پایه و اساس کتاب رضاشاه نوشته صادق زیباکلام، کتاب “ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها” مرحوم سیروس غنی است که زیباکلام هم خود به این موضوع اعتراف کرده است. نخست اینکه مرحوم غنی ضمن ارائه اسناد، سوگیری و انگیزه خود را بهصراحت و روشنی بیان و عنوان کرده است که در برخی از اسناد پنهانکاری انجام گرفته است. مرحوم غنی علیرغم اینکه سوگیری داشته، اما هیچگاه در کتابش عنوان نکرده است که رضاشاه مستقل بوده و عامل انگلیس نبوده است؛ در حالی که زیباکلام بهخلاف یافتهها و اسناد ارائهشده غنی جمعبندی میکند و مینویسد “روح دولت انگلستان هم در جریان به قدرت رسیدن رضاشاه نبود، چه رسد به اینکه آن را طراحی و ساخته و پرداخته هم کرده باشد!”.
.زیباکلام در فایل صوتی پیشگفتار کتاب، نویسنده کتاب مرجع اثر خود را قاسم غنی (پدر سیروس غنی که نماینده مجلس شورای ملی بود) معرفی کرده بود، اما جالب اینجاست که نویسنده کتاب نامش قاسم نبود و سیروس غنی بود! اگرچه زیباکلام در کتاب منتشرشده این اشتباه را اصلاح کرده، اما برای نویسندهای که مهمترین منبع استنادی اثرش تنها یک کتاب است، اشتباهی بزرگ است.
“دقیقتر گفته باشیم، نویسنده مکاتبات میان سفارت و وزارت خارجه را از حدوداً دو سال مانده به کودتای 1299 تا به سلطنت رسیدن رضاشاه و تأسیس سلسله پهلوی در سال 1304 گرد آورده است”. زیباکلام برای اینکه اشتباهی را که در فایل صوتیاش مرتکب شده بود، پوشش دهد پس از کلمه وزارت خارجه، “در لندن” را حذف کرد؛ چرا که سیروس غنی در مدخل کتاب خود و در بخش قدرشناسی نوشته است: “دو سال اول به پژوهش و نسخه برداری پیامهای تلگرافی در اداره اسناد عمومی لندن و آرشیو ایالات متحده در واشنگتن و مریلند گذشت”.
سیروس غنی بهدلیل سوگیری روشن خود که در جمعبندیهایش منعکس است ترجیح داده تا از اسناد آمریکا کمتر استفاده کند وگرنه خود نویسنده ادعا می کند برای همهجانبه نگری، دستکم اسناد دو کشور را دیده و از آن جا که اسناد وزارت خارجه آمریکا با فرضیهای که نویسنده سعی در اثبات آن دارد همخوان نیست بسیار قلیل به نقل آن ها پرداخته است.
همچنین نکته مورد توجه این است که کتاب سیروس غنی بهزبان انگلیسی نوشته شده و توسط فرد دیگری به زبان فارسی ترجمه شده است که زیباکلام هم در کتاب خود بدان اشاره کرده است. مرحوم غنی به این دلیل که کتابش بهزبان انگلیسی منتشر میشد، باید اصول علمی تاریخنگاری را رعایت میکرد (البته برخی از اصول را هم با استدلالهای غیرمستند نقض کرده است)؛ از این رو نمیتوانست مغایرت برخی اسناد انگلیسیها را با واقعیت بیان نکند؛ چرا که نهتنها منطبق بر عقل و منطق نبود، بلکه با اسناد سایر کشورها همچون آمریکا هم در تضاد کامل بود.
