این حرف برای همه ائمه مصداق ندارد در خصوص امام حسن مجتبی(ع) و امام جواد(ع) بطور گذرا و مختصر باید بگوییم:
1- در جریان ازدواج امام حسن با جعده آمده که امیرالمومنین(ع) دختر سعید بن قیس(برادر اشعث) را برای امام حسن خواستگاری نمود، وقتی اشعث از این جریان مطلع شد نزد سعید رفت و او را از این کار منصرف نموده و دختر سعید را به عقد پسر خود درآورد، بعد از آن نزد امیرالمومنین آمد و اعلام کرد که دختری را که برای حسن خواستگاری نموده اید زن پسر من است. در آنجا با اصرار دختر خود را به عقد امام حسن درآورد.(ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی،ص ۲۷) در منابع، فرزندی از جعده برای امام حسن گزارش نشده است.
در بیشتر منابع شیعی آمده است که معاویه با وعده مالِ بسیار و ازدواج با یزید، جعده را تطمیع کرد تا شوهرش، امام حسن مجتبی(ع) را که در آن زمان خانه نشین شده بود زهر دهد و او نیز به طمع ثروت زیاد و عروس خلیفه وقت شدن چنین کرد و بر اثر آن امام را به شهادت رساند (برای نمونه رجوع کنید به مفید، ج ۲، ص ۱۶؛ ابنشهر آشوب، ج ۳، ص ۲۰۲؛ اربلی، ج ۲، ص ۱۳۸ـ۱۳۹؛ طبرِسی ج ۲، ص ۱۳)
پس از کارگر افتادن زهر، معاویه به وعده مالی که به جعده داده بود وفا کرد، ولی به ازدواج او با یزید رضایت نداد (ابوالفرج اصفهانی، ص ۴۸) و به او گفت که میترسد فرزندش، یزید، را نیز مانند حسن بن علی به قتل برساند (رجوع کنید به مسعودی، ج ۳، ص ۱۸۲؛ طبرسی، همانجا). بنا به نقل بعضی از منابع نیز، سم دادن جعده به امام حسن علیهالسلام، به تحریک و دستور یزید بن معاویه بوده است (رجوع کنید به ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۱۱، به نقل از مدائنی؛ ابنکثیر).
2- ازدواج امام جواد(ع) با ام فضل دختر مامون در واقع با زور و اجبار مأمون اتفاق افتاد و امام جواد علیه السلام امکان مخالفت نداشتند و چون مأمون همان طور که امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانده بود، جان امام جواد علیه السلام را هم به نوعی تهدید میکرد. پس آن حضرت ناچار به این ازدواج شدند. حتی ایشان در آن زمان به سن بلوغ هم نرسیده بودند. اما مأمون با اصرار و به ستوه درآوردن حضرت، ایشان را وادار به ازدواج با دخترش کرد.
درست است که مأمون، امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانده اما نباید فراموش کرد که او شخص اول حکومت و خلافت است و قدرت فراوانی دارد و مخالفت با او و رد کردن پیشنهادش به معنای مقابله با او و ایستادن در برابر اوست. به عبارت دیگر امام جواد علیه السلام اگر بیشتر در برابر این ازدواج مقاومت میکردند و نمیپذیرفتند، در حقیقت دشمنی خود و مخالفت صریح خود با خلیفه را نشان میدادند.
رد کردن دستور خلیفه به معنای دشمنی با او بود و بهانهای به دست مأمون میداد که با امام جواد علیه السلام مقابلهای سخت داشته باشد. لذا امام جواد علیه السلام چارهای نداشتند جز اینکه این پیشنهاد را بپذیرند. البته همان طور که اشاره شد، دختر مأمون تنها همسر امام علیه السلام نبود. امام ازدواج دیگری هم داشتند و امام هادی علیه السلام از همسر دیگر امام جواد علیه السلام به دنیا آمدند و دختر مأمون که در نهایت قاتل امام جواد علیه السلام هم شد، شایستگی این را پیدا نکرد که از امام جواد علیه السلام دارای فرزند شود.
خوب است اینجا در مورد علم امامان(ع) نکاتى را باید مد نظر قرار داد:
یکم. پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) در مسائل عادى، فردى و امور اجتماعى، موظّف به استفاده از علم عادى بوده اند.
از این رو همواره در این گونه مسائل، از طرق معمولى تحقیق و کسب آگاهى نموده و بر اساس برآیندهاى آن عمل مى کردند. سر این مسأله نیز آن است که آنان الگوى بشریت اند و اگر در مسیر زندگى و حرکت هاى اجتماعى، راهى غیر از این بپویند، دیگر جنبه اسوه بودن خود را از دست خواهند داد و جهانیان به بهانه آن که آنان با علم لدنى عمل مى کرده اند، از حرکت هاى سازنده، انقلابى و اصلاحى باز خواهند ایستاد.
