قبل از پاسخ مفصل لازم است که چند نکته را در نظر بگیریم:
1 ـ اولاً سخنان امام خمینی (ره) که به آن اشاره کردید، از طرف خود نمیگویند بلکه حرف خود را با قید چنانچه نقل شده و یا شبیه آن بیان میکنند و ایشان معصوم نیستند و حرف ایشان دلیل بر درستی این خبر نمیتواند باشد. در مسائل تاریخی که تخصص ایشان نیست نباید انتظار یک مورخ و تاریخدان را داشت، تخصص ایشان در فقه، اصول، فلسفه و عرفان نظری و… بوده و در جزئیات مباحث تاریخ اسلام، متخصص نبوده اند .
2 ـ ملاک اصلی قضاوت وقایع تاریخی، جنگها و… کتابهای تاریخی و آن هم بر مبنای تحلیل تاریخ است، بنابراین شاید یک موضوع از نظر چند مورخ هم ثابت شده باشد ولی با معیارهای تحلیل تاریخ مثل شرایط زمانی، مکانی و ادوات نظامی و یا مبانی عقلی سازگار نباشد. (که البته تحلیل تاریخ کار محققین رشته تاریخ است)
3 ـ شرایط هر جریان تاریخی باید در زمان خود (در زمان آن رویداد) تحلیل شود نه با شرایط امروزی بنابراین برای مثال شاید شکست هخامنشیان از لشکر روم توجیه پذیر نباشد ولی وقتی در زمان خود تحلیل شود، خواهیم دید چاره ای جز شکست نداشتند.
به هر حال با درنظر گرفتن نکات فوق در مورد سوال شما باید گفت:
اولا: برخی از نویسندگان داستان اعدام هفتصد نفر از یهودیان «بنی قریظه» را نپذیرفته اند. آقای دکتر سید جعفر شهیدی در کتاب «تاریخ تحلیلی اسلام» درباره جنگ با یهودیان بنی قریظه و کشته شدن مردان آنها و درستی و یا نادرستی کشتار آنان می گوید: «پایان جنگ احزاب آن چنان که برای مسلمانان امید بخش بود، برای مکه مصیبت های فراوانی به بار آورد، مسلم شد که بازرگانان قریش بازار مدینه را برای همیشه از دست داده اند. به علاوه قدرت مدینه، راه بازرگانی مکه به سوریه را به خطر انداخته است و بازرگانان قریش دیگر نمی توانند آسوده به کار خود مشغول باشند. موقعیت فرماندهی ابوسفیان در نظر قریش متزلزل شد. حشمت قریش در دیده دیگر قبیله ها در هم شکست. پدید آمدن حوادث غیرمنتظره ه سپاهی بدان بزرگی را از دروازه های شهر ناکام برگرداند، بعضی عرب های بدوی را نسبت به اسلام متمایل ساخت و یقین کردند نیروی خارق العاده ای مسلمانان را یاری می کند و پس از این جنگ بود که جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد.پس از پایان نبرد احزاب، پیغمبر (ص) به سر وقت یهود بنی قریظه رفت. این یهودیان به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمی کردند در امان بودند اما آنان در جنگ احزاب به دشمنان اسلام متحد شدند. معلوم بود که باید خطر این دسته نیز آسان گرفته نشود. پیغمبر (ص) به سر وقت ایشان رفت و آنان را محاصره کرد. سرانجام پس از بیست و پنج روز شب تسلیم شدند. قبیله «اوس» که با بنی قریظه پیمان داشتند به پیغمبر (ص) گفتند: «بنی قریظه، هم پیمان های ما هستند و از کاری که کرده اند پشیمان شده اند. با هم پیمان های ما هم مانند هم پیمان های خزرج رفتار کن».پیغمبر (ص) داوری اسیران بنی قریظه را به «سعد بن معاذ» رئیس قبیله اوس واگذار کرد. بنی قریظه نیز رضا دادند. سعد از بنی قریظه پرسید: «آیا به داوری او گردن می نهند»؟ آنان گفتند: «آری». سپس رو به سویی کرد که پیغمبر (ص) نشسته بود و گفت: «از جانب حاضران این سو نیز داور هستم»؟ پیغمبر (ص) گفت: «آری». سعد گفت: «رأی من این است که مردان آنان کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند».بر طبق داوری سعد، خندق ها کندند و مردان بنی قریظه را کنار آن خندق گردن زدند».در حالی که «ابن اسحاق» پایان داستان بنی قریظه را چنین نوشته و «طبری» هم عین نوشته او را در کتاب خود آورده است.
«واقدی» متوفی 207 هجری صورت دیگری را نیز ضبط کرده و عبارت او مضطرب است. وی از یک سو می نویسد: «خندقی کندند و اسیران را دسته دسته به کنار آن خندق بردند و علی (ع) و زبیر آنان را گردن زدند» و از سوی دیگر می نویسد: «سعد بن عباده و حباب بن منذر نزد نزد پیغمبر (ص) آمدند و گفتند: طایفه اوس که هم پیمانان بنی قریظه هستند کشتن آنان را ناخوش می دارند. سعد بن معاذ گفت: چنین نیست. هر کس از اوس این کار را خوش ندارد خدا از او خوشنود نباشد. سپس پیغمبر (ص) را گفت: این اسیران را به خانه های اوس قسمت کن و صاحب هر خانه مؤظف باشد اسیر خود را گردن بزند و نخستین دسته را به خانه من بفرست و پیغمبر (ص) چنین کرد.
