۱۳۹۲/۰۴/۲۰
–
۳۵۹ بازدید
خداوند خالق و علت ایجادی موجودات است و هر موجودی وجودش را از او دارد. چرا که او تنها علت هستی بخش مخلوقات است. او خالقی است که وجود محض و علت مطلق است و در دار خلقت و عالم هستی تنها علت واقعی اوست. اگر نوری زمین را روشن می سازد نه از آن خورشید است بلکه خورشید و نورش همه آفریده اوست. اگر نوزادی پا به عالم هستی می گذارد نه علتش پدر و مادرش است که آنها و تمام عوامل او و نیز اراده خلقت آن کودک از او نشأت می گیرد.
او وجودی محض و علتی تمام است و هر آنچه رنگ وجود برتن دارد خالقش او می باشد.
خداوند خالق و علت ایجادی موجودات است و هر موجودی وجودش را از او دارد. چرا که او تنها علت هستی بخش مخلوقات است. او خالقی است که وجود محض و علت مطلق است و در دار خلقت و عالم هستی تنها علت واقعی اوست. اگر نوری زمین را روشن می سازد نه از آن خورشید است بلکه خورشید و نورش همه آفریده اوست. اگر نوزادی پا به عالم هستی می گذارد نه علتش پدر و مادرش است که آنها و تمام عوامل او و نیز اراده خلقت آن کودک از او نشأت می گیرد.
او وجودی محض و علتی تمام است و هر آنچه رنگ وجود برتن دارد خالقش او می باشد. آفریدگار جهان ، علتی است مطلق و چیزی در جهان یافت نمی شود که علتی جز او داشته باشد از این رو نه تنها انسان بلکه افعال او نیز مستند به اوست از آن جهت که قدرت و اراده ایجاد آن را او به انسان داده است و مستند به انسان است از آن روکه موجودی مختاری است.
محققان امامیه و جمهور حکما چنین گفته اند: «فعل بنده مخلوق بنده است بیواسطه و مخلوق خداست با واسطه.». خواجه نصیرالدین طوسی نیز فرموده است: اراده عبد علت قریبه فعل است و اراده حق علت بعیده وی… و حق آن است که فعل موقوف به مجموع ارادتین است.( لاهیجی، عبدالرزاقبنعلی ، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص35 ـ 66 )
امیرالمؤمنین(ع) در این زمینه چنین راهنمایی می فرماید: لا تقولوا وکلهم الله أنفسهم، فتوهنوا ولاتقولوا اجبرهم علی المعاصی فتظلموه ولکن قولوا لخیر بتوفیق الله والشر بخذلان الله وکل سابق فی علم الله . معنای این سخن چنین است: نگویید که خدای تعالی بندگان را به خودشان گذاشت و فعل ایشان را تفویض کرد که اگر چنین گویید هر آینه خدای تعالی را ضعیف و عاجز گردانیدهاند و نیز مگویید که خدای تعالی بندگان را جبر کرد بر فعل معاصی که در این صورت بر او ظلم روا داشتهاید. پس بگویید که فعل خیر به توفیق خداست و فعل شر به خذلان خدا و هر کدام از خیر و شر در ازل معلوم خدا بود، بی آنکه علم او سبب فعل بوده باشد. (گزیده گوهر مراد، ص225)
علامه محمدتقی جعفری(ره) میگوید: اصل قدرت تمام وسائلی که عوامل طبیعی کار میباشد از خداوند است و بهره برداری اختیاری از آن قدرت و وسائل مربوط به انسان است. نظر امامیه اصل امر بین الامرین و بهترین تفسیر برای این اصل تفسیر آیتالله العظمی خویی(ره) است. بدین صورت فرض کنیم که فردی مبتلا به فلج است، به طوری که توانایی حرکت ندارد و ما میتوانیم با وصل کردن سیم برق او را به حرکت وادار کنیم و آن شخص فلج با نیروئی که ما در اختیارش گذاردهایم اختیاراً کارهایی را انجام دهد.
در اینجا آنچه از این کار به ما مستند است نیرو و قدرتی است که ما توسط برق در او ایجاد کردهایم در هر لحظه قدرت سلب آن را داریم. از طرف دیگر بهرهبرداری به اختیار اوست. همچنین است مَثل انسانها، در هر لحظه ریزش آن نیرو از فیاض مطلق انجام میگیرد و در هر لحظه میتواند آن را قطع کند، ولی اختیار بهرهبرداری از آن نیرو کاملاً به دست ماست و این است معنای «لاحول ولاقوة الا بالله.» ( جعفری، جبر و اختیار، ص214 ـ 215 )
با توجه به قاعده معروف «ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها» افعال اختیاری ما نیز از این قاعده مستثنا نیست. از این رو افعال ارادی ما هم مال خداست و هم مال ما، اما در طول هم نه به طور اشتراک. جمع بودن همه عوامل غیرارادی و قرار دادن اصل اراده در زمره حلقههای اختیار از ناحیه خداست، ولی به کار بردن این اختیار و بهرهبرداری از آن از ناحیه ماست. در حقیقت او خواسته که ما با اراده و اختیار خود افعال ارادیمان را انجام دهیم. پس او فاعل بالتسبیب است و ما فاعل بالمباشره.
