ایده هایمان رابنویسیم تا برایمان اتفاق بیفتد
پرورش ایده | فیلترینگ مغز!
مغز ما یک سیستم فیلترینگ بسیار قوی دارد.
سیستمی که نبودنش مزایایی دارد و بودنش هم.
برای مغز ما که در کنار فرماندهی کل قوای بدن، باید به تمام محرک های محیطی واکنش نشان دهد و همزمان بقاء شما را تضمین کند، یک دردسر بزرگ وجود دارد و آن فکر کردن است!
مغز انسان روزانه با هجوم هزاران فکر مواجه است.
آنقدر عددهای نجومی برای تعداد فکرهایی که یک انسان در طول روز میکند ذکر کرده اند که ترجیح میدهم من آن اعداد را تکرار نکنم اما تعداد فکرهای روزانه ی ما واقعا زیاد است.
اگر همین الان از شما بخواهم ۱۰۰ فکر از این انبوه فکر را بنویسید، احتمالا یادتان نمی آید.
دلیل این اتفاق سیستم فیلترینگ مغز است.
اگر مغز به همه ی این افکار توجه کند و به هر کدام وقت مشخصی را اختصاص دهد و برای هر کدام دغدغه ی مخصوص به خودش را داشته باشد، احتمالا در همان دوران کودکی دیوانه می شویم و کار به بزرگ سالی نمیرسد!
پس مغز افکار را بر اساس شرایط خاصی فلیتر میکند، یا بهتر است بگویم افکاری را فیلتر نمی کند و غیر از آن ها، هر فکر دیگری را فیلتر میکند.
ملاک مغز برای فیلتر نکردن این اطلاعات اول بقاء انسان است و دوم توجه ما به آن فکر.
مثلا شما وقتی در قطار (با همه ی سر و صدایش خوابیده اید) بعد از چند دقیقه مغز شما صداهای یکنواخت و اضافی را فیلتر میکند.
در همین زمان اگر صدای انفجاری بیاید، شما به سرعت متوجه آن می شوید و این صدا فیلتر نمی شود، چون مغز نمی داند که این صدا برای شما خطر بقاء دارد یا نه؟
پس مشکوک است و باید به آن توجه کنید.
دومین ملاک مهم مغز، توجه است.
توجه یعنی توجه جدی به یک موضوع خاص.
مثلا اگر شما مبغلی پول داشته باشید و قصد جدی برای خرید ماشین خاصی (مثل ۲۰۶ آلبالویی) را داشته باشید، از فردا تعداد ماشین هایی که با مشخصات مورد توجه شما مطابق باشد در خیابان بیشتر می شود.
البته ماشین ها بیشتر نمی شوند، این توجه شماست که بیشتر به سمت آن ها جلب می شود.
در واقع تا دیروز این ماشین توسط مغز شما در کنار همه ی ماشین های دیگر خیابان، فیلتر میشد، اما امروز چون در کانون توجه شماست، جزء استثنائات قرار گرفته است و از فیلتر مغز خارج میشود.
البته که این فیلترینگ مغز بسیار ضروری و کاربردی است؛ اما گاهی باید مخالف آن عمل کنیم.
یکی از موارد مهم در میان این حجم از افکار روزانه، ایده های نابی است که از گوشه و کنار مغزمان قدم زنان می آیند و می روند.
ایده هایی که در طول روز با دیدن یا شنیدن اتفاقات مختلف به ذهن تان می آید و سعی میکند دنیای اطراف شما را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کند.
گاهی توجه به این ایده ها می تواند مسیر زندگی شما را کاملا تغییر دهد.
پس لازم است یک دفترچه و خودکار را به عنوان دو دوست همیشه همراه، انتخاب کنید و به محض این که در حال رانندگی یا قدم زدن زیر نور ماه یا خیس خوردن زیر دوش آب ایده ای به ذهن تان رسید، آن را یادداشت کنید.
اصلا مهم نیست این ایده چقدر میتواند برای شما در آینده مهم و مؤثر باشد.
مهم فقط نوشتن آن است.
البته قرار نیست فقط به نوشتن ایده هایمان اکتفا کنیم و سال به سال دفترچه ای از انبوه ایده های ریز و درشت و خوب و بد را تلنبار کنیم.
شما موظف هستید هر هفته دو تا سه بار دفترچه ایده های خود را مرور کنید و ایده های تان را نمره دهی کنید.
با این کار اولا ایده های تلنبار شده نخواهید داشت.
دوما ایده های ناب خود را جدا میکنید و بعدا میتوانید از آن ها استفاده کنید.
سوما بعد از چند سال که به دفترچه های گذشته خود رجوع میکنید، با سیر پیشرفت یا پسرفت افکار و نظرات تان به صورت روشن مواجه میشوید.
ممکن است با دیدن ایده ای که سه سال پیش به آن خیلی بالا داده اید، به خودتان بخندید که آن موقع چطور به دنیا نگاه میکردم، ممکن است با دیدن آن ایده به این که سه سال پیش چقدر سطح فکرتان بالا بوده افتخار کنید.
خلاصه اینکه دست از ایده نویسی برندارید!
خواسته هایت را بنویس تا اتفاق بیفتد
بنویس تا اتفاق بیفتد : فرقی نمیکند که شما چه میخواهید، اهمیتی ندارد خواستهی شما یک ویلا در شمال کشور باشد و یا داشتن یک دوچرخه یا موتورسیکلت. هیچکسی با هیچ قدرت و مقامی نمیتواند بیان کند که آرزوی شما ناچیز و آرزوی شخص دیگری از درجه و اعتبار و ارزش بالاتری برخوردار است. آرزوی داشتن نمرهی بیست برای یک دانشآموز همانقدر مهم و ارزشمند است که آرزوی ثروتمند شدن برای یک انسان بالغ. با هر سن، طرز تفکر و خواستهای که دارید، شما را دعوت میکنم به ضیافت کلمات بنشیند و خود نیز میزبان کلماتِ ذهن پر آرزوی خود باشید. اگر اهل نوشتن هستید، اگر اهل دفتر خاطرات یا یادداشتهای روزانه یا حتی تلقین هستید، نصف راه را رفتهاید و اگر نه حتما روشهای «آن کلاوسر» در کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد را بیازماید. مطمئناً یکی از چندین روش «آن کلاوسر»، با ذهن و قلب شما ارتباط برقرار خواهد کرد.
کتابهای زیادی در مورد موفقیت، پیروزی، زندگی شگفت انگیز معجزه، قهرمان و مواردی از این دست نوشته شدهاند. اما یک اصل کلیدی وجود دارد که قابل توجه و در هریک از کتابهای ماندگار مشترک است: اولین گام در همه آن ها نوشتن است…
کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد نوشته «هنریت کلاوسر» مترجمان مختلفی دارد . ایده این کتاب ساده به نظر میرسد شما برای اینکه بتوانید رویاها ،اهداف و آرزوهای خودتان را به واقعیت تبدیل کنید قبل از هر چیز باید آنها را بر روی کاغذ بیافرینید، یعنی باید خیلی ساده درباره آنها بنویسید. بدون هیچ گرفتاری و قبل از اینکه فصلهای بعدی را بخوانید، فهرست اهدافتان را بنویسید. به یک کافی شاپ بروید و یک قهوه یا چای بخرید و یا به خانه بروید، موسیقی که دوست دارید پخش کنید و شروع به نوشتن نمایید…
در توضیحات پشت جلد کتاب آمده است: «اگر سررشتهی امور زندگیتان را به دست بگیرید و آنها را اداره کنید میتوانید به رویاهایتان جامهی عمل بپوشانید. با نوشتن، حوادث اتفاق میافتند، دکتر هنریت آن کلاوسر به شما چگونگی آن را آموزش میدهد و خاطر نشان میکند، نوشتن هدفها به شما کمک خواهد کرد به خواستههایتان برسید. شما در این کتاب داستانهایی در مورد مردم عادی میخوانید که معجزات بزرگ و کوچکی در زندگی خود دیدهاند، کسانی که نوشتن آرزوها در زندگیشان نقش اساسی بازی کرده و رویاهای آنها را تبدیل به حقیقت کرده است. راهنماییهای همه جانبهی دکتر کلاوسر و تمرینات بسیار آسانی که ارائه داده است مطمئنا حس خلاقیت و اعتماد به نفس شما را افزایش داده و بلیط مسیر موفقیت را در دستان شما قرار خواهد داد.»
وقتی شروع میکنید به نوشتن و بیوقفه ادامه میدهید، تازه بعد از نوشتن حدود یکی دو هزارکلمه روزمرهنویسی و مزخرف و پرتوپلاست که اولین ایدهها آشکار میشوند.
فواید نوشتن را حین نوشتن کشف کنید.
اصلاً چرا مینویسیم؟ اگر از قبل بدانیم قرار است چه چیزی را روی کاغذ بیاوریم، رمز و راز و جادوی فرایند نوشتن از بین میرود.
مارگریت دوراس در این رابطه گفته:
اگر بناست بدانم میخواهم از چه چیزی بنویسیم. اصلاً چرا باید سراغ نوشتن بروم؟
شاید شما بهعنوان یک نویسندۀ غیرداستانی بگویید شکلگیری نوشته در حین نوشتن برای نگارش داستانهای تخیلی است، اما برای نوشتن مقاله و محتوای تجاری و تبلیغ نویسی که نمیتوان بدون ایده شروع کرد.
جالب است که بدانید فروید که او را به خاطر کتابهای غیرداستانیاش در حوزۀ روانشناسی میشناسیم دربارۀ نوشتن چنین اعتقادی داشت: «کنجکاوم چه خواهم نوشت.»
مشهور است ارشمیدوس از خوشحالی ایدهای که پیدا کرد، عریان از حمام دوید بیرون و گفت : یافتم! یافتم!
حالا این حکایت، استعاره از لحظاتی شده که به صورت شهودی در یک آن ایدهای در ذهن ما جرقه میزند.
زندگی یک نویسندۀ حرفهای پر از این لحظههاست. اما رسیدن به این لحظات طلایی نیازمند بستری مناسب است. شاید آزادنویسی روزانه را بتوان بهترین بستر شکلگیری این ایدههای خلاقانه دانست. بنابراین مطلوب است برابر دانستن صفحات آزادنویسی با وان حمام ارشمیدوس!
با آزادنویسی روح خودتان را آزاد کنید.
جملات کوتاه مناسب میتوانند در مسیر نویسندگی برای ما الهامبخش و برانگیزاننده باشد. این شما و این گزیدهای از جملاتی که طی سالهای گذشته نوشتهام و به نوعی عصارۀ فعالیتهای نوشتاری من بودهاند:
نوشتن یعنی تسلیم نشدن؛ تسلیم خستگی و بیارادگی و بیانگیزگی و ناامیدی و نابلدی و سانسور و فشار و فقر و تنبلی و افسردگی نشدن.
حتی نوشتن بیمایهترین متنها هم اگر مدام و مداوم صورت بگیرد، قدرت فرسایندۀ قلم! را چندین برابر میکند.
نوشتن، بهترین ابزار اندازهگیری زندگی است.
زنده بودن، محکمترین دلیل برای نوشتن است.
اگر مدام در حال یادداشتبرداری باشی هیچ لحظهای را هدر نمیدهی.
نوشتن، شهامت شروع کردن هر کاری را به تو میدهد؛ به شرط آنکه شهامت شروع نوشتن را داشته باشی.
علاقهات را به بهانه آلوده نکن.
نوشتن درختی است که در میوه دادن خساست به خرج میدهد؛ اما سایۀ آن از تمام درختهای دیگر سخاوتمندتر است.
اگر خواندن و نوشتن نتوانسته تو را نجات بدهد؛ بیشتر بخوان. بیشتر بنویس.
تولید محتوا را با تولید محتوا یاد میگیریم، نه حرف زدن دربارۀ اهمیت تولید محتوا.
شاید تلاش برای داشتن عشقی زوالناپذیر ما را به نوشتن میرساند.
تو شوخی شوخی مینویسی و متنهای خوب جدی جدی شکل میگیرند.
وقتی نویسنده میشوی که ننوشتن برایت دشوارتر از نوشتن باشد.
بگذار نوشتن، مشوق اصلی تو باشد.
بنویس تا کَپَک نزنی!
شاید درد تو این است که غیر موقع به این جهان آمدهای، نوشتن دوای درد دیر یا زود آمدن به دنیاست.
نوشتن همان دوستی است که سالها انتظارش را میکشیدید.
نوشتن مثل زندگی است؛ دشوار و لذتبخش.
همیشه در حال نوشتن یک کتاب باش، حتی اگر تنها خوانندۀ آن خودت باشی.
در نویسندگی حد وسطی وجود ندارد، یا به شکل افراطی مینویسی و رشد میکنی، یا تفننی مینویسی و هرگز از سطح انشاهای مدرسه فراتر نمیروی.
هیچچیز لذتبخشتر و عذابآورتر از تلاش برای زدن حرفی تازه نیست.
خلاقیت اصلی یک نویسنده در راههایی است که او برای سرکوب طفرهرفتن از نوشتن به کار میگیرد.
خلاقیت از زمانی آغاز میشود که تمام دانستههایت را منتشر کنی و دیگر چیزی برای گفتن نداشته باشی.
دقیقاً وقتی احساس میکنی در گِل ماندهای باید شروع کنی به نوشتن.
نوشتن، پیشپرداخت رسیدن به ایدههای درخشان است.
ما مینویسیم تا برپا و جویا و توانا باشیم.
تنها سلیقهای که ارزش پرورش و وسواس دارد، سلیقۀ انتخاب کلمات مناسب است.
اگر دوست داری نویسنده شوی؛ نباید نوشتن را دست کم بگیری.
هر چه بیشتر برای «خواندن» عرق بریزی؛ حین «نوشتن» عرق کمتری خواهی ریخت.
اگر میخواهید بنویسید با افرادی معاشرت کنید که دائماً مینویسند.
این نوشتن نیست که ما را خسته میکنند، ننوشتن است که بار خستگی تمام عالم را روی دوش ما میگذرد.
تمام رازهای مربوط به نوشتن در خودِ عمل نوشتن نهفته است.
نویسنده پیوسته برای تغییر نگاهها میکوشد و بیش از همه برای تغییر نگاه خودش به چیزهای مختلف.
ناکامترین نویسندۀ جهان کسی است که در انتظار ایده بماند و نوشتن را آغاز نکند.
نوشتن به ما یادآوری میکند که باید تولیدکنندۀ اندیشه باشیم، نه صرفاً مصرفکننده.
نوشتن ابزاری مؤثر برای خوششانس شدن است؛ شانس کشف ایدههای تازه، شانس ارتباط با بهترینها و شانس ماندگار شدن.
هر استعدادی بدون پشتکار، دود میشود و به هوا میرود.
منبع: سایت ویرگول
سایت پورمرتضوی
سایت کلانتری