خانه » همه » مذهبی » انقلاب اسلامی و مسئله‌ی قدرت در هندسه‌ی قدرت بین‌الملل؛ جمهوری اسلامی و نقد پارادایم قدرت‌محور

انقلاب اسلامی و مسئله‌ی قدرت در هندسه‌ی قدرت بین‌الملل؛ جمهوری اسلامی و نقد پارادایم قدرت‌محور


انقلاب اسلامی و مسئله‌ی قدرت در هندسه‌ی قدرت بین‌الملل؛ جمهوری اسلامی و نقد پارادایم قدرت‌محور

۱۳۹۳/۱۱/۱۱


۷۹ بازدید

اگر ساختار نظام بین‌الملل را معطوف به چگونگی توزیع قدرت میان بازیگران اصلی بدانیم، انقلاب‌ها واکنشی شدیداً اعتراضی به چگونگی توزیع قدرت در سطح بین‌المللی و جهانی محسوب می‌شوند و از این حیث، خواهان توزیع دوباره‌ی قدرت و برقراری توازن جدیدی از نیروها در سطح بین‌المللی‌اند.

اگر ساختار نظام بین‌الملل را معطوف به چگونگی توزیع قدرت میان بازیگران اصلی بدانیم، انقلاب‌ها واکنشی شدیداً اعتراضی به چگونگی توزیع قدرت در سطح بین‌المللی و جهانی محسوب می‌شوند و از این حیث، خواهان توزیع دوباره‌ی قدرت و برقراری توازن جدیدی از نیروها در سطح بین‌المللی‌اند.

نظم بین‌الملل جهانی در دهه‌های اخیر دستخوش تحولات عدیده‌ای شده است که همگی حاکی از ناراضی بودن اکثر بازیگران بین‌المللی از وضع موجود و نظم مستقر است. ایدئولوژی‌های گذشته و حال، مطابق با نیازهای امروز بشر نیست و بسیاری از ملت‌ها در پی تغییرات اساسی هستند. یکی از این بازیگران، جمهوری اسلامی ایران است که منافع قدرت‌های خواهان و حامی نظم بین‌الملل موجود و در رأس آن‌ها، آمریکا و متحدان منطقه‌ای آن را به چالش می‌کشد.

تحلیل انقلاب اسلامی ایران در سطح کلان نشان می دهد که انقلاب ایران اساساً در تعارض با نظام ناعادلانه‌ی بین‌المللی به وقوع پیوست و ارزش ها و هنجارهایی را مطرح کرد که با منافع قدرت های حامیِ حفظِ وضعِ موجود، مغایرت داشت. آموزه‌های اسلام در مورد نظام بین‌الملل، اساس شکل‌گیری سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بوده است. انقلاب اسلامی خصلت جهانی دارد و شعارهای آن بر نفی سلطه‌ی قدرت‌های بیگانه متمرکز است.

سیاست خارجی ایران که منبعث از ابرگفتمان انقلاب اسلامی است، دارای رویکردی اسلامی به جامعه و محیط پیرامونی و بالاخص روابط بین‌الملل است. این رویکرد، لاجرم با اصول فکری و مکاتب فلسفی غربی که امروزه به‌عنوان پارادایم حاکم در روابط بین‌الملل، نظم جهانی را نسق داده است، دارای تفاوت‌های آشکار و بعضاً آشتی‌ناپذیری است. به‌طور کلی، وجود تضاد و تقابل میان ارزش‌ها، معیارها و منافع نظم مذکور با آنچه در گفتمان انقلاب اسلامی تجلی و نمود یافته است، موجب به چالش طلبیده شدن این نظم توسط انقلاب اسلامی شده است.

با این مقدمه، در این نوشتار تلاش داریم ضمن تبیین و نقد اساسی‌ترین مبنای نظری نظم بین‌الملل موجود، یعنی رئالیسم که دارای رویکردی قدرت‌محور و مادی است، به بیان ضرورت‌های سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در تقابل با این نظم قدرت‌محور و تشریح نظم و الگوی مطلوب ایران در سطح جهانی و منطقه‌ای، بپردازیم.