علامه طباطبایی(ره) در این خصوص میفرماید: … بحثهای عقلی این معنا را نتیجه میدهد که حوادث همانطور که با اسباب نزدیک و متصل به خود نسبتی دارند همچنین به اسباب دور یعنی اسبابی که سبب وجود اسباب نزدیکاند نیز نسبتی دارند، و حوادث همچنان که افعال و آثار این اسباب اند افعال و آثار آنها نیز هستند. مثلاً فعل مانند محرک محتاج است به فاعلی که محرک باشد و آن را ایجاد کند، و نیز احتیاج دارد به محرکی که محرکش را تحریک کند، و احتیاجش به محرک عیناً مانند احتیاجش به محرک محرک است، مانند چرخی که چرخ دیگر را و آن چرخ چرخ سومی را حرکت میدهد.
پس فعل، یک نسبتی به فاعلش دارد، و یک نسبتی به عین همان نسبت (نه به نسبتی دیگر مستقل و جدای از آن) به فاعل فاعلش. چیزی که هست وقتی فعل به فاعل فاعلش نسبت داده شود، فاعل نزدیکش به منزله آلت و ابزار برای فاعل فاعل میشود، و به عبارت دیگر واسطه صرفی میشود که در صدور فعل استقلالی ندارد؛ به این معنا که در تاثیرش از فاعل بینیاز نیست. چون فرض نبود فاعل فاعل مساوی است با فرض نبود فاعل، و موثر نبودن آن و شرط واسطه این نیست که فاقد شعور باشد، و در فعلش شاعر و مختار نباشد، زیرا شعوری که فاعل شاعر به وسیله آن در فعل خود اثری میکند و در نتیجه فعل از او سر میزند، خود فعل یک فاعل دیگری است چون او خودش شعور خودش را ایجاد نکرده، بلکه فاعل دیگری خود او و شعور او را ایجاد کرده، و همچنین اختیار او را خود او برای خود درست نکرده، بلکه فاعلی که اورا ایجاد کرده احتیاش را نیز بوجود آورده است، و همچنان که فعل در غبر موارد شعور و اختیار محتاج به فاعل خود بود و به عین همین توقف و احتیاج متوفق بر فاعل فاعل خود بود،همچنین در موارد شعور یعنی افعال شعوری و اختیاری محتاج است به فاعلش و به عین این احتیاج و توقف موقوف و محتاج است به فاعل فاعلش که شعور و اختیار برای فاعلش ایجاد کرده.
پس فاعل فاعلی که شاعر و مختار است، از آنجایی که شعور و اختیار برایش ایجاد کرده میفهمیم که از فاعل شاعر و مختار خواسته است از طریق شعورش فعلی چنین و چنان انجام دهد، و یا با اختیار خود فلان کار را بکند. پس هم فعل را از او خواسته است و هم اینکه این فعل را به اختیار انجام دهد، نه اینکه تنها فعل را خواسته و اختیار را که فاعل آن به وسیله همان ظهور یافته مهمل گذاشته باشد.
گناهان و عبادت به عنوان گناه و عبادت منسوب به خدا نیست. آنچه از این دو منسوب به خداست اصل وجود این دو است، و اما عنوان گناه و ثواب که عنوان آن حرکات و سکناتی است که از انسان سر میزند از قبیل ازدواج کردن و یا ارتکاب زنا و خوردن حلال و حرام، جز به خود انسان منسوب نیست. چون انسان مادی است که به این حرکات متحرک میشود و اما آن خدایی که این انسان متحرک را آفریده و از جمله آثارش حرکاتش است خودش به آن حرکات متحرک نیست بلکه حرکات را در صورتی که اسباب و شرایئطش فراهم شد (و یکی از شرایطش وجود متحرک است) ایجاد میکند، پس خود او متصف به انواع این حرکات این حرکات نمیشود تا آنکه متصف به ازدواج و زنا و یا هر کاری که قائم به انسان است بگردد. چرا، در این میان عناوین عامی است که مستلزم حرکت و ماده نیست، و مانعی ندارد که ان را، هم به انسان و هم به خداوند نسبت دهیم.) . ( طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج9، ص251 ـ 269 )