دوم. برخى بر این عقیده اند که علم غیب براى پیامبر(ص) و امامان(ع) شأنى است؛ یعنى، چنان نیست که همواره هر چیزى را بالفعل بدانند؛ بلکه اگر بخواهند از طریق غیبى بدانند، خواهند دانست و یا اگر خدا بخواهد، علم چیزى را در اختیار آنان قرار خواهد داد.
سوم. علم غیب گاهى به واقع محتوم و تغییر ناپذیر تعلق مى گیرد. بنابراین بعضى از چیزهایى که پیامبر(ص) و امامان(ع) از طریق غیبى مى دانند، همان چیزى است که حتما واقع خواهد شد؛ مانند کسى که از عمارت بسیار بلندى پرتاب گردیده و در بین راه مى داند که به سرعت به زمین اصابت خواهد کرد. این گونه آگاهى چیزى نیست که با آن بتوان تغییرى ایجاد نمود و سرنوشت چیزى را تغییر داد. به عبارت دیگر، گاهى علم به صورت تعلیقى و شرطى است؛ مثل اینکه انسان بداند اگر از منزل بیرون رود تصادف خواهد کرد. این قضیه اى شرطى است و فرد ممکن است با بیرون نرفتن از منزل، خود را حفظ کند؛ ولى اگر بداند که در روز معینى فلان حادثه براى او اتفاق خواهد افتاد و چیزی اختیاری در دگرونی آن دخیل نیست، آیا باز هم خواهد توانست از بروز آن جلوگیرى نماید؟ علم ائمه(ع) به کیفیت مرگ خود مى تواند از این نوع نیز تفسیر شود. چند پاسخ در این زمینه وجود دارد: پاسخ اول : هر چند ائمه (ع ) از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند ; اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمی آورد به همین دلیل علم غیب ائمه (ع ) از نحوه شهادت خود برای آنان تکلیف آور نیست .
امام بر اساس علم عادی خود میوه ای را پیش روی خود می بیند که مانعی از خوردن آن نیست و بر همین اساس تناول آن میوه جایز است اگر چه بر اساس علم غیب از مسموم بودن آن آگاهی دارد. برای علی (ع ) بر اساس علم عادی بشری شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری مانند سایر شبهاست به همین جهت به سمت مسجد حرکت می کند علم غیبی که به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد برای ایشان تکلیفی ایجاد نمی کند. برخی از کسانی که این پاسخ را ذکر کرده اند در تأیید این مطلب که ائمه (ع) بر اساس علم عادی خود مکلف هستند دو دلیل ذکر می کنند: 1- عمل بر اساس علم غیب با حکمت بعثت انبیا و نصب ائمه منافات دارد زیرا در این صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد; و سایر افراد بشر از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی از وظیفه خود سرباز خواهند زد. 2- عمل براساس علم غیر عادی موجب اختلال در نظام عالم هستی است زیرا مشیت و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است . به همین جهت پیامبر و ائمه (ع ) برای شفای بیماری خود و اطرافیان خویش از علم غیب استفاده نمی کردند شاید یکی از حکمت های ممنوع بودن تمسک به نجوم تسخیر جن و غیره برای غیب گویی و کشف غیر عادی حوادث آینده نیز همین اختلال در نظام عالم هستی باشد. (آیت الله لطف الله صافی , معارف دین , ج 1, ص 121)
پاسخ دوم : هر چند بر طبق روایات فراوان ائمه (ع ) نسبت به همه آنچه که در گذشته واقع شده و در آینده حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است علم و آگاهی دارند. (اصول کافی , ج 1, باب ان الائمه (ع ) یعلمون علم ما کان و ما یکون … و بحارالانوار, ج 16, باب 14) اما به موجب روایات متعدد دیگر که در زمینه علم غیب امام (ع ) آمده است , استفاده می شود که این علم به صورت بالفعل نیست , بلکه شأنی است یعنی هر گاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد. »اذا اراد الامام ان یعلم شیئا اعلمه الله ذالک ,هر گاه امام اراده کند که چیزی را بداند, خداوند او را آگاه خواهد کرد« (اصول کافی , ج 1, باب ان الائمه اذا شاؤو ان یعلموا علموا ; و بحارالانوار, ج 26, ص 56, روایات 117و 116) حاصل سخن این که علم غیب امام (ع ) شأنی است نه فعلی . بر اساس همین نکته ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود علم نداشته اند چون اراده نکرده اند که بدانند. (محمدرضامظفر, علم امام , ترجمه و مقدمه علی شیروانی , ص 73, قابل ذکر است علامه مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر می کند ولی آن را نمی پذیرد.)
