نمی
گرفت»[48].

در آن هنگام که علی (علیه‌السلام) میخواست

در بستر رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بخوابد، این اشعار را زمزمه می
کرد:

«با جان خویش نگهداری و پاسداری از کسی کردم که بهترین انسانی

بود که بر روی زمین گام نهاد، همان کس به خانه کعبه و حجر طواف فرمود.

همان رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) که از مکر دشمنان

بیمناک بود و خداوند قادر او را (از مکر و نقشه
های شوم

آنها) رهایی بخشید.

و رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در غار در امن و امان

بود و در حفظ الهی و در پوشش قرار داشت.

و من مراقب آنها (دشمنان) بودم، و آنها باور نمیداشتند

که من به جای پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) خوابیده
ام

در حالی که آماده برای کشته شدن و اسارت بودم»[49].

لازم به ذکر است که ایثار امیرمؤمنان (علیه‌السلام) یکی از بزرگترین

فضایل ایشان است که در اکثر منابع اسلامی آمده، و به قدری چشمگیر است که معاویه، به

خاطر دشمنی خاصی که با علی (علیه‌السلام) داشت طبق روایتی چنان از این فضیلت ناراحت

بود که سمرة بن جندب را با چهارصد هزار درهم تطمیع کرد تا بگوید این آیه درباره

عبدالرحمن بن ملجم، قاتل علی (علیه‌السلام) (طبق حدیث مجعولی) نازل شده، و آن منافق

جنایت پیشه نیز چنین کرد، ولی همان
طور که انتظار میرفت

حتی یک نفر این حدیث مجعول را نپذیرفت[50].

2. سند فضیلت

این فضیلت که در آیه شریفه نیز بدان اشاره شده، در بسیاری از

منابع معتبر و شاخص اهل
سنت بیان شده است[51].

حاکم حسکانی (متوفی 483ق)، عالم برجسته حنفی، در روایتی از ابن

عباس، چنین نقل می
کند: «علی (علیه‌السلام) نخستین کسی بود

که بعد از خدیجه (سلام‌الله‌علیها) به رسول
خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ایمان آورد و لباس او را پوشید و در بستر او خوابید»[52].

ثعلبی(متوفی 429ق)، مفسر معروف اهلسنت

می
نویسد: «پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) هنگامی

که تصمیم گرفت به سوی مدینه هجرت کند، علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) را در مکه،

برای ادای دیون و امانت
های مردم که نزد او بود، گذارد، و

آن شب که به سوی غار حرکت می
کرد، در حالی که مشرکین اطراف

خانه او را گرفته بودند دستور داد که علی (علیه‌السلام) در بستر او بخوابد، و به او

فرمود: پارچه سبز رنگی که من دارم (و به هنگام خواب روی خود می
کشم)

به روی خود بینداز و در بستر من بخواب، ان
شاءالله هیچ

مکروهی به تو نمی
رسد. علی (علیه‌السلام) این کار را انجام

داد، در این موقع خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی فرستاد که من در میان شما پیمان

برادری ایجاد کردم و عمر یکی را طولانی
تر از دیگری قرار

دادم، کدام یک از شما دو نفر، زندگی دیگری را بر خود مقدم می
شمرید

(و عمر طولانی را برای دیگری می
خواهید) هر یک از آن دو،

حیات خویش را برگزیدند، در این هنگام خداوند به آنها وحی فرستاد چرا شما همانند علی

بن ابیطالب (علیه‌السلام) نبودید؟ من میان او و محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

برادری برقرار ساختم و او در بستر پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) خوابید و جان

او را بر جان خویش مقدم شمرد، به زمین فرود آیید، و او را از دشمنانش حفظ کنید،

آنها هر دو فرود آمدند؛ جبرئیل بالای سرش و میکائیل پایین پایش بود و جبرئیل صدا می
زد:

آفرین آفرین! چه کسی همانند تو است ای علی؟! خداوند متعال بر تو نزد فرشتگان مباهات

کرد. در این هنگام که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به سوی مدینه در حرکت بود

این آیه در شأن علی (علیه‌السلام) نازل شد:
﴿وَ

مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ
[53][54]

3. خبر از آینده

درباره قدرت معصومان (علیهم‌السلام) و برخورداری آنان از علم

نسبت به غیب و آینده، این نکته لازم به ذکر است که علم غیب برای پیامبر و امامان

(علیهم‌السلام) شأنی است؛ یعنی، چنان نیست که این علم همواره، هر چیزی را در اختیار

آنان قرار دهد. بر این اساس، ممکن است نسبت به حوادث آینده با همه جزئیات آن

علم نداشته باشند چون اراده نکرده
اند که بدانند.[55]

ازاین
رو ممکن است امام در این حادثه، ارادهای

برای دانستن عاقبت کار نداشته است، بدین جهت احتمال خطر در ذهن حضرت بوده و در عین

حال حاضر به این فداکاری و ایثار بزرگ شده است و مورد تمجید و مدح الهی قرار گرفته

است، بنابراین حادثه فوق افتخاری بس بزرگ برای آن حضرت بوده و منافاتی با علم غیب

ائمّه (علیهم‌السلام) ندارد[56].



[57]

 

ازدواج و زندگی با فاطمه

(سلام‌الله‌علیها)

 پرسش 6.    

ازدواج امیرمؤمنان (علیه‌السلام) کی و کجا صورت گرفت؛ ویژگیهای

برجسته این ازدواج چه بود و زندگی آنان چگونه شکل گرفت؟

 

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) پس از پایان جنگ بدر، در رمضان سال

دوم هجرت[58]،

با فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) در مدینه عقد کرد و در اول یا ششم ذی
الحجه

همان سال ازدواج نمود و ایشان را به خانه برد[59]؛

درباره محورهای مورد پرسش پیرامون این ازدواج، نکات ذیل بیان می
شود:

1. پیشتر اشراف قریش از فاطمه (سلام‌الله‌علیها) خواستگاری

کردند اما پیغمبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) همه را رد کرد؛ عبدالرحمن بن عوف،

ابوبکر و عمر از خواستگارانی بودند که تمامی از سوی پیغمبر جواب رد شنیدند[60].

کسانی به علی (علیه‌السلام) گفتند[61]

که چرا از فاطمه (سلام‌الله‌علیها) خواستگاری نمی
کنی؟ پس

علی (علیه‌السلام) فاطمه را از پیغمبر خواستگاری کرد و حضرت نیز پذیرفت.[62]

ابن روزبهان خنجی (متوفی927 ق) دانشمند شافعی مذهب مینویسد:

«چون حضرت فاطمه را وقت تزویج رسید؛ اکابر صحابه او را خطبه می
کردند

از حضرت پیغمبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و او قبول نمی
فرمود؛

اصحاب با حضرت علی (علیه‌السلام) گفتند: تو خطبه کن شاید به تو دهد راضی شود. آن

حضرت فرمود: اکابر صحابه خطبه کردند و قبول نفرمود؛ بعد از آن به نزد آن حضرت رفت و

گفت: السّلام علیک یا رسول اللّه. آن حضرت فرمود: و علیک السّلام. چه حاجت داری؟

گفت آمده
ام که فاطمه را خطبه کنم؛ و در روایتی است که آن

حضرت فرمود: آمده
ای که فاطمه را خطبه کنی؟ فرمود بلی. بعد

از آن فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را به صداق پانصد درهم بدان حضرت داد و تسلیم او

نمود».[63]

2. پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) تأکید داشت که اگر علی

آفریده نمی
شد برای فاطمه (سلام‌الله‌علیها) همتایی نبود[64]؛

حضرت بارها تصریح می
فرمود که فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را

به دستور آسمانی به همسری علی درآورده است[65]

و در پاسخ به خواستگاران مردود، فرمود:

«به خدا قسم، من نه شما را رد کردم و نه علی را همسر فاطمه؛

بلکه خداوند شما را رد کرد و فاطمه را به همسری علی در آورد».[66]

3. این ازدواج الهی با معیار فضیلتهای

نفسانی و اخلاقی و نه بر اساس معیار مال و ثـروت شکل گرفت؛ بدیهی بـود که برخی به

سعایت سخن گوینـد و در پی فتنه
ای باشند.

خوارزمی روایت میکند: «رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) روز چهارم زفاف فاطمه (سلام‌الله‌علیها) به دخترش گفت:

دخترم، حالت چگونه است؟ شوهرت را چگونه دیدی؟ فاطمه (سلام‌الله‌علیها) پاسخ داد:

پدر، او بهترین همسر است؛ اما زنان قریش نزد من آمدند و خطاب به من گفتند: رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) تو را به همسری فقیری داد که مالی ندارد! پیغمبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فرمود: دخترم، نه پدرت فقیر است و نه شوهرت. سپس فضائل

و مناقب علی (علیه‌السلام) را برای فاطمه (سلام‌الله‌علیها) برشمرد»[67].

در روایت دیگر ابن ابی الحدید شافعی معتزلی این سخن پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را نقل می
کند که

فرمود:

«آیا خشنود نیستی که تو را به همسری نخستین و قدیمیترین

مسلمان امت خود در آوردم که علمش از همه فزون
تر، خرد و

بردباری
اش از همگان بیشتر است؟ فاطمه گفت: آری خشنود شدم

یا رسول
الله»[68].

 

مأموریتهای

ویژه

 پرسش 7.    

چـرا پـیامبـر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در زمـان خـود کـارهـا

را بـه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) واگذار نکرد تا مردم بدانعادت کنند؟

با کمی درنگ در تاریخ 23 ساله پس از بعثت و به خصوص در دوران ده

ساله نخستین حکومت اسلامی؛ برجستگی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در انجام مأموریت
های

ویژه آَشکار است؛ مأموریت
هایی که پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) تنها به جوان برجسته
ای به نام

علی (علیه‌السلام) واگذار کرد و بسیاری از اصحاب بر این تصدی
های

ویژه خو گرفته بودند؛ نمونه
های ذیل گواه مدعاست:

1. بعضی از امور تنها از شخص پیامبر یا نماینده خاص او ساخته

بود؛ تخریب بت خانه
ها و ریشه کنی مظاهر شرک از این جمله

است. پیامبر رحمت در کنار نشر آیین یکتاپرستی، تخریب بت
ها

را به
دست جوان نامآور، حضرت علی

(علیه‌السلام) سپرد. این امر پس از فتح مکه اتفاق افتاد و برخی از بت
های

نصب شده،در درون و برون کعبه را امام علی (علیه‌السلام) سرنگون کرد. علی

(علیه‌السلام) به دستور رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بر دوش ایشان قرار

گرفت و بت بزرگ قریش را که از مس بود، به زمین افکند و سپس به انداختن دیگر بت
ها

پرداخت[69].

2. پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در ایام

محاصره طائف نیز به امیرمؤمنان
(علیه‌السلام) مأموریت داد تا با سپاهی

مجهّز بر بت
پرستان حمله برد و هر جا بتی یافت، آن

را بشکند. علی (علیه‌السلام) نیز در انجام این دستور، دشمن را درهم شکست و بت
های

آنان را درهم کوبید و سپس به طائف بازگشت. حضرت محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

با رسیدن او، تکبیر گفت و مدتی را با وی در خلوت به گفتگو پرداخت. چنان که

گله برخی از صحابه را برانگیخت. جابر می
گوید: «ما

منافقان را به
وسیله بغض و کینه ایشان نسبت به علی

(علیه‌السلام) می
شناختیم!»[70].

3. در سال نهم هجرت، علی (علیه‌السلام) مأموریت یافت تا

با یکصد و پنجاه مرد انصاری بر سر خاندان «حاتم طایی» رفته، بتخانه «فُلس» را ویران

نماید. آن حضرت با یاران خود بامدادان بر آن قبیله یورش برده، بت و بت
خانه

را ویران ساختند[71].

4. یک سال پس از فتح مکه، آیات سوره توبه نازل شد. چون پیامبر

خود، تصمیم به حضور در حج را نداشت، به وحی الهی علی (علیه‌السلام) را مأمور ابلاغ

این پیام الهی نمود و بی
درنگ او را با حکم امیری کاروان

حجاج جایگزین ابوبکر- که عازم مکه بود – کرده، به سوی بیت
اللَّه

اعزام نمود[72].

5. جوان دلیر و رشید هاشمی، در روز دهم ذیالحجه،

بالای جمره عقبه با ندای رسا، سیزده آیه از سوره توبه را قرائت کرد و قطعنامه چهار

ماده
ای پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را به گوش تمام

شرکت
کنندگان رسانید. براساس این پیام، مشرکان تنها چهارماه

مهلت داشتند که تکلیف خود را در برابر حکومت اسلامی روشن نمایند که در نتیجه پیش از

مهلت مقرر، دسته دسته به آیین توحیدی روی آوردند. به
گونهای

که در سال دهم هجرت، شرک در حجاز ریشه
کن شد[73].

6. در هنگامه هر جنگ که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

فرماندهی غزوات را به عهده داشت، اداره شهر مدینه را به یکی از یاران خود می
سپرد

و به دلیل اهمیت نبردها، همواره علی (علیه‌السلام) را همراه خود می
ساخت.

اما در سال نهم هجرت که سپاه آماده نبرد تبوک می
گشت، رسول

خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) عموزاده جوان خود، علی (علیه‌السلام) را امیر

مدینه قرار داد و فرمود:

«إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم»[74]؛

«ناگزیر یا من باید در مدینه بمانم یا تو»

زیرا حضرت از توطئه اعراب و بسیاری از مکیان که با آنان جنگ

کرده بود، باخبر بود و بیم داشت که در نبود او بر مدینه بتازند و با همدستی منافقان

مدینه، پیشامد ناگوار و غیرقابل جبرانی روی دهد. بدین جهت علی (علیه‌السلام) را در

مدینه جانشین خود ساخت[75].

 

فرماندهی

 پرسش 8.    

در کـدام جنگهـا پیامبـر فرماندهـی جـنـگ

رابـه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) واگذار کرد؟

 

جنگهای دوران پس از هجرت در قالب غزوات

و سرایا مدیریت می
شد؛در هر دو دسته جایگاه امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) خاص و برجسته بود که به تفصیل از حضور موثر و برتر ایشان یاد می
شود.

1. غزوات

آن دسته از جنگهایی بود که در آنها

پیامبر اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) حضور داشتند، سریه
ها،

جنگ
هایی بود که پیامبر در آنها شرکت نداشتند و برای آن

فرمانده
هایی از سوی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

منصوب می
شد؛ برخی از سرایا به فرماندهی

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) صورت گرفت، مهم
ترین

سمت در غزوات، صاحب لواء یا پرچمدار بود، و همواره قهرمانان مورد اعتماد و دلیران

نامور سپاه این سمت را عهده
دار میشدند.

پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، در تمام غزوات پرچم را به
دست

سردار جوان سپاه، علی (علیه‌السلام) می
سپرد[76]

و این نکته در میان تمام نخبگانزبان
زد بود، و مورخان از

آن، یاد کرده
اند که: «اِنَّ عَلِیا کانَ صَاحِب لِواء

رَسُولِ
اللَّه (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) یوْمَ

بَدْر وَ فِی کلِّ مَشْهَدٍ»[77]؛

«علی پرچمدار رسول خدا در بدر و تمام نبردهه بود».

گویند در جنگ احد، دست راست علی (علیه‌السلام) آسیب دید و پرچم

از دست او افتاد. پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) دستور داد که پرچم را به دست

چپ علی (علیه‌السلام) بسپارند و آن
گاه این جمله را فرمود:

«علی علمدار من در دنیا و آخرت است»[78].

2. سرایا

سرایا و جنگهایی که امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) فرماندهی آنها را به عهده داشتند، متعدد و بسیار بود که مهم
ترین

آنها عبارتند از:

الف. سریه علی ابی ابیطالب (علیه‌السلام) به فدک برای مقابله با

بنی
سعد

 این سریه در شعبان سال ششم اتفاق افتاد. علت

اعزام این سریه، این بود که رسول خدا خبر یافته بود که بنی
سعد

جمع شده
اند تا یهودیان خیبر را کمک دهند پس علی ابن ابیطالب

را با صد نفر به سوی ایشان فرستاد. علی (علیه‌السلام) شب راه می
پیمود

و روز پنهان می
شد تا به هَمَج، آبگاهی میان خیبر و فدک

رسید آنجا به وسیله مردمی که امانش دادند جای دشمن را شناختند و بر آنان حمله بردند

و پانصد شتر و دو هزار گوسفند غنیمت گرفتند. بنی
سعد با

خانواده
هایشان گریختند و علی (علیه‌السلام) خمس غنائم را

جدا کردند و بقیه آن را میان اصحاب خود قسمت فرمود و بی
آنکه

جنگی روی دهد به مدینه بازگشتند[79].

ب. سریه علی بن ابیطالب (علیه‌السلام)

به یمن

 پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) وقتی

علی
(علیه‌السلام) را راهی یمن می
کردند

فرمودند وقتی به سرزمین آنان فرود آمدی تو جنگ را شروع نکن بگذار آنان جنگ را شروع

کنند و اگر یکی یادو نفر از شما کشته شدند باز با آنها جنگ نکن و مدارا کن و بگو

آیا موافقیدو میل دارید که «لااله الا الله» بگویید اگر گفتند آری بگو آیا موافقید

که نماز بگذارید و اگر گفتند آری بگو آیا موافقید که از اموال خود صدقه بپردازید که

میان فقرای شما تقسیم شود و اگر پذیرفتند انتظار دیگر از آنها نداشته باش، به خدا

سوگند اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند برایت بهتر است از آنچه خورشید بر

آن طلوع و غروب می
کند. علی (علیه‌السلام) با سیصد

اسب سوار حرکت کرد، وقتی به سرزمین آنها رسید با گروهی از آنها برخورد جنگی در گرفت

چند نفر از آنان کشتند و حضرت از تعقیب آنان دست برداشت و ایشان را به اسلام دعوت

کرد که به سرعت پذیرفتند و پاسخ مثبت دادند. چند نفر از رؤسای آنها با علی


(علیه‌السلام) بیعت کردند و گفتند ما عهده
دار

بقیه اقوام خود خواهیم بود و این هم صدقات ما، حق خدا را جدا کن و بگیر. علی

(علیه‌السلام) همه غنائم را جمع کرد و پنج قسمت نمود و خمس آن را با قرعه جدا

کرد و تمام خمس را پیش رسول
خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) آورد[80].

 

عقد اخوت

 پرسش 9.    

چرا پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با حضرت علی (علیه‌السلام)

عقد اخوت بست؟ منظور حضرت از این کار و ایجاد عقد اخوت میان اشخاصی خاص با هم چه

بود؟

 

یکی از ابتکارات اسلام، ایجاد استوارترین ارتباطات، بین کسانی

است که برحسب ظاهر هیچ گونه ارتباطی با هم ندارند برادری نزدیک
ترین

ارتباطی است که بین دو نفر وجود دارد. علقه برادری در بین تمام ملل علاقه
ای

مطمئن و محکم است، ولی در میان اعراب – خصوصاً در دوران
های

گذشته- از اعتبار بیشتری برخوردار بود، به طوری که ملاک حق و باطل، و راست و خطا

قرار می
گرفت. در این عرف، برادر ذی حـق اسـت و باید تأیید

شود و باید به یاری
اش برخاست، اگرچه در حـقیقت ظالم و

متجاوز باشد و کسی که در مقابل اوست باید مغلوب گردد، اگر چه بر حق باشد در چنین

محیطی، اسلام با تعریفی جدید از مفهوم اخوت و برادری این باور نادرست را هدف گرفته

چنین تعریفی از برادری و اخوت، ارائه می
دهد:

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ[81]؛

«فقط مؤمنان با هم برادرند».

پس غیر مؤمن در این خانواده بیگانه است، اگرچه در همین خانواده

زاده و بالنده شده باشد.

این اصلی است که قرآن شریف بنا نهاده است. بر اساس این اصل همه

مؤمنان در این خانواده بزرگ با هم برادرند.

پیامبر گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در دو مقطع خاص

زمانی – قبل و بعد از هجرت -به منظور حفظ انسجام مسلمانان، تحکیم دوستی و مقابله با

مشکلات خاصی که می
توانست صف مسلمانان را تهدید نماید، این

اصل عمومی دینی را عینیت بخشید؛ پیامبر حدود 8 ماه پس از استقرار در مدینه، بر

پیمان برادری میان مسلمانان اقدام نمود[82]

و مهاجر و انصار را دو به دو با هم برادر کرد. در آغاز تعداد کسانی که عقد اخوت

بستند 45 مهاجر و 45 انصار بود و در اوقات مختلف استمرار یافت.[83]

گروه بسیاری از علمای بزرگ تاریخ و حدیث نوشتهاند:

مـلاک پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در تعیین برادر برای هر یک از

مسلمانان، تناسب خصلت
ها، و قرب مراتب ایمانی ایشان بوده

است.

آن حضرت کسانی را که مشابه و مماثل یکدیگر تشخیص میداد

با هم برادر می
کرد، مثلاً عمر را با ابوبکر، طلحه را با

زبیر، عثمان را با عبدالرحمن بن عوف و ابوذر را با مقداد پیوند داد. به همین دلیل،

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را با هیچ
یک از مسلمانان

برادر نکرد و او را برای خود ذخیره نمود[84]

تا این
که امیرالمؤمنین آمده عرض کرد:

«میبینم اصحابت را با هم برادر میکنی،

ولی برای من برادری انتخاب نکرده
ای روحم از کالبد خـارج

شـده و کمرم شکسته است اگر بر من خشمگینی حق سرزنش داری».

حضرت در جواب فرمود:

«قسم به خدایی که مرا به حق برانگیخت، من این کار را به تأخیر

انداختم،تا تو را برای خود انتخاب کنم».[85]

باید این نکته را در نظر داشت اخوّت و برادری معنوی میان پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و علی (علیه‌السلام) به معنی نزدیک
ترین

ارتباط میان دو شخص براساس مساوات است؛ بنابراین، تعبیر به «برادرم» حاوی حقیقت

بزرگی است و آن این
که علی (علیه‌السلام) همطراز

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، یا شخصیت او نزدیک به شخصیت رسول اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) است
.[86]

مسئله اخوت میان پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و علی

(علیه‌السلام) را بسیاری از دانشمندان اهل
سنت در آثار خود

درج نموده
اند؛ از جمله آنان: بلاذری(متوفی 279ق)[87]،

ابن عبدالبر (متوفی 463ق)[88]،

خطیب بغدادی (متوفی463ق.)[89]،

ابن احمد خوارزمی (متوفی 568ق)[90]،

ابن عساکر (متوفی 571ق.)[91]،

ابن اثیر (متوفی 630ق)[92]،

ابن طلحه شافعی (متوفی 652ق)[93]،

ابن جوزی (متوفی 654ق.)[94]،

نویری (متوفی 733ق)[95]،

ابن حجر عسقلانی(متوفی 852.)[96]

و صالحی شامی (متوفی 942ق)[97].

 

در مصاف ابن عبدود

 پرسش 10.  

در شعر مولانا از اهانت ابن عبدود به امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) یاد کرده است آیا این ماجرا معتبر است و در روایات به آن اشاره شده

است؟ چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در جنگ خندق سر عمروبن عبدود را برید؟

در جنگ خندق، مشرکان مدینه را از سمت بالا و پایین محاصره

کردندو بر مسلمانان تاختند به گونه
ای که دلها

به گلوگاه رسید، و در آن هنگام بود که مؤمنین آزمایش شدند، و سخت متزلزل گشتند[98].

در این کارزار سخت،از صف مشرکان، عمرو بن عبدود هماورد خواست و جز علی

(علیه‌السلام) کسی به میدان نرفت و در نهایت عمرو بن عبدود به دست او کشته شد.

ربیعة بن مالک السعدی میگوید: نزد

حذیفة بن الیمان (یار یمنی پیامبر و راز
دار آن حضرت)[99]

رفتم و گفتم: ای ابا عبداللّه ما درباره علی (علیه‌السلام) و مقامات و فضایل

او سخن می
گوییم. اهل بصره میگویند:

شما درباره علی (علیه‌السلام) گزاف می
گویید.

آیا در این باب سخنی می
آوری؟ حذیفه پاسخ داد: «سوگند به آنکه

جانم در دست اوست، اگر همه اعمال امت محمّد از روز بعثت تا قیامت را در یک کفه

ترازو جای دهند و عمل علی (علیه‌السلام) را در کفه دیگر، اعمال علی

(علیه‌السلام) بر کردار ایشان سنگینی خواهد کرد» ربیعه گفت: این باور نکردنی

است. حذیفه گفت: «ای فرومایه! چگونه باور نکردنی است؟ ابوبکر و عمر و حذیفه و همه

یاران پیامبر
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در هنگامی که عمرو بن عبدود

مبارز می
خواست کجا بودند؟ همه از نبرد با او سر

پیچیدند جز علی (علیه‌السلام) . او بود که با عمرو جنگید و او را کشت. سوگند

به آن
که زندگیم در کف اوست، عمل آن روز علی

(علیه‌السلام) از اعمال همه یاران پیامبر و امت او تا قیامت، فزون
تر

است.»[100]

در پاسخ به این پرسش چند نکته لازم به یادآوری است:

1. پیکار امیرمؤمنان (علیه‌السلام) با عمرو بن عبدود، قرار گیری

نماد اسلام با نماد شرک و کفر بود و پیروزی یا شکست هر یک بسیار تعیین کننده تلقی

می
شود ازاینرو پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فرمود:

«بَرَزَ الْاسْلامُ کلُّهُ الَی الشِّرْک کلِّهِ»[101]؛

«تمام اسلام با تمام کفر روبه
رو شده است».

ازاینرو علی (علیه‌السلام) زمانی که

عمرو بن عبدود را از پا در آورد؛ اسلام را نجات داد.

پس وقتی میگوییم اگر شمشیر علی نبود

اسلامی نبود، معنایش این نیست که شمشیر علی (علیه‌السلام) آمد به زور مردم را

مسلمان کرد؛ معنایش این است که اگر شمشیر علی (علیه‌السلام) در دفاع از اسلام نبود

دشمن ریشه اسلام را کنده بود همچنان
که اگر مال خدیجه نبود

فقر، مسلمین را از پا درآورده بود.

2. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) زمانی که بر عمرو بن عبدود چیره

شد، به دلیل آب دهان انداختن به سیمای حجت خدا، او را نکشت و مدتی از او دور شد.

او خدو انداخـت در روی علـی افتخـار هـر نبــیّ و

هـر ولــیّ

آن خدو زد بر رخی که روی ماه   

سجده آرد پیش او در سجده
گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علی   

کـرد او انـدر غزاش کـاهلـی

ابن شهر آشوب، ماجرای جسارت کردن عمرو بن عبدود و آب دهان

انداختن به امیرمؤمنان (علیه‌السلام) را این
گونه نقل میکند:

«هنگامی
که بر عمرو بن عبدود چیره شد، او را نکشت و از وی

دور شد… چون نزد پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) آمد، علت را پرسید؛ گفت: به

مادرم دشنام داد و تف به صورتم انداخت، این بود که ترسیدم اگر او را در آن حال بکشم

برای رضای خاطر خود کشته باشم، به همین جهت به حال خودش واگذاشتم تا خشمم فرو نشست،

آن
گاه او را در راه خدا کشت»[102].

گفت من تیغ از پی حق میزنم    

بنده
ی حقـم نه مأمـور تنـم

شیر حقـم، نیستم شیــر هــو  

فعل من بر دین من باشد گوا

3. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در همه جنگها،

بر رعایت قواعد جاری یک نبرد جوانمردانه پایبند و خود زبان
زد

فتوت و مردانگی در پیکارها بود، بدیهی است دشمن را باید از پای درآورد و او را کشت؛

امام نیز همان
گونه عمل کرد.

امام هرگز همچون رفتاری که دشمن نسبت به پیکر شهدای اسلام روا

می
داشتند؛ تن نداد و بینی و گوش و اعضا و جوارح حریف را

نبرید؛ مانند رفتاری که ابوسفیان و همگنانش با یاران رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) داشتند و پیکر حمزه را مثله کردند. امام درباره مجازات

قاتل خود می
فرمود:

«در مقابل ضربتی که زده ضربتی به او بزنید. دست و پا یا گوش و

بینی او را مبرید که از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شنیدم که گفت: «از مثله

کردن بپرهیزید حتی اگر سگ
گیرنده باشد»[103].

4. مهمترین پاسـخ، درنگ در مـورد پسنـد

بودن شجاعـت و رفتـار امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در نگاه پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) است؛ نبردی با شکوه که افضل از عبادت ثقلین شمرده می
شود

و می
فرماید:

«ضربة علی خیر من عبادة الثقلین»[104]؛

«ضربت علی (علیه‌السلام) برابر با عبادت جن و انس است».

 

تدبیر آینده

 پرسش 11.  

تدابیر پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

برای خلافت امام علی
(علیه‌السلام) چه بودهاست؟

 

رسول گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در طول بیست و سه

سال دوران رسالت خود؛ هماره دغدغه جانشینی پس از خود را داشتند و از همان ابتدا

تلاش می
کردند حضرت علی (علیه‌السلام) را به عنوان حاکم و

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) برای مردم معرفی کنند و بستر امامت آینده وی را هموار

سازند و حتی به یاران خود توصیه می
کردند که به هنگام سلام

به علی (علیه‌السلام) او را امیرمؤمنان خطاب نمایند.

بریده اسلمی میگوید: «رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بر ما – که هفت نفر بودیم – امر فرمود که بر علی به

عنوان امیرالمؤمنین سلام دهیم»[105].

تدابیر پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در تبیین و

تثبیت خلافت امام علی (علیه‌السلام) را در طول دوران رسالت حضرت می
توان

جستجو کرد؛ ازاین
رو تدبیر حضرت در باره خلافت را در سه بخش

پی می
گیریم:

الف.تلاش بر ممتاز جلوه دادن علی (علیه‌السلام)

به دست گیری مقام بزرگ امامت، تربیت و توجه ویژه پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را می
طلبید و علی بن ابیطالب

(علیه‌السلام) از همان ابتدای طفولیت در دامان رسول
خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بزرگ شد؛ پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پس از

ازدواج با خدیجه، از عموی خود ابوطالب درخواست کرد که من دوست دارم یکی از فرزندانت

را به من بسپاری که کمک کارم باشد. ابوطالب پذیرفت و انتخاب را به او سپرد؛ پیامبر

هم علی را برگزید و به خانه خود برد[106].

امام علی (علیه‌السلام) آن ایام را چنین توصیف میکند:

«شما میدانید که من نزد رسول خدا چه

جایگاهی دارم، و خویشاوندیم با او در چه درجه است. آن
گاه

که کودک بودم مرا در کنارش می
نهاد و در سینه خود جا میداد

و در بستر خود می
خوابانید، چنان که تنم را به تن خویش میسود،

و بوی خوشِ خود را به من می
افشاند! و گاه بود که چیزی را

می
جَوید و به من میخورانید. از من

دروغی نشنید و خطایی ندید… من در پی او بودم – در سفر و حضر- چنان
که

بچه
شتری در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانهای

بر پا می
داشت و مرا به پیروی از آن میگماشت.

هر سال در «حراء» خلوت می
گزید، من او را میدیدم

و جز من کسی وی را نمی
دید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانهای

جز در خانه
ای که رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و

خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من
سوّمین آنان بودم.

روشنایی وحی و پیامبری را می
دیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم…

پیامبر فرمود: همانا تو می
شنوی آنچه

را من می
شنوم و میبینی آنچه

را من می
بینم، جز اینکه تو پیامبر

نیستی و وزیری و به راه خیر می
روی»[107].

ابن صباغ مالکی و ابن طلحه شافعی نقل میکنند:

«رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه می
خواست

نماز بگزارد، به بیرون مکّه، در میان درّه
ها، میرفت،

تا مخفیانه نماز بخواند و علی (علیه‌السلام) را نیز با خود می
برد،

و هر دو با هم هر مقدار می
خواستند نماز میگزاردند

و باز می
گشتند»[108].

پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به هنگام هجرت، علی

(علیه‌السلام) را انتخاب کرد تا در جای او بخوابد[109]

و در سنین جوانی او را به دامادی خود برگزید، و بهترین زنان عالم یعنیفاطمه زهرا

(سلام‌الله‌علیها) را به ازدواج او درآورد[110].

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) هماره علی (علیه‌السلام) را

امتیاز خاصّی داده بود، که احدی در آن شریک نگشت یعنی اجازه داده بود که علی

(علیه‌السلام) ساعتی از سحر نزد او بیاید و با او مذاکره کند[111].

امام علی (علیه‌السلام) می
فرمود: من با پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شبانه
روز دو بار ملاقات میکردم:

یکی در شب و دیگری در روز.[112]

زمانی که برخی از اصحاب دری را به سوی مسجد باز کرده بودند،

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) دستور داد تا همه درها بسته شود به
جز

در خانه علی (علیه‌السلام)

[113]
.

این چند گزارش نمونهای از صدها روایتی

است که همگی گواه تلاش پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در ممتاز نشان دادن

شخصیت و جایگاه امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در میان مسلمان است؛ یگانه فردی که لایق

جانشینی پس از خود را دارد.

ب. نصب علی (علیه‌السلام) بر ولایت و امامت

پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پس از گذشت سه

سال از بعثت که دعوت خویش را علنی نمود؛ بر نصب امیرمؤمنان
(علیه‌السلام)

و عهده
داری خلافت تصریح نمود[114]

و از آن پس نیز در موقعیت
های مختلف بر خلافت او تأکید میفرمود

که اوج آن حدیث غدیر خم است.

فراوانی احادیث نصب به گونهای است که

حتی برخی از دانشمندان سنی نیز بدان اشاره کرده
اند؛ به

عنوان نمونه ذهبی از حدیث نصب چنین یاد می
کند:

«یا علی! انت الامام و الخلیفه بعدی و انت اولی بالمؤمنین من

انفسهم»[115]؛

«ای علی! تو امام و جانشین پس از من هستی و تو سزاوارتری به مؤمنین از خودشان».

ج. تدابیر عملی

پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در سالهای

منتهی به آخر عمر خود، چند اقدام عملی برای تثبیت خلافت امام علی (علیه‌السلام)

انجام داد که بهانه برای مسلمانان باقی نماند هرچند جریان قدرت طلب پس از

رحلت پیامبر
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با حرمت شکنی به هیچ کدام از

توصیه
های عملی ایشان توجه ننمود. تدابیر عملی

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را در نمونه
های

ذیل می
توان یافت:

1. نشان دادن علی (علیه‌السلام) در روز غدیرخم

پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بعد از پایان اعمال

حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرّق شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل

از بیان ولایت امام، اموری را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت.

سپس دستور داد تا سایه
بانهای هودج

شتران را روی هم بگذارند، آن
گاه خود و علی (علیه‌السلام)

بر بالای آن قرار گرفتند؛ به طوری که همگی آن دو را می
دیدند.

پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتی چند و اقرارهای اکید از مردم، آن
گاه

دست علی (علیه‌السلام) را بلند کرد و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم

ابلاغ نمود. این موضوع به گونه
ای صراحت در امامت

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) داشت که شخصیت
های سیاسی و

اجتماعی آن دوره و صحابی معروف، این انتصاب را تبریک گفتند؛ عمر بن خطاب بعد از

اتمام حدیث غدیر به امیرمؤمنان (علیه‌السلام) گفت: «هنیئا لک یابن أبی
طالب

أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة»[116]؛

«گوارای تو باد ای پسر ابوطالب که صبح و شام (یعنی همواره) مولای زنان و مردان مؤمن

می
باشی».

حدیث شریف غدیر مورد پذیرش و اتفاق اهلسنت

و شیعه قرار گرفته استبه گونه
ای که 110 صحابی و 84 تابعین

آن را گزارش کرده
اند[117].

2. فرستادن سپاه اسامه برای جنگ با روم

این اقدام پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، تلاشی

بود تا در غیاب برخی از چهره
ها و در فضای آرام

مدینه، مسئله خلافت و جانشینی عملی شود، اما عده
ای با

بهانه
های واهی عذر آورده و از لشکر اسامه خارج شدند[118].

حتّی کار به جایی رسید که وقتی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نافرمانی

عده
ای از جمله عمر و ابوبکر و ابوعبیده و سعد بن

ابی
وقاص و برخی دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به

لشکر اسامه امتثال نمی
کنند، آنان را لعنت کرد و فرمود:

«خدا لعنت کند هر کسی را که از لشکر اسامه تخلّف نماید»[119].

جریان نافرمان و متمرد، پی برده بود که پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، علی (علیه‌السلام) و برخی از اصحاب خود را که موافق

با بنی
هاشم و امامت و خلافت امام علی (علیه‌السلام) هستند،

نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از

صحابه با علی (علیه‌السلام) بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، عزم آنان بر

این بود که هر طور و به هر نحوی که شده از انجام این عمل جلوگیری کنند، و نگذارند

که عملی شود.

3. تلاش برای نوشتن وصیت نامه

یکی از اقدامات عملی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در

روزهای آخر حیات مبارک خود، تلاش برای مکتوب کردن وصیت
نامهای

بود که در طول دوره رسالت به صورت شفاهی بدان تصریح کرده بود. ازاین
رو

در روز پنج
شنبه چند روز قبل از وفاتشان در حالی که در بستر

آرمیده بود و از طرفی نیز حجره پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مملوّ از جمعیت

و گروه
های مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود:

«کتابی بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که با عمل به آن بعد از من

گمراه نشوید.»

بنیهاشم و همسران پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای

نوشتن وصیت
نامه رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

داشتند. ولی برخی از جریان نافرمان که در حجره پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

جمع بودند، از عملی شدن دستور پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) جلوگیری کردند.

به گفته محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی 256ق) نامآورترین

محدث اهل
سنت، عمر از آوردن قلم مخالفت کرد و گفت: «نمیخواهد

صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) هذیان می
گوید!

کتاب خدا ما را بس است! این سخن، همراهی موافقان عمر و همهمه و سر و صدای برخی را

در حضور حضرت به همراه داشت و آن
گاه پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) دستور داد که از کنار بسترش دور شوند»[120].

 

 

 

فصل سوم – شخصیت و فضیلت

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

 

قله فضائل

 پرسش 12.  

در منابع و کتابهای

علمای شیعه، فضیلت
های بسیار مهمی درباره امام علی

(علیه‌السلام) بیان شده است سؤالی که برای من و دوستانم مطرح است این است که علمای

اهل
سنت درباره فضیلتهای او چه

نظری دارند؟

همگان بر این حقیقتِ تاریخ اسلام همداستانند

که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جامع تمام خصال خیر بود، علم، فضل، شجاعت، فصاحت،

بلاغت، عدالت، سخاوت، مروت، زهد و دیگر ویژگی
های پسندیده

از بارزترین نمای زندگی کریمانه حضرتش بود. سیره آن گرامی سرشار از این ویژگی
ها

است که در خلال بیش از نیم قرن زندگی، جز این ویژگی
ها را

بروز نداد.

شعبی کوفی (متوفی 105ق) از عالمان نامی عصر خویش – که برخی او

را از دشمنان علی (علیه‌السلام) خوانده
اند-[121]

از جندب بن عبدالله آورده که گفت: پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم و فضایل علی

(علیه‌السلام) را به مردم یادآور می
شدم. کسی نمیدیدم

که سخن ناگوار به من نگوید! بهترین جمله
ای که در این مورد

شنیدم، این کلام بود که گفتند: این سخنان را رها کن و سخنی بگو که سودی برایت داشته

باشد. من به گوینده پاسخ می
دادم: این مطالب، هم مرا سود میرساند

و هم تو را. آن
گاه او از نزد من بر میخاست

و رهایم می
کرد.[122]

حسن بصری (متوفی 110ق) یکی از فقهای بزرگ و مفتیان عصر تابعیان

است[123]

که در دوران جوانی، خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) را درک کرد و همراه خانواده
اش

به بصره آمد[124].

شخصیت و روایات حسن بصری در نزد عامه اهل
سنت مقبول است[125]؛

همو از علی (علیه‌السلام) به عنوان ربّانی این امت و بهترین فرد امت پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و نخستین مؤمن و نمازگزار با وی و از همسر و دو فرزندش

به عنوان بهترین کسان پس از وی یاد می
کند.

و نیز، به نقل از عبداللّهبن مسعود،

گفته است که در قیامت، علی (علیه‌السلام) بر کرسی نور نشسته است و فقط کسی می
تواند

از صراط بگذرد که ولایت او و اهل
بیت او را داشته باشد[126].

زبیر بن بکار (متوفی 256ق) که با بنیهاشم

روابط مناسبی نداشته است، از عمرو بن عبید معتزلی (متوفی 128ق) نقل می
کند

که: نزد حسن بصری نشسته بودیم که شخصی وارد شد و نزد سر او نشست. گفت: ای اباسعید!

از تو درباره علی بن ابی
طالب (رضی‌الله‌عنه) پرسیدند

و گفته بودی: اگر در مدینه می
ماند و همچنان خرمای

آن را می
خورد، برایش بهتر بود از کارهایی که کرده است.

حسن بصری سر برداشت و گفت: برادر زاده! سخن باطلی بود که گفتم

تا خونم محفوظ بماند. به خدا سوگند آنچه – با فقدان علی (علیه‌السلام) – از دست

دادید، تیری از تیرهای خدا بود که دشمن خدا را هدف گرفته بود. علی (علیه‌السلام) نه

دزد اموال خدا بود و نه غافل در برابر امر الهی. ربانی (عالم الهی) این امت بود با

علمو فضیلت و سابقه
ای که در دین داشت. علم آیات محکم قرآن

به او دادهشده بود. حرامِ آن را حرام می
داشت و حلال آن را

حلال می
دانست. این ویژگیها او را

به باغ
های زیبا و بوستانهای دلگشا

(در قیامت) کشانید. این است علی بن ابی
طالب (رضی‌الله‌عنه)

، ای انسان زشت![127]

همچنین احمد بن حنبل(متوفی 241ق)، پیشوای حنابله میگوید:

«آن فضائلی که با سندهای صحیح برای علی (علیه‌السلام) است، برای هیچ
یک

از صحابه نیست».[128]

قاضی عضدالدین ایجی (متوفی 756ق) از متکلمان برجسته سنی است و

کتاب «مواقف» او، از مفصل
ترین کتب کلامی اهلسنت

به شمار می
آید؛ او نیز معتقد است در علی (علیه‌السلام)

صفاتی وجود دارد که او را از سایر صحابی ممتاز می
سازد؛

علم، زهد، کرم، شجاعت، حسن خلق، قدرت جسمانی فوق
العاده،

خویشاوندی نسبی با پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و دامادی او، همسری فاطمه

(علیه‌السلام) و فرزندانی چون حسن و حسین و سپس فرزندانی مانند صادق و رضا

(علیه‌السلام) که همگان بر برتری ایشان نسبت به عالمین اتفاق دارند.[129]

با بررسی تاریخ میبینیم که برخی با این

فضیلت
ها برخوردهای شگفت داشتند، و در پوشیدن و پنهان

داشتن، بلکه انکار آن و اظهار جهل نسبت به آن، تمام توان خویش را به کار بردند. این

کار، از واپسین روزهای زندگانی رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) آغاز شد. آن
گاه،

به محض رحلت حضرتش به کتمان و انکار مشهورترین فضائل و مناقب علوی پرداختند.[130]

 

 برتری بر انبیاء

 پرسش 13.  

آیا امیرمؤمنان (علیه‌السلام) از تمام انبیاءافضل

است؟

 

برتری امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بر انبیاء جز رسول گرامی اسلام

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از دو منظر اثبات شدنی است:

1.برتری مقام الهی امامت بر نبوت

شیعه با تکیه بر مبانی قرآنی معتقد است که امامت به عنوان یک

مقام الهی ما فوق نبوت است و به تبع آن امامان شیعه و به
خصوص

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) از دیگر پیامبران افضل و برتر هستند. این آیه برتری

امامت بر نبوت را ثابت می
کند:


﴿وَ إِذِ ابْتَلی

إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ

إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتی
قالَ لا ینالُ عَهْدِی

الظَّالِمینَ
[131]؛

«(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل

گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایش
ها برآمد.

خداوند به او فرمود:

«من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!»

ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)».

خداوند فرمود:

«پیمان من، به ستمکاران نمیرسد! (و

تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».

 با نگاهی بر شأن نزول این آیه، اعطای مقام امامت

به ابراهیم (علیه‌السلام) بعد از اعطای مقام نبوت، در اواخر عمر شریفش و بعد از

امتحانات مختلف بوده است و شیعه با این نگاه امامان را برتر از پیامبران می
شمارند.[132]

زیرا عنوان امامت، مثبت افضلیت است[133].

2. وجود آیه و روایات خاص بر برتری امام

ورای آیه قبل، آیه و احادیث مخصوصی وجود دارد که گواه افضلیت

امام علی (علیه‌السلام) بر پیامبران است. در جریان مباهله حضرت علی (علیه‌السلام)

مصداق «انفسنا» بود؛ به آیه بنگرید:

﴿فَمَنْ حَاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ ما

جاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَناوَ أَبْناءَکمْ وَ

نِساءَنا وَ نِساءَکمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ

لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ
[134]؛

«هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز)

کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را

دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود

را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا

را بر دروغگویان قرار دهیم».

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نفس و همردیف

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شمرده شده است و در منظر الهیغیر از امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) کسی در صفات و کمالات مانند وی برای پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نیستو هم
ردیف و همنفس

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مانند پیامبر بر دیگر انبیاء برتر خواهد بود.[135]

روایات بسیاری نیز در منابع روایی وجود دارد که همگی گواه بر

برتری امیرمؤمنان (علیه‌السلام) است؛ از این روایات که در منابع شیعه و سنی نقل

است: روزی حضرت از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پرسید که شما افضل هستید یا

جبرئیل؟ پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با تصریح به افضلیت پیامبران بر

فرشتگان فرمود:

«یا علی! خداوند انبیاء مرسل را بر ملائکه مقرب برتری بخشیده و

مرا بر تمام انبیاء مرسل برتری بخشیده است و فضیلت بعد از من مال تو است، ملائکه

خدمتکاران ما و خدمتکاران محبین ما هستند»[136].

 

انکار فضائل!

 پرسش 14.  

آیا انکار فضیلتهای

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در تاریخ واقعیت دارد؟ این کار از سوی چه کسانی مدیریت می
شد

و آنان چه فضائلی را منکر می
شدند؟

 

با بررسی تاریخ به وضوح برخوردهای شگفت با فضیلتهای

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) دیده می
شود و آنان با رحلت رسول

خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با پوشیدن و پنهان داشتن، بلکه انکار ویژگی
ها

و اظهار جهل نسبت به آن پرداختند.

نمونههایی از این پدیده زشت را در

قطعات ذیل ملاحظه خواهید کرد که با درنگ در آن، آبشخور جریان انکار فضائل روشن می
گردد[137]:

1. عایشه راضی نبود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به

نیکی یاد کند، حتی در این حد که گاهی رسول خدا
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

در هنگام راه رفتن چند قدم بر ایشان تکیه کرده باشد. در این نقل، حتی نام

امیرالمؤمنین را کتمان می
کند: «زمانی که رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در خانه میمونه بیمار شد از همسران خود اجازه

خواست تا در خانه من پرستاری شود. به او اذن دادند. رسول خدا


(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در حالی بیرون آمد که بر عباس و «مردی دیگر»

تکیه کرده بود و پاهایش به زمین کشیده می
شد.»

عبیدالله گوید: ابن
عباس گفت: میدانی

«مردی دیگر» چه کسی بود؟او علی بن ابی
طالب (علیه‌السلام)

بود. گرچه عایشه نمی
توانست خود را قانع کند

که علی را به نیکی یاد کند»[138].

2. مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید که پرچمدار پیامبر چه

کسی بود؟ مالک به او نگریست و گفت: «گویی آسوده خاطری!» آن
گاه

مالک از او به برادرانش که قاری قرآن بودند، شکایت برد. به او گفتند: «او از حجاج

امنیت ندارد. پرچمدار، علی بود».[139]

3. معاویه پیوسته از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بدگویی میکرد

و حتی خود و کارگزارانش در خطبه جمعه به علی (علیه‌السلام) فحش می
دادند[140].

به گفته ابن تیمیه، ناسزاگویی به علی (علیه‌السلام) در بین طرفداران معاویه شائع

بوده است[141].

لیکن او تمام آنچه را که برایش پیش می
آمد، در جایی مینوشت

تا در مورد آنها از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بپرسد. زمانی که خبر قتل حضرتش را به

او دادند، گفت: «تمام فقه و علم با مرگ پسر ابوطالب از میان رفت». برادرش عتبه گفت:

مراقب باش که اهل شام این سخن را از تو نشنوند. معاویه پاسخ داد: رها کن![142]

4. سِلَفی در کتاب الطیوریات از عبدالله بن احمد بن حنبل آورده

که گفت:از پدرم در باره علی و معاویه پرسیدم. گفت: بدان که دشمنان علی زیاد بودند.

آنها عیبی برای او جست
وجو میکردند،

اما نیافتند. بدین روی، سراغ شخصی رفتند که در رکاب او با علی بجنگند. و در لجاجت

با علی، آن محارب را مدح و تمجید کردند.[143]

6. با پایان یافتن سلطه اموی این اختناق پایان نیافت، بلکه در

دوره عباسی به شکلی شدیدتر ادامه یافت و وارد مرحله جدید شد. هارون الرشید اعلام

کرد: هیچ کسی خلافت علی را اثبات نمی
کند مگر اینکه

او را به قتل می
رسانم.[144]

7. ابوجعفر اسکافی(متوفی 240ق) در کتاب «نقض عثمانیه»[145]

می
نویسد: دولتهای اموی و عباسی

برای جلوگیری از انتشار مناقب امیرمؤمنان (علیه‌السلام) فقیهان و محدثان و قضات را

احضار می
کردند و فرمان میدادند که

هرگز نباید درباره مناقب علی (علیه‌السلام) سخنی نقل کنند. از این جهت، گروهی از

محدثان ناچار بودند مناقب امام را به کنایه نقل کنند و بگویند: مردی از قریش چنین

کرد![146]

8. نمونههای متعددی از خشونت و تندی

نسبت به راویان حدیث درباره فضیلت علی (علیه‌السلام) گزارش شده است و حاکمان و

عالمان دربار، ضمن انکار فضائل امام، بر جعل و وضع فضیلت معاویه اصرار داشتند؛ به

نمونه
های ذیل بنگرید:

الف. ابن خلّکان در شرح حال نسایی(متوفی303ق) – نویسنده یکی از

صحاح ستّه اهل
سنت – میگوید: «او

به دمشق رفت. از وی در مورد معاویه و فضایلی که از وی روایت شده، سؤال کردند، در

پاسخ گفت: معاویه دوست ندارد که سری بلند شود، مگر اینکه او را بر دیگران فضیلت

دهد. در روایت دیگری گفت: فضیلتی از وی سراغ ندارم جز اینکه خداوند شکمش را سیر

نگرداند. به یکباره بر او هجوم بردند و بر پهلویش زدند. بر طبق روایت دیگری، به

بیضه
اش زدند و لگدمالش کردند. به رمله برده شد و در آنجا

مرد».[147]

ب. حاکم نیشابوری (متوفی 378ق) پس از تالیف کتابش «المستدرک علی

الصحیحین» و روایت کردن حدیث طیر و حدیث غدیر در فضیلت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ،

اجازه خروج از خانه
اش در نیشابور را نیافت و منبرش را

شکستند. ابوعبدالرحمان سلمی گوید: نزد حاکم در خانه
اش

رفتم، زمانی که در خانه
اش بود و به دلیل سخت گیری یاران

ابوعبدالله کرام، اجازه رفتن به مسجد را نداشت، زیرا منبرش را شکسته بودند و اجازه

خروج از خانه به او نمی
دادند. به او گفتم: کاش به مسجد میآمدی

و درباره فضائل این مرد – یعنی معاویه – سخن می
گفتی تا از

این گرفتاری رها شوی. سه بار گفت: دلم رضایت نمی
دهد.[148]

ج. ذهبی در شرح حال حافظ ابن سقا، عبداللّه بن محمد واسطی آورده

است: «او در شهر واسط، حدیث طیر[149]

را املا می
کرد که بر او هجوم برده، بلندش کردند و جایش را

شستند.»[150]

 

عدم ذکر نام علی (علیه‌السلام) در

قرآن

 پرسش 15.  

اگر نام امام علی (علیه‌السلام) در قرآن میآمد،

امت اسلام دچار اختلاف نمی
شد؟ راز نیامدن صریح اسمامام علی

(علیه‌السلام) و اهل
بیت ایشان چیست؟

 

صراحت آیات قرآن، تضمین گر عدم اختلاف امت نیست و تاریخ گواه

صادقی بر اختلافات و نافرمانی
ها در عصر رسالت نبی اعظم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) است با وجودی که قرآن بر اطاعت محض از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) اصرار داشت؛ فرار پس از نبرد احد و حنین، سرپیچی از

حضور در سپاه اسامه نمونه
ای از تمرّد صحابه تلقی میشود.

این اختلاف از انبیاء در امت
های پیشین با وجود صراحت پیامهای

الهی نیز وجود داشت. واکنش امت موسی در غیبت ده روزه پیامبر و گوساله
پرستی

ایشان و تلاش برای کشتن هارون یک نمونه آشکار از نافرمانی یک امت است.[151]

همچنین قومی از بنی
إسرائیل از پیامبرشان خواستند تا برای

آنان فرمان
روایی مبعوث کند و پیامبرشان به آنها گفت:

«خداوند طالوت را برای زمام
داری شما مبعوث کرده است».[152]

ولی قوم او به بهانه فقیر بودنش با او مخالفت کردند.

اما در پاسخ به چرایی نیامدن نام امام علی (علیه‌السلام) در

قرآن، چهار نکته محوری ذیل تبیین می
گردد:

1. تأکید قرآن بر معرفی شخصیت نه شخص

شیوه قرآن مجید درباره معصومان (علیهم‌السلام) ذکر اوصاف خاص

آنان بوده است بدون آن
که از نام آنان یاد میکند

به عبارتی، قرآن به جای معرفی شخص، به «شخصیت» ممتاز و برجستگی
های

آنان می
پردازد، مصداق بسیاری از آیات قرآن منحصر در علی

(علیه‌السلام) و اهل
بیت (علیهم‌السلام) است؛ به آیات ذیل

بنگرید:

الف. ﴿إِنَّمَا

وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ

الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ
[153]؛

شأن نزول این آیه در تمام تفاسیر معتبر شیعه و سنی، اختصاصاً در

رابطه با حضرت علی (علیه‌السلام) می
باشد[154]

و متکلمان بزرگ اهل
سنت همچون ایجی و تفتازانی، ادعا کردهاند

که مفسران بر این شأن نزول اجماع و اتفاق دارند[155].

ب. ﴿وَیُطْعِمُونَ

الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا
[156]؛

مفسران بزرگ شیعه و سنی آوردهاند که

این آیه در شأن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و خانواده ایشان است؛ حضرت علی و فاطمه

(علیهما‌السلام) برای بهبودی حسن و حسین (علیهما‌السلام) نذر کردند تا سه روز روزه

بگیرند، آنان به وقت افطار در سه شب متوالی، افطار خود را به مسکین، یتیم و اسیر

دادند. و در شأن آنان سوره«هل اتی» نازل شد.[157]

ج. ﴿إِنَّمَا

یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ

تَطْهِیرًا
[158]؛

در خصوص این آیه مقالات و کتابهای

متعددی نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السلام)

است، نزد شیعه و سنی هیچ اختلافی نیست، تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) است که با ادله متعددی علمای شیعه شمول آن را

نسبت به همسران پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) رد کرده
اند[159].

با درنگ در سه آیه فوق، شخصیت محور توجه و ترسیم است؛ در آیه

اول تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستی نمایان شده است.

در آیه دوم اوج ایثار در شدت نیاز و در آیه سوم طهارت مطلق از هر کژی و کاستی و عیب

و گناه برجسته شده است.

معرفی شخصیت، معرفی الگوها است و در نتیجه جامعه را به جای

گرایش
های تعصبآمیز جاهلانه و گاه

پیروی کورکورانه، به سمت تعقل ژرف
اندیشی و توجه به ملاکها،

فضایل و امتیازهای واقعی سوق می
دهد. همچنین معرفی شخصیت،

زمینه
ساز پذیرش معقول است، در حالی که معرفی شخص، در

مواردی موجب دافعه می
شود. این روش به ویژه در شرایطی که

شخص از جهاتی تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلی آمادگی

پذیرش وی را نداشته باشد، بهترین روش است. این مسئله دقیقاً در مورد امیرالمؤمنین

(علیه‌السلام) و اهل
بیت (علیهم‌السلام) وجود داشته است.

واقعیت آن است به استثنای اندکی از مؤمنان برجسته، اکثریت جامعه صدر اسلام نسبت به

اهل
بیت (علیهم‌السلام) به ویژه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)

پذیرش نداشتند و پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نیز در مقاطع مختلف با دشواری
های

زیادی آن حضرت را مطرح می
ساختند و در هر مورد با نوعی

واکنش منفی و مقاومت روبه
رو میشدند،

زیرا بسیاری از آنان کسانی بودند که تا چند صباحی قبل در صف معارضان اسلام قرار

داشتند و خود رویارویی با شمشیر علی (علیه‌السلام) را دیده و از همان جا کینه وی را

به دل گرفته بودند. حاکم بودن پاره
ای از تفکرات و سنن غلط

جاهلی بر اندیشه مردم نیز باید مورد توجه قرار گیرد؛ آن
که

پذیرش حاکم جوان و یا انتساب خلیفه
ای که از خویشاوندان

نزدیک پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) است بهانه
ای

برای مخالفت می
توانست تلقی شود.

