بحرین همواره در طول تاریخ بخشی از ایران بود و در لایحه بودجه کل کشور، استان چهاردهم نامیده می شد و برپایه هیچ قرارداد رسمی از ایران جدا نشده بود در زمان پهلوی دوم دهه1350 انگلستان با همراهی آمریکا در جهت تکهتکه شدن کشورهای اسلامی و تشکیل دولتها ی کوچک و تحت سلطه خویش ، تصمیم به جدایی بحرین گرفت. محمدرضا شاه در اثر تهدید و تطمیع با خواری و زبونی به خواست انگلیس ، آمریکا و کشورهای عربی تن داد و رفراندومی ظاهری در میان چند گروه بحرینی برگزار شد ، انگلیسیها و آمریکاییها از هر دو سو شاه را به چنین تصمیمی ترغیب، کردند و سرانجام به هدف خود دست یافتند. حال به طور خلاصه به یکی از این خیانتها یعنی توطئه انگلستان در جداسازی بحرین از ایران می پردازیم : در دهه ی 1350 انگلستان که بساط خود را از خلیج فارس برچیده بود، برپایه ی سیاست همیشگی خود و یارانش هوادار تکه تکه شدن سرزمین های پهناور و بزرگ، و تشکیل دولت ها و امیرنشین های کوچک بود، که نتوانند دردسرهایی در آینده، برای آنها پدید آورند. این بود که انگلیسی ها تصمیم گرفتند کار بحرین را که سالها مانند استخوانی در گلوی ایشان گیر کرده و برپایه هیچ قرارداد و پیمان رسمی از ایران جدا نشده بود و حتی در دوران نخست وزیری دکتر اقبال در لایحه بودجه کل کشور، آن جا را « استان چهاردهم!» نامیده بودند یکسره کنند، و یک شیخ نشین کوچک و بظاهر مستقل ولی زیر سلطه خود، پدیدآورند. تا آن زمان، معمولاً رفت و آمد ایرانیان به بحرین و بحرینی ها به ایران، نیازی به گذرنامه نداشت و روادید نمی خواست و حتی بهای تمبر پست از ایران به بحرین نیز همانند بهای تمبر پست برای پاکت های شهری داخلی ایران حساب می شد . دشواری مهم آن بود که چگونه صورت ظاهر داستان را به شیوه ای بیارایند و سر و سامان دهند که هنگامی که مسئله آفتابی شد، مردم ایران از جدا شدن بخشی از خاک کشورشان دچار شوک و ناراحتی نشوند و نگویندکه چگونه شد که «استان چهاردهم» را از دست دادید؟ زیرا همانگونه که آمد، هیچ پیمان نامه و قراردادی دایربر جدا شدن بحرین در طول تاریخ وجود نداشت که بدان استناد کنند می بایست راهی را می یافتند که یک چهره ی قانونی بی دردسر به این تجزیه داده شود.. در اینجا نیز انگلیسی ها که همیشه مشکل گشای فرمانروایان ما بودند! راهنمایی جالبی کردند. بدینسان که دولت ایران انجام و نتیجه ی یک «همه پرسی» در بحرین را بپذیرد، و در صورتی که در این همه پرسی مردم بحرین خواهان استقلال باشند، ایران از ادعای مالکیت بحرین چشم بپوشد ،و این چشم پوشی را به مجلس شورای ملی ببرد، و در آنجا یکی از وکلای مجلس با آموزش های از پیش داده شده، دولت را استیضاح کند، و دولت هم یک پاسخ سطحی به آن بدهد، آنگاه برابر با آئین نامه های موجود، دولت درخواست رأی اعتماد از مجلس می کند. رأی اعتماد حاصل می شود و بحرین هم بی دغدغه از ایران جدا می شود. کار مسخره ای که در هیچ جای جهان پیشینه ندارد این است که ناگهان و بی هیچ مقدمه و درگیری ای ، با یک همه پرسی بخواهند بخشی از پیکر یک کشور کهن را