پاسخ سوم : اساسا پیامبر اکرم و ائمه (ع ) تکالیف و وظایف مخصوص به خود دارند به همین جهت آنان در عین این که می دانستند در فلان جنگ دشمن غلبه خواهد کرد وظیفه داشته اند اقدام کنند ; یا می دانستند کاری که انجام می دهند منجر به شهادتشان خواهد شد, مثل خوردن میوه مسموم یا رفتن حضرت علی (ع ) به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان با این حال وظیفه داشته اند این کارها را انجام دهند و این اعمال هر چند برای ما به هلاکت انداختن نفس و حرام است اما برای آنان وظیفه ای مخصوص است مثل نماز شب که برای رسول اکرم (ص ) واجب بوده است اما برای سایر مسلمانها مستحب است . (علامه طباطبایی , المیزان , ج 18, ص 194, به عنوان یک قول نقل کرده اند)
پاسخ چهارم (از علامه طباطبایی ): جواب اساسی در این زمینه همین پاسخ های قبلی در صورتی که با این بیان تفسیر شوند, توجیه صحیحی پیدا می کنند. نکته اصلی در این پاسخ شناخت چگونگی علم غیب امام (ع ) است که متوقف بر ذکر چند مقدمه است . الف ) قضا و قدر الهی : قدر به معنای حد و اندازه است و مقصود از قدر الهی این است که خداوند برای هر پدیده و مخلوقی خصوصیات وجودی خاصی قرار داده است و تحت تأثیر علت خاصی آن را موجود می گرداند. یعنی پدید آمدن یک شی ئ از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگی های وجودی خاص , قدر آن شیء است حد و اندازه وجودی آن شیء است که خداوند برای آن قرار داده است. به تعبیر دیگر تقدیر الهی همان نظام علت و معلولی حاکم بر جهان هستی است که هر پدیده ای معلول علت خاصی است و قهرا اوصاف و خصوصیات وجودی اش نیز متناسب و بر آمده از همان علت است . قضا به معنای قطعی کردن , فیصله دادن و به انجام رساندن کاری است و مقصود از قضای الهی این است که خداوند به هر پدیده ای پس از تحقق علت تامه اش ضرورت وجود را اعطا کرده .
تحقق حتمی معلول به دنبال تحقق علت تامه قضای الهی است قضا و قدر الهی در حقیقت از شؤون خلق و ایجاد خداوند است و می توان آن را به صفت خالقیت برگرداند. ب ) علم الهی : علم الهی به قضا و قدر پدیده های عالم هستی تعلق می گیرد خداوند از ازل عالم است به این که چه پدیده ای با چه اوصاف و ویژگی هایی تحت تأثیر علت تامه اش موجود است باید توجه داشت که علم خداوند به پدیده های هستی علم با واسطه یعنی علم به صورت آن ها نیست بلکه خود پدیده ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند تعلق می گیرد به حقایق عالم هستی همان گونه که در متن واقع موجودند علم خداوند علم به واقع عینی است .
از سوی دیگر چون در مرتبه وجودی خداوند زمان و مکان معنی ندارد ; علم او به پدیده های عالم هستی در بستر زمان نیست بلکه گذشته و حال و آینده به صورت یک پارچه نزد او حاضر است اما برای ما که موجودات زمانی و محصور به زمان هستیم تحقق عینی حوادث و پدیده ها را از دریچه زمان می نگریم در گذشته نبوده و در آینده موجود خواهد شد بنابراین علم خداوند به مخلوقات خویش بدین معناست که : حقایق و حوادث هستی همراه با بستر زمانی شان (گذشته و حال و آینده ) به صورت یک جا در نزد خداوند حاضرند. به همین جهت این علم خداوند تأثیری در حوادث عالم ندارد و موجب تغییر آنها نمی تواند باشد چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عین واقع در نزد خداست یعنی علم خداوند تعلق می گیرد به مخلوقات و پدیده های علم خداوند به افعال اختیاری انسان نیز بر همین منوال است افعال اختیاری انسان نیز یکی از پدیده های عالم هستی , به همان گونه که در متن واقع موجودند.