2. لزوم تبیین قرآن توسط مقام رسالت

خداوند تفسیر امور دینی و تبیین آموزههای

قرآنی را به پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) واگذار کرده است؛ به برخی از احکام

تشریعی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بنگرید؛ آیا اثری از تعداد رکعات نماز

در قرآن می
یابید و یا اشارهای

درباره تعداد دورهای طواف در آن می
یابید بدیهی است خداوند

تبیین این نوع احکام را به عهده پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) سپرده است،

قرآن تبیین امر امامت را نیز به پیامبر خویش واگذار کرده است[160].

این پاسخ در روایت امام باقر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

درباره علت عدم ذکر نام امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در قرآن اشاره شده است؛ ابوبصیر

به امام باقر (علیه‌السلام) می
گوید: مردم میگویند؛

چه چیزی باعث شده تا خدای تعالی اسم علی (علیه‌السلام) و اهل
بیت

را صریح و روشن در قرآن بیان نکند.

امام در پاسخ فرمود:

«قُولُوا لَهُمْ: إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عَلَی رَسُولِهِ

الصَّلَاةَ وَ لَمْ یسَمِّ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً- حَتَّی کانَ رَسُولُ اللَّهِ

هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِک، وَ أَنْزَلَ الْحَجَّ فَلَمْ ینْزِلْ: طُوفُوا سَبْعاً

حَتَّی فَسَّرَ ذَلِک لَهُمْ رَسُولُ اللَّه»[161]؛

«به مردم بگویید، خدای سبحان امر به نماز فرمود امّا بیان تعداد رکعت
ها

که سه رکعت باشد یا چهار رکعت به اختیار رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود.

خدای تعالی امر به مناسک حج فرمود، امّا تفسیر و بیان تعداد اشواط به اختیار پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) گذاشته شد».

3. پیشگیری از شکستن حرمت کلام الهی

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) مخالفانی سخت و پر کینه

داشت که تمام تلاش خود را برای تصدی خلافت و جلوگیری از عهده
دار

شدن آن از سوی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ایفا می
کردند و

برای دست
یابی به قدرت، حتی حاضر به مقابله با پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شدند که نمونه صریح آن ماجرای ایستادگی خلیفه دوم برای

جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود به گونه
ای

که حاضر شد رسول گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را به هذیان
گویی

متهم کند[162].

با توجه به چنین جوّ حاکمی در صدر اسلام، احتمال آن بود آنان به توجیه آیه یا آیاتی

از قرآن[163]

و حتی حذف آن نیز دست بزنند ازاین
رو خداوند برای صیانت

قرآن و پیشگیری از شکستن حرمت کلام الهی، به جای ذکر نام علی (علیه‌السلام) در آن،

به اوصاف و شخصیت اشاره می
کند.

علامه طباطبایی بر این نظر معتقد بود که اگر خداوند نام علی

(علیه‌السلام) را صریحاً مانند نام محمّد در قرآن می
آورد،

به آسانی آن را از قرآن برمی
داشتند، ازاینرو

خداوند «حِفْظاً لِکتابه العظیم؛ برای محافظت از قرآن» نام علی (علیه‌السلام) را در

آنجا ذکر نفرمود[164].

4. صیانت از اهلبیت (علیهم‌السلام)

وجود نام علی (علیه‌السلام) و ائمه پس از او در قرآن، شدت عمل و

افزایش خشونت برای از بین بردن آنان، از سوی جریان قدرت طلب و غاصب خلافت را محتمل

می
ساخت؛ نکتهای که در نگاه آیت

الله سبحانی این
گونه بیان شده است:

«چه بسا ذکر نام ائمه سبب میشد که

آزمندان حکومت و ریاست به نسل
کشی بپردازند، آنها برای

اینکه از تولد آن امامان جلوگیری کنند، هیچ بعید نبود؛ همچنان
که

درباره حضرت موسی (علیه‌السلام) رخ داد به نسل
کشی اهلبیت

دست بزنند. لذا درباره حضرت مهدی(عج) هم که در احادیث تأکید به نسب و خاندان ایشان

شده بود، می
بینیم حساسیتهای

فراوانی پدید آوردند و خانه حضرت عسکری (علیه‌السلام) مدت
ها

تحت
نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در

صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند»[165].

 

رد الشمس

 پرسش 16.  

جریان رد الشمس برای حضرت علی (علیه‌السلام)

صحت دارد؟ آیا اهل
سنت هم این قضیه را قبول

دارند؟

 پرسش 17.  

آیا خود حضرت این کار را انجام داد یا پیامبر؟

 

رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) سر مبارک خود را روی پای

علی (علیه‌السلام) گذارد و سر برنداشت تا هنگامی که آفتاب غروب نمود علی

(علیه‌السلام) که نماز عصر را بجا نیاورده بود ناچار شد نمازش را در حالت نشسته و

رکوع و سجود را با اشاره به جای آورد. پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پس

از آن که به خود آمد به علی (علیه‌السلام) فرمود نماز عصرت قضا شد، عرض کرد نمی
توانستم

نماز را به حالت عادی بخوانم به خاطر حالت وحی که بر شما عارض شده بود و بر من تکیه

داده بودید. در این هنگام پیامبر از خدای متعال می
خواهد که

خورشید را برای علی (علیه‌السلام) که برای احترام به پیامبر نمازش را به حالت عادی

نخوانده برگرداند و چنین می
شود[166].

ابن مغازلی این نکته را میافزاید:

آفتاب پس از آن که غروب کرده بود، برای علی (علیه‌السلام) برگردانده شد به جایی که

وقت نماز عصر بود پس علی (علیه‌السلام) به نماز ایستاد و نماز عصر را به جا آورد، و

چون از نماز فارغ شد آفتاب غروب کرد و ستاره
ها نمایان شدند[167].

درباره این فضیلت ویژه چند نکته لازم به یادآوری است:

رد الشمس یعنی بازگشت خورشید پس از غروب، یک فضیلت مهم برای

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به شمار می
آید و نشان عظمت شأن و

جایگاه امام می
باشد[168].

 ابن جوزی (متوفی 654ق) از اسماء بنت عمیس روایت

می
کند که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) دست به دعا

بالا برد و فرمود: «اللهم انه کان فی طاعتک و طاعة نبیک فاردد علیه الشمس»[169]؛

«خداوندا! علی در طاعت تو و نبی تو مشغول بود؛ خورشید را برای او برگردان».

رد الشمس را بیشتر دانشمندان شیعه تأیید کردهاند[170]

و همچنین در بسیاری از کتب معتبر اهل
سنت به آن اشاره شده

است[171]

و علی رغم تلاش جریان اموی در محو احادیث فضیلت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و انکار

این فضیلت، به عنوان یکی از موضوع
های مسلم تاریخی در متون

اسلامی مطرح است؛ حتی در اشعار بسیاری از شعرای قرن اول و دوم آمده است[172]

از جمله سید حمیری اشعار معروف و جالبی در این زمینه دارد[173].

پیشتر، رد الشمس برای یوشع بن نون، یکی

از انبیای بنی
اسرائیل نیز اتفاق افتاد که نقل آن مورد

اتفاق شیعه و سنی است[174].

بدیهی است اگر رد الشمس برای این وصی موسی پذیرفتنی باشد انکار آن درباره

امیرمؤمنان (علیه‌السلام)
بیمعنی

است؛ سید حمیری از این فضیلت و پیشینه چنین یاد کرده است: «چون نماز عصر او قضا شد

و آفتاب غروب کرد دوباره به حال اول برگشت و نور اوهنگام عصر را نمودار ساخت و سپس

چون ستاره که سقوط کند غروب نمود. و بار دیگر در بابل نیز همین قضیه اتفاق افتاد با

اینکه چنین پیش
آمدی برای هیچ گوینده فصیحی پیش نیامده، مگر

برای یوشع بن نون و پس از آن برای علی (علیه‌السلام) و آری رد شمس از امر عجیبی

حکایت می
کند»[175].

امام علی (علیه‌السلام) دوبار این اعجاز را به عنوان یکی از

فضیلت
ها و افتخارات خویش به مخالفان گوش زد نموده و آنان

نیز آن را تأیید نمودند یکی در احتجاج با ابوبکر پس از جریان سقیفه[176]

و دیگری در روز شورا خطاب به اصحاب شورا[177].

درباره مکانی که رد الشمس اتفاق افتاد به اماکنی در مدینه چون

منزل پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ؛ ضهیاء یا صهباء[178]،

کراع الغمیم[179]

و مسجد فضیخ[180]

اشاره شده است.

رد الشمس دیگری در دوره خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در عراق

نیز انجام شد که به خواست امام انجام گردید؛ هنگامی بود که امام (علیه‌السلام) و

یاران او قصد عبور از رودخانه فرات در منطقه بابل را داشتند و هنگامی که سپاهیان

مشغول عبور دادن مرکب
ها و توشهها

از رودخانه بودند از نماز عصر غافل شدند امّا امام و برخی از یاران نماز را به جای

آوردند. در این هنگام خورشید غروب نموددر حالی که عدّه زیادی نماز عصر را نخوانده

بودند آنان در این باره با امام (علیه‌السلام) به گفت
وگو

پرداختند. وقتی امام یاران خویش را این گونه نگران دید از خدای متعال درخواست نمود

تا خورشید را برگرداند که سپاهیان نماز عصر را به جای آورند و چنین شد…[181]

 

قسیم النار و الجنه

 پرسش 18.  

روایت «علی قسیم النار والجنه» در چه منابعی آمده

و چرا حضرت علی (علیه‌السلام) به این نام ملقب شده است؟

 

درباره این روایت دو نکته قابل ذکر است:

1. سند روایت

این حدیث را علمای شیعه و سنی در منابع خود نقل کردهاند؛

شیخ صدوق این روایت را از امام رضا (علیه‌السلام) نقل میکند:

«رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فرمودند: ای علی! همانا

تو تقسیم کننده بهشت و جهنم هستی».[182]

شیخ مفید نیز این حدیث را از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) روایت می
کند که فرمود: «ای

علی! تو قسمت کننده بهشت و دوزخی. وارد بهشت نمی
شود مگر

کسی که او تو را و تو او را بشناسی (جزء شیعیان واقعی تو باشد) و وارد دوزخ نمی
شود

مگر کسی که تو را انکار کند و تو او را انکار کنی».[183]

این روایت با نقلهای مختلفی نیز در

منابع شیعه نقل شده است[184].

محدثان و مورخان نام آور اهلسنت همچون:

فسوی (متوفی 277ق) امام اهل
حدیث در فارس[185]،

دارقطنی بغدادی(متوفی 385ق) صاحب اثر مشهور «کتاب السنن»[186]،

ابن مغازلی (متوفی 438ق) فقیه مشهور شافعی[187]

و حموی جوینی شافعی(متوفی 730ق)[188]

نیز به این حدیث اشاره داشته
اند.

زمخشری روایت حضرت علی (علیه‌السلام) را این گونه بیان میکند:

«من تقسیم کننده دوزخ هستم»[189].

همچنین این حدیث را بسیاری از منابع سنی از عبایه نقل کردهاند

که گفت از علی (علیه‌السلام) شنیدم در حالی که می
فرمود:

«أنا قسیم النار، إذا کان یوم القیامه قلت هذا لک و هذا لی». از حضرت علی

(علیه‌السلام) نقل شده است که فرمودند:

«من قسمت کننده دوزخم زمانی که روز قیامت فرا رسد میگویم

(به آتش) این (شخص) برای تو و این (شخص) برای من»[190].

از احمد بن حنبل در باره حدیث «قسیم النار» پرسیدند ابن حنبل آن

را ضعیف ندانست، در آن خدشه نکرد، و راوی آن را جرح نکرد، بلکه ثابت دانست و معنای

آن را توضیح داد[191].

این شعر نیز از شافعی یکی از پیشوایان مذاهب چهارگانه اهلسنت

نقل است:

عـلـــی حــبّـــه جــنّــــــة قسیـم النـار و

الجنّـة

وصی المصطفی حقّ

إمام الإنس و الجنّة[192]

2. تبیین روایت

درباره علت شاخص شدن امیرمؤمنان (علیه‌السلام) برای بهشتی یا

جهنمی شدن مردم، سه روایت ذیل بیان شده است:

الف. مفضل بن عمر از امام صادق (علیه‌السلام) پرسید: به چه علت

امیرالمؤمنین علی بن ابی
طالب «قسیم الجنة و النار» نامیده

شده است؟ حضرت فرمودند:

«به خاطر اینکه دوست داشتن او ایمان و دشمن داشتن او کفر است، و

همانا بهشت برای اهل ایمان آفریده شده است و نار برای اهل کفر خلق شده است.

بنابراین حضرت علی (علیه‌السلام) به این علت «قسیم الجنة و النار» است و در بهشت

وارد نمی
شود مگر اهل محبت و دوستی با او و وارد آتش نمیشود

مگر اهل دشمنی با او»[193].

ب. روزی مأمون به امام رضا (علیه‌السلام) گفت: یا اباالحسن ما

را از پدرت امیرالمؤمنین آگاه ساز که به چه علت «قسیم الجنة و النار» خوانده شده

است و این به چه معنا است که این مطلب فکر مرا مشغول ساخته است.

امام رضا (علیه‌السلام) به او فرمودند:

«ای مأمون! آیا تو از پدرت و او از پدرانش از ابن عباس از رسول

خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نقل نکردید که گفت از رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شنیدم می
فرمایند: حبّ علی

ایمان و دشمنی با علی کفر است؟ پس مأمون پاسخ داد: آری. پس حضرت فرمودند: پس تقسیم

می
کند بهشت و دوزخ را زمانی که ایمان و کفر بر اساس حبّ و

بغض او باشد پس بنابراین او قسیم الجنه و النار است».[194]

ج. محمد بن منصور طوسی گوید: نزد احمد بن حنبل بودیم. کسی به او

گفت: ای اباعبدالله! چه می
گویی درباره حدیثی که روایت شده

که علی گفته:«انا قسیم
النار»؟ گفت: چرا منکر آن میشوید؟

مگر برای ما روایت نشده که پیامبر فرمود: «لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»؟

گفتیم: آری. گفت: مؤمن کجاست؟ گفتیم: در بهشت. گفت: منافق کجاست؟ گفتیم: در دوزخ.

گفت: پس علی «قسیم النار» است.[195]

 

نماز امام علی (علیه‌السلام)

 پرسش 19.  

چرا امام علی (علیه‌السلام) در یک واقعه،

تیر از پای وی بیرون آورده می
شود متوجه نمیشود

اما در جای دیگر در حال نماز صدای سائل را می
شنود و به او

کمک می
کند این دو چگونه قابل جمع است؟ آیا با حضور قلب در

نماز منافات ندارد؟

 

رشیدالدین میبدی مفسر سنی قرن ششم، در تفسیر کشف الاسرار و عدةالابرار[196]

که از قدیمی
ترین تفاسیر تاریخی و ادبی به زبان فارسی است،

این ماجرا را چنین بیان می
کند: «… و در آثار بیارند که

علی (علیه‌السلام) در بعضی از آن حرب
ها تیری به وی رسید.

چنان
که پیکان اندر استخوان وی بماند. جهد بسیار کردند، جدا

نشد. گفتند: تا گوشت و پوست برندارند و استخوان نشکنند، این پیکان جدا نشود. بزرگان

و فرزندان وی گفتند اگر چنین است، صبر باید کرد تا در نماز شود که ما وی را اندر

ورد نماز چنان همی بینیم که گویی وی را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از

فرایض و سنن فارغ شد و به نوافل و فضایل نماز ابتدا کرد. مرد معالج آمد و گوشت

برگرفت و استخوان وی بشکست و پیکان بیرون گرفت و علی اندر نماز بر حال خود بود. چون

سلام نماز باز داد، گفت: درد من آسان
تر است. گفتند چنین

حالی بر تو رفت و تو را خبر نبود. گفت اندر آن ساعت که من در مناجات الله باشم، اگر

جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من می
زنند، مرا از

لذت مناجات الله از درد تن خبر نبود. و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر می
دهد

از زنان مصر که چون زلیخا را به دوستی یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر

ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهی ساخت و ایشان را به ترتیب بنشاند و هر

یکی را کاردی به دست راست و ترنجی به دست چپ داد، چنان که گفت: «جل و علا وَ آتَتْ

کلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکیناً» چون آرام گرفتند، یوسف را آراسته آورد و او را

گفت بریشان برگذر- اخْرُجْ عَلَیهِنَّ برون شو برایشان. چون زنان مصر یوسف را با آن

جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ، همه دست
ها

ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند. پس به

حقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان علی مر جلال و جمال و عزت و هیبت اللَّه را بیش

از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را- پس ایشان چنین بی
خود

شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر علی چنان گردد که گوشت و پوست وی ببرند و از درد

آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود».[197]

در پاسخ به این پرسش چند نکته ارائه میشود:

1. داستان در آوردن تیر از پای امام در منابع کهن معتبر بیان

نشده است، گرچه عالمان و اندیشمندان صاحب نام شیعه و سنی متاخر و گاه معاصر بدان

استناد کرده
اند[198].

این ماجرا ناظر به حضور قلب امام در نماز است. نمازگزار در عروج به سوی معبود و در

نجوای با او است. بنابراین، چشم و گوش و دست و پا در اختیار معبود است نه در اختیار

خود نمازگزار و چون ایمان علی بن ابی
طالب (علیه‌السلام) بر

اساس شناخت حقیقی بود و عبادت خدا را به عنوان زیارت او می
دانست

و نماز را شهود الاهی و زیارت معبود می
داند و خدا را زیبای

مطلق می
بیند، هرگز خود را نمیبیند

و آزادانه خدا را می
پرستد و از هرچه رنگ تعلق دارد، آزاد

است.[199]

گویا دستگاه حواس ظاهری انبیاء و اولیای الهی در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از

فعالیت خویش باز می
ماند و آنچه را مربوط به بدنهایشان

می
شود، احساس نمیکنند. بیرون

کشیدن تیر از پای امام علی (علیه‌السلام) در هنگام نماز در حال سجده از این قبیل

است.[200]

2. در صحنهای دیگر؛ فقیری به مسجد میآید

و علی (علیه‌السلام) در حین رکوع انگشتر را به او می
دهد؛

صحنه
ای که قرآن اینگونه از آن یاد

می
کند؛

﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ

رَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ

الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ
[201]؛

«همانا ولی و سرپرست شما خداوند، پیامبرش و کسانی هستند که در

حال رکوع نمازشان صدقه می
دهند».

بسیاری از محدثان، متکلمان و مفسران اهلسنت،

نزول این آیه را درباره علی (علیه‌السلام) دانسته
اند[202].

3. فخر رازی با بیان داستان درآوردن تیر از پای علی

(علیه‌السلام) ، این اشکال را طرح می
کند که امیرالمؤمنین

علی (علیه‌السلام) که به هنگام نماز آن قدر حضور قلب دارد که تیر از پایش در می
آورند

متوجه نمی
شود، چگونه به وقت آمدن گدا به مسجد، در حال نماز

متوجه او می
شود و در رکوع انگشترش را به او میدهد؟[203]

در پاسخ به این شبهه دو نکته قابل توجه است:

الف. بین حادثه درآوردن تیر و اعطاء انگشتری در نماز به فقیر،

منافاتی وجود ندارد و به واقع حضور قلب و عبادت خالصانه در هر دو مورد هست؛ زیرا

شنیدن صدای سائل و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست.

علامه طباطبائی در پاسخ به این شبهه معتقد است: این کار هیچ

منافاتی با حضور قلب در نماز ندارد؛ زیرا زکات و نماز هر دو عبادت هستند، و این کار

از قبیل عبادت در عبادت بوده است. مانند جریان دو شتری است که برای پیغمبر اکرم

آوردند و حضرت بنا گذاشتند که یکی از آنها را به هر کس که دو رکعت نماز با حضور قلب

بخواند،
بدهند و هیچکدام از اصحاب

نتوانستند، ولی حضرت امیرالمؤمنین توانست؛ با اینکه در نماز به ذهنش آمد که هر کدام

را که چاق
تر است، در راه خدا انفاق کند[204].

زیرا این فکر خود عبادت بود، و با حضور قلب در اثنای نماز، منافاتی نداشت.[205]

ب. دادن زکات انجام یک دستور دینی است و منافاتی با عبادت در

نماز ندارد. فرای از اینکه برخی مدعی
اند که این نماز

مستحبی بوده است[206]؛

اگر دادن زکات در نماز مدح نمی
داشت، خداوند آن را ستایش

نمی
کرد و به زیبایی از آن یاد نمینمود.

 

نماز هزار رکعت

 پرسش 20.  

آیا صحت دارد که حضرت علی (علیه‌السلام)

برخی شب
هاتا هزار رکعت نماز میخواندند؟

آیا منبع موثقیدر این رابطه وجود دارد؟

 

موضوع هزار رکعت نماز خواندن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) همواره

مورد اعتقاد و باور اندیشمندان اسلامی بوده است[207]

و منابع معتبر اهل
سنت نیز بر آن گواهی دادهاند[208].

البته ابن تیمیه پیشوای سلفیان، در راستای تلاشی که برای انکار فضائل امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) داشت، این نماز از سوی امام را ناپسند شمرده، مدعی شد که چنین نمازی

فضیلت نیست![209]

در حالی که ناپسند شمردن این نماز با سنت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در

تضاد است؛ زیرا در نگاه رسول گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، نماز

بهترین چیز است، پس هر کس توانایی زیاد خواندنش را دارد کوتاهی نکند[210]

و حضرت نیز به دلیل شیفتگی به نماز، آن
قدر روی پا به عنوان

عبادت ایستاد و نماز خواند تا پاها و یا ساق
هایش ورم کرد[211].

در باره این فضیلت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) چند نکته مطرح است:

1. در روایات بر خواندن هزار رکعت نماز در «شب» و یا «شبانه

روز» اشاره شده است:

الف. «و کان علی (علیه‌السلام) یصلّی فی کلّ یوم و لیلة ألف

رکعة»[212]؛

«علی (علیه‌السلام) در شبانه روز هزار رکعت نماز می
خواند».

ب. «کان یصلّی فی کلّ لیلة الف رکعة»[213]؛

«او در هر شب هزار رکعت نماز می
خواند».

2. خواندن هزار رکعت در شب (نه شبانه روز) امری ممکن و شدنی

است؛ زیرا این نماز مستحبی است و در فقه اسلامی می
توان در

هر رکعت به حمد اکتفا کرد و سوره نخواند.

علامه امینی در یک شب هزار رکعت نماز را در کنار قبر امام رضا

(علیه‌السلام) بجا آورده بود.

همو معتقد است: «ما هم اکنون از یارانمان، کسانی را میشناسیم

که گاهی در شب و گاهی در شبانه روز و در کمتر از هفت ساعت، هزار رکعت نماز کامل می
خوانند

بدون اینکه چیزی از آن بکاهند، برخلاف پندار ابن
تیمیه که

می
پنداشته محال است. بنابراین بجا آوردن هزار رکعت نماز در

شبانه روز هیچ
گاه تمام وقت آن را اشغال نمیکند

و نیازمند به مصرف تمام وقت و یا نصف آن نیست و چنین کاری مخالف با سنت پیامبر نیز

نمی
باشد، بلکه عین سنت است و عمل علماء و اولیاء نیز آن را

تأیید کرده. پس هر که می
خواهد از نماز زیاد و یا کم بجا

آورد…».[214]

3. ویژگی و امتیاز هزار رکعت نماز خواندن در شبانه روز و حتی در

یک شب را درباره امام حسین، امام سجاد و امام رضا (علیهم‌السلام) نیز نقل کرده
اند؛

الف. امام زین العابدین (علیه‌السلام) درباره پدرشان امام حسین

(علیه‌السلام) می
فرمود: پدرمدر هر شبانه روز هزار رکعت

نماز بجای می
آورد![215]

ب. امام زین العابدین (علیه‌السلام) در روز و شب هزار رکعت

نماز می
گزارد و میفرمود:

«ما کجا و عبادت علی (علیه‌السلام) کجا؟!».[216]

ج. علی خزاعی برادر دعبل میگوید: با

برادر خود دعبل در سال 198 هجرت متوجّه شهر طوس شدیم و به خدمت حضرت امام رضا

(علیه‌السلام) مشرّف شدیم و حضرت پیراهن خزّ زردی خلعت به برادرم داد با انگشتری

عقیق و کیسه
ای از دراهم که به اسم شریف آن حضرت مزین بود و

فرمود: ای دعبل! این پیراهن را خوب محافظت نما که من هزار شب در هر شب هزار رکعت


نماز با این پیراهن خوانده
ام و هزار بار قران در آن جامه

ختم کرده
ام[217].

 

 

فصل چهارم – سکوت و حضور

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

 

دفن پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و مسئله خلافت

 پرسش 21.  

با توجه به اهمیت جانشینی و خلافت، چرا حضرت علی

(علیه‌السلام) مسئله خلافت خود را بر کفن و دفن پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مقدم نکرد؟

 

در پاسخ به این پرسش چند نکته لازم به ذکر است:

1. پس از رحلت رسول اعظم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، وظیفه

مهم امیرمؤمنان (علیه‌السلام) خاکسپاری شایسته ایشان بود و این امر نیز تنها از

عهده ایشان ساخته بود زیرا غسل، کفن، نماز خواندن و دفن معصوم را باید معصومی چون

علی (علیه‌السلام) انجام می
داد[218]

ازاین
رو تأخیر این مهم و ترجیح ستاندن حق خلافت برای خود،

نیز زیبنده امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نبود؛ زیرا مراعات حرمت پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از مهم
ترین واجبات بود و

تأخیر در غسل و کفن و دفن، بزرگ
ترین توهین به ایشان و

اسلام محسوب می
شد که امیرمؤمنان (علیه‌السلام) اجازه این

حرمت شکنی را از سوی خود نداد.

2. این نقد بر جریان غاصب خلافت هست که چرا مسئله خلافت و تعیین

خلیفه را بر خاک
سپاری رسول گرامی اسلام

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مقدم داشتند! چگونه ممکن است هجوم آنان را برای رفتن

به سقیفه برای تعیین خلیفه انجام وظیفه شرعی دانست و از وظیفه واجب
تری

چون دفن پیامبر (علیه‌السلام) غفلت کرد.

نووی در توجیه عدم شرکت ابوبکر و عمر در دفن پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می
نویسد:«عذر

ابوبکر و عمر و سائر اصحاب (در عدم شرکت در دفن
پیامبر

اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ) واضح بوده است، زیرا دیده
اند

اقدام به بیعت از بزرگ
ترین مصالح مسلمانان است و ترسیدهاند

اگر بیعت گیری را به تأخیر بیندازند اختلاف و نزاع و کشمکشی رخ بدهد و مفاسد

سهمگینی به بار آید. به همین جهت دفن
پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را به تأخیر انداخته
اند

و پیمان بیعت را که مهم
ترین کار بوده به انجام رساندهاند

تا کشمکشی در مورد کفن و دفن
پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) یا غسل و نمازش یا دیگر کارها به وجود نیاید».[219]

بیشک جلو انداختن دفن پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به مسئله خلافت آسیبی نمی
رساند

خصوصاً با توّجه به اینکه اهل
سنت به صحابه حسن ظن داشته و

تمام آنان را عادل شمرده، آنان را در دین استوار می
دانند.

پس دیگر شکی باقی نمی
ماند که آنان دفن پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را به دلیل واجب بودن تعیین امام، عقب نینداختند، بلکه

برای رقابت در تصاحب دنیا و استفاده از فرصت پیش آمده، این موضوع را عقب انداختند؛

زیرا آنان یقین داشتند که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ، پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را رها نمی
کند و تا او را به

خاک نسپارد مزاحمتی برای آنان ندارد[220].

 

ماهیت غدیر

 پرسش 22.  

معنا و مهمترین پیام

حدیث غدیر چیست و چرا اهل
سنت حدیث غدیر را نمیپذیرند؛

آیا معنای دیگری از آن ارائه می
شود؛ مشکل در کجاست؟

 

در پاسخ به این پرسش، نکات ذیل ارائه میشود:

الف. ماجرای غدیر

در سال آخر حیات پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، مراسم

حجّة
الوداع با حضور باشکوه مسلمانانبر پا شد؛ در بازگشت،

همگان در روز پنج شنبه، هیجدهم ذی
الحجه سال دهم هجری، در

سرزمین جحفه و در منطقه غدیر خم به دستور رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

توقف کردند. در گرمای سوزان و پس از اقامه نماز ظهر، پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) خطبه مفصلی ایراد فرمودند و ضمن اشاره به دو ثقلی که

به یادگار گذاشته شده
اند؛ دست علی (علیه‌السلام) را گرفته،

بلند کردند، آن
چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و

همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان جوان حماسه آفرین صحنه
های

شکوهمند است. آن
گاه پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

فرمود:

«چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر

است؟!»

گفتند: خدا و پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) داناترند.

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فرمود:

«خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به

آنها از خودشان سزاوارترم».

سپس فرمود:

«فَمَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ»؛ «هر کس من مولا و

رهبر او هستم، علی، مولا و رهبر او است».

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) این سخن را چند بار تکرار

فرمود و سپس چنین دعا کرد:

«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار،

محبوب بدار آن کسی که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد،

یارانش را یاری کن، و آنها که یاری
اش را ترک کنند از یاری

خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!».

سپس پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از حاضران خواست تا این

خبر را به غائبان برسانند!

پس از خطبه پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) امین وحی، این

آیه را نازل کرد:

﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ

دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی…
[221]؛

«امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم».

اقبال و تبریک مسلمانان، از حوادث مهم این ماجراست؛ حسن بن

ثابت،شاعر معروف عرب، نیز اشعاری را سرود و این بیت را بر زبان جاری کرد: «فَقالَ

لَهُ قُمْ یا عَلَی فَانَّنی رَضیتُک مِنْ بَعْدی اماماً وَ هادِیاً».

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به علی (علیه‌السلام) گفت:

«برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم»[222].

ماجرای غدیر در آثار مکتوب شیعه و سنی ذکر شده است که خلاصهای

از آن ارائه گردید.

ب. اشکالات جاری

حدیث غدیر، حدیثی متواتر است[223]

و بسیاری از دانشمندان و مؤلّفان بنام اسلامی شیعه و سنی آن را نقل کرده
اند

به گونه
ای که این حدیث از قطعیترین

روایات اسلامی و مصداق روشنی از حدیث متواتر دانسته شده است[224]

بر سند و مفهوم حدیث اشکالات ذیل ارائه شده است:

اشکال اوّل: صحت حدیث

برخی منکر صحت این حدیثاند؛ زیرا

افرادی چون بخاری و مسلم آن را در صحیحین نقل نکرده
اند[225]،

در حالی که
صحیحین جامع همه احادیث نمیباشند

و بسیاری از محدثان، مورخان و مفسران سنی آن را نقل کرده[226]

و حاکم نیشابوری و دیگران این حدیث را صحیح شمرده
اند[227].

حتی ذهبی با آنکه ناصبی است و ابن حجر

با همه تعصبی که داشته است به صحت بسیاری از طرق این حدیث اعتراف کرده
اند[228].

ازاین
رو هیچ جایی برای خودداری از پذیرفتن تواتر این حدیث

وجود ندارد و عدم نقل بخاری و مسلم به علت آن است که این در مجموعه دربردارنده تمام

احادیث نیست و همچنین آن دو خواسته
اند رعایت نظر حاکمان

زمان خویش و گرایشات قوم خود را کرده باشند[229].

اشکال دوم: معنای مولی

معنای مولی در حدیث مذکور، محبوب و منصور است و پیامبر خواستند

تا عرب را به حفظ محبّت اهل
بیت و قبیله خویش سفارش کنند

ازاین
رو معنای حدیث چنین میشود:

«هر کس که مرا دوست دارد و مرا یاری میکند،

علی را نیز دوست بدارد و یاری کند.»[230]

ولی قرائن متعدّدی در کار است که نشان میدهد

«مولی» در حدیث بالا به معنی
«ولی» و «سرپرست» و «رهبر» و

«صاحب اختیار» است، و لفظ مولی به مفهوم محبوب و منصور به کار نرفته است. زیرا

مطابق حدیث نقل شده، پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، محبّت و یاوری علی

(علیه‌السلام) را مانند یاری و محبّت خود واجب شمرد. پیداست که چنین محبّت و

یاری تنها در صورتی امکان
پذیر است که مقام و منزلت

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از جنبه ریاست کلی و عصمتی که داشتند در

مورد علی
(علیه‌السلام) هم وجود داشته باشد[231].

شیعه قرینه مقامیه را که پیغمبر مردم را در غدیر و گرمای روز نگه داشته و این خطبه

را انشاء فرموده است، دلیل معنی اعلام ولایت می
داند.

 

تحریف غدیر

 پرسش 23.  

برخی مدعیاند که علی

(علیه‌السلام) از سوی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به یمن اعزام شده بود و

در حجة
الوداع حضور نداشت و در یمن بود؛ چه پاسخی به این

تحریف وجود دارد؟

 

علی (علیه‌السلام) دوبار به یمن اعزام شد یک سفر آن در رمضان

سال دهم بود[232]

و حضور حضرت سبب پذیرش اسلام از سوی قبیله همدان شد[233].

گویا در سفر رمضان، میان سپاه اعزامی اسلام و قبیله مذحج درگیری صورت گرفت و آن
گاه

پس از پذیرش اسلام از سوی آنان، امام غنایم را جمع آوری کرده خمس آن را جدا کردند و

بقیه را به جنگجویان دادند. پس از آن ضمن نامه
ای شرح واقعه

را برای رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نوشتند و حضرت از او خواستند تا در

سفر حج (حجة
الوداع) به او ملحق شود و امام نیز چنین کرد[234].

برخی مدعیاند که علی (علیه‌السلام) در

روز غدیر همراه پیامبر نبود و به یمن رفته بود. به گفته یاقوت حموی (متوفی 626ق)،

یکی از شیوخ بغداد، غدیر خم را دروغ پنداشت و گفت: در آن روز که رسول الله

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به غدیر خم آمد علی بن ابی
طالب

در یمن بود. چون ابوجعفر طبری (متوفی 310ق؛ محدث، مفسر و مورخ نامی اهل
سنت)

این سخن بشنید زبان به ذکر فضایل علی گشود و روایاتی در اثبات غدیر خم نقل کرد،[235]

مردم بسیار برای استماع سخنانش گرد آمده بودند[236].

اخبار فراوانی بر بازگشت علی (علیه‌السلام) از یمن و شرکت در

مناسک حجة
الوداع و سپس حضور در غدیر وجود دارد؛ علی بن

یونس نباطی بیاضی (متوفی 877 ق) درباره این شبهه می
نویسد:

در پاسخ کسانی که مدعیاند علی در یمن

بود و در غدیر حضور نداشت، چنین می
گوییم: هر محدثی که حدیث

غدیر را ذکر کرده از حضور علی (علیه‌السلام) نیز یاد کرده است؛ شعر حسان بن ثابت و

تبریک عمر نیز حضور علی را در غدیر تقویت می
کند[237].

به گزارش ابن کثیر دمشقی(متوفی 774ق)، علی (علیه‌السلام) از یمن

با شتری (برای قربانی) نزد پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) آمد… حضرت او را

در قربانی
اش شریک قرار داد…[238]

همچنین کسانی که حدیث غدیر را بیان کردهاند،

از همراهی علی (علیه‌السلام) در بازگشت از حج و حضورش در غدیر یاد نموده
اند؛

ابن حجر بر حضور امام در غدیر اصرار دارد[239].

 

انکار غدیر

 پرسش 24.  

اگر در غدیر خم چندین هزار نفر حضور داشتند، چرا

بعد رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با ابوبکر بیعت کردند؟ چرا پس از ماجرای

سقیفه، شرکت کنندگان در آن محفل و نیز مردم مدینه، سخنی که نشانه یادآوری این ماجرا

باشد، بر زبان نیاوردند؟ آیا همه این افراد، سخنان رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را فراموش کردند؟

برای یافتن سرنخهای تاریخی این مشکل

باید موقعیت زمانی این قطعه از تاریخ و نیز سیر جریان
های

سیاسی و اجتماعی از زمان واقعه تا وفات پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به

دقت بررسی شود. بر این اساس، پی
گیری بحث در محورهای زیر

ضرورت دارد:

1. قبل از تشکیل دولت اسلامی در مدینه به دست پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، مردم شهرهای بزرگ حجاز و بادیه
ها

تحت نظام قبیله
ای به سر میبردند.

در این نظام سرآمد بودن در صفاتی چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردباری و شرافت معیار

گزینش رهبر به شمار می
آمد و رهبر قبیله حق نداشت از میان

فرزندان و خویشانش جانشین برگزیند.

پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نخستین کسی بود که در

این سرزمین نهادی به نام دولت پدید آورد و ارزش
های فرا

قبیله
ای ارائه داد. آن حضرت (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

توانست قبایل مختلف شهرها و بادیه
های منطقه را تحت یک نظام

واحد متمرکز سازد. مردم که وی را پیامبری آسمانی می
دانستند،

تشکیل دولت از سوی او را امری الهیبه شمار آوردند و در برابر آن مقاومتی قابل توجّه

نشان ندادند. همچنین پیش از فتح مکه اسلام به گونه
ای روز

افزون در میان مردم شهرها و بادیه
ها گسترش یافت تا جایی که

سال بعد (سال نهم هجرت) عام
الوفود (سال هیأتها)

نام گرفت، ناگفته پیدا است، انگیزه همه این هیأت
ها معنوی

نبود و همه تازه مسلمانان ایمان قلبی نداشتند.

2. یکی از آموزههای اسلامی که پذیرش آن

برای مردم دشوار می
نمود، مسئله تعیین جانشین پس از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود، زیرا:

الف. مردم فقط پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را دارای بعد

الهی می
دانستند و حکومت فراقبیلهایاش

را می
پذیرفتند. در نگاه آنان، جانشین پیامبر

از چنین ویژگی
ای برخوردار نبود.[240]

ب. هنوز بسیاری از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهای دنیوی

آن حضرت مقید نمی
دانستند چنان که در مواردی چون صلح حدیبیه[241]

و تقسیم غنایم حنین[242]

واکنش اعتراض
آمیز نشان دادند.

ج. بسیاری از مردم اطاعت از فرمانهای

مربوط به بعد از زندگانی رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را نمی
پذیرفتند؛

زیرا هنوز از آموزه
های جاهلی که به رئیس قبیله اجازه تعیین

جانشین نمی
دهد، دل نبریده بودند و طبیعی بود که مسئله

ریاست دولت را از ریاست یک قبیله مهم
تر بدانند.

د. هنوز بعضی از قریشیان تازه مسلمان چنان میپنداشتند

که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در راستای رقابت قبیله
ای

مسئله نبوت را مطرح کرده است. این گروه با توجّه به اقبال عمومی مردم به آن حضرت

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) جرأت مخالفت نداشتند ولی با تعیین جانشین به ویژه از

تیره بنی
هاشم، لب به اعتراض گشودند و با بهرهگیری

از پشتوانه فرهنگ قبیله
ای مردم اعتراض خویش را روشنتر

بیان کردند.

هـ. در زمان جاهلیت تنها اشرافی به مجلس مشورتی قریش

(دارالندوه) راه می
یافتند که به چهل سالگی رسیده باشند.[243]

بر این بنیاد، پذیرش جانشین رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، به ویژه اگر آن

فرد داماد پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود و کمتر از چهل سال (حضرت علی

(علیه‌السلام) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت) داشت، بسیار دشوارتر می
شد.

3. حضرت علی (علیه‌السلام) نزد بسیاری از قریشیان مسلمان امروز

و مشرک دیروز،به سبب دلاوری
هایش در جنگهایی

مانند بدر و احد به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره پذیرفته شده
ای

نبود. این پدیده سبب شد به تبلیغات گسترده روی آورند و چهره علی (علیه‌السلام) را

نزد همه اعراب غیرقابل قبول جلوه دهند[244]

و جانشینی او را برنتابند.

4. نگاه پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به جانشینی

حضرت علی (علیه‌السلام) الهی و از روابط قبیله
ای و

خویشاوندی بسیار فراتر است؛ زیرا آن حضرت (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به حفظ آیین

وحی می
اندیشید و طبیعی است که آشناترین فرد به کتاب و سنت

و شجاع
ترین و کوشاترین فرد در راه گسترش اسلام را برگزیند.

البته پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با وضعیت جامعه آشنا بود. ازاین
رو،

از آغاز رسالت، در موقعیت
های گوناگون، به بهانههای

مختلف و با بیان
های متفاوت ویژگیهای

حضرت علی (علیه‌السلام) را یاد آور می
شد و از جانشینیاش

سخن به میان می
آورد. آن بزرگوار، سرانجام از سوی خداوند

مأمور شد در بزرگ
ترین اجتماع مسلمانان که برخی شمار آنها

را بیش از یکصد هزار تن دانسته
اند، آشکارا این مسئله را

اعلام کند[245]

و دغدغه مخالفت جامعه را نادیده بگیرد.

5. پاسخ به راز پیش دستی انصار در تعیین خلیفه از سوی خود، به

نوعی ترسیم
گر چهره واقعی اصحاب است؛ زیرا آنان با هدف

تعیین خلیفه
ای جز حضرت علی (علیه‌السلام) در سقیفه

گرد آمدند، گرچه آنان هرگز از جانشینی شخصیتی مانند حضرت علی
(علیه‌السلام)

هراسناک نبودند و او را ادامه دهنده راه پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می
دانستند. اما

آنها با تیزبینی دریافته بودند که شانسی برای به قدرت رسیدن حضرت علی (علیه‌السلام)

وجود ندارد. مخالفت یاران بزرگ پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با راه افتادن سپاه اسامه و نیز مخالفت آنان با

نگارش وصیت از سوی پیامبر اکرم
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و به

احتمال فراوان، حوادث دیگری که تاریخ ما را از آن بی
خبر

گذاشته است، انصار را به این نتیجه رسانده بود که مهاجران اندیشه به دست گرفتن

حکومت در سر می
پرورانند و احتمال دارد قریشیانی که سرانشان

در نبرد با نیروهای انصار حامی پیامبر به قتل رسیدند، با بهره
گیری

از پیوند نزدیک قریش و مهاجران در پی انتقام بر آیند. بنابراین، به سقیفه شتافتند

تا طرفداران غصب حق علی (علیه‌السلام) را دست کم از به دست گرفتن کامل قدرت

بازدارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئه
های

آتی، سهمی از قدرت به دست آورند.

6. هیچ یک از کسانی که در واقعه غدیر خم حضور داشتند، سخنان

رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را فراموش نکرده بودند؛ بلکه برخی به

خاطر ترس از جان و مال و برخی دیگر به خاطر حبّ دنیا و ریاست، و یا به خاطر بغض و

کینه
ای که از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در

سینه داشتند، خود را به فراموشی زدند؛ چنانچه غزالی، عالم مشهور اهل
سنت

در باره پیمان شکنی عمر بن خطاب می
گوید: «از خطبههای

رسول گرامی اسلام خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عید غدیر خم است که در

آن فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس از

این فرمایش رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به علی

(علیه‌السلام) این گونه تبریک گفت:«بخ بخ لک یا ابن أبی
طالب،

أصبحت مولای و مولی کل مسلم[246]؛

افتخار، افتخار ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مسلمانی هستی.»

این سخن عمر (به ظاهر) حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر

و امامت و رهبری علی و نشانه رضایتش از انتخاب علی به رهبری امت دارد؛ اما پس از

گذشت آن روز
ها، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و

رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکرکشی
ها،

برافراشتن پرچم
ها و گشودن سرزمینهای

دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و مصداق این آیه

قرآن شد «پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست

آوردند، و چه بد معامله
ای کردند»[247]».[248]

7. مع الاسف انکار غدیر در طول دوره خلافت خلفای سه گانه نیز

ادامه یافت و این نکته را در راستای سیاست انکار فضائل امیرمؤمنان (علیه‌السلام) می
توان

تحلیل کرد؛ مثلاً شعبه خبر می
دهد که زید بن ارقم حدیث غدیر

را کتمان می
کرده است.[249]

البته زید بعدها از حدیث غدیر یاد می
کرد؛ کسی از زید بن

ارقم پرسید: آیا ازرسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) سخنی در روز غدیر خم شنیده
ای؟

گفت: آری، و حدیث غدیر را باز گفت. شخصی دیگر برای تأکید، چهار بار پرسید: آیا به

راستی رسول خدا این سخن را گفته بود؟ و هر بار زید پاسخ مثبت می
داد[250].

8. شگفت اینجا است که مخفی داشتن و کتمان کردن تا زمان حکومت

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ادامه یافت و همچنان نافذ بود. آن جناب در ایام حکومتش

چند بار اصحاب رسول خدا را سوگند داد که برای حدیث غدیر شهادت دهند، گاهی در رحبه

مسجد کوفه و گاه بر فراز منبر؛ و هر بار گروهی برای شهادت دادن بر می
خاستند

و گروهی دیگر بر کتمان خود باقی می
ماندند.

 

یاد از غدیر

 پرسش 25.  

آیا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برای اثبات امامت

و ولایت خود، یادی از حدیث غدیر کرده است؟

واقعه غدیر خم از ابتدای وقوع در روز هجدهم ذیالحجه

سال دهم از هجرت نبوی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و از همان قرن
های

نخستین تا عصر حاضر پیوسته و بدون انقطاع از حوادث غیرقابل تردید بوده است، به طوری
که

دوست
داران اهلبیت (علیهم‌السلام)

به این واقعه ایمان داشته و دشمنان بدون این
که تردید یا

انکاری در آن راه دهند، آن را روایت کرده
اند. در تاریخ به

نمونه
هایی از احتجاج و دلیل آوردن به حدیث غدیرخم اشاره

شده است به گونه
ای که نخستین استدلال، کیفیت گفت و شنودی

است که به وسیله شخص امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با صحابه در مسجد رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و بعد از رحلت پیغمبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

وقوع یافته است.

پس از آن نیز امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در موارد بسیاری

به حدیث غدیر احتجاج کرده
اند همچنین نمونههایی

از مناشده از سوی امام روایت شده است؛ (مناشده سوگند دادن دیگران برای بیان موضوعی

است)[251]

که امام برخی از صحابه را سوگند دادند تا به ماجرای غدیر اشاره نماید، علامه امینی

به تفصیل به آن اشاره نموده است[252].

در این پاسخ به نمونههایی از آن به

اختصار اشاره می
شود:

1. بار نخستین که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به اجبار برای

بیعت آوردند و حضرت امتناع کرد، در آنجا فرمود: «… گمان ندارم پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در روز غدیر خم برای احدی حجتی و برای گوینده
ای

سخنی باقی گذاشته باشد. قسم می
دهم کسانی را که از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در روز غدیر «من کنت مولاه فعلی مولاه…» را شنیدند

که برخیزند و شهادت دهند». دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجرای غدیر شهادت

دادند و سایر مردم هم در این باره مطالبی گفتند، به طوری که عمر از ترس مجلس را

تعطیل کرد!![253].

2. بار دوم که حضرت را طناب برگردن و شمشیر بالای سر به اجبار

برای بیعت آوردند، عمر گفت: بیعت کن و گرنه تو را می
کشیم.

حضرت فرمود: «ای مسلمانان، ای مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم می
دهم

آیا از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شنیدید که در روز غدیر خم چه می
فرمود…»؟

همه تصدیق کردند و گفتند:آری به خدا قسم.[254]

3. در میدان جنگ جمل در بصره، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به

طلحه فرمود: تو را به خدا قسم می
دهم، آیا از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شنیدی که می
فرمود: «من کنت

مولاه فعلی مولاه». گفت: آری. فرمود: پس چرا به جنگ من آمده
ای؟

گفت: «در خاطرم نبود و فراموش کرده بودم»![255]

4. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به سال 35 هجری در «یوم الرحبه»[256]

که بسیاری از شاهدان واقعه غدیر از دنیا رفته بودند، به تعدادی از شاهدان غدیر خم

اشاره فرموده از آن حادثه مهم یاد کردند. أحمد بن حنبل (متوفی241ق) پیشوای حنبلیان

در مشهورترین کتاب خود به نام مُسند، به حدیث یوم
الرحبه به

روایت
های مختلف، اشاره نموده است[257]؛

در مسند او چنین روایت می
شود:

علی (علیه‌السلام) مردم را در رحبه جمع نمود سپس فرمود: خدا را

به گواهی می
طلبم و از هر مسلمانی که در روز غدیر خم بوده

می
خواهم که برخیزد و آنچه را از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شنیده، بازگوید. سی نفر برخاستند و ابونعیم نوشته؛

مردم زیادی برخاستند و شهادت دادند که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در آن

روز دست علی را گرفت و به مردم گفت: آیا می
دانید که من

نسبت به مؤمنان از خودشان اولی هستم؟ گفتند بلی ای رسول خدا. آن حضرت فرمود: هرکس

که من مولای اویم پس علی نیز مولای اوست.

ابوطفیل میگوید من از رحبه خارج شدم در

حالی که در قلبم چیزی بود (برای من سؤالی مطرح بود) لذا زید بن أرقم را ملاقات کردم

و به او گفتم من از علی
(علیه‌السلام) شنیدم که چنین و

چنان می
گفت. زید گفت: انکار نکن. من هم از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) این مطلب را شنیدم[258].

احمد بن حنبل در حدیثی دیگر، از شهادت 12 نفر از بازماندگان جنگ

بدریاد می
کند: عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت میکند:

علی را در روز رحبه دیدم که مردم را سوگند داد و به گواهی طلبید و می
گفت:

تنها کسی بپاخیزد و شهادت دهد که خود پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را در آن

حال دیده باشد. عبدالرحمن می
گوید: دوازده نفر از کسانی که

در بدر شرکت داشتند برخاستند. گویا من هم
اکنون به آنها مینگرم.

گفتند: ما گواهی می
دهیم روز غدیر خم از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شنیدیم که می
گفت:

«آیا من نسبت به مؤمنان از خودشان اولی نیستم؟ و همسرانم

مادرانشان نیستند؟»[259]

گفتیم: بلی.

فرمود: «هر کس که من مولای اویم پس علی هم مولای اوست»[260].

به گزارش احمد بن حنبل، سه نفر از صحابهای

که در غدیر بودند و در یوم
الرحبه از شهادت دادن استنکاف

ورزیدند، به نفرین امام علی (علیه‌السلام) گرفتار شدند[261].

او حتی به فردی از صحابه اشاره می
کند که به دلیل سکوت از

شهادت بر واقعه غدیر، بینایی
اش را از داد[262].

5. در واقعه جنگ صفین در سال 37 قمری مردی از لشکر معاویه قرآن

به دست به میدان مبارزه آمد در حالی که این آیه را تلاوت می
کرد:

﴿عَمَّ یَتَسَاءلُونَ. عَنِ

النَّبَإِ الْعَظِیمِ…
[263].

حضرت شخصاً به جنگ او رفتند و ابتدا پرسیدند: آیا نبأ عظیم را

که مردم بر سر آن اختلاف دارند می
شناسی؟ آن مرد گفت: نه!!

فرمود:

«به خدا قسم منم نبأ عظیم که بر سر آن اختلاف دارند. بر سر

ولایت من نزاع دارید… در روز غدیر دانستید و روز قیامت خواهید دانست که چه

کردید»؟[264].

 

دفاع از حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها)

 پرسش 26.  

چرا با وجود حضرت علی (علیه‌السلام) ، فاطمه زهرا

(سلام‌الله‌علیها) پشت در رفت؟ چگونه می
توان باور داشت که

با وجود علی (علیه‌السلام) ، همسر او برای باز کردن در خانه برود!چرا علی

(علیه‌السلام) آن دلیرمرد و پیروز جنگ
های احد و خیبر، از

همسر خود دفاع نکرد؟

 

در پاسخ به این سؤال، نخست گزیدهای از

ماجرای حمله به خانه فاطمه (سلام‌الله‌علیها) ارائه و سپس نکاتی پیرامون سؤال تقدیم

می
شود:

عمر همراه عدهای به طرف خانه فاطمه

(سلام‌الله‌علیها) آمد و در را کوبید، فاطمه با شنیدن سر و صدای جمعیت با صدای بلند

و همراه گریه فریاد زد: ای رسول خدا چه مصیبت
هایی پس از تو

از پسر خطاب و پسر ابوقحافه می
بینیم. گروهی با شنیدن گریه

فاطمه دلشان به درد آمد و با گریه آنجا را ترک کردند؛ اما عمر با گروهی دیگر باقی

ماندند[265].

گمان میرفت که به احترام حضرت فاطمه

(سلام‌الله‌علیها) پشت در کسی بدون اجازه وارد نخواهند شد، اما عمر در را با لگد

شکست، سپس وارد خانه شدند و علی (علیه‌السلام) را بیرون آوردند در حالی که به خاطر

این پیروزی الله اکبر می
گفتند!![266]

بنابراین حضرت صدیقه طاهره (سلام‌الله‌علیها) ، تصمیمی برای باز کردن درب نداشت و

برای این کار پشت درب نرفت او به هنگام هجوم، با دیدن عمر و همراهانش، در را بست و

نزدیک دَر ایستاده بود و احتمال نمی
داد که با وجود آن

حضرت، متعرض خانه شوند[267]

و این بی
شرمی مهاجمان بود که حرمت خانه و اهل آن را رعایت

نکردند.

اما درباره نقش و موضع امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در آن لحظات

نکات ذیل قابل توجه و درنگ است:

1. شکی نیست که امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، شجاع و قهرمان

بود و در تاریخ اسلام، فردی به پایه او در مقاومت و دلیری نمی
رسد،

از سویی شجاع، کسی است که به وظیفه خود عمل کند قدرت دفاع نداشتن، به معنای ضعف و

ترس و یا بی
اعتنایی در برابر حمله وحشیانه نیست، بلکه

شرایط دفاع برای امام فراهم نبود. امام قدرت لازم برای احقاق حقوق از نظر اجتماعی و

یاران را نداشت و امام به خاطر مصالحی، در موضوع حق حاکمیت بر مسلمانان که بزرگ
ترین

حق حضرت و حق مردم مسلمان بود، سکوت کرد، در مسایل شخصی مانند شکنجه حضرت زهرا

(سلام‌الله‌علیها) و شکنجه خود نیز سکوت کرد. و این روش امامان دیگر نیز بوده

است که در مصالح اسلام و مسلمانان از حقوق خود گذشته و حتی جان خود را فدا نموده و

بعضاً راضی شدند که خانواده
شان اسیر شود.

وظیفه محوری امیرمؤمنان (علیه‌السلام) صبر بود آنگونه

که پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از او خواسته بود:

«… پس چون از دنیا رفتم و از آنچه به تو وصیت کردم فارغ شدی و

بدنم را در قبر گذاشتی، در خانه
ات بنشین و قرآن را آنگونه

که دستور داده
ام، بر اساس واجبات و احکام و ترتیب نزول جمع

آوری کن، تو را به بردباری در برابر آنچه که از این گروه به تو و فاطمه زهرا

(سلام‌الله‌علیها) خواهد رسید سفارش می
کنم، صبر کن تا بر

من وارد شوی»[268].

2. تاریخ اسلام گواهی میدهد که درخت

اسلام در دل برخی ریشه ندوانیده بود، بلکه نهالی تازه پاگرفته در دل آن
ها

بود و امکان داشت با نسیمی یا بادی از جای کنده شود. در چنین شرایطی اعمال قدرت، و

کشتن مهاجم و دستیاران او، نتیجه
ای جز یک جنگ داخلی تمام

عیار میان بنی
هاشم و قبیلههای تیم

و عدی در برنداشت[269]،

از این جهت، امام بردباری را پیشه کرد و کراراً این سخن را تکرار می
کرد:

«به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم؛ و به

خاطرم خطور نمی
کرد که عرب بعد از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ؛ امر امامت و رهبری را از اهل
بیت

او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی
کردم)

آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف

فلان… بود که با او بیعت کنند، دست بر روی دست گذاردم تا این
که

با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می
خواهند دین

محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم

اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن

برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ
تر

بود چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است، که زایل و تمام می
شود.

همان
طور که «سراب» تمام میشود و

یا همچون ابرهایی که از هم می
پاشند. پس برای دفع این حوادث

به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید»[270].

 

ارتداد مردم

 پرسش 27.  

آیا واقعیت دارد که مردم بعد از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مرتد شدند مگر سه یا چهار نفر، منظور از حدیث:«ارتدّ

الناس بعد النبی الاّ ثلثه او اربعه»چیست؟

«ارتداد» در این روایت معنای خاص را داراست و لازم است در پاسخ

به این حدیث، سند و متن آن مورد بررسی قرار گیرد:

در سند این روایت افراد مجهول وجود دارد[271]

و ازاین
رو این حدیث ضعیف شمرده میشود

و غیرقابل اعتماد است.

پذیرش ارتداد به معنای انکار ایمان برخی از چهرههای

شاخص صدر اسلام است؛ صحابه
ای که شیعه و سنی بر بلندمرتبگی

آنان اذعان داشتند که مرتد شمردن آنان سخت است. همچنین بعد از رحلت رسول الله

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، جمع زیادی از بنی
هاشم و غیر

آنان، در مخالفت با اقدام صورت گرفته در سقیفه، در خانه علی (علیه‌السلام) تحصن

کردند و خانه را جز با تهدید ترک نکردند که این امر نشان
گر

پایبندی عده
ای از صحابه بر وصیت پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و نفی ارتداد آنان است.[272]

در کنار این روایت ضعیف، چند روایت دیگر نیز وجود دارد که برخی

قابل اعتماد و صحیح است[273]

که علمای اسلام آن را تأویل می
کنند.

جز روایت مورد اشاره، و با عنایت به صحت برخی از روایات،

«ارتداد» در روایتی چون «ارتد الناس الّا…»، به معنایی، غیر از خروج از دین تفسیر

می
شود[274].