پارادایم رئالیستی و نظم بین‌الملل کنونی

رویکرد واقع‌گرایی به روابط بین‌الملل، که برگرفته از مبانی فکری و فلسفی ماکیاولی و هابز در تاریخ معاصر است، روابط بین‌الملل را عرصه‌ی مبارزه برای کسب و حفظ قدرت می‌داند و برای عدالت و اخلاق در این عرصه جایگاهی قائل نیست.[1]

بعد از پایان جنگ سرد، قدرت‌های غربی و در رأس آنان آمریکا، برای تعمیق نظم مورد نظر خود، در حوزه‌های فرانظری، ساختاری، هنجاری و نهادی از یک‌سو با اعمال و کنترل بر تقسیم قدرت به دلخواه خویش و از سوی دیگر، با ترویج و تشویق ارزش‌ها و هنجارهای مورد نظر و طرح آن‌ها به‌عنوان ارزش برتر، سعی در تثبیت و تحکیم منافع خاص خود داشته‌اند. این ارزش‌ها که غالباً بر عوامل اقتصادی و مادی تأکید و تمرکز دارند، نقش تکوینی برای هنجارها و ارزش‌های اجتماعی قائل نیستند.

نگاهی بر ادبیات رئالیستی، نشان می‌دهد که قدرت در نظام بین‌الملل از جایگاه محوری برخوردار است و دیپلماسی با توجه به مؤلفه‌ی قدرت معنا می‌یابد و مهم‌ترین وظیفه‌ی آن، تلاش برای کسب قدرت و حفظ آن برای دولت است. از نظر رئالیست‌ها مهم‌ترین عامل تعیین‌کننده‌ی رفتار کشورها در عرصه‌ی بین‌المللی، نظام بین‌الملل است؛ یعنی توزیع نسبی توانایی‌ها بین کشورها و اینکه جریان قدرت در نظام بین‌الملل به رفتار خارجی کشورها شکل می‌دهد.

رئالیست‌ها ایجاد موازنه‌ی قوا را به‌عنوان مطلوب‌ترین راه دستیابی به نظم بین‌المللی معرفی می‌نمایند و مدعی هستند که موازنه در نظام متشکل از دولت‌ها، تنها راه استقرار نظم است.

تفکر رئالیستى، موازنه و رفتار توازن‌بخش را به‌عنوان ویژگى حتمى و اجتناب‌ناپذیر سیاست بین‌الملل تلقی می‌کند. در خصوص موازنه‌ی قوا، نظریه‌ی واحدى وجود ندارد و به‌تقریب، تمامى این نظریات از فرضیه‌ی بنیادى واقع‌گرایى ملهم شده‌اند که دولت‌ها بازیگران اصلى نظام بین‌الملل بوده و تحت فشارهاى نظام آنارشیک بین‌المللى، به‌طور عقلایى در پى افزایش قدرت و یا امنیت خود هستند. لذا براساس این اصل، مکانیسم بقای دولت‌ها، مقابله با تمرکز و انباشت قدرت را ضرورى و موازنه‌ی قوا را به‌عنوان یک پویش بنیادین سیاست بین‌الملل، که هم‌زمان بازتولید اجتماع دولت‌ها و افزایش بقای واحدها را میسر ساخته، مطرح مى‌نماید.[2].[3] رئالیست‌ها سیاست بین‌المللی را عرصه‌ی منازعه و مبارزه بر سر قدرت، موقعیت و ثروت می‌دانند. قدرت، هم وسیله و هم هدف است. دولت‌ها از قدرت برای تأمین منافع خود، که مهم‌ترین آن امنیت است، بهره می‌جویند

در خصوص نگاه واقع‌گرایان به سازمان‌های بین‌المللی نیز باید گفت که از منظر آن‌ها، سازمان‌های بین‌المللی ابزار قدرت‌های بزرگ برای توجیه و مشروعیت‌بخشی به خواست و اراده‌ی آن‌هاست. نمونه‌ی چنین موضوعی را می‌توان در سازمان ملل متحد و ساختار ناعادلانه‌ی شورای امنیت مشاهده کرد؛ ساختاری که از نظر بسیاری از بازیگران نظام بین‌الملل، ناعادلانه است.