عالم هستی است که بر اساس نظام علت و معلولی که حاکم بر جهان هستی تحت تأثیر علت تامه اش محقق می شود یکی از اجزاء علت تامه افعال انسان اراده است . علم خداوند به قضا و قدر افعال اختیاری انسان تعلق می گیرد و به همین جهت موجب جبر نیست یعنی خداوند از ازل به افعالی که بر اساس اراده و اختیار انسان از او صادر می شود علم دارد. و همانگونه که بیان شد علم الهی تعلق می گیرد به این واقعیات عینی همانگونه که در خارج موجودند و به همین جهت این علم موجب تغییر واقع عینی (تحقق فعل اختیاری به دنبال تحقق علت تامه اش نمی شود. ج ) علم امام : امام علاوه بر علم عادی که برای نوع بشر قابل تحصیل است از علم لدنی و خدادادی (علم غیب ) بهره مند است امام (ع ) به حسب علو رتبه وجودی اش با لطف و اذن الهی به سرچشمه علم الهی متصل می شود واز حقایق حوادث عالم همان گونه که در متن واقع هستند آگاه می شود یعنی علم غیب امام از سنخ علم الهی و اتصال به منبع علم الهی است و همان گونه که در علم الهی بیان شد این علم علم به واقع عینی است و معنی ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد
بر اساس علم غیب حقایق حوادث عالم از جمله افعال اختیاری خود امام همراه با علت تامه اش که علم عادی واراده از اجزاء این علت است نزد امام حاضر است این حضور بی واسطه عین معلوم و واقع عینی نزد امام است . بر این اساس امام حقیقت افعال اختیاری خود را مانند خوردن میوه مسموم یا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه از منظری بالاتر که همان منظر علم الهی است , می نگرد. به همین جهت از آن جا که علم غیب امام همانند علم الهی تأثیری در حوادث عالم ندارد چون به معنای حضور عین وقایع نزد عالم است امام (ع ) عکس العملی نشان نمی دهد و بر اساس عادی بشری خود عمل می کند. و نیز به همین علت این علم برای امام تکلیف آورد نیست چون علمی موجب تکلیف است که مکلف بتواند بر اساس آن علم منشأ تغییر و تأثیر باشد.
علاوه بر این وقتی امام با لطف و اذن الهی به مرتبه اعلای کمال و علو وجودی می رسد و با منبع علم الهی تماس پیدا می کند در اوج مقام فنای در ذات الهی است او در این مقام خود نمی بیند و خود نمی پسندد فقط خدا را می بیند و تنها مشیت الهی را می پسندد خواسته ای غیر از خواست و مشیت الهی ندارد در این مقام وقتی اراده و مشیت الهی را (بر اساس نظام علت و معلولی و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پدیده های هستی به دنبال علت تامه شان می یابد خواسته ای بر خلاف آن ندارد. »پسندد آنچه را جانان پسندد« به همین جهت تلاش برای تغییر این حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از این که تأثیری ندارد با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نیز سازگار نیست . با توجه به پاسخ چهارم , سایر پاسخ ها می توانند توجیه درستی پیدا کنند: پاسخ اول که ائمه (ع ) را مکلف به علم عادی می دانست نه بر اساس علم غیب با توجه به حقیقت علم غیب مستدل و موجه می شود زیرا روشن شد علم غیب امام از سنخ علم الهی است که علم به واقع عینی است و تأثیری در تغییر حوادث عالم ندارد لذا تکلیف آورد نیست . پاسخ دوم نیز با توجه به حقیقت علم امام کامل می شود زیرا این که علم غیب امام بالفعل نیست بلکه شأنی است یعنی هر گاه امام اراده کند که بداند می داند هر چند مطلب کاملا درستی است ; اما باز جای این سؤال باقی است که شاید ائمه با علم شأنی از کیفیت شهادت خود آگاه بوده اند یعنی اراده کرده اند که بدانند – که اتفاقا روایات متعددی دلالت بر علم ائمه به شهادتشان دارد. (اصول کافی , ج 1, ص 258, احادیث 1 تا 8) پاسخ کامل این است که علم غیب امام به نحوه شهادت خود, از سنخ علم الهی است که تأثیری در حوادث عالم ندارد هم چنین پاسخ سوم با همین تفسیر اگر توجیه شود صحیح خواهد بود زیرا: اگر مقصود از این که تکلیف ائمه با سایر افراد بشر متفاوت است این باشد که خداوند اصلا دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است یک دسته برای پیامبر(ص ) و امام و یک دسته برای سایر افراد بشر سخنی کاملا نادرست و غیر مطابق با واقع است .
تکالیف الهی بر اساس مصالح و مفاسدی که متوجه انسان است تشریع شده و همه افراد بشر از جمله پیامبر و امام در آن مشترکند به جز چند حکم خاصی که نبی اکرم داشته اند و به دلیل معتبر ثابت شده است . اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمه به نحوه شهادتشان چون از سنخ علم الهی است بر خلاف علوم عادی بشر تکلیف »وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت « را برای آنان به دنبال نمی آورد پاسخ صحیحی است که در گرو شناخت حقیقت علم الهی است که پاسخ چهارم به آن می پردازد.
در زمینه پاسخ چهارم می توانید به آثار زیر مراجعه کنید:
1- المیزان , ج 18, ص 192, ج 13, ص 74و 72, ج 19, ص 92, ج 12, ص 144, ج 4, ص 28 .
2- معنویت تشیع , علامه طباطبایی , مقاله علم امام , ص 215 3- در محضر علامه طباطبایی , محمد حسین رشاد, ص 121
1- در جریان ازدواج امام حسن با جعده آمده که امیرالمومنین(ع) دختر سعید بن قیس(برادر اشعث) را برای امام حسن خواستگاری نمود، وقتی اشعث از این جریان مطلع شد نزد سعید رفت و او را از این کار منصرف نموده و دختر سعید را به عقد پسر خود درآورد، بعد از آن نزد امیرالمومنین آمد و اعلام کرد که دختری را که برای حسن خواستگاری نموده اید زن پسر من است. در آنجا با اصرار دختر خود را به عقد امام حسن درآورد.(ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی،ص ۲۷) در منابع، فرزندی از جعده برای امام حسن گزارش نشده است.
در بیشتر منابع شیعی آمده است که معاویه با وعده مالِ بسیار و ازدواج با یزید، جعده را تطمیع کرد تا شوهرش، امام حسن مجتبی(ع) را که در آن زمان خانه نشین شده بود زهر دهد و او نیز به طمع ثروت زیاد و عروس خلیفه وقت شدن چنین کرد و بر اثر آن امام را به شهادت رساند (برای نمونه رجوع کنید به مفید، ج ۲، ص ۱۶؛ ابنشهر آشوب، ج ۳، ص ۲۰۲؛ اربلی، ج ۲، ص ۱۳۸ـ۱۳۹؛ طبرِسی ج ۲، ص ۱۳)
پس از کارگر افتادن زهر، معاویه به وعده مالی که به جعده داده بود وفا کرد، ولی به ازدواج او با یزید رضایت نداد (ابوالفرج اصفهانی، ص ۴۸) و به او گفت که میترسد فرزندش، یزید، را نیز مانند حسن بن علی به قتل برساند (رجوع کنید به مسعودی، ج ۳، ص ۱۸۲؛ طبرسی، همانجا). بنا به نقل بعضی از منابع نیز، سم دادن جعده به امام حسن علیهالسلام، به تحریک و دستور یزید بن معاویه بوده است (رجوع کنید به ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۱۱، به نقل از مدائنی؛ ابنکثیر).
2- ازدواج امام جواد(ع) با ام فضل دختر مامون در واقع با زور و اجبار مأمون اتفاق افتاد و امام جواد علیه السلام امکان مخالفت نداشتند و چون مأمون همان طور که امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانده بود، جان امام جواد علیه السلام را هم به نوعی تهدید میکرد. پس آن حضرت ناچار به این ازدواج شدند. حتی ایشان در آن زمان به سن بلوغ هم نرسیده بودند. اما مأمون با اصرار و به ستوه درآوردن حضرت، ایشان را وادار به ازدواج با دخترش کرد.
درست است که مأمون، امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانده اما نباید فراموش کرد که او شخص اول حکومت و خلافت است و قدرت فراوانی دارد و مخالفت با او و رد کردن پیشنهادش به معنای مقابله با او و ایستادن در برابر اوست. به عبارت دیگر امام جواد علیه السلام اگر بیشتر در برابر این ازدواج مقاومت میکردند و نمیپذیرفتند، در حقیقت دشمنی خود و مخالفت صریح خود با خلیفه را نشان میدادند.
رد کردن دستور خلیفه به معنای دشمنی با او بود و بهانهای به دست مأمون میداد که با امام جواد علیه السلام مقابلهای سخت داشته باشد. لذا امام جواد علیه السلام چارهای نداشتند جز اینکه این پیشنهاد را بپذیرند. البته همان طور که اشاره شد، دختر مأمون تنها همسر امام علیه السلام نبود. امام ازدواج دیگری هم داشتند و امام هادی علیه السلام از همسر دیگر امام جواد علیه السلام به دنیا آمدند و دختر مأمون که در نهایت قاتل امام جواد علیه السلام هم شد، شایستگی این را پیدا نکرد که از امام جواد علیه السلام دارای فرزند شود.
خوب است اینجا در مورد علم امامان(ع) نکاتى را باید مد نظر قرار داد:
یکم. پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) در مسائل عادى، فردى و امور اجتماعى، موظّف به استفاده از علم عادى بوده اند.
از این رو همواره در این گونه مسائل، از طرق معمولى تحقیق و کسب آگاهى نموده و بر اساس برآیندهاى آن عمل مى کردند. سر این مسأله نیز آن است که آنان الگوى بشریت اند و اگر در مسیر زندگى و حرکت هاى اجتماعى، راهى غیر از این بپویند، دیگر جنبه اسوه بودن خود را از دست خواهند داد و جهانیان به بهانه آن که آنان با علم لدنى عمل مى کرده اند، از حرکت هاى سازنده، انقلابى و اصلاحى باز خواهند ایستاد.