ارتداد بهمعنای بازگشت و یا تمرد از

اوامر و نواهی الهی است و مراد حدیث آن است که آنان از بیعتی که با علی

(علیه‌السلام) در روز غدیر بستند، بازگشتند و حق خلافت الهی علی (علیه‌السلام) را

نادیده گرفتند و منظور از ارتداد، بی
وفایی، تمرد، رویگردانی

از ولایت و غدیر است؛ یعنی، مردم پس از وفات رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

روی گردان شدند و به عهد خود پایبند نماندند، مگر سه یا چهار نفر – سلمان، ابوذر،

مقداد و عمّار -.

روایت ذیل، تأییدی بر انتخاب معنای بیوفایی

و پیمان شکنی برای ارتداد است؛ امام باقر (علیه‌السلام) فرمود:

«عدهای از مهاجرین و انصار و دیگران

نزد امیرمؤمنان (علیه‌السلام) آمدند و گفتند: قسم به خدا تو امیرمؤمنانی ! سوگند به

خدا سزاوارترین فرد به این مقام شما هستید! دستان خود را جلو آور تا با شما بیعت

کنیم و قسم به خدا خود را قربانی رکاب تو خواهیم ساخت. امام در پاسخ فرمود: اگر شما

بر این ادعا صادق هستید فردا با سرهای تراشیده نزدم آیید. فردا جز امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) ، سلمان، مقداد و ابوذر، کسی سر خود را نتراشید!»[275].

 

بیعت با خلیفه

 پرسش 28.  

آیا امیرمؤمنان (علیه‌السلام) با اختیار، با

ابوبکربیعت کردند؟

 

در پاسخ به این پرسش، به چهار نکته ذیل اشاره میشود:

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) تا پیش از رحلت حضرت زهرا

(سلام‌الله‌علیها) با ابوبکر بیعت نکردند[276].

برخی از متون بر بیعت نکردن بنی
هاشم نیز تا رحلت

حضرت صدیقه (سلام‌الله‌علیها) اذعان دارند.

زهری مینویسد: «تا پیش از درگذشت فاطمه

(سلام‌الله‌علیها) ، نه تنها علی (علیه‌السلام) بلکه هیچ
یک

از بنی
هاشم با ابوبکر بیعت نکردند»[277].

پرهیز امام و همسرش فاطمه (سلام‌الله‌علیها) ، از بیعت با

ابوبکر نشان از عدم مشروعیت خلافت داشت؛ بخاری، در صحیح خود می
نویسد:

«حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بعد از رسول
خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شش ماه زنده بود. بعد از آن که از دنیا رفت، شوهرش علی

او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر که حاکم اسلامی بود و معمولاً نماز بر میت را حاکم

اسلامی می
خواند، اعلام نکردند. در این شش ماه با ابوبکر

بیعت نکردند»[278].

بدیهی است اگر خلافت ابیبکر، شرعی و به

اصطلاح جامع الشرایط بود،چرا دختر گرامی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

، فاطمه
(سلام‌الله‌علیها) در حالی که بر او خشمگین بود، جهان راوداع

کرد، و همسر او نیز تا شش ماه با او بیعت ننمود؟[279]

وضعیت جاری در جامعه صدر اسلام و خطرات و تهدیدات بیرونی و

درونی، عاملی برای بیعت امام تلقی می
شود، مورخان به

استدلال عثمان در متقاعد کردن امیرمؤمنان (علیه‌السلام) چنین اشاره می
کنند:

«تا وقتی تو بیعت نکنی، کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. امام

باز هم خودداری کرد، ولی سرانجام پذیرفت و مسلمانان خوشحال شدند».
[280]

بیعت حضرت، از روی اختیار و رغبت نبود، بلکه از روی اکراه و به

زور انجام شد و امام نیز به بیعت اجباری اشاره نمود[281].

معاویه در نامهای به علی (علیه‌السلام)

می
نویسد: به یادآر هنگامی را که مانند شتر سرکش طنابی به

گردنت افکندند و برای بیعت به مسجد بردند.

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در پاسخ نامه او مینویسد:

«خواستی مرا نکوهش کنی، امّا ستودی، برای مؤمن مشکلی نیست که

مظلوم و ستمدیده باشد»
[282].

 

راز سکوت تلخ

 پرسش 29.  

چرا علی (علیه‌السلام) در برابر غصب خلافت

سکوت کرد؛مگر نه این
که خلافت حق علی (علیه‌السلام)

بوده است؛چرا ایشان تا پای جانش نایستاد و مقاومت ننمود؟آیا در نهج
البلاغه

به دلایل سکوت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در برابر غصب خلافتش اشاره شده

است؟

 امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در برابر غصب حق خلافت

سکوت کرد و خود از این سکوت به تلخی یاد می
کرد و در نهجالبلاغه

آن را تلخ
تر از حنظل شمرد[283].

سکوت علی (علیه‌السلام) صرفاً ناشی از اضطرار و تنهایی نبود؛

برای او آسان بود که قیام کند و حداکثر آن بود که به واسطه نداشتن یار و یاور، خودش

و فرزندانش شهید شوند. شهادت آرزوی علی بود[284].

اما او از میان دو کار، بنا به مصلحت یکی را انتخاب کرد که شاق
تر

و فرساینده
تر بود:

«آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد،

در حالی که می
دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون

محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می
کند. او میدانست

که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه
ها

به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده

از آن کناره
گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست

تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم؟یا در این محیط خفقان
زا

و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و

مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می
دارد!

پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه
تر دیدم.

پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با

دیدگان خود می
نگریستم که میراث مرا به غارت میبرند!».[285]

درباره چرایی سکوت، با الهام از فرمایشات ایشان، به نکات ذیل

اشاره می
شود:

1. بیوفایی یاران

پیرامون امیرمؤمنان (علیه‌السلام) یارانی جان نثار و اهل جهاد و

شهادت چون حمزه و جعفر (علیه‌السلام) وجود نداشت تا با یاری آنان برای مقابله با

غاصبان اقدام شود[286].به

جز اهل
بیت نیز بیوفایی نمایان بود

و بدیهی است در این وضعیت، شکل
گیری قیام با از دست دادن

رهبری چون علی (علیه‌السلام) همراه بود و این خسارت برای جامعه نوپای اسلامی جبران
پذیر

نبود[287]؛

امام می
فرماید:

«پس از وفات پیامبر و بیوفایی یاران،

به اطراف خود نگاه کرده، یاوری جز اهل
بیت خود ندیدم که اگر

مرا یاری کنند کشته خواهند شد، پس به مرگ آنان رضایت ندادم، خار در چشمم بود و چشم
ها

را بر هم نهادم، استخوان در گلویم گیر کرده بود و نوشیدم، گلویم فشرده می
شد

و تلخ
تر از حنظل در کامم ریخته بود و صبر کردم»[288].

2.جلوگیری از خطر انحراف

در ماههای آغازین خلافت ابوبکر، قبایل

و گروه
هایی پرچم «ارتداد» و بازگشت به بتپرستی

را برافراشتند و با حکومت اسلامی مخالفت کردند. علاوه بر تهدید جدی مرتدین، مدعیان

نبوت و پیمبرانی دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، و

جبهه منحرف را تقویت کردند و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد

حمله به مدینه را داشتند. در این موقعیت ایمان مسلمانان و اصل نظام اسلامی در معرض

تهدید و خطر سقوط قرار گرفته بود.

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) میفرماید:

«آنگاه که پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با

یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم می
گذشت و نه

در خاطرم می
آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از اهل
بیت او بگرداند، یا مرا

پس از وی از عهده
دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزی که

نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشیدم تا آن
جا

که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می
خواهند دین محمد

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را

یاری نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنه
ای در آن بینم یا

شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت
تر از رها کردن

حکومت بر شماست، که حکومت کالای چند روزه دنیاست…»[289].

3. حفظ اتحاد اسلامی

برای امیرمؤمنان (علیه‌السلام) باقی ماندن اساس اسلام از هر چیز

دیگر محبوب
تر و با ارجتر بود[290]

و ازاین
رو بر وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن تفرقه در آن

تأکید داشت. زیرا شکوه داخلی و قوت بیرونی مسلمین، مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه

خود بودند[291].

علی (علیه‌السلام) در دوران خلافت خودش، آنگاه

که طلحه و زبیر نقض بیعت کردند و فتنه داخلی ایجاد نمودند، مکرر وضع خود را بعد از

پیغمبر با این
ها مقایسه میکند و

می
گوید: من به خاطر پرهیز از تفرق کلمه مسلمین از حق مسلّم

خودم چشم پوشیدم و اینان با این
که به طوع و رغبت بیعت

کردند، بیعت خویش را نقض کردند و پروای ایجاد اختلاف در میان مسلمین را نداشتند.

امام پیش از عزیمت به بصره، در یک خطبه فرمود: قریش پس از رسول

خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) حق ما را از ما گرفت و به خود اختصاص داد.

«دیدم صبر از تفرق کلمه مسلمین و ریختن خونشان بهتر است؛ مردم

تازه مسلمان
اند و دین مانند مشکی که تکان داده میشود

کوچک
ترین سستی آن را تباه میکند و

کوچک
ترین فردی آن را وارونه مینماید».

آن
گاه فرمود: چه میشود طلحه و

زبیر را؟ خوب بود سالی و لااقل چند ماهی صبر می
کردند و

حکومت مرا می
دیدند، آنگاه تصمیم

می
گرفتند. اما آنان طاقت نیاوردند و علیه من شوریدند و در

امری که خداوند حقی برای آنها قرار نداده با من به کشمکش پرداختند.»[292].

 

رد پیشنهاد ابوسفیان

 پرسش 30.  

چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برای گرفتن

خلافتش کمک و پیشنهاد ابوسفیان را رد کرد؟

به روایت شیخ مفید، ابوسفیان با بلندترین صدای خود، بنیهاشم

و بنی
عبدمناف را مخاطب قرار داد و گفت: «سوگند به خدا که

اگر بخواهید من شهر مدینه را برای دفع ایشان از سواره نظام و پیاده نظام پر می
کنم؛

در این حال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) او را از دور صدا زدند که: برگرد ای

ابوسفیان! سوگند به خداوند که تو در این گفتارت، خدا را مدّ نظر نداشته
ای!

و همیشه در صدد کید و مکر برای اسلام و اهل اسلام بوده
ای!

و ما اینک به تجهیز جنازه رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) اشتغال داریم! و هر

مردی که هر عملی به جا آورد بر عهده خود اوست، و خود ضامن و نگهبان گناهانی است که

مرتکب می
شود»[293].

درباره این پرسش، با توجه به گزارشهای

مندرج در سایر متون حدیثی و تاریخی، نکات ذیل بیان می
گردد:

1. امام در سخن خود، نفاق و عدم صداقت ابوسفیان را عیان کرد؛

بدیهی است تکیه بر وعده کسی که پیشتر دشمن اول اسلام و پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود، خلاف دوراندیشی
بود.

ازاین
رو امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ضمن اشاره به پیشینه او

و تأکید بر فتنه
گری وی، با پیشنهاد وی مخالفت کردند و

فرمودند:

«و ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم».[294]

گذر ایام، پرده از چهره واقعی ابوسفیان برداشت زیرا همو به

هنگام انتقال خلافت به
بنیامیه و

بنی
مروان با وقاحت تمام چنین میگفت:

«هان ای بنی
امیه! بکوشید و گوی زمامداری را از میدان

بربایید (و به یکدیگر پاس دهید) سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد می
کنم!

بهشت و دوزخی در کار نیست»[295]
.

2. با درنگ دوباره به راز سکوت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و بیعت

ایشان با خلیفه نخست، این نکته مبرهن است که قیام و خیزش در آن شرایط جامعه اسلامی،

برای اساس اسلام زیان
بار بود و به نفع امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) نیز تمام نمی
شد؛ امام برای حیات دین و

جلوگیری از شکستن صف مسلمانان سکوت کرد و بدیهی است پیشنهاد ابوسفیان مورد پذیرش

حضرت نبود.

به گزارش ابن ابی الحدید، امام (علیه‌السلام) به ابوسفیان

فرمود:

«إنک ترید أمرا لسنا من أصحابه و قد عهد إلی رسولالله

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) عهدا فأنا علیه؛تو در پی انجام کاری هستی که ما اهل آن

نیستیم. پیامبر خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با من عهدی نموده است که من بدان

پای
بندم.»[296]

 

نماز با خلفا

 پرسش 31.  

آیا امام علی (علیه‌السلام) پشت سر خلفا نمازمیخوانده

است؟

 

حضور در نماز جمعه و جماعت و نماز خواندن امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) پشت سر خلفا، مسئله
ای است که برخی با تکیه

بر آن در پی مشروعیت بخشی حکومت خلفا هستند[297]؛

حال آن
که در برابر این پرسش و شبهه، دیدگاههای

مختلفی ارائه شده و آن را از قطعیت دور می
سازد. در این

باره چند نکته لازم به ذکر است:

1. از زمان پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) حضور در نماز

جماعت و جمعه به عنوان یک اصل پذیرفته شده برای تمام صحابه تلقی می
شد

به گونه
ای که تارکان آنها مورد مذمت و تقبیح و حتی توبیخ

قرار می
گرفتند و مسلمانان نسبت به این سیره بسیار اهتمام

داشتند. بدیهی است اگر امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در این جمع
های

عبادی شرکت نمی
کرد، این مسئله بهانهای

برای تشدید حملات به ایشان و ایجاد تردید در اذهان مسلمانان می
گردید.

ازاین
رو امام شرکت در مراسم عبادی اجتماعی در عصر خود را

یک امر لازم تلقی نموده و در آن مشارکت داشت.[298]

2. امام با شرکت در نماز جماعت خلفا، در پی تحکیم مصالح عالیه

اسلام بود، زیرا در صورت عدم شرکت ایشان، سستی و ضعف حکومت مسلمانان را در پی داشت

و این امر بهانه
ای برای اختلاف و آسیبپذیری

وحدت مسلمانان می
شد. ازاینرو

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) برای حفظ مصالح دین مبین اسلام در صف جماعت و جمعه خلفا

شرکت می
جست.

امام خمینی(ره) در این زمینه معتقد است: «حضرت امیر

(علیه‌السلام) بیست و چند سال به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها رفت، تبعیت

از این
ها کرد برای اینکه یک مصلحتی بود که فوق این مسائل

بود».[299]

3. گروهی از متکلمان شیعی ضمن اذعان بر حضور امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) در صف جمعه و جماعت خلفا، بر این باورند که امام به آنان اقتدا نمی
کرد

و حضور ایشان صوری بود و خود نیت فرادا داشت[300].

روایت تفسیر قمی گویا ناظر به این سبک نمازخواندن امام است:

«حضر المسجد ووقف خلف أبی بکر وصلّی لنفسه؛ (امام) در مسجد حاضر
شد

و پشت أبی
بکر ایستاد و نماز را

فرادی می
خواند.»[301]

همچنین زراره میگوید: به حضرت امام

باقر (علیه‌السلام) عرض کردم: عده
ای روایت کردهاند

که حضرت امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) در نماز جمعه بدون آن
که

سلام نماز جمعه را بگویند بلند شدند و دو رکعت بر آن اضافه کردند و نماز را به صورت

چهاررکعتی تمام کردند. امام باقر (علیه‌السلام) فرمود:

«امیرمؤمنان پشت سر امام جمعه فاسق نماز خواند و هنگامی که امام

جمعه فاسق سلام نماز جمعه را داد و از نماز منصرف شد، امیرمؤمنان بلند شد و بدون

اینکه سلام آن دو رکعت قبلی را بدهد، دو رکعت دیگر خواند ونماز را به صورت چهار

رکعتی خواند و نماز، نماز ظهر شد. یکی از نمازگزاران گفت: یا علی! چهار رکعت

خواندی؟! و بین رکعت
ها سلام نکردی. امام فرمود: کسی از این

چهار رکعت سر در نمی
آورد. آن مرد نفهمید که امام چه میگوید».[302]

4. برخی از عالمان شیعه، نماز امام پشت سر خلفا را به صورت

حقیقی معناکرده و آن را صوری نمی
دانند و این نظر را مستند

به تعدادی از روایات می
نمایند از جمله در روایت سماعه این

سؤال مطرح است که ازدواج با اهل
سنت و خواندن نماز پشت سر

آنان چه حکمی دارد و امام در پاسخ فرمود: «صحت این مسئله برای برخی شدید و

ناپذیرفتنی است؛ «قد أنکح رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، و صلی علی

(علیه‌السلام) وراءهم»[303]؛

اما پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با آنان عقد ازدواج بست و علی

(علیه‌السلام) نیز پشت آنان نماز خواند».

گروهی از فقهای شیعه با استناد به این دسته از روایات فتوا دادهاند،

که مستحب است انسان در نماز جماعت براداران اهل
سنت حاضر

شود و با آنان نماز بخواند[304].

 

حمله به ایران

 پرسش 32.  

نظر امام علی (علیه‌السلام) درباره حمله اعراب به

ایران برای گسترش اسلام چه بوده است و ایشان چه موضعی داشته
اند؟

آیا ایشان و فرزندانشان حسن و حسین (علیهما‌السلام) در این حملات شرکت کردند؟

در پاسخ این پرسش، به دو نکته محوری اشاره میشود:

نکته اول: موضع امام علی (علیه‌السلام)

1. در میان نصوص تاریخی مطلبی که دلالت بر مخالفت صریح حضرت

(علیه‌السلام) با ورود به ایران بنماید، دیده نشده است، بلکه از برخی از قراین می
توان

چنین نتیجه
گیری کرد که اصل مسئله فتوحات و گسترش اسلام و

پایداری در مقابل کفر و شرک آن زمان به نحو ضمنی مورد تأیید آن حضرت (علیه‌السلام)

بوده است.این سخن امام به نوعی تأیید اصل فتوحات است:

«شکست و پیروزی در این جنگ با زیادی و کمی نیروهای جنگجو میسر

نشده است، زیرا این دین خدا بوده که او آن را آشکار کرده و این سپاهیان لشکریان

خداوند هستند که خداوند آنها را مهیا ساخته و یاری رسانده است تا به اینجا رسیده

است (اشاره به پیروزی
های مسلمانان) و ما با امید به وعده

خداوند حرکت کرده
ایم (و منتظر انجام آن هستیم) و خداوند

حتما وعده
اش را وفا کرده و سپاهش را پیروز خواهد گردانید»[305].

2. زمانی که خبر آمادگی دولت ساسانی و تدارک هفتصد هزار نفر

برای حمله به سرزمین
های اسلامی، به مدینه رسید، شورای

دفاعی شکل گرفت و کسانی که مورد مشورت قرار گرفتند پیشنهاد حضور مستقیم خلیفه در

میدان نبرد و تخلیه تمام مراکز نظامی و اعزام آنان برای نبرد با ساسانیان را دادند،

طلحه و عثمان بن عفان گفتند: همه نیروهای شام، نیروهای یمن، نیروهای مدینه و

نیروهای مکه را جمع کن و خودت هم با آنان برو تا بتوانید در برابر نیروهای زیاد

حکومت ایران مقاومت کنید و لیکن امیرمؤمنان (علیه‌السلام) که مورد مشورت قرار گرفت

به گونه دیگری طرح خود را ارائه داد. حضرت (علیه‌السلام) ضمن مخالفت با پیشنهادهای

ارائه شده، این نکته را یادآور شد که:

«صلاح آن است که تو به عنوان قطب و مرکز آسیای اسلام در مرکز

حضور داشته و از آنجا به چرخاندن سنگ آسیای اسلام به وسیله عرب
های

مجاهد بپردازی و اگر تو از مرکز خارج شوی از سویی تعدادی از اعراب بادیه نشین که

هنوز مسلمانی در میان آنان رسوخ نیافته، طمع تصرف مرکز را در سر می
پرورانند،

و به مدینه حمله خواهند کرد و از سوی دیگر ایرانیان با دیدن تو خواهند گفت که این

اصل و ریشه عرب است و اگر او را از بین ببریم از شر اعراب راحت خواهیم شد، بنابراین

با شدت بیشتری به مسلمانان حمله خواهند کرد. امام فرمود: نیروهای شام را از شام

نیاور و الا رومیان حمله می
کنند. نیروهای یمن را هم نیاور

وگرنه حبشی
ها حمله میکنند.

نیروهای مدینه و مکه را هم نبر چون اعراب اطراف حمله می
آورند.

خودت هم نرو و از فراوانی عدد دشمن نترس. ما در زمان پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با فراوانی عدد نمی
جنگیدیم».

خلیفه نظر علی (علیه‌السلام) را پسندید و عده کمی نیرو را با

سعدبن ابی وقاص به جبهه فرستاد و این نیروها به نیروهای جبهه ملحق شدند و پیروز هم

شدند.[306]

عمر هنگامی که سخنان درست حضرت علی (علیه‌السلام) را همراه با

استدلال
های محکم او شنید، رو به اصحاب کرده و گفت: وای بر

شما، همه شما از گفتن سخنانی مانند آنچه ابوالحسن (حضرت علی (علیه‌السلام) ) گفت،

ناتوان بودید.[307]

نکتهای که در این مشورت خواهی باید به

آن توجه کرد این است که علی (علیه‌السلام) علیه اسلام کاری کرد که این جنگ با

کمترین نیرو و کمترین تلفات پایانیافت.

3. عمربن خطاب تلاش کرد که علی (علیه‌السلام) را به جنگ بفرستد

ولی علی (علیه‌السلام) نپذیرفت و نیامد.[308]

به گفته مورخان، عمر بن خطاب رفتن به جنگ قادسیه را به علی (علیه‌السلام) پیشنهاد

کرد تا فرماندهی عملیات ارتش مسلمانان را بر عهده گیرد. علی (علیه‌السلام) امتناع

کرد؛ ناگزیر سعد وقاص را اعزام نمود.[309]

4. اما در مورد حضور امام حسن و حسین (علیهما‌السلام) ، هیچ یک

از منابع و مآخذ معتبر شیعی از حضور آنان در فتوحات ایران، شام و یا آفریقا سخنی

نگفته
اند. اما تاریخ طبری، یکی از منابع اهلسنت

از حضور آن دو امام خبر داده است و مدعی است «سعید بن عاص به سال سی
ام

از کوفه به منظور جنگ آهنگ خراسان کرد. حذیفة بن یمان و کسانی از یاران پیمبر خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با وی بودند؛ حسن و حسین، عبدالله بن عباس، عبدالله بن

عمر، عمرو بن عاص و عبدالله بن زبیر نیز با وی بودند»[310]

این روایت را شخصی به نام علی بن مجاهد مسلم کابلی ارائه داده است که او را دروغ
گو

و در نقل حدیث ضعیف می
شمارند[311].

 دوم: اصل فتوحات مسلمانان

درباره لشکرکشی مسلمانان به سرزمینهای

دیگر بعد از وفات پیامبر اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نکاتی لازم به ذکر است:

1. اگر حرکت ترسیمی از سوی رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، پس از فوت ایشان ادامه می
یافت

و زمام امامت و خلافت به دست وصی ایشان امیرمؤمنان (علیه‌السلام) می
افتاد،

بی
شک دعوت اسلامی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

در عرصه وسیع
تری گسترش مییافت

و همسایگان دولت اسلامی و سایر ملل خود به پذیرش این دین الهی پیشقدم می
شدند

و فتوحات خونین و لشکرکشی
های دوران خلفا، به گونهای

دیگر رقم می
خورد.

2. لازمه هر فتح و پیروزی، توسعه فرهنگ اسلامی است، یعنی به

موازات فتح شهرها می
باید مردم آن سامان به حقایق، اصول و

اهداف اسلام آشنا شوند و هسته و پوسته اسلام را بشناسند، مع الاسف در غالب لشکرکشی
های

صورت گرفته در عهد ابوبکر، عمر و عثمان این نکته مهم مدنظر حاکمان وقت نبود، آنان

اهتمامی در ارشاد مردم، تعلیم، فرهنگ
سازی و تربیت ایشان

نداشتند!چه در منطقه شام و چه در ایران. آنان فقط در برابر اقبال مردم، شهادتین را

بر زبان ایشان جاری می
ساختند و به برخی از حرکات و شعائر

آنان را تمرین می
دادند بدون آن که عقیده باطلی را از ذهن

ایشان بزدایند و فکر صحیحی رابر ایشان ترسیم نمایند.

نتیجه این فتوحات نیز آن بود که: بسیاری از کشورها و مناطقی که

دوره خلفا فتح می
شدند، به سمت کفر و نافرمانی بر میگشتند

و سپس دوباره به دست مسلمانان فتح می
شدند! این نتیجه اکتفا

به ظاهر اسلام بود در صورتی که پیامبر اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از مردم

اسلام و ایمان را به طور توأم خواستار بود:

﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل

لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ
[312]؛

«عربهای بادیه نشین گفتند: ایمان

آوردیم بگو: شما ایمان نیاورده
اید ولی بگویید اسلام آوردهایم

اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.»

این نقیصه بزرگ، ریشه در ضعف اعتقادی حاکمان وقت داشت طبیعی است

حاکم و یاران وی که اسلام در نهاد ایشان رسوخ نکرده و آنان در بسیاری از وهمیات و

انحرافات گذشته خود باقی
اند نمیتوانستند

سکان
دار هدایتمردمی باشند که در اثر این لشکرکشیها

با آئین هدایت بخش چون اسلام مواجه می
شوند.[313]

3. فتوحات بزرگ و پیروزی مسلمانان در گرو عوامل چندی بود؛ ایمان

واعتقاد شخصی بسیاری از جهادگران مسلمان را در سرعت فتوحات مؤثر بود. همچنین وقتی

به پیروزی مسلمانان در ایران دقت کنید می
توانید به

ناخشنودی مردم از حکومت ساسانی، وجود امتیازات طبقاتی بسیار خشن در جامعه، بی
روح

شدن آئین زرتشتی و آشفتگی نظام حکومتی ساسانی دقت کنید.

دکتر عبدالحسین زرین کوب میگوید: «سقوط

دولت ساسانی به دست عرب شد ولی نه به خاطر قدرت عرب بلکه به خاطر ضعف و فساد دولت

ساسانی و در موقع حمله عرب، ایران از پای در آمده بود. دولت ساسانی در آن زمان

مانند مرده حضرت سلیمان بود که بر عصا تکیه داشت و موریانه آن را خورد و زمین

افتاد.»[314]

4. حضور برخی از چهرههای نامی و پیرو

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در میان مدت و درازمدت توانست بن مایه
هایی

از اصول و مبانی اسلام را در برخی از مناطق فراهم آورد. ازاین
رو

حضور و تلاش شخصیت
هایی چون: سلمان فارسی، حذیفة بن یمان،

هاشم مرقال و عمار یاسر ستودنی است.

5. اسلام یک دین جهانی بوده و هست و نمیتوانست

هدایت خود را در مهد اسلام و شهر مکه و یا نهایتاً جزیرة
العرب

محصور کند، اما لشکرکشی
های انجام شده در عهد خلفای نخست

کاستی
های بسیاری را در پی داشت. آثار این ضعف هم در

کشورهای مفتوحه و هم در مرکز و گستره دولت اسلامی آشکار بود.البته در هر یک به نوعی

این کاستی
ها مورد مطالعه و دقت قرار میگیرد.اما

در دراز مدت، به دلیل آشنایی ملل و کشورهایی که اسلام به آنجا راه یافتهبود با

حقیقت و روح دین اسلام، تاریخ از شکل
گیری تمدنی یاد میکند

که آثار و ثمرات آن، قرن
ها جهان را برخوردار کرده بود.

6. فتوحات خلفای سه گانه، پیامدهای ناهنجاری را نیز در صف پیکار

جویان مسلمان بر جای گذاشت از جمله:

الف. پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس مأب که خوارج جزیی از آنها

بود.

ب. انحطاط اخلاق امت اسلام، در پی سرازیر شدن مال و ثروت فراوان

به درون سرزمین اسلامی.

ج. کاشت بذر تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی بر اثر مستی حاصل از

نعمت ثروت
های بیحد و حصر.[315]

 

همکاری با خلفا

 پرسش 33.  

اگر ابوبکر و عمر، غاصب خلافت بودند،

چرا امام علی (علیه‌السلام) با خلفا همکاری می
‌‌کرد؟

همکاری امام با دستگاه خلفا در حل معضلات دینی و مشکلات سیاسی

بود و چنین رفتاری، به معنای به رسمیت شناختن خلافت آنان نبود؛ زیرا امام اصولاً

خلافت آنان را مشروع نمی
دانست. امیرمؤمنان (علیه‌السلام)

با این رویکرد با هر سه خلیفه همکاری داشت و معضلات علمی و سیاسی آنان را حل و فصل

می
نمود. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در یکی از نامههای

خود، علت همکاری با دستگاه خلافت را چنین بیان می
دارد:

«به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم و به

خاطرم خطور نمی
کرد که عرب بعد از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) امر امامت و رهبری را از اهل
بیت

او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی
کردم)

آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف

فلان… بود که با او بیعت کنند. دست بر روی دست گذاردم تا این
که

با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می
خواهند دین

محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر

اسلام و اهلش را یاری نکنم، شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من

از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ
تر بود؛ چرا که این

بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است که زایل و تمام می
شود.

همان
طور که «سراب» تمام میشود و

یا همچون ابرهایی که از هم می
پاشند. پس برای دفع این حوادث

به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و محکم گردید».[316]

امام علی (علیه‌السلام) در عین انتقاد از خلافت، برای صیانت

اسلام در بعضی از مواقع به عنوان مشاور، نظراتی را در امور قضائی، دفاعی، علمی و

اعتقادی ارائه می
فرمود و تاریخ نمونههای

فراوانی را از گره گشایی
های حضرت در عصر خلفا به خصوص در

دوره خلافت عمر ارائه داده است.

زن زناکاری را که دیوانه بود، به دستور خلیفه عمر برای سنگسار

کردن می
بردند. حضرت امیر (علیه‌السلام) در برخورد با آنها

از حال او پرسیدند و چون از جریان مطّلع شدند، آنان را نزد خلیفه برگردانیده به او

گفتند: «آیا فرمایش رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را به یاد نداری که

فرمود: حکمی بر دیوانه نیست تا به عقل آید،و بر انسان خواب تا بیدار شود، و بر

خردسال تا به سنّ بلوغ برسد؟» خلیفه گفت: آری. و دستور داد تا زن را آزاد کنند.[317]

قاضی عضدالدین ایجی از علمای مشهور اهلسنت

در علم کلام در کتاب کلامی مواقف در بیان ادله اعلمیت حضرت علی (علیه‌السلام) در

میان اصحاب رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) این روایت را نقل می
کند:

زنی در زمان عمر فرزندش را شش ماه بعد از ازدواج به دنیا آورد

پس عمر دستور به سنگسار او داد پس حضرت علی (علیه‌السلام) فرمود:
تو

اجازه چنین کاری نداری و این آیه شریفه را تلاوت کرد:
﴿وَحَمْلُهُ

وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا
[318].

پس عمر گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود[319].

خوارزمی بعد از نقل این ماجرا، کلام عمر را به صورت کاملتر

بیان می
کند: «عجزت النساء أن تلدن مثل علی بن أبی طالب،

لولا علی لهلک عمر؛ زنان عاجزند از این
که مثل علی ابن

ابیطالب به دنیا آورند اگر علی نبود عمر هلاک می
شد».[320]

نویسنده کتاب «علی و الخلفاء» آماری از تعداد مراجعات خلفا به

امام و میزان مشورت دهی حضرت را چنین ارائه می
کند:

ابوبکر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خویش 14 مورد به

حضرت مراجعه داشته
است[321].

از مجموع 14 مورد: 9 مورد پرسش
های علمی؛ 4 مورد احکام شرعی

و قضاوت؛ 1 مورد نظامی بوده است. گفتنی است که از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمی

و 1 مورد شرعی) مراجعه مستقیم ابوبکر به امام بوده است. در 9 مورد باقیمانده: در 2

مورد پس از مشاوره خلیفه با صحابه، امام نظر خود را اظهار نموده، در 2 مورد به علت

حضور در صحنه اظهار نظر کرده؛ در 3مورد به امام خبر رسیده اقدام نموده است. در 2

مورد شخصی واسطه بین امام و خلیفه بوده است. حال آیا صحیح است که بگوییم: ابوبکر در

مدت خلافت خود در همه کارهای مهم با علی (علیه‌السلام) مشورت می
کرده

و علی (علیه‌السلام) مشاور وی بوده است؟

عمر بن خطاب[322]

در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امیر (علیه‌السلام)

مراجعه داشته است[323].

از مجموع 85 مورد مشورت خواهی عمر از امام علی (علیه‌السلام) ، 59 مورد امور قضایی؛

21 مورد پرسش
های علمی؛ 3مورد امور مالی؛ 2 مورد امور نظامی

بوده است. جالب توجه این جا است که از مجموع 85 مورد: 27 مورد به امام

(علیه‌السلام) مراجعه ابتدایی و مستقیم داشته است؛ 13 مورد مسائل شرعی و قضایی، 2

مورد امور مالی و 1 مورد پرسش علمی، خلیفه ابتدا به صحابه مراجعه کرده سپس نظر امام

را پرسیده است. در باقیمانده موارد نیز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده

است؛ یعنی در 42مورد با این
که دسترسی به امام امکانپذیر

بوده وجود حضرت نادیده انگاشته شده است. این سخن بارها پس از گره گشایی
های

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، از عمر شنیده شد که «ما أبقانی الله إلی أن ادرک قوما

لیس فیهم ابوالحسن؛ مرا خدا باقی نگذارد تا عمر من برسد به زمانی که قومی را إدراک

کنم که در میان آنها ابوالحسن نباشد.»[324]

و یا این سخن که «لولا علی
لهلک

عمر؛ اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود.»[325]

عثمان[326]

در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است[327].

از مجموع موارد ورود امام در امور زمان عثمان: اولاً: تمام این امور در حوزه بیان

مسائل شرعی و نحوه اجرای حدود وقضاوت بوده است؛ ثانیاً: 3مورد رجوع مستقیم خلیفه به

امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است.

این سخن علامه حلی را نباید از نظر دور داشت که عثمان شریعت را

مسخره می
کرد و به مخالفت با آن جسارت مینمود

و در این زمینه به مشورت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نیز توجه نداشت. در متون اهل
سنت

است که مردی با همسر خود گرد آمد و زن پس از شش ماه کودکی زاد. این واقعه با عثمان

بگفتند و او دستور رجم زن را داد.

علی (علیه‌السلام) به او فرمود: خداوند میگوید:

«مدت حمل تا از شیر باز گرفتنش سی ماه است.»[328]

و «پس از دو سال از شیرش باز گرفت.»[329]

عثمان گفت: به خدا سوگند جز اینکه آن

زن را سنگسار کنم تصمیمی ندارم و آن زن را سنگسار کرد.[330]

این سخن عثمان چه بود؟ چگونه زن مسلمانی را بی
گناه به قتل

آورد؟[331]

 

رابطه فامیلی با خلفا

 پرسش 34.  

آیا ازدواج امّکلثوم با

خلیفه دوم حقیقت دارد؟

 پرسش 35.  

اگر درست است این نشانه دوستی بین حضرت علی

(علیه‌السلام) با خلیفه دوم نیست؟

 

ادعای رابطه فامیلی برخی از صحابه با اهلبیت

(علیهم‌السلام) ، بهانه
ای برای نیکو جلوه دادن رابطه خلفا

با امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و مشروعیت سازی خلافت آنان است. حال آن
که

موضوع ازدواج امّ
کلثوم با عمربن خطاب، به عنوان یکی از

مباحث چالشی در هزاره اخیر مورد توجه بوده است به گونه
ای

که برخی این مدعا را زیرسؤال برده و برخی ضمن پذیرش آن، به تأویل و تبیین پرداخته
اند.

اول. تردید در مدعا

برخی ادعای ازدواج امّکلثوم دختر فاطمه

(سلام‌الله‌علیها) با عمر را نفی می
کنند؛ نامشخص بودن امّکلثوم،

تردید در سند حدیث و همچنین پراکندگی
ها و تناقض موجود در

این باره، زمینه تردید در این مدعا را فراهم آورده است.

1. نامشخص بودن امّکلثوم

امّ کلثوم به همراه حسن، حسین و زینب (علیهم‌السلام) از فرزندان

فاطمه و علی (علیهما‌السلام) است و گویا قبل از رحلت حضرت رسول

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) متولد شد.[332]

مدعا آن است که عمر با امّ
کلثوم دختر فاطمه زهرا

(سلام‌الله‌علیها) ازدواج کرده است[333]؛

در حالی برخی معتقدند امّ
کلثومی که به ازدواج خلیفه درآمد،

ربیبه و دختر خوانده امام علی (علیه‌السلام) بود. زیرا اسمـاء بنت عمیس پس از

درگذشت جعفر بن ابی
طالب، با ابوبکر ازدواج کرد و از این

ازدواج دختری به نام امّ
کلثوم متولد شد. پس از درگذشت

خلیفه نخست، اسماء با علی (علیه‌السلام) ازدواج کرد و دختر خود را به عنوان ربیبه

به خانه امام آورد، سپس همین ربیبه به عقد عمر بن خطاب درآمد[334].

همچنین این نظر هم مطرح است: امّکلثوم

دختر جرول، همسر عمر بوده است؛ او مادر زید و عبیدالله است[335].

2. اشکال در سند

شیخ مفید در کتاب «المسائل السرویه» صحیح بودن حدیث ازدواج را

مورد شک و تردید قرار داده و می
گوید: خبر تزویج از طریق

زبیر بن بکار نقل شده و او مورد اعتماد نیست، به خصوص که او از دشمنان علی

(علیه‌السلام) بود، طبعاً نقل وی، به ویژه آنچه مربوط به بنی
هاشم

است، قابل پذیرش نخواهد بود. آنچه مایه انتشار این خبر گردید، این است که ابومحمد،

حسن بن یحیی علوی آن را در کتاب «النسب» خود نقل کرده و از آنجا که فردی علوی آن را

نقل کرده است، گروهی آن را پذیرفتند.[336]

برخی از محققان اسناد حدیث ازدواج را که به شیوههای

مختلف نقل شده است، مورد بررسی قرار داده و تأکید دارند که اسناد همه آنها، بر اساس

معیارهای عالمان اهل
سنت، ضعیف است.[337]

3.پراکندگی و وجود تناقض

شیخ مفید، ضمن نفی حدیث ازدواج به دلیل تردید در سند آن، از نقلهای

مختلف، پراکنده و متناقض درباره این موضوع یاد می
کند؛

اختلافاتی که اصل حدیث تزویج را زیر سؤال می
برد.

1. علی (علیه‌السلام) او را به عقد عمر درآورد.

2. این کار به وسیله عباس عموی علی (علیه‌السلام) صورت پذیرفت.

3. این کار از روی تهدید انجام گرفت.

4. عروسی صورت پذیرفت و عمر از او دارای فرزندی به نام «زید»

شد.

5. خلیفه پیش از مراسم عروسی کشته شد.

6. زید نیز دارای فرزندی بود.

7. او کشته شد و وارثی نداشت.

8. او و مادرش در یک روز کشته شدند.

9. مادرش پس از وی زنده بود.

10. مهریه او چهل هزار درهم بود.

11. مهریه او چهار هزار درهم بود.

12. مهریه او پانصد درهم بود.[338]

دوم. تأویل و تبیین مدعا

بعضی از علمای شیعه با فرض پذیرش ازدواج امّکلثوم

با عمر[339]،

به تاویل و تبیین آن پرداخته
اند؛ محور کلی دیدگاهها،

تکیه بر ازدواج از روی اضطرار، اجبار و تهدید از سوی خلیفه است ازاین
رو

چنین ازدواجی، نافی گمراهی غاصبان خلافت نخواهد بود.

1.ضرورت دفع تهدید

شیخ مفید معتقد است که اگر انجام این ازدواج را بپذیریم، این

ازدواج با تکیه بر ظاهر اسلام افراد تعلق گرفته است و با هدف تالیف و پیشگیری از

ریختن خون خاندان و شیعیان شکل گرفت و امیرمؤمنان (علیه‌السلام) پذیرش درخواست و

اصرار عمر را به مصلحت دین و دنیا می
دانست ازاینرو

برای دفع تهدید خلیفه آن را پذیرفت[340].

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) با استفاده از نفوذش بر خلیفه تا آنجا

که ممکن بود وی را مشاوره، نصیحت، ارشاد و راهنمایی می
کرد

و خلیفه نیز تا آنجا که برایش مقدور بود به حفظ جایگاه حضرت می
پرداخت.[341]

2. اجبار و تهدید

شیخ مفید معتقد است امیرمؤمنان (علیه‌السلام) برای این ازدواج

به اضطرار افتاد به گونه
ای که از سوی خلیفه تهدید شد و

امام جان خود و یارانش را در خطر دید و به ازدواج دختر با خلیفه رضایت داد.
[342]

شیخ مفید در کتاب دیگر خود به نام المسائل العکبریة نیز همین نظر را پی گیری کرده

است[343].

سید مرتضی نیز بر غیر اختیاری بودن این ازدواج تأکید دارد به

گونه
ای که هر نوع مخالفت با این تزویج نوعی سرکشی و عصیان

در برابر خلیفه تلقی می
شد[344].

مطابق نقل ابن جوزی هنگامی که علی (علیه‌السلام) در پی

خواستگاری از امّ
کلثوم فرمود: او کودک است؛ عمر (با

ناراحتی) گفت: «به خدا سوگند! این
که میگویی

عذر نیست (و بهانه است) و ما مقصود تو را می
دانیم (که با

ما خوب نیستی)».[345]

به روایت ابن حَجَر عسقلانی، عمر، امکلثوم

را از علی (علیه‌السلام) خواستگاری نمود. علی (علیه‌السلام) فرمود: «من دخترانم را

برای پسران جعفر (طیار)، برادرزادگانم نگه
داشتهام!»[346]

عمر نیز ساکت ننشست و این ازدواج را پی
گیری کرد. در این

تعبیرات، ناخوشایندی عمر از جواب ردّ علی (علیه‌السلام) آشکار است.

در منابع روایی شیعه، تهدید به صورت روشنتر

بیان شده است. در گزارشی، هنگامی که عمر امّ
کلثوم را از

علی (علیه‌السلام) خواستگاری کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او داد)؛

عمر، عباس عموی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را ملاقات کرد و ماجرا را برای

وی بیان کرد و آنگاه عباس را تهدید کرد: «به خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار

سقایت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامی کرامتی که برای شماست از بین خواهم برد و

دو شاهد برای اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه می
کنم و دستش را

قطع خواهم کرد!». عبّاس به محضر علی (علیه‌السلام) آمد و تهدیدات عمر را بازگو کرد

و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و علی (علیه‌السلام) نیز به

دست او سپرد[347]و

عباس، امّ
کلثوم را به تزویج عمر درآورد[348].

با توجه به این تهدید، امام صادق (علیه‌السلام) چنین بیان فرمود: «إنّ ذلک فرج

غُصبناه؛ این ماجرا (ازدواج عمر با امّ
کلثوم) ناموسی بود

که از ما غصب شد».[349]

پیشتر، عمر تهدیداتی نسبت به خاندان امیرمؤمنان (علیه‌السلام)

داشت و همو حریم حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را شکست[350]؛

بنابراین، در اینجا نیز عمر می
توانست تهدیدش را عملی کند،

به ویژه آنکه او در آن زمان خلیفه رسمی بود و قدرت فراوانی داشت! در نتیجه، اگر

ازدواجی صورت گرفته باشد، امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) به اضطرار، به آن رضایت

داد.

سوم. حاشیههای این مدعا

اگر این ازدواج را از روی اجبار و اکراه بپذیریم، حاشیههایی

پیرامون آن مطرح است که به اختصار از آن یاد می
شود.

1.تندخویی خلیفه 

عمر فردی خشن و تندخو بود و به همین دلیل، برخی از زنان، حاضر

به همسری وی نمی
شدند. امّکلثوم

دختر ابوبکر، به خاطر تندی اخلاق خلیفه و خشونت او نسبت به زنان، دست رد بر این

خواستگاری زد[351].

دختر عتبه نیز در مخالفت با خواستگاری عمر چنین گفت: «لأنّه یدخل عابساً ویخرج

عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره؛ او عبوس و خشمگین وارد منزل می
شود

و عبوس و عصبانی خارج می
شود، درِ خانه را میبندد

و خیرش اندک است».[352]

به گزارش ابن عبدالبرّ، پس از آن
که امّکلثوم

از نزد عمر مراجعت کرد به پدر خود گفت: «بعثتنی الی شیخ سوء! تو من را به نزد شیخ

بدی فرستادی!».[353]

2.انگیزه خلیفه

انگیزه ظاهری خلیفه برای ازدواج، حدیثی بود که از پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نقل می
کرد:«هر نوع پیوند نسبی

و سببی روز قیامت از هم گسسته می
شود، جز پیوند با من از

طریق نسب یا سبب»؛[354]

او می
گفت خواستم با این ازدواج از این موهبت بهرهمند

شوم»[355].

عمر مدعی بود: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر آن
که پدر

زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم[356].

به روایت یعقوبی، عمر علّت این درخواست را به خود علی

(علیه‌السلام) نیز گفت[357].

بی
شک این ادعایی ظاهری بیش نبود و وی پیشتر حرمت یگانه

دختر رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را شکسته بود؛ آیا آزردن فاطمه و بی
احترامی

به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروی سازگار است؟! آن هم آزردن کسی

که آزار و رنجش او آزار رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) است: «فاطمة بضعة

منّی یؤذینی ما آذاها»[358].

بنابراین، به فرض که ازدواجی هم با اکراه و تهدید صورت گرفته

باشد، به یقین برای انتساب به خاندان پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) جهت روز

رستاخیز نبوده است؛ بلکه انگیزه
های دیگری داشته است!

3.خردی سن امّکلثوم


یعقوبی و طبری تاریخ این ازدواج را سال هفدهم هجری میدانند[359]

که در این صورت، سن امّ
کلثوم کمتر از 9 سال بوده است و

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نیز در پی درخواست عمر، بر خردسالی او تصریح می
نماید

و می
فرماید: «إنّها صبیة؛ او کودک است».[360]

به گزارش ابن حَجَر عسقلانی، عمر از پدرش علی (علیه‌السلام) خواستگاری کرد

امیرالمؤمنین
(علیه‌السلام) صِغَر سنِّ او را به عمر گوشزد نمودند.

اطرافیان عمربه او گفتند: علی دعوت تو را ردّ کرده است. عمر برای بار دیگر مراجعه و

خواستگاری کرد.[361]

4.عقد بدون زفاف

آنچه از برخی مدارک شیعی استفاده میشود،

این تزویج تنها به عقدی بدون زفاف منتهی شد؛ حتی امام صادق (علیه‌السلام) می
فرماید:

روزی که عمر بن خطاب درگذشت، امیرمؤمنان، دخترش ام
‌‌کلثوم

را به خانه خود آورد.[362]

ابومحمد نوبختی معتقد است که امّکلثوم

کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولی) پیش از وقوع زفاف، عمر بمرد و پس از عمر وی با

عون بن جعفر، سپس محمد بن جعفر و سپس عبدالله بن جعفر، تزویج


نموده
اند.[363]

5.عدم وجود فرزند

ابن حجر مدعی است امکلثوم برای عمر دو

فرزند آورد: زید و رقیه[364].

شیخ طوسی نیز برای امّکلثوم از عمر

فرزندی به نام زید بن
عمر ذکر میکند

که مادر و فرزند در یک ساعت از دنیا رفته
اند.[365]

اما مورخ نامی، مسعودی مینویسد: عمر از

این ازدواج طرفی نبست و ثمره
ای به نام فرزند نداشت.[366]

 6.مظلومیت و بیارتباط با

مشروعیت خلیفه

در تاریخ انبیاء، نمونههایی از تن دادن

به ازدواج با گمراهان از روی اضطرار و اجبار وجود داشته است نمونه آشکار، ازدواج دو

دختر پیامبر (علیه‌السلام) است و نمونه پیشتر آن ماجرای دختران حضرت لوط است؛ وقتی

قومش از او خواستند دو مهمان نیک سیما را در اختیار آنان قرار دهد حضرت از روی

اجبار موضوع تزویج دختران خود را به قوم خود مطرح کرد و فرمود:

﴿هَؤُلاء بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ

لَکُمْ
[367].

بدیهی است موافقت با این ازدواج دلیلی بر مشروعیت فکر و حرکت

غیر هم کیش نیست و در این باره، ازدواج امّ
کلثوم با عمر،

ارتباطی با مشروعیت خلافت آنان ندارد[368].

عبدالجلیل قزوینی رازی (زنده تا 560ق) نیز به گونهای

این موضوع را ترسیم می
کند که ضمن تکیه بر مظلومیت

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، چنین تزویجی را با پیشینه می
شمارد

و جایگاه خصم را سست می
انگارد: «به مذهب شیعه، علی

(علیه‌السلام) بهتر نیست از مصطفی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، و برابر مصطفی نیز

نیست! و دختر علی (علیه‌السلام) بهتر نیست از دختران مصطفی

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) . و عمر به اتّفاق سُنِّیان بهتر است از عثمان

عَفَّان، و شیعه انکار نکند که: محمد مصطفی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) دو دختر به

عثمان داد، پس چون آن روا باشد و بوده است، این نیز روا باشد، و هر نقصان که اینجا

باشد آنجا نیز باشد، و هر مصلحت که آنجا بوده باشد اینجا نیز باشد و مصطفی

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به فرمان خدای تعالی داد و علی (علیه‌السلام) عالم
تر

نبود از مصطفی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) … در تواریخ و آثار هست که: مصطفی

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) دختر خویش را به پسر بُولَهَب داد و دختری را به ربیع

بن عاص تا بداند که أنبیا و أئمه (علیهم‌السلام) همه دختران بداده
اند

به کسانی که درجه و مرتبه ایشان نداشته
اند، و نقصان مرتبه

ایشان نبوده است… علماء دانند که چون دختر مصطفی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) زن

عثمان باشد تفاخر در آن عثمان را باشد نه مصطفی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را، تا

روز وفات آن دختر سید عالم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می
فرماید:

«نِعْمَ الْخَتَنُ الْقَبْرُ». و اگر دختر مرتضی (علیه‌السلام) زن عمر باشد تفاخر و

منزلت در آن پیوند عمر را باشد، نه علی (علیه‌السلام) را که بنی
هاشم

دگرند، و بنی
عدی دگر، و مرتبه بوطالب دگر است و مرتبه

خطّاب دگر، و علی مرتضی (علیه‌السلام) دگر است و عمر دگر»[369].

با درنگ در این ازدواج به نوعی صدها درجه مظلومیت امیرالمؤمنین

و اهل
بیت بهتر ظاهر میشود و سندی

است برای
غاصبیت عمر بن خطّاب که به طور مزوّرانه آن

مخدّره را به نکاح درآورد[370].

ازاین
رو اگر ازدواجی تحت شرایط خاصّ صورت گیرد و امامی

همانند امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به سبب مصلحتی مهم به این امر رضایت دهد، نه

اشکالی بر آن حضرت وارد است؛ و نه علامت مودّت و دوستی است. باید از کسانی که این

بحث را طرح کرده
اند سپاسگزاری

نمود که با طرح این بحث بُعد دیگری از مظلومیت امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) را

آشکار نمودند و خود در اشکال تازه
ای قرار گرفتند.

 

نام گذاری به نام خلفا

 پرسش 36.  

چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نام بعضی از

فرزندانش را به نام خلفا قرار داده بود؟ آیا این نشان از ارتباط خوب آنان با هم

نداشت؟

 

این نامها در عرب رایج بود و مردم هم

بر اساس فرهنگ رایج زمانه خود اسامی را برمی
گزیدند، ازاینرو

نمی
توان گفت که علی (علیه‌السلام) به خاطر دوستی با خلفا

نام برخی فرزندان خود را ابوبکر، عمر و عثمان گذاشته
و به

واقع نمی
توان تنها با نامگذاری،

همه ستم
هایی که در تاریخ بر اهلبیت

(علیهم‌السلام) روا شده است را انکار کرد. برای تبیین تفصیل این پاسخ، نکات ذیل

ارائه می
گردد:

نامهای سه خلیفه از نامهای

مخصوص این سه نبود، بلکه قبل و بعد از اسلام، چنین نام
هایی

در میان عرب شایع و رایج بود. با مراجعه به کتاب
های رجالی

می
توان صدها نام ابوبکر، عمر یا عثمان را یافت که سنخیتی

با چهره
های شاخص نیز ندارند. زیرا این نامها،

از اسامی معروف میان عرب جاهلی و اسلام بوده و هرگز از شنیدن این نام، تنها آن سه

خلیفه به ذهن تداعی نمی
کرد. نام ابوبکر، عمر، عثمان، یزید

و… نام عمومی و مربوط به عموم است و نام اختصاصی نیست و گاهی یک اسم برای افراد

زیادی انتخاب می
شد که با همان نام هم شناخته میشدند

و هیچ محدودیتی در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است.

ابن حجر در کتاب الاصابه، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر

از صحابه را نام می
برد که اسمشان عمر بوده است و تمامی

آنان بی
ارتباط با نام خلیفه دوم است.[371]

در میان یاران ائمه اطهار (علیهم‌السلام) ، افرادی به نام یزید

بن حاتم یا معاویة بن عمار وجود دارد؛ و ارتباطی نیز با چهر
های

منفوری چون یزید بن معاویه یا معاویة بن ابوسفیان ندارد.

برخی خلفا در نامگذاری برخی افراد

دخالت می
کردند؛ یکی از عادات عمر تغییر نام افراد بود. بر

اساس اظهار مورخان شخص عمر این نام را بر او گذارد و به این نام نیز معروف شد.

بلاذری(متوفی 279ق) مدعی است عمر بن خطاب، فرزند علی را از نام

خویش، «عمر» نام
گذاری کرد[372].

همو نام ابراهیم فرزند حارث را تغییر داد و اسمش را عبدالرحمن گذارد[373]!

نامگذاری فرزندان روی علاقه والدین به

افراد و شخصیت
ها صورت نمیگرفت و

اگر نام
گذاری به خاطر ابراز محبت به شخصیتها

بود، چرا خلیفه دوم به سراسر ممالک اسلامی بخشنامه کرد که کسی حق ندارد فرزندش را

به نام رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نام
گذاری

کند؟[374]

ازاین
رو نمیتوان نام گذاری عمر و

عثمان را به خاطر علاقهنام
گذار به دو خلیفه دانست.

اگر وضعیت خفقان، وحشت و فشار بر شیعیانِ آن روزگار را در نظر

آوریم، خواهیم دید ائمه معصوم (علیهم‌السلام) از اهل
بیت

برای نجات شیعیان ناگزیر دست به اقداماتی می
زدند که در نظر

شرع جایز بود؛ از جمله: نام خلفا را بر فرزندانشان می
نهادند.

با بزرگان صحابه، به وسیله ازدواج، پیوند خویشاوندی برقرار می
کردند

تا از این فشارها بکاهند و دستگاه ظلم بنی
امیه و بنیعباس

نتوانند به این بهانه که آنان با خلفای سه
گانه معارضاند،

از سادگی مردم سوء استفاده کرده، عرصه را بر آنان و شیعیانشان سخت بگیرند و دست به

قتل و غارت بزنند[375].

البته گاه یک اسمی در یک زمانی میان مردم منفور بشود که در این

صورتبه طور متعارف مردم از آن دوری می
کنند. اما در آن

روزگار هنوز این نام
ها منفور نشده بود و عموم مردم از آنها

استفاده می
کردند.

 

راز نپذیرفتن سیره خلفا

 پرسش 37.  

چرا حضرت علی (علیه‌السلام) در شورای شش نفره

خلافت را قبول نکرد؟ امام می
توانست با گفتن یک دروغ مصلحتی

و پیروی از طریق شیخین به حکومت برسد و آن
گاه برای اصلاح

مسلمین اقدام کند؟علت نپذیرفتن شرط عبدالرحمان عوف از سویامام چه بود؟

نخست، ماجرای شکل گیری شورای شش نفره را مرور نماییم:

در سال 23 هجری، خلیفه دوم زخمی شد و در واپسین روزهای عمر، در

پی تعیین خلیفه پس از خود بر آمد. چون کسانی مانند: ابوعبیده جراح و سالم مولی

حذیفه و مُعاذ بن جبل که او آن
ها را برای خلافت مناسب میدانست،

از دنیا رفته بودند، به شورا تن داد.[376]

او شورای شش نفره
ای مرکب از علی (علیه‌السلام) ، عثمان،

زبیر، طلحه، سعد وقاص و عبدالرحمان عوف معرفی کرد تا آنان پس از رایزنی، خلیفه
ای

از میان خویش برگزینند. ترکیب اعضای شورا چنان بود که خلافت به عثمان می
رسید؛

زیرا به دستور عمر، نظر عبدالرحمان عوف(از خویشاوندان عثمان) ملاک عمل بود.