این داستان که در هاله ای از ابهام و بلکه تاریکی قرار گرفته؛ در قرن اخیر دستاویزی برای شرق شناسان مخصوصا یهودیان اسلام شناس شده است. حقیقت داستان چیست؟ آیا علی (ع) در یک روز یا نیمی از روز هفتصد تن را به دست خود گردن زد؟ باور کردن این خبر بدین صورت دشوار است. نخست چیزی که ما را به تردید می اندازد شمار کشته شدگان است که آن را ششصد، هفتصد، هشتصد تا نهصد تن نوشته اند. این نهصد تن را یک تن یا دو تن در یک روز چگونه سر بریدند؟ نهصد تن مرد بالغ در قومی به طور تقریب نشانه چهار هزار انسان یا بیشتر است. آیا شمار بنی قریظه بدین عدد می رسید؟ مگر در آن روزگار در مدینه و پیرامون آن چند هزار تن زندگی می کردند که تنها چهار هزار تن در آبادی های بنی قریظه ساکن باشند؟ داستان کشتار یهودیان بنی قریظه از آغاز بر اساس هم چشمی های اوس و خزرج بنیاد شده است. اوس به پیغمبر (ص) گفتند: «با هم پیمان های ما نیز مانند هم پیمان های خزرج رفتار کن و اسیران را به ما ببخش». پیغمبر (ص) نپذیرفت و داوری را به عهده سعد بن معاذ انداخت. در این نقل گوینده داستان که احتمالا از طایفه خزرج است و یا داستان را به سود آنان بازگو می کند، می خواهد حشمت قوم خود را در دیده پیغمبر (ص) بیش از رقیبان خود (تیره اوس) بنمایاند.
اختلافی که بین چگونگی کشته شدن اسیران دیده می شود نیز در خور توجه است. ابن اسحاق می گوید: همه را در کنار خندق سر بریدند» و واقدی می گوید: «اسیران را بر خانه های اوس پخش کردند تا آنان با کشتن ایشان اطاعت خود را به پیغمبر (ص) نشان دهند». این ها نکاتی است که متتبع دقیق را از پذیرفتن آن چه شهرت یافته است باز می دارد و یا به تردید می افکند. از این ها گذشته ما سیرت پیغمبر (ص) را در جنگ های پیش از بنی قریظه و پس از آن دیده ایم. او همیشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و کشتار مقدم می داشته است. بر فرض که پیمان شکنی بنی قریظه او را چنان آزرده باشد که این خصلت انسانی را اعمال نکند (و چنین فرضی تحقق یافتنی نیست) از آغاز ورود به مدینه رفتارش با دو تیره اوس و خزرج پیوسته چنان بود که تمایل هر دو جانب را به یک اندازه رعایت می کرد.
بنابراین بعید به نظر می رسد که در چنین موردی تبعیض قایل شود و یا دستوری دهد که به تبعیض بگراید. داوری کردن رئیس تیره اوس در این باره و دادن حکمی که مبدأ تشریع گردد، خود در خور توجه است.
آن چه به واقع نزدیکتر می نماید این است که هم چشمی اوس و خزرج که با آمدن پیغمبر (ص) به یثرب رفته رفته کم شد، با مرگ آن حضرت (ص) از نو زنده شد. نخستین نشانه این اختلاف در سقیفه بنی ساعده آشکار شد. سپس همین که معاویه بر امارت مسلمانان دست انداخت و قریش و مهاجران به آرزوی دیرین خود رسیدند، به امر او، کوشش تاریخ نویسان و شاعران مصرف تحقیر انصار و مردم مدینه گردید. یکی از راه های درهم کوبیدن انصار این بود که کینه دیرینه اوس و خزرج از نو زنده شود. از آن پس در سراسر حکومت بنی امیه داستان جنگ های دوره پیامبر(ص) و احتمالا اخبار دوره خلافت تا سال چهلم هجری دستکاری شده و آنجا که به سود انصار بود، دگرگون گشته است. در پذیرش اسناد قرن اول و دوم تنها به نقل راویان نباید بسنده کرد بلکه هر روایت را باید با دیگر شاهدها و قرینه های خارجی مقابله نمود. در مورد یهودیان بنی قریظه قرینه های خارجی وقوع چنان گشتار دسته جمعی را رد می کند .
به نظر می رسد داستان بنی قریظه سالها پس از تاریخ واقعه و هنگامی که نسل حاضر در آن محاصره بر افتاد، به وسیله داستان گویی که از تیره خزرج بوده دست کاری شده و به تحریر در آمده باشد تا بدین وسیله نشان دهند که حرمت طایفه اوس نزد پیغمبر (ص) به اندازه طایفه خزرج نبود و برای همین است که پیغمبر (ص) هم پیمان های خزرج را نکشت، اما هم پیمان های اوس را گردن زد و نیز خواسته است نشان دهد که رئیس قبیله اوس جانب هم پیمان های خود را رعایت نکرده است (ر.ک: تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، ص 72 تا 75، چاپ دوم، 1363، ستاد انقلاب فرهنگی، مرکز نشر دانشگاهی).
بر این اساس، ایشان کشتار 700 نفر را باور ندارند و این کشتار را ساختگی می دانند. البته در اصل جنگ بنی قریظه تردید ندارند چون اصل جنگ و شکست یهودیان بنی قریظه تردید ناپذیر است.
در کتاب «تاریخ اسلام، عصر رسالت»آمده است: «با دقت در سرگذشت سراسر خیانت بنی قریظه آشکار خواهد شد که مسأله پیامبر (ص) با آنان، مسأله اسلام و یهودیت نیست بلکه مسأله اسلام و خیانت و پیمان شکنی است. برخورد بزرگوارانه رسول خدا (ص) با دو طایفه «بنی قینقاع» و «بنی نضیر» و همچنین یهودیان «خیبر» و «وادی القری» و انعقاد قرارداد مسالمت آمیز با خود بنی قریظه مؤید این مطلب است».
بنابراین دستاویز قرار دادن این عمل از ناحیه دشمنان اسلام به عنوان ضدیت اسلام با یهود، ناشی از عدم شناخت صحیح آنان از اسلام و سیره پیامبر (ص) و یا غرض ورزی است و نیز استبعاد و تردید برخی از نویسندگان (دکتر سید جعفر شهیدی در تاریخ تحلیلی اسلام) نسبت به صحت اصل قضیه قبل، کوچک شمردن خیانت بزرگ بنی قریظه در نبرد سرنوشت سازی است که به تعبیر رسول خدا (ص)تمامی ایمان را در برابر تمامی کفر قد برافراشته بود و یهود پشتیبان کفر بود و نیز فراموش کردن جنایات آنان در دو غزوه «احد» و «احزاب» و عدم توجه به موضع کینه توزانه و انعطاف ناپذیر آنان در برابر حق است. چنانچه نمونه این نسل کینه توز و سرسخت در برابر اسلام را امروز در فرزند خلف بنی قریظه، اسرائیل و دیگر صهیونست های پراکنده در جهان می بینیم.
داستان خیانت و کیفر بنی قریظه را علاوه بر تمامی مورخان، محدثان، مفسران و دانشمندانی همچون مرحوم «مفید»، «ابن شهر آشوب»، «قمی»، «طبرسی»، «علامه مجلسی» و از معاصران «علامه طباطبایی» در کتاب های خود آورده اند. بنابراین جایی برای توجیه و یا در اصل کیفر باقی نخواهد ماند (ص 138).
همانطور که گذشت، کسی در اصل جنگ و در اصل کیفر، تردید ندارد بلکه در رقم کشته شده ها، برخی تردید کرده اند وگرنه کاری که بنی قریظه کردند، نمی توانست بی کیفر باشد. و تردید در رقم کشته ها بعید نیست و به طور متعارف، در ذکر ارقام مبالغه صورت می گیرد و در هر صورت اگر کسی ماجرای جنگ احزاب را درست بررسی بکند و خطری را که از سوی بین قریظه متوجه دین اسلام شد در نظر بگیرد، در کیفر دادن به بنی قریظه تردید نمی کند و در کیفر، آن چه مهم است، کشتن رزمندگان آنهاست، آنهایی که می توانند شمشیر بزنند.
در المیزان، ج 16، ص 302، س 21 دارد که پیامبر (ص) رزمندگان آنان را کشت و اضافه می کند که به گمان بعضی رزمندگان آنان 600 نفر بودند و برخی گفته اند از آنان 450 نفر کشده شد و 750 اسیر شد (المیزان، ج 16، ص302،بحث روائی مربوط به آیات 9 تا 27 سوره احزاب، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی ماجرای جنگ خندق و بنی قریظه را آورده است).
توجه داشته باشیم که یکی از خطرناک ترین جنگ ها، جنگ خندق بود و اگر کوچک ترین غفلتی صورت می گرفت، همه مسلمانان و دین اسلام نابود می شد. جنگ خندق را یهودیانی که از مدینه رفته بودند، راه انداختند. آنان بودند که همه قبایل را بر ضد مسلمانان بسیج کردند. اینها بودند که قریش را به جنگ با پیامبر (ص) و مسلمانان آوردند. نیروهای دشمن با ده هزار نفر به مدینه حمله آوردند و مدینه را محاصره کردند. در این اوضاع و شرایط خطرناک، ناگهان بنی قریظه پیمان خود را شکستند و به دشمن پیوستند و اگر نقشه پیامبر (ص) در کار نبود نیروهای دشمن از طریق قلعه بنی قریظه داخل شهر می شدند و کسی را زنده نمی گذاشتند.
بنی قریظه پنهانی همکاری خود را با دشمن اعلام کردند و قرار گذاشتند در فلان روز در قلعه باز شود و دشمنان پیامبر (ص) از آنجا وارد مدینه بشوند. ولی پیامبر خدا (ص) نقشه ای را پیاده کرد که آنان نتوانستند همکاری بکنند و پس از آن که دشمن از اطراف مدینه رفت و به سوی مکه رهسپار شد، خداوند پیامبر (ص) را مأمور کرد که حساب خود را با بنی قریظه پاک بکند و چنین هم شد و در حقیقت بنی قریظه دشمن داخلی بود و در شرایطی که دشمن خارجی هر لحظه تهدید می کند، نمی توان به دشمن داخلی اجازه ماندن داد (ر.ک: المیزان، ج 16، ص 298 تا چگونگی خنثی سازی نقشه دشمن توسط پیامبر (ص)).