از سرزمین اصلی جدا کنند. برای نمونه، بیایند و از مردم خراسان یا کرمان بپرسند که آیا می خواهید جزیی از خاک ایران باشید، یا نه؟! در سال 1347، پس از توجیه شاه مخلوع توسط انگلیسیها، موضوع برگزاری همهپرسی در بحرین مطرح میشود تا به واسطه آن، بحرین از ایران جدا شود، اما همین همهپرسی بدون توجیه نیز انجام نمیشود و صرفا کار با بستن دو باشگاه فرهنگی «نادر» و «فردوسی» و زندانی کردن و کشتن چند هوادار ایران و بله گرفتن از چند رئیس و شیخ قبیله بحرین به پایان رسید و بعد هم شاه ایراندوست! و نمایندگان وطنپرست! مجلس هم این نظرخواهی ساختگی را تأیید کردند. نظر انگلیسیها از روز اول راجع به بحرین این بود که بحرین مستقل شود ولی ایران بحرین را استان چهاردهم میخواند، و سالها ادعا مالکیت آن را داشت. انگلیسیها که تازه به دلیل همکاری با آمریکاییها نفوذ خود را در خلیج فارس کم کرده بودند، نمیخواستند ایران که کرانه وسیعی در خلیج فارس دارد، در این طرف خلیج فارس هم نفوذی داشته باشد. برای اینکه صورت قانونی به این جدایی بدهند، «سرویلیام لوس» Sir William Loos مأمور بلندپایه وزارت خارجه انگلستان چندبار بیسر و صدا به ایران آمد، و با مقامات گوناگون از جمله محمدرضا شاه دیدار کرد. از سوی دولت ایران «خسرو افشار» مأمور گفتگوها و برنامهریزی با او شد، و به زودی مسئله بسیار ساده و آسان توسط ردههای بالای هر دو کشور حل شد!… در دی ماه 1347 محمدرضا شاه سفری به هندوستان داشت، و در فرودگاه دهلی به خبرنگارانی که در این زمینه از او سؤال کرده بودند، گفت: اگر انگلیسیها از در جلو خارج میشوند، نباید از در عقب وارد شوند و ما نمیتوانیم قبول کنیم که جزیرهای که توسط انگلستان از کشور ما جدا شده توسط آنها ولی به حساب ما، به دیگران واگذار شود! (مفهوم این سخن را هیچکس نفهمید) او سپس گفت: سازمان ملل متحد سه پرسش را برای مردم بحرین مطرح کرده است. 1ـ رأی به باقی ماندن در چارچوب مرزهای ایران؛ 2ـ رأی به باقی ماندن در تحت الحمایگی انگلستان و 3ـ رأی به استقلال بحرین. و زمانی که خبرنگاری از او پرسید که اگر مردم بحرین رأی به جدا شدن از ایران بدهند، آیا میپذیرید؟ پاسخ داد: من که نمیتوانم در کنار هر یک از مردم بحرین یک سرباز بگمارم که شورش نکنند!! و … شاه بدینگونه راهنمایی شایسته را نسبت به به نمایندگان مجلس انجام داد. پس از انجام وظیفه از سوی دولت ایران! (سال 1349 خورشیدی) «ویتوریو گیچاردی» (رییس دفتر اروپایی سازمان ملل متحد) به نمایندگی از سوی دبیر کل آن سازمان به بحرین میرود و در آنجا هم ضمن یک نمایشنامه از پیش نوشته شده، و یک نظرخواهی ساختگی (نه از یکایک مردم . بلکه از رؤسای قبیلهها و سرپرستان گروهها و شیخهای بحرینی، که همه سرسپردههای بریتانیا بودند) مسئله را حل میکند. بدینگونه که از آنها میپرسید: آیا میخواهید مستقل شوید؟! و آنها هم، هماواز میگفتند به! به! چه بهتر از این که ما مستقل شویم. ناگفته نگذاریم که هنگام سفر «گیچاردی» دو باشگاه فرهنگی «نادر» و «فردوسی» را بستند و شمار چشمگیری از