به‌طور کلی، می‌توان اشاره نمود که از نظر واقع‌گرایان، عدم امنیت اصلی‌ترین مسئله، قدرت مهم‌ترین ابزار، دولت مهم‌ترین بازیگر و جنگ بارزترین جلوه‌ی بروز ناامنی در عرصه‌ی بین‌المللی است.[4]

عناصر گفتمانی سیاست خارجی ایران و نقد نگاه قدرت‌محور:

الف) نقد پارادایم رئالیستی حاکم بر نظم بین‌الملل کنونی در نگاه اسلام: قدرت‌محوری و قدرت‌طلبی که در نگاه رئالیستی انگیزه‌ی اصلی و هدف نهایی برای ملت‌ها و دولت‌هاست، در اسلام و اندیشه‌ی زمامداران واقعی حکومت اسلامی مورد قبول نیست، زیرا قدرت هرچقدر اهمیت و آثار مهمی در پی داشته باشد، نمی‌تواند به‌عنوان هدف اصلی و نهایی تلقی شود و ارزش آن، ابزاری خواهد بود. بنابراین از نظر ادیان و به‌ویژه اسلام، قدرت وسیله‌ای است که باید از آن در جهت تأمین اهداف مشروع، حاکمیت خدا و دین خدا و مبارزه با استکبار و ظلم و ستم و تجاوز بهره‌گیری شود. قدرت در نظر اولیای خدا، اگر در مسیر اهداف مذکور و امثال آن قرار نگیرد، به‌ هیچ عنوان، ارزشی ذاتی نخواهد داشت.[5]

همچنین از نگاه اسلام، به‌عنوان دال متعالی گفتمان انقلاب اسلامی، ثبات و آرامش ناشی از توازن قوا در نظام بین‌الملل عین بی‌ثباتی است، زیرا در قاموس رهیافت واقع‌گرایی، جایی برای عدالت و برابری وجود ندارد. پارادایم واقع‌گرایی، اعم از کلاسیک و ساختاری، به‌طور کلی، نقش علّی عناصر و ساختارهای غیرمادی، ایده‌ها و انگاره‌ها را در سیاست خارجی و روابط بین‌المللی انکار می‌کند؛ چراکه به نظر آن، کشورها فارغ از ایدئولوژی و نظام ارزشی حاکم بر آن‌ها، درصدد تأمین منافع ملی خود و بیشینه‌سازی قدرت هستند و دین را به‌مثابه‌ی یک تهدید امنیتی می‌پندارد. یکی از دلایلی که دین در رئالیسم مورد غفلت واقع شده، حاکمیت جریانی است که نظریه‌پردازان آن، ادغام دین و موضوعات مرتبط با دین را در چارچوب مفهومی خود، سخت و دشوار می‌یافته‌اند. چون نگاه قدرت‌محور به روابط بین‌الملل همانند سایر تئوری‌های روابط بین‌الملل، سکولار بوده و پرورده و محصول فرهنگ و تمدن غرب است.

یکی دیگر از نقدهای وارده از سوی اسلام، این است که واقع‌گرایی ریشه‌‌ی خشونت و جنگ را در ذات شرور انسان می‌داند، ولی اسلام علت آن را غلبه‌ی نیروهای غریزی و انحراف فطرت پاک انسانی می‌داند. از سوی دیگر، واقع‌گرایی نظریه‌ای قدرت‌محور است. واقع‌گرایان سنتی آن را هدف و نوواقع‌گرایان آن را ابزاری برای تأمین امنیت می‌دانند. اسلام نیز مسلمانان را به کسب قدرت فرامی‌خواند، اما قدرت صرفاً ماهیت مادی ندارد و معطوف به سلطه و کنترل نیز نیست و در خدمت گسترش عدل و عدالت و تأمین سعادت انسان‌هاست.

نقد دیگر اینکه رئالیسم بر جدایی اخلاق و معنویت از سیاست تأکید می‌ورزد، اما اسلام درصدد پی افکندن سیاست اخلاقی است که یکی از مهم‌ترین اصول و مبانی آن، عدالت است. از نگاه اسلام، قدرت فی‌نفسه هدف نیست، بلکه ابزاری است برای تأمین حق و عدالت که ماهیتی تدافعی دارد. همچنین اسلام به‌جای تمرکز بر نظم، به‌عنوان محور و مبنای امنیت، بر اصل عدالت تأکید می‌کند که در سایه‌ی برقراری آن، امنیت نیز تأمین می‌شود.

در مجموع می‌توان گفت رئالیست‌ها با طرح موضوعاتی چون توازن قوا، رویکردی محافظه‌کارانه را در پیش گرفته‌اند و تنها دغدغه‌ی حفظ وضع موجود را دارند و برای تحول در نظم فعلی و برقراری نظمی عادلانه، تلاشی نمیکنند.[6]

ب) انقلاب اسلامی ایران و مسئله‌ی قدرت در نظام بین‌الملل: از نظر جمهوری اسلامی ایران، نظم وستفالیایی مبتنی بر دولت-ملت، نظام دوقطبی جنگ سرد و نظام بین‌الملل پس از جنگ سرد و 11 سپتامبر، نه تنها طبیعی، مشروع، منطقی و تغییرناپذیر نیستند، بلکه ناعادلانه، نامشروع و موقتی هستند.

از نگاه اسلام، به‌عنوان دال متعالی گفتمان انقلاب اسلامی، ثبات و آرامش ناشی از توازن قوا در نظام بین‌الملل عین بی‌ثباتی است، زیرا در قاموس رهیافت واقع‌گرایی، جایی برای عدالت و برابری وجود ندارد.

اگر ساختار نظام بین‌الملل را معطوف به چگونگی توزیع قدرت میان بازیگران اصلی بدانیم، انقلاب‌ها واکنشی شدیداً اعتراضی به چگونگی توزیع قدرت در سطح بین‌المللی و جهانی محسوب می‌شوند و از این حیث، خواهان توزیع دوباره‌ی قدرت و برقراری توازن جدیدی از نیروها در سطح بین‌المللی‌اند.

انقلاب اسلامی ایران نیز به‌عنوان یک انقلاب بزرگ جهان‌سومی، قدرت را در سطوح ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی مسئله‌دار کرد و در سطح داخلی، رژیم سیاسی خاصی از قدرت را ایجاد نمود و ساختارهای موجود قدرت را به‌گونه‌ای متفاوت از ساختارهای قبلی تعریف کرد و روابط جدیدی برقرار ساخت و در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی، بر قدرت مستقل خود به‌جای قدرت وابسته تأکید کرد.

رویکرد سیاست خارجی ایران بیش از آنکه مبتنی بر تحولات محیط بین‌الملل باشد، از ضرورت‌های ایدئولوژیک تأثیر می‌پذیرد. ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران عموماً با جهت‌گیری‌های موجود در نظام سلطه‌گرانه‌ی بین‌الملل مغایرت دارد. ایران ساختار موجود نظام جهانی را مبتنی بر سلطه‌گرایی دانسته و با چنین الگویی به مقابله‌ی استراتژیک مبادرت ورزیده است.[7]

به‌طور کلی، انقلاب اسلامی ایران و گفتمان عدالت‌خواهانه، سلطه‌ستیزانه و استکبارستیزانه‌ی آن، نظم موجود بین‌المللی را برنتابیده و در ابعاد فرانظری، ساختاری، هنجاری و نهادی، آن را به چالش کشیده است.

ج) عدالت؛ عنصر اساسی گفتمان سیاست خارجی ایران در تقابل با نظام سلطه: یکی از خصایص منفی نظم وستفالی، غیراخلاقی بودن و ناعادلانه بودن آن است. رهاورد اصلی انقلاب اسلامی ایران، عدالت‌طلبی آن است. از دیدگاه گفتمان سیاست خارجی انقلاب اسلامی که نشئت‌گرفته از اسلام و آموزه‌های آن است، برخلاف نگاه مادی و قدرت‌محور نظام سلطه، صلح پایدار تنها بر محوریت قسط و عدالت اجتماعی استوار می‌گردد و ظلم و نابرابری، مهم‌ترین عامل تهدیدکننده‌ی عدالت محسوب می‌شود.

گفتمان عدالت که حول دال متعالی عدالت قوام می‌یابد، مجموعه‌ای از احکام و قضایای مرتبط منطقی متشکل از مفاهیم، مقولات، طبقه‌بندی‌ها و قیاس‌هایی است که جهان خارج را برای جمهوری اسلامی ایران برمی‌سازد و معنادار می‌کند.

این گفتمان سیاست خارجی، به جهان خارج و منافع، موقعیت، مواضع و تعاملات جمهوری اسلامی با سایر بازیگران در نظام بین‌الملل معنا می‌بخشد. گفتمان عدالت بر هفت عنصر گفتمانیِ عدالت‌خواهی، استقلال‌طلبی، صلح‌طلبی مثبت، حمایت از مسلمانان و مستضعفان، ظلم‌ستیزی، استکبارزدایی، سلطه‌ستیزی و تجدیدنظرطلبی استوار است. الگوی سیاست خارجی ایران در چارچوب گفتمان عدالت نیز شامل صدور انقلاب، مقابله و مبارزه با آمریکا و صهیونیسم، حمایت از آرمان فلسطین، مخالفت و مقابله با نظام تک‌قطبی و هژمونی و تلاش برای اصلاح و تغییر سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی به‌عنوان کارگزاران نظام سلطه و مشروعیت‌بخش به روابط و مناسبات ناعادلانه در سطح بین‌المللی است.[8]

از دیدگاه صلح مثبت و عادلانه، پیوند عمیق و وثیقی بین صلح، امنیت و عدالت وجود دارد؛ به‌گونه‎ای که بدون تحقق عدالت، صلح و امنیت نیز تأمین نمی‌شود.از این رو، برای دستیابی به صلح و امنیت باید مناسبات قدرت و زور و ساختارهای سلطه و خشونت ساختاری را از بین برد. از منظر گفتمان عدالت در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، تا زمانی که بی‌عدالتی، نابرابری، معیارهای دوگانه و محرومیت ملت‌ها از حقوقشان وجود داشته باشد، امکان دستیابی به صلح و امنیت همه‌جانبه و پایدار امکان‌پذیر نخواهد بود. به عبارت دیگر، از این منظر، اگر نظم حاکم بر جهان، رفتار دولت‌ها، مناسبات بین‌المللی، رژیم‌های بین‌المللی و قواعد و حقوق بین‌المللی برمبنای عدالت استوار و تنظیم شوند، حقوق، منافع، اهداف و نیازهای مشروع همه‌ی دولت‌ها و ملت‌ها استیفا شده و صلح، امنیت و توسعه‌ی همه‌جانبه و پایدار در روابط بین‌الملل محقق می‌شود.

فرجام سخن

یک چالش جمهوری اسلامی ایران با نظم بین‌الملل موجود، چالش بر سر گستره‌ی نفوذ است. دنباله‌روی از سیاست گسترش حوزه‌ی نفوذ با توجه به پارادایم حاکم بر روابط بین‌الملل به‌عنوان هدفی عمده در سیاست خارجی، برای همه‌ی کشور‌ها امری منطقی و توجیه‌‌پذیر جلوه می‌نماید. بدیهی است اگر این سیاست در جهت تأمین منافع و موازی با خواست‌های قدرت‌های نظم‌ساز و نظم مورد نظر آن‌ها باشد، حصول و برآورده کردن آن، تسهیل و تضمین می‌گردد. اما چنانچه برای نظم مطلوب قدرت‌های فائقه مسئله‌ساز باشد، چالش‌برانگیزترین موضوع و زمینه‌ی تقابل و رویارویی خواهد بود. از این رو، با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران حوزه‌ی نفوذ خود را بالاخص در سطح منطقه‌ی غرب آسیا با استفاده از مؤلفه‌های انقلابی و تمرکز بر بازیابی هویت اسلامی مردم مسلمان این منطقه، گسترش داده است، بدون تردید، این اقدام نیز در تقابل با یکی دیگر از پایه‌های نظم ناعادلانه‌ی کنونی قرار می‌گیرد.*

منابع

[1]. ستوده، محمد (1382)، «ماهیت انسان و روابط بین‌الملل»، مجله‌ی علوم سیاسی، ش 22، ص 200.

[2]. مورگنتا، هانس. جی (1384)، سیاست میان ملت‌ها،ترجمه‌ی حمیرا مشیرزاده،تهران،دفترمطالعات سیاسى وبین‌الملل ، ص 289.

[3]. David A. Baldwin. “Power and International Relations”. in Waler Carlsnaes, Thomas Risse and Beth A. Simmons (eds). Handbook of International Relations. London: Sage, 2005, p.177.

[4]. Jack S. Levy. ‘War and Peace’ in Walter Carlsnaes; Thomas Risse and Beth A. Simmons (eds). Handbook of International Relations. London: Sage, 2005, pp. 352- 353.

[5]. اسکندری، محمدحسین و دارابکلایی، اسماعیل (1383)، پژوهشی در موضوع قدرت، قم، پژوهشکده‌ی حوزه و دانشگاه، چاپ اول، ص 183.

[6]. دهقانی فیروزآبادی، سید جلال (13 شهریور 1390)، اسلام و نظریه‌های روابط بین‌الملل: رویکردی فرانظری، قابل دسترسی در:

http://korsi.farhangoelm.ir/Products/Other/Article/2087

[7]. محمدی، منوچهر (1389)، آینده‌ی نظام بین‌الملل و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، ص 112.

[8]. دهقانی فیروزآبادی، سید جلال، همان.

* حمیدرضا منتظری، دانشجوی دکتری روابط بین‌الملل دانشگاه علامه طباطبایی (ره) و کارشناس مسائل بین‌الملل/برهان ۱۳۹۳/۱۱/۱۱

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد