شاید دقت کرده اید هر شب امتحان می گوییم این امتحان را حالا هر جور شده می دهیم اما از ترم دیگر به بعد درس هر شب را یا می گیریم، و تلنبار نمی کنیم. ولی باز شب امتحان بعد مثل قبل.
همه ی زندگی به نظر من همین طور است، اگر دقت کنید کمتر کاری است که ما بگوییم قبلاً نمونه اش را ندیده بودیم و به این دلیل به آن دست زدیم. ولی هم قبلاً آن را کرده بودیم و هم پشیمانی هایش را دیده بودیم و هم تبعاتش را، اما یادمان می رود، حفظ التجارب نداریم.
علی ابن ابی طالب اصلاً به عقل به عنوان یک نیروی استدلال گر در کتاب نهج البلاغه اشاره نمی کند. همیشه مرادش از عقل این است و در حکمت شماره ۲۱۱ میفرماید: و من التوفیق حفظ التجربه، توفیق ( یکی از توفیقاتی) که خدا میتواند به انسان بدهد، حفظ التجربه است. حضرت در مقام توصیف عقل می گوید: العقل حفظ التجارب. عقل یعنی حفظ تجربهها.
این که آدم تجربه های خودش را فراموش نکند. و چون این جور است و این تلقی را دارند، بزرگترین دشمن عقل را عجب می دانند. به نظر من این نکتهای است که کسی به آن توجهی پیدا نکرده است، یعنی من تا الان ندیدهام. این که حضرت دائماً عقل را در مقابل عجب می گذارد، به دلیل این است که مرادشان از عقل این است.
میدانید چرا عقل بدین معنا در مقابل عجب قرار می گیرد؟ چون عجب و خود برتر بینی گویا به آدم میگوید تو استثنایی. این کار اگر این نتیجه را داشت، در مورد دیگران نداشت. اگر آن نتیجه ی بد را داشت. عجب چنین حالتی به آدم می دهد، این است که حضرت دائماً می گوید بزرگ ترین دشمن عقل و گاهی می گویند بزرگ ترین حسود عقل، عجب است. در حکمت ۲۱۲ ایشان می فرماید: عجب المرء بنفسه احر حسّاد عقله، این که آدم عجب دارد، یعنی این که فکر می کند از قوانین مستثناست. مثلاً می گوییم ظلم نکن، هر که ظلم کرد، ملکش دوام نکرد. ایشان چون عجب دارد فکر می گند من استثنا هستم و ظلم هم بکنم، ملکم دوام خواهد آورد. حفظ التجارب ندارد.
حفظ التجارب یعنی تو یادت بیاید که در تاریخ و زندگی دیگران که معاصر با تو هستند چه گذشته است. اگر این ها یادت باشد دیگر هیچ وقت خلاف عمل نمی کنی. منتها آدم وقتی خلاف عمل می کند به این خاطر است که یا تجارب گذشته یادش می رود یا عجب می گیرد و فکر می کند استثناست. بله، می دانم که هر که دروغ گفت پشیمان شد، اما شاید دروغ بگوییم ولی پشیمان نشویم. یعنی گویا من مستثنا هستم، مورد استثناییام.
درسگفتار معنویت در نهج البلاغه
نویسنده: مصطفی ملکیان