بهطور مثال غنی در مورد پنهانکاری در اسناد انگلیسیها نوشته است:
«یک هفته تمام طول کشید تا نرمن نخستین گزارش خود را درباره جزئیات کودتا به لندن فرستاد. حیرتآور است که کرزن که بیاغراق سرنوشت سیاسی خود را با عنوان کردن تغییر ساختار روابط انگلیس و ایران به خطر انداخته بود، حالا مبدل به ناظری بیتفاوت شده بود و هیچ علاقهای به اصل و منشأ و پیامد کودتای نظامی بیسابقه در یکصد و سی سال گذشته ایران نداشت. احتمال زیاد می رود که پاره ای از مکاتبات و تلگرامهای بودار را، دستکم فعلاً، از پروندههای جاری اداره اسناد عمومی بریتانیا برداشته باشند». (ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ص212)
غنی همچنین در بخش دیگری از این کتاب برخی اسناد را ریاکاری و فریب دانسته است: «رفتار هیگ در جلسه با نرمن و بعداً در اردوی قزاقها در مهرآباد نیز ادا و اطوار بود و می خواست به نماینده های شاه و سپهدار بنمایاند که سفارت، مثل آن ها از کودتا بیاطلاع بوده است… قزاقها روز 24 بهمن از اردوی خود راه افتادند و از ما می خواهند باور کنیم هیچکس تا 2 اسفند نفهمید که بین 600 تا 1500 تن سرباز بهسوی تهران در حرکتاند. گردش و راهپیمایی طولانی نرمن در روز 2 اسفند هم مشکوک است». (همان، ص213)
زیباکلام تمامی محفوظات تاریخی جامعه ایران از کودتای 1299 و نقش انگلیسیها در آن را با برچسب روایت حکومتی غیرقابل اتکا، القا میکند، اما روایت حکومتی انگلیسیها را بهگونهای اصالت می بخشد که اگر در یافتههای ملت ایران با اسناد تولیدی دیپلمات ها و نظامیان برجسته انگلیس تقابلی وجود داشت، بدون تردید می بایست روایت انگلیسیها را حقیقت مطلق دانست!
زیباکلام تلاش کرده بیگانه بودن رضاخان را روایت حکومتی بداند؛ اما بد نیست بداند که دکتر مصدق در دهه 40 عنوان کرد:
«همه می دانند که سلسله پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است چون که تا سوم اسفند 1299 غیر از عده ای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند تلگرافی از او به شیراز رسید، هر کس از دیگری سؤال می کرد و می پرسید “این کی است؟ کجا بوده و حالا این طور تلگراف می کند؟”، بدیهی است شخصی که با وسایل غیرملی وارد کار شود نمی تواند از ملت انتظار پشتیبانی داشته باشد. به همین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضاشاه هر کدام بین دو محظور قرار گرفتند؛ چنانچه میخواستند که با یک عده وطن پرست مدارا کنند از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز می ماندند و چنان چه با این عده بهسختی و خشونت عمل می کردند دیگر برای این سلسله حیثیتی باقی نمی ماند تا بتوانند به کار ادامه دهند». (خاطرات و تألمات مصدق، بهکوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال1365، ص344)
در حالی که جمعبندی اهلنظر در ایران آن است که از طریق تقابل همه دادهها از جمله اسناد وزارت خارجه انگلیس می توان به حقیقت رخدادهای تاریخی نزدیک شد؛ بنابراین به این اسناد تولیدی دولتهایی که در دو کودتای تاریخ معاصر نقش داشتند صرفاً بهعنوان یکی از منابع می بایست نگریست و نه بیشتر؛ بهعبارت دیگر میزان صحت و سقم آن ها را در مقابله با یکدیگر بهنحوه بهتری می توانیم تشخیص دهیم؛ کما اینکه حتی سیروس غنی با وجود تلاش وافر برای تبرئه رضاخان در تاریخ، آن هم با اتکا به تفاسیر خود (که بعضاً با اسناد انگلیسی همخوانی ندارد) به این مطلب اذعان دارد.
به همین دلیل سیروس غنی از یک سو بهنقل از نامه لورین به کرزن (وزیر خارجه انگلیس) می نویسد: “او [رضاخان] بهترین تضمین حراست از منافع مشروع ماست.” (همان،ص277) و از دیگر سو بهنقل از لورین مینویسد: “او یگانه کسی است که می تواند امور کشورش را نظم و سر و سامان بخشد و آن را بهسوی پیشرفت واقعی هدایت کند.” (همان، ص411)، قطعاً با مقایسه اسناد و منابع مختلف می توان به دغدغه کودتاکننده نزدیک شد و دریافت که آیا منافع ملت ایران مدنظر بوده است یا چپاولگری بیشتر.
…کاملاً پیداست که تمامی این حرکت [کودتا] ریشه و حمایت انگلیسی دارد و هدف پیشبرد مهار کشور بهقهر است… (همان، ص205)، هرچند آقای سیروس غنی در این زمینه نیز اذعان دارد که هدف انگلیسیها از کودتا شکستن مقاومت ملت ایران بود که بسیاری از قراردادهای ضد منافع ملی همچون قرارداد 1919 را منتفی می ساخت.
“کرزن نیروی نظامی را بخشی از دیپلماسی می شمرد… سلف او بالفور هم همین گونه فکر می کرد. حدود دو سال پیش نوشته بود: تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چیزی که ایرانیان را سربهراه نگه می دارد قدرت است.” (همان، ص85)، بنابراین آمریکاییها خیلی صریحتر هدف روی کار آمدن دیکتاتوری چون رضاخان را تابع ساختن ملت ایران در برابر خواسته بیگانه عنوان می کنند.
زیباکلام اگرچه ادعا کرده که کتاب “رضاشاه” شالوده و اساس آن بر اساس کتاب سیروس غنی است، اما انگار اصلاً این کتاب را نخوانده است. صرفنظر از تفاسیر مرحوم غنی که ارزش اسنادی ندارد، اما تمامی اسناد حکایت از آن دارند که بیگانه در پرورش و روی کار آوردن رضاخان از یک قزاق دونپایه تا پادشاهی نقش داشته است.
اینکه در مورد کشوری چون ایران و اهمیت حیاتی آن برای انگلیس بهویژه بعد از خروج همسایه شمالی از معادلات تهران (بهدلیل فروپاشی روسیه تزاری) ادعا شود که کودتا صرفاً محصول اراده و تصمیم یک ژنرال انگلیسی بوده است، نه با عقل سازگاری دارد، نه با اسناد (بهویژه با اسناد آمریکایی ها)؛ بنابراین مگر روایت رایج در ایران در مورد رضاخان جز این است که وی برکشیده بیگانه و هدف از کودتای 1299 تأمین منافع انگلیسی ها بهدست فرد منتخب آنان بوده است؟(منبع: درباره کتاب “رضا شاه” و قلدری زیباکلام برای تاریخ!/ حداقل یک کپیکاری را بگذارید سالم بماند، تسنیم، ۲۴ شهریور ۱۳۹۸ )
همچنین عباس سلیمینمین که انتقاداتی به کتاب «رضاشاه» صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران دارد، در گفتوگویی با انصاف نیوز به نقد این کتاب پرداخته و میگوید که معتقد است «زیباکلام با استناد به کتاب سیروس غنی، تلاش کرد در کتاب رضا شاه انگلیسیها را تطهیر کند. همچنین او در این کتاب به هیچ عنوان سندی منتشر نکرده است و او با این کار به طور کاملا آگاهانه یک جنگ روانی را اجرا میکند». قبل از مصاحبهی تفصیلی خود با انصاف نیوز مقدمهای را طی یادداشتی نوشت که در زیر میخوانید:
در سال ۹۶ کتابی تحت عنوان «رضاشاه» به نگارش درآمد که ظاهراً تاکنون در داخل کشور به صورت رسمی منتشر نشده است، اما مؤلف مقدمه این کتاب را با صدای خویش در فضای مجازی منتشر ساخت. (البته در سال ۹۸ تحت عنوان انتشارات اچ. اند. اس لندن منتهی با آدرس نشر روزند در تهران منتشر شد)
مروری هر چند گذرا برآن چه در معرض قضاوت قرار گرفته خالی از لطف نخواهد بود: «…آشنایی با کتاب مرحوم دکتر قاسم غنی پیرامون چگونگی ظهور رضاخان در سپهر سیاسی ایران و نحوه تبدیل شدنش از رضاخان سردار سپه به رضاشاه پهلوی، تیر خلاص بر پیکر نیمه جان روایت حکومتی در ذهنم شلیک نمود. این کتاب شامل اسناد رسمی وزارت خارجه انگلستان ؛ از مقطع یکی- دو سال مانده به کودتای ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۰۴ که رضاخان تاج گذاری نموده و سلسله پهلوی تأسیس می شود. کتاب مرحوم قاسم غنی بیش از آن که در برگیرنده تجزیه و تحلیل، برداشت و یا نظریه پردازی نویسنده باشد مبتنی بر اسناد رسمی دولت انگلستان است. این اسناد در برگیرنده مکاتبات میان سفارت انگلستان در تهران با وزارت خارجه آن کشور در لندن پیرامون اوضاع و احوال ایران در مقطع زمانی که کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ اتفاق میافتد و رضاخان به قدرت می رسد…
مؤلف البته در طول کتاب ارزیابی و باورهای خودش را هم آورده، اما همانطور که گفتم اساس و بنیان کتاب را مکاتبات رسمی یا اسناد و مدارک رسمی میان سفارت انگلستان در تهران و وزارت خارجه در لندن تشکیل می دهد. اصل کتاب البته به زبان انگلیسی بوده که جناب حسن کامشاد هم آن را به فارسی ترجمه کرده اند که انصافاً هم ترجمه روان و قابل فهمی است. البته از برخی آثار دیگر هم استفاده نموده ام، اما اساس و شالوده کارم در کتاب ” رضاشاه ” بر روی مطالب قاسم غنی و یا در حقیقت اسناد رسمی وزارت خارجه انگلستان می باشد. واقع مطلب آن است که تفاوت میان اسناد رسمی انگلستان از یک سو با روایت حکومتی در ایران پیرامون چگونگی به قدرت رسیدن رضاشاه و عملکرد وی از سوی دیگر آن قدر عمیق و گسترده اند که عقلاً و منطقاً فقط یکی از آن دو می تواند واقعیت داشته باشد، به عبارت دیگر اگر روایت حکومتی در ایران، مقصود پیرامون رضاشاه و چگونگی به قدرت رسیدنش، درست باشد در آن صورت همه آن اسناد و مکاتبات یا گفت وگوهایی که میان مسئولان سفارت انگلستان در تهران با مقامات وزارت خارجه شان صورت میگرفته و در کتاب قاسم غنی آمده دروغ و جعلیاتی بیش نیستند.
اگر بر عکس، آن چه در اسناد آمده را حقیقت فرض کنیم در آن صورت روایت رسمی حکومتی در ایران پیرامون رضاشاه به مشتی توهمات و تئوری های توطئه تقلیل می یابد؛ به بیان سادهتر، میان آن چه در ایران درباره رضاشاه به عنوان تاریخ گفته می شود با آن چه در اسناد وزارت خارجه انگلستان پیرامون رضاشاه و نحوه به قدرت رسیدنش آمده به هیچ صورتی نمی توان تعادل یا نسبتی برقرار نمود. اساس و بنیان روایت حکومتی در ایران پیرامون رضاشاه همان طور که پیش تر گفتیم آن است که او عامل انگلستان می بوده. انگلیسی ها او را به قدرت می رسانند برای رسیدن به مقاصد و منافعشان. در حالی که حسب اسناد رسمی حتی روح مقامات انگلستان در لندن هم نه از به قدرت رسیدن وی علم و اطلاعی داشته و نه از اقدامات بعدیاش، چه رسد به این که آن اقدامات را طراحی و ساخته و پرداخته هم کرده بوده باشند، حسب آن چه که در جمهوری اسلامی ایران گفته میشود.»
در زمینه آنچه از پیش گفتار کتاب «رضاشاه» که با صدای نویسنده عرضه شده، نقل شد ابتدا به چند نکته می بایست اشاره کرد :
۱- نویسنده کتاب «ایران ؛برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها» مرحوم قاسم غنی نیست بلکه سیروس غنی است. متأسفانه در چندین و چند جا تنها در پیش گفتار کتاب «رضاشاه» نام نویسنده اثری که «اساس و شالوده کتاب رضاشاه برآن نهاده شده» به اشتباه ذکر شده است. ضمن اینکه شایسته نیست فردی به عنوان هیأت علمی دانشگاه اساس و شالوده کتاب خود را بر اثر دیگری بگذارد که خود در ارتباط با اسناد، گزینشی عمل کرده است. (این خطای فاحش در زمان چاپ کتاب اصلاح شده است)
۲- درپیش گفتار کتاب «رضاشاه» آمده است: «دقیقتر گفته باشیم نویسنده یعنی مرحوم قاسم غنی مکاتبات میان سفارت و وزارت خارجه در لندن را حدوداً دو_سه سال مانده به کودتای ۱۲۹۹ تا به سلطنت رسیدن رضاشاه و تأسیس سلسله پهلوی گردآوری کرده. مؤلف البته در طول کتاب ارزیابی و باورهای خودش را هم آورده.» این در حالی است که آقای سیروس غنی در مدخل کتاب خود و در بخش قدرشناسی مینویسد: «دو سال اول به پژوهش و نسخه برداری پیام های تلگرافی در اداره اسناد عمومی لندن و آرشیو ایالات متحده در واشنگتن و مریلند گذشت.» (ایران بر آمدن رضاخان با سیروس غنی، ص ۱۱) آنچه موجب بروز چنین خطایی شده آن است که آقای سیروس غنی به دلیل سوگیری روشن خود که در جمع بندیهایش منعکس است ترجیح داده تا از اسناد آمریکا کمتر استفاده کند وگرنه خود نویسنده ادعا می کند برای همهجانبه نگری، دستکم اسناد دو کشور را دیده و از آنجا که اسناد وزارت خارجهی آمریکا با فرضیهای که نویسنده سعی در اثبات آن دارد همخوان نیست، بسیار قلیل به نقل آن ها پرداخته است.
۳- آقای سیروس غنی به عنوان محققی که کتابش ابتدا به زبان انگلیسی و برای مخاطب بیرونی عرضه شده نمیتوانسته بعضاً مغایرت اسناد انگلیسیها با واقعیت را بیان ندارد؛ زیرا نه تنها منطبق بر عقل و منطق نبوده، بلکه با اسناد سایر کشورها همچون آمریکا نیز در تضاد کامل قرار داشته است. برای نمونه، در مورد پنهان کاریها در اسناد انگلیس می نویسد: «یک هفتهی تمام طول کشید تا نرمن نخستین گزارش خود را دربارهی جزئیات کودتا به لندن فرستاد. حیرتآور است که کرزن که بیاغراق سرنوشت سیاسی خود را با عنوان کردن تغییر ساختار روابط انگلیس و ایران به خطر انداخته بود، حالا مبدل به ناظری بیتفاوت شده بود و هیچ علاقهای به اصل و منشأ و پیامد کودتای نظامی بیسابقه در یکصد و سی سال گذشته ایران نداشت. احتمال زیاد می رود که پاره ای از مکاتبات و تلگرامهای بودار را، دست کم فعلاً، از پروندههای جاری «اداره اسناد عمومی» بریتانیا برداشته باشند.»(ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها، ص۲۱۲) و یا در فرازی دیگر برخی اسناد را صرفاً ریاکاری و فریب عنوان می دارد: «رفتار هیگ در جلسه با نرمن و بعداً در اردوی قزاقها در مهرآباد نیز ادا و اطوار بود و می خواست به نماینده های شاه و سپهدار بنمایاند که سفارت، مثل آن ها از کودتا بیاطلاع بوده است… قزاقها روز ۲۴ بهمن از اردوی خود راه افتادند و از ما می خواهند باور کنیم هیچ کس تا ۲ اسفند نفهمید که بین ۶۰۰ تا ۱۵۰۰ تن سرباز به سوی تهران در حرکتاند. گردش و راهپیمایی طولانی نرمن در روز ۲ اسفند هم مشکوک است.» (همان،ص۲۱۳) بنابراین آقای سیروس غنی به دلیل وجود اسناد بسیار دیگری که خلاف واقع گویی اسناد انگلیسی ها را اثبات می کند نمی تواند آن چه لندن عرضه می دارد را وحی منزل بخواند، اما در مقدمه کتاب «رضاشاه»، خواننده به دو انتخاب محدود شده است؛ یا یافتههای تاریخی خود را در این زمینه درست بداند یا اسناد انگلیسی ها را. خارج از این دو، انتخاب دیگری نخواهد داشت.
۴- نویسنده کتاب «رضا شاه» در حالیکه تمامی محفوظات تاریخی جامعه ایران از کودتای ۱۲۹۹ و نقش انگلیسیها در آن را با برچسب روایت حکومتی، غیرقابل اتکا و استناد میخواند و بر تمامی آنها مهر ابطال میزند، چنان اصالت و اعتباری برای روایت حکومتی انگلیسیها از این واقعه قائل میشود که اگر در یافتههای ملت ایران با اسناد تولیدی دیپلمات ها و نظامیان برجسته انگلیس تقابلی مشاهده شود، بدون تردید می بایست روایت انگلیسیها را ارجح و حقیقت مطلق دانست! در حالیکه جمع بندی اهل نظر در ایران آن است که از طریق تقاطع و مقابله همه داده ها از جمله اسناد وزارت خارجه انگلیس می توان به حقیقت رخدادهای تاریخی نزدیک شد؛ بنابراین به اسناد تولیدی دولتهایی که در دو کودتای تاریخ معاصر کشورمان نقش داشتند، صرفاً باید به عنوان یکی از منابع نگریست و نه بیشتر.
به عبارت دیگر میزان صحت و سقم آن ها را در مقابله با یکدیگر به نحو بهتری می توانیم تشخیص دهیم. کمااینکه حتی آقای سیروس غنی با وجود تلاش وافر برای تبرئه رضاخان در تاریخ، آن هم با اتکا به تفاسیر خود (که بعضاً با اسناد انگلیسی همخوانی ندارد) به این مطلب اذعان دارد. به همین دلیل وی از یک سو به نقل از نامه لورین به کرزن_ وزیر خارجه انگلیس_ می نویسد : «او [رضاخان] بهترین تضمین حراست از منافع مشروع ما می باشد.»(همان،ص۲۷۷) و از دیگر سو به نقل از لورین مینویسد: «او یگانه کسی است که می تواند امور کشورش را نظم و سر و سامان بخشد و آن را به سوی پیشرفت واقعی هدایت کند.» (همان ،ص۴۱۱ ) قطعاً با مقایسه اسناد و منابع مختلف می توان به دغدغه کودتاکننده نزدیک شد و دریافت که آیا منافع ملت ایران مد نظر بوده است یا چپاولگری بیشتر.
۵- اسناد وزارت خارجه آمریکا در مورد کودتای ۱۲۹۹ و چگونگی برآمدن رضاخان تفاوت فاحشی با اسناد انگلیس دارد. برای نمونه آمریکایی ها به صراحت هدف از کودتا را کنترل ایران به قهر اعلام می دارند: «کالدول وزیر مختار آمریکا در ایران گزارشی به تاریخ ۱۱ مارس ۱۹۲۱ (۲۱ اسفند ۱۲۹۹ )درباره پیامدهای فوری کودتا نوشت :«… کاملاً پیداست که تمامی این حرکت [کودتا] ریشه و حمایت انگلیسی دارد و هدف پیشبرد مهار کشور به قهر است …» (همان،ص۲۰۵) هرچند آقای سیروس غنی در این زمینه نیز اذعان دارد که هدف انگلیسیها از کودتا شکستن مقاومت ملت ایران در برابر بسیاری از اقدامات و قراردادهای ضد منافع ملی همچون قرارداد ۱۹۱۹ بود که منافع نامشروع آنها را منتفی می ساخت: «کرزن نیروی نظامی را بخشی از دیپلماسی می شمرد… سلف او بالفور هم همین گونه فکر می کرد. حدود دوسال پیش نوشته بود: تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چیزی که ایرانیان را سر به راه نگه می دارد قدرت است.» (همان ص۸۵) .
بنابراین آمریکاییها خیلی صریحتر هدف روی کار آمدن دیکتاتوری چون رضاخان را تابع ساختن ملت ایران در برابر خواسته بیگانه عنوان می کنند. همچنین در مورد شخص رضاخان و ارتباط او با انگلیس اطلاعات دقیقتری عرضه می دارند: «رضاخان میرپنج که فرماندهی قزاقها را به دست گرفته است در میسیون انگلیس و ایران خدمت می کرد و عملاً جاسوس رئیس میسیون بود، و در ماه های گذشته با انگلیسیها در قزوین همکاری نزدیک داشته است» (همان،ص۲۰۷) آقای سیروس غنی در ادامه به نقل از این سند می نویسد: «کالدول گزارش خود را با این اشاره ضمنی به پایان می برد که وزارت خارجه [انگلستان] پشت کودتا بوده است و می گوید: «کرزن تأکید می ورزد که دوست واقعی ایران است. پر واضح است که به نظر او آن چه به نفع هندوستان است برای ایران هم سودمند است. کرزن تصور می کند بریتانیای کبیر بزرگترین محبت را به ایران می کند چنان چه [این کشور] بار مسئولیت سفیدپوستان را به دوش گیرد… ولی ایرانی ها راضی نیستند در موقعیت هندی ها نهاده شوند.» (همان)
اما آقای سیروس غنی که می خواهد کودتا را به تصمیم یک فرد محدود کند تا نقش انگلیس را در این ماجرا و چگونگی رشد دادن رضاخان کمرنگ سازد در تفسیر خود می نویسد : «تقریباً شکی نمانده است که آیرن ساید پدرخوانده کودتا بود. او و اسمایس فهرست نامزدان رهبری کودتا را کمتر و کمتر کردند و در مورد رضاخان به توافق رسیدند…
مطلب بلاجواب دیگر آن است که آیا وزارت خارجه [انگلستان] در لندن از کودتای آتی آگاه بود و آیا کرزن از این کار جسارت آمیز حمایت می کرد؟» (همان،ص۲۰۸) آقای غنی که نمی تواند نقش انگلیسی ها را در بالا کشیدن رضاخان نفی کند تلاش چشمگیری می نماید که این نقش را به «یک» انگلیسی محدود سازد که البته صرف نظر از مغایرت کامل با اسناد دیگر کشورها حتی با روح کلی اسناد انگلیس علی رغم همه پنهان کاری ها تطابق ندارد؛ البته کاملاً روشن است که چرا نویسنده از اسناد آمریکا بسیار محدود استفاده کرده است.
۶- گاه این شبهه پیش می آید که آیا نویسنده اثر «رضاشاه» کتاب سیروس غنی را خوانده است یا خیر؟ زیرا صرف نظر از تفاسیر آقای غنی که چندان ارزش اسنادی ندارد همهی اسناد حکایت از آن دارند که بیگانه در پرورش و بالا کشیدن رضاخان از یک قزاق تا پادشاهی وی نقش محوری داشته است. اینکه در مورد کشوری چون ایران و اهمیت حیاتی آن برای انگلیس به ویژه بعد از خروج همسایه شمالی از معادلات تهران (به دلیل فروپاشی روسیه تزاری) ادعا کنیم کودتا صرفاً محصول اراده و تصمیم یک ژنرال انگلیسی بوده است، نه با عقل سازگاری دارد، نه با اسناد، به ویژه اسناد آمریکایی ها. بنابراین مگر روایت رایج در ایران در مورد رضاخان جز این است که وی برکشیده بیگانه و هدف از کودتای ۱۲۹۹ تأمین منافع انگلیسی ها به دست فرد منتخب آنان بوده است؟
این روایت که نویسنده کتاب «رضاشاه» آن را روایت حکومتی امروز می خواند مربوط به تشخیص بعد از انقلاب اسلامی نیست؛ کمااینکه مرحوم دکتر مصدق در دهه ۴۰ جمع بندی ایرانیان را به درستی از سلسله پهلوی این گونه عرضه می دارد: «همه می دانند که سلسله پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است چون که تا سوم اسفند ۱۲۹۹ غیر از عده ای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند تلگرافی از او به شیراز رسید هر کس از دیگری سئوال می کرد و می پرسید «این کیست، کجا بوده و حالا این طور تلگراف می کند؟». بدیهی است شخصی که با وسایل غیر ملی وارد کار شود نمی تواند از ملت انتظار پشتیبانی داشته باشد. به همین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضاشاه هرکدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنانچه میخواستند با یک عده وطن پرست مدارا کنند، از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز می ماندند و چنان چه با این عده به سختی و خشونت عمل می کردند دیگر برای این سلسله حیثیتی باقی نمی ماند تا بتوانند به کار ادامه دهند.» (خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال ۱۳۶۵، ص۳۴۴)
(منبع:http://www.ensafnews.com/251745/6)
همچنین ر.ک:
از رضاشاهِ سلیمینمین تا رضاشاهِ زیباکلام، مصاحبهی تفصیلی سلیمی نمین با انصاف نیوز :
http://www.ensafnews.com/251749