سرانجام، با همدستی او و سعد وقاص،
عثمان به خلافت رسید. یعقوبی ماجرای قدرت

یافتن عثمان را چنین گزارش می
دهد:

عبدالرحمان بن عوف به علی (علیه‌السلام) گفت: با خدا

میثاق می
داری که اگر برسر کار آمدی به کتاب خدا،

سیره رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و سیره شیخین! عمل کنی؟ امام

(علیه‌السلام) فرمود: امید دارم، در کنار کتاب خدا و سیره پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، به دانش و توانایی خود عمل کنم. عبدالرحمان،

عثمان را فراخواند. او شرایط فرزند عوف را پذیرفت و عبدالرحمان با او بیعت کرد. علی


(علیه‌السلام) گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو بازگرداند.[377]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در خطبه شقشقیه میفرمود:

«(عمر) گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان در آورد. خدا را

چه شورایی! من از نخستین (ابوبکر) چه کم داشتم، که مرا در پایه او نپنداشتند، و در

صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. امّا یکی از کینه

راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و این دوخت و آن برید، تا سوّمین به

مقصود رسید».[378]

با درنگ در متون فوق، چند نکته در پاسخ ارائه میگردد:

1. بسیاری از سیاستمداران جهان از اصل

غدر و خیانت برای مقصد خودشان استفاده می
کنند اما اسلام و

سیره بزرگان دین اجازه سود جستن از هر وسیله باطلی برای دست
یابی

به حق را نمی
دهد. راه روشن است و برای رسیدن به هدف حق،

باید از وسیله حق استفاده کرد. علی (علیه‌السلام) ضمن نفی پیروی از اصل غدر و خیانت

در رسیدن به هدف از حریم صداقت، امانت، وفا و درستی حفاظت می
کرد؛

زیرا پاسدار اصول انسانی بود.[379]

2. یکی از اقدامات خلفا، تغییر و تبدیل احکام الهی بود که بنا

به اجتهاد و رأی خود، احکام شرع اسلام را تغییر می
دادند و

مسلمانان مجبور بودند به اجتهاد و رأی ایشان عمل کنند و چون قدرت و امکانات در

اختیار آنها بود، مردمبه خاطر زور یا مال و مقام، از اوامر آنها پیروی می
کردند.

قضاوت
های غیرعادلانه، تغییر سهم بیت المال، مسح بر خفّین،

حرام کردن متعه نساء و متعه حج، کم
کردن تکبیر نماز میت،

بلند نخواندن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در

نماز، تغییر حکم طلاق، تغییر در حکم صدقات، طبقاتی کردن جامعه
،

روی کار آوردن و اختیار دادن به بنی
امیه و نماز مستحب با

جماعت به جا آوردن، نمونه
هایی از بدعتهای

خلفا بود که متأسفانه جزء دین قرار داده شد.[380]

خلیفه دوم در بیعت گرفتن برای خلیفه سوم، سیره شیخین، یعنی سیره

ابوبکر و عمر را به آن اضافه شد. به طوری که مسلمانان به احکامی که خلفا در مقابل

نصّ قرآن و سنّت قطعی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، بر حسب اجتهاد خود عمل

کرده بودند، پای
بند شده آنها را جزء دین به حساب میآوردند.

حضرت امیر (علیه‌السلام) با نپذیرفتن حکومت به شرط عمل به سیره شیخین، و سپس عمل

نکردن به سیره آنها در دوران حکومت خود، سیره خلفا را از حجّیت انداخته نشان دادند

که تنها قرآن و سنّت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مدرک احکام الهی است، نه

سیره خلفا.[381]

 

خدمات امام علی (علیه‌السلام)

 پرسش 38.  

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در دوره خلافت

خلفای سه گانه و در طول دوره 25 ساله، چه خدماتی را به جهان اسلام ارائه نمودند.

 

خدمات حضرت امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام) در زمان پیش از به

حاکمیت و خلافت، تمامی در راستای مسئولیت اصلی ائمّه اطهار (علیهم‌السلام) ، یعنی

هدایت مردم و حفظ اسلام بوده است. با تکیه بر اثر ارزنده علامه سید مرتضی عسگری[382]؛

فهرستی از خدمات امام ارائه می
شود:

1. جمعآوری قرآن

امام (علیه‌السلام) بعد از دفن پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) قرآن را به صورت منظّم، به همان ترتیب که پیامبر

فرموده بودند، جمع
آوری نمودند.

عکرمه میگوید: وقتی با ابوبکر بیعت

کردند، علی در خانه
اش نشست، عمر با او ملاقات کرد و گفت:

آیا از بیعت با ابوبکر تخلف می
کنی؟ او گفت: وقتی پیامبر از

دنیا رفت سوگند خوردم که عبا بر دوش نگیرم مگر برای نماز واجب تا وقتی که قرآن را

جمع آوری کنم، چون ترسیدم که قرآن تغییر پیدا کند[383].

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بر اساس نزول آیات شریفه به جمع

آوری
قرآن پرداخت؛ او میفرمود:

«به خدا سوگند! آیهای نازل نشد مگر اینکه

می
دانم در چه موردی نازل شده و در کجا نازل گردیده و بر چه

کسی نازل شده است».

و در فرمایشی دیگر فرمود:

«سؤال کنید از من در مورد کتاب خدا، زیرا آیهای

نیست مگر این
که میدانم که در شب

نازل شده است یا در روز، در بیابان هموار نازل شده یا در کوه»[384].

ابن ابی الحدید میگوید: همه اتفاق نظر

دارند که علی قرآن را در زمان رسول
الله

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) حفظ می
کرد و غیر از او کسی

این کار را انجام نمی
داد. و نخستین کسی بود که قرآن را جمع

آوری نمود.[385]

از آنجایی که امام علی (علیه‌السلام) ، اطلاعات کافی درباره همه

آیات قرآن و شأن نزول آنها داشته آن
طوری که از روایت گذشته

بر می
آید، آن را طبق دستور پیامبر گرامی اسلام

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به رشته تحریر درآورده و در قرآنش، تأویل و تفسیر آیات

را به گونه
ای که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به او

آموخته بود نگاشته است، لذا قرآن آن حضرت
کاملترین

قرآن
ها بود؛ زیرا تفسیر و تأویل و شأن نزول آیات هم در آن

وجود داشت.

2. راهنمایی خلفا

این راهنمایی در حوزههای مختلف سیاسی،

نظامی و اعتقادی بود و بیشترین آن در ساحت قضایی گزارش شده است؛ موارد زیادی در

تاریخ نقل شده که خلفا احکامی را خلاف حق صادر می
کردند و

حضرت امیر (علیه‌السلام) آنها را به اشتباهشان واقف می
نمودند.

3. پاسخ به سؤالات علمای اهل کتاب

پس از انتشار اسلام در بیرون جزیرةالعرب

و ورود اسلام به روم شرقی و ایران، دانشمندانی از یهود و نصاری برای تحقیق به مدینه

می
آمدند و در پی شناسایی پیامبر و اوصیای او بودند، و چون

دست
اندرکاران حکومت، تخصّصی در معارف اسلامی نداشتند و در

پاسخ سؤالات علمی آنان می
ماندند، ناگزیر به علی

(علیه‌السلام) متوسّل می
شدند و آن حضرت به سؤالات، پاسخ میدادند

و مشکلات علمی آنان را حل می
کردند.

4. تأکید بر تفسیر پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از قرآن

هر چه از قرآن بر پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نازل میشد،

حضرتش برای مردم می
خواند و معانی آن را بیان میفرمود.

یکی از صحابه می
گوید: پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

در مسجد مدینه ده آیه ده آیه به ما یاد می
داد و از آن ده

آیه نمی
گذشتیم تا آنچه احکام و بیان در آن آیات بود، میآموختیم.[386]

یعنی آنچه از علوم قرآن لازم بود، پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) برای مردم

بیان می
کردند. البته این بیان هم از خداوند بود که به

واسطه جبرئیل بر پیامبر نازل می
شد. به این ترتیب، صدها نفر

قرآن را با معنا و تفسیر فرا گرفته حفظ می
کردند که به آنها

قاریان قرآن می
گفتند و کسانی از اینها

که نوشتن بلد بودند، آنچه یاد می
گرفتند روی چرم، تخته،

استخوان کتف گوسفند و… می
نوشتند؛ چه آیه قرآن، و چه بیان

پیامبر در معنای لغوی و شأن نزول و احکام آن آیات. این مجموعه
ها

را مصحف می
گفتند. پس آموزش و نگارش قرآن در زمان پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، همراه با بیان و تفسیر آن حضرت بوده و نوشتن قرآن به

تنهایی مرسوم نبوده است.[387]

لیکن عمر ضمن ممنوعیت نقل حدیث پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، به والیان خود

دستور می
داد: مردم را به قرآن مشغول دارید و از حدیث

پیامبر منصرف کنید. قرظة بن کعب از اصحاب پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می
گوید:

عمر مرا والی کوفه کرد، وقتی عازم کوفه شدیم به بدرقه ما آمد تا مسافتی از مدینه

دور شدیم. گفت: می
دانید برای چه به بدرقه شما آمدم؟ گفتیم:

برای این
که ما صحابی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

هستیم و تو خواسته
ای ما را اکرام کنی. گفت: آری، ولی غیر

از آن، چیز دیگری هم هست و آن این
که شما به شهری میروید

که مردمش خیلی قرآن می
خوانند، مثل زنبورها که صدایشان در

هم می
پیچد. شما آنها را از خواندن قرآن به شنیدن حدیث

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مشغول نکنید. قرظه می
گوید:

من پس از آن از ترس خلیفه حدیثی از پیامبر نقل نکردم[388].

در نتیجه این عمل، کار در شهرهای مسلمین بدان
جا کشید که

مردم فقط قرآن می
خواندند و صاحبان مصاحف که در آنها قرآن

همراه تفسیر بود، حق نداشتند تفسیر پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را بیان

کنند.

عمرو عاص به عمر نوشت: کسی در اینجا هست که از تفسیر قرآن میپرسد.

عمر در جواب نوشت: روانه مدینه
اش کنید. او را به مدینه

فرستادند. این بنده خدا نمی
دانست خلیفه او را برای چه

احضار کرده است، لذا زمانی که بر خلیفه وارد شد، پرسید: یا امیرالمؤمنین!


﴿وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً[389]

یعنی چه؟ عمر گفت: پس تو همان شخص هستی؟! بیا جلو. بعد با خوشه خرما که خرمایش را

کنده بودند، صد ضربه به سرش زد. گفت: یا امیرالمؤمنین! آنچه در سرم بود، بیرون رفت.

خلیفه گفت: ببریدش زندان. آن
گاه که از زمین بلند شد، خون

از پیراهنش می
چکید. چون بهبود یافت، خلیفه دستور داد

دوباره او را آوردند. این دفعه صدضربه به کمرش زد که در کمرش شیاری ایجاد شد. سپس

گفت: ببریدش به زندان. و بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند، گفت: یا امیرالمؤمنین!

اگر می
خواهی مرا بکشی، راحت بکش و خلاصم کن. عمر او را به

بصره تبعید کرد و به والی بصره، ابوموسی اشعری، دستور داد که کسی با این شخص نشست و

برخاست نکند و سخن نگوید. این شخص نماز جماعت می
رفت، ولی

کسی با او حرف نمی
زد. پس از مدّت زمانی نزد ابوموسی آمد و

با التماس از او خواست تا نزد خلیفه برای او شفاعت کند. ابوموسی برای عمر نوشت: این

شخص توبه کرده است، اجازه بدهید مردم با او نشست و برخاست کنند و با او رفتار عادی

داشته باشند. آن
گاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند.

در تاریخ نوشته
اند که او از اشراف بود و پس از این واقعه

از اشرافیت افتاد.[390]

دستگاه خلافت عمر، ممنوعیت نقل بیان پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را درباره قرآن ادامه داد تا آن
که

نوبت به عثمان رسید. در این زمان عثمان قرآنی را که در زمان عمر بدون تفسیر نوشته

شده و نزد حفصه بود، از او گرفت و دستور داد از روی آن شش نسخه نوشتند و به هر یک

از شهرهای مکه، شام، کوفه، بصره، حمص و اسکندریه، یک نسخه فرستاد تا فقط از روی

آنها تکثیر و قرائت شود. یک نسخه را نیز در مدینه نگاه داشت. بعد مصاحف صحابه را که

همراه تفسیر بود،جمع کرد و همه را سوزاند.[391]

لذا در دست مسلمان
ها تنها همین قرآن بیتفسیر

ماند. فقط عبداللّه بن مسعود مصحفش را نداد، برای همین بود که به او تهمت
ها

زدند. مثلاً گفتند: او قرآنش را نمی
دهد چون فلان سوره را

ندارد یا فلان چیز را زیادی دارد[392].

حضرت امیر (علیه‌السلام) در این دوره با تربیت شاگردان خاص خود،

آنان را از حدیث و تفسیر پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) آگاه کرد و همچنین در

زمان خلافتش، با آزاد کردن نقل حدیث از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، در

کنار فرمایشات خودش، تفسیر قرآن را به جامعه برگرداند.

5. فعالیتهای اقتصادی

بعد از وفات پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، حکومت نقشهای

برای تحریم اقتصادی علیه بنی
هاشم و اهلبیت

طرح
ریزی، و آنها را از حقوق مالیشان

محروم کرد؛ دستگاه خلافت خمس را که حق اهل
بیت است[393]،

به کلّی از احکام اسلامی حذف کردند. همچنین ضمن محروم کردن حضرت زهرا (علیه‌السلام)

از ارث پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، فدک را که بیش از سه سال توسط

کارگزاران فاطمه زهرا (علیه‌السلام) اداره می
شد، غصب کرد[394].

حضرت امیر (علیه‌السلام) در مقابل این نقشه زیان
آور، یک

سلسله فعالیت
های اقتصادی انجام داد و آن توطئه را خنثی

نمود. حضرت امیر (علیه‌السلام) در طول بیست و چهار سال و اندی خلافت خلفای سه
گانه،

به مقابله با این نقشه قیام کرد و یک سلسله کارهای اقتصادی انجام داد. زمین
های

مدینه نوعا حاصلخیز، و آب
های زیرزمینی آن در سطح بالا قرار

دارد. امیرالمؤمنین با استفاده از این موهبت، چاه
هایی حفر

و زمین
هایی را احیا کرد. و چندین نخلستان بزرگ احداث نمود

و آنها را وقف علویون و اهل
بیت (علیهم‌السلام) قرار داد.

بعدها ائمّه از درآمد این مزارع و نخلستان
ها، در راه تبلیغ

اسلام و رفع نیاز مستمندان و کمک به موالی خود استفاده می
کردند.

امام بدین وسیله تا حدود زیادی این نقشه شوم را خنثی نمود.

 

 

فصل پنجم – دولت عدالت

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

 

غوغای بیعت

 پرسش 39.  

چرا بعد از قتل عثمان و حضور مردم برای بیعت با

حضرت علی (علیه‌السلام) ایشان ابتدا از قبول حکومت سرباز زدند؟



پاسخ به این پرسش را با تکیه بر فرمایشات امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) در بندهای ذیل پی می
گیریم:

1. اقبال عمومی

شورش علیه عثمان، با هدف بازگشت به سیره رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، رعایت عدل و انصاف و ریشه کنی ستم تحقق یافت. این

ایده مشترک، مردم را به سمت خانه علی (علیه‌السلام) کشاند؛ ابن اثیر مدعی است که

تمام طبقات مردم به خانه علی (علیه‌السلام) هجوم آوردند و اطراف خانه او را احاطه

کرده و می
گفتند: یا اباالحسن عثمان کشته شد و ما به پیشوا

نیازمندیم و امروز هیچ فردی را شایسته
تر از تو نمیدانیم،

تو پیش
قدم‌‌ترین مردم در اسلام و

نزدیک
ترین افراد به پیامبر خدا هستی[395].

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) فرمود:

«چنان بر من هجوم آوردند که شتران تشنه به آبشخور روی آرند و

چراننده پای
بند آنها را بردارد و

یکدیگر را بفشارند؛ چنان
که پنداشتم خیالِ کشتن مرا در سر

می
پرورانند یا در محضر من، بعضی خیالِ کشتن بعض دیگر را

دارند».[396]

حضور طرفداران امام که انصار و بسیاری از صحابه و نیز قاریان

کوفه در جمع آنان به چشم می
خوردند، چنان قوی بود که به

شیفتگان خلافت مانند طلحه، زبیر و سعدبن ابی وقاص اجازه نداد اهداف خویش را پی

گیرند.[397]

خواست مشترک همگان آن بود که علی (علیه‌السلام) خلافت را بپذیرد و اجازه بیعت دهد.

«ناگهان دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند و چون یالِ کفتار

پس و پشت هم ایستادند، چندان که حسنان[398]

فشرده گشت و دو پهلویم آزرده، به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سرنهاده به هم».[399]

آنچه زیبا مینمود، حضور «توده مردم»

برای بیعت با امام بود و حضرت این حضور را چنین بیان می
دارد:

«و دستم را گشودید، بازش داشتم؛ و آن را کشیدید، نگاهش داشتم.

سپس بر من هجوم آوردید همچون شتران تشنه که روزِ آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند[و

دوش و بَرِ هم سایند] چندان که [از هجوم مردمان] بندِ پای
افزار

برید و ردا افتاد و ناتوان پامال گردید؛ و خشنودی مردم بدان جا رسید که خردسال

شادمان شد و سالخورده لرزان لرزان بدان جا روان و بیمار [برای بیعت] خود را برپا می
داشت

و دخترانِ جوان [برای دیدن آن منظره] بی
نقاب دوان».[400]

2. امتناع آغازین

امام در آغاز خواستِ مردم را رد کرد و بر این نکته اشاره فرمود

که نیازی به شما و حکومت شما ندارم هر که را اختیار کردید من به او رضایت می
دهم.[401]گویا

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) جامعه را فاسدتر از آن می
دانست

که بتواند رهبری
اش کند.

به گزارش ابن اعثم، امام نخست از بیعت خودداری کرد و فرمود:

«مرا در این کار رغبتی نیست، بدان حاجت ندارم و نمیخواهم

کسی با من بیعت کند. دست از این بدارید و از برای این کار کسی دیگر طلبید».

حضرت، حتی با بیان نام طلحه و زبیر، بدین نکته اشاره فرمود که،

ایشان اهل این کارند و ممکن است در این کار رغبت داشته باشند. آن
گاه

خود با مردم نزد طلحه رفت، اما طلحه به امام (علیه‌السلام) گفت: تو بدین کار

سزاوارتری و خلافت امت، به حکم سوابق نیک و فضایل بسیار و شرف خویشاوندی نزدیکت با

رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) حق تو است. نظیر این سخن با زبیر نیز مطرح شد

و او نیز بر برتری علی (علیه‌السلام) گواهی داد.[402]

3. شرط پذیرش

با افزوده شدن پافشاری مردم و صحابه، همگان بر خلافت امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) اصرار داشتند؛ امام (علیه‌السلام) از پذیرفتن حکومت بدون قید و شرط

امتناع نمود و فرمود:

«تا صبح فردا به شما مهلت میدهم بروید

فکر کنید اگر حاضرید در مقابل حکومت من تسلیم باشید و اعمال خلفا
ء

گذشته را به رخ من نکشید و از من تقلید و پیروی کنید و زبان اعتراض نداشته باشید،

با این شرط در مسجد (مرکز عمومی مسلمانان) اجتماع کنید وگرنه هر که را می
خواهید

انتخاب کنید».

فردا در مسجد اجتماع کردند امیرمؤمنان آمد و بالای منبر رفت و

فرمود:

«ای گروه مردمان دیروز ما از یکدیگر جدا شدیم در حالی که من از

حکومت بر شما کراهت داشتم ولی شما امتناع کردید و اصرار ورزیدید که به جز من کسی

حکومت شما را به دست نگیرد، من در صورتی زمام امور را به عهده می
گیرم

که اختیار اموال شما به دست من باشد و من با این اختیار نمی
خواهم

به سود خود استفاده کنم. اگر می
خواهید من بر شما حکومت کنم

وگرنه هیچ مسئولیتی از شما را بر عهده نمی
گیرم»[403].

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در ترسیم هدف پذیرش خلافت چنین میفرمود:

«خدایا، تو میدانی آنچه از ما رفت نه

به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز خواستنِ زیادت. بلکه می
خواستم

نشانه
های دین را به جایی که بود بنشانم و اصلاح را در

شهرهایت ظاهر گردانم تا بندگان ستمدیده
ات را ایمنی فراهم

آید و حدود ضایع مانده
ات اجرا گردد».[404]

بیشک حرکت اصلاحی امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) با خواست و منافع گروهی از بیعت
کنندگان

و قدرتمندان سازگار نبود. بدین
سبب، تهدیدها،

بی
مهریها، سستیها،

پیمان
شکنیها و فتنهها

یکی پس از دیگری آشکار گردید.

امام میفرمود:

«اگر دو پایم در این لغزشگاه [فتنهها]
استوار ماند، چیزهایی را دگرگون کنم».[405]

 

چگونگی بیعت

 پرسش 40.  

بیعت با امیرمؤمنان (علیه‌السلام) چگونه بود؛ آیا

همگان بیعت کردند؛ امام از این بیعت چگونهیاد می
کنند؟

بیعت با امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، فراگیر، همگانی، از

روی خواست واقعی مردم و بیعتی آزادانه بود[406]

و امام برای استحکام پایه
های حکومت خود، صحابه و

مردم را کاملاً آزاد گذاشت و به آنان وقت فکر کردن داد و سپس در مرکز عمومی برای

بیعت حاضر شد تا راه عذرها را به روی تمام مردم ببندد. امام در این باره می
فرمود:

«بیعت شما با من بیاندیشه و تدبیر نبود

و کار من با شما یکسان نیست. من شما را برای خدا می
خواهم و

شما مرا برای خود می
خواهید. ای مردم، مرا بر کارِ خود یار

باشید و فرمانم را پذیرفتار».[407]

حضرت، به منظور پیشگیری از بهانهجوییهای

آینده، مشارکت بزرگان صحابه را در این امر لازم دانست؛ بیعت را از آن «اصحاب بدر»

شمرد و فرمود: «هر کس را آنان خلیفه کنند بر مسند خواهد نشست. پس تمامی یادگاران

نبرد بدر نزد علی (علیه‌السلام) آمدند و خواستار بیعت شدند».[408]

در آغاز طلحه برخاست، دست بیمار و ناتوانش را پیش آورد و با

امام بیعت کرد.[409]

سپس زبیر و آن
گاه مهاجران و انصار[410]

و همه ساکنان مدینه با حضرت علی (علیه‌السلام) بیعت کردند».[411]

به گفته مورخان، همه شرکت کنندگان در بدر که تا آن زمان زنده

بودند، با علی (علیه‌السلام) پیمان وفاداری بستند.[412]

در یک اقدام بیسابقه، مردم با آزادی

کامل و سرور و شادمانی فوق العاده
ای به حکومت او روی

آوردند و با امام بیعت کردند، به طوری که حتی یکی از دشمنان حضرت درباره
ی

بیعت علی (علیه‌السلام) می
گوید: مسلمانان آنطور

که به خلافت علی (علیه‌السلام) رو آوردند درباره
ی خلافت

عثمان اطمینان خاطر نداشتند، حکومت علی با رضایت و سرور دل
ها

و اطمینان قلب
ها و امیدواری مردم و آیندهای

درخشان مواجه گردید ولی مردم وقتی با عثمان بیعت می
کردند

با ترس و کدورت و اضطراب و تردید با وی بیعت کردند و درباره
ی

وی هماهنگی نداشتند.[413]

ابن حجر درباره بیعت بینظیر همگان با

امام این گونه می
نویسد:

«بیعت خلافت با علی (علیه‌السلام) پس از کشته شدن عثمان و در

اوائل ذی
الحجه سال 35 هـ. ق صورت گرفت و مهاجران و انصار و

همه کسانی که در شهر بودند با او بیعت کردند و به وسیله نامه از اهالی استان
ها

بیعت خواسته شد و همه
شان پذیرفته بیعت کردند جز معاویه در

میان اهالی شام.»[414]

 

بعد از بیعت

 پرسش 41.  

پس از بیعت همه با امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ،

چند طیفهمراه و مخالف امام شکل گرفت؟

 

بیعت فراگیر و عمومی با امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به عنوان یک

پدیده نادر و بی
مانند، نقطه امیدی برای حاکمیت عدالت به

شمار می
رفت اما در همان ماههای

نخست، زمزمه
های مخالفت و پیمانشکنی،

زمینه
های جنگها و فتنهها

را پدید آورد.

علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) میفرمود:

«آنگاه که به امر خلافت قیام کردم،

طایفه
ای نقض بیعت کردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند و

جمعیتی، از آغاز، سرکشی و طغیان کردند.»[415]

در یک تحلیل، اسعد بن عبدالله اشعری قمی (متوفی301 ق) مخالفان

را این
گونه توصیف میکند: «هنگامی

که «عثمان» کشته شد، تمام مردم با «علی» بیعت کردند ولی پس از مدتی اختلاف پیدا

کردند، یک دسته بر بیعت علی (علیه‌السلام) باقی ماندند و دسته دیگر، با عده
ای

از سرشناسان اصحاب پیغمبر؛ مانند «سعد بن ابی وقاص»، «عبداللَّه بن عمر بن خطاب»،

«محمد بن مسلمه انصاری» و «اسامة بن زیدبن حارثه کلبی» از بیعت با «علی

(علیه‌السلام) » عزلت گزیده، نه در جنگ با آن حضرت و نه در جنگ با مخالفان او شرکت

کردند، و گفتند جنگ با هیچ کدام از این دو دسته جایز نیست».

بعضی از آگاهان نیز نوشتهاند که پس از

مدتی «احنف بن قیس تمیمی» با عده
ای از «بنی تمیم» نیز از

علی (علیه‌السلام) جدا شد و گفت: من بدین
جهت از جنگ کنارهگیری

کردم که جان و مالم حفظ شود به خاطر این
که اعتقاد به کنارهگیری

داشته باشم. دسته دیگری از مخالفت
ها از سوی طلحه، زبیر و

عایشه شکل گرفت که به سمت بصره رفتند و پیکار را فراهم آوردند؛ آنان اصحاب جمل

بودند. برخی نیز به سمت معاویه فرار کردند و همراه اهل شام به مخالفت با امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) پرداختند؛ آنان خون
خواهی عثمان را بهانه

کردند و به جنگ با امام پرداختند؛ آنان اهل صفین بودند. عده
ای

هم بعد از حکمیت به مخالفت با امام اقدام کرده، شعار «لاحکم الا الله» سر دادند و

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) را تکفیر نمودند، آنان که مارقین نام یافتند و در نهروان

با امام روبه
رو شدند و حضرت با ایشان ستیز نمود. بازمانده

این طیف به خوارج مشهور شدند[416].

در تقسیم بندی فوق، فرای سه طیف ناکثین (اصحاب جمل)، قاسطین

(اهل صفین) و مارقین (اهل نهروان)؛ از جریان ساکتین یاد شده است؛ طیفی از صحابه و

خواص که ضمن پیمان شکستن با خلیفه مسلمین، به ظاهر کُنج عزلت گزیدند؛ با کنکاش، می
توان

رد پای این طیف را در شکل گیری و تداوم اصحاب جمل و صفین جستجوکرد. هر چند که

نبردهای سه گانه در دوره خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) با سه طیف جنگ افروز بود[417].

سه جریانی که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) درباره آنان

به علی (علیه‌السلام) این گونه فرموده بود:

«یا علی! تو با سه فرقه خواهی جنگید: قاسطین، مارقین و ناکثین»[418].

این سخن حضرت محمـد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در میـان

اصحـاب ایشـان نیـز شهرت داشــت؛ ابوسعید خدری می
گوید:

پیامبر ما را به جنگ ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داد.

پرسیدم: ای رسول خدا! در رکاب چه کسی؟ پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فرمودند:

 «در رکاب علی بن ابیطالب

که عمّار یاسر هم همراه اوست.»[419]

همچنین ابوایوب انصاری که در جنگ صفّین حاضر بود. پس از توقّف

جنگ (و پیش از پیکار نهروان)، به کوفه رفت. علقمه و اسود او را ملاقات کردند و به

او گفتند: خداوند تو را به نزول پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به خانه
ات

گرامی داشته، حالا شمشیرت را آورده
ای و اهل لا اله الّا

اللّه (مسلمان
ها) را میکشی؟!

ابو ایوب انصاری گفت: پیشرو به اهلش دروغ نمیگوید[420].

پیامبر ما را فرمان داد با سه گروه در رکاب علی بجنگیم؛ ناکثین، قاسطین و مارقین.

ناکثین، اهل جمل؛ طلحه و زبیر بودند که با آنها جنگیدیم. قاسطین (ستمکاران)اهل

صفّین بودند؛ معاویه و عمرو؛ که از جنگ با آنها آمده
ام و

امّا مارقین(از دین خارج
شوندگان) اهل نهروان هستند که نمیدانم

اینها کیانند و کجایند. ولی حتماً با آنها می
جنگیم ان شاء

اللّه[421].

ابوایوب پیشاهنگ سپاه امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در پیکار با اهل

نهروان بود[422]

و در این جنگ، یکی از سران خوارج به نام زید بن حصین الطائی به دست او کشته شد.
[423]

 

بدعتها

و جهل مردم

 پرسش 42.  

خلفای پیش از امام، بدعتهای

فراوانی در دین ایجاد کردند؟ آیا امام تلاشی بر تغییر این بدعت
ها

نمود؟

 

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، بدعت را نابودگر سنت میدانستند[424]

و معتقد بودند مردم حاکمی داشتند که بدعت
ها پدید آورد.[425]

بدعت به معنای ابداع حکمی است که مبنای شرعی ندارد؛ ازاینرو

در نگاه امام، بزرگ
ترین پیامد سنّتگریزی

و رواج بدعت، پیدایش مردمی با این روحیه بود:

«نه پی پیامبری را میگیرند و نه پذیرای

کردار جانشینند. نه غیب را باور دارند و نه عیب را وا می
گذارند.

به شبهه
ها کار میکنند و به راه

شهوت
ها میروند. گویی هر یک از

آنان امام خویش است که در حکمی که می
دهد [بیتشویش

است] چنان بیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکم
ترین

وسیلت
ها را به کار برده است».[426]

اصلاح چنین جامعهای به شدت سخت و طاقت

فرسا بود و امام بیشترین تلاش برای احیای باور مردم و دوری ایشان از جهل را انجام

داد؛ او می
فرمود:

«راه دانستن کتاب خدا را به شما نمودم و درِ حجّت را به روی شما

گشودم. آنچه را نمی
شناختید به شما شناساندم و دانشی را که

به کامتان فرو نمی
رفت، جرعه جرعه به شما نوشاندم».[427]

کلینی[428]

و طبرسی[429]

به خطبه
ای از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) اشاره میکنند

که درنگ در آن، حاکمیت جهل و خوگیری مردم به بدعت
ها را که

ارمغان حاکمیت خلفای پیشین است، ترسیم می
کند؛ امام خطاب به

یاران خاص و خویشاوندان، آسیب جامعه را چنین تصویر می
نماید:

«فتنهها و آشوبها

از هواپرستی آغاز می
شود و از احکام بدعت و خود پرداخته،

شروع می
گردد. در این احکام خود پرداخته با خدا مخالفت میشود

و مردانی در عهده
دار شدن آنها، به جای مردانی دیگر مینشینند.

اگر حق خالص در میان بود، اختلاف به چشم نمی
خورد، و اگر

باطل محض در میان بود، بر هیچ خردمندی پوشیده نمی
ماند،

لیکن مشتی از حق و مشتی از باطل برگرفته شده و با هم آمیخته گردیده، و اینجاست که

شیطان به اطرافیان خود چیره می
گردد، و کسانی رهایی مییابند

که از طرف خداوند عاقبت نیکی برای آنها رقم خورده باشد».

دقت در این خطبه، مقاومت لشکریان را در برابر تلاش امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) در حاکمیت سنت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و محو بدعت به

خوبی نشان می
دهد.

به منتخبی از خطبه امام بنگرید:

«والیان پیش از من عمداً با پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به مخالفت برخاستند و پیمان او را شکستند و روش

او را دگرگون ساختند، و اگر من بخواهم مردم را به ترک این کردارهای مخالف پیامبر


(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) وادار کنم و آنان را به سوی حق بازگردانم و به

همان روش که در زمان پیامبر اکرم
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود

تغییرشان دهم، همه لشکریانم از پیرامونم بپراکنند، تا آن
که

من می
مانم با گروه اندکی از شیعیانم که فضل مرا شناختهاند

و از روی قرآن و سنّت رسول اللَّه (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مرا واجب
الطاعه

می
دانند.

شما بگویید که اگر: من درباره مقام ابراهیم فرمانی صادر کنم که

آن را به همان جایی برگردانم که پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در آنجایش

نهاد[430]،

و فدک را به وارثان فاطمه پس دهم،

و صاع پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را به میزانی

برگردانم که در دوران آن حضرت بود[431]،

و زمینهایی که پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به مردمی واگذارد که حکم ایشان در باره آنها اجرا نشده

است و من آن را اجرا کنم،

و احکام و قوانین خلاف حق را، که طبق آنها حکم شده به حق

برگردانم و آن احکام خلاف را لغو کنم،

و زنانی را از زیر دست مردانی که به ناحق خود را شوهر آنان میدانند

بر بگیرم و آنها را به شوهرهای شرعی
شان بازگردانم و با

آنها بنا به حکم خدا درباره فروج و مقرّرات مقابله کنم[432]،

و دفتر هدایا و حقوق و مستمری را از میان ببرم،

و درآمد اسلامی را مانند پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) میان مسلمانان، برابر و برادروار تقسیم کنم،

و بیت المال را دست گردان توانگران نسازم،

و امر نکاح را بر پایه برابری و برادری مسلمانان استوار کنم،

و خمس پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را چنان که خداوند

سبحان فرو فرستاده و مقرّر داشته اجرا کنم،

و مسجد رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را به همان وضعی

برگردانم که بود و هر دری را از آن گشودند ببندم و هر دری را که بستند باز کنم،

و مسح وضو را از روی کفش ممنوع کنم[433]،

و برای نوشیدن شراب حد اجرا کنم،

و فرمان دهم که متعه حج و متعه زنان حلالند،


و فرمان میدادم بر جنازهها

پنج بار اللَّه اکبر بگویند،

و مردم را وادارم تا بسم اللَّه الرحمن الرحیم را در حمد و سوره

نماز بلند بخوانند،

و مردم را به حکم قرآن و اجراء طلاق، طبق قانون قرآن و موافق

سنّت اسلام وادارم،

و زکات را از همه گونههایش، طبق مقررات

دریافت می
کنم،

و وضو و غسل و نماز را به هنگام و بنا به شریعت و در محل خودش

برگردانم،

در این صورت همه از گرد من پراکنده میشدند.

به خدا سوگند که من به مردم فرمان دادم در ماه رمضان همان نماز

فریضه را به جماعت بخوانند، و به آنها اعلان داشتم که جماعت در نماز نافله، بدعت

است و دستور خدا نیست ولی فریاد گروهی از سربازانم که همراه من با دشمن می
جنگیدند

بلند شد. آنها فریاد می
زدند که: ای مسلمانان سنّت عمر

دگرگون شد، علی ما را از نماز نافله ماه رمضان باز می
دارد.

و من ترسیدم که مبادا در بخشی از سپاهم جنجالی به پا شود.

من از دست این امّت، از نظر تفرقه اندازی و پیروی آنها، از

پیشوایان گمراهی و از دعوت
گران به سوی دوزخ چهها

که نکشیدم!»[434]

اگرچه امیرمؤمنان (علیه‌السلام) برای حفظ وحدت مسلمانان و بر پا

ماندن نظام نوپای اسلام، در برابر غصب خلافت و بسیاری از بدعت
ها،

صبر کرد در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشت، اما به طور مستمر و در شرایط

مناسب نصیحت
ها و تذکرات لازم را به مردم و حاکمان بیان میکرد.

البته بدیهی است که مبارزه با بدعتها و

تخلفات نیاز به زمان و شرایط پذیرش مردم دارد و امام (علیه‌السلام) مسئولیت

خلافت را با همه سختی
ها به همین امید پذیرفت و

فرمود:

«اگر بر دین خدا از تحریف و عدم اجرای آن واهمه نداشتم، هرگز

درخواست مردم را نمی
پذیرفتم».[435]

 

راز برنگرداندن فدک

 پرسش 43.  

مگر فدک به فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) و

فرزندان او تعلق نداشت پس چرا امیرمؤمنان
(علیه‌السلام) در دوره خلافت

فدک را برنگرداند؟

برخی عدم بازپسگیری فدک از سوی علی

(علیه‌السلام) در دوره تصدی خلافت ایشان را علامت رضایت امام به حکم تصرف فدک از

سوی خلفاء می
دانند و با این مدعا در صدد پاک نمودن مسئله

غصب حق واقعی فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) و بی
حرمتیهای

صورت گرفته هستند! در پاسخ چند نکته ارائه می
شود:

1. هنگامی که امر خلافت به علی (علیه‌السلام) رسید درباره باز

گرداندن فدک خدمتش سخن گفتند، فرمود:

 «انّی لاستحیی من اللَّه ان اردّ شیئا منع ابوبکر

و امضاه عمر؛[436]

من از خدا شرم دارم چیزی را که ابوبکر منع کرد و عمر بر آن صحه نهاد به صاحبان

اصلیش بازگردانم».

در حقیقت امام (علیه‌السلام) با این سخن؛ هم بزرگواری و بیاعتنائی

خود را نسبت به فدک به عنوان یک سرمایه مادی و منبع درآمد، نشان می
دهد

و هم مانعین اصلی این حق را معرفی می
کند!

2. پیشوایان معصوم (علیهم‌السلام) در پاسخ به پرسش چرایی باز

نستاندن فدک از سوی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در دوره خلافت، هماره از این ظلم صورت

گرفته یاد کرده، ستاندن حق خویش را به پروردگار واگذاری کرده
اند؛

امام صادق (علیه‌السلام) در پاسخ به ابی بصیر این گونه فرمود:


«برای اینکه ظالم و مظلوم هر دو به

پیشگاه خداوند وارد شدند، خداوند به مظلوم اجر و پاداش داد و ظالم را عقاب نمود، از

این جهت آن حضرت خوش نداشت چیزی را پس بگیرد که خداوند غاصب آن را عقاب کرده و به

مظلوم آن پاداش داده است»[437].

3. در روایات درباره راز برنگرداندن فدک، بر محافظت از حقوق

مؤمنان و نادیده گرفتن حق خود اشاره شده است؛ امام کاظم (علیه‌السلام) می
فرمود:

«حق ما اهلبیت را از کسانی که به ما

ظلم کرده
اند، جز خدا نمیگیرد، ما

اولیای مؤمنان هستیم به نفع آنها حکم می
کنیم و حقوق آنها

را از کسانی که به آنان ظلم نموده
اند میستانیم

و برای خودمان در این باره تلاش نمی
کنیم»[438].

امام رضا (علیه‌السلام) فرمود:

«ما اهلبیت هر گاه خداوند ما را ولایت

دهد حقوق ما را خودش اخذ می
کند، ما ولی مؤمنین هستیم و فقط

حقوق آنها را حفظ می
کنیم و حق آنان را از ظالمین میگیریم،

و از حق خود منصرف می
شویم»[439].

4. اگر امام در دوران قدرت، فدک را از دست عاملان خلفا پس میگرفت،

بدیهی بود که متهم به دنیاگرایی می
شد و اتهام مخالفینی چون

معاویه و پیروانش را مبنی بر این
که امام منافع خویش را در

نظر می
گیرد قوت میبخشید[440]

و خود حضرت در نامه
ای که به عثمانبن

حنیف نوشته، می
گوید:

«آری از میان آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در

اختیار ما بود که گروهی بر آن هم حسادت ورزیده و گروه دیگری آن را سخاوت
مندانه

رها کردند، بهترین حاکم خداست. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ در حالی که جایگاه

فردای هر کس قبر اوست که در تاریکی آن، آثارش محو و اخبارش ناپدید می
شود».[441]

5. امام علی (علیه‌السلام) در زمان خلافت، آزادی عمل کامل نداشت

و در صورت انجام چنین کاری، فریاد مخالفین بر می
خواست که

علی (علیه‌السلام) بر خلاف سیره شیخین عمل می
کند، و «پس

دادن فدک به وارثان فاطمه (سلام‌الله‌علیها) » پراکندکی لشکریان و شورش اهل بدعت را

در پی داشت؛ نکته مهمی که امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نیز بدان اشاره نموده بود[442].

به دو قضیه ذیل درباره تغییر جای منبر و نماز تراویح که از تعصب

مردم به سیره شیخین گواهی می
دهد، بنگیرد:

خلفاء منبر موجود در مسجد النبی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را

از محلّی که رسول اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) گذارده بود برداشتند و جای او

را عوض کردند وقتی آن حضرت در دوره خلافت خواست منبر را به جای اوّلی که رسول اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) گذارده بود برگرداند فریاد مردم برخاستو زیر بار

نرفتند که بر خلاف سیره شیخین عمل شود!

عمر بر خلافت دستور رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با

اعلان و ترویج یک بدعت، دستور داد مردم در رمضان نماز مستحب را به جماعت بخوانند؛

زمانی که امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در دوره خلافت خود، مردم را از نماز تراویح به

جماعت منع نمود فریادها بلند شد که علی می
خواهد بر خلاف

حکم خلیفه عمر رفتار نماید. ازاین
رو امام در مسئله

بازستانی فدک، از روی ناچاری صبر پیشه کرد، مخصوصاً که صاحب حق هم از دنیا رفته بود[443].

6. اگر فدک به عنوان یک زمین حاصلخیز

هم بازگردانده می
شد بهای غصب آن که جسارت به حضرت زهرا

(سلام‌الله‌علیها) است جبران نمی
شد و بیشک

این مسئله باید برای قیامت بماند. امام کاظم (علیه‌السلام) در جواب این سؤال که چرا

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در زمان خلافت ظاهری خود فدک را برنگردانید فرمود:

«ما اهلبیتی هستیم که ولی و صاحب

اختیار امور ما خداوند عز و جل است و جز او حق ما را از ظالمین بر ما نمی
گیرد»[444].

 

بهرههای

مردم از حکومت

 پرسش 44.  

مردم چه بهرهای جز جنگ

از حکومت پنج ساله حضرت علی (علیه‌السلام) بردند؟

 

سال سی و پنج هجری به دلیل حاکمیت حاکمانی که از سنت رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فاصله گرفته و به بدعت خو گرفته بودند؛ زمینه شکل
گیری

جامعه
ای با روحیات جامعهای جاهلی

را پدید آورده بود و از تعادل اخلاقی فاصله بسیار داشت. این فاجعه در روشِ و سیره

خلفا ریشه داشت.[445]

امام با هدف نجات دین و اصلاح وضعیت جامعه، حکومت را پذیرفته

بود و این دگرگونی بزرگ
ترین ارمغان به مردم و بشریت تلقی

می
شود. رهاورد حکومت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) که با

نوسازی همه جانبه جامعه و مردم همراه بود، در محورهای زیر قابل بررسی است:

الف. احیای دین

وارونه ساختن دین، یکی از مشکلات آن روز به شمار میآمد.

«دین در دست اشرار اسیر بود، در آن به هوس میراندند

و به نام دین، دنیا را می
خوردند».[446]

«بسیاری از مردم بدین روش خو گرفته بودند؛ به گونهای

که یادِ مرگ از دل
هایشان رفته و آرزوهای فریبنده جای آن را

گرفته بود و هر یک از آنان دین را بر سر زبان داشتند».[447]

امام، به منظور متوقف ساختن این روند و پیشگیری از بازیچه شدن

دین و کتاب خدا توسط بنی
امیه، مسؤولیت خلافت را پذیرفت[448]

و فرمود:

«اگر بر دین خدا [از تحریف و عدم اجرای آن] واهمه نداشتم، هرگز

درخواست مردم را نمی
پذیرفتم.»[449]

امام برای اصلاح گرایش مردم به بدعتها،

«زنده کردن سنت» را محور کردار خود قرار داد.[450]

به گفته حسن بصری، امام راه به مردم نمایاند و زمانی که دین به کجی گراییده بود، آن

را راست کرد.[451]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در مقابل روش خلفای پیشین در منع نشر

سخن پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، با تبیین صحیح و نشر احادیث پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، اسلام را حفظ و تبلیغ نمودند.

امام، بر خلاف پیشینیان، در دین سازش نمیکرد.[452]

تلاش امام در احیای دین، در گفتار حضرتش چنین بازتاب یافته است:


«رایتِ ایمان را میان شما پا برجا کردم و مرزهای حلال و حرام را

برایتان جدا. از عدلِ خود لباس عافیت برتنتان کردم؛ و با گفتار و کردار خویش معروف

را میان شما گستردم؛ و با خوی خود شما را نشان دادم که اخلاق گزیده چیست».[453]

ب. مهار ستم و ستم ستیزی

در جامعهای که امام خلافت را پذیرفت،

قدرت ابزار رفاه گروهی اندکشمرده می
شد. چنان مینماید

که هیچ کس جز حضرتش نمی
توانست ستم افسار گسیخته را مهار

کند، حضرت فرمود:

«به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت

کنندگان نبودند و یاران، حجّت بر من تمام نمی
نمودند و خدا

علما را نفرموده بود تا ستمکارِ شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده

بشتابند، رشته این کار را از دست می
گذاشتم؛ و پایانش را

چون آغازش می
انگاشتم؛ و چون گذشته، خود را به کناری میداشتم

و می
دیدید که دنیای شما را به چیزی نمیشمارم

و حکومت را پشیزی ارزش نمی
گذارم».[454]

امام، همپای مهار ستم، ستم ستیزی را اساس حکومت خود برشمرد[455]

و کارگزاران خود را نیز به گریز از ستم سفارش می
فرمود:

«از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و

بیدادگری، شمشیر را در میان آرد».[456]

ج. عدل گستری

امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) اجرای عدالت را بر محور تقسیم

برابر اموال و تساوی همگانی نژادها و اقوام می
دانست. این

روش با مشکل جدی روبه
رو بود؛ زیرا پیشتر

عمر دیوان را براساس سوابق اسلامی افراد و ترکیب قبایلی قرار داد. کسانی که زودتر

اسلام آورده بودند، سهم بیش
تری از بیت المال میستاندند.

عثمان نیز چنین کرد و بر بخشش
ها افزود. این امر فاصله غنی

و فقیر را در جامعه تشدید کرد. حضرت علی (علیه‌السلام) ، با نفی این برتری جویی، و

نظام طبقاتی ظالمانه، اموال رابه طور مساوی تقسیم کرد و جز عدالت روشی نپذیرفت.[457]

امام در همان سخنرانی نخست، سیاست مالی خود را بر سیره رسولخدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مبتنی دانست و فضل مهاجر و انصار بر دیگران را برتری

معنوی خواند که پاداشش از سوی خدا خواهد بود.[458]

امام (علیه‌السلام) فرمود:

«مبادا فردا کسی بگوید علی بن ابیطالب

ما را از حقوقمان محروم ساخت».[459]

آن
گاه به عبیدالله بن ابی رافع دستور داد به هر کس سه

دینار بپردازد. سهل بن حنیف که غلامش نیز سه درهم از بیت المال ستانده بود، به روش

تقسیم اموال اعتراض کرد و گفت: این شخص غلام من بود، دیروز آزادش کردم! امام فرمود:

همه سه دینار خواهند گرفت و کسی را بر دیگری برتری نخواهیم داد.[460]

گروهی از صحابه برای گرفتن سهم خویش نیامدند. طلحه و زبیر

فردایش به علی (علیه‌السلام) گفتند: با ما مشورت نمی
کنی؛

روش تو در تقسیم با روش عمر تفاوت دارد. امام پاسخ داد: وقتی حکمی در کتاب خدا

آمده، جای مشورت نیست.[461]

حضرت در پاسخ آنان که به سنت عمر استناد میکردند،

فرمود:

«آیا پیروی از سنت پیامبر سزاوارتر است یا سنت عمر!؟»[462]

همچنین علی (علیه‌السلام) برتری عرب بر عجم و موالی (بردگان

آزاد شده) را که از عهد عمر رواج یافته بود،[463]

نفی کرد و هنگام تقسیم اموال فرمود:

«حضرت آدم نه غلام به دنیا آورد نه کنیز. بندگان خدا همه

آزادند. اکنون مالی نزد من است. من میان سفید و سیاه فرق نخواهم گذاشت و آن را

مساوی تقسیم خواهم کرد».[464]

وقتی برخی از یاران امام از وی خواستند اشراف عرب و قریش را بر

موالی و عجم ترجیح دهد. امام در پاسخ فرمود:

«مرا فرمان میدهید درباره آن که والی

اویم به ستم کردن پیروزی جویم؟ به خدا، نپذیرم تا جان
ها

سرآید و ستاره
ای در آسمان پی ستارهای

برآید. اگر مال از آنِ من بود، همگان را برابر می
داشتم تا

چه رسد که مال، مال خدا است».[465]

عنایت و توجه به خویشان و نزدیکان و رسیدگی بیشتر

به آنان، در قاموس امام جایگاهی نداشت و آنان افزون بر مقرری همگانی و برابر با

دیگران، چیزی نمی
یافتند. روزی عبداللّه

جعفر (برادر زاده و داماد امام) نزد حضرت آمد و یاری خواست و چنین سوگند یاد کرد

که: چیزی ندارم جز آن که ناچار شوم بخشی از آذوقه
ام را

بفروشم. امام فرمود:

«چیزی برایت ندارم؛ مگر آن که عمویت را امر کنی سرقت کند و به

تو دهد!»[466]

آن بزرگوار، درباره درخواست برادرش عقیل، با مردم چنین گفت:

«به خدا، عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا مَنی

از گندم شما بدو دهم؛ و کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده،

گویی بر چهره
هاشان نیل کشیده؛ و پی در پی مرا دیدار کرد و

گفته خود را تکرار. گوش به گفته
اش نهادم، پنداشت دین خود

را بدو دادم و در پی او افتادم و راه خود را به یکسو نهادم. پس آهنی برای او گداختم

و به تنش نزدیک ساختم. چنان فریاد برآورد که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن

بگدازد [و قالب تهی سازد] او را گفتم نوحه گران بر تو بگریند، گریستنِ مادر به داغ

فرزند. از آهنی می
نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم

ساخته و مرا به آتشی می
کشانی که خدای جبارش به خشم گداخته؟

تو بنالی از آزار و من ننالم از سوزش [خشم کردگار]».[467]

تأکید بر اجرای عدل، از سفارشهای مهم

امام به کارگزارانش بود،[468]

حضرت در نامه
ای به حاکم حُلوان چنین نگاشت:

«چون والی را هواها گونهگون شود، او را

از بسیاری عدالت باز دارد. پس باید کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسان باشد، که

ستم را با عدل عوض ندهند».[469]

عدالت گستری امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در دوره کوتاه خلافت وی

را در رفاه مردم در خانه و خوراک می
توان مشاهده نمود آنگونه

که حضرت می
فرمود:

«همه مردم کوفه اکنون دارای وضعیت خوبی هستند، حتی پایینترین

افراد، نان گندم می
خورد، خانه دارد، و از آب آشامیدنی خوب

استفاده می
کند»[470].

این مرحله از تأمین، در شرایط زندگانی آن روز و در سایه سه جنگ

بزرگ، بسیار قابل قبول
بوده است، حتی امروز نیز همه مردمان

جهان دارای چنین زندگی
ای نیستند.

 

عزل معاویه و نکشتن عمرو عاص

 پرسش 45.  

حضرت علی (علیه‌السلام) از آغاز خلافت فرصتهای

برایشان فراهم شد که با کوتاه آمدن می
توانستند بحران پیش

رو را پشت سر بگذارند و به هدف خود دست یابند اما سیاست دیگری را برگزیدند؛ سؤالم

این است که چرا امام با معاویه راه انعطاف را پیش نگرفت تا پس از تثبیت قدرت او را

حذف کند و یا چرا در جنگ صفین از کشتن عمروعاص صرف نظر کرد تا نتیجه جنگ به حکمیت

رسید؟

 

انبیای الهی و اوصیای بزرگ ایشان هرگز برای حق، از باطل استفاده

نمی
کردند و ازاینرو دقت در کیفیت

استخدام وسیله مهم و ضروری است؛ اگر انسان برای رسیدن به هدف شخصی خویش، از هر

وسیله نامشروعی استفاده کند، مورد ملامت همگان قرار می
گیرد؛

حال اگر این هدف، ترویج، تبلیغ و حاکمیت دین باشد، بدیهی است که روا و جایز نمی
باشد

و هیچ کس چنین فردی را که به طور مثال برای کمک به یتیمی یا ساخت مسجدی، از دروغ،

تهمت و غیبت استفاده می
کند، نمیستاید

بلکه مورد مذمت و نکوهش نیز قرار می
دهد[471].

شهید مطهری، امام را اهل «مصانعه» و یا سازشکاری،

ملاحظه
کاری و معاملهگری ندانسته،

می
نویسد:

«آنگاه که به علی (علیه‌السلام)

پیشنهاد کوتاه آمدن در عزل معاویه می
شد، این کار در

تعبیرات علی (علیه‌السلام) و یارانش نوعی مصانعه تعبیر می
شد.

علی (علیه‌السلام) حتی از این
که به خاطر مصلحت (از آن نوع

مصلحت
هایی که سیاستمداران خود را

با آنها تطبیق می
دهند) یک ساعت اجازه دهد معاویه سر کار

خود بماند امتناع کرد و آن را مصانعه می
دانست»[472].

در سیره امیرمؤمنان (علیه‌السلام) اصول اولیه اخلاقی و معیارهای

اولیه انسانیت حاکم است؛ اصول حتمی که هماره مورد استفاده حضرت بود؛ امام هدفش مقدس

بود و برای رسیدن به هدف اهل انعطاف یا استخدام از هر وسیله
ای

نبود؛ ازاین
رو با این معیار میتوان

به دو نمونه مورد اشاره در سؤال، پاسخ گفت:

1. عزل معاویه و کارگزاران ستمگر عثمان

انتصاب عمّال و کارگزاران در عهد عثمان، بر خویشاوندسالاری

استوار بود و وابستگان خلیفه بر ایالات فرمان می
راندند.

خلیفه، برای تثبیت جایگاه آنان، خطای آشکار و ستم
های

بسیارشان را نادیده می
گرفت و حتی نغمههای

اعتراض را خاموش می
ساخت.

امام پس از تصدی مقام خلافت، کارگزاران خاطی خلیفه پیشین را از

حکومت ولایات بر کنار ساخت و به جای آنان از نیروهای کاردان و شایسته بهره جست. به

گزارش یعقوبی، امام، جز استاندار کوفه که مالک اشتر تأییدش کرده بود، همه کارگزاران

عثمان را از کار برکنار ساخت.[473]

در دید برخی از چهره
های مصلحت اندیش، سرعت عمل امام در

برکناری عمال ستمگر عثمان خوشایند نبود. آنان به امام توصیه کردند در آغاز، از

کارگزاران عثمان بهره گیرد و پس از آرامش نسبی آن
ها را

برکنار سازد. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) پیشنهاد آنان را نپذیرفت و فرجام مکر، نیرنگ

و پیمان شکنی را دوزخ دانست.[474]

عزل معاویه از استانداری شام یکی از نقاط شاخص آغازین حکومت

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) که مخالفت
ها و

تبعاتی خاص و دامنه
داری در پی داشت؛به گزارش طبری در آن

هنگام که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به خلافت رسید و مردم با او بیعت

کردند معاویه از بیعت با امیرالمؤمنین امتناع کرد و گفت: اگر آن
حضرت

حکومت شام را همان
طور که عثمان به من سپرده به من بسپارد و

کاری به
کار من نداشته باشد با او بیعت خواهم کرد. مغیرة بن

شعبه نزد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمده و گفت: ای علی تو معاویه را خوب می
شناسی

و خلیفه پیش از تو ولایت شام را به او سپرده تو نیز اکنون که تازه به خلافت رسیده
ای

تا آن هنگام که کارها رونقی گیرد و اوضاع بر وفق مراد گردد او را در منصب خود باقی

گذار،بعدها هر وقت دلت خواست و صلاح دانستی او را از مقامش بر کنار کن.

امیرالمؤمنین به او فرمود: ای مغیره آیا ضمانت می
کنی که من

از هم اکنون تا آن وقت که کارها روبه
راه شود زنده بمانم؟

پاسخ داد: نه. حضرت فرمود: من نمی
خواهم که خداوند مرا

مؤاخذه نماید و بازخواست کند که چرا او رادر یک شب تاریک بر دو نفر مسلمان مسلط

کرده و زمام امور آن دو را به دست او داده
ام؟

﴿وَ ما کنْتُ مُتَّخِذَ

الْمُضِلِّینَ عَضُداً
[475]؛

«من هرگز گمراهان را یار و مددکار خود نخواهم گرفت»[476].

همچنین یکی از یاران مصلحت اندیش به امام توصیه کرد معاویه را

به طور موقّت در مقام استاندار شام باقی گذارَد. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) این

سفارش را نپذیرفت و فرمود:

«به خدا سوگند، من نیز میدانم صلاح

دنیای من باقی گذاردن کارگزاران عثمان است؛ اما تکلیف من، با آن شناختی که از آنان

دارم، به من امر می
کند هرگز آنان را مهلت ندهم».[477]

ابقای حاکمان ستم پیشه به معنای تأیید جنایات آنان است و امام

تداوم این روند را حتی برای یک روز بر نمی
تابید. بدین سبب

دو جنگ بزرگ جمل و صفین را به جان خرید و با ناکثان و قاسطان سازش نکرد[478].