آنچه مسلم است این است که پیامبر خدا (ص) پیامبر رحمت و مهربانی بود و تا کارد به استخوان نمی رسید، کسی را اعدام نمی کرد و کشته شدن هفتصد نفر که اگر این رقم درست باشد، شگفت آور نیست.
ثانیا: خیانت از سوی یهودیان بنی قریظه بود که پیمان شکستند و پیامبر(ص) نیز در مورد آنها تصمیمی نگرفت بلکه خود آنها سعد بن معاذ را که همپیمان آنان بود برای قضاوت انتخاب کردندو سعد تصمیم گرفت که مردان جنگی آنان گردن زده شود و زنانشان به اسارت گرفته شود. بنابر این می بینیم که دخالتی از سوی پیامبر در این مورد نبوده است و اگر اشکال شود که چرا پیامبر (ص) جلوی این تصمیم را نگرفت باید گفت در این صورت دیگر هیچ قضاوتی از مسلمانان قابل پذیرش نبود و به نوعی حکم سعد معاذ و به دنبال آن احکام دیگر هم سست و بی اثر می شدند.
ثالثا: اشکالاتی که ما به این گزارش تاریخی وارد می کنیم در تعداد افراد و نیز مکان گردن زدن آنها و… است که در تاریخ به طور یکسان ذکر نشده است و این نشان از دستکاری و یا حداقل دقیق نقل نکردن تاریخ است. (می دانیم که نگارش تاریخ مسلمانان در دروه بنی امیه و بنی عباس تحت تأثیر عقاید افراد یهودی مثل وهب بن منبه بوده است و اسرائیلیات زیادی در متون دینی اسلام از آنها برجای مانده است) بنابراین شما می بینید اما در کتب۴۰ – ۴۰۰-۶۰۰ -۷۰۰ -۸۰۰ – ۹۰۰ را ذکر کرده اند. احمد بن حنبل و ترمذی و ابن حبان و نسایی تعداد کشته شدگان را به روایت جابر بن عبدالله انصاری چهارصد نفر ذکر کرده اند. موسی بن عقبه صاحب المغازی و ابن عبدالبر آنرا ۶۰۰ نفر ذکر کرده اند. که این تشویش تعداد افراد، ما را در مورد این قضیه به تردید می اندازد. از دیگر سو در مورد مکان گردن زدن بنی قریظه نیز آمده است: ۱- اسیران بنی قریظه به مدینه آورده شدند و در خانه بنت الحارث زنی از بنی النجار نگه داشته شدند و تعدادی دیگر در خانه اسامه بن زید بودند. ۲ – محل کشتن انها در بازار مدینه بود. ۳- آنها را در بازار دفن کردند و… نشان از این دارد که در مورد مکان آنها نیز اتفاق نظر نیست و تردید ما را می افزاید. گذشته از این در مورد کسانی که مامویت کشتن افراد را داشتند گفت شده است که تنها دو نفر بودند، به نظر شما عقلاً آیا امکان این است که دو نفر در یک نیم روز بتوانند ششصد نفر را گردن بزنند؟
از دیگر سو یهود مدینه و بنی قریظه تا مدتهای بسیار بعد از این واقعه در مدینه زندگی می کردند و واقدی و ابن حزم و محمد بن اسحاق و دیگران آن را ذکر کرده اند. حال به نظر می رسد با کشته شدن 700 نفر از مردان آنها و یا تمام مردان آنها دیگر نباید از آنها اسمی از آنها و زندگانیشان در تاریخ آورده شود در حالی که می بینیم، بنی قریظه پس از این در مدینه ادامه حیات داشتند.
رابعا: در تاریخ آمده است که وقتی که تعدادی از مردان جنگی بنی قریظه گردن زده شدند، بلال حبشی زن و فرزندان آنها از کنار اجساد کشته شدگان عبور داد. وقتی این خبر به پیامبر(ص) رسید، بلال را سرزنش نموده و فرمودند: چرا داغ آنها را دوباره تازه کردی و چرا آنها را از کنار اجساد عزیزانشان عبور دادی! حال با این توصیف و حرمت نگه داری پیامبر نسبت به خانواده یهودیان آیا به نظر نمی رسد که تعداد بالای کشته شدگان، اغراق تاریخ باشد؟
خامسا: باتوجه به خصومت دشمنان با امیرالمومنین(ع) و شیعیان ( چه مسلمانان از جمله بنی امیه و بنی عباس و چه غیرآنان)، به نظر شما چرا آنها در دوره ی خود به این ماجرا اشاره نکردند و از آن در جهت منافع خود بهره برداری نکردند و برای از بین بردن فضلیت امام علی(ع) و نشان دادن چهره ای کریه از او دست به دامان این حادثه نشده اند؟ پس بنابر اصول عقلی به نظر می رسد که واقدی وقتی این خبر را در قرون بعد نقل می کند، کمی با اغراق و اغراض زمانه خود بدان می پردازد.
1 ـ اولاً سخنان امام خمینی (ره) که به آن اشاره کردید، از طرف خود نمیگویند بلکه حرف خود را با قید چنانچه نقل شده و یا شبیه آن بیان میکنند و ایشان معصوم نیستند و حرف ایشان دلیل بر درستی این خبر نمیتواند باشد. در مسائل تاریخی که تخصص ایشان نیست نباید انتظار یک مورخ و تاریخدان را داشت، تخصص ایشان در فقه، اصول، فلسفه و عرفان نظری و… بوده و در جزئیات مباحث تاریخ اسلام، متخصص نبوده اند .
2 ـ ملاک اصلی قضاوت وقایع تاریخی، جنگها و… کتابهای تاریخی و آن هم بر مبنای تحلیل تاریخ است، بنابراین شاید یک موضوع از نظر چند مورخ هم ثابت شده باشد ولی با معیارهای تحلیل تاریخ مثل شرایط زمانی، مکانی و ادوات نظامی و یا مبانی عقلی سازگار نباشد. (که البته تحلیل تاریخ کار محققین رشته تاریخ است)
3 ـ شرایط هر جریان تاریخی باید در زمان خود (در زمان آن رویداد) تحلیل شود نه با شرایط امروزی بنابراین برای مثال شاید شکست هخامنشیان از لشکر روم توجیه پذیر نباشد ولی وقتی در زمان خود تحلیل شود، خواهیم دید چاره ای جز شکست نداشتند.
به هر حال با درنظر گرفتن نکات فوق در مورد سوال شما باید گفت:
اولا: برخی از نویسندگان داستان اعدام هفتصد نفر از یهودیان «بنی قریظه» را نپذیرفته اند. آقای دکتر سید جعفر شهیدی در کتاب «تاریخ تحلیلی اسلام» درباره جنگ با یهودیان بنی قریظه و کشته شدن مردان آنها و درستی و یا نادرستی کشتار آنان می گوید: «پایان جنگ احزاب آن چنان که برای مسلمانان امید بخش بود، برای مکه مصیبت های فراوانی به بار آورد، مسلم شد که بازرگانان قریش بازار مدینه را برای همیشه از دست داده اند. به علاوه قدرت مدینه، راه بازرگانی مکه به سوریه را به خطر انداخته است و بازرگانان قریش دیگر نمی توانند آسوده به کار خود مشغول باشند. موقعیت فرماندهی ابوسفیان در نظر قریش متزلزل شد. حشمت قریش در دیده دیگر قبیله ها در هم شکست. پدید آمدن حوادث غیرمنتظره ه سپاهی بدان بزرگی را از دروازه های شهر ناکام برگرداند، بعضی عرب های بدوی را نسبت به اسلام متمایل ساخت و یقین کردند نیروی خارق العاده ای مسلمانان را یاری می کند و پس از این جنگ بود که جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد.پس از پایان نبرد احزاب، پیغمبر (ص) به سر وقت یهود بنی قریظه رفت. این یهودیان به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمی کردند در امان بودند اما آنان در جنگ احزاب به دشمنان اسلام متحد شدند. معلوم بود که باید خطر این دسته نیز آسان گرفته نشود. پیغمبر (ص) به سر وقت ایشان رفت و آنان را محاصره کرد. سرانجام پس از بیست و پنج روز شب تسلیم شدند. قبیله «اوس» که با بنی قریظه پیمان داشتند به پیغمبر (ص) گفتند: «بنی قریظه، هم پیمان های ما هستند و از کاری که کرده اند پشیمان شده اند. با هم پیمان های ما هم مانند هم پیمان های خزرج رفتار کن».پیغمبر (ص) داوری اسیران بنی قریظه را به «سعد بن معاذ» رئیس قبیله اوس واگذار کرد. بنی قریظه نیز رضا دادند. سعد از بنی قریظه پرسید: «آیا به داوری او گردن می نهند»؟ آنان گفتند: «آری». سپس رو به سویی کرد که پیغمبر (ص) نشسته بود و گفت: «از جانب حاضران این سو نیز داور هستم»؟ پیغمبر (ص) گفت: «آری». سعد گفت: «رأی من این است که مردان آنان کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند».بر طبق داوری سعد، خندق ها کندند و مردان بنی قریظه را کنار آن خندق گردن زدند».در حالی که «ابن اسحاق» پایان داستان بنی قریظه را چنین نوشته و «طبری» هم عین نوشته او را در کتاب خود آورده است.
«واقدی» متوفی 207 هجری صورت دیگری را نیز ضبط کرده و عبارت او مضطرب است. وی از یک سو می نویسد: «خندقی کندند و اسیران را دسته دسته به کنار آن خندق بردند و علی (ع) و زبیر آنان را گردن زدند» و از سوی دیگر می نویسد: «سعد بن عباده و حباب بن منذر نزد نزد پیغمبر (ص) آمدند و گفتند: طایفه اوس که هم پیمانان بنی قریظه هستند کشتن آنان را ناخوش می دارند. سعد بن معاذ گفت: چنین نیست. هر کس از اوس این کار را خوش ندارد خدا از او خوشنود نباشد. سپس پیغمبر (ص) را گفت: این اسیران را به خانه های اوس قسمت کن و صاحب هر خانه مؤظف باشد اسیر خود را گردن بزند و نخستین دسته را به خانه من بفرست و پیغمبر (ص) چنین کرد.
این داستان که در هاله ای از ابهام و بلکه تاریکی قرار گرفته؛ در قرن اخیر دستاویزی برای شرق شناسان مخصوصا یهودیان اسلام شناس شده است. حقیقت داستان چیست؟ آیا علی (ع) در یک روز یا نیمی از روز هفتصد تن را به دست خود گردن زد؟ باور کردن این خبر بدین صورت دشوار است. نخست چیزی که ما را به تردید می اندازد شمار کشته شدگان است که آن را ششصد، هفتصد، هشتصد تا نهصد تن نوشته اند. این نهصد تن را یک تن یا دو تن در یک روز چگونه سر بریدند؟ نهصد تن مرد بالغ در قومی به طور تقریب نشانه چهار هزار انسان یا بیشتر است. آیا شمار بنی قریظه بدین عدد می رسید؟ مگر در آن روزگار در مدینه و پیرامون آن چند هزار تن زندگی می کردند که تنها چهار هزار تن در آبادی های بنی قریظه ساکن باشند؟ داستان کشتار یهودیان بنی قریظه از آغاز بر اساس هم چشمی های اوس و خزرج بنیاد شده است. اوس به پیغمبر (ص) گفتند: «با هم پیمان های ما نیز مانند هم پیمان های خزرج رفتار کن و اسیران را به ما ببخش». پیغمبر (ص) نپذیرفت و داوری را به عهده سعد بن معاذ انداخت. در این نقل گوینده داستان که احتمالا از طایفه خزرج است و یا داستان را به سود آنان بازگو می کند، می خواهد حشمت قوم خود را در دیده پیغمبر (ص) بیش از رقیبان خود (تیره اوس) بنمایاند.
اختلافی که بین چگونگی کشته شدن اسیران دیده می شود نیز در خور توجه است. ابن اسحاق می گوید: همه را در کنار خندق سر بریدند» و واقدی می گوید: «اسیران را بر خانه های اوس پخش کردند تا آنان با کشتن ایشان اطاعت خود را به پیغمبر (ص) نشان دهند». این ها نکاتی است که متتبع دقیق را از پذیرفتن آن چه شهرت یافته است باز می دارد و یا به تردید می افکند. از این ها گذشته ما سیرت پیغمبر (ص) را در جنگ های پیش از بنی قریظه و پس از آن دیده ایم. او همیشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و کشتار مقدم می داشته است. بر فرض که پیمان شکنی بنی قریظه او را چنان آزرده باشد که این خصلت انسانی را اعمال نکند (و چنین فرضی تحقق یافتنی نیست) از آغاز ورود به مدینه رفتارش با دو تیره اوس و خزرج پیوسته چنان بود که تمایل هر دو جانب را به یک اندازه رعایت می کرد.
بنابراین بعید به نظر می رسد که در چنین موردی تبعیض قایل شود و یا دستوری دهد که به تبعیض بگراید. داوری کردن رئیس تیره اوس در این باره و دادن حکمی که مبدأ تشریع گردد، خود در خور توجه است.
آن چه به واقع نزدیکتر می نماید این است که هم چشمی اوس و خزرج که با آمدن پیغمبر (ص) به یثرب رفته رفته کم شد، با مرگ آن حضرت (ص) از نو زنده شد. نخستین نشانه این اختلاف در سقیفه بنی ساعده آشکار شد. سپس همین که معاویه بر امارت مسلمانان دست انداخت و قریش و مهاجران به آرزوی دیرین خود رسیدند، به امر او، کوشش تاریخ نویسان و شاعران مصرف تحقیر انصار و مردم مدینه گردید. یکی از راه های درهم کوبیدن انصار این بود که کینه دیرینه اوس و خزرج از نو زنده شود. از آن پس در سراسر حکومت بنی امیه داستان جنگ های دوره پیامبر(ص) و احتمالا اخبار دوره خلافت تا سال چهلم هجری دستکاری شده و آنجا که به سود انصار بود، دگرگون گشته است. در پذیرش اسناد قرن اول و دوم تنها به نقل راویان نباید بسنده کرد بلکه هر روایت را باید با دیگر شاهدها و قرینه های خارجی مقابله نمود. در مورد یهودیان بنی قریظه قرینه های خارجی وقوع چنان گشتار دسته جمعی را رد می کند .
به نظر می رسد داستان بنی قریظه سالها پس از تاریخ واقعه و هنگامی که نسل حاضر در آن محاصره بر افتاد، به وسیله داستان گویی که از تیره خزرج بوده دست کاری شده و به تحریر در آمده باشد تا بدین وسیله نشان دهند که حرمت طایفه اوس نزد پیغمبر (ص) به اندازه طایفه خزرج نبود و برای همین است که پیغمبر (ص) هم پیمان های خزرج را نکشت، اما هم پیمان های اوس را گردن زد و نیز خواسته است نشان دهد که رئیس قبیله اوس جانب هم پیمان های خود را رعایت نکرده است (ر.ک: تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، ص 72 تا 75، چاپ دوم، 1363، ستاد انقلاب فرهنگی، مرکز نشر دانشگاهی).
بر این اساس، ایشان کشتار 700 نفر را باور ندارند و این کشتار را ساختگی می دانند. البته در اصل جنگ بنی قریظه تردید ندارند چون اصل جنگ و شکست یهودیان بنی قریظه تردید ناپذیر است.
در کتاب «تاریخ اسلام، عصر رسالت»آمده است: «با دقت در سرگذشت سراسر خیانت بنی قریظه آشکار خواهد شد که مسأله پیامبر (ص) با آنان، مسأله اسلام و یهودیت نیست بلکه مسأله اسلام و خیانت و پیمان شکنی است. برخورد بزرگوارانه رسول خدا (ص) با دو طایفه «بنی قینقاع» و «بنی نضیر» و همچنین یهودیان «خیبر» و «وادی القری» و انعقاد قرارداد مسالمت آمیز با خود بنی قریظه مؤید این مطلب است».
بنابراین دستاویز قرار دادن این عمل از ناحیه دشمنان اسلام به عنوان ضدیت اسلام با یهود، ناشی از عدم شناخت صحیح آنان از اسلام و سیره پیامبر (ص) و یا غرض ورزی است و نیز استبعاد و تردید برخی از نویسندگان (دکتر سید جعفر شهیدی در تاریخ تحلیلی اسلام) نسبت به صحت اصل قضیه قبل، کوچک شمردن خیانت بزرگ بنی قریظه در نبرد سرنوشت سازی است که به تعبیر رسول خدا (ص)تمامی ایمان را در برابر تمامی کفر قد برافراشته بود و یهود پشتیبان کفر بود و نیز فراموش کردن جنایات آنان در دو غزوه «احد» و «احزاب» و عدم توجه به موضع کینه توزانه و انعطاف ناپذیر آنان در برابر حق است. چنانچه نمونه این نسل کینه توز و سرسخت در برابر اسلام را امروز در فرزند خلف بنی قریظه، اسرائیل و دیگر صهیونست های پراکنده در جهان می بینیم.
داستان خیانت و کیفر بنی قریظه را علاوه بر تمامی مورخان، محدثان، مفسران و دانشمندانی همچون مرحوم «مفید»، «ابن شهر آشوب»، «قمی»، «طبرسی»، «علامه مجلسی» و از معاصران «علامه طباطبایی» در کتاب های خود آورده اند. بنابراین جایی برای توجیه و یا در اصل کیفر باقی نخواهد ماند (ص 138).
همانطور که گذشت، کسی در اصل جنگ و در اصل کیفر، تردید ندارد بلکه در رقم کشته شده ها، برخی تردید کرده اند وگرنه کاری که بنی قریظه کردند، نمی توانست بی کیفر باشد. و تردید در رقم کشته ها بعید نیست و به طور متعارف، در ذکر ارقام مبالغه صورت می گیرد و در هر صورت اگر کسی ماجرای جنگ احزاب را درست بررسی بکند و خطری را که از سوی بین قریظه متوجه دین اسلام شد در نظر بگیرد، در کیفر دادن به بنی قریظه تردید نمی کند و در کیفر، آن چه مهم است، کشتن رزمندگان آنهاست، آنهایی که می توانند شمشیر بزنند.
در المیزان، ج 16، ص 302، س 21 دارد که پیامبر (ص) رزمندگان آنان را کشت و اضافه می کند که به گمان بعضی رزمندگان آنان 600 نفر بودند و برخی گفته اند از آنان 450 نفر کشده شد و 750 اسیر شد (المیزان، ج 16، ص302،بحث روائی مربوط به آیات 9 تا 27 سوره احزاب، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی ماجرای جنگ خندق و بنی قریظه را آورده است).
توجه داشته باشیم که یکی از خطرناک ترین جنگ ها، جنگ خندق بود و اگر کوچک ترین غفلتی صورت می گرفت، همه مسلمانان و دین اسلام نابود می شد. جنگ خندق را یهودیانی که از مدینه رفته بودند، راه انداختند. آنان بودند که همه قبایل را بر ضد مسلمانان بسیج کردند. اینها بودند که قریش را به جنگ با پیامبر (ص) و مسلمانان آوردند. نیروهای دشمن با ده هزار نفر به مدینه حمله آوردند و مدینه را محاصره کردند. در این اوضاع و شرایط خطرناک، ناگهان بنی قریظه پیمان خود را شکستند و به دشمن پیوستند و اگر نقشه پیامبر (ص) در کار نبود نیروهای دشمن از طریق قلعه بنی قریظه داخل شهر می شدند و کسی را زنده نمی گذاشتند.
بنی قریظه پنهانی همکاری خود را با دشمن اعلام کردند و قرار گذاشتند در فلان روز در قلعه باز شود و دشمنان پیامبر (ص) از آنجا وارد مدینه بشوند. ولی پیامبر خدا (ص) نقشه ای را پیاده کرد که آنان نتوانستند همکاری بکنند و پس از آن که دشمن از اطراف مدینه رفت و به سوی مکه رهسپار شد، خداوند پیامبر (ص) را مأمور کرد که حساب خود را با بنی قریظه پاک بکند و چنین هم شد و در حقیقت بنی قریظه دشمن داخلی بود و در شرایطی که دشمن خارجی هر لحظه تهدید می کند، نمی توان به دشمن داخلی اجازه ماندن داد (ر.ک: المیزان، ج 16، ص 298 تا چگونگی خنثی سازی نقشه دشمن توسط پیامبر (ص)).
آنچه مسلم است این است که پیامبر خدا (ص) پیامبر رحمت و مهربانی بود و تا کارد به استخوان نمی رسید، کسی را اعدام نمی کرد و کشته شدن هفتصد نفر که اگر این رقم درست باشد، شگفت آور نیست.
ثانیا: خیانت از سوی یهودیان بنی قریظه بود که پیمان شکستند و پیامبر(ص) نیز در مورد آنها تصمیمی نگرفت بلکه خود آنها سعد بن معاذ را که همپیمان آنان بود برای قضاوت انتخاب کردندو سعد تصمیم گرفت که مردان جنگی آنان گردن زده شود و زنانشان به اسارت گرفته شود. بنابر این می بینیم که دخالتی از سوی پیامبر در این مورد نبوده است و اگر اشکال شود که چرا پیامبر (ص) جلوی این تصمیم را نگرفت باید گفت در این صورت دیگر هیچ قضاوتی از مسلمانان قابل پذیرش نبود و به نوعی حکم سعد معاذ و به دنبال آن احکام دیگر هم سست و بی اثر می شدند.
ثالثا: اشکالاتی که ما به این گزارش تاریخی وارد می کنیم در تعداد افراد و نیز مکان گردن زدن آنها و… است که در تاریخ به طور یکسان ذکر نشده است و این نشان از دستکاری و یا حداقل دقیق نقل نکردن تاریخ است. (می دانیم که نگارش تاریخ مسلمانان در دروه بنی امیه و بنی عباس تحت تأثیر عقاید افراد یهودی مثل وهب بن منبه بوده است و اسرائیلیات زیادی در متون دینی اسلام از آنها برجای مانده است) بنابراین شما می بینید اما در کتب۴۰ – ۴۰۰-۶۰۰ -۷۰۰ -۸۰۰ – ۹۰۰ را ذکر کرده اند. احمد بن حنبل و ترمذی و ابن حبان و نسایی تعداد کشته شدگان را به روایت جابر بن عبدالله انصاری چهارصد نفر ذکر کرده اند. موسی بن عقبه صاحب المغازی و ابن عبدالبر آنرا ۶۰۰ نفر ذکر کرده اند. که این تشویش تعداد افراد، ما را در مورد این قضیه به تردید می اندازد. از دیگر سو در مورد مکان گردن زدن بنی قریظه نیز آمده است: ۱- اسیران بنی قریظه به مدینه آورده شدند و در خانه بنت الحارث زنی از بنی النجار نگه داشته شدند و تعدادی دیگر در خانه اسامه بن زید بودند. ۲ – محل کشتن انها در بازار مدینه بود. ۳- آنها را در بازار دفن کردند و… نشان از این دارد که در مورد مکان آنها نیز اتفاق نظر نیست و تردید ما را می افزاید. گذشته از این در مورد کسانی که مامویت کشتن افراد را داشتند گفت شده است که تنها دو نفر بودند، به نظر شما عقلاً آیا امکان این است که دو نفر در یک نیم روز بتوانند ششصد نفر را گردن بزنند؟
از دیگر سو یهود مدینه و بنی قریظه تا مدتهای بسیار بعد از این واقعه در مدینه زندگی می کردند و واقدی و ابن حزم و محمد بن اسحاق و دیگران آن را ذکر کرده اند. حال به نظر می رسد با کشته شدن 700 نفر از مردان آنها و یا تمام مردان آنها دیگر نباید از آنها اسمی از آنها و زندگانیشان در تاریخ آورده شود در حالی که می بینیم، بنی قریظه پس از این در مدینه ادامه حیات داشتند.
رابعا: در تاریخ آمده است که وقتی که تعدادی از مردان جنگی بنی قریظه گردن زده شدند، بلال حبشی زن و فرزندان آنها از کنار اجساد کشته شدگان عبور داد. وقتی این خبر به پیامبر(ص) رسید، بلال را سرزنش نموده و فرمودند: چرا داغ آنها را دوباره تازه کردی و چرا آنها را از کنار اجساد عزیزانشان عبور دادی! حال با این توصیف و حرمت نگه داری پیامبر نسبت به خانواده یهودیان آیا به نظر نمی رسد که تعداد بالای کشته شدگان، اغراق تاریخ باشد؟
خامسا: باتوجه به خصومت دشمنان با امیرالمومنین(ع) و شیعیان ( چه مسلمانان از جمله بنی امیه و بنی عباس و چه غیرآنان)، به نظر شما چرا آنها در دوره ی خود به این ماجرا اشاره نکردند و از آن در جهت منافع خود بهره برداری نکردند و برای از بین بردن فضلیت امام علی(ع) و نشان دادن چهره ای کریه از او دست به دامان این حادثه نشده اند؟ پس بنابر اصول عقلی به نظر می رسد که واقدی وقتی این خبر را در قرون بعد نقل می کند، کمی با اغراق و اغراض زمانه خود بدان می پردازد.