مردم آن جزیره را که هوادار ایران و ایرانی مانده بودند، به زندان افکندند و تنی چند از آنها را کشتند و یک جو خفقان و ترس در آن منطقه پدید آوردند… . گزارش نماینده اعزامی سازمان ملل متحد به بحرین، به دبیرکل آن سازمان داده شد و آقای «اوتانت» دبیر کل سازمان چنین اظهار نظر کرد که: «نتایج حاصله مرا متقاعد کرد (!) که اکثریت قریب به اتفاق مردم بحرین مایلند که آن سرزمین رسماً به صورت کشوری کاملاً خودمختار و مستقل شناخته شود!» آنگاه آقای دبیرکل ضمن سپاسگزاری از دولتهای ایران و انگلیس که راه حل مسالمتآمیز (!) در مورد بحرین را برگزیدند، گزارشی به شورای امنیت داد و در تاریخ 11 ماه می 1970 شورای امنیت به اتفاق آراء این گزارش را تصویب کرد. سپس نتیجه همهپرسی (!) و گردش کار در سازمان ملل متحد از سوی آقای «اوتانت» به دولت ایران ابلاغ شد و از سوی دولت به آگاهی مجلس رسید و مجلس ایران نیز در اردیبهشت 1349 آن را تصویب کرد و به خجستگی!! و فرخندگی! یک صندلی در سازمان ملل متحد به دولت! بحرین داده شد و ایران نخستین کشوری بود که استقلال بحرین را به رسمیت شناخت. در نتیجه آبها از آسیابها فرو افتاد و برگ سیاه دیگری بر تاریخ کشورمان افزده شد. بدین ترتیب جزیرهای که همیشه ایرانی بود، از پیکر خاک اصلی میهن جدا شد. (منبع : سایت اطلاع رسانی فردا نیوز 12/8/86 )در مورد رد و بدل کردن جزایر سه گانه با بحرین، باید گفت: جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی، سه جزیره کوچک در خلیج فارس هستند که در فاصله بین قلمرو اصلی ایران و میانه خلیج فارس واقع شده اند. این جزایر از گذشته های بسیار دور بخشی از قلمرو ایران بوده و در قرن های 18 و 19 میلادی جزء حوزه صلاحیت و حکمرانی لنگه به حساب می آمده اند که خود یک بخش اداری از استان فارس بوده است(اصغر جعفری ولدانی، نگاهی تاریخی به جزایر تنب و ابوموسی، تهران، انتشارات وزارت خارجه) در سالهای 1904- 1908 میلادی، به سبب ضعف دولت مرکزی ایران، انگلیسیها به بهانه مبارزه با دزدان دریایی و برده فروشی، در جزایر و برخی کرانه های جنوبی دریای پارس به طور ظالمانه و غاصبانه مستقر شدند، انگلستان در تداوم سیاستهای استعماری خود، برای تسلط دائم بر این جزایر در سال 1921 و پس از تجزیه رأس الخیمه از شارجهع درصدد برامد که جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را جزء شارجه کند، که با مخالفت شدید دولت ایران مواجه شد. در سال 1971 میلادی، همزمان با خروج نیروهای انگلستان از خلیج فارس و ایجاد یک کشور مستقل با عنوان امارات متحده عربی، دولت ایران در 9 آذر 1350 ه ش، حاکمیت مسلم خویش بر جزایر سه گانه را اعاده کرد و عملا به سلطه غاصبانه و ظالمانه دولت انگلستان بر این جزایر ایرانی پایان داد. در این سال قرارداد 7 ماده ای بین ایران و شارجه به عنوان یکی از امیرنشینهای امارات عربی متحده امضاء شد که در آن موافقت گردید امارت شارجه به منظور پیشرفت برنامه های عمرانی و اجتماعی خود، از کمکهای دولت ایران برخوردار شود. این قرارداد، حاکمیت و حفظ امنیت این جزایر از سوی ایران را از حقوق مسلم ایران می شمرد و در عین حال به حضور مشترک ایرانیها و اماراتی ها در جزیره ابوموسی در یک زندگی آرام و مشترک اشاره می کند. در حقیقت باید گفت پس از بازگشت حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه ابوموسى، تنب بزرگ و تنب کوچک در خلیج فارس در 9 آذر 1350 /30 نوامبر 1971، مالکیت و حاکمیت آنها به صورت پیوسته و مداوم در اختیار ایران بوده است. این جزایر در فاصله میان سالهاى 1282 تا 1350ش/ 1903 تا 1971م. از سوى بریتانیا اشغال و در اختیار امارتهاى شارجه و رأسالخیمه که تحت الحمایه رسمى بریتانیا بودند، قرار گرفتند. اشغال این جزایر از سوى بریتانیا با توسل به برخى قواعد و اصول حقوق بین الملل، به ویژه اصل حقوقى «سرزمین بى صاحب و رها شده» صورت گرفت. این در حالى بود که این جزایر پیوسته زیر حاکمیت ایران بوده و هیچ گاه بى صاحب و متروکه نبوده اند. بازگشت حاکمیت ایران بر جزایر در قالب راهکار ویژه اى انجام شد؛ بدین صورت که پیامد مذاکرات سه ساله ایران با بریتانیا، انعقاد یادداشت تفاهم 1971 پیرامون جزیره ابوموسى بود و نیروهاى ایرانى با استقبال نماینده حاکم شارجه به این جزیره وارد و در مناطق از پیش تعیین شده، مستقر شدند. مسئله جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک ـ که امارت رأس الخیمه مدعى آنها بود ـ به دلایلى همچون تعلق تاریخى این جزایر به ایران و شناسایى این پیشینه از سوى انگلیس، حلوفصل شد. این تغییر و تحول دو روز پیش از صدور اعلامیه رسمى استقلال دولت امارات عربى متحده در 2 دسامبر 1971 / 11 آذر 1350 به وقوع پیوست. شوراى امنیت سازمان ملل متحد در جلسه 9 دسامبر 1971 / 18 آذر 1350، که به درخواست برخى کشورهاى عربى براى رسیدگى به موضوع تشکیل شد و تحلیل موضوع را به آینده موکول کرد، اما این مسئله بار دیگر در شوراى امنیت بررسى نشد؛ این بدین معنا بود که موضوع از سوى طرفین براى یک دوره طولانى مسکوت مى ماند و پایان یافته تلقى مى شود. اما از اوایل سال 1371 تبلیغات وسیعی توسط اعراب بر علیه ایران به راه افتاد. این تبلیغات با ادعای امارات مبنی بر تخلف ایران از یادداشت تفاهم 1971 م آغاز و با حمایت و پشتیبانی کشورهای عرب و برخی دیگر از کشورها به اوج خود رسید. اعراب در تبلیغات خود چنان وانمود می کردند که ایران حاکمیت امارات بر ابو موسی را نقض نموده است. با توجه به مطالب بالا باید گفت که در مسئله رد و بدل بین بحرین با جزایر سه گانه، نظام حقوقی ای مطرح نیست و سرزمین بحرین و جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی از زمانهای بسیار دور متعلق به ایران بوده و ایران نه تنها بر جزایر مذکور بلکه بر تمامی سواحل و جزایر خلیج فارس حاکمیت داشته است.(منبع: پایان نامه محمدحسین دائمی، موضوع استقلال بحرین و جزایر سه گانه دهانه خلیج فارس، دانشگاه امام صادق«ع» و جزایر سه گانه ایرانی در خلیج فارس (پژوهشی تاریخی ـ حقوقی)، مؤلف: دکتر نقی طبرسا، انتشارات موسسه ابرار معاصر تهران، بولتن)