2. رسوایی عمرو عاص

به گزارش نصر بن مزاحم منقری (متوفی 212) و ابن اعثم (متوفی

314ق)، عمرو بن عاص، پرچم به دست حمله کرد و در میدان رجز می
خواند

و مبارز می
طلبید؛ امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به گونهای

که او امام را نشناسد، نزدیک شد و با خواندن شعری خود را معرفی کرد؛ عمر عاص پس از

مواجه با امام، فرار کرد حضرت نیز او را تعقیب کرد و ضربتی بر او زد و وی را از اسب

بر خاک افکند، عمرو پای خود رافرا داشت و عورتش را عیان کرد و علی روی بگرداند و از

کشتن او منصرف شد… کسان گفتند: ای امیرمؤمنان آن مرد را آسان از دست هشتی! گفت:

آیا می
دانید او که بود؟ گفتند: نه. گفت: او عمرو بن عاص

بود، (چون) عورت خود را به من نمود من از او روی برگرداندم. عمرو نزد معاویه بازگشت

و معاویه به او گفت: ای عمرو چه کردی؟ گفت: علی به مقابله من آمد و مرا به خاک

افکند. گفت: به سبب عورتت (که تو را از مرگ رهانید) خدا را شکرگزار باش، به خدا اگر

چنان
که باید و شاید او را میشناختی

به نبردش نمی
رفتی.[479]

استاد شهید مطهری در پاسخ به این پرسش که «چرا عدهای

نمی
خواهند سیاست علی را بپذیرند؟» چنین پاسخ میدهد:

«چون میبینند یک سیاست انعطاف ناپذیری

دارد، هدفی دارد و وسیله
هایی. حق را او هدف دیده؛ وقتی میخواهد

به آن حق برسد، در هر گام از وسیله
ای که حق باشد استفاده

می
کند تا به آن هدف حق برسد. ولی دیگران اگر هم هدفشان فرض

کنیم حق است، دیگر به وسایل اهمیت نمی
دهند، میگویند

هدف درست باشد[480]

آدم
هایی که برای هدفها از هر

وسیله
ای استفاده میکنند تیپ

عمروعاص
اند. هر کس دیگر باشد میگوید:

وای! ببین، چه آدمی را علی در چه فرصتی رها کرد! خوب، یک شمشیر حواله
اش

می
کردی پدرش را در میآوردی. ولی

علی مردی نبود که حتی برای کشتن عمروعاص (این مردی که برای نجات خودش به عورت خودش

متوسل شده) از مسیر حق منحرف شود. رویش را برگرداند و رفت. و ما نظایر این
ها

را در سیره ائمه اطهار (علیهم‌السلام) و پیغمبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

زیاد می
بینیم؛ با دشمن هم که روبهرو

می
شوند دست از آن مکارم اخلاق خودشان برنمیدارند.

اینهاست که نشان می
دهد که اینها در یک سطح دیگری بودند و

در سطح دیگری فکر می
کردند. آنها خودشان را پاسدار حق و

حقیقت می
دانند»[481].

 

شرطة الخمیس

 پرسش 46.  

شرطة الخمیس چه گروهی بودند؛ تعداد آنان چند نفر

بودو چه ویژگی
هایی داشتند؟

«شرطة الخمیس» سپاهی ویژه از افراد تحت فرمان امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) بودند که برای اولین بار در اسلام و به هنگام حضور امام در عراق شکل

گرفت و آنان به دلیل تعهد و جایگاه خود، هماره در خدمت امام بودند و در جنگ
ها

نیز نقش پیشقراولان لشکر را داشتند. در توصیف این نیروهای ویژه نکات ذیل ارائه می
شود:

1. «خمیس» به معنی لشکر و سپاه است از این جهت که یک لشکر به

پنج قسمت تقسیم می
گردید؛ مقدمه، ساقه، میمنه، میسره و قلب[482].

«مقدمه» به عنوان پیش
تاز؛ «میسره» جناح چپ؛ «میمنه» جناح

راست؛ «قلب» مرکز فرماندهی و «ساقه» به معنای دنباله و عقبه سپاه است.

2. «شرطه»، به معنای علامت و نشان است[483]

و به گروهی از پیشاهنگان سپاه و لشکر که در مصاف حضور می
یابند،

شرطه می
گویند.[484]

و گویا شرطه همان «مقدمه» لشکر است که همراه خود علامات و نشانه
هایی

را داشتند تا با آن علامت شناخته شوند[485].

بنابراین شرطة الخمیس، نقش پیش
قراولی را ایفا میکردند

و به عنوان اولین گروه وارد جنگ می
شدند.

3. با توجه به معنای دیگر شرطه (از شرط با سکون راء) که به معنی

التزام به کاری است[486]
؛

می
توان شرطة الخمیس را گروه ویژه دانست که به دلیل پیمان و

عهد در جان برکف بودن، عهده
دار ماموریتهای

ویژه بوده
اند؛ این معنا در روایت نیز بیان شده است؛ گروهی

که با امیرمؤمنان (علیه‌السلام) شرط بهشت می
کنند[487].

از اصبغ بن نباته پرسیدند: چرا «شرطه الخمیس» نام گرفتید؟ او در پاسخ گفت: ما کشتن

دشمن را ضمانت می
کردیم و آن حضرت پیروزی و بهشت را برای ما

ضمانت می
کرد[488].

4. در متون تاریخی، آمار نیروهای «شرطة

الخمیس» یکسان ارائه نشده است، اما می
توان به رقم 5 یا 6

هزار اعتماد کرد[489].

البته این آمار با تنهایی و غربت ماه
های پایانی حیات

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) هم
خوانی ندارد.

ازاین
رو را باید این حجم از این نیرو را ناظر به آغاز شکلگیری

آن، در مقطع زمانی پیکار جمل تحلیل کرد؛ بدیهی است صرف نظر از احتمال ریزش برخی از

سست ایمانان از صف نیروهای ویژه مانند، این نکته را نباید از نظر دور داشت که

بسیاری از نیروهای شرطة
الخمیس به دلیل پیشقراولی

به شهادت رسیده، یا مجروح شده
اند؛ آمار ارائه شده از شهدای

صفین موید این مدعاست. زیرا آمار شهدای سپاه امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در این

پیکار 25 هزار نفر بود.[490]

ازاین
رو طبیعی است که پس از صفین غالب نیروهای

«شرطة الخمیس» به شهادت رسیده باشند[491]و

نقل ابن
سعد در طبقات درباره آمار 12 هزار نفری سپاه امام

حسن (علیه‌السلام) و نامیدن آنان به عنوان شرطة
الخمیس

روا نیست[492].

5. شرطة الخمیس از نیروهای نخبه، با ایمان، سخت کوش و گوش به

فرمان تشکیل شده بودند که در دوران سخت حضور امام در عراق، در خدمت ایشان قرار

داشتند؛ نام چهره
های موجود در این لشکر گواه سیمای با شکوه

آن است. این ویژگی
های خاص، زمینهساز

عهده
داری مأموریت مهم نیز بود؛ شکلگیری

این نیروی ویژه، با هدف انجام مأموریت
های خاص، برپایی

امنیت درالخلافه، مقابله با ناامنی
های مناطق مختلف، حضور

به هنگام در حوادث و حماسه آفرینی در میدان
های نبرد بود؛

ازاین
رو امام این گروه را از با ایمانترین

و برترین یاران خود سامان داد.[493]

و به دلیل حساسیت جایگاه این نیروها، بر ضرورت سلامت و عدم تخطی آنان از چارجوب

مشخص تأکید می
ورزید.

6. در متون رجالی و تاریخی، از برخی چهرهها

یاد شده است که از نیروها و فرماندهان شرطة الخمیس بودند؛ به دلیل اهمیت؛ از دو

فرمانده آن یاد می
شود:

الف. قیس بن سعد انصاری؛ او از اصحاب

به نام پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود. قیس به عنوان یار با وفای

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و فرمانده شرطة الخمیس به شمار می
رفت،

او سالاری سپاه امام تا شهادت ایشان را به عهده داشت[494].

ب. اصبغ بن نباته تمیمی مجاشعی؛ او از یاران خاص و مورد اعتماد

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بود که بعد از ضربت خوردن امام، توفیق عیادت حضرت را

یافت. بنا بر نقل نصر بن مزاحم، او به عنوان یکی از فرماندهان صفین، در محضر علی

(علیه‌السلام) این سخن را بیان داشت: ای امیرمؤمنان، تو مرا به شرطة
الخمیس

گماشته
ای و اعتمادی به من کردی که به دیگر کس نکردهای،

من امروزاز پایداری و پیروزی آفرینی خودداری نمی
کنم. اما

درباره شامیان (باید بگویم) که آنها از ما شکست خورده
اند

(و سرداران نامدارشان از بین رفته
اند) در حالی که در میان

ما هنوز دلاورانی باقی مانده
اند، اجرای فرمانت را از ما

بخواهو اجازه ده ما پیشروی کنیم. علی (علیه‌السلام) به او گفت:

«تقدم باسم الله»؛ «به نام خدا پیشروی کن».[495]

 

مهر و قهر

 پرسش 47.  

در دوره خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام)

شاهد دوستی
های مشفقانه و دشمنیهای

مغرضانه برخی از یاران امام هستیم؛ به نمونه
ای از این دو

طیف اشاره کنیدو راز آن را بیان کنید؟

فرود و فراز تحولات در عهد امام علی (علیه‌السلام) ،

شخصیت یاران حضرت را شکل داد. در آن آزمون ایمان و عشق، گروهی فیض صعود یافتند و

«با حق، رخت به خانه آخرت بردند»[496]

و دسته
ای دیگر، به گرداب سقوط فرو غلتیدند.

دلدادگی و دلتنگی، تفسیر ارتباط امام با یاران مهربان و

نامهربان است. داستان فرزندان دنیا و فرزندان آخرت و صف بندی حق و باطل، پیشینه
ای

به در ازای تاریخ دارد. پیروان پستی، بر عشوه
گری دنیا دلخوش

ساختند؛ دنیای پرستیز، سرکش، دروغ
گو، خیانتکار،

حق نشناس، ناسپاس و حیله
گر. آنان دنیا طلبیدند و جز آزمندی

و شیفتگی بهره
ای نستاندند. از آن سوی، راهیان راستی به

برقِ درخشنده دنیا خیره نشدند، سخن ستاینده دنیا را نشنیدند، آواز خوش دنیا را پاسخ

ندادند، از تابشش روشنی نخواستند، فریفته کالای گران
مایه

آن نگردیدند، تنها به زیبایی حقیقت دل سپردند و با پیروی از مردان خدا، در جمع

«اخیار» جای گرفتند. «محبت»، رمز پیوند یاران همراه با علی (علیه‌السلام)

بود. این کیمیا، همرهانی باصفا، صمیمی و حماسه
ساز،

ساخت و آنان را در انجمن «یاران مهر» گرد آورد.

در دو قطعه ذیل؛ رفتار دو یار امام در برابر واکنش امام خواندنی

است و عبرت
آموز؛ از آن رو که در حکومت عدل امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) ، هر مدیر و کارگزاری به دلیل انتساب به قدرت، جایگاه خطیری را

داراست و خود باید در پاسداشت و حفظ آن بکوشد و مراقب کمین
های

لغزش باشد؛ ازاین
رو، مهر و قهرهای حضرت، نسبت به راستی و

کژی یاران مؤثر خویش، باید در این راستا تحلیل نمود.

1. نجاشی یکی از شعرای صدر اسلام بود و به تنهایی بار یک رسانه

مؤثر را بر دوش داشت؛ اشعار حماسی
اش در میدان جنگ، بسیار

کارساز بود. همو در سروده
هایش مردم را به جنگ ترغیب میکرد

و معاویه و یارانش را رسوا می
ساخت.[497]

نجاشی به دلیل روزه خواری و نوشیدن شراب در روز نخست ماه رمضان، دستگیر شد و به
دستور

امام در دو مرحله، شلاق خورد. شدت عمل و تصمیم امام در اجرای حدود الاهی حتی برای

دوستان نزدیک حضرت، خوشایند نبود. نجاشی از امام کناره گرفت و آماده سفر به شام شد.[498]

گروهی از دوستان نجاشی درباره اجرای حد بر امام اعتراض کردند. طارق بن عبداللّه


نهدی به امام گفت: ما می
بینیم اهل معصیت و طاعت و اهل

جدایی و وحدت در دولت عدل یکسان مجازات می
شوند، آن گونه که

با دوستمان رفتار شد. شما سینه
مان را به خشم آوردی و تصمیم

و کارمان را سست کردی!! امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در پاسخ فرمود:

«به راستی این کار جز بر فروتنان گران است».[499]

برادر بنینهدی، آیا جز این است که مردی

از مسلمانان حرمت حرام الاهی را شکسته است؟ ما بر او حدّی را اجرا کرده
ایم

که کفاره گناهش شمرده می
شود! همانا خداوند میفرماید:

«نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت

کنید که آن به تقوا نزدیک
تر است.»[500]

سوگمندانه باید بر لغزش دوباره و بیبصیرتی

طارق و نجاشی گریست؛ مورخان نقل می
کنند که هر دو شبانه

کوفه را ترک کردند و به معاویه پیوستند.[501]

2. نعیم بن دجاجه یکی از یاران امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و جزو

نیروهای شرطة الخمیس بود، همان سپاه ویژه برآمده از نیروهای نخبه، با ایمان، سخت

کوش و گوش به فرمان، که در دوران سخت حضور امام در عراق، در خدمت ایشان قرار داشتند[502]

و با امام پیمان مرگ بستند؛ تصمیم او بعد از یک مجازات سخت خواندنی است. علی بن ابی
طالب

(علیه‌السلام) افرادی از شرطه را فرستاد تا لبید بن عطارد تمیمی را دستگیر و نزد آن

جناب بیاورند، آنان در راه بازگشت به یکی از منازل بنی
اسد

گذشته و در آنجا نعیم بن دجاجه هم حضور داشت، نعیم برخواست و او را از دست

فرستادگان علی (علیه‌السلام) گرفت. آنها نزد علی (علیه‌السلام) آمدند و گفتند:ما

لبید را می
آوردیم ولی نعیم او را از ما گرفت و او را

رهانید. علی (علیه‌السلام) فرمان داد نعیم را احضار کرده و او را به دلیل تخطی

بزدند. نعیم پس از تنبیه گفت:«یا امیرالمؤمنین انّ المقام معک لذلّ و انّ فراقک

لکفر؛ امیرالمؤمنین! با تو زیستن موجب خواری می
شود، و جدا

شدن از تو کفر است». علی (علیه‌السلام) گفت: واقعاً چنین است؟ گفت: آری، علی

(علیه‌السلام) گفت: آزادش کنید.[503]

این ماجرا تکملهای هم دارد؛ امام پس از

مجازات نعیم و شنیدن این سخن از وی؛ چنین فرمود: تو را بخشیدم؛ «همانا خداوند می
فرماید:

﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ

السَّیئَه
[504]؛

«بدی را به بهترین راه و روش دفع کن».

اما سخن تو که «با تو زیستن سبب خواری است» یک بدی است که تو آن

را کسب کرده
ای! و لیکن این سخن تو «جدا شدن از شما کفر

است» یک نیکی است که به دست آورده
ای؛ این خوبی به جای آن

بدی»[505].

 

سیره شخصی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)

 پرسش 48.  

زندگی شخصی امام علی (علیه‌السلام) در دوران

خلافتبه خصوص در دوره
ای که در کوفه اقامت داشتند چگونه

بود؟

 

در منابع معتبر شیعه و سنی به زوایای مختلف زندگی امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) اشاره شده است که در پاسخ از گزارش یک منبع به نام «الغارات» یاد می
شود.

این کتاب یکی از کهن
ترین آثار تاریخی شیعه درباره شیوه و

آداب کشورداری علی (علیه‌السلام) است و نویسنده آن، ابواسحاق ابراهیم ثقفی (ح

200-283 ق)[506]به

تناسب موضوع کتاب یعنی لشکرکشی
ها و غارتهای

کارگزاران معاویه به قلمرو حکومت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، نام الغارات را بر اثر

خویش نهاده است[507].در

بخشی از این کتاب، مطالب مهم و نکات دقیق و ارزنده فراوانی درباره سیره شخصی

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در دوران خلافت به خصوص در دوره حضور در عراق وجود دارد[508]

که درنگ و توجه در آن برای همه پیروان امام درس آموز است.در پاسخ؛ هفت نما از زندگی

شخصی حضرت ارائه می
شود:

چون علی (علیه‌السلام) میان دو کار که در هر دو رضای خدا بود

قرار می
گرفت، همواره آن کار را بر میگزید

که سخت
تر از دیگری بود. علی (علیه‌السلام) همیشه از دسترنج

خود می
خورد و آن را برای او از مدینه میآوردند.

علی (علیه‌السلام) در کوفه به مردم نان و گوشت میخورانید

و خود طعامی دیگر داشت. کسی دیگری را گفت: کاش می
توانستیم

طعام امیرالمؤمنین را ببینیم که چیست. روزی به هنگام طعام خوردنش بیامدند و طعامش

روغن زیتون بود که نان در آن ترید کرده بود و بر روی آن خرمای عجوه. این خرما را

برای او از مدینه می
آوردند.

سوید بن غفله گوید: بر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داخل شدم و

او در کوفه در قصر امارت بود و در مقابلش کاسه
ای شیر که

بوی ترشیدگی آن به مشامم خورد. قرص نان جوینی در دست داشت که هنوز خرده پوست
های

جو بر روی آن پیدا بود. علی (علیه‌السلام) از آن نان می
شکست

و گاه
گاهی برای شکستن از سر زانوی خود مدد میگرفت.

خادمه
اش فضّه بالای سرش ایستاده بود. او را گفتم: آیا از

خدا نمی
ترسید که برای این پیرمرد چنین طعامی میآورید.

چه می
شد اقلاً آرد نان را غربال میکردید.

فضّه گفت: ما می
ترسیم که مخالفتش کنیم و گناهکار شویم. از

ما قول گرفته که تا با او هستیم، آردش را غربال نکنیم. علی (علیه‌السلام) پرسید: چه

می
گوید؟ فضّه گفت: خود از او بپرس. آنچه به فضّه گفته بودم

به او گفتم که: کاش بفرمایید آردتان را غربال کنند. علی (علیه‌السلام) گریست و گفت:

پدر و مادرم فدای کسی [یعنی رسول اللّه
] باد که هرگز سه

روز پی
درپی خود را از نان گندم سیر نکرد تا رخت از این

جهان بر بست و آرد خود را هرگز غربال نفرمود.

صالح گوید که جدهام نزد علی

(علیه‌السلام) رفت. علی خرما به دوش می
کشید. جدهام

سلام کرد و گفت: این خرما را بدهید من برایتان بیاورم. علی گفت: آنکه صاحب زن و

فرزند است به حمل آن سزاوارتر است.

ابو اسحاق سبیعی گوید: در روز جمعهای

بر دوش پدرم بودم و علی (علیه‌السلام) برای مردم ادای خطبه می
کرد

و خود را به آستینش باد می
زد. گفتم: پدر، امیرالمؤمنین

گرمش شده است. گفت: نه، نه سردش شده است و نه گرمش. جامه
اش

را شسته است و هنوز تر است و جامه دیگر هم ندارد، بادش می
دهد

تا خشک شود. پدرم مرا بلند کرد علی (علیه‌السلام) را دیدم موی سر و ریشش سفید بود و

سینه
اش فراخ.

علی (علیه‌السلام) مردم را در یک سال سه بار عطا داد. سپس خراج

اصفهان رسید. علی (علیه‌السلام) ندا در داد که ای مردم فردا بیایید و عطای خود

بستانید. به خدا سوگند من نمی
توانم خزانهدار

شما بشوم. آن
گاه فرمان داد بیتالمال

را جاروب کنند و آب بپاشند. پس دو رکعت نماز گزارد و گفت: ای دنیا، دیگری جز مرا

بفریب و از بیت
المال بیرون آمد.

مردی از مردم بصره به نام ابومطر گوید: من در مسجد کوفه میخوابیدم

و برای قضای حاجت به رحبه می
رفتم و از بقال نان میگرفتم.

روزی به قصد بازار بیرون آمدم کسی مرا صدا زد که ای مرد، دامن فراچین تا هم جامه
ات

پاکیزه
تر ماند و هم برای پروردگارت پرهیزکاری کرده باشی.

پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: امیرالمؤمنین علی بن ابی
طالب

(علیه‌السلام) است. از پی او رفتم. به بازار شترفروشان می
رفت.

چون به بازار رسید، ایستاد و گفت: ای جماعت فروشندگان از سوگند دروغ بپرهیزید، که

سوگند خوردن اگر کالا را به فروش برساند، برکت را از میان می
برد.

آنگاه به بازار کرباس
فروشان رفت. بر دکانی مردی نشسته بود

خوش
روی، علی (علیه‌السلام) او را گفت: دو جامه میخواهم

که به پنج درهم بیرزد.مرد به ناگاه از جا بر جست و گفت: فرمانبردارم یا

امیرالمؤمنین. چون فروشنده او را شناخته بود، از او چیزی نخرید و به جای دیگر

رفت… به پسری رسید. گفت: ای پسر دو جامه می
خواهم به پنج

درهم. پسر گفت: دو جامه دارم آن
که بهتر از دیگری است، به

سه درهم می
دهم و آن دیگر را دو درهم. علی (علیه‌السلام)

گفت: آنها را بیاور و قنبر را گفت: آن که به سه درهم می
ارزد

از آن تو. گفت: برای شما مناسب
تر است که به منبر میروید

و برای مردم سخن می
گویید. علی (علیه‌السلام) گفت: نه، تو

جوانی و در تو شور جوانی است. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتری دهم،

که از رسول اللّه (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شنیده
ام که:

«زیردستان را همان پوشانید که خود می
پوشید و همان خورانید

که خود می
خورید».

 

 

فصل ششم – همراهان و مخالفان

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

 

ابوذر غفاری؛ ثابت قدم و استوار

 پرسش 49.  

جایگاه ابوذر غفاری چگونه است و نوع رابطه اوبا

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) چگونه بود؟

جُندب بن جُناده[509]

یا همان ابوذر غفاری، که پیش از اسلام نیز از پرستش بت
ها

کناره می
گرفت، با نزول دین اسلام بدان گروید[510]

و تا آخر عمر بر صراط مستقیم استوار ماند. ابوذر را در پارسایی، راستگویی، علم و

عمل سرآمد همگان دانسته
اند. او حق را بیان میکرد

و در راه خدا از سرزنش نکوهندگان نمی
هراسید.[511]

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در

وصف ابوذر می
فرمود:

«هر کس دوست دارد سیرت و صورتی همانند عیسی پسر مریم ببیند،به

ابوذر بنگرد».[512]

ابوذر غفاری، پس از رحلت رسول اللّه

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از راه آن حضرت منحرف نشد؛ بر دفاع از ولایت علی

(علیه‌السلام) پای فشرد و هرگز از وی جدا نگردید.[513]

پایبندی بر سنت پیامبر
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و پیروی از

امیرمؤمنان
(علیه‌السلام) ویژگی محوری ابوذر تا پایان حیات او بود که

در قطعات ذیل آن را مرور می
کنیم:

ابوذر آشکارا از امام دفاع میکرد، علی

(علیه‌السلام) را «قوام دین» می
دانست[514]

و می
گفت: از رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شنیدم

که فرمود: پس از این فتنه
ای خواهد بود؛ اگر گرفتارش شدید،

«فعلیکم بکتاب اللّه
و علی»؛ و «علی اوّل مؤمن به من است و

نخستین کسی است که روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد».[515]

در دوران خلافت عثمان، خلیفه ابوذر را از فتوا نهی کرد؛ اما او

گفت: اگر تیغ بر گلویش گذارند، از نقل سخنان رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

خودداری نخواهد کرد.[516]

یاور پاکدل رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) خطاب به مردم می
گفت:

ای امتی که پس از رسول متحیر مانده
اید، اگر کسی را که خدا

مقدم داشته بود، مقدم و کسی را که خدا مؤخر داشته بود، مؤخر می
داشتید

و ولایت و وراثت را در اهل
بیت پیامبرتان مینهادید،

از همه نعمت
ها از هر سوی بهرهمند

می
شدید.[517]

ابوذر کوشید عثمان را از اسراف باز دارد. خلیفه او را به فتنهگری

متهم کرد و گفت: دوست داری میان ما فتنه افکنی.[518]

ابوذر، با استناد به آیه کنز،[519]

بر عثمان سخت می
تاخت.[520]

عثمان نیز درباره مسائل مالی خود با ابوذر درگیر شد.[521]

عثمان، در پرتو فتوای کعب الاحبار، چنان می
اندیشید که بیت

المال مِلک خلیفه است و او می
تواند هر کار بخواهد با آن

انجام دهد.[522]

عثمان، برای خاموش ساختن فریاد یار نامی پیامبر، او را به شام

فرستاد. ابوذر در آن جا نیز از اعتراض و انتقاد باز نایستاد و تصرفات معاویه در

اموال عمومی را نادرست خواند. معاویه، چون عثمان،[523]

اموال بیت المال را «مال اللّه
» میخواند

تا تصرف در آن را به خود اختصاص دهد. ابوذر در اعتراض به او گفت: چرا «مال
المسلمین»

را «مال اللّه
» میخواند.[524]

او معتقد بود که معاویه قصد آن دارد نام مسلمانان را از همه چیز محو سازد[525].

معاویه از اعتراضات ابوذر به خشم آمد و به عثمان چنین نگاشت: ابوذر ولایت شام را

تباه کرد و دل
های مردمان را از دوستیات

بگردانید. او گفتار و کردارت را نادرست می
شمارد. حضورش در

ولایت شام و مصر و عراق عرب مصلحت نیست. عثمان چنین پاسخ داد: او را بر مرکبی درشت

روی بر نشان و با راهنمایی خشن گسیل دار. راهنما، ابوذر را که دراز بالا و نحیف و

کهنسال بود، بر شتری بی
جهاز نشاند و شتابان سمت مدینه برد؛

به گونه
ای که رانهایش مجروح شد.[526]

در مدینه عثمان در حضور اصحاب، ابوذر را، به سبب نقل حدیثی که

خوشایندش نبود، دروغگو خواند. حضرت علی (علیه‌السلام) به دفاع برخاست و از رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) چنین نقل کرد: آسمان سبز بر هیچ کس سایه نیفکند و زمین

تیره هیچ کس را برنگیرد که راستگوی
تر از ابوذر باشد.[527]

سخن امام علی (علیه‌السلام) خشم عثمان را برانگیخت. او به امام

جسارت کرد[528]

و دستور داد ابوذر را، بی
آن که کسی بدرقهاش

کند، به ربذه تبعید سازند. امام، پس از اطلاع از این ستم، بر ابوذر گریست؛[529]

همراه فرزندانش و یارانی چون عمّار و عقیل و عبداللّه


جعفر، به بدرقه
اش[530]

شتافت و فرمود: ابوذر، همانا تو برای خدا به خشم آمدی؛ پس امید به کسی بَند که به

خاطر او خشم گرفتی. این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دینِ خویش از آنان

ترسیدی. پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند، بدیشان واگذار و با آنچه از آنان بر

آن ترسیدی رو به گریز در آر. بدان
چه آنان را از آن

بازداشتی، چه بسیار نیاز دارند و چه بی
نیازی تو بدانچه

از تو باز می
دارند. به زودی میدانی

فردا سود برنده کیست و آن که بیش
تر بر او حسد بَرَند، چه

کسی است. اگر آسمان
ها و زمین بر بندهای

ببندد و او از خدا بترسد، برای وی میانِ آن دو برون شوی (محل خروج) نهد. جز حق مونس

تو مباشد و جز باطل تو را نترساند. اگر دنیای آنان را می
پذیرفتی،

تو را دوست می
داشتند و اگر از آن به وام میگرفتی،

امینت می
انگاشتند.[531]

ابوذر گفت: وقتی تو و فرزندانت را می
بینم به یاد سخن رسول

خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) درباره شما می
افتم و میگریم.[532]

عثمان از بدرقه ابوذر توسط علی (علیه‌السلام) ناخشنود شد و از

امام توضیح خواست. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) فرمود: آیا هر چه تو دستور می
دهی،

حتی اگر مخالف حکم خدا و حق باشد، باید پیروی کنیم؟! به خدا سوگند، چنین نیست.[533]

چون امام به تبعید ابوذر و برخورد ناشایست خلیفه با وی اعتراض کرد. عثمان به او

گفت: تو خود سزاوار تبعیدی و نخست باید تو را از شهر بیرون کرد![534]

ابوذر در سال 32 هجری در ربذه وفات یافت[535]

و توسط نیک
مردانی چون مالک اشتر که از آن محل میگذشتند

به خاک سپرده شد. مالک، پس از دفن ابوذر، چنین گفت: خدایا، او بر جاده اسلام ثابت

قدم بود و شعائر شرع تو را دگرگون نساخت. چیزی خلاف طریق سنّت و جماعت دید و انکار

کرد. او را آزردند، حقیر شمردند، از دولت همسایگی دوستت محروم ساختند و از شهر

بیرونش کردند تا در غربت وفات یافت.[536]

 

سلمان فارسی؛ همراه امین

 پرسش 50.  

سلمان در دوره پس از رحلت پیامبر چه نقشیایفا

کرد؛ در این مقطع رابطه
اش با امیرمؤمنان (علیه‌السلام)

چگونه بود؟

 

ابو عبدالله سلمان فارسی، از تبار ایرانی با اصالت اصفهانی است[537]

که همواره در جستجوی حقیقت بود و در مدینه به حضور پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) رسید و اسلام آورد[538]

و تمام توان خود را برای پیشرفت دین و دفاع از کیان آن صرف کرد. پیشنهاد حفر خندق

در جنگ احزاب از این صحابی بزرگ، دستاورد خوبی برای مسلمانان برای جلوگیری از ورود

مشرکان به شمار می
آمد[539].

سلمان به دانش و دانشمندان محبت میورزید[540]

و دانش او را نیز پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) این
گونه

توصیف می
فرمود:

«سلمان دریای علم است که نمیتوان به

عمق آن رسید.»[541].

سلمان فارسی در نهایت زهد میزیست و

فقرا را دوست می
داشت و آنان را بر صاحبان ثروت و قدرت

ترجیح می
داد[542]،

او خانه
ای نداشت و برای تهیه آن نیز دست و پا نزد، خود،

کار می
کرد؛ حصیر و زنبیل میبافت و

از تلاش خویش روزی کسب می
کرد. وقتی کسی به او اعتراض کرد

که چرا تو کار می
کنی در حالی که امیری، و رزق و روزی برایت

سرازیر است، گفت: من می
پسندم که از دست رنج خود ارتزاق

کنم.[543]

سلمان پس از رحلت رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بر حفظ

حریم حق پای فشرد و بر محوریت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و جایگاه ممتاز ایشان تأکید

داشت و این ویژگی را تا پایان عمر (سال 35 هجری)[544]

حفظ کرد؛ نکات ذیل، گواه همراهی سلمان با امیرمؤمنان (علیه‌السلام) است:

سلمان، بهترین فرد این امت را علی (علیه‌السلام) میدانست[545].

او پس از رحلت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، در شمار اصحاب علی

(علیه‌السلام) و از مؤمنان به جانشینی او بود و در واکنش به غصب خلافت، در دفاع از

حق، ایستاد و در مسجد نبوی لب به سخن گشود و از حق خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام)

دفاع کرد.[546]

سلمان در مسجدالنبی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به اعتراض برخاست و نخست به فارسی

گفت «کردید و نکردید»[547]

و با این دو کلمه به آنان یادآور شد تصمیمی برای خلافت گرفتید اما خطا کردید و به

بیراهه رفتید؛ سپس به عربی اعتراض خود را به ابوبکر رساند. سلمان فارسی قبل از آمدن

به مسجد به دلیل خودداری از بیعت با ابوبکر به شدت مضروب شده بود[548].

سلمان در روزهای سخت هجوم به خانه وحی، همراهی امین برای

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و همسر گرامیشان بود؛ او از افراد نادری بود که توفیق

حضور در خانه پیامبر و زهرا (سلام‌الله‌علیها) را یافت و بر پیکر مطهر آن بانو

شهیده نماز خواند و در خاکسپاری ایشان در نیمه
های شب شرکت

جست[549].

سلمان به علی (علیه‌السلام) عشق میورزید

و بر این ویژگی شهره بود و در پاسخ فردی که درباره علت این شدت محبت پرسیده بود، به

این سخن پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) استناد کرد که: «هرکس علی را دوست

بدارد همانا مرا دوست داشته و هرکس او را دشمن دارد، همانا مرا دشمن داشته است»[550].

امام صادق (علیه‌السلام) در پاسخ منصور بزرج، یکی از رازهای

ماندگاری سلمان را برخورداری وی از این خصلت می
دانست؛ آنکه

او خواسته امیرمؤمنان (علیه‌السلام) را بر هوای نفس خود ترجیح می
داد[551].

سلمان در خلافت عمر، به حکومت مدائن منصوب شد؛ پذیرش مسئولیت از

سوی او و برخی از یاران برجسته دیگر امیرمؤمنان (علیه‌السلام) همچون حذیفه و عمار،

برای خواص مایه دل گرمی و برای عوام، آرامش آفرین بود. هر چند که با محنت، شماتت،

محدودیت، توبیخ و حتی برکناری همراه بود زیرا در آن عصر، هیبت و شوکت امارت افرادی

چون معاویه دوام داشت و سلوک ساده و عدالت محور سلمان، به توبیخ می
انجامید؛

چون از سلمان پرسیدند چرا دیگر کار نمی
کنی؟ در پاسخ به

ممانعت خلیفه اشاره کرد؛ آن
که به او نوشتم بگذار به حال

خود باشم، او دوبار نهی کرد و بار سوم به تهدیدم پرداخت![552]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، همواره از سلمان و شخصیت ممتاز او

یاد می
کرد و او را لایق نگهداری اسرار میدانست[553]

و سلمان را دریایی می
دانست که قعرش دست نایافتنی است.[554]

 

عمّار یاسر؛ نشان اهل ولاء

 پرسش 51.  

عمار به هنگام صفین شاخصی برای حق و باطل به شمار

می
رفت؛ درباره تاریخ زندگی و جایگاه او در صفین توضیح

دهید؟

 

عمّار از پیشگامان پذیرش اسلام است و مادرش سمیه نخستین شهید

اسلام به شمار می
آید.[555]

او با رسول
الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و خاندانش

ارتباطی نزدیک داشت. این پیوند پس از رحلت حضرت نیز حفظ شد. عمار تا پایان عمرش در

کنار امام باقی ماند[556]

و همراه حضرت بر پیکر مطهر زهرا (سلام‌الله‌علیها) نماز گزارد.[557]

عمّار، در عهد عمر، مدتی بر شهر کوفه حکم راند و در فتح برخی از

مناطق شرکت جست.[558]

او در ماجرای شورای شش نفره گزینش خلیفه، در جهت اصلاح افکار عمومی و هدایت آن به

سوی علی (علیه‌السلام) بسیار کوشید حتی در برابر عبدالرحمان بن عوف که در پی خلافت

عثمان بود، فریاد زد: ای مردم، خداوند ما را به پیامبر کرامت بخشید و با دین او

عزیز گرداند. چرا خلافت را از «اهل
بیت» او دور میسازید؟![559]

عمّار رفتار ناشایست خلیفه سوم را برنتابید و به مخالفتبا او برخاست.[560]

به فرمان عثمان، آن قدر وی را زدند که از هوش رفت.[561]

ابن اعثم میگوید: جمعی از اصحاب پیامبر

نامه
ای به خلیفه نوشتند و تخلفها

و ضعف
هایش را برشمردند. عمّار، نامه را به دست عثمان داد،

و گفت: نیکخواه تواَم و هدفم نصیحت است. خلیفه خشمگین شد؛ عمّار را دشنام داد و به

غلامانش گفت گوشمالی
اش دهند. عمّار زیر ضربات آنها

بر زمین فرو افتاد. آن
گاه خود پیش آمد و با پایافزار

بر شکم وی زد. عمّار رنجور و بی
هوش شد.[562]

پس از رحلت ابوذر، عثمان از اعتراض عمّار خشمگین شد و دستور داد

او را به ربذه، تبعیدگاه ابوذر، گسیل دارند. علی (علیه‌السلام) عثمان را از این

اقدام بازداشت و فرمود: این طریق نیکو نیست. از خدای بترس و دست از عمّار بدار و

صحابه رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را چنین مرنجان.[563]

عمار یاسر که پس از رحلت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

همواره در خدمت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) قرار داشت در مقطع خلافت امام نیز در رکاب

حضرت قرار گرفت؛ بندهای ذیل بخشی از لحظه
های حیات و جایگاه

اوست:

– پس از قتل عثمان، عمّار در مسجد رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فریاد زد: ای جماعت انصار و ای گروه مهاجر! عثمان را

نیکو نگریستید که در میان شما چگونه زیست. خویشتن را دریابید که با چون اویی مواجه

نگردید. اینک علی مرتضی (علیه‌السلام) در میان شما است. قربت او را با رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) شناخته
اید و سبقت او را در

اسلام دانسته
اید. از تفرقه جماعت بپرهیزید و در بیعت او

سرعت کنید.[564]

– عمّار در جنگ جمل حضوری پر شکوه داشت و حضورش در صفین نیز

برای بسیاری نشان تشخیص حق به شمار می
آمد؛ زیرا رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) درباره او فرموده بود:

 «تقتلک الفئة الباغیة»[565]؛

«تو به دست فرقه
ای تجاوزپیشه کشته خواهی شد».

ماجرای ذیل نشان از جایگاه شکوهمند او در صفین است؛ اسماء بن

حکیم فزاری گوید: ما در صفین در صف علی (علیه‌السلام) و زیر پرچم عمار بن یاسر

بودیم، نزدیک ظهر زیر یک پارچه سرخ قرار گرفته بودیم
که

مردی نزدیک آمد و صف
ها را از هم شکافت و گفت: کدام یک از

شما عمار بن یاسر هستید؟ عمار خود را معرفی کرد و گفت من عمار هستم منظور شما چیست؟

مرد سائل گفت: من کاری با شما دارم آن را علنی بگویم و یا مخفی، عمار گفت: اختیار

دست خودت می
باشد هرگونه میخواهی

انجام بده، گفت: پس آشکارا خواهم گفت، او بعد از این اظهار داشت: من از میان خاندان

خود با بصیرت و شناخت حق بیرون شدم، و یقین داشتم که ما بر حق هستیم و اینان در

گمراهی و ضلالت می
باشند. امشب برای من تردید حاصل شده من

امشب در خواب مشاهده کردم منادی آمد و اذان گفت: و به حقانیت خداوند و رسالت حضرت

محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) گواهی داد، و مردم رابه طرف نماز فراخواند، و از

طرف آنها هم همین عمل تکرار شد و آنها هم مانند ما نماز گذاردند و بعد هم مانند یک

دیگر قرآن تلاوت کردیم و یک نظر داشتیم.در اینجا برای من شکی حاصل شد و من شب را تا

روز در شک و تردید بودم، صبح خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رسیدم و داستان خود

را با او در میان گذاشتم، علی (علیه‌السلام) فرمودند: آیا تاکنون عمار را دیده
ای؟

گفتم: خیر او را تاکنون ندیده
ام، فرمودند نزد عمار بروید و

این مطلب را با او در میان گذارید، هرچه او گفت قبول کن. اینک آمده
ام

تا پاسخ مرا بدهی. عمار گفت: صاحب این پرچم سیاه را می
شناسی

که اکنون در مقابل ما قرار گرفته است، او پرچم عمرو بن عاص است، من با این پرچم سه

بار در کنار رسول (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) جنگ کرده
ام،

و اینک چهارمین بار است کهبا آن جنگ می
کنم، و این بار هم

مانند گذشته است، و از آنها بهتر نیست،بلکه اکنون از آن سه بار بدتر است. آیا شما

خود جنگ بدر، احد و حنین را دیدی و یا پدرانت آنها را برایت تعریف کرده
اند،

گفت: خیر چیزی در این باره نشنیده
ام و خود نیز در آن جنگها

نبوده
ام. عمار بن یاسر گفت: جایگاه ما امروز همان جایگاه

رسول (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می
باشد. امروز همان روز

بدر، احد و حنین است، صاحبان پرچم
ها همانها

هستند که آن روز بودند اینک شما این لشکر را مشاهده می
کنی،

به خداوند سوگند جماعتی که اکنون در مقابل ما قرار گرفته
اند

و با ما جنگ می
کنند و با عقیده ما مخالف میباشند،

اگر به صورت یک انسان بودند من او را سر می
بریدم و پاره

پاره
اش میکردم. به خداوند سوگند

خون همه آنها نزد من حلال
تر از خون یک گنجشک میباشد،

آیا اگر کسی خون گنجشکی را بریزد کار حرام کرده است؟ گفت: خیر حلال است، عمار گفت:

خون این جمعیت نیز حلال است، آیا متوجه شدی برایت چه گفتم و مقصود مرا دریافتی؟ مرد

گفت: آری روشن کردی فرمود: اکنون هر کاری می
خواهی انجام

بده. او به طرف پایگاه خود رفت عمار او را صدا کرد و گفت: آنها به زودی با شمشیرهای

خود شما را مضروب خواهند کرد، در این هنگام اهل باطل به شک و تردید گرفتار خواهند

شد و خواهند گفت: اگر آنها بر حق نبودند بر ما پیروز نمی
شدند،

به خداوند سوگند آنها به اندازه دیدگان یک پشه هم اهل حق نیستند، به خداوند سوگند

اگر آنها با شمشیرهای خود ما را بزنند و تا نخلستان
های

بصره هم ما را تعقیب کنند، ما علم داریم که حق با ما است و آنها باطل می
باشند[566].

عمّار در میدان کارزار صفین به شهادت رسید. امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) بر بالین عمّار آمد؛ سرش را بر زانو نهاد و فرمود: خدای بر عمّار

رحمت کند آن ساعت که او را از خاک برانگیزند.[567]

امام علی (علیه‌السلام) هنگام بیوفایی

یاران می
گریست و از عمّار و دیگر شهیدان چنین یاد میکرد:

کجاست عمّار؟ کجایند همانندان ایشان از برادرانشان که با یکدیگر به مرگ پیمان بستند

و سرهای آنان را به فاجران هدیه کردند؟![568]

 

کمیل بن زیاد؛ محرم راز

 پرسش 52.  

وقتی نام کمیل را میشنویم

ذهن ما به دعای کمیل راهنمایی می
شود؛ راستی کمیل کیست و

چهارتباطی با امام علی (علیه‌السلام) داشت و این دعا راچگونه آموخت؟

کمیل بن زیاد نَخَعی از تابعیان بود[569]

هر چند که در دوره رحلت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) او جوانی هیجده ساله

بود[570]

اما به دلیل حضور نداشتن نزد پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و ندیدن ایشان، وی

را صحابی نمی
شمارند. او از نَخَعیان یمن بود؛ گروهی منشعب

از قبیله «مذحج» که در کوفه اقامت داشتند[571].

در سال 33 کمیل به همراه جمعی از بزرگان کوفه مانند مالک اشتر و

عمرو بن حمق در اعتراض به عثمان و والی او، به سمت شام رانده شدند؛ معاویه حضور

آنان را تاب نیاورد و آنان را بازگرداند و آن
گاه ایشان را

به حمص تبعید کردند[572].

کمیل از بزرگان و رؤسای شیعیان به شمار میرفت[573]

و در خاندان و قبیله خود فرمان روا بود[574].

از روزهای نخست خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در صف یاران او

قرار گرفت و یکی از نامورترین اصحاب محسوب می
شد[575].

درباه جلوه
های حضور کمیل در کنار مراد خود، به نکات ذیل

اشاره می
شود:

کمیل در ماههای نخست خلافت، در مدینه

حضور داشت و به هنگام جنگ
افروزی پیمانشکنان،

امام همگان را در رفع این فتنه دعوت کرد و کمیل نخعی را نزد عبدالله بن عمر فرستاد

تا همراه سپاه گردد که سران پسر عمر به شام فرار کردند[576].

موقعیت ویژه کمیل نزد امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به گونهای

بود که او را از نزدیک
ترین یاران امام شمردهاند[577]؛

او یکی از ده نفری بود که به عنوان افراد مورد اعتماد امام به شمار می
آمدند[578].

کمیل را محرم اسرار امام میشمارند و

خود وی چنین نقل می
کند که: با علی (علیه‌السلام) در

مسجد کوفه بودم. نماز عشاء را به جای می
آوردیم که

حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شدیم. او راه را در پیش گرفت تا اینکه به بیرون

شهر رسیدیم. در این مدّت، حضرتش هیچ سخنی با من نگفت. چون به بیابان رسیدیم، حضرت

نفسی تازه کرد و فرمود: ای کمیل! این قلب
ها ظروفی هستند و

بهترینشان با ظرفیت
ترین آنهاست. آنچه را میگویم

به خاطر بسپار! مردم بر سه قسمند: دانشمندانِ هدایت یافته از جانب خداوند،

فراگیرندگان دانش که راه نجات را در پیش گرفته
اند و افراد

نادانی که به هر سو متمایل و هر بانگی را پیروی می
نمایند.

آنها، هم جهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانی نگشته و به ملجأ مورد اعتمادی نیز

پناه نبرده
اند… ای کمیل! علم از مال بهتر است؛ چرا که

دانش، تو را حفظ می
کند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستی. مال با

پرداخت، کاسته می
گردد؛ ولی علم با انفاق، افزون میشود…

آن
گاه اشاره به سینه مبارک خود کرد و فرمود: آه! آه!در

اینجا علوم فراوانی است؛ ولی حاملی برای آنها نمی
یابم[579]

کمیل در سه پیکار مهم جمل، صفین و نهروان شرکت جست،؛ حکایت ذیل

نشان از رمز گشایی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) از سیمای واقعی اهل نهروان است.

شبی علی (علیه‌السلام) به همراه کمیل از مسجد کوفه عازم منزل

بودند؛ در میان راه به در خانه مردی رسیدند که در آن وقت از شب با صدایی زیبا و

محزون این آیات قرآن را تلاوت می
کرد: «آیا کسی که در ساعات

شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می
ترسد

و به رحمت پروردگار خود امیدوار است [با ارزش
تر است یا

کسانی که کفر نعمت می
ورزند…]؟! بگو آیا عالمان و جاهلان

یکسانند؟! تنها خردمندان متذکر می
گردند.»[580]

کمیل بدون آن که سخنی بگوید، صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار او را تحت تأثیر قرار

داده بود؛ در این هنگام، علی (علیه‌السلام) رو به کمیل کرد و فرمود: صدای این مرد

تو را متعجّب نسازد؛ چرا که او اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود!»

کمیل که هم از اطلاع حضرت از باطن خود و هم دوزخی بودن آن مرد، بسیار شگفت زده شده

بود، در فکر فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادی گذشت تا آن
که

ماجرای «نهروان» پیش آمد و خوارج که بسیاری حافظ قرآن بودند، به جنگ امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) پرداختند و این داستان با پیروزی حضرت خاتمه یافت. پس از پایان نبرد،

کمیل همراه علی (علیه‌السلام) در میان کشتگان خوارج قدم می
زدند

تا آنکه حضرت، نوک شمشیر را روی سر یکی از آنها گذاشت و فرمود: «یا کمیل! اَمَّنْ

هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً»؛ یعنی «این، همان شخصی است که آن

شب با چنان حالتی مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت». در این هنگام،

کمیل بر قدم
های حضرت افتاد و پاهای مبارکش را بوسید و از

خداوند طلب مغفرت نمود[581].

دعای معروف به کمیل، یکی از یادگارهای انس و ارادت او با

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) است؛ کمیل بن زیاد می
گوید: با

مولایم علی (علیه‌السلام) در مسجد بصره نشسته بودیم و جمعی از اصحاب آن حضرت نیز

حضور داشتند. یکی از آنها خطاب به علی (علیه‌السلام) راجع به این آیه مبارکه


﴿فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ

حَکِیمٍ
[582]

سؤال کرد. حضرت فرمود: مقصود، شب نیمه شعبان است. آن گاه فرمود: قسم به کسی که جان

علی به دست اوست، هیچ بنده
ای نیست مگر اینکه جمیع مقدّراتی

که تا سال آینده بر او جاری می
شود از خیر و شر، در شب نیمه

شعبان برای او تقدیر می
گردد. و هیچ بندهای

نیست که این شب را احیا بدارد و دعای خضر (علیه‌السلام) را بخواند مگر آن که دعایش

مستجاب شود. مجلس پایان یافت و حضرت به منزل تشریف برد. من شبانه درِ خانه علی

(علیه‌السلام) را زدم. حضرت فرمود: چه چیز (در این وقت شب) تو را به اینجا آورده؟

عرض کردم: ای امیرمؤمنان، دعای خضر. فرمود: بنشین ای کمیل، اگر این دعا را حفظ کنی

و هر شب جمعه، یا در ماه، یا در سال، یا در عمرت یک مرتبه بخوانی، کفایت و یاری می
شوی

و مشمول رزق قرار می
گیری و مغفرت الهی شامل حالت خواهد شد.

ای کمیل، مصاحبت طولانی تو با ما، سبب گردید تا پاسخ تو را بگویم. حضرت سپس فرمود:

بنویس:

«اللّهمّ انّی اسألک برحمتک الّتی وسعت کلّ شیء…»[583].

کمیل مدتی والی هیت بود؛ شهری در کنار فرات که میانه عراق و شام

قرار داشت. پس از نبرد صفین، و به سال 38 هجری به دستور معاویه برخی از شهرهای عراق

هدف دستبرد سپاهیان شام قرار می
گرفت وقتی کمیل خبر یافت که

جمعی از شامیان برای یورش به هیت راهی آن شهر شده
اند؛ مردی

از اصحاب خویش را با پنجاه پیاده در هیت بگذاشت و بیرون رفت که جلو لشکر شام را

بگیرد. چون کمیل از شهر هیت برفت، سفیان بن عوف در رسید و هیت و اطراف آن را غارت

کرد. زمانی که امیرمؤمنان (علیه‌السلام) از این بی
تدبیری

و شکست خبردار شد؛ این نامه را برای او ارسال کرد:

«پس از یاد خدا و درود! سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده

اوست، و پافشاری در کاری که از مسؤولیت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار، و اندیشه

ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل رها کردن پاسداری از

مرزهایی که تو را بر آن گمارده بودیم و کسی در آنجا نیست تا آنجا را حفظ کند، و

سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، اندیشه
ای باطل است. تو

در آنجا پلی شده
ای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت

تهاجم آورند، نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند، و نه هیبتی داری که از تو بترسند و

بگریزند، نه مرزی را می
توانی حفظ کنی، و نه شوکت دشمن را

می
توانی در هم بشکنی، نه نیازهای مردم دیارت را کفایت میکنی،

و نه امام خود را راضی نگه می
داری»[584].

در یورش بعدی شامیان، کمیل با تعقیب دشمن بر آنان ظفر یافت و پس

از مراجعت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را از کیفیت حال با خبر کرد. امام هم در

نامه
ای به کمیل بن زیاد چنین مرقوم فرمود:

«مددی که تو مسلمانان را دادی و معونتی که کردی و طریق فرمانبرداری

امام و مقتدای خویش مسلوک داشتی معلوم شد، همیشه گمان من به تو همین بوده و هر حساب

که در انتظام مهمّات از تو گرفته
ام، لایق بوده است. خدای

تعالی جزای تو خیر کناد و جماعتی که به یاری تو آمدند و بذل جان نمودند خدا آنها را

جزای نیکو دهد. این نوبت که بی
اجازت و استیذان من آن کار

کفایت کردی، خود نیکو بود امّا می
باید که بعد از این هر

مهمّ که پیش آید و هر کاری که در آن قدم خواهی نهاد نخست مرا از کیفیت آن خبر دهی و

دستوری خواهی تا آنچه صلاح کار باشد بازگویم و از نیک و بد آن تو را خبر دهم».[585]

کمیل بن زیاد در سال 83 هجری و 90 سالگی به شهادت رسید.

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) از شهادت کمیل توسط حجاج ثقفی و کیفیت آن، خبر داده بود.[586]

 

مالک اشتر؛ سردار بیمانند

 پرسش 53.  

آیا مالک اشتر نخعی از اصحاب پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به شمار می
رفت؛ از چه زمانی

در زمره یاران امیرمؤمنان (علیه‌السلام) قرار گرفت و تاریخ درباره موقعیت ممتاز

اوچه روایت می
کند؟

مالک فرزند حارث نخعی از تابعان به شمار میرفت

و او را از صحابه پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نمی
شمارند.

او در کوفه می
زیست. نخستین حضور ثبت شده او، جنگ یرموک و

فتح دمشق است. در این نبرد، تیری گوشه چشم وی[587]

را مجروح ساخت و از آن پس «اشتر» شهرت یافت.[588]

او قامتی بلند، سینه
ای فراخ و زبانی گویا داشت و از هیبت،

ابهت، حیا و مزایای اخلاقی بسیار بهره می
برد.[589]

مالک در دوران خلافت عثمان، در برابر گزافهگوییها

و فزون
خواهیهای سعید بن عاص، حاکم

کوفه، برآشفت و چنین گفت: تو را نرسد که عراق را بوستان خویش سازی. سعید بی
درنگ

به عثمان چنین نگاشت: با حضور مالک اشتر، در کوفه کاری پیش نمی
رود.

خلیفه مالک را به شام تبعید کرد. مالک همچنین به دستور معاویه مدتی در حبس به سر

برد.[590]

او با این
که در قیام علیه عثمان رهبری کوفیان معترض را به

عهده داشت[591]

امّا، به فرمان امام (علیه‌السلام) ، کوشید عثمان را از محاصره نجات دهد، ولی توفیق

نیافت.[592]

درباره ابعاد شخصیتی مالک در دوران خلافت امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) نکات ذیل ارائه می
شود:


مالک پس از قتل عثمان، مردم را به بیعت با علی (علیه‌السلام)

دعوت کرد و گفت: ای مردم، او وصی اوصیا و وارث علم انبیا است.[593]

آن
گاه تمام توان خود را در خدمت امام (علیه‌السلام) قرار

داد.

امام مالک را بسیار دوست میداشت؛

دیدگاه
هایش را محترم میشمرد و حتی

به توصیه او، ابوموسی اشعری را بر حکومت کوفه ابقا کرد.[594]

هنگام بسیج مردم برای شرکت در جنگ جمل، چون ماجرای سستی و

کارشکنی اشعری به گوش مالک رسید، بی
درنگ به کوفه شتافت؛

مرکز حکومت را تصرف کرد و ابوموسی را از آن جا برون راند.[595]

فرزند حارث در جنگ جمل دلاوری
های بسیار نشان داد. نقش وی

چنان بود که وقتی با عبداللّه
بن زبیر درگیر شد و او را تا

مرز هلاکت پیش برد، عبداللّه
به دوستانش گفت: ما را با هم

بکشید.[596]

پس از پایان جنگ جمل، مالک به دستور امام به جزیره[597]

رفت و با ضحاک بن قیس، حاکم منصوب از سوی معاویه، درگیر شد و بر این منطقه چیرگی

یافت.[598]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، در آستانه جنگ صفین، فرمان امیری به

مالک داد و به دو تن از فرماندهان سپاهش چنین نگاشت:

«من، مالک اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهیانی که در فرمان

شماست،امیر کردم. گفته او را بشنوید و از وی فرمان برید. او را چون زره و سپر

نگهبان خود کنید که مالک را نه سستی است و نه لغزش؛ و نه کندی کند آن جا که شتاب

باید و نه شتاب گیرد آن جا که کندی شاید».[599]

فرزند حارث، محور جنگجویان صفین بود و نبردش روح حماسه در

سپاهیان می
دمید.[600]

نقش او در تشویق و ترغیب سپاه استثنایی بود. چون سپاه معاویه قرآن
ها

را بر نیزه
ها آویختند و فریب خوردگان با تهدید از امام

خواستند اشتر را بازخواند، مالک که نزدیک خیمه فرماندهی معاویه شمشیر می
زد،

به فرستاده امام گفت: آثار فتح پدید آمده، همین لحظه ظفر خواهیم یافت، توقف فرمای و

مرا باز مخوان. سرانجام به وی چنان خبر دادند که امنیت جانی امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) به خطر افتاده است. مالک شمشیر افکند و گفت: «واللّه


که من همه جهان در زیر فرمان خویش نخواهم، چون امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را

نخواهم دید». آن
گاه بازگشت و به اشعث و هوادارانش که خیمه

امام را محاصره کرده بودند، گفت: «افسوس که شما را بفریفتند و شما فریفته شدید. شما

را در کار این جنگ به حق در غلط انداختند و شما را موافق افتاد ترک جنگ گفتن! ما

پنداشتیم که آثار سجود بر پیشانی شما آثار زهادت است در دنیا و شما را بدین شرفی

خواهد بود در آخرت و موجب رضای باری تعالی خواهد بود؛ لیکن امروز چون آفتاب معلوم

گشت که شما طالبان دنیایید و در دست شهوت گرفتار. لعنت بر شما باد که میان ما و شما

دوری افتاد».[601]

پس از طغیان جمعی از سپاه برای پذیرش حکمیت، مالک همراه گروهی

از یاران اعلام وفاداری کرد و به امام چنین گفت: «جایی که تو باشی، ما را نرسد که

رأیی بزنیم و مصلحتی بیندیشیم. اگر این قضیه را که می
گویند

قبول می
کنی، تو امامی رشید و خلیفهای

بزرگوار؛ حُکم تو را است و اگر آن را کراهیت می
داری، شمشیر

می
زنیم و از خدای مدد و معاونت میخواهیم

و با ایشان جنگ می
کنیم و مینگریم

تا حکم باری تعالی چه باشد.»[602]

مالک، پس از بازگشت از صفین، دیگر بار به حکومت جزیره گماشته

شد. چون کار بر محمد بن ابی بکر در مصر تنگ شد، امام مالک را فراخواند:

 «تو از کسانی هستی که من به کمک آنان دین را به

پای می
دارم و نخوت سرکشان را قلع و قمع میکنم

و خلأهای هولناک را پر می
کنم. هر چه زودتر خود را به ما

برسان تا آنچه را که باید انجام گیرد، بررسی کنیم؛ و فرد مورد اعتمادی را جانشین

خود قرار ده».[603]

با آمدن فرزند اشتر، امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بیدرنگ

فرمان معروف «عهدنامه مالک» را به او داد و وی را به حکومت مصر منصوب کرد. افزون بر

این، حضرت به مردم مصر چنین نوشت:

«من بندهای از بندگان خدا را به سوی

شما فرستادم که در روزهای بیم نخوابد و در ساعت
های ترس از

دشمن روی برنتابد. بر بدکاران، تندتر بود از آتش سوزان. او مالک پسر حارث مَذْحجی

است. آن را که حق بود سخن او را بشنوید و او را فرمان برید که او شمشیری از

شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بی
اثر

بود. اگر شما را فرمان کوچیدن دهد، کوچ کنید و اگر گوید بایستید، بر جای مانید که

او نه بر کاری دلیری کند و نه باز ایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را

فرمایم. در فرستادن او، من شما را بر خود برگزیدم چه او را خیرخواه شما دیدم و

سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم».[604]

چون معاویه از خبر انتصاب مالک آگاه شد، به مسؤول خراج ناحیه

قلزم نوشت مالک را از میان بردارد و در برابر، باقی مانده خراج را نپردازد. او نیز

مالک رابه وسیله عسل مسموم ساخت.[605]

وقتی خبر شهادت مالک به کوفه رسید، حضرت بسیار اندوهناک شد؛ با صدای بلند گریست و

تا چند روز آثار غم بر چهره
اش نمایان بود:

«خداوند چه نیکیها که به مالک داده

بود! مالک، چه مالکی! اگر کوه می
بود، کوهی عظیم بود؛ اگر

سنگ می
بود، سنگی سخت بود. آری، به خدا سوگند ای مالک! مرگ

تو بسیاری را لرزانید و بسیاری را خوشدل کرد. گریندگان باید بر چونان تویی بگریند.

اینَ مثلُ مالک؟ آیا مردی چونان مالک هرگز توان یافت؟»[606]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، بر فراز منبر، از مصیبت بزرگ شهادت

مالک چنین یاد کرد:

«انّا للّه و انّا الیه راجعون؛ ستایش

خداوندی را سزا است که پروردگار جهانیان است. خدایا، من مصیبت اشتر را در راه تو

حساب می
کنم؛ زیرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است. رحمت

خدا بر مالک باد. او به پیمان خود وفا کرد و عمر خود را به پایان رساند و پروردگار

خود را ملاقات کرد. با این
که پس از پیامبر خود را آماده

ساخته بودیم بر هر مصیبتی صبر کنیم، با این حال می
گوییم

مصیبت مالک از بزرگ
ترین مصیبتها

است».[607]

امام از مالک خشنود بود و میفرمود:

«خدایش بیامرزد، روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد

و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او کند و پاداشش را دو چندان گرداند».[608]

معاویه پس از شنیدن خبر قتل مالک گفت: علی دو دست داشت. یکی را

در صفین قطع کردیم که عمّار بود و دیگری مالک که اینک قطع شد.[609]

 

عبداللّه

بن عباس؛ خادم سیاستمدار

 پرسش 54.  

سیمایی که از عبدالله بن عباس ترسیم شده است؛

مبهم و غیرشفاف است؛ درباره شخصیت اوبه خصوص در دوران خلافت امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) توضیح دهید؟

عبداللّه بن عباس عموزاده امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) سه سال پیش از هجرت در مکه زاده شد. او در سال هشتم هجرت به مدینه

رفت و با عنایت پیامبر روبه
رو شد.[610]

پس از رحلت رسول اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، به خلیفه دوم گفت: قریش، به

سبب حسد و ستم، خلافت را از علی (علیه‌السلام) دور کردند.[611]

عبداللّه
، در برابر این سخن عمر «سبب عدم انتخاب علی

(علیه‌السلام) این بود که قریش کراهت داشت خلافت و نبوت در یک خاندان باشد»، گفت:

آن
ها آنچه را خدا نازل کرده بود، کراهت داشتند.[612]

ابن عباس به دلیل شاگردی مکتب علی (علیه‌السلام) در تفسیر، حدیث

و فقه به مرتبه
ای والا دست یافت.[613]

او در دوران خلافت علی (علیه‌السلام) در دو حوزه سیاست و جنگ خدمت کرد. ابن عباس در

جنگ جمل شرکت داشت و از سوی امام، برای مذاکره نزد طلحه و زبیر و عایشه گسیل شد.[614]

عبدالله بن عباس با تمام توان در خدمت امام بود و پس از شهادت

حضرت نیز تلاش نمود بر خط استوار امیرمؤمنان (علیه‌السلام) باقی بماند. درباره این

شخصیت بزرگ چند نکته لازم به یادآوری است:

ابن عباس پس از پایان جنگ جمل، حاکم بصره گردید.[615]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، رفتار نیک حاکم با قبایل نامی بصره را مهم می
دانست

و به ابن عباس چنین نگاشت:

«بدان که بصره فرود آمدنگاه شیطان است و رستنگاه آشوب و عصیان.

پس، دل مردم آن را با نیکویی روشن ساز و گره بیم را از دل آنان باز. به من خبر داده
اند

با تمیمیان درشتی کرده
ای و به آنان سخن سخت گفتهای،

حال آن که مهتری از بنو تمیم در نگذشت جز آن که مهتری به جای او نشست و در جاهلیت و

اسلام کسی هماوردشان نگشت و آنان با ما هم پیوندند و نزدیک و خویشاوند. ما در رعایت

این خویشاوندی پاداش داریم و در بریدن آن گناهکار. پسر ابوالعباس، خدایت بیامرزد در

آنچه بر زبان و دست تو جاری گردد، خوب باشد یا بد. کار به مدارا کن که من و تو در

آن شریک خواهیم بود. چنان کن که گمانم به تو نیکو گردد و اندیشه بد درباره
ات

نرود».[616]

برخی از تاریخ نگاران چنان نگاشتهاند

که ابن عباس به بیت
المال دستاندازی

کرد و با تصرف دو میلیون از بیت
المال بصره، سمت مکه رهسپار

شد.[617]

این سخن با شأن و جایگاه این یار نامی علی (علیه‌السلام) سازگار نمی
نماید

و گویا ساخته و پرداخته امویانی است که از محبت ابن عباس به امام خشمگین بودند. بی
تردید

اگر این ادعا درست بود، امام او را از حکومت بصره برکنار می
کرد؛

چنان
که بدون مصلحتاندیشی

کارگزاران دیگر را کنار زد. ابن عباس تا هنگام شهادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بر

بصره حکم می
راند.[618]

چنانکه به نوشته برخی از تاریخ نویسان،

امام (علیه‌السلام) گزارشی دریافت کرد که نشان می
داد

ابن عباس دست اسراف به بیت المال دراز کرده است. بنابراین، نامه
ای

نگاشت و ماجرا را جویا شد. حاکم بصره گزارش را «دروغ و بهتان» خواند و چنین تصریح

کرد: «به خدا که اگر جمله زر و سیم که در روی زمین است به دست من باشد و در آن تصرف

نامشروع کنم و (حال آن که) در عرصه قیامت از عهده حساب آن بیرون باید، تا این زمان

و غایت، چنان که توانستم بدین عمل که مرا فرموده بودید، قیام نمودم؛ اکنون نمی
توانم

که شرایط این عمل را به جای آرم».

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در پاسخ وی چنین نگاشت:

«اما بعد، ما این قدر که نوشته بودیم از غایت اعتمادی بود که بر

کمال شفقت و حُسن اخوّت و صدق مناصحت تو می
داشتیم. بدین

قدر در خشم نبایست شد و ترک عمل بصره نباید گفت. ما را چون آفتاب معلوم است که آن

سخن که نوشته بودند و تقریری که کرده بودند، دروغ محض است.دل فارغ باید داشت و بر

قرار معهود بر سر شغل و عمل خویش می
باید بود که ما را در

جهان، رضای تو باید. والسلام».[619]

عبداللّه بن عباس در صفین فرماندهی

کوشا بود و چون جنگ به حکمیت انجامید، امام (علیه‌السلام) او را نماینده خود،

خواند و فرمود: «سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبداللّه


بن عباس بشکنید».[620]

اشعث و همراهان طغیان
گرش عبداللّه

را چون علی (علیه‌السلام) شمردند؛

[621]

پیشنهاد حضرت را نپذیرفتند و ابوموسی اشعری را برگزیدند.

با شکلگیری خوارج و غوغای نهروانیان،

ابن عباس بارها به نمایندگی از سوی امام، در نهروان حاضر شد و با سران آنان به گفت
وگو

پرداخت.[622]

پس از شهادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، ابن عباس مردم را

به سوی امام مجتبی
(علیه‌السلام) فراخواند و گفت: او فرزند پیامبر شما

و وصی امام شما است؛ با وی بیعت کنید.[623]

عبداللّه بن عباس به وقت حماسه امام

حسین (علیه‌السلام) از همراهی با امام معذور بود؛ او هر چند همچون عبدالله بن جعفر

و محمد حنفیه، امام را از رفتن به عراق برحذر می
داشت[624]؛

اما در قیام کربلا، گویا مشکل بینایی و حتی نابینایی، توفیق همراهی را از او سلب

کرد[625].

ابن عباس در سال 68 در طائف به سرای جاودانگی پر کشید.[626]

او هنگام وفات این دعا را زمزمه می
کرد: «اللّهم انّی أتقرب

الیک بولایة علی بن ابی
طالب»[627]؛

«پروردگارا، به وسیله ولایت علی (علیه‌السلام) به تو تقرب می
جویم».

 

میثم تمار؛ یار سر به دار

 پرسش 55.  

میثم تمار نزد امیرمؤمنان (علیه‌السلام) چه

جایگاهی داشت و زندگی او پس از امام چگونه بود؟

میثم بن یحیی، برده زنی از بنیاسد بود

که توسط امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در کوفه خریداری و آزاد شد. او به دلیل پیشه خرما

فروشی خود، به تمار معروف بود. میثم در میان یاران صمیمی و وفادار امام شاخص بود؛

آن
گونه که او را از حواریون علی (علیه‌السلام) میدانستند[628]

و حضرت اسرار و علوم بسیار به او آموخت و از برخی امور غیبی و حتی کیفیت شهادتش

آگاه ساخت.[629]

میثم به گونهای در مکتب امام تربیت

یافت که بعدها به ابن عباس می
گفت: پسر عباس، هر آنچه

درباره تفسیر قرآن می
خواهی، از من بپرس؛ همانا من تنزیل

قرآن را در مکتب امیرمؤمنان (علیه‌السلام) آموخته
ام و او

مرا با تأویل آن آشنا ساخته است. ابن عباس نیز بی
درنگ قلم

و کاغذی تهیه کرد و گفته
های وی را نگاشت.[630]

میثم پس از شهادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، در رمضان سال 40

هجری، پیروی از ولایت را در اطاعت از امام
حسن

(علیه‌السلام) و سپس امام حسین (علیه‌السلام) به اثبات رساند و سرانجام به دستور

عبیداللّه
بن زیاد در شهر کوفه به دار آویخته شد.[631]

او در نزد اهل بیت جایگاه ممتازی داشت و به گفته فیض کاشانی، امام باقر میثم تمار

را بسیار دوست می
داشت[632].

جلوههایی از همراهی میثم با امام به

قرار ذیل است:

نام میثم، پیشتر سالم بود و وقتی

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به نام واقعی او که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

از آن خبر داده بود؛ اشاره کرد، وی شگفت زده، آن را تصدیق کرد. امام از وی خواست که

نام سالم را ترک گوید و نام میثم را برای خود بازگرداند؛ همان نامی که پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بدان اشاره نموده بود[633].

علی (علیه‌السلام) میثم را نزد خود فرا خواند و فرمود: ای میثم

چه خواهی کرد هنگامی که عبید الله بن زیاد، زنازاده بنی امیه، تو را نزد خود طلب

کند، و از تو بخواهد که از من برائت حاصل کنی، او گفت: یا امیرالمؤمنین من هرگز از

تو برائت نخواهم کرد، امام فرمودند: در این هنگام تو را خواهند کشت، و به دارت

خواهند آویخت، میثم عرض کرد: من صبر خواهم کرد، فرمود: در این صورت در مقام من با

من خواهی بود[634].

میثم تمار به عمرو بن حریث میگفت من به

زودی با تو همسایه خواهم شد و با من به نیکی رفتار کن! عمرو خیال می
کرد

میثم در نظر دارد نزدیک منزل او خانه
ای خریداری کند، عمرو

می
گفت امیدوارم نزد ما بیایی، بعد از آن که میثم از سفر حج

سال 60 هجری به کوفه برگشت، ابن زیاد او را دستگیر کرد. او از میثم پرسید: از علی

بن ابی
طالب (علیه‌السلام) تبری کن، گفت: اگر از وی برائت

نجویم چه می
کنی؟ ابن زیاد گفت: تو را خواهم کشت، میثم گفت:

علی بن ابی
طالب (علیه‌السلام) به من فرمود: تو مرا خواهی

کشت و در کنار خانه عمرو بن حریث مرا به دار خواهی زد، و روز چهارم از دماغ من خون

تازه خواهد آمد، ابن زیاد دستور داد او را در کنار منزل عمرو بن حریث مصلوب کردند،

میثم فریاد زد: ای مردم بیایید و سخنان تازه از من بشنوید. مردم پیرامون او جمع

شدند، او آن چه را که از علی (علیه‌السلام) شنیده بود برای مردم گفت: و از حوادث و

جریان
ها مطالبی اظهار داشت، و از فتنههایی

که پدید خواهد آمد مردم را مطلع ساخت، در این هنگام از طرف ابن زیاد آمدند و دهان

او را لجام بستند تا سخن نگوید، و او نخستین کسی است که لجام بر دهانش نهاده شد؛

ابن زیاد ابتداء وی را مصلوب ساخت و بعد دستور داد او را به شهادت برسانند، میثم

تمار ده روز قبل از ورود امام حسین (علیه‌السلام) به عراق در کوفه به شهادت رسید و

جنازه
مطهرش مدتها بر سر دار بود[635].

 

مغیرة بن شعبه؛ حیلهگر

شرور

 پرسش 56.  

آیا مغیره از صحابه راستین پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود؟با تبیین جایگاه او در صدر اسلام، از نوع رفتار

ویبا امام علی (علیه‌السلام) نکاتی را ترسیم کنید.

 

مغیرة از قبیله بنیثقیف[636]،

در سال پنجم هجری اسلام آورد؛ زمانی که به دلیل کشتن جمعی از قوم خود و ربودن اموال

آنان، فراری بود[637].

البته از وقتی که اسلام آورد هیچ کس در او خضوع و خشوعی ندیده است[638]

و نوعی بی
اعتمادی نسبت به وی فراهم آورده بود، به گونهای

که زمان ورود نمایندگان ثقیف به مدینه، پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پیشنهاد

مغیرة را برای پذیرایی از آنان رد کرد[639].

از ابوذر روایت شده که پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

، مغیرة بن شعبه را هامان این امت می
دانست.[640]

او به دلیل آشنایی با ابوبکر، تلاش می
کرد خود را به پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نزدیک سازد و در ردیف کاتبان و راویان قرار گیرد؛ گویا

کتابت او صرفاً به موارد خاصی چون آب
ها و دامها

منحصر بود[641].

مغیرة از دوران پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به علی

(علیه‌السلام) بغض می
ورزید[642]

و در ماجرای سقیفه از جمله کسانی بود که در جلوگیری از بیعت با علی (علیه‌السلام) و

استقرار امر خلافت در دست ابوبکر نقش فعال داشت.[643]

همو از کسانی بود که در پی عمر و گروهی بر در خانه فاطمه آمد[644]

و به دستور عمر در را به شکم زهرا (سلام‌الله‌علیها) زد چنان که محسن را سقط کرد و

آن
گاه علی (علیه‌السلام) را به مسجد بردند[645].

مغیرة در دوره خلافت عمر به دلیل توجه خلیفه، به مناصب حکومتی

دست یافت و نخستین کسی بود که لقب امیرالمؤمنین را در زمان خلافت عمربه کار برد[646].

همو نخستین کسی است که در اسلام رشوه داده است؛ او به غلام عمر رشوه داد تا بتواند

در زمانی که هیچ کس نتوانسته بر عمر وارد شودبا او ملاقات کند.[647]

مغیرة در فتوح شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک (در سال 15هجری) از دست

داد[648].

مغیرة ثقفی در دوره خلیفه دوم، با تصدی امارت بر بصره، به دلیل

فسق و رابطه نامشروع[649]

با زنی به نام ام
جمیل عزل شد، اما به جای مجازات و اجرای

حد[650]،

امارت کوفه را به دست گرفت[651]،

ازاین
رو علی (علیه‌السلام) او را به اجرای حد الهی تهدید

کرد و فرمود: اگر قدرتی به دست آورم مغیرة را رجم می
کنم[652].

عملکرد مرموزانه مغیرة در دوران خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام)

و همکاری ویژه وی با معاویه تا پایان عمر (سال 50هجری) را در محورهای ذیل پی می
گیریم:

مغیرة ثقفی در روزهای آغازین خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به

ارزیابی وضعیت جدید و راه نفوذ به حکومت پرداخت و نخست ابقای معاویه را بر ولایت

شام و سپس خلع او را پیشنهاد داد. اما امام درخواست او را نپذیرفت[653]

و فرمود که خداوند به من رخصت نداده است که گمراهان را بازوی اقتدار خود سازم.[654]

به گفته زهری، مغیرة بن شعبه در میان کسانی بود که با علی بیعت

نکردند[655]

و اندکی پس از دیدارش با علی (علیه‌السلام) مدینه را ترک کرد و در پی اصحاب جمل به

جنگ با امیرمؤمنان (علیه‌السلام) رفت اما پس از شکست، کناره گرفت و برای رصد یک

فرصت بهتر و حیله
ای کاراتر، در طائف مستقر شد[656].

امام علی (علیه‌السلام) در توصیف او میفرمود:

«به خدا قسم! همواره حق را به باطل میآمیزد

و باطل را حق جلوه می
دهد و از دین آن را پذیرفته است که با

دنیا موافق است».[657]

مغیرة تحولات و درگیریهای عراق و شام

را پی می
گرفت و زمانی که پیکار صفین به حکمیت انجامید خود

را به مذاکرات دومةالجندل به شام کشاند و ضمن این
که معاویه

را به شکست اشعری بشارت داد وی را از احتمال حیله
های عمرو

عاص بر حذر داشت.[658]

مغیرة در تحمیل صلح بر امام حسن (علیه‌السلام) نقش داشت و سبب

دگرگونی و ضعف سپاه امام شد[659].

به گزارش ابن همام اسکافی (متوفی 36ق)، مغیرة پس از شهادت امام مجتبی (علیه‌السلام)

از عایشه درخواست کرد که از دفن سبط اکبر در جوار پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ممانعت کند[660].

مغیرة با حیله و مکر در کنار زیاد بن ابیه و عمروعاص، اساسیترین

نقش را در استقرار و استمرار حکومت معاویه ایفا کرد و سپس در سال 41 هجری با تصدی

امارت کوفه، پاداش خود را از معاویه ستاند.

مغیرة در کوفه به محدود کردن شیعیان پرداخت و به دستور معاویه،

ضمن جلوگیری از نشر فضایل امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ،[661]

حملات تند و موهن به امام رامدیریت کرد.[662]

او که به عیب
گویی علی (علیه‌السلام) معروف

بود،[663]

در کار جعل و نشر حدیث به نفع معاویه و بر ضد علی
(علیه‌السلام) کوشید[664].

او برای خوشامد معاویه گفت: پیامبر که دختر خود را به علی داد از جهت دوستی نبود

بلکه از آن رو بود که می
خواست نیکیهای

ابی
طالب را در حق خود جبران کند.[665]

همچنین او 160حدیث از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نقل کرده است که به

دلیل اتهام به دروغ
گویی، او را نمیتوان

ثقه پنداشت[666].

مغیرة در خدمت به معاویه دو کار را انجام داد؛ زیاد بن ابیه را

به پذیرش برادری نامشروع معاویه راضی کرد[667]

و سپس علاوه بر پیشنهادی ولایت
عهدی یزید، زمینه تبلیغ و

تثبیت آن را نیز فراهم آورد[668].

 

ابوموسی اشعری؛ نابخرد نافرمان

 پرسش 57.  

پیشینه و سوابق ابوموسی اشعری چیست؛فرجام او کجا

انجامید؟

عبداللّه بن قیس، مشهور به ابوموسی

اشعری، اهل یمن بود. او در مکه مسلمان شد و در شمار اصحاب رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) جای گرفت.[669]

ابوموسی به دستور پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بر برخی از مناطق یمن

سرپرستی کرد[670]

و در دوران خلافت عمر، والی بصره گردید. او در سال
های

فرمانروایی
اش بر بصره، بسیاری از مناطق ایران مانند اهواز،

شوشتر، قم و اصفهان را تصرف کرد.[671]

در عهد عثمان از کار برکنار شد و با شورش مردم کوفه علیه والی اموی شهر، به

استانداری آن منطقه منصوب گردید.[672]

نمونهای از کژی و نابخردی ابوموسی را

در فرازهای ذیل پی می
گیریم:

او در آغاز خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) با تأکید و توصیه

مالک اشتر در مقام خود ابقا شد.[673]

ابوموسی در جنگ جمل، با حمایت مردم کوفه از امام موافق نبود. او

که دلبه سوی امیرمؤمنان نداشت،[674]

اجازه نداد مردم، به حمایت از امام علی (علیه‌السلام) بشتابند. وی در تجویز

کناره
گیری از این نبرد، خفته در فتنه را، از حاضر

در آن، بهتر شمرد[675]

و هاشم بن عتبه فرستاده امام را تهدید کرد و مردم را به خون
خواهی

عثمان تحریک نمود. امام آن
گاه فرزندش حسن مجتبی

(علیه‌السلام) و عمار را نزد کوفیان فرستاد.[676]

امام در واکنش به نافرمانی ابوموسی، نامهای

چنین نگاشت و وی را از استانداری کوفه عزل کرد:

«از تو به من سخنی رسید که به سود و زیان تو است. چون فرستاده

آن نزد تو آید، دامن خود را به کمر در آر و کمرت را استوار دار و از سوراخ خود پای

بیرون گذار[677]

و آن را که همراه تو است[678]،

فراهم آر. اگر حق را [با من] دیدی بپذیر و اگر دو دل ماندی کناره گیر! به خدا

سوگند، هر جا باشی تو را بیارند و به حال خود نگذارند. چندان که در کارت سرگردان

مانی و چپ را از راست ندانی؛ و از جایت به شتاب برخیزانند و از پیش رویت چنان ترسان

شوی که از پشت سرت هراسان. کار نه چنان است که پنداری آسان است، که بلایی بزرگ [و

نمایان] است. باید بدان سوار شد و درشتی
اش را هموار کرد و

سختی
اش را خوار. پس خرد خود را به فرمان آر و کار خود را

در ضبط در آر [و به سوی ما بیا] و بهره
ات را از طاعت امام

خود بردار؛ و اگر خوش نداری از کار [ما] کناره
گیر بیهیچ

سپاسی و یا تقدیر. دیگران کار تو را عهده
دار شوند، چنان که

باید و تو در خواب خفته و از تو نپرسند کجاست و به کجا رفته. به خدا سوگند که این

پیکار به حق است و به فرمان کسی است که حق با او است؛ و ما را باکی نبود که ملحدان

چه کردند.»[679]

ابوموسی پس از نافرمانی و عزل، توسط مالک اشتر از کوفه اخراج

شد.[680]

اشعری در پیکار صفین نیز کناره گرفت و امام را یاری نکرد. چون

فرجام جنگ به حکمیت انجامید، اشعث بن قیس و شماری از سپاه، او را نماینده خود

خواندند، امام افرادی چون مالک اشتر و عبدالله بن عباس را می
پسندید[681]

و ابوموسی را در برخورد با حیله
های عمرو عاص هماوردی زیرک

نمی
دانست.[682]

سرانجام، با اصرار این گروه، وی حَکم شد و در دام فریب و نیرنگ فرزند عاص گرفتار

آمد.[683]

اشعری، پس از این ماجرا، به مکه رفت و در سال 42 هجری درگذشت.[684]

 

زبیر بن عوام، در دام دنیاخواهی

 پرسش 58.  

زبیر از خویشان علی (علیه‌السلام) بود؛ سوابق او

رادر اسلام کمتر کسی دارد؛ راز اینفراز و فرود چیست؟

زبیر عمهزاده پیامبر اکرم

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و امام علی (علیه‌السلام) بود و از پیشگامان پذیرش

اسلام به شمار می
آمد.[685]

او در تمام جنگ
های عهد رسول الله

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) حضور داشت و بارها مجروح شد.[686]

زبیر، پس از رحلت رسول اللّه
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

از بیعت با ابوبکر امتناع کرد؛ در شمار اصحاب خاص علی (علیه‌السلام) جای گرفت و در

خاک سپاری حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) حضور داشت.[687]

زبیر داماد ابوبکر شد[688]

و همچنان ارتباط خود را با علی (علیه‌السلام) محفوظ داشت، وقتی پسرش عبداللّه


بزرگ شد، میان او و امام علی (علیه‌السلام) جدایی افکند[689].

«زبیر پیوسته خود را از ما به حساب میداشت

تا آن که فرزند نافرخنده
اش عبداللّه

پا به جوانی گذاشت».[690]

زبیر یکی از اعضای شش نفره منتخب عمر برای تعیین خلیفه سوم بودو

در عهد عثمان ثروت بسیار به چنگ آورد.[691]

او یکی از راهبران شورش علیه عثمان بود. اوج جدایی زبیر از امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) را می
توان از مقابله حضرت با دنیاخواهی او و

در نهایت بیعت شکنی و مقابله وی با حضرت دانست که به اختصار از آن یاد می
شود:

پس از قتل عثمان، زبیر با علی بن ابیطالب

(علیه‌السلام) بیعت کرد. او گمان داشت امام فرمانروایی عراق را به او می
سپارد.[692]

بر خلاف انتظار، علی (علیه‌السلام) وی را منصب و امارتی نداد و حتی از امتیازات

گذشته
اش نیز محروم ساخت.

زبیر همراه دوستش طلحه، بیعت شکنی کرد و بنای مخالفت و شورش

نهاد. او قبل از فرار از مدینه، در مجمع عمومی قریش چنین گلایه کرد: آیا این است

سزای ما؟ ما بر ضدّ عثمان قیام کردیم و وسیله قتل او را فراهم ساختیم، در حالی که

علی در خانه نشسته بود. وقتی زمام کار را به دست گرفت، کار را به دیگران واگذار

کرد.[693]

زبیر از امام جدا شد و همراه طلحه و گروهی از ناکثان به عراق

رفت. وی برای توجیه پیمان شکنی خود، گفت: من با دستم با علی بیعت کردم نه با

دل.امام در پاسخ او فرمود: «پندارد با دستش بیعت کرده است، نه با دلش. پس بدانچه به

دستش کرده، اعتراف می
کند و به آنچه به دلش بوده ادعا. پس

بر آنچه ادعا می
کند دلیلی روشن باید، یا در آنچه بود [جمع

مسلمانان] و از آن بیرون رفت، در آید».[694]

مهمترین شعار زبیر و دوستانش خونخواهی

عثمان بود. آن
ها، با این بهانه، شوریدند و در سال 36 هجری،

نبرد جمل را سامان دادند.

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) برای آن که با او اتمام حجت کرده باشد

نامه مشترکی توسط صعصعه به زبیر و طلحه فرستاد، و چنین مرقوم داشت:

«اما بعد؛ دانستید، هر چند پوشیده داشتید که من پی مردم نرفتم

تا آنان به من روی نهادند؛ و من با آنان بیعت نکردم تا آنان دست به بیعت من گشادند؛

و شما دو تن از آنان بودید که مرا خواستند و با من بیعت کردند؛ و مردم با من بیعت

کردند نه برای آن که دست قدرت گشاده بود یا مالی آماده. پس اگر شما از روی رضا با

من بیعت کردید تا زود است بازآیید و به خدا توبه نمایید؛ و اگر به نادلخواه با من

بیعت نمودید، با نمودن فرمان
برداری و پنهان داشتن نافرمانی

راه بازخواست را برای من بر خود گشودید؛ و به جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران در

تقیه و کتمان سزاوارتر نبودید. از پیش بیعت مرا نپذیرفتن برای شما آسان
تر

بود تا به آن گردن نهید و پس از پذیرفتن از بیعت بیرون روید. پنداشتید من عثمان را

کشتم!؟ پس میان من و شما از مردم مدینه آن کس داوری کند که سر از بیعت من برتافته و

به یاری شما هم نشتافته. آن
گاه هر کس را بدان اندازه که در

کار داخل بوده برگردن آید، و از عهده آن برآید. پس ای دو پیرمرد، از آنچه اندیشیده
اید

بازگردید که اکنون بزرگ
تر چیز – که دامنتان را گیرد – عار

است؛ و از این پس شما را هم عار است و هم آتش خشم کردگار».[695]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در مرحله بعد، نامهای

به ابن عباس داد تا به زبیر رساند[696]

امام به فرزند عباس فرمود: به سر وقت زبیر رو، که خویی نرم
تر

دارد؛ و بدو بگو دایی زاده
ات گوید: در حجاز مرا شناختی و

در عراق نرد بیگانگی باختی، چه شد که بر من تاختی؟[697]

ابن عباس از ملاقات خود با زبیر چنین یاد میکند:

علی (علیه‌السلام) به من سفارش کرده بود با زبیر نیز گفت و گو کنم، حتی المقدور

تنها به دیدارش شتابم و فرزند وی عبداللّه
در آن جا نباشد.

بدین منظور دوباره مراجعه کردم، ولی او را تنها نیافتم. بار سوم او را تنها دیدم.

او از خادم خود «شرحش» خواست به هیچ کس اجازه ورود ندهد. من رشته سخن را به دست

گرفتم. ابتدا او را خشمگین یافتم، ولی به تدریج رام کردم. وقتی خادمش از تأثیر

سخنان من آگاه شد، بی
درنگ فرزندش را خبر کرد. چون او وارد

مجلس شد، من سخن خود را قطع کردم. فرزند زبیر، برای اثبات حقانیت قیام پدرش، خون

خلیفه و موافقت امّ
المؤمنین (عایشه) را عنوان کرد. من در

پاسخ گفتم خون خلیفه بر گردن پدر تو است؛ یا او را کشته یا دست کم یاری
اش

نکرده است. موافقت امّ
المؤمنین هم دلیل بر استواری راهش

نیست. سرانجام به زبیر گفتم: سوگند به خدا، ما تو را از بنی
هاشم

می
شمردیم. تو فرزند صفیه خواهر ابوطالب و پسر عمّه علی

هستی. چون فرزندت عبداللّه
بزرگ شد پیوند خویشاوندی را قطع

کردی.[698]

تلاشهای ابن عباسها

ناکام ماند و زبیر از میدان کناره نگرفت. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) خود تصمیم گرفت

با زبیر گفت و گو کند امام پرسید: علت این سرکشی چیست؟ زبیر پاسخ داد: تو را برای

این کار شایسته
تر از خود نمیدانم.

امام فرمود:آیا من شایسته این کار نیستم؟! آیا به خاطر داری روزی که پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از قبیله بنی
غنم عبور میکرد،

به من نگریست و خندید و من نیز خندیدم. تو به پیامبر گفتی علی از شوخی
اش

دست بر نمی
دارد. پیامبر به تو گفت: به خدا سوگند، تو ای

زبیر با او می
جنگی، در آن حال ستمگر خواهی بود. زبیر گفت:

صحیح است و اگر این ماجرا را به خاطر داشتم، هرگز به این راه نمی
آمدم.[699]

زبیر، پس از سخنان امام، از میدان گریخت و راه بیابان پیش گرفت

و سرانجام توسط ابن جرموز[700]

کشته شد.[701]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) چون شمشیر را دید، آن را در دست گرفت وقتی تیغ را

از نیام بیرون کشید فرمود: آری شمشیری است که آن را می
شناسم

و به خدا سوگند مکرر با همین شمشیر در التزام رکاب پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) جنگ کرده است ولی چه می
توان

کرد از مرگ و سرانجام نکوهیده و کشته شدن
های ناپسند[702].

 

طلحةبن عبیداللّه؛

امتیازخواه فرصت
طلب

 پرسش 59.  

طلحه نخستین فردی است که با امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) بیعت کرد، تاریخ درباره بیعت شکنی و عملکرد اوچه قضاوتی دارد؟

 

او از نامداران صحابه رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود[703]

و پیش از هجرت به مدینه، با زبیر پیمان برادری بست.[704]

پس از رحلت رسول اللّه
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، خلفا

جایگاهش را پاس می
داشتند، طلحه از سوی عمر، در شورای شش

نفره تعیین خلیفه شرکت داده شد و در عهد عثمان، به ثروت کلان دست یافت. خلیفه سوم

اموال و دارایی
های بسیار به او داد و پنجاه هزار درهم بدهیاش

را بخشید؛[705]

دارایی او به وقت مرگ حدود سی میلیون درهم برآورد شد[706].

عثمان با طلحه پیوند دوستی داشت؛ مرور زمان علاقه آنها

را به کدورت تبدیل کرد. تا جایی که تاریخ
نگاران طلحه را

دشمن عثمان[707]

نگاشته
اند.او برای به چنگ آوردن خلافت که سخت بدان علاقه

داشت،[708]

نامه
هاییبه بصره، کوفه و شهرهای مختلف فرستاد و مردم آن

سامان را به کشتن عثمان ترغیب کرد.[709]

طلحه، هنگام محاصره خانه عثمان، رئیس محافظان خانه بود و اجازه ورود اشخاص و آذوقه

و آب نمی
داد.[710]

وقتی آب را بر عثمان بستند،امام (علیه‌السلام) طلحه را دید و درباره اجازه ورود آب

به خانه عثمان با وی سخن گفت. طلحه نپذیرفت.[711]

عثمان در پی امام علی (علیه‌السلام) فرستاد و چنان پیام داد که طلحه مرا با عطش می
کشد،

در حالی که قتل با شمشیر نیکوتر است.[712]

طلحه از آغاز خلافت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) سر ناسازگاری نهاد

و امتیاز خواهی در مال و مقام، عرصه را برای فرصت طلبی او فراهم آورد. روایت ریزش

این پیشکسوت و صحابی نامور را مرور می
کنیم:

با مطرح شدن امام علی (علیه‌السلام) برای تصدی خلافت، طلحه

نخستین فردی بود که با وی بیعت کرد، بدان امید که امتیازات ویژه از وی ستاند. او در

پی فرمان
روایی یمن بود.[713]

رفتار عادلانه امام در قطع مزایای ویژه، طلحه را چون دوستش زبیر، به پیمان شکنی و

سرانجام جنگ جمل کشاند.

خونخواهی عثمان، مهمترین

بهانه طلحه بود. علی (علیه‌السلام) که طلحه را فردی مکار و حیله
گر

می
دانست،[714]

در افشای بهانه او چنین فرمود: «به خدا طلحه بدین کار نپرداخت و خون
خواهی

عثمان را بهانه نساخت جز از بیم آن که خونِ عثمان را از او خواهند، که در این باره

متّهم می
نمود و در میانِ مردم آزمندتر از او به کشتن عثمان

کس نبود. پس خواست تا در آنچه خود در آن دست داشت مردمان را به خطا دراندازد و کار

را به هم آمیزد و شک پدید آرد و حقیقت را مشتبه سازد. به خدا، آنچه درباره عثمان

نمود یکی از سه کار بود: اگر پسر عفّان ستمکار بود – چنان
که

می
پنداشت – سزاوار مینمود که به

یاری کشندگان او برخیزد و یا آن که یاوران او را برانَد و با آنان بستیزد؛ و اگر

مظلوم بود، سزاوار بود شورشیان را از او باز دارد و در آنچه متّهمش ساخته بودند، از

جانب او عُذری آرَد؛ و اگر دو دل بود که این است یا آن، بایست از او کناره می
گزید

و در گوشه
ای میآرمید و او را وا

می
گذاشت با مردمان. او هیچ یک از این سه کار را نکرد و کار

تازه
ای پیش آورد که – میان امّت – شناخته نبود و چیزهایی

را بهانه کرد که درست نمی
نمود.[715]

پیش از آغاز جنگ، صعصعه نامهای از سوی

امام به طلحه داد. ابن عباس نیز مأموریت یافت با وی گفت و گو کند. البته امام این

اقدام
ها را بینتیجه میدانست

و درباره طلحه می
فرمود:

«گاوی را مانَد شاخها راست کرده، به

کارِ دشوار پا گذارَد و آن را آسان پندارد».[716]

ابن عباس در دیدارش با طلحه، از واقعیات گذشته پرده برداشت و در

پایان چنین گفت: «شگفتا، تو در خلافت سه خلیفه پیشین ساکت و آرام بودی، اما نوبت به

علی (علیه‌السلام) که رسید از جای کنده شدی! به خدا سوگند، علی (علیه‌السلام) کم
تر

از شماها نیست».[717]

پس از بازگشت ابن عباس، امام مصمم شد خود با طلحه سخن گوید.

بنابراین، در میدان جنگ وی را فرا خواند و فرمود: آیا با من بیعت نکردی؟ طلحه گفت:

شمشیر بر سرم بود! امام فرمود: مگر نمی
دانی من هیچ کس را

بر بیعت وادار نکردم؟ اگر وادارکننده به بیعت بودم، سعد وقاص، ابن عمر، محمد بن

مسلمة را مجبور می
ساختم. آنان از بیعت کناره گرفتند، من

نیز آنان را رها کردم.[718]

امام (علیه‌السلام) از همراه آوردن عایشه توسط ناکثین گله داشت

و بر این عقیده بود که طلحه و همفکرانش حرم رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

را، مانند کنیزکی، با خود این سو وآن سو کشاندند.[719]

طلحه، حضور عایشه را «اصلاح طلبانه» می
خواند.

 امام فرمود:

«به خدا سوگند، او به کسی که راه و روش [انحرافیاش]
را اصلاح کند نیازمندتر است».[720]

ای ابومحمد، یاد داری که رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

درباره من فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟ تو اوّل کسی هستی که با من

بیعت کردی و سپس پیمان شکستی.
«فَمَن نَّکثَ فإنَّما

ینکثُ عَلی نَفْسِهِ»
[721].[722]

طلحه استغفار کرد و گفت:اگر به خاطر آورده بودم، خروج نمی
کردم.[723]

زمانی که جنگ آغاز شد، طلحه نخستین قربانی بود. مروان بن حکم،

با آن که در جنگ جمل همراه طلحه بود، طلحه را به قتل رساند و انتقام عثمان را از وی

گرفت![724]

 

 اشعث بن قیس؛ منافقی

نامطمئن

 پرسش 60.  

اشعث یکی از سران سپاه امیرمؤمنان (علیه‌السلام)

بود،اما گویا رفتاری منافقانه با امام داشت؛از زندگی پر رمز و راز او بنویسید.

 

اشعث کندی از بزرگان یمن و یکی از اصحاب پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود.[725]

او پس از رحلت رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از دین برگشت و به اسارت

درآمد.[726]

ابوبکر او را عفو کرد و خواهر خویش را به ازدواج وی درآورد.[727]

چشم اشعث در نبرد یرموک که در عهد این خلیفه با روم صورت گرفت،

آسیب دید[728].

او به سال 34 هجری از سوی عثمان به حکومت آذربایجان منصوب گردید. این امر بعد از

ازدواج پسر عثمان و دختر اشعث تحقق یافت.[729]

عثمان سالانه یکصد هزار درهم به اشعث می
بخشید.[730]

اشعث در دوران خلافت علی بن ابیطالب

(علیه‌السلام) حضوری نامطمئن و آکنده از دردسر و مزاحمت داشت؛ به نمونه
های

ذیل بنگرید:

پس از کشته شدن عثمان، امام علی (علیه‌السلام) او را از

استانداری آذربایجان عزل کرد و ضمن درخواست محاسبه اموال، به مدینه فراخواند.

«کاری که به عهده تو است نانخورش تو نیست بلکه بر گردنت امانتی

است. آن که تو را بدان کار گمارده، نگهبانی امانت را به عهده
ات

گذارده. تو را نرسد که آنچه خواهی به رعیت فرمایی و بی
دستوری

به کاری دشوار در آیی. در دست تو مالی از مال
های خدا است

عزّوجل و تو آن را خزانه داری تا آن را به من بسپاری. امیدوارم برای تو بدترین

والیان نباشم».[731]

اشعث خواست به شام بگریزد؛ زیرا از نامه امام و ذکر مال

آذربایجان ناخشنود بود. شرم از اطرافیان و مخالفت آن
ها با

این اقدام سبب شد تا بایستد و رهسپار کوفه شود[732].

او در نبرد صفین ریاست قبیله کنده را به عهده داشت. وقتی امام

او را از ریاست قبایل یمنی برکنار کرد، نخستین اختلاف را در سپاه امام پدید آورد.

این ماجرا با گماردن وی بر قسمت چپ سپاه عراق خاتمه یافت.[733]

زمانی که قرآنها به نیزه آویخته شد،[734]

اشعث بن قیس با گستاخی تمام به امام گفت: باید در پی مالک اشتر فرستی تا از جنگ باز

ایستد. در غیر این صورت، چنان که عثمان را کشتیم، تو را نیز خواهیم کشت.[735]

اشعث و کسانی که بعدها در شمار خوارج درآمدند، امام را مجبور

کردند ابوموسی اشعری را نماینده سازد.[736]

نقش او در شکلگیری خوارج و جنگ نهروان،

تردیدناپذیر است. اشعث خود را در شمار سپاه امام می
دانست؛

ولی به گفته ابن ابی الحدید، همه فسادها و اضطراب
ها و

اختلاف
های سپاه امام در وی ریشه داشت.[737]

او حتی یک بار حضرت را به قتل تهدید کرد.[738]

امام علی (علیه‌السلام) ؛ اشعث را انسانی حسود، متکبّر، ترسو و

منافق شمرده و لعن کرده است:

«لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد… سزاوار است که خویشِ وی،

دشمنش دارد و بیگانه بدو اطمینان نیارد».[739]

به نوشته برخی از تاریخ نگاران، ابنملجم

به خانه اشعث آمد و شد داشت و شب 19 رمضان در آن جا به سر برد.[740]

اشعث بن قیس کندی در سال 40 هجری در گذشت[741].

فرزندانش دشمنی با خاندان علی (علیه‌السلام) را ادامه دادند: دخترش جعده، امام حسن

(علیه‌السلام) را مسموم کرد، پسرش محمد به دستگیری مسلم بن عقیل پرداخت و پسر دیگرش

قیس همراه سپاه ابن سعد با امام حسین (علیه‌السلام) جنگید.[742]

 

حرقوص بن زهیر؛ تفسیر کژفهمی

 پرسش 61.  

نقش حرقوص در سپاه امیرمؤمنان (علیه‌السلام)

چگونه بود؛او چه ارتباطی با خوارج داشت؟

حرقوص به عنوان صحابی رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ،

در جنگ
های صدر اسلام شرکت داشت،[743]

از نمادهای کژفهمی شمرده می
شود.

به گزارش بسیاری از مورخان، حرقوص بن زهیر بجلی معروف به

ذوالثدیه هنگام تقسیم غنائم «حنین»[744]

زبان به اعتراض گشاد[745]

و به پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) گفت: عدالت کن! رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در پاسخ فرمود: وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد،

کجا خواهد بود؟ عمر خواست او را گردن زند. رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

فرمود: رهایش کنید که پیروانی خواهد داشت و همچون تیر که از کمان می
جهد،

از دین بیرون خواهند رفت.[746]

در عهد عمر، او به دستور خلیفه، شورش هرمزان در خوزستان را

سرکوب کرد.[747]در

دوران خلافت عثمان، در اعتراض به سعید بن عاص، والی کوفه، با شماری از قاریان معروف

شهر هم
آواز شد و به دستور خلیفه به شام تبعید گردید.[748]

ابن زهیر در سال 35 هجری در رأس بصریان شورید و با شورشیان مصر

و کوفه علیه خلیفه به پا خاست.[749]

پاره
ای از حضور پرملال حرقوص در سپاه امام به شرح ذیل است:

حرقوص پس از به عهده گرفتن منصب خلافت از سوی امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) ، در شمار یاران حضرت قرار گرفت[750]

و در جنگ جمل حضور یافت. او از تیررس گروهی از اصحاب جمل که در کمین
اش

بودند، گریخت.[751]

ابن زهیر و برخی از هوادارانش در پیکار صفین، در دام فریب عمرو

عاص افتادند و آن
گاه به حکمیتی که خود طالب آن بودند،

اعتراض کردند، او گستاخانه از امام علی (علیه‌السلام) خواست توبه کند.[752]

فرجام تفکر حرقوص و دوستانش، مانند عبداللّه

بن وهب،[753]

به پیدایش خوارج انجامید. آنان با فتنه
گری و کشتن برخی از

مسلمانان در نهروان جمع شدند؛ حرقوص بن زهیر ریاست سواران آنان بود. سپاه امام در

برابر آنان صف آرایی نمود.

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمود که رایتی در موضع معین

نصب کردند و دوهزارکس را به محافظت آن علم مأمور گردانیده، فرمان داد تا ندا کردند

که هر کس از مخالفان به سوی آن علم شتابد، امان یابد و هرکس به جانب کوفه رود نیز

ایمن ماند. در آن اثنا چند طایفه از خوارج جدا شدند و تنها قریب چهارهزار کس باقی

ماند.[754]

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) سال 38 هجری فتنه آنان را در نهروان

خشکاند و حرقوص به درک واصل شد.[755]

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پیش
تر از کشته شدن

ذوالثدیه خبر داده بود[756].

 

ابنملجم

مرادی؛ جنایتکار تاریخ

 پرسش 62.  

ابـنملجـم که بـود و با

چـه انگیزه
ای به شهـادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) اقدام

کرد؟ آیا افراد دیگری نیزبا او همکاری داشته
اند؟

 

عبدالرحمن بن ملجم مرادیّ، در سال بیست هجری در فتح مصر شرکت

کرد و با اشراف آن خطه در آمیخت. خلیفه دوم سفارش وی را به عمرو عاص کرد و از حاکم

مصر خواست خانه ابن
ملجم را در جوار مسجد قرار دهد تا او که

به ظاهر از عباد دانسته شده[757]

و در پیشیانی
اش اثر سجود است![758]

به مردم قرآن و فقه بیاموزد[759].

مرادی بعد از شهادت محمدبن ابیبکر،

والی منصوب امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، مصر را ترک گفت و راهی کوفه شد[760]

و در پیکار صفین در سپاه امام شرکت کرد و پس از جنگ در صف خوارج در نهروان به جنگ

با امیرمؤمنان
(علیه‌السلام) رفت و از بازماندگان این پیکار بود. پس

از پایان نبرد نهروان، بقایای خوارجمورد ملاطفت امام قرار گرفتند و حتی چهل مجروح

خارجی به دستور حضرت به کوفه منتقل شده و مورد مداوا قرار گرفتند و پس از بهبودی

مرخصشدند[761]،

اما برخی از ایشان همچون ابن
ملجم مرادی بر دشمنی

خود باقی ماندند. مرادی راهی مکه شد و یک سال و پنج ماه پس از جنگ نهروان،

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) را در مسجد کوفه به شهادت رسانید[762].

این توطئه شوم از سوی ابن
ملجم با حاشیههایی

همراه بود که درنگ در آن پاسخی به این پرسش خواهد بود.

با پایان موسم حج در سال 39 هجری سه نفر از خوارج در مجاور خانه

خدا گرد آمدند؛ آنان که به ظاهر از نتیجه حکمیت در جنگ صفین ناراضی بودند تصمیم

گرفتند امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و دو نفر از شامیان را در یک روز مشخص به قتل

برسانند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادی قتل امیرمؤمنان (علیه‌السلام) را به عهده گرفت؛

حجاج بن عبدالله که به بُرَک معروف بود کشتن معاویه را پذیرفت؛ عمرو بن بکر نیز

کشتن عمرو بن عاص را عهده دار شد. آنان پس از عمره ماه رجب، مکه را ترک گفتند.[763]

ابنملجم به کوفه آمد و در خانه اشعث بن

قیس مستقر شد[764].

او در انجمن قبیله تیم الرباب در محفل خوارج از هنگام نماز صبح تا نزدیک ظهر می
نشست،

اما نقشه خود را از دوستانش پنهان می
داشت[765].

مرادی نزد امام علی (علیه‌السلام) می
رفت و حضرت نیز با او

مهربانی می
کرد حضرت شرّ و بدی را در رخسار او میدید

و در این باره می
فرمود: «من خواستار زندگی اویم و او

خواهان کشتن من»[766].

او شمشیری را به هزار درهم خرید و آن را زهر داد. روزی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) وی

را که در حال سم
آلود کردن شمشیرش بود، دید و علت را جویا

شد، او نیز به دروغ گفت آن را بر علیه دشمنم و دشمن تو آماده می
سازم.[767]

ابنملجم در قبیله تیم الرباب دلباخته

زنی زیبا به نام قطام بنت شجنة گردید که از خوارج بود، پدر و برادر این زن در

نهروان کشته شده بودند. مرادی از او خواستگاری کرد و قطام کابین خویش را سه هزار

درهم، یک غلام و یک کنیز و کشتن علی بن ابی
طالب

(علیه‌السلام) قرار داد! ابن
ملجم درباره کشتن امام پرسید و

قطام گفت: باید او را غافل
گیر کنی. اگر او را کشتی آرزوی

خویش و مرا بر آورده
ای و عیش با من تو را خوش باد. اگر

کشته شدی آنچه پیش خدا هست از دنیا و زیور و مردم دنیا بهتر و پاینده
تر

است. ابن
ملجم گفت: به خدا سوگند، جز برای کشتن علی

(علیه‌السلام) نیامده
ام. آنچه خواستی برایت مهیا خواهم کرد[768].

ابنملجم مرادی ضمن برخورداری از حمایت

اشعث بن قیس؛ دو دستیار را نیز برای اجرای نقشه شوم خود، همراه داشت: وردان بن

مجالد که عموزاده قطام بود و به دستور آن زن، به ابن
ملجم

پیوست[769].

شبیب بن شجره نیز درخواست مرادی را برای همراهی در این قتل پذیرفت[770].

در شب حادثه، ابنملجم در مسجد کوفه

مستقر گردید. او با اشعث بن قیس کندی آهسته گفت
وگو میکرد

و آن
گاه با نزدیکی طلوع سپیده دم، همراه شبیب و وردان،

مقابل دری که امیرمؤمنان (علیه‌السلام) می
آمد؛ به کمین

نشستند[771].

به روایت امام حسن (علیه‌السلام) ، چون علی (علیه‌السلام) به

مسجد آمد و خفتگان را بیدار کرد. با پایش به ابن
ملجم زد و

او خود را در عبایی پیچیده بود. بدو گفت: «برخیز! می
بینم

که تو همان کسی باشی که به گمانم می
رسد.»[772]

پس از اذان، امام نماز صبح را آغاز کرد. دو شمشیر فرود آمد؛ شمشیر شبیب به طاق نشست

اما شمشیر ابن
ملجم بر فرق سر علی (علیه‌السلام) برخورد کرد

و آن را چنان شکافت که تا مغز و بالای پیشانی نفوذ کرد[773].

پس از این فاجعه، اشعث خود را در پس چهره منافقانه خویش کتمان

کرد و در همان سال مرد[774].

وردان به خانه خود گریخت و توسط فردی از قبیله
اش کشته شد.

شبیب در تاریکی ناپدید شد و بعدها به درک واصل شد.[775]

ابن
ملجم نیز دستگیر گردید و مردم او را به حضور امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) آوردند که فرمود: به او خوراک خوب بدهید و بر بستر ملایم باشد[776]،

اگر زنده ماندم، خود درباره او تصمیم خواهم گرفت. و اگر کشته شدم، او را مثله نکنید

و هم
چنانکه مرا کشته است بکشید[777].

گویا ضربت ابن
ملجم کشنده نبود ولی زهر در فرق سر امام اثر

کرد[778]؛

ام
کلثوم دختر امام، به ابنملجم که

دست بسته ایستاده بود، گریان گفت: ای دشمن خدا! به علی آسیبی نخواهد رسید و خداوند

تو را خوار خواهد ساخت. ابن
ملجم گفت: پس برای چه میگریی؟

به خدا سوگند، این شمشیر را به هزاردرهم خریده
ام و چهل روز

آن را آماده کرده
ام، اگر این ضربت بر مردم شهری فرود میآمد

یک تن زنده نمی
ماند[779].

پس از شهادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) ، قاتل امام کشته شد[780].

از رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) روایت شده است که ایشان به علی

(علیه‌السلام) فرمود: آیا می
دانی شقیترین

اولین و آخرین چه کسی است؟ علی گفت: خدا و رسول اوآگاه
ترند.

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) گفت: شقی
ترین اولین

کسی است که شتر صالح را پی کرد و شقی
ترین آخرین کسی است که

بر تو زخم زند. پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با دست خود اشاره کرد که جای

زخم کجاست[781].

 

 

کتابنامه

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - امام علی (ع) (دفتر پنجاه و یک پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی)

  • قرآن کریم

  • ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم کتابخانه آیت الله مرعشی،

    1404ق.

  • ابن ابی شیبه، المصنف فی الاحادیث و الاثار، بیروت: دار التاج،1409

    ق.

  • ابن ابی یعلی، محمد، طبقات الحنابلة، بیروت: دارالمعرفه.

  • ابن ابی الدنیا، عبدالله بن محمد، مقتل الامام امیرالمؤمنین

    (علیه‌السلام) ، دارالبشائر.

  • ابن اثیر، اسد الغابه، بیروت، داراحیاء التراث العربی1970م.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــ، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار

    الصادر، 1385ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــ، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر،

    بیروت: دارالکتب العلمیه.

  • ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، مصحح

    غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372ش.

  • ابن المغازلی الشافعی، مناقب الإمام علی بن أبی طالب (علیه‌السلام)

    ، بیروت: دار الأضواء، 1424ق.

  • ابن تیمیه، مجموعة الفتاوی، مصر:دارالوفاء، 1421 هـ.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــ، منهاج السنه، ریاض: 1424ق.

  • ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، صفة الصفوة، قاهره:

    دارالحدیث.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، مناقب احمد،

    بیروت: دار الافاق الجدیده.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، المنتظم فی

    تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1412ق.

  • ابن حجر العسقلانی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت :

    دارالمعرفه.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    الاصابة فی تمییز الصّحابة، بیروت: درالجیل.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر.

  • ابن حجر الهیتمی، الصواعق المحرقه فى الرّدّ على اهل البِدّع و

    الزندقة، مصر.

  • ابن حنبل، احمد، فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه‌السلام)

    ، به تحقیق سید عبدالعزیز طباطبایی، قم: بنیاد محقق طباطبایی، 1435ق.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، مسند احمد،

    بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1420هـ.

  • ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتى، مؤسسه مطالعات

    و تحقیقات فرهنگى، 1363ش.

  • ابن خلکان، احمد بن شهاب الدین محمد، وفیات الاعیان، لبنان: دار

    الثقافة.

  • ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410ق.

  • ابن شبه، ابو زید عمر، تاریخ المدینه المنوره، بیروت: دارالتراث،

    1410ق.

  • ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، قم: انتشارات علامه.

  • ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمة فی معرفة الائمه، قم:

    دارالحدیث، 1422ق.

  • ابن طاووس، الطرائف، قم: چاپخانه خیام، 1400ق.

  • ابن طاووس، فلاح السائل، قم : انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

  • ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، دارالکتب العلمیه،

    1404ق.

  • ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق على محمد البجاوى،

    بیروت، دار الجیل، 1412.

  • ابن عساکر دمشقی، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415ق.

  • ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله، الامامة و السیاسة، بیروت:

    دارالاضواء.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، 

    عیون الاخبار، بیروت: المکتب الاسلامی، 1429ق.

  • ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، داراحیاء التراث العربی1993م.

  • ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق.

  • ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، سنن ابن ماجة، دار احیاء التراث

    العربی،1395هـ.

  • ابن منظور، محمد بن مکرّم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث

    العربی، 1408ق.

  • ابن هشام، السیره النبویه، بیروت: دار المعرفة.

  • ابن همام الإسکافی، منتخب الأنوار فی تاریخ الأئمة الأطهار

    (علیهم‌السلام) .

  • ابو جعفر محمدبن عبداللّه، المعیار و الموازنه، تحقیق محمد باقر

    محمودى، 1402 ق.

  • ابوالفداء، تاریخ أبی الفداء،بیروت: دارالکتب العلمیة، 1417 هـ .

  • ابوزهرة، الإمام زید، مصر: دارالفکر العربی.

  • آبى، ابوسعید : نثر الدرر، مرکز تحقیق التراث، مصر، 1981 ق.

  • اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه،تبریز : مکتبه بنی هاشمی، 1381ق.

  • اشعرى قمى ، سعدبن عبدالله، المقالات و الفرق، تهران: مرکز

    انتشارات علمی و فرهنگی، 1360ش.

  • اصفهانی، ابو نعیم، حلیة الاولیاء، بیروت: دار الکتب العربى، 1387

    ق.

  • اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، بیروت: داراحیاء التراث العربی،

    1415ق.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    مقاتل الطالبیین، قم: منشورات رضى، قم.

  • اقبال لاهوری، کلیّات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، به اهتمام

    احمد سروش، انتشارات کتابخانه سنائی، تهران 1343ش .

  • امین عاملی، محسن، اعیان الشیعه، بیروت: دار التعارف

    للمطبوعات،1403 ق.

  • امینی، الغدیر، قم: مرکز الغدیر للدرسات الاسلامیة، 1416 ق.

  • آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام

    (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، تهران: موسسه انتشارات دانشگاه تهران.

  • ایجی، عضدالدین، المواقف، شرح میر سید شریف جرجانی، قم: منشورات

    الشریف الرضی، 1370ش.

  • بحرانی، سید هاشم، حلیة الابرار، قم : موسسه المعارف الاسلامیه،

    1411ق.

  • بخاری، محمد بن اسماعیل ؛ صحیح البخاری، بیروت: دارالفکر، 1420ق.

  • برقی، احمدبن محمدبن خالد، المحاسن، احمد بن محمدبن خالد،بیروت:

    دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش.

  • برقی، احمد ابن ابى عبداللّه ، رجال البرقى، مطبعة جامة طهران.

  • بلاذری، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، بیروت: دار الفکر، 1417 ق.

  • بلعمی، تاریخنامه طبری، تهران: البرز، 1373ش.

  • بیاضی، علی بن یونس، الصراط المستقیم، المکتبة المرتضویه.

  • بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت: دارالفکر، 1416ق.

  • پورامینی، محمد باقر، ریزش ها و رویش ها، تهران : کانون اندیشه

    جوان.

  • ترمذی، محمد بن عیسی، جامع الترمذی، ریاض: دارالسلام، 1420ق.

  • تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، تحقیق عبدالرحمن عمیره، قم،

    منشورات شریف رضی، ۱۴۰۹ق.

  • تمیمی مغربى، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، مصر: دار المعارف،

    1385 ق.

  • ثعالبی، ابو منصور لطائف المعارف، ترجمه و نگارش علیاکبر شهابی

    خراسانی، مشهد: مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، ش
    .۱۳۶8

  • ثعلبی، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر

    القرآن، بیروت:

  • دار إحیاء التراث العربی، 1422ق.

  • ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ترجمه عبدالمحمد

    آیتی، به تحقیق محدث ارموى، انتشارات انجمن آثار ملى، تهران، 1353ش

  • جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، دار احیاء الکتب العربیه، 1412ق.

  • جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام ،تاریخ خلفا، نشر الهادى، قم،

    1377 ش.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، تاریخ سیاسی

    اسلام، سیره رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، قم دلیل ما، 1392ش.

  • جمال حُصَری، روضة، حیاةالحسن البصری و مسیرته العلمیة، دمشق ۱۴۲۲.

  • جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی (علیه‌السلام) ، قم :

    مرکز نشر اسراء.

  • جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، بیروت: موسسه

    المحمودی للطباعه و النشر.

  • حائری، محمد مهدی، معالی السبطین، قم : الشریف الرضی، 1368ش.

  • حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، دار المعرفه، بیروت،1406ق.

  • حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، قم : موسسه آل البیت

    (علیهم‌السلام) ، 1409ق.

  • حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التّنزیل لقواعد التفضیل، تهران:

    سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1411ق.

  • حسینی طهرانی، محمد حسین، امام شناسی، مشهد: علامه طباطبایی.

  • حکیمی، محمدرضا، الحیاة، ترجمه احمد آرام، تهران: دفتر نشر فرهنگ

    اسلامی، 1380ش.

  • حلبی، علی بن ابراهیم، السیرة الحلبیة، بیروت: دارالکتب العلمیه.

  • حلی، حسن بن یوسف : منهاج الکرامه فی معرفه الامامه، مشهد، تاسوعا،

    1379 ش.

  • حلی، حسن بن یوسف : نهج الحق و کشف الصدق، قم، دارالهجره، 1407ق.

  • خطیب بغدادى، احمد بن على: تاریخ بغداد، دار الکتاب العربى، بیروت.

  • خمینی، روح الله، صحیفه نور، تهران.

  • الخنجی، فضلاللهبن روزبهان، وسیلة الخادم إلی المخدوم، قم :

    انصاریان، 1375ش.

  • خوارزمی، موفق بن احمد: المناقب، قم، موسسه نشر اسلامی، 1411ق.

  • خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم : مرکز نشر الثقافه

    الاسلامیه، 1372ش.

  • خویی، حبیب الله بن محمد، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه،

    تهران: مکتبة الاسلامیه.

  • دارقطنی، علی بن عمر، العلل، دار طیبه 1405ق.

  • دارمی، عبدالله بن عبدالرحمن، سنن الدارمی، بیروت: دارالمعرفه.

  • دهلوی، شاه ولى الله، إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، تصحیح و

    مراجعه، سید جمالالدین هروی.

  • دیار بکرى، حسین بن محمد: تاریخ الخمیس، دار الصادر.

  • الدّیلمی، حسن بن محمد ،ارشاد القلوب، قم الشریف الرضی، 1371ق.

  • دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبار الطوال، تهران: نشر نی،

    1371ش.

  • ذهبى، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، بیروت، 1407 ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    تذکرة الحفّاظ، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1419ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    سیر اعلام النبلاء، دار الفکر، بیروت، 1417 ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    میزان الاعتدال فى نقد الرجال، بیروت، داراالفکر.

  • راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غرایب القران، بیروت:

    دارالعلم دارالشامیه، 1412ق.

  • راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم: موسسه الامام المهدی

    (علیه‌السلام) .

  • رخ شاد، محمد حسین، در محضر علاّمه طباطبائی، قم : موسسه فرهنگی

    سماء .

  • زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: امیرکبیر.

  • زمخشرى، محمود بن عمر: الفائق فى غریب الحدیث، مطبعة الحلبى،

    قاهره.

  • سبحانی، جعفر، آگاهی سوم یا علم غیب، قم: موسسه امام صادق

    (علیه‌السلام) .

  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، فروغ ولایت،

    انتشارات صحیفه، 1373 ش.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، بحوث فی الملل و

    النحل، قم موسسه الامام الصادق (علیه‌السلام) ، 1412ق.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، راهنماى حقیقت،

    تهران، نشر مشعر.

  • سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، بیروت : دارالعلوم، 1425ق.

  • سلطان الواعظین، محمد، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، تهران:

    دارالکتب الاسلامیه، 1379ش.

  • سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، لیدن، 1912ق.

  • سید رضى، نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، شرکت انتشارات

    علمى و فرهنگى، تهران، 1373 ش.

  • سیدرضی، محمد بن حسین، خصائص الائمه (علیهم‌السلام) ، مشهد: مجمع

    البحوث الاسلامیة الآستانه الرضویه المقدسه.

  • سید حمیری، اسماعیل بن محمد، دیوان السید الحمیری، بیروت: موسسه

    الاعلمی للمطبوعات.

  • سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت: المکتبه

    المصریه، 1408ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    الدرر المنثور فی تفسیرالماثور، قم : کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    تاریخ الخلفاء، مصر، 1371 ق.

  • شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، بیروت: دارالمعرفه،

    1404ق.

  • شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم: موسسه النشر الاسلامی التابعه

    لجماعة المدرسین.

  • صافی گلپایگانی، لطف الله، معارف دین، قم : انتشارات حضرت معصومه

    (سلام‌الله‌علیها) ، 1382ش.

  • صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فى سیرة خیر العباد،

    بیروت: دار الکتب العلمیة، 1414ق.

  • صدوق، 

    الامالی، تهران: انتشارات کتابخانه

    اسلامیه، 1362 ش.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1403 ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    علل الشرائع، قم: انتشارات مکتبه الداوری .

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    عیون اخبار الرضا (علیه‌السلام) ، انتشارات جهان، قم، 1378 ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    کمال الدین، قم: انتشارات جامعه مدرسین.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    الهدایة، قم: ، ١٤١٨ق .

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    معانی الاخبار، قم: انتشارات جامعه مدرسین.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    من لایحضره الفقیه، قم: انتشارات اسلامی، 1413ق.

  • صفدی، الوافى بالوفیات، به کوشش س. ددرینگ، بیروت، 1394ق.

  • طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: انتشارات

    اسلامی، 1417ق.

  • الطبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، بیروت: داراحیاء التراث

    العربی،1404ق.

  • طبرسى، اعلام الورى، مؤسسة آل البیت، قم، 1417 ق.

  • طبرسی، ابومنصور احمدبن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، قم،

    دارالاسوه.

  • طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران:کتابفروشى

    اسلامیه.

  • طبری آملی، عمادالدین محمد بن علی، بشارة المصطفی

    (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ،قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه.

  • طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الرسل و الملوک(تاریخ الطبرى)،

    مؤسسة الاعلمى، بیروت، 1983 م.

  • طبری، محب الدین احمد بن عبدالله، الریاض النضرة، قم: دار الکتب

    العلمیه.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    ذخائر العقبی، قم: مؤسسة دار الکتاب الإسلامی، 1386ش.

  • طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)،

    بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.

  • طبری، محمد، پاسخ جوان شیعی به پرسش های وهابیان، تهران: مشعر،

    1386ش.

  • طبسی، محمدرضا، منیة الراغب فی ایمان ابی طالب، قم: موسسه بوستان

    کتاب، 1428ق.

  • طبسی، نجم الدین ،الامام الحسین (علیه‌السلام) 

    فی مکة المکرمة، قم: افق فردا، 1421ق.

  • طریحى، فخرالدین بن محمد: مجمع البحرین، تهران، دفتر نشر فرهنگ

    اسلامی، 1387ش.

  • طهحسین، الفتنه الکبری، قاهره: درالمعارف بمصر، 1389ق.

  • طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم: دارالثقافه.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    الفهرست، نجف: مکتبة المرتضویه.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    تهذیب الاحکام، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    رجال الشیخ الطوسی انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1415ق.

  • طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجّد، تهران: المکتبة الاسلامیه.

  • طوسی، خواجه نصیر الدین، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم:

    انتشارات اسلامی.

  • الطیوری، احمد بن محمد، الطیوریات، دمشق : دارالبشائر، 2001م.

  • عسکری، نجم الدین علی والخلفاء، نجف : مطبعه الاداب، 1380ق.

  • عسکری، مرتضی، نقش ائمه در احیای دین، تهران: منیر، 1382ش.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، القرآن الکریم

    و روایات المدرستین، بیروت: شرکه التوجی، 1415ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، معالم

    المدرستین، تهران، موسسه البعثت1992م.

  • عقاد، عباس محمود، عبقریة الامام، مصر : مکتبه المعارف، 1321ق.

  • علم الهدی (سید مرتضی)، علی بن حسین، الشافی فی الإمامة، تهران:

    موسسه الصادق (علیه‌السلام) .

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، رسائل

    الشریف المرتضی، قم: دار القرآن الکریم.

  • عیاشی، تفسیر العیاشی، تهران: چاپخانه علمیه، 1380ق.

  • غزالی، ابوحامد، سر العالمین و کشف ما فی الدارین، مصر.

  • فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، اللوامع الاللهیه فی المباحث

    الکلامیه، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1380ق.

  • فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، قم: انتشارات رضى.

  • فخر رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت: داراحیاء

    التراث العربی، 1420ق.

  • فسوی، یعقوب بن سفیان، المعرفة و التاریخ، بیروت: موسسه الرساله.

  • فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، المحجة البیضاء، قم : موسسه النشر

    الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین ،1376ش.

  • فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، نوادر الأخبار فی ما یتعلق بأصول

    الدین، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371ش.

  • قدردان، پاسخ به شبهات کلامی، امامت، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و

    اندیشه اسلامی.

  • قرشی، باقر شریف، موسوعة علی بن أبی طالب (علیه‌السلام) ، قم:

    موسسه الکوثر للمعارف الاسلامیه، 2008ق.

  • قرطبی، الجامع لاحکام القرآن(تفسیر القرطبی)، تهران، ناصر خسرو،

    1364ش.

  • قزوینی رازی، عبدالجلیل بن الحسین، النَّقْض، تهران: انجمن آثار

    ملی، 1358ش.

  • قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی قمی، تهران: توس،

    1361ق.

  • قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: موسسه دارالکتاب، 1404ق.

  • قمی، عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، قم، 1410 ق.

  • قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، قم: الشریف الرضی،

    1413ق.

  • قوشچی، علاء الدین علی بن محمد، شرح تجرید الاعتقاد، سنگی.

  • کاشانی، محمدبن محسن بن مرتضی، معادن الحکمه، یزد: کتابخانه وزیری،

    1388ق.

  • کاشف الغطاء، جعفر، العقائد الجعفریة، قم : انصاریان، 1383ش.

  • کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.

  • کلینی، کافی، تحقیق علی أکبر غفاری،تهران : دارالکتب الإسلامیة،

    1365 ش.

  • گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب، تهران: دار احیاء تراث

    اهلالبیت (علیهم‌السلام) ، 1404ق.

  • مامقانى، شیخ عبداللّه : تنقیح المقال، مکتبة المرتضویه، نجف، 1350

    ق.

  • متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الاقوال و

    الافعال، بیروت 1409.

  • مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، 

    جلاء العیون، قم: سرور، 1382ش.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه، مؤسسة الاعلمى، بیروت، 1397ق.

  • محمد علی بیک، شخصیت سیاسی و نقش مغیره در تاریخ اسلام، مقالات و

    بررسی ها، دفتر67، تابستان 79.

  • محمدی ری شهری، محمد، موسوعةالامام علی بن ابی طالب (علیه‌السلام)

    ، قم: دارالحدیث، 1421 ق.

  • محمودی، محمدباقر، کشف الرمس عن حدیث ردالشمس، قم: المعارف

    الاسلامیه، 1419.

  • مرتضی العاملی، جعفر، الصحیح من سیرة الامام علی (علیه‌السلام) ،

    بیروت: المرکز الاسلامی للدراسات، 1430ق.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، 

    الصحیح من سیره نبی الاعظم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، قم: دارالحدیث،

    1428ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، 

    تحلیلی زندگی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) ، ترجمه محمد سپهری؛ قم :

    بوستان کتاب .

  • المزّى، یوسف: تهذیب الکمال، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1402 ق.

  • مستوفی قزوینى، حمد الله بن ابى بکر بن احمد، تاریخ گزیده، تحقیق

    عبد الحسین نوایى، تهران، امیر کبیر، 1364ش.

  • مسعودى، على بن حسین: مروج الذهب، دار الاندلس، بیروت، 1358 ق.

  • مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، تهران: انتشارات صدرا.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    سیری در سیره ائمه اطهار (علیهم‌السلام) ، تهران: انتشارات صدرا.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، 

    سیری در نهج البلاغه، تهران: انتشارات صدرا.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    مجموعه آثار، تهران: انتشارات صدرا.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    جاذبه و دافعه امام علی (علیه‌السلام) ، تهران: انتشارات صدرا.

  • مظفر، محمد حسن ،دلائل الصدق،قم: موسسه آل البیت (علیهم‌السلام)

    ،1422ق.

  • مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الاختصاص، قم: انتشارات جامعه

    مدرسین.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    الارشاد، قم: مؤسسة آلالبیت (علیهم‌السلام) ، 1413ق.

  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، 

    الافصاح، قم: کنگره شیخ مفید، 1413 ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، 

    الامالی، قم: کنگره شیخ مفید، 1413 ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، الجمل،

    تحقیق سید على میرشریفى، قم: مکتب الاعلام الاسلامى، 1371 ش.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،

    الفصولالمختارة، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، المسائل

    السرویة، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

  • مفید، محمد بن محمد بن نعمان، المسائل العکبریة، قم: کنگره شیخ

    مفید، 1413ق.

  • مقریزی، أحمد بن على، إمتاع الأسماع، بیروت، دار الکتب العلمیة،

    1420ق.

  • مکارم شیرازی، ناصر، آیات ولایت در قرآن، قم: نسل جوان، 1386ش.

  • ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، 

    تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش.

  • منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، قم: منشورات مکتبة آیت اللّه

    المرعشى، 1403ق.

  • میبدی، ابوالفضل، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران: امیرکبیر،

    1363ش.

  • میر خواند، محمد بن خاوند شاه، تاریخ روضه الصفا، تهران: اساطیر،

    1380ش.

  • نجاشی، احمد بن على، رجال النجاشى، تحقیق سید موسى زنجانى،قم:

    انتشارات جامعه مدرسین، 1407 ق.

  • نسایی، أبوعبدالرحمن أحمد، الخصائص، النجف الاشرف: منشورات المطبعة

    الحیدریة، 1388 ق.

  • النصیبی الشافعی، محمد بن طلحة، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول

    (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، بیروت: مؤسسة البلاغ، 1419 هـ.

  • نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم: موسسه آل البیت

    (علیهم‌السلام) ، 1408ق.

  • نوری، مستدرک الوسائل، قم: موسسه آل البیت (علیهم‌السلام) ، 1408ق

  • نووی، یحیی بن شرف، شرح صحیح مسلم، بیروت: دار احیاء التراث

    العربی.

  • نویری، شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب، نهایة الأرب فی فنون الأدب،

    الازهر:

  • وزارة الثقافه.

  • هیثمی، علی بن ابی بکر بن سلیمان، مجمع الزوائد، بیروت: دارالکتب

    العلمیه.

  • واقدی، محمد بن عمر، المغازی، الواقدی، بیروت، مؤسسة الأعلمى،

    1409.

  • وکیع، محمدبن خلف، اخبارالقضاة، بیروت، عام الکتب.

  • یعقوبی، احمد بن محمد، تاریخ الیعقوبی، بیروت: دار الصادر.

  • یاقوت الحموی، معجم الأدباء، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1414ق.

 

پینوشتها:



[1]
. «عام الفیل»

سال شکست و نابودی فیل
های لشکر ابرهه به اعجاز

الهی بود و ولادت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در روز جمعه 13 رجب، در 30

سالگی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، ده سال پیش از بعثت و بیست و

سه سال پیش از هجرت بوده است (کلینی، کافی، ج1، ص452؛ مفید، الارشاد، ج1،

ص5؛ طبرسی، اعلام الوری، ج1، ص 306).


 



[2]
. فتال، روضه

الواعظین، ص 81؛ ابن شهر اشوب، مناقب، ج2، ص 173.


 



[3]
. مجلسی،

بحارالانوار، ج35، ص 182؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج
البلاغه،

ج1، ص 6.


 



[4]
. قطب راوندی،

الخرائج و الجرائح، ج1، ص 138.


 



[5]
. الصحیح من سیرة

الامام علی (علیه‌السلام) ، ج1، ص 104.


 



[6]
. جعفر مرتضی

عاملی، صدوق، معانی الاخبار، ص 61؛ حسن بن محمد قمی، تاریخ قم، ترجمه حسن

بن علی قمی، ص191؛ طوسی، مصباح المتهجد، ص 819؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی
طالب،

ج3، ص 307.


 



[7]
. مفید، الإرشاد،

ج 1، ص 5.


 



[8]
. حلی، نهج الحق،

ص109.


 



[9]
. حاکم، المستدرک

علی الصحیحین، ج 3، ص 550.


 



[10]
. ابن جوزی،

تذکره الخواص، ص 20.


 



[11]
. گنجی شافعی،

کفایة
الطالب، ص407.


 



[12]
. ابن صباغ،

الفصول المهمة، ج 1، ص 171،


 



[13]
. حلبی، السیرة

الحلبیة، ج 1، ص 226.


 



[14]
. دهلوی، إزالة

الخفاء عن خلافة الخلفاء، ج 4، باب: مآثر امیرالمؤمنین و امام اشجعین

اسدالله الغالب علی بن ابی
طالب (رضی‌الله‌عنه)

، تصحیح و مراجعه: سید جمال الدین هروی.


 



[15]
. عقاد، عبقریة

الامام علی (علیه‌السلام) ، ص43.


 



[16]
. دیوان السید

الحمیری، ص 69؛ المناقب، ج2، ص 195.


 



[17]
. المناقب، ج

ص 181 و182؛ اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص41.


 



[18]
. مقاتل

الطالبیین، ص 41؛ بحارالانوار، ج 38، ص 294.


 



[19]
. شرح نهجالبلاغه،

ج
1، ص 15 و ج3، ص

82.


 



[20]
. همان، ج13،

ص 200.


 



[21]
. نهجالبلاغه،

خطبه 192(قاصعه).


 



[22]
. ابن کثیر،

البدایة و النهایة، ج3، ص 36؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 29؛

طبرسی، مجمع
البیان، ج 5، ص 112؛ مفید، الفصول

المختاره، ص 263.


 



[23]
. نهجالبلاغه،

خطبه 57.


 



[24]
. خویی، منهاج

البراعة فی شرح نهج
البلاغه، ج 8، 268- 290؛

طبری، تاریخ طبری، ج19، ص74.


 



[25]
. ابن عبدالبر،

الاستیعاب، ج3، ص1099.


 



[26]
. حاکم، مستدرک

الحاکم، ج3، ص 500.


 



[27]
. بقره، آیه

143.


 



[28]
. شواهد

التنزیل، حدیث 130.


 



[29]
. البدایة و

النهایة، ج3، ص 28؛ تاریخ الطبری، ج2، ص 60؛ مفید، الافصاح، ص 232.


 



[30]
. خوارزمی،

المناقب، ص106.


 



[31]
. همان؛ متقی

هندی، کنز العمال، ح11، ص 605.


 



[32]
. کلیّات اشعار

فارسی مولانا اقبال لاهوری، به اهتمام احمد سروش، انتشارات کتابخانه سنائی،

تهران 1343ش
.


 



[33]
. صدوق، کمالالدین،

ج 1، ص 175- 74؛ قطب
الدین راوندی، الخرائج و

الجرائح، ج 3، ص 1057.


 



[34]
. محمد بن حسن

فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج 1، ص 139- 138.


 



[35]
. کافی، کلینی،

ج 1، ص 448، ح 28.


 



[36]
. ابن ابی

الحدید، شرح نهج
البلاغه، ج 14، ص 78؛ تاریخ

مدینه دمشق، ج 3، ص 32؛ البدایة و النهایة، ج2، ص 325؛ دیاربکری، تاریخ

الخمیس، ج 1، ص 254؛ امینی، الغدیر، ج 7، ص 335- 331.


 



[37]
. سیره حلبی، ج

1، ص 113؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 253، ابن هشام، سیره النبی، ج 1، ص 193.


 



[38]
. شرح نهجالبلاغه،

ج14، ص 70.


 



[39]
. «ما نالت قریش

منّی شیئا أکرهه حتّی مات أبوطالب» مقریزی، امتاع الاسماع، ج1، ص 35؛ سبل

الهدی، ج2، ص 435.


 



[40]
. اللَّهِ وَ الذیِنَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الکُفارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ>

(فتح، آیه 29).


 



[41]
. شرح نهجالبلاغه،

ج
14، ص 76.


 



[42]
. مجلسی،

بحارالانوار، ج 15، ص 111؛ محمدبن محسن
بن مرتضی

کاشانی، معادن
الحکمه، ج 2، ص 176؛ محمدرضا

طبسی، منیة
الراغب فی ایمان ابیطالب،

ص 45.


 



[43]
. «و اللَّه

الذی لا إله الّا هو ما مات أبوطالب (رضی‌الله‌عنه) حتّی أسلم» (امینی،

الغدیر، ج 7، ص 398، ح36).


 



[44]
. «أن أبا طالب

ما مات حتی قال لا إله إلا الله محمد رسول الله». شرح نهج
البلاغه،

ج14، ص 70.


 



[45]
. مستدرک

الصحیحین، ج 3، ص 4؛ شواهد التزیل، ج 1، ص 100.


 



[46]
. بحارالانوار،

ج 19، ص 92.


 



[47]
. بقره، آیه

207.


 



[48]
. طباطبایی،

المیزان، ج2، ص 98.


 



[49]
. مستدرک

الصحیحین، ج 3، ص 4.


 



[50]
. شرح نهجالبلاغه

ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73.


 



[51]
. تاریخ طبری، ج

2، ص 100؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج 4، ص 25؛ مسند احمد، ج 1، ص 348.


 



[52]
. شواهد

التنزیل، ج 1، ص 98.


 



[53]
. بقره، آیه

207.


 



[54]
. ثعلبی، الکشف

و البیان، ج2، ص 125 و126.


 



[55]
. سبحانی، آگاهی

سوم، ص 255.


 



[56]
. مکارم شیرازی،

آیات ولایت در قرآن، ص 283.


 



[57]
. تکالیف دینی

معصومان (علیهم‌السلام) همواره بر طبق علومی بوده که از مسیرهای عادی برای

آنها پیدا می
شده است. مثلاً پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و امامان (علیهم‌السلام) منافقین را خوب می
شناختند

و می
دانستند که آنها ایمان واقعی ندارند ولی

هرگز با آنها معامله با کفار را انجام نمی
دادند

بلکه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احکام با آنها مانند سایر مسلمانان

رفتار می
کردند. همچنین هنگامی که در مسند قضاوت

و حل و فصل مشکلات مردم می
نشستند، مطابق قوانین

قضائی اسلام حکم می
کردند و از علوم غیر عادی

خود استفاده نمی
نمودند و یا در خوردن میوه و یا

غذایی، آنچه پیش روی خود بود که مانعی از خوردن آن نمی
دیدند،

آن را تناول می
کردند. اصولاً عمل دائمی بر اساس

علم غیرعادی و نظام اسباب و مسببات طبیعی، موجب اختلال در امور است زیرا

اراده غالب خدا به جریان امور، بر اساس علم عادی بشری تعلق گرفته است به

همین جهت معصومان (علیهم‌السلام) برای شفای بیماری خود و اطرافیانشان از

علم غیب استفاده نمی
کردند. (صافی گلپایگانی،

معارف دین، ج1، ص 121).


 



[58]
. شیخ طوسی مدعی

است عقد در ماه شوال و پس از بازگشت حضرت علی (علیه‌السلام) از جنگ بدر

بوده است(طوسی، الأمالی، ص 43)؛ البته با لحاظ روزهای آغازین شوال، این

اختلاف جزئی است زیرا جنگ بدر در 17 رمضان صورت پذیرفت و پس ازپیروزی آنان

به مدینه بازگشتند.


 



[59]
. تاریخ الخمیس،

ج1، ص 411؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج1، ص 217. بنا بر روایت امام

صادق (علیه‌السلام) : عقد علی و فاطمه (علیهما‌السلام) در ماه رمضان، و

ازدواج آنها در ذی حجّه سال دوم هجری بوده است (کشف الغمة، ج 1، ص 364).

البته ابن شهر آشوب مدعی است «روز اول ذی حجه عقد فاطمه (سلام‌الله‌علیها)

و روز سه شنبه ششم همان ماه، ازدواج حضرت بوده است». (المناقب، ج3، ص357).


 



[60]
. المستدرک علی

الصحیحین، ج2، ص 167؛ الریاض النضره، ج3، ص 142.


 



[61]
. در برخی

روایات آمده که سعد بن معاذ یا ام ایمن یا گروهی از انصار از علی

(علیه‌السلام) درخواست کردند که به خواستگاری فاطمه (سلام‌الله‌علیها) برود

(کفایة الطالب، ص 304) هیچ ایرادی ندارد که همگان وقتی منزلت و خویشاوندی

نزدیک علی (علیه‌السلام) را با پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می
دیدند

به او چنین پیشنهادی داده باشند. علاوه بر این شایستگی حضرت هم بر آنان

پوشیده نبود. (الصحیح من سیرة الامام علی (علیه‌السلام) ، ج3، ص 11).


 



[62]
. کفایة الطالب،

ص 304؛ الریاض النضره، ج3، ص 142.


 



[63]
. الخنجی، وسیلة

الخادم إلی المخدوم، ص 141.


 



[64]
. کشف الغمه،

ج2، ص 98.


 



[65]
. ذخائر العقبی،

ص 27 – 30.


 



[66]
. الریاض

النضره، ج3، ص 142؛ تاریخ الخمیس، ج1، ص 361؛ کنز العمال، ج15، ص 199.


 



[67]
. خوارمی،

المناقب، ص 205 – 256.


 



[68]
. شرح نهجالبلاغه،

ج13، ص 226.


 



[69]
. السیرة

النبویه، ج
4، ص190؛

الارشاد، ج
1، ص65؛

امتاع الاسماع، ج
1، ص360.


 



[70]
. ذهبی، سیر

اعلام النبلاء، ج
2، ص625؛

الاستیعاب، ج
3، ص46.


 



[71]
. السیرة

النبویه، ج
4، ص163؛

امتاع الاسماع، ج
1، ص328.


 



[72]
. الارشاد، ج

ص
156؛ طبرسی، اعلام الوری، ج

ص
243.


 



[73]
. الارشاد،

همان؛ امتاع الاسماع، ج
1، ص328.


 



[74]
. ابن سعد،

الطبقات الکبری، ج 3، ص24.


 



[75]
. یعقوبی، تاریخ

الیعقوبی، ج2، ص 67.


 



[76]
. تاریخ الخمیس،

ج
1، ص434.


 



[77]
. ابن سعد،

طبقات الکبری، ج
2، ص10؛

ج
3، ص89.


 



[78]
. الاستیعاب، ج

ص
111.


 



[79]
. آیتی،

محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص 405.


 



[80]
. واقدی،

المغازی، ج3، ص826.


 



[81]
. حجرات، آیه

10.


 



[82]
. امتاع

الاسماع، ج1، ص 69.


 



[83]
. همان؛

بحارالانوار، ج19، ص 130.


 



[84]
. فرائد

السمطین، ج 1، ص 116،


 



[85]
. همان، ج 1، ص

112؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 14.


 



[86]
. مکارم شیرازی،

آیات ولایت در قرآن، ص 463.


 



[87]
. انساب

الاشراف، ج1، ص 270.


 



[88]
. الاستیعاب،

ج3، ص 1099.


 



[89]
. تاریخ بغداد،

ج20، ص 89.


 



[90]
. المناقب، ص

140.


 



[91]
. تاریخ مدینه

دمشق، ج42، ص 51.


 



[92]
. اسدالغابه، ج

3، ص 588.


 



[93]
. مطالب السوول،

ص78.


 



[94]
. تذکرة الخواص،

ص 31.


 



[95]
. نهایة الارب،

ج20، ص 3.


 



[96]
. الاصابه، ج 4،

ص 464.


 



[97]
. سبل الهدی،

ج3، ص 364.


 



[98]
. احزاب، آیه 10

و 11.


 



[99]
. اسدالغابة،

ج1، ص 468؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج3، ص 494.


 



[100]
. شرح نهجالبلاغه،

ج 19، ص 60؛ الارشاد، ج1، ص 103؛ نهج الحق، ص 249 و 250.


 



[101]
. قندوزی،

ینابیع المودة، ص 94 و 95؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی
طالب،

ج3، ص 136.


 



[102]
. مناقب، ج 2،

ص 115.


 



[103]
. روضة

الواعظین، ج1، ص 137.


 



[104]
. تفتازانی؛

شرح المقاصد، ج
5، ص 295؛ میر سید شریف، شرح

المواقف، ایجی، ج 8، ص371.


 



[105]
. تاریخ مدینه

دمشق، ج42، ص 303.


 



[106]
. ابن شهرآشوب،

مناقب، ج2، ص 180؛ ر.ک: مستدرک حاکم، ج 3، ص 182.


 



[107]
. نهجالبلاغه،

خطبه 192.


 



[108]
. الفصول

المهمه، ج 1، ص 189؛ مطالب السؤول، ص 11؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 58.


 



[109]
. مسند احمد،

ج1، ص348؛ تاریخ طبری، ج2، ص99.


 



[110]
. نسایی،

الخصائص، ح 102.


 



[111]
. الخصائص، ح

112.


 



[112]
. السنن

الکبری، ج 5، ص 1414، ح 8520.


 



[113]
. مسند احمد، ج

1، ص 331؛ جامع الترمذی، ص 849، حدیث 3732 ؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 374.


 



[114]
. ابن اثیر،

کامل، ج2، ص 63.


 



[115]
. ذهبی، تاریخ

الاسلام، ج3، ص 643.


 



[116]
. مسند احمد،

ج6، ص 401؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص221؛ البدایة و النهایة، ج5، ص 210؛

تاریخ
الإسلام، ج

ص633.


 



[117]
. مستدرک حاکم،

ج3، ص 109؛ البدایة و النهایة، ج7، ص 4 – 312؛ الغدیر، ج1، ص 41 به بعد.


 



[118]
. ر.ک: طبقات

ابن سعد، ج 4، ص 66؛ تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 391؛ کنزالعمال، ج 5، ص 313؛

تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 93.


 



[119]
. ملل و نحل،

شهرستانی، ج 1، ص 23.


 



[120]
. ر.ک: صحیح

بخاری: کتاب العلم، ص 36، حدیث 114 ؛ کتاب المرضی، ص 1160، حدیث 5669 ؛

کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، ص 1465، حدیث 7366.


 



[121]
. خویی، معجم

رجال الحدیث، ج۱۰، ص۲۱۰.


 



[122]
. شرح نهجالبلاغه

ابن ابی الحدید ج 9 ص 58؛ بخشی از کتاب الشوری و مقتل الحسین اثر عامر بن

شراحیل معروف به شعبی، در شرح نهج
البلاغه ابن

ابی الحدید آمده است.


 



[123]
. ابنسعد،

الطبقات الکبری، ج۹، ص۱۶۳.


 



[124]
. ذهبی،

سیراعلام
النبلاء، ج۴، ص۵۶۴؛ روضة جمال حُصَری،

حیاةالحسن البصری و مسیرته العلمیة، ج۱، ص۱۰۹.


 



[125]
. الطبقات

الکبری، ج۹، ص۱۵۷.

حسن بصری در سال ۴۳ در دستگاه ربیعبن

زیاد حارثی، از اصحاب امام علی (علیه‌السلام) ، به کتابت و منشی
گری

مشغول بود. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۴.؛ محمدبن خلف وکیع،

اخبارالقضاة، ج۲، ص۱۴.



[126]
. مفید، الفصولالمختارة،

ج۱، ص۲۱۵ و 221، بیروت ۱۴۰۵؛ ابن ابی
الحدید،

شرح نهج
البلاغة، ج۴، ص۹۵ـ۹۶؛ الغدیر، ج۲، ص۳۲۳.


 



[127]
. ابونعیم،

حلیة الاولیاء، ج 1، ص84.


 



[128]
. ابن جوزی،

مناقب احمد؛ ص162.


 



[129]
. ایجی، شرح

المواقف، ج 8، ص 370.


 



[130]
. ر.ک: سید

عبدالعزیز طباطبایی یزدی، فضائل علوی در گذر تاریخ، ترجمه عبدالحسین طالعی.

این نوشتار ترجمه مقدمه علامه سید عبدالعزیز طباطبائی بر کتاب فضائل

الامیرالمؤمنین احمد بن حنبل است.


 



[131]
. بقره، آیه

124.


 



[132]
. الهدایة،

صدوق، ص 73.


 



[133]
. قدردان، پاسخ

به شبهات کلامی امامت، ص 98.


 



[134]
. آل عمران،

آیه 61.


 



[135]
. فاضل مقداد،

اللوامع الاللهیه، ص 383.


 



[136]
. «یا عَلِیُّ

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ

عَلَی مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَی جَمِیعِ

النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ

لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِکَ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ

خُدَّامُ مُحِبِّینَا». ینابیع الموده، ج3، ص 377؛ صدوق، کمال الدین، ج1، ص

254؛ عیون اخبارالرضا (علیه‌السلام) ، ج1، ص 262؛ بحارالانوار، ج26، ص 335.


 



[137]
. ر.ک: احمد بن

حنبل، فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی
طالب

(علیه‌السلام) ، مقدمه سید عبدالعزیز طباطبایی با نام «الفضیلة و الفضائل».


 



[138]
. بیهقی، سنن،

ج 2، ص 31.

در روایت احمد آمده است: اما عایشه نمیتوانست

خود را برای بردن نام علی قانع کند. (مسند احمد ج 6، ص228-229).



[139]
. المستدرک علی

الصحیحین، ج 3، ص 137.


 



[140]
. تاریخ أبی

الفداء، ج1، ص258.

محمد ابوزهره (متوفی 1394ق.) اندیشمند معاصر مصری و

استاد دانشگاه الازهر می
نویسد: «دلها

از کینه و دشمنی نسبت به حکام اموی لبریز شده است؛ چرا که آنان مقام و

جایگاه علی (علیه‌السلام) را که پیشوای هدایت و ایثار بود نادیده گرفتند و

سنتی را پی
ریزی کردند که سفیانیها

و مروانی
ها هم بعد از آنان این روش ناپسند را

ادامه دادند. معاویه روش زشتی که همان سبّ و لعن علی (علیه‌السلام) در

منابر بود را پی
ریزی کرد. اسناد و مدارک تاریخی

آن را مورخانی همچون ابن جریر و ابن اثیر و دیگران آورده
اند.

در مقابل این سنت ناپسند و گناه بزرگ عده
ای از

صحابه دیندار و پرهیزگار معاویه را از آن برحذر می
داشتند

که می
توان به نامه ام سلمه همسر رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و ام المؤمنین اشاره کرد که به معاویه نوشت:

شما خدا و پیامبرش را بر منبرها لعن و نفرین می
کنید؛

چرا که لعن و نفرین علی مساوی با لعن خدا و رسول است، من شهادت می
دهم

که خدا و رسول علی را دوست داشتند؛ ولی معاویه به این دلسوزی
ها

و راهنمایی
ها توجهی نمیکرد

و این کار زشت را ادامه داد تا زمان عمر عبدالعزیز». ابوزهرة، الإمام زید،

ص102.



[141]
. ابن تیمیه،

مجموعة الفتاوی، ج4، ص266.


 



[142]
. الاستیعاب، ج

3، ص 1108.


 



[143]
. الطیوریات ص

748، 11 م.


 



[144]
. تاریخ بغداد

ج 5 ص 244؛ الوافی بالوفیات ج 2 ص 316.


 



[145]
. جاحظ (متوفی

255ق) کتاب عثمانیه را در تدوین و تبیین عقاید عثمانیه نوشت و به زعم خود

آراء عثمانیه را به اثبات رساند. او در این کتاب سعی می
کند

مناقب منحصر به فرد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را انکار نماید هرچند که

خود بعدها نقد بر کتاب خویش نوشت! اولین کسی که در حیات جاحظ، عثمانیه وی

را نقض کرد، متکلم بزرگ، ابوجعفر محمدبن عبداللـه اسکافی بود. او به سبب

حمایت بحقش از امیرالمؤمنین و خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) مورد بی
مهری

واقع شد.


 



[146]
. شرح نهجالبلاغه

ابن ابی الحدید، ج 11، ص 4445.


 



[147]
. ابن خلکان،

وفیات الاعیان، ج1، ص77.


 



[148]
. ابن جوزی،

المنتظم ج 7 ص 275؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء ج 17 ص 175.


 



[149]
. از انس بن

مالک نقل شده است که نزد پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پرنده
ای

پخته شده بود، حضرتش دعا کرد که بارالها گرامی
ترین

و محبوب
ترین مردم در پیشگاه خود را بفرست تا با

من غذا بخورد. علی (علیه‌السلام) آمد و با پیامبر طعام خورد. (اسدالغابه،

ج4، ص 30؛ مستدرک حاکم، ج3 ص 131؛ البدایة و النهایة، ج7، ص 351).


 



[150]
. ذهبی، تذکرة

الحفّاظ 3/966.


 



[151]
. اعراف،

آیه142؛ بقرة، آیه51؛ اعراف، آیه150.


 



[152]
. بقره، آیات

246و247.


 



[153]
. مائده، آیه

55.


 



[154]
. طبری، تفسیر

الطبری 4/628- 629 ح 12215- 12219، جصاص، أحکام القرآن، 2/625- 626، خطیب

بغدادی، المتّفق و المفترق، 1/258 ح 106، واحدی، أسباب النزول، 110- 111،

ابن مغازلی، مناقب الإمام علیّ (علیه‌السلام) ، 260- 261 ح 354- 357،

حسکانی، شواهد التنزیل 1/161- 184 ح 216- 240، تفسیر البغوی 2/38، زمخشری،

الکشّاف 1/624، تفسیر القرطبی 6/143- 144، خوارزمی، مناقب الإمام علیّ

(علیه‌السلام) ، 264 ح 246، تفسیر الفخر الرازی 12/28، سیوطی الدرّ المنثور

3/105؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج
3، ص

325؛ المیزان، ج6، ص16.


 



[155]
. تفتازانی،

شرح المقاصد 5/270؛ جرجانی، ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص360؛ قوشچی، شرح

تجرید الاعتقاد، 476.


 



[156]
. انسان، آیه

9.


 



[157]
. تفسیر

الحبری: 326 ح 69، العقد الفرید 4/77، تفسیر الثعلبی 10/99- 101، أسباب

النزول، 247؛ شواهد التنزیل 2/299- 310 ح 1042- 1061، مناقب الإمام علیّ

(علیه‌السلام) ، للخوارزمی، ص267 ح 250، تفسیر الفخر الرازی 30/244- 245،

أسد الغابة 6/236- 237 رقم 7202، مطالب السؤول: 127، تذکرة الخواصّ: 281،

کفایة الطالب: 345- 348.


 



[158]
. احزاب، آیه

33.


 



[159]
. ر.ک: مظفر،

دلائل الصدق لنهج الحق، ج
4، ص 351.


 



[160]
. مطهری،

مجموعه آثار، ج4، ص 904.


 



[161]
. شواهد

التنزبل، ج1، ص 191؛ تفسیر العیاشی، ج1، ص 249.


 



[162]
. صحیح بخاری،

کتاب العلم، ص 36، حدیث 114؛ الطبقات الکبری، ج2، ص 187.


 



[163]
. استاد علامه

مطهری در این بار می
نویسد: «پیغمبر اکرم یا

خدای تبارک و تعالی نمی
خواست در این مسئلهای

که بالأخره هوا و هوس
ها دخالت میکند،

مطلبی به این صورت طرح شود گو این که [صورت طرح شده را هم
]
اینها آمدند به صورت توجیه و اجتهاد و این حرفها گفتند که نه، مقصود پیغمبر

چنین و چنان بوده است، یعنی اگر آیه
ای هم به

طور صریح [در این خصوص وجود داشت، باز آن
را

توجیه
میکردند].

پیغمبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در گفتار خودش به طور صریح گفت: «هذا

علی مولاه». دیگر از این صریح
تر چه میخواهید؟!»

مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج
4، ص 906.


 



[164]
. امام شناسی،

علامه حسینی طهرانی، ج13، ص 159.


 



[165]
. ر.ک: افق

حوزه، 3/5/86.


 



[166]
. ارشاد،

ص345ـ347.


 



[167]
. ابن مغازلی،

المناقب، ص 98.


 



[168]
. رسائل الشریف

المرتضی، ج
4، ص 79.


 



[169]
. تذکرة

الخواص، ص 53.


 



[170]
. محمدبن یعقوب

کلینی، کافی، ج4، ص562؛ صدوق، الفقیه، ج1، ص203، ح608؛ طبرسی، الاحتجاج،

ج1، ص266؛ سیدمرتضی، رسائل المرتضی، ص78ـ83؛ سیدرضی، خصائص الائمه، ص56؛

فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص129؛ امینی، الغدیر، ج 3، ص128ـ140.


 



[171]
. ابن کثیر،

البدایة و النهایة، ج 6، ص 86 و 91؛ سبل الهدی، ج9، ص 435؛ الطبرانی،

المعجم الکبیر، ج 24، ص 145، ح 382؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص

314.


 



[172]
. محمودی، کشف

الرمس عن حدیث ردالشمس، ص231.


 



[173]
. شیخ مفید،

الارشاد، ج 1، ص 347.


 



[174]
. البدایة و

النهایة، ج6، ص 318؛ امتاع الاسماع، ج5، ص 31؛ من لا یحضره الفقیه، ج1، ص

203.


 



[175]
. الارشاد، ج

1، ص 347.

ردت علیه الشمس لما فاته   

وقت الصلاة و قد دنت للمغرب

حتی تبلج نورها فی وقته  

للعصر ثـم هوت هوی الکوکب

و علیه قد ردت ببابل مرة   

أخری و مــا ردت لخلق معـرب

إلا لیوشـع أو لـه من بعده   

و لـردهـا تأویـــل أمــر معـجـــب



[176]
. صدوق،

الخصال، ص550.


 



[177]
. طوسی،

الامالی، ص548؛ طبرسی، الاحتجاج، ص 207.


 



[178]
. بحارالانوار،

ج 41، ص167.


 



[179]
. همان، ص 174.


 



[180]
. کلینی،

الکافی، ج 4، ص 561.


 



[181]
. مفید،

الارشاد، ج 1، ص 346.


 



[182]
. صدوق، عیون

اخبار الرضا، ج 1، ص 30.


 



[183]
. امالی شیخ

مفید، ص 213.


 



[184]
. الکافی

کلینی، ج 4، ص 570؛ معانی الاخبار شیخ صدوق ص 206؛ تهذیب الاحکام شیخ طوسی،

ج6، ص29؛ روضة الواعظین فتال نیشابوری ص 100و 118؛ امالی شیخ مفید ص 213؛

امالی شیخ طوسی،ص 305 و 629؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 209و 341؛ مناقب ابن

شهرآشوب، ج2، ص 8 و ج 3 ص 28؛ الطرائف سید بن طاووس، ص 76.


 



[185]
. فسوی،

المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 764.


 



[186]
. دارقطنی،

العلل، ج 6، ص 273، رقم 1132.


 



[187]
. ابن مغازلی،

مناقب الامام علی بن ابی
طالب، ص 67.


 



[188]
. جوینی، فرائد

السمطین ج 1 ص 325.


 



[189]
. الفایق فی

غریب الحدیث جارالله زمخشری ج 3 ص 97.


 



[190]
. البدایة و

النهایة، ج 7 ص 392؛ غریب الحدیث، ج 1، ص 377، النهایة فی غریب الحدیث، ج

4، ص 61 و المناقب، خوارزمی، ص 41 و کنزالعمال متقی هندی، ج 13، ص 152،

تاریخ مدینه دمشق ج 42 ص298.


 



[191]
. ر.ک:

ابوالیمن علیمی، المنهج الاحمد فی طبقات اصحاب احمد، ج 1، ص 130؛ گنجی،

کفایة الطالب، ص22.


 



[192]
. ینابیع

المودّة، ج 1، ص254، ح 12.


 



[193]
. صدوق، علل

الشرایع، ج 1، ص 162.


 



[194]
. عیون اخبار

الرضا، ج 1، ص 92.


 



[195]
. ابن ابی

یعلی، طبقات الحنابلة، ج1، ص 320.


 



[196]
. این کتاب بر

اساس تفسیر الهروی خواجه عبدالله انصاری (که هم اکنون در دست نیست) در ده

جلد نوشته شده
است و به تفسیر خواجه عبدالله

انصاری نیز معروف است.


 



[197]
. کشف الأسرار

و عدة الأبرار، ج
1، ص 180.


 



[198]
. دیلمی، ارشاد

القلوب ج 2، ص 25و 26؛ بحرانی، سید هاشم، حلیة الابرار، ج 2، ص180؛ فیض

کاشانی، محجة البیضاء، ج1، ص 397و 398؛ قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص

181.


 



[199]
. جوادی آملی،

عبدالله، حیات عارفانه امام علی (علیه‌السلام) ، 62 – 64.


 



[200]
. مطهری،

مرتضی، امامت و رهبری، ص
180 و 181.


 



[201]
. مائده، آیه

55.


 



[202]
. شرح المقاصد

5/ 270، ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 360، قوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، ص 476؛

أنساب الأشراف 2/ 381، تفسیر الطبری 4/ 628- 629 ح 12215- 12219.

این شأن نزول را 66 نفر از محدثان نقل کردهاند

و در میان آنان، نُه نفر از صحابه، نزول آیه را در حق امام نقل کرده
اند.

(الغدیر، ج 3، صص 156 و 162).



[203]
. مفاتیح

الغیب، فخر رازی، ج 12، ص 386.


 



[204]
. حسکانی،

شواهد التّنزیل ج 2 ص 192.


 



[205]
. رخ شاد، در

محضر علاّمه طباطبائی، ص163.


 



[206]
. در تفسیر

عیاشی به اسناد خود از حسن بن زید از پدرش زید بن حسن از جدش روایت می
کند

که گفت: شنیدم از عمار یاسر که می
گفت: در هنگام

رکوع نماز مستحبی، سائلی برابر علی بن ابی
طالب

(علیه‌السلام) ایستاد، حضرت انگشتر خود را بیرون کرده و به وی داد، آن گاه

نزد پیغمبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) آمد و داستان خود را گفت، چیزی

نگذشت که این آیه نازل شد

رسول اللَّه (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) آیه را بر ما تلاوت نمود و سپس

فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، بار الها دوست بدار هر که علی

را دوست بدارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن بدارد. (عیاشی، تفسیر عیاشی،

ج1، ص 327).


 



[207]
. الغدیر، ج

ص40.


 



[208]
. العقد

الفرید، ج 2، ص 309 و ج3، ص 39؛ تاریخ ابن خلّکان، ج 1، ص 350؛ ابن الجوزی،

صفة الصفوة، ج 2، ص 56؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 306.


 



[209]
. منهاج السنه،

ج2، ص119


 



[210]
. نوری، مستدرک

الوسائل، ج 3، ص 43.


 



[211]
. صحیح بخاری،

کتاب التهجد، ص 217، حدیث 1130.


 



[212]
. حلی، منهاج

الکرامة فی معرفة الإمامة، ص 51.


 



[213]
. کاشف الغطاء،

العقائد الجعفریة، ص 81.


 



[214]
. الغدیر، ج5،

ص 48.


 



[215]
. ابن طاووس،

فلاح السائل، ص 269؛ بحارالانوار، ج44، ص 196.


 



[216]
. نهج الحق و

کشف الصدق، ص 257.


 



[217]
. وسائل

الشیعه، ج 4، ص 99.


 



[218]
. بحار

الانوار، ج 45، ص 169.


 



[219]
. شرح صحیح

مسلم، نووی، ج12، ص 78.


 



[220]
. دلایل الصدق

(ترجمه)، ج2، ص 33.


 



[221]
. مائده، آیه

3. پیش از خطبه پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) این آیه نازل شده بود:

إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ

النَّاسِ
> (مائده، آیه 67).


 



[222]
. تذکرة

الخواص: 39، و بنگرید: مناقب الإمام علیّ (علیه‌السلام) ، للخوارزمی 136،

کفایة الطالب: 64.


 



[223]
. خواجه

نصیرالدین طوسی می
گوید: «و لحدیث الغدیر

المتواتر». (طوسی، تجرید الاعتقاد، ص 226). حدیث متواتر این است که راویان

آن در هر طبقه، بحدی برسند که اطمینان حاصل شود که آنها توطئه و سازشی برای

دروغ گفتن نداشته
اند. به همین جهت، میگویند

خبر متواتر مفید قطع و یقین است، در مقابل آن، خبر «واحد» است که مفید ظنّ

و گمان می
باشد.


 



[224]
. با استناد به

تحقیق علامه امینی، حدود 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، 84 از تابعین و 360 از عالمان به حدیث غدیر

اشاره داشته
اند. (ر.ک: الغدیر، جلد اول).


 



[225]
. منهاج السنه،

ج 4، ص 86.


 



[226]
. مصنّف ابن

أبی شیبة 7/503 ح 55؛ مسند أحمد 1/152 و ج 4/368 و 370 و 372 و 373 و ج

5/419؛ سنن ابن ماجة 1/43 ح 116 و ص 45 ح 121؛ جامع الترمذی، ص 845، حدیث

3713؛ العقد الفرید 3/312؛ المستدرک علی الصحیحین 3/118 ح 4576 و 4577؛

تاریخ بغداد 7/377 و ج 12/344؛ تاریخ دمشق 42/187- 188 ح 8634- 8641 و ص

191- 194 ح 8648- 8656 و ص 213- 214، ح 8693- 8696 و 8698 و ص 215- 220 ح

8699- 8714 و ص 223- 232 ح 8719- 8738 و ص 234- 238 ح 8740- 8745؛ البدایة

و النهایة 5/159 و 162؛ مجمع الزوائد 7/17 و ج 9/104- 108؛ الدرّ المنثور

3/19 (در تفسیر آیه3 سوره مائدة)؛ الصواعق المحرقة: 64 و 66 و 187 ح 4.


 



[227]
. المستدرک علی

الصحیحین 3/118 ح 4576 و 4577.


 



[228]
. ر.ک: ذهبی،

سیر أعلام النبلاء ج14، ص 277؛ ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج5، ص214.


 



[229]
. دلائل الصدق،

ج4، ص 344.


 



[230]
. الصواعق

المحرقة،
ص 26.


 



[231]
. ر.ک: مکارم

شیرازی، آیات ولایت در قرآن، ص 43.


 



[232]
. طبقات

الکبری، ج 2، ص 169


 



[233]
. براء بن عازب

می
گوید: رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)

خالد بن ولید را برای دعوت مردم یمن بدان سوی اعزام کرد. ما شش ماه در آنجا

اقامت کردیم، اما کسی اسلام را نپذیرفت. پس از آن رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) علی بن ابی
طالب

(علیه‌السلام) را فرستاد. زمانی که امام به یمن رسید و نامه رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را برای قبیله هَمْدان


«2» خواند، همگی مسلمان شدند.» (کتاب بخاری، باب الجهاد، باب بعث علی بن

ابی
طالب و خالد الی الیمن؛ سبل الهدی و الرشاد،

ج6، ص 358).


 



[234]
. المغازی، ج

3، صص 1082- 1080؛ طبقات الکبری، ج 1، صص 170- 169؛ ر.ک: سیره رسول خدا

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ، جعفریان، ص666.


 



[235]
. پس از مرگ

طبری، او شبانه در خانه خویش دفن شد. ابن کثیر درباره علت ممانعت حنابله

افراطی از دفن طبری در قبرستان مسلمانان، به این گفته اشاره دارد که ابو

جعفر طبری، کتابی در دو مجلد نوشته و در آن احادیث غدیر را جمع آوری کرده

است. (البدایة والنهایة، ج 7، ص 536).


 



[236]
. معجم

الأدباء، ج 6، ص2464.


 



[237]
. «قالوا لم

یکن علی حاضرا یوم الغدیر بل کان فی الیمن
قلنا

نقل حضوره کل من نقل الخبر و یعضده شعر حسان و بخ بخة عمر». بیاضی، الصراط

المستقیم، ج1، ص307.


 



[238]
. «فی حدیث

جابر أن علیا قدم من الیمن ببدن للنّبیّ (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و فی

سیاق ابن إسحاق أنه (علیه‌السلام) أشرک علیا فی بدنه و الله أعلم. و ذکر

غیره أنه ذبح هو و علیّ یوم النحر مائة بدنة». البدایة و النهایة، ج5،

ص117.


 



[239]
. الصواعق

المحرقة، ص 64.


 



[240]
. برای اطلاع

بیشتر ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، از بر آمدن اسلام تا

برافتادن سفیانیان، ص 27 به بعد.


 



[241]
. المغازی، ج

1، ص 606 و 607.


 



[242]
. الکامل فی

التاریخ، ج 1، ص 631.


 



[243]
. جعفریان،

رسول، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا، ص 98.


 



[244]
. عمر در این

باره می
گوید: «قوم شما (قریش) به شما مانند

نگاه گاو به کشنده
اش مینگرند»،

ابن ابی الحدید، شرح نهج
البلاغه، ج 12، ص 9.


 



[245]
. الغدیر، ج 1،

ص 214.


 



[246]
. تاریخ بغداد،

ج8، ص 284؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 233؛ خوارزمی، المناقب، ص 156.


 



[247]
. آل عمران،

آیه 187.


 



[248]
. سر العالمین

وکشف ما فی الدارین، ابوحامد غزالی، ج1، ص4، باب فی ترتیب الخلافه

والمملکه.


 



[249]
. فضائل

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ، حدیث 82.


 



[250]
. همان، حدیث

170.


 



[251]
. مناشده:

سوگند خورانیدن، سوگند دادن کسی را به خدا. (لسان العرب، ج3، ص 422) گویا

در مناشده فردی دیگری را قسم می
دهد و از او

درخواست یاری می
کند.


 



[252]
. الغدیر، ج1،

ص 327.


 



[253]
. طبرسی،

الاحتجاج، ج1، ص 70؛ بحار الانوار، ج 28، ص 186.


 



[254]
. بحار

الانوار، ج 28، ص 273.


 



[255]
. المستدرک علی

الصحیحین، ج3، ص 419، حدیث 5594؛ خوارزمی، المناقب، ص182، حدیث 221؛ امینی،

الغدیر، ج 1، ص 379 و380.


 



[256]
. رحبة، حیاط

مسجد کوفه بود که به دلیل وسعت، محلی برای اجتماعات تلقی می
شد.

امام این احتجاج را در رحبه مسجد کوفه بیان داشت.


 



[257]
. مسند احمد، ج

4، ص 370، ح 19823؛ ج 5، ص 366، ح 23808.


 



[258]
. مسند احمد، ج

4، ص 370، شماره 19321.


 



[259]
. احزاب، آیه

7.


 



[260]
. مسند احمد، ج

1، ص 119، شماره 961.


 



[261]
. همان، شماره

964.


 



[262]
. همان، ج 6، ص

510، شماره
22633.


 



[263]
. نبأ، آیات 1

و 2.


 



[264]
. مناقب ابن

شهر آشوب، ج 3، ص 80.


 



[265]
. ابن قتیبه،

الإمامه والسیاسه، ج 1، ص 16، ج1، ص37.


 



[266]
. عیاشی، تفسیر

العیاشی، ج2، ص67؛ شیخ مفید، الاختصاص ص 186؛ بحار الأنوار، ج 28، ص 227.


 



[267]
. زیرا نص قرآن

است که بدون اجازه وارد خانه کسی نشوید.
(نور،

آیات 27 و 28).


 



[268]
. شریف رضی،

خصائص
الأئمة (علیهم‌السلام) ، ص73؛ بحار

الأنوار، ج 22، ص 484.


 



[269]
. پاسخ جوان

شیعی به پرسش
های وهابیان، ص 55.


 



[270]
. نهجالبلاغه،

نامه 62.


 



[271]
. در میان

افرادی که این حدیث به واسطه آنان نقل شده است، یحیی بن خالد به دلیل مجهول

بودن، سهل بن زیاد و احمد بن محمد بن عیسی به دلیل ضعیف بودن و غیر قابل

اعتماد بودن وجود دارد که سبب ضعیف شدن روایت شده است (رجال نجاشی، ص185،

رقم490؛ شیخ طوسی، فهرست، ص42).


 



[272]
. ابن قتیبه،

الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 10- 12. تاریخ الطبری، ج 2، ص 442؛ تاریخ

الیعقوبی، ج 2، ص124.