دوم. برخى بر این عقیده اند که علم غیب براى پیامبر(ص) و امامان(ع) شأنى است؛ یعنى، چنان نیست که همواره هر چیزى را بالفعل بدانند؛ بلکه اگر بخواهند از طریق غیبى بدانند، خواهند دانست و یا اگر خدا بخواهد، علم چیزى را در اختیار آنان قرار خواهد داد.
سوم. علم غیب گاهى به واقع محتوم و تغییر ناپذیر تعلق مى گیرد. بنابراین بعضى از چیزهایى که پیامبر(ص) و امامان(ع) از طریق غیبى مى دانند، همان چیزى است که حتما واقع خواهد شد؛ مانند کسى که از عمارت بسیار بلندى پرتاب گردیده و در بین راه مى داند که به سرعت به زمین اصابت خواهد کرد. این گونه آگاهى چیزى نیست که با آن بتوان تغییرى ایجاد نمود و سرنوشت چیزى را تغییر داد. به عبارت دیگر، گاهى علم به صورت تعلیقى و شرطى است؛ مثل اینکه انسان بداند اگر از منزل بیرون رود تصادف خواهد کرد. این قضیه اى شرطى است و فرد ممکن است با بیرون نرفتن از منزل، خود را حفظ کند؛ ولى اگر بداند که در روز معینى فلان حادثه براى او اتفاق خواهد افتاد و چیزی اختیاری در دگرونی آن دخیل نیست، آیا باز هم خواهد توانست از بروز آن جلوگیرى نماید؟ علم ائمه(ع) به کیفیت مرگ خود مى تواند از این نوع نیز تفسیر شود. چند پاسخ در این زمینه وجود دارد: پاسخ اول : هر چند ائمه (ع ) از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند ; اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمی آورد به همین دلیل علم غیب ائمه (ع ) از نحوه شهادت خود برای آنان تکلیف آور نیست .
امام بر اساس علم عادی خود میوه ای را پیش روی خود می بیند که مانعی از خوردن آن نیست و بر همین اساس تناول آن میوه جایز است اگر چه بر اساس علم غیب از مسموم بودن آن آگاهی دارد. برای علی (ع ) بر اساس علم عادی بشری شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری مانند سایر شبهاست به همین جهت به سمت مسجد حرکت می کند علم غیبی که به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد برای ایشان تکلیفی ایجاد نمی کند. برخی از کسانی که این پاسخ را ذکر کرده اند در تأیید این مطلب که ائمه (ع) بر اساس علم عادی خود مکلف هستند دو دلیل ذکر می کنند: 1- عمل بر اساس علم غیب با حکمت بعثت انبیا و نصب ائمه منافات دارد زیرا در این صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد; و سایر افراد بشر از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی از وظیفه خود سرباز خواهند زد. 2- عمل براساس علم غیر عادی موجب اختلال در نظام عالم هستی است زیرا مشیت و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است . به همین جهت پیامبر و ائمه (ع ) برای شفای بیماری خود و اطرافیان خویش از علم غیب استفاده نمی کردند شاید یکی از حکمت های ممنوع بودن تمسک به نجوم تسخیر جن و غیره برای غیب گویی و کشف غیر عادی حوادث آینده نیز همین اختلال در نظام عالم هستی باشد. (آیت الله لطف الله صافی , معارف دین , ج 1, ص 121)
پاسخ دوم : هر چند بر طبق روایات فراوان ائمه (ع ) نسبت به همه آنچه که در گذشته واقع شده و در آینده حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است علم و آگاهی دارند. (اصول کافی , ج 1, باب ان الائمه (ع ) یعلمون علم ما کان و ما یکون … و بحارالانوار, ج 16, باب 14) اما به موجب روایات متعدد دیگر که در زمینه علم غیب امام (ع ) آمده است , استفاده می شود که این علم به صورت بالفعل نیست , بلکه شأنی است یعنی هر گاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد. »اذا اراد الامام ان یعلم شیئا اعلمه الله ذالک ,هر گاه امام اراده کند که چیزی را بداند, خداوند او را آگاه خواهد کرد« (اصول کافی , ج 1, باب ان الائمه اذا شاؤو ان یعلموا علموا ; و بحارالانوار, ج 26, ص 56, روایات 117و 116) حاصل سخن این که علم غیب امام (ع ) شأنی است نه فعلی . بر اساس همین نکته ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود علم نداشته اند چون اراده نکرده اند که بدانند. (محمدرضامظفر, علم امام , ترجمه و مقدمه علی شیروانی , ص 73, قابل ذکر است علامه مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر می کند ولی آن را نمی پذیرد.)
پاسخ سوم : اساسا پیامبر اکرم و ائمه (ع ) تکالیف و وظایف مخصوص به خود دارند به همین جهت آنان در عین این که می دانستند در فلان جنگ دشمن غلبه خواهد کرد وظیفه داشته اند اقدام کنند ; یا می دانستند کاری که انجام می دهند منجر به شهادتشان خواهد شد, مثل خوردن میوه مسموم یا رفتن حضرت علی (ع ) به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان با این حال وظیفه داشته اند این کارها را انجام دهند و این اعمال هر چند برای ما به هلاکت انداختن نفس و حرام است اما برای آنان وظیفه ای مخصوص است مثل نماز شب که برای رسول اکرم (ص ) واجب بوده است اما برای سایر مسلمانها مستحب است . (علامه طباطبایی , المیزان , ج 18, ص 194, به عنوان یک قول نقل کرده اند)
پاسخ چهارم (از علامه طباطبایی ): جواب اساسی در این زمینه همین پاسخ های قبلی در صورتی که با این بیان تفسیر شوند, توجیه صحیحی پیدا می کنند. نکته اصلی در این پاسخ شناخت چگونگی علم غیب امام (ع ) است که متوقف بر ذکر چند مقدمه است . الف ) قضا و قدر الهی : قدر به معنای حد و اندازه است و مقصود از قدر الهی این است که خداوند برای هر پدیده و مخلوقی خصوصیات وجودی خاصی قرار داده است و تحت تأثیر علت خاصی آن را موجود می گرداند. یعنی پدید آمدن یک شی ئ از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگی های وجودی خاص , قدر آن شیء است حد و اندازه وجودی آن شیء است که خداوند برای آن قرار داده است. به تعبیر دیگر تقدیر الهی همان نظام علت و معلولی حاکم بر جهان هستی است که هر پدیده ای معلول علت خاصی است و قهرا اوصاف و خصوصیات وجودی اش نیز متناسب و بر آمده از همان علت است . قضا به معنای قطعی کردن , فیصله دادن و به انجام رساندن کاری است و مقصود از قضای الهی این است که خداوند به هر پدیده ای پس از تحقق علت تامه اش ضرورت وجود را اعطا کرده .
تحقق حتمی معلول به دنبال تحقق علت تامه قضای الهی است قضا و قدر الهی در حقیقت از شؤون خلق و ایجاد خداوند است و می توان آن را به صفت خالقیت برگرداند. ب ) علم الهی : علم الهی به قضا و قدر پدیده های عالم هستی تعلق می گیرد خداوند از ازل عالم است به این که چه پدیده ای با چه اوصاف و ویژگی هایی تحت تأثیر علت تامه اش موجود است باید توجه داشت که علم خداوند به پدیده های هستی علم با واسطه یعنی علم به صورت آن ها نیست بلکه خود پدیده ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند تعلق می گیرد به حقایق عالم هستی همان گونه که در متن واقع موجودند علم خداوند علم به واقع عینی است .
از سوی دیگر چون در مرتبه وجودی خداوند زمان و مکان معنی ندارد ; علم او به پدیده های عالم هستی در بستر زمان نیست بلکه گذشته و حال و آینده به صورت یک پارچه نزد او حاضر است اما برای ما که موجودات زمانی و محصور به زمان هستیم تحقق عینی حوادث و پدیده ها را از دریچه زمان می نگریم در گذشته نبوده و در آینده موجود خواهد شد بنابراین علم خداوند به مخلوقات خویش بدین معناست که : حقایق و حوادث هستی همراه با بستر زمانی شان (گذشته و حال و آینده ) به صورت یک جا در نزد خداوند حاضرند. به همین جهت این علم خداوند تأثیری در حوادث عالم ندارد و موجب تغییر آنها نمی تواند باشد چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عین واقع در نزد خداست یعنی علم خداوند تعلق می گیرد به مخلوقات و پدیده های علم خداوند به افعال اختیاری انسان نیز بر همین منوال است افعال اختیاری انسان نیز یکی از پدیده های عالم هستی , به همان گونه که در متن واقع موجودند.
عالم هستی است که بر اساس نظام علت و معلولی که حاکم بر جهان هستی تحت تأثیر علت تامه اش محقق می شود یکی از اجزاء علت تامه افعال انسان اراده است . علم خداوند به قضا و قدر افعال اختیاری انسان تعلق می گیرد و به همین جهت موجب جبر نیست یعنی خداوند از ازل به افعالی که بر اساس اراده و اختیار انسان از او صادر می شود علم دارد. و همانگونه که بیان شد علم الهی تعلق می گیرد به این واقعیات عینی همانگونه که در خارج موجودند و به همین جهت این علم موجب تغییر واقع عینی (تحقق فعل اختیاری به دنبال تحقق علت تامه اش نمی شود. ج ) علم امام : امام علاوه بر علم عادی که برای نوع بشر قابل تحصیل است از علم لدنی و خدادادی (علم غیب ) بهره مند است امام (ع ) به حسب علو رتبه وجودی اش با لطف و اذن الهی به سرچشمه علم الهی متصل می شود واز حقایق حوادث عالم همان گونه که در متن واقع هستند آگاه می شود یعنی علم غیب امام از سنخ علم الهی و اتصال به منبع علم الهی است و همان گونه که در علم الهی بیان شد این علم علم به واقع عینی است و معنی ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد
بر اساس علم غیب حقایق حوادث عالم از جمله افعال اختیاری خود امام همراه با علت تامه اش که علم عادی واراده از اجزاء این علت است نزد امام حاضر است این حضور بی واسطه عین معلوم و واقع عینی نزد امام است . بر این اساس امام حقیقت افعال اختیاری خود را مانند خوردن میوه مسموم یا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه از منظری بالاتر که همان منظر علم الهی است , می نگرد. به همین جهت از آن جا که علم غیب امام همانند علم الهی تأثیری در حوادث عالم ندارد چون به معنای حضور عین وقایع نزد عالم است امام (ع ) عکس العملی نشان نمی دهد و بر اساس عادی بشری خود عمل می کند. و نیز به همین علت این علم برای امام تکلیف آورد نیست چون علمی موجب تکلیف است که مکلف بتواند بر اساس آن علم منشأ تغییر و تأثیر باشد.
علاوه بر این وقتی امام با لطف و اذن الهی به مرتبه اعلای کمال و علو وجودی می رسد و با منبع علم الهی تماس پیدا می کند در اوج مقام فنای در ذات الهی است او در این مقام خود نمی بیند و خود نمی پسندد فقط خدا را می بیند و تنها مشیت الهی را می پسندد خواسته ای غیر از خواست و مشیت الهی ندارد در این مقام وقتی اراده و مشیت الهی را (بر اساس نظام علت و معلولی و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پدیده های هستی به دنبال علت تامه شان می یابد خواسته ای بر خلاف آن ندارد. »پسندد آنچه را جانان پسندد« به همین جهت تلاش برای تغییر این حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از این که تأثیری ندارد با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نیز سازگار نیست . با توجه به پاسخ چهارم , سایر پاسخ ها می توانند توجیه درستی پیدا کنند: پاسخ اول که ائمه (ع ) را مکلف به علم عادی می دانست نه بر اساس علم غیب با توجه به حقیقت علم غیب مستدل و موجه می شود زیرا روشن شد علم غیب امام از سنخ علم الهی است که علم به واقع عینی است و تأثیری در تغییر حوادث عالم ندارد لذا تکلیف آورد نیست . پاسخ دوم نیز با توجه به حقیقت علم امام کامل می شود زیرا این که علم غیب امام بالفعل نیست بلکه شأنی است یعنی هر گاه امام اراده کند که بداند می داند هر چند مطلب کاملا درستی است ; اما باز جای این سؤال باقی است که شاید ائمه با علم شأنی از کیفیت شهادت خود آگاه بوده اند یعنی اراده کرده اند که بدانند – که اتفاقا روایات متعددی دلالت بر علم ائمه به شهادتشان دارد. (اصول کافی , ج 1, ص 258, احادیث 1 تا 8) پاسخ کامل این است که علم غیب امام به نحوه شهادت خود, از سنخ علم الهی است که تأثیری در حوادث عالم ندارد هم چنین پاسخ سوم با همین تفسیر اگر توجیه شود صحیح خواهد بود زیرا: اگر مقصود از این که تکلیف ائمه با سایر افراد بشر متفاوت است این باشد که خداوند اصلا دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است یک دسته برای پیامبر(ص ) و امام و یک دسته برای سایر افراد بشر سخنی کاملا نادرست و غیر مطابق با واقع است .
تکالیف الهی بر اساس مصالح و مفاسدی که متوجه انسان است تشریع شده و همه افراد بشر از جمله پیامبر و امام در آن مشترکند به جز چند حکم خاصی که نبی اکرم داشته اند و به دلیل معتبر ثابت شده است . اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمه به نحوه شهادتشان چون از سنخ علم الهی است بر خلاف علوم عادی بشر تکلیف »وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت « را برای آنان به دنبال نمی آورد پاسخ صحیحی است که در گرو شناخت حقیقت علم الهی است که پاسخ چهارم به آن می پردازد.
در زمینه پاسخ چهارم می توانید به آثار زیر مراجعه کنید:
1- المیزان , ج 18, ص 192, ج 13, ص 74و 72, ج 19, ص 92, ج 12, ص 144, ج 4, ص 28 .
2- معنویت تشیع , علامه طباطبایی , مقاله علم امام , ص 215 3- در محضر علامه طباطبایی , محمد حسین رشاد, ص 121