 



[273]
. رجال الکشی،

ص 11.


 



[274]
. بحوث فی

الملل و النحل، ج
6، ص 425.


 



[275]
. رجال الکشی،

ص 8.


 



[276]
. الاستیعاب،

ج3، ص 973؛ تاریخ بغداد، ج10، ص 113.


 



[277]
. تاریخ

الطبری، ج 2، ص 448.


 



[278]
. صحیح بخاری،

باب غزوه خیبر، حدیث 4241.


 



[279]
.راهنمای

حقیقت، ص 650.


 



[280]
. انساب

الاشراف، ج 1، ص 587.


 



[281]
. نهج السعاده،

ج5، ص 219.


 



[282]
. نهجالبلاغه،

نامه 28.


 



[283]
. نهجالبلاغه،

خطبه 26.


 



[284]
. مجموعه آثار

استاد شهید مطهری، ج
16، ص 485.


 



[285]
. نهجالبلاغه،

خطبه 3.


 



[286]
. امام به این

نکته اشاره نموده
اند که اگر بعد از رسول الله

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) عمویم حمزه و برادرم جعفر حضور داشتند تن به

بیعت اجباری نمی
دادم حال آن که برایم افرادی

چون عباس و عقیل وجود دارند! (نهج السعاده، ج5، ص219؛ مستدرک الوسائل، ج11،

ص 76).


 



[287]
. پاسخ به

شبهات کلامی (امامت)، ص 309.


 



[288]
. نهجالبلاغه،

خطبه 26.


 



[289]
. مناقب

خوارزمی، ص 313.


 



[290]
. یکی از

نوادگان عبدالمطلب اشعاری مبتنی بر فضیلت و ذی حق بودن علی (علیه‌السلام) و

بر ذمّ مخالفانش سرود. علی (علیه‌السلام) او را از سرودن این گونه اشعار که

در واقع نوعی تحریک و شعار بود نهی کرد و فرمود: «سَلامَةُ الدّینِ احَبُّ

الَیْنا مِنْ غَیْرِهِ» برای ما سلامت اسلام و اینکه اساس اسلام باقی بماند

از هر چیز دیگر محبوب
تر و با ارجتر

است. (شرح نهج
البلاغه، ج6، ص 21 و 22).


 



[291]
. مجموعه آثار

استاد شهید مطهری، ج
16، ص 490.


 



[292]
. شرح نهجالبلاغه

ابن ابی الحدید، ج1، ص 308.


 



[293]
. الإرشاد، ج

1، ص 190.


 



[294]
. الطبری،

تاریخ الطبری، ج 2، ص 237.


 



[295]
. تاریخ

الطبری، ج10، ص 58؛ شرح نهج
البلاغه، ج9، ص 53؛

ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص 529.


 



[296]
. شرح نهجالبلاغة

ابن أبی الحدید، ج
6، ص 18.


 



[297]
. همان، ج20، ص

221.


 



[298]
. پاسخ به

شبهات کلامی (امامت)، ص 331 و 332.


 



[299]
. صحیفه نور،

ج3، ص 241.


 



[300]
. شیخ مفید،

الفصول المختاره، ص69.


 



[301]
. تفسیر القمی،

ج2، ص 159.


 



[302]
. کافی، شیخ

الکلینی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ: چهارم، سال چاپ: 1365 ش، ناشر:

دارالکتب الإسلامیة – تهران ج 3، ص 374، ح 6، باب الصلوه خلف من لا یقتدی.


 



[303]
. وسائل

الشیعه، ج8، ص 301.


 



[304]
. وسائل

الشیعة، ج
8، ص299 (بَابُ اسْتِحْبَابِ

حُضُورِ الْجَمَاعَةِ خَلْفَ
مَنْ لَا

یُقْتَدَی بِهِ لِلتَّقِیَّةِ وَ الْقِیَامِ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ مَعَه
).


 



[305]
. نهجالبلاغه،

خطبه 146.


 



[306]
. ر.ک: نهجالبلاغه،

خطبه 146؛ مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص253، خواندمیر، تاریخ روضه الصفا، ج2،

بخش دوم، ص1771.


 



[307]
. تاریخ طبری،

ج
4، ص 238 – 237؛ موسوعه الامام علی بن ابیطالب

(علیه‌السلام) ، ج 3، صص91-93.


 



[308]
. جعفریان،

تاریخ خلفاء، ص115.


 



[309]
. مسعودی، مروج

الذهب، ج2، ص 309.


 



[310]
. تاریخ

الطبری، ج4، ص 269.


 



[311]
. میزان

الاعتدال 5/ 184 رقم 5925
؛ تهذیب التهذیب 5/

736 رقم 4940.


 



[312]
. حجرات، آیه

14.


 



[313]
. جعفر مرتضی

عاملی، زندگی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) ، ص 122.


 



[314]
. زرین کوب،

تاریخ ایران بعد از اسلام، ص157.


 



[315]
. مطهری، سیری

در سیره ائمه اطهار (علیهم‌السلام) ، ص 50؛ مطهری، جاذبه و دافعه امام علی

(علیه‌السلام) ، 153؛ مطهری، سیری در نهج
البلاغه،

258.


 



[316]
. نهجالبلاغه،

نامه 62


 



[317]
. مستدرک حاکم،

ج 4، ص 389؛ سنن ابی داوود 4، ج، ص 139- 140.


 



[318]
. احقاف، آیه

15.


 



[319]
. ایجی، شرح

المواقف، ج 8، ص 370.


 



[320]
. المناقب موفق

خوارزمی ص 81.


 



[321]
. نجم الدین

عسکری، علی والخلفاء، ص 73 – 97.


 



[322]
. امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) در توصیف خلافت عمر در خطبه معروف به شقشقیه می
فرماید:

«سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که

مجموعه
ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش

طلبی بود زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد،

پرده
های بینی حیوان پاره میشود،

و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می
کند.

سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده

بودند، و دچار دو رویی
ها و اعتراضها

شدند، و من در این مدت طولانی محنت
زا، و عذاب

آور، چاره
ای جز شکیبایی نداشتم، تا آن که

روزگار عمر هم سپری شد». (نهج
البلاغه، خطبه 3).


 



[323]
. علی

والخلفاء، ص 99 – 333.


 



[324]
. الریاض

النضرة 2/ 197، فیض القدیر 4/ 357؛ ایجی، شرح المواقف، ج 3، ص 627 و 636؛

شرح مقاصد، تفتازانی، ج 2، ص 294؛ کافی، کلینی، ج 7، ص 424؛ تهذیب الاحکام،

شیخ طوسی، ج 6، ص 606، ج10، ص50.


 



[325]
. الاستیعاب 3/

1103، فیض القدیر 4/ 357.


 



[326]
. امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) در توصیف خلافت عمر در خطبه معروف به شقشقیه می
فرماید:

«تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین

آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به

پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه
ای

که بجان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن
قدر اسراف

کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او

نابودش کرد». (نهج
البلاغه، خطبه 3).


 



[327]
. علی

والخلفاء، ص 335 – 345.


 



[328]
. احقاف، آیه

15.


 



[329]
. لقمان، آیه

14.


 



[330]
. الدر

المنثور، ج 6، ص 40 و احکام القرآن جصاص، ج 3، ص 389.


 



[331]
. نهج الحق، ص

303.


 



[332]
. الاستیعاب، ج

4، ص 1893؛ ارشاد مفید، ج 1، ص 354.


 



[333]
. الاصابة فی

تمییز الصّحابة» ج 4 ص 468؛ «البدایة و النّهایة» ج 7 در ص 81.


 



[334]
. گویا اسماء

بنت عمیس با ازدواج با ابی
بکر، جز یک فرزند به

نام «محمد» به دنیا نیاورد و دختر به نام امّ
کلثوم

نداشت (راهنمای حقیقت، ص 614).


 



[335]
. تاریخ

المدینة المنورة، ج 2، ص 659؛ تاریخ الطبری، ج3، ص 269.


 



[336]
. المسائل

السرویة، ص 86.


 



[337]
. ر.ک: ازدواج

امّ
کلثوم با عمر، نوشته سید علی حسینی میلانی.


 



[338]
. المسائل

السرویة، ص 86.


 



[339]
. ر.ک: مناقب،

ج 2 ص 76؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216.


 



[340]
. مسائل

السرویة، ص 91.


 



[341]
. پاسخ به

شبهات کلامی(امامت)، ص 338.


 



[342]
. او مینویسد:

«ازدواج با گمراهی که امامت را منکر است حرام می
باشد

مگر آن که مورد تهدید قرار گیرد». (المسائل السرویة، ص 92).


 



[343]
. المسائل

العکبریة، ص 62.


 



[344]
. رسائل الشریف

المرتضی، ج
3، ص 149.


 



[345]
. المنتظم، ج

4، ص 238.


 



[346]
. الاصابة فی

تمییز الصّحابة، ج 4، ص 469.


 



[347]
. کافی، ج 5، ص

346، ح 2.


 



[348]
. بحارالانوار،

ج 42، ص 93.


 



[349]
. کافی، ج 5، ص

346، ح 1.


 



[350]
. مصنف ابن ابی

شیبه، ج 8، ص 572، ح 4.


 



[351]
. تاریخ طبری،

ج 4، ص 199.


 



[352]
. انساب

الأشراف، ج9، ص 368.


 



[353]
. الاستیعاب،

ج4، ص 1955.


 



[354]
. الطبقات

الکبری، ج8، ص 463.


 



[355]
. الاصابة، ج

8، ص 467.


 



[356]
. اسدالغابة، ج

6، ص 387.


 



[357]
. تاریخ

یعقوبی، ج 2، ص 149.


 



[358]
. مسند احمد، ج

4، ص 5.


 



[359]
. تاریخ طبری،

ج 4، ص 69؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149. البته ذهبی معتقد است که امّ
کلثوم

در سال شش به دنیا آمده، در نتیجه در سال 17 سن او 11 سال بوده است. (سیر

اعلام النبلاء، ج 3، ص 500) اما سایر مورخان بر خردی سن او و آنکه او به سن

بلوغ نرسیده بود تصریح دارند (المنتظم، ج 4، ص 237).


 



[360]
. طبقات

الکبری، ج 8، ص 339.


 



[361]
. الاصابة فی

تمییز الصّحابة، ج 4، ص 468.


 



[362]
. کافی، ج6، ص

115.


 



[363]
. بحارالانوار،

ج 42، ص 91.


 



[364]
. الاصابة فی

تمییز الصّحابة، ج 4، ص 468.


 



[365]
. تهذیب، ج 9،

باب 36، ص 362.


 



[366]
. مروج الذهب،

ج2، ص 321.


 



[367]
. هود، آیه 78.


 



[368]
. المسائل

العکبریة، ص 62.


 



[369]
. النَّقْض، صص

276 – 279.


 



[370]
. تهرانی، امام

شناسی، ج
15، ص 296.


 



[371]
. الإصابه فی

تمییز الصحابه، ج4، ص587 – 597.


 



[372]
. أنساب

الأشراف، ج 1، ص 297؛ و ر.ک: سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 134.


 



[373]
. الإصابة فی

تمییز الصحابه، ج 5، ص 29.


 



[374]
. فتح الباری

شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 572.


 



[375]
. پاسخ جوان

شیعی به پرسش
های وهابیان، ص 48.


 



[376]
. رسول

جعفریان: تاریخ خلفا، ص131.

به گفته بلاذری، عمر گفت: کسانی گفتهاند

بیعت ابوبکر فلتة بوده و بیعت با او نیز با مشورت صورت نگرفته است بنابراین

پس از من به صورت شورا خواهد بود. احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4،

ص500.



[377]
. احمد بن محمد

یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162؛ ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2،

ص 930.

 زمانی عثمان بیمار شد و به کاتب خود

گفت: عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از من بنویس. ابن شبه: تاریخ المدینه

المنوره، ج 2، ص 1028.



[378]
. نهجالبلاغه،

خطبه 3.


 



[379]
. ر.ک: مجموعه

آثار. ج 16، ص 78-81.


 



[380]
. عسکری، نقش

ائمه در احیای دین، ج
2، ص 497.


 



[381]
. نقش ائمه در

احیای دین ج
2، ص 463.


 



[382]
. نقش ائمه در

احیای دین، ج
2، ص 461.


 



[383]
. شواهد

التنزیل، ج1، ص 37.


 



[384]
. طبقات، ج 2،

ص 338.


 



[385]
. شرح نهجالبلاغه،

ج 1، ص 27.


 



[386]
. مسند احمد، ج

5، ص 410.


 



[387]
. ر.ک: عسکری،

القرآن الکریم و روایات المدرستین، جلد 1، بحث مصطلحات قرآنیه.


 



[388]
. ذهبی، تذکرة

الحفاظ، ج 1، ص 4- 5؛ سنن دارمی، ج 1، ص 85.


 



[389]
. ذاریات، آیه

1.


 



[390]
. سنن دارمی، ج

1، ص 54- 55؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 232؛ سیوطی، الاتقان، ج2، ص 4؛ تفسیر

قرطبی، ج 18، ص 29.


 



[391]
. القرآن

الکریم و روایات المدرستین، جلد 1، بحث من تاریخ القرآن.


 



[392]
. نقش ائمه در

احیای دین، ج
2، ص 483.


 



[393]
. معالم

المدرستین، ج 2، ص 130 – 167.


 



[394]
. نقش ائمه در

احیای دین، ج
2، ص 474.


 



[395]
. ابن اثیر،

الکامل، چاپ بیروت، ج 3، ص199.


 



[396]
. نهجالبلاغه،

خطبه 54.


 



[397]
. رسول

جعفریان: تاریخ خلفا، ص 228.


 



[398]
. دو انگشت شست

پا.


 



[399]
. نهجالبلاغه،

خطبه 3.


 



[400]
. همان، خطبه

229.


 



[401]
. ابن اثیر،

الکامل، چاپ بیروت، ج 3، ص199.


 



[402]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

389 – 391.


 



[403]
. طبری، محمد

بن جریر، الرسل و الملوک، ج6، ص3067.


 



[404]
. همان، خطبه

131.


 



[405]
. همان، حکمت

272.


 



[406]
. نهجالبلاغه،

نامه 1.


 



[407]
. نهجالبلاغه،

خطبه 136؛ شیخ مفید: الارشاد، ج1، ص 243.


 



[408]
. رسول

جعفریان: تاریخ خلفا، ص 228؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 2، ص 9.


 



[409]
. قبیصه پسر

جابر، بیعت او را به فال بد گرفت و گفت: «عجب حالتی، اول دستی که بر دست

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آمد در بیعت، دست شَل بود. به خدای که بیعت

طلحه ناپایدار باشد و ناقص بود». ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد

مستوفی هروی، ص 392.


 



[410]
. امام در نامه

خود به معاویه چنین مرقوم داشت: «مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت

کردند، هم بدانسان بیعت مرا پذیرفتند». نهج
البلاغه،

نامه 6


 



[411]
. به گفته

طبری، «تا آن جا که ما می
دانیم، احدی از انصار

از بیعت با علی تخلف نکرد». محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری (تاریخ الامم

و الرسل و الملوک، ج4، ص 431)


 



[412]
. حسین بن محمد

دیار بکری: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 261.


 



[413]
. طهحسین،

الفتنه الکبری، ج2، ص112.


 



[414]
ابن حجر، فتح

الباری، ج 7، ص 586.


 



[415]
. ابن ابی

الحدید، شرح نهج
البلاغه، ج 1، ص 200.


 



[416]
. اشعری قمی،

المقالات و الفرق، ص 5.


 



[417]
. کشف المراد

فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 357.


 



[418]
. سیدمرتضی،

رسائل شریف مرتضی، ج 1، ص 1.


 



[419]
.

البدایةوالنهایة، ج
7، ص 305.


 



[420]
. «إن الرائد

لا یکذب أهله
» مثلی است در عرب؛ چون سابقا

کاروان
ها فردی را جلوتر میفرستادند

تا راه را بررسی کند که دزد نباشد و محلّ مناسب آب و علفزار را جستجو کند و

برای اهل کاروان خبر آورد. چنین شخصی امین بوده و به اهل کاروان دروغ نمی
گفته

است.


 



[421]
. البدایة و

النهایة، ج
7، ص 306.


 



[422]
. الاستیعاب، ج

ص 1606؛ أسدالغابة، ج
5، ص 25؛ الإصابة، ج

ص200.


 



[423]
. أنسابالأشراف،

ج
2، ص 372.


 



[424]
. همان، خطبه

145.


 



[425]
. نهجالبلاغه،

خطبه 43.


 



[426]
. همان، خطبه

88.


 



[427]
. نهجالبلاغه،

خطبه 180.


 



[428]
. کافی، ج8، ص

59.


 



[429]
. الاحتجاج،

ج1، ص 263.


 



[430]
. حضرت ابراهیم

هنگام ساختن خانه خدا، وقتی دیوار کعبه بالا آمد، روی سنگی ایستاد تا بالای

دیوار را بسازد. جای پای ایشان در آن سنگ تا به امروز به جای مانده است. در

زمان پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) این سنگ نزدیک خانه کعبه بود. ولی

عمر دستور داد از جایش برداشتند و چند متر عقب
تر

و در جای فعلی گذاشتند و تا کنون در جایی که عمر آن را گذارده، باقی مانده

است.


 



[431]
. برای زکات،

پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پیمانه معیّنی داشت که خلفا آن را عوض

کردند.


 



[432]
. بعضی از

قبایل
مسلمین، خلافت ابوبکر را نپذیرفته بودند.

دستگاه خلافت آنان را مرتد معرّفی کرد و با آنها جنگید و بسیاری از مردان

آنها را گردن زده زنانشان را اسیر کرد و به مسلمین فروخت یا بخشید. در حالی

که بعضی از این زن
ها شوهر داشتند. در نتیجه

ازدواج
های باطل انجام شد و فرزندان نامشروع به

وجود آمدند. (نقش ائمه در احیای دین، ج
2، ص

496).


 



[433]
. خلیفه دوم در

حضر تا یک روز و در سفر تا سه روز، مسح بر موزه یا کفش چرمی را در وضو

تشریع کرد.


 



[434]
. الاحتجاج،

ج1، ص 264.


 



[435]
. ابن حجر

عسقلانی، فتح الباری، ج 13، ص 57.


 



[436]
. شرح نهجالبلاغه،

ج 16، ص 252.


 



[437]
. صدوق، علل

الشرائع، ج 1، ص 149.


 



[438]
. بحار

الانوار، ج 29، ص 396.


 



[439]
. علل الشرائع،

155، ب 124، ح 3.


 



[440]
. سلطان

الواعظین، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، ص 709؛ پاسخ جوان شیعی به

پرسش
های وهابیان، ص88.


 



[441]
. نهجالبلاغه،

نامه شماره 45.


 



[442]
. الاحتجاج،

ج2، ص 263.


 



[443]
. سلطان

الواعظین، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، ص 709.


 



[444]
. بحار

الانوار، ج 29، ص 396.


 



[445]
. ر.ک: نهجالبلاغه،

خطبه
های 16 و 192.


 



[446]
. همان، نامه

53.


 



[447]
. ر.ک: همان،

خطبه 113.


 



[448]
. ر.ک:

ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1،

ص 115.


 



[449]
. «لولا خشیة

علی الدین لم اجبهم». ابن حجر عسقلانی: فتح الباری، ج 13، ص 57.


 



[450]
. همان، خطبه

106.


 



[451]
. ابن ابی

شیبه: المصنف فی الاحادیث و الاثار، ج 12، ص 83.


 



[452]
. محمدباقر

محمودی: نهج السعادة، ج2، ص 537.


 



[453]
. نهجالبلاغه،

خطبه 87.


 



[454]
. نهجالبلاغه،

خطبه 3.


 



[455]
. همان، خطبه

224؛ علی بن یونس بیاضی: الصراط المستقیم، ج 1، ص 163.


 



[456]
. «واحذر

السْفَ والحَیف، فأنّ السف یودُ بِالجَلاء والجیف یَدْو الَی السّیف». نهج
البلاغه،

حکمت 476.


 



[457]
. اسکافی،

المعیار و الموازنه، ص 227.


 



[458]
. ر.ک: رسول

جعفریان: تاریخ خلفا، ص 241.


 



[459]
. ابن ابی

الحدید: شرح نهج
البلاغه، ج 7، ص 36 و 37.


 



[460]
. رسول

جعفریان: تاریخ خلفا، ص 241.


 



[461]
. ابن ابی

الحدید: شرح نهج
البلاغه، ج 7، ص 37؛ المعیار و

الموازنه، ص 113 و 114.


 



[462]
. تمیمی مغربی:

دعائم الاسلام، ج 1، ص 384.


 



[463]
. ثقفی کوفی:

الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص 187؛ تاریخ خلفا، ص 244.


 



[464]
. محمدباقر

محمودی: نهج السعاده، ج 1، ص 189.


 



[465]
. نهجالبلاغه،

ترجمه جعفر شهیدی، خطبه 126.


 



[466]
. «لا واللّه،

ما أجد لک شیئا الا أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک!». (ابن ابی الحدید: شرح

نهج
البلاغه، ج2، ص 200؛ محمد محمدی ریشهری:

موسوعة الامام علی بن ابی
طالب (علیه‌السلام) ،

ج 4، ص 219).


 



[467]
. نهجالبلاغه،

خطبه 224؛ شیخ صدوق: الامالی، ص 719.


 



[468]
. ر.ک: نهجالبلاغه،

نامه 27 و 46، 53.


 



[469]
. همان، نامه

59.


 



[470]
. مناقب، ج2، ص

99 ؛ الحیاة، مترجم: احمد آرام، ج
4، ص 300.


 



[471]
. مطهری،

مجموعه آثار، ج
16، ص 98.


 



[472]
. همان، ج24،

ص 97.


 



[473]
. احمد بن محمد

یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.


 



[474]
. «المکر و

الخدیة و الغدر فی النار». شیخ مفید: الاختصاص، ص 150.


 



[475]
. کهف، آیه 51.


 



[476]
. امالی طوسی،

ص 87؛ بحارالانوار، ج32، ص 386؛ الغدیر، ج2، ص 74؛ و ر.ک: مروج الذهب، ج2،

ص382؛ الاستیعاب، ج 4، ص 9.


 



[477]
. ابن کثیر:

البدایة و النهایة، ج 7، ص 55؛ محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم

و الرسل و الملوک، ج 4، ص 439.


 



[478]
. ریزشها

و رویش
ها، ص 40.


 



[479]
. وقعة الصفین،

ص 407؛ الفتوح، ج3، ص 47.


 



[480]
. مجموعه آثار،

ج
16، ص 106.


 



[481]
. همان، ص 113.


 



[482]
. النهایة، ج2،

ص 79.


 



[483]
. مجمع

البحرین، ج4، ص 257.


 



[484]
. النهایة، ج2،

ص 460.


 



[485]
. مفردات راغب،

ص 450.


 



[486]
. لسان العرب،

ج7، ص 330.


 



[487]
. رجال الکشی،

ص 6.


 



[488]
. همان، ص 5.


 



[489]
. همان، ص 6؛

اختصاص، ص 2؛ رجال البرقی، ص 3.


 



[490]
. مروج الذهب،

ج 2، ص 352.


 



[491]
. رجال الکشی،

ص 6.


 



[492]
. الطبقاتالکبری،

خامسة1، ص 321.


 



[493]
. قرشی، موسوعة

علی بن أبی
طالب (علیه‌السلام) ، ج11،

ص32.


 



[494]
. رجال کشی، ص

110، ح 177؛ الاستیعاب، ج
3، ص 1290؛ طبری، ج5،

ص 159.


 



[495]
. الطبقات

الکبری، ج 6، ص 225؛ الاختصاص، ص 65؛ وقعه صفین، ص 406؛ الأمالی للطوسی، ص

123، ح 191.


 



[496]
. همان، خطبه

182.


 



[497]
. محمد محمدی

ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی
طالب

(علیه‌السلام) ، ج 7، ص 38.


 



[498]
. ابواسحاق

ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 2، ص 533؛

ابن ابی الحدید: شرح نهج
البلاغه، ج 4، ص 250.


 



[499]
. بقره، آیه

45.


 



[500]
. مائده، آیه

8.


 



[501]
. ابن شهر

آشوب: مناقب آل ابی
طالب، ج 2، ص 147.


 



[502]
. رجال

الشیخالطوسی ص 84؛ الطبقات

الکبری، ج6، ص 180.


 



[503]
. الغارات،

الثقفی، ج
1، ص121؛ با کمی تفاوت ر.ک: صدوق،

الامالی، ص 364.


 



[504]
. فصلت، آیه

34.


 



[505]
. الکافی، ج 7،

ص 269.


 



[506]
. نویسنده در

آغاز زیدی مذهب بود و سپس به مذهب شیعه امامی گروید. (رجال النجاشی، ص 17).


 



[507]
. شاید این نام

را از این عبارت مشهور علی (علیه‌السلام) گرفته باشد که فرمود: «شنّت علیکم

الغارات؛ از هر سو بر شما تاختن آوردند». (نهج
البلاغه،

خطبه 27).


 



[508]
. ثقفی،

الغارات، ترجمه آیتی، ص41.


 



[509]
. محمد بن احمد

ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 378.


 



[510]
. ابونعیم

اصفهانی: حلیة الاولیاء، ج 1، ص 158؛ ابن اثیر: اسد الغابه، ج 1، ص 563.


 



[511]
. محمد بن احمد

ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 379.


 



[512]
. محمد بن سعد:

الطبقات الکبری، ج 4، ص 228.


 



[513]
. شیخ مفید:

الاختصاص، ص 6.


 



[514]
. محمود بن عمر

زمخشری: الفائق فی غریب الحدیث، ج 2، ص 108.


 



[515]
. احمدبن یحیی

بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 118؛ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابی
طالب،

ج 2، ص315.


 



[516]
. ر.ک: رسول

جعفریان: تاریخ خلفا، ص 163 و 164.


 



[517]
. ابوسعید آبی:

نثر الدرر، ج 5، ص 77.


 



[518]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

322.


 



[519]
. «وَالذّینَ

یکنِزُونَ الذّهَبَ و الفِضّة و لایُنفِقُونَها فی سبیلِ اللّه


فبَشِّرهُم بِعذَابٍ ألیم؛ و کسانی که زر و سیم را گنجینه می
کنند

و آن را در راه خدا هزینه نمی
کنند، ایشان را از

عذابی دردناک خبر ده». (توبه، آیه 34).


 



[520]
. ابن ابی

الحدید: شرح نهج
البلاغه، ج 8، ص 255.


 



[521]
. جلالالدین

سیوطی: الدرر المنثور، ج 3، ص 232.


 



[522]
. رسول

جعفریان، تاریخ خلفا، ص 151.


 



[523]
. همان، ج 4، ص

580.


 



[524]
. محمدبن جریر

طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 83.


 



[525]
. رسول

جعفریان: تاریخ خلفا، ص 152.


 



[526]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

321.


 



[527]
. همان، ص 322.


 



[528]
. همان، ص 323.


 



[529]
. شیخ مفید:

الامالی، ص 165.


 



[530]
. احمدبن

محمدبن خالد برقی: المحاسن، ج 2، ص 94.


 



[531]
. نهجالبلاغه،

خطبه 130.


 



[532]
. احمد بن محمد

یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 173.


 



[533]
. علیبن

حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 341؛ ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد

مستوفی هروی، ص 324.


 



[534]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

328.


 



[535]
. محمدبن احمد

ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 397.


 



[536]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

325 و 326.


 



[537]
. تاریخ مدینه

دمشق، ج21، ص 376؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص 515.


 



[538]
. تاریخ مدینه

دمشق، ح21، ص 383.


 



[539]
. در ماجرای

جنگ خندق، که در سال پنجم هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان پیرامون شهر خندق

کندند. هر گروهی می
خواست

سلمان با آنها باشد؛ مهاجران می
گفتند: سلمان از

ما است. انصار می
گفتند: او از ما است. پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فرمود: «سلمان منا اهل البیت
؛

سلمان از اهل بیت ما است. (مجمع
البیان، ج8،

ص534). البته این پیوند نسبی نیست بلکه بر اساس صفات عالی انسانی است. (شرح

نهج
البلاغه ابن ابیالحدید،

ج 18، ص
36).


 



[540]
. بحارالانوار،

ج 22، ص 337.


 



[541]
. اختصاص شیخ

مفید، ص 222.


 



[542]
. بحارالانوار،

ج 22، ص 337.


 



[543]
. الاستیعاب، ج

2، ص 193.


 



[544]
. همان، ج

ص 197


 



[545]
. اعیان

الشیعه، ج
7، ص287.


 



[546]
. الخصال، ص

463.


 



[547]
. بلاذری این

عبارت را اینگونه ضبط کرده است: «کرداذ و ناکرداذ». (انساب الاشراف، ج1، ص

591). در عبارت مجلسی این جمله نیز وجود دارد: «و ندانید که چه کردید».

(بحار الأنوار، ج
28، ص 193).


 



[548]
. الشافی فی

الإمامة، ج
3، ص 257؛ شرح نهجالبلاغة

لابن أبی الحدید، ج
6، ص 43؛ طبرسی، الاحتجاج،

ج1، ص 76.


 



[549]
. خصال، ص 361.


 



[550]
. «من احب علیا

فقد احبنی و من ابغض علیا فقد ابغضنی». المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 141.


 



[551]
3. محمد باقر

مجلسی، بحارالانوار، ج 22، ص 337.


 



[552]
. سیر اعلام

النبلاء، ج 3، ص
342.


 



[553]
. بحار، ج 22،

ص 331.


 



[554]
. سیر اعلام

النبلاء، ج 3، ص
342.


 



[555]
. محمدبن احمد

ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 252.


 



[556]
. ابومنصور

احمدبن علی طبرسی: الاحتجاج، ج 1، ص 195.


 



[557]
. شیخ طوسی:

الخصال، ص 361.


 



[558]
. احمدبن یحیی

بلاذری: انساب الاشراف، ج 1، ص 185؛ محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ

الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 41 و 90.


 



[559]
. ابن شبه:

تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 929.


 



[560]
. ابن عساکر:

تاریخ مدینه دمشق، ج 43، ص 473.


 



[561]
. احمدبن یحیی

بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 580.


 



[562]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

320.


 



[563]
. همان، ص 328.


 



[564]
. همان، ص 389.


 



[565]
. احمدبن یحیی

بلاذری: انساب الاشراف، ج 2، ص 312.


 



[566]
. وقعه صفین، ص

321.


 



[567]
. انساب

الاشراف، ج 2، ص 645.


 



[568]
. نهجالبلاغه،

خطبه 182.


 



[569]
. تاریخ مدینة

دمشق، ج
50، ص 251.


 



[570]
. «فیکون قد

أدرک من الحیاة النبویّة ثمانی عشرة سنة». الإصابة، ج


ص 486.


 



[571]
. الانساب،

سمعانی، ج 5، ص 473.


 



[572]
. المنتظم، ج

ص 40؛ تاریخ مدینة دمشق، ج
11، ص 305.


 



[573]
. «کمیل بن

زیاد هو من رؤساء الشیعة». تاریخ مدینة دمشق، ج
50،

ص 251.


 



[574]
. ابن سعد،

الطبقات
الکبری، ج

ص 217 ؛ ج 8، ص 299.


 



[575]
. مزی، تهذیب

الکمال فی اسماء الرجال، ج 24، ص 218.


 



[576]
. تاریخابنخلدون،

ترجمه
متن، ج1، ص

595.


 



[577]
. «کان خصیصا

بعلی بن أبی
طالب». نهایة الأرب فی فنون الأدب،

ج
21، ص 246.


 



[578]
وسایل الشیعه،

شیخ حرّ عاملی، ج 30، ص 235؛ فیض کاشانی، نوادر الأخبار فی ما یتعلق بأصول

الدین، ص193.


 



[579]
. الامالی، شیخ

مفید، ص 250 – 247.


 



[580]
. قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُو

رَحمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوی
اَلّذینَ

یَعْلَمُونَ وَ الّذینَ لایَعْلمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ

اُولُواْلاَلْبابِ>. زمر، آیه 9.


 



[581]
. ارشاد

القلوب، حسن بن محمد الدّیلمی، ج 2، ص 226.


 



[582]
. دخان، آیه 4.


 



[583]
. اقبال

الاعمال، سید بن طاووس، ص 707. شیخ طوسی از کمیل بن زیاد نقل می
کند

که وی مشاهده کرد امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در سجده این دعا را می
خواند.

(طوسی، مصباح المتهجّد، ص 774).


 



[584]
. نهجالبلاغه،

نامه 61.


 



[585]
. الفتوح،

ترجمه، ص 716.


 



[586]
. شیخ مفید،

الارشاد، ج 1، ص 328؛ تاریخ مدینة دمشق، ج
12، ص

127.


 



[587]
. همان، ص 144.


 



[588]
. ابن عساکر:

تاریخ مدینه دمشق، ج 56، ص 380.


 



[589]
. نصربن مزاحم

منقری: وقعة صفین، ص 255؛ شمس الدین ذهبی: تاریخ الاسلام، ج 3، ص 594.


 



[590]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

339 – 335.


 



[591]
. یوسف المزّی:

تهذیب الکمال، ج 27، ص 127؛ احمد بن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 6، ص

219.


 



[592]
. ابن شبه:

تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1313.


 



[593]
. احمد بن محمد

یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.


 



[594]
. همان.


 



[595]
. محمد بن جریر

طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 487؛ شیخ مفید:

الجمل، ص 253.


 



[596]
. ابوحنیفه

دینوری: اخبار الطوال، ص 150.


 



[597]
. شامل موصل،

نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هیت و انات. ر.ک: رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص

279.


 



[598]
. نصر بن مزاحم

منقری: وقعة صفین، ص 13.


 



[599]
. نهجالبلاغه،

نامه 13.


 



[600]
. نصر بن مزاحم

منقری: وقعة صفین، ص 196 و 430.


 



[601]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

675 – 677.


 



[602]
. همان، ص 692.


 



[603]
. جعفر سبحانی:

فروغ ولایت، ص 679.


 



[604]
. نهجالبلاغه،

نامه 38.


 



[605]
. علیبن

حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 420.


 



[606]
. ابواسحاق

ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 265.


 



[607]
. ابن ابی

الحدید: شرح نهج
البلاغه، ج 6، ص 77.


 



[608]
. نهجالبلاغه،

نامه 34.


 



[609]
. ابواسحاق

ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 264.


 



[610]
. محمد بن احمد

ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 439 و 440.


 



[611]
. محمد بن جریر

طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 223.


 



[612]
. ابن ابی

الحدید، شرح نهج
البلاغه، ج 12، ص 53.


 



[613]
. ابن عساکر،

تاریخ مدینه دمشق، ج 12، ص 301.


 



[614]
. شیخ مفید،

الجمل، ص 313؛ و ر.ک: نهج
البلاغه، خطبه 31.


 



[615]
. احمدبن یحیی

بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 39؛ نهج
البلاغه،

نامه 76.


 



[616]
. نهجالبلاغه،

نامه 18.


 



[617]
. ر.ک: محمدبن

عمرکشی: رجال الکشی، ج 1، ص 279.


 



[618]
. شیخ مفید:

الارشاد، ج 2، ص 9؛ محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و

الملوک، ج5، ص 141.


 



[619]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

732 – 735.


 



[620]
. نهجالبلاغه

عبده، خطبه 233؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص 589.


 



[621]
. ابوحنیفه

دینوری: اخبار الطوال، ص 192.


 



[622]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

742 و 743.


 



[623]
. شیخ مفید:

الارشاد، ج 2، ص 8.


 



[624]
. معالی

السبطین، محمد مهدی حائری، ج 1، ص 246.


 



[625]
. تنقیح

المقال، ج 2، ص 191؛ طبسی، الامام الحسین (علیه‌السلام) فی مکة المکرمة، ج

2، ص 244 و 245.


 



[626]
. ابوعبداللّه

حاکم نیشابوری: المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 626؛ محمد بن احمد ذهبی:

سیراعلام النبلاء، ج 4، ص 456.


 



[627]
. ابوجعفر

طبری: بشارة المصطفی، ص 239.


 



[628]
الوافی، ج11،

ص 79.


 



[629]
. الارشاد، ج

1، ص 321؛ تاریخ
الیعقوبى، ج

ص214.


 



[630]
. منتهى

الامال، ج 1، ص 400.


 



[631]
. بحار

الانوار، ج 41، ص 343.


 



[632]
. الوافی، ج11،

ص 79.


 



[633]
. الإصابة، ج

ص250.


 



[634]
. الغارات، ج

ص797.


 



[635]
الإصابة، ج

ص250؛ الغارات، ج
2، ص797؛ الخرائج و الجرائح، ج

ص 230.


 



[636]
. این قبیله

مقیم در طائف، در جاهلیت سابقه خوبی نداشتند؛ آنان ابرهه را هنگامی که قصد

رفتن به مکه و تخریب کعبه داشت راهنمایی کردند (تاریخ طبری، ج4، ص 96) و پس

از بعثت با تحریک و حتی مشارکت در فشارها و جنگ
ها

بر علیه اسلام، مشرکان را یاری کردند و تا توانستند در برابر پذیرش اسلام

مقاومت نمودند و پس از غزوه حنین و محاصره طائف، به ناچار به اسلام گردن

نهادند. (طبقات الکبری، ج1، ص313).


 



[637]
. تاریخ مدینه

دمشق، ج60، ص 23.


 



[638]
. امیرمؤمنان

(علیه‌السلام) فرمود: چه مغیره
ای! علت اسلامش

گناه و خیانت بود، گروهی از قوم خود را کشت و فرار کرد و به سوی پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) آمد مثل اینکه به اسلام پناه آورده باشد. آگاه

باشید که او از ثقیف است؛ فرعون
هایی که قبل از

قیامت به سوی حق میل کنند! (و تا آخر بر باطل اصرار دارند) آتش جنگ را می
افروزند

و ستمگران را یاری می
کنند… همانا مرد صالح در

ثقیف غریب است». شرح نهج
البلاغه، ج4، ص80؛

ترجمه الغارات، ص 196.


 



[639]
. واقدی،

مغازی، ص 733.


 



[640]
. «هامان هذه

الامه المغیرة بن شعبه». ابن شاذان، الایضاح، ص 66. هامان وزیر معروف فرعون

بود و تا به آن حد در دستگاه او نفوذ داشت که در آیه 6 سوره قصص، از

لشکریان مصر تعبیر به لشکریان فرعون و هامان می
کند

(تفسیر نمونه، ج
16، ص 17). نام هامان شش بار در

قرآن مجید آمده است (ر.ک: قصص، آیه6، 8، 38؛ غافر، آیه24 و 36؛ عنکبوت، آیه

39؛ غافر، آیه 23و24.


 



[641]
. نویری، نهایة

الارب، ج3، ص210.


 



[642]
. «کان المغیرة

بن شعبه یبغض علیا (علیه‌السلام) منذ ایام رسول الله

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و تاکدت بغضته الی ایام ابی بکر و عمر و

عثمان». (شرح نهج
البلاغه، ج16، ص 101).


 



[643]
. تاریخ

یعقوبی، ج1، ص 524؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج1، ص21.

عبدالجلیل رازی (زنده در 560ق) مینویسد:

«بو بکر و عمر در مسجد رسول بهم
بودند مغیره

درآمد و گفت: چه خواهی کردن
؟ – عمر گفت: ننتظر

هذا الشّابّ حتّی نبایعه، گوش بعلی
میداریم

تا بر وی بیعت کنیم مغیره
که او را «أدهی

العرب» گفتندی گفت: زنهار بر علی
بیعت مکنی

و دیگری را اختیار کنی
که کفایت است رسالت در

بنی هاشم تا ایشان بسقیفه رفتند و بر بو بکر بو قحافه بیعت کردند». (نقض، ص

66)



[644]
. تفسیرالعیاشی

ج: 2، ص 67؛ الاختصاص ص 186؛ بحارالأنوار ج: 28 ص 227.


 



[645]
. جلاء العیون،

المجلسی، ص 193.

امام مجتبی (علیه‌السلام) در دوره معاویه این نکته

را به مغیره یاد آور شد که: «أَنْتَ الَّذِی ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ

رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّی أَدْمَیْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا؛ تو

همان هستی که فاطمه دخت گرامی رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را زدی

تا آنجا که خون آلود شده و فرزند در شکمش را سقط کرد». الإحتجاج علی أهل

اللجاج، ج
1، ص 278.



[646]
. تاریخ

یعقوبی، ج2، ص36؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج2، ص256.

عمر پس از تصدی خلافت چنین گفت: به ابوبکر خلیفه

رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) گفته می
شد،

پس به من خلیفه خلیفه خواهند گفت؛ این جمله طولانی است! آنگاه مغیره به او

گفت: انت امیرنا و نحن المؤمنون، فانت امیرالمؤمنین. (الاستیعاب، ج3، ص

150؛ تاریخ مدینه دمشق، ج44، ص 9.



[647]
. اسد الغابة،

ج4، ص 407.


 



[648]
. الطبقاتالکبری،

ج
6، ص 98.


 



[649]
. ابومنصور

ثعالبی شافعی(متوفی 429ق) ابوسفیان و مغیرة بن


شعبه را از مشاهیر زنادقه و از زنات مثل شمرده است
.

(ثعالبی، لطائف المعارف، صص 99- 102.

به گفته ابن ابی الحدید، مغیره زناکارترین فرد در

عصر جاهلی بود که پس از پذیرش اسلام، دین او را محدود کرد(شرح نهج
البلاغه،

ج12، ص 239) او همچنین حرص فراوانی به ازدواج و طلاق داشت؛ مورخان تعداد

زنان او را هفتاد، سیصد و حتی هزار زن دانسته
اند!

(سیر اعلام النبلاء، ح3، ص 31؛ اسدالغابه، ج5، ص238).



[650]
. چهار شاهد

وجود داشت و با شهادت آنان، بر اساس حکم الهی مغیره می
بایست

سنگسار می
شد؛ سه شاهد علیه مغیره به زنا شهادت

دادند و عمر به شاهد چهارم تلقین کرد که از شهادت خودداری کند و به او گفت:

چهره مردی را می
بینم که خداوند به دست او

مسلمانی را بی
آبرو نمیکند.

آن مرد در شهادت خود به تردید افتاد و از هوس خویش پیروی کرد، آن
گاه

عمر شهود را حد زد و از مجازات مغیره صرف نظر کرد! (المستدرک علی الصحیحین،

ج 3 ص 448؛ وفیات الأعیان، ج 2، ص 455؛ تاریخنامه طبری، بلعمی، ج3، ص 486؛

أسد الغابة ج 4 ص 407،؛ الإصابة ج 3 ص 452؛ شرح نهج
البلاغة

لابن أبی الحدید، ج
12، ص237؛ نهج الحق، ص 280).


 



[651]
. به گزارش

محمد بن سیرین، مردی به دیگری چنین می
گفت: غضب

الله علیک کما غضب امیرالمؤمنین علی المغیرة؛ عزله عن البصره، فولاه

الکوفه؛ خدا بر تو غضب کند آن سان که خلیفه بر مغیرة غضب کرد؛ او را از

امارت بصره عزل کرد و آنگاه امارت کوفه را بدو سپرد. (ابن قتیبه، عیون

الاخبار،؛ تاریخ مدینه دمشق، ح60، ص 41؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 28).


 



[652]
. ترجمه

الغارات، ص195.


 



[653]
. تاریخ طبری،

ج4، ص438؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص77.


 



[654]
. وقعة صفین، ص

52؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 157- 158.


 



[655]
. طبری، ج 1، ص

3070.


 



[656]
. الکامل، ج 3،

ص 107.


 



[657]
. امالی، مفید،

ص218.


 



[658]
. تاریخ طبری،

ج4، ص164.


 



[659]
. تاریخ

یعقوبی، ج2، ص142.


 



[660]
. منتخب

الأنوار فی تاریخ الأئمة الأطهار (علیه‌السلام) ، ابن همام الإسکافی، ص61.


 



[661]
. مغیرة بن

شعبه
خطاب به صعصعة بن صوحان گفت: مبادا از تو

بشنوم که چیزی از فضایل علی برای من می
گویی. من

از تو به آن آگاه
تر هستم، امّا حکومت از ما

خواسته است که عیب او را برای مردم بگوییم. الکامل فی التاریخ، ج 3، ص430؛

تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص144.


 



[662]
. تاریخ

یعقوبی، ج 2، ص162.


 



[663]
. ترجمه

الغارات، ص195.


 



[664]
. شرح نهجالبلاغه،

ج4، ص63.


 



[665]
. همان، ص70.


 



[666]
. نهایة الارب،

ج2، ص725؛ الکامل، ج2، ص 225.


 



[667]
. «استلحاق نسب

زیاد بن ابیه به ابوسفیان». مروج الذهب، ج 3، ص7؛ الکامل، ج 3، ص207.


 



[668]
. الکامل، ج3،

ص249؛ شخصیت سیاسی و نقش مغیرة در تاریخ اسلام، محمد علی بیک، مقالات و

بررسی
ها، دفتر67، تابستان 79، ص185-206.


 



[669]
. ابن عساکر:

تاریخ مدینه دمشق، ج 32، ص 14؛ یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج 15، ص 447.


 



[670]
. ابن عبدالبر:

الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 3، ص 104.


 



[671]
. محمد بن احمد

ذهبی: سیرالاعلام النبلاء، ج 2، ص 390؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام

علی بن ابی
طالب (علیه‌السلام) ، ج 12، ص 41.


 



[672]
. ابن حجر

عسقلانی: الاصابه، ج 4، ص 182؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج6، ص

159.


 



[673]
. احمد بن محمد

یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.


 



[674]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

413.


 



[675]
. ابوحنیفه

دینوری: اخبار الطوال، ص 145.


 



[676]
. مستوفی،

تاریخ گزیده، 193.


 



[677]
. این استعارتی

است لطیف که ابوموسی را چون روباه حیله گر می
خواند.

نهج
البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، ص533.


 



[678]
. مردم کوفه.


 



[679]
. نهجالبلاغه،

نامه 63.


 



[680]
. شیخ مفید:

الجمل، ص 253.


 



[681]
. نصر بن مزاحم

منقری: وقعة صفین، ص 500.


 



[682]
. امام فرمود:

«آگاه باشید که مردم شام برای خود کسی (عمروعاص) را گزیدند که بدانچه دوست

می
دارند از همه نزدیکتر

است، و شما کسی را گزیدید که بدانچه ناخوش می
شمارید

از همه نزدیک
تر». (نهجالبلاغه،

خطبه 238).


 



[683]
. نصربن مزاحم

منقری: وقعةصفین، ص 546؛ علی
بن حسین مسعودی:

مروج الذهب، ج2، ص 410.


 



[684]
. ابن سعد:

الطبقات الکبری، ج 6، ص 16؛ ابن اثیر: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص397.


 



[685]
. ابن اثیر:

اسد الغابه، ج 2، ص 307.


 



[686]
. همان.


 



[687]
. محمدباقر

مجلسی: بحارالانوار، ج 43، 183.


 



[688]
. ابن عساکر:

تاریخ مدینه دمشق، ج 18، ص 429.


 



[689]
. شیخ مفید:

الجمل، ص 389.


 



[690]
. نهجالبلاغه،

حکمت 453.


 



[691]
. محمد بن سعد:

الطبقات الکبری، ج 3، ص 107. گویند او به هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار،

هزار اسب، هزار عبد و کنیز از خود به جای گذارد. علی
بن

حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 342.


 



[692]
. ابن قتیبه

دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 49.


 



[693]
. همان.


 



[694]
. نهجالبلاغه،

خطبه 8.


 



[695]
. نهجالبلاغه،

نامه 54.


 



[696]
. شیخ مفید:

الجمل، ص 313.


 



[697]
. نهجالبلاغه،

خطبه 31.


 



[698]
. شیخ مفید:

الجمل، ص 313؛ ابن عبد ربه: العقد الفرید، ج 3، ص 314.


 



[699]
. ر.ک:

ابوحنیفه دینوری: اخبارالطوال، ص 147؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص 402.


 



[700]
ابن جرموز در

سپاه عایشه بود زمانی که زوال و شکست این سپاه ظاهر شد، به احنف بن قیس که

خود و قبیله
اش نقش بیطرف

را در بصره ایفا می
کردند! پیوست و پس از کشتن

زبیر سر و شمشیر وی را نزد احنف آورد. ابن جرموز بعد در جمع خوارج جای

گرفت. مفید، الفصول المختاره، ص 144 و 145.


 



[701]
. ر.ک: شیخ

مفید: الجمل، ص387 و 390.


 



[702]
. الجمل، ص

389.


 



[703]
. ابن عساکر:

تاریخ مدینه دمشق، ج 25، ص 54.


 



[704]
. همان، ص 66.


 



[705]
. محمد بن جریر

طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 405.


 



[706]
یوسف المزّی:

تهذیب الکمال، ج 13، ص 423.


 



[707]
. ابن شبه:

تاریخ المدینه المنوره، ج 4، ص 1169.


 



[708]
. شیخ مفید:

الارشاد، ج 1، ص 264.


 



[709]
. احمدبن یحیی

بلاذری: انساب الاشراف، ج 6، ص 196.


 



[710]
. شیخ مفید:

الجمل، ص 141.


 



[711]
. ابن شبه:

تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1169.


 



[712]
. همان، ص

1202.


 



[713]
. ابن قتیبه

دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 49؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص367.


 



[714]
. «امکر الناس؛

طلحة بن عبیداللّه
؛ لم یدرکه ماکر قطّ». (شمس

الدین ذهبی: تاریخ الاسلام، ج3، ص 499).


 



[715]
. نهجالبلاغه،

خطبه 174.


 



[716]
. همان، خطبه

31.


 



[717]
. شیخ مفید:

الجمل، ص 315.


 



[718]
. ابن قتیبه

دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 95.


 



[719]
. نهجالبلاغه،

خطبه 172.


 



[720]
. «فقال طلحة:

انما جاءت للاصلاح!. قال علی (علیه‌السلام) : هی لعمراللّه


الی من یصلح لها امرها احوج».


 



[721]
. «پس هر که

پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان می
شکند».

(فتح، آیه 10).


 



[722]
. علی بن حسین

مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 373؛ ابوعبداللّه حاکم نیشابوری: المستدرک علی

الصحیحین، ج 3، ص 419.


 



[723]
. رسول

جعفریان: تاریخ خلفا، ص 269.


 



[724]
. تاریخ خلیفه

بن خیاط، ص 185؛ رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 158. مروان بعدها به این

مسئله افتخار می
کرد. شیخ مفید: الجمل، ص 383.


 



[725]
. ابن عساکر:

تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 116 و 119.


 



[726]
. علی

(علیه‌السلام) می
فرماید: «…ای متکبّر متکبّر

زاده، منافق کافر زاده! یک بار در عهد کفر اسیر گشتی، بار دیگر در حکومت

اسلام به اسیری درآمدی؛ و هر دوبار نه مال تو تو را سودی بخشید و نه تَبارت

به فریادت رسید. آن که کسان خود را به دم شمشیر بسپارد و مرگ را به سر آنان

آرد…». نهج
البلاغه، خطبه19.


 



[727]
. گویا خلیفه

بعدها از این کار متأسف بود. (احمدبن محمد یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص

132 و 137).


 



[728]
. یوسف المزّی:

تهذیب الکمال، ج 3، ص 288.


 



[729]
. نصربن مزاحم

منقری: وقعة صفین، ص 20؛ ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص 156.


 



[730]
. محمدبن جریر

طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 130.


 



[731]
. نهجالبلاغه،

نامه 5.


 



[732]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

458. البته گفته شده است که اشعث «از زمانی که امام او را از آذربایجان فرا

خواند و دستور داد تا اموال او را محاسبه کنند، با معاویه مکاتبه برقرار

کرد». احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 3، ص 80.


 



[733]
. همان، ص 555.


 



[734]
. یعقوبی

ارتباط او را با معاویه در جریان بالا بردن قرآن
ها

گوشزد کرده است. احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 188.


 



[735]
. محمد بن جریر

طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 50.


 



[736]
. تاریخ الطبری

تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 51.


 



[737]
. ابن ابی

الحدید: شرح نهج
البلاغه، ج 2، ص 279.


 



[738]
. ابن عساکر:

تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 139؛ ابوالفرج اصفهانی: مقاتل الطالبیین، ص47.


 



[739]
. نهجالبلاغه،

خطبه 19. ر.ک: ابن ابی الحدید: شرح نهج
البلاغه،

ج 20، ص 286.


 



[740]
. شیخ مفید:

الارشاد، ج 1، ص 19؛ ابن ابی
الدنیا: مقتل

الامام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ، ص 36.


 



[741]
. ابن اثیر:

اسد الغابه، ج 1، ص 251.


 



[742]
. محمدبن یعقوب

کلینی: الکافی، ج 8، ص 167؛ شیخ مفید: الارشاد، ج 2، ص 58؛ محمدبن جریر

طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 422 و 453.


 



[743]
. ابن اثیر:

اسد الغابه، ج 1، ص 714.


 



[744]
. پیامبر

(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) برای تألیف قلوب مشرکان تازه مسلمان، سهم بیش
تری

به آنان داد.


 



[745]
. آیه 58 سوره

توبه درباره او نازل شد: فَانْ أُعطُوا مِنْهَا رَضُوا و إن لَّمْ یُعطَوا مِنهَآ رَضُوا إذا هُم

یَسخَطُونَ>. و برخی از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده می
گیرند

پس اگر از آن به ایشان داده شود، راضی شوند و اگر از آن به ایشان داده

نشود، ناگاه به خشم می
آیند. (طبرسی: مجمع

البیان، ج3، ص 40).


 



[746]
. «یَمْرقُون

مِنَ الدّینِ ما یَمْرقُ السهمُ مِنَ الرّمیة». (ابن هشام: السیرة النبویة،

ج 2، ص 497؛ شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 148؛ طبرسی: اعلام الوری، ج 1، ص

387؛ محمد باقر مجلسی: بحارالانوار، ج 33، ص327).


 



[747]
. ابن اثیر:

اسد الغابه، ج 1، ص 714.


 



[748]
. ر.ک: احمدبن

یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 39 – 43.


 



[749]
. محمد بن جریر

طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 3، ص 386.


 



[750]
. محمد محمدی

ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی
طالب

(علیه‌السلام) ، ج 6، ص 309.


 



[751]
. ابن حجر

عسقلانی: الاصابه، ج 2، 44.


 



[752]
. ابن شهرآشوب:

مناقب آل ابی
طالب، ج 3، ص 388؛ بحارالانوار، ج

33، ص 388.


 



[753]
. رهبری خوارج

به عبداللّه
بن وهب سپرده شد، او ضمن ممنوعیت

گفت
وگو با امام، شنیدن سخنان آن حضرت را برای

خوارج ممنوع اعلام کرد. وی در لحظات آغازین نبرد نهروان به هلاکت رسید.

علیبن حسین مسعودی: مروج

الذهب، ج 2، ص 405؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 3، ص134.



[754]
. الفتوح، ص

745.


 



[755]
. ابن اعثم

کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن
احمد مستوفی هروی، ص

744 – 747؛ جعفرسبحانی: فروغ ولایت، ص 647؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة

الامام علی بن ابی
طالب (علیه‌السلام) ، ج 6، ص

313.


 



[756]
. الإصابة، ج

ص 44.


 



[757]
تاریخالإسلام،ج3،ص:653


 



[758]


البدایةوالنهایة،ج
8،ص:15


 



[759]
تاریخالإسلام،ج3،ص:653


 



[760]
البلدان،ص:253


 



[761]
أنسابالأشراف،ج2،ص:487

.


 



[762]
. التنبیهوالإشراف،

ص257.


 



[763]
. أنسابالأشراف،

ج
2، ص 486؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص179.

بُرَک در شام با شمشیر به معاویه حمله کرد و تنها

ران وى را شکافت. به دستور معاویه، بُرَک را گرفتند دستها و پاهایش را

بریدند و او را رها کردند. نفر سوم، عمرو بن بکر در مصر به قصد کشتن عمرو

بن عاص حرکت کرد. در شب موعود عمروعاص به دلیل بیماری، فردی به نام خارجة

بن عدوى را به جاى خود فرستاد و ابن بکر نیز به گمان این که وى، ابن عاص

است به وى حمله کرد و وى را کشت. (الاستیعاب، ج


ص1124 ؛ البدء والتاریخ، ج
5، ص 231).



[764]
. البلدان، ص

253.


 



[765]
. أسدالغابة، ج

ص 617.


 



[766]
.

البدءوالتاریخ، ج
5، ص 232.


 



[767]
. الاستیعاب، ج

ص1124 و 1125 و1127.


 



[768]
. تاریخالطبری،ج5،ص:145؛

البدءوالتاریخ، ج
5، ص 232؛ تاریخابنخلدون،

ج
2، ص647.


 



[769]
. تجاربالأمم،

ج
1، ص 567.


 



[770]
. أسدالغابة، ج

ص 617.


 



[771]
. همان؛

البدایةوالنهایة، ج
7، ص327.


 



[772]
.

البدءوالتاریخ، ج
5، ص232.


 



[773]
. الطبقاتالکبرى،

ج
3،ص 26.


 



[774]
. اسد الغابه،

ج 1، ص 251.


 



[775]
. تاریخابنخلدون،

ج
2، ص 647.


 



[776]
. الطبقاتالکبرى،

ترجمه، ج
3، ص26.


 



[777]
. الاستیعاب، ج

ص1124 و 1125؛ تاریخ
ابنخلدون،

ج
2، ص 647.


 



[778]
.

البدءوالتاریخ، ج
5، ص232.


 



[779]
. تاریخابنخلدون،

ج
2، ص647.


 



[780]
.

البدءوالتاریخ، ج
5، ص232.


 



[781]
. الامامه و

السیاسه، ج1، ص181.


 

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد