۱۳۹۲/۰۴/۱۹
–
۴۲۶۴ بازدید
در اشو باور به خدا چگونه است ؟
یکی از مفاهیمی که در گفتارهای اشو به آن پرداخته شده، حقیقتی روشن به نام «خدا» است. گفته های اشو در مورد این مفهوم آشنا، از تصوری مبهم پرده بر می دارد که اشو در مورد خداوند داشته است.وی گاهی خدا را معادل شادی می شمارد؛ «خدا برای من چیزی نیست مگر شادی، پس شادمان باش و بگذارد شادی ات، عبادت باشد.»1 گاهی خدا را همان موضع سرور می داند.2 گاهی خدا را همان زندگی می داند 3 و معبودی غیر از هستی را انکار می کند 4 و معتقد است «خدا را نمی توان ثابت کرد، امکان مطرح ساختن هیچ بحثی در موافقت یا مخالفت با خدا وجود ندارد.»5 تمامی مباحث خداشناسی از نظر وی هیاهویی بیش نیستند، آن هم هیاهو برای هیچ.6 از منظر اشو اندیشیدن به خدا سودی ندارد و انسان باید همه چیز را در مورد خدا فراموش کند و فقط خود را آماده دیدار خدا کند، تنها در این صورت است که خدا به دیدار انسان می آید.7 جالب تر این که این «آمادگی» هم فقط در خوش بودن، رقصیدن، ترانه خواندن و مراقبه کردن خلاصه می شود.8 در نگاه وی، خدا نه یک شخص که یک حضور است. خدا نه خدا که خداوندی است.9 گاهی خدا را اصل انسان می داند البته انسانی که از ماده تشکیل شده است.10 اشو گاهی از خدایی یاد می کند که خالق همه چیز نیست و اشاره به پاره ای از پدیده هایی می کند که خدا در 6 روز خلقت عالم، آنها را نیافریده اما ژاپن وش و روی توانسته اند آنها را خلق کنند 11 و گاهی خدایی که از عالم مادی پدید آمده است.12 این حقیقت از نظر اشو آنچنان مبهم است که دیگران را از جستجوی خدا بر حذر می دارد:«مردم به نزد من می ایند و می گویند، ما آرزوی جستجوی خدا را داریم. من به آنها می گویم در این باره با من صحبت نکنید. این مقوله را به بحث نکشید. هرگونه صحبتی در مورد خداوند بی فایده است. هیچ معنا و مفهومی در آن چه می گویند نیست»13 ****هم چنان که جمع بندی کلمات اشو در مورد خداوند کار مشکلی است «راه های رسیدن به خدا» در کلام اشو هم منحصر به خود وی است.
از منظر اشو اولاً مباحث استدلالی و منطقی برای شناخت خدا راه به جایی نمی برد 14 و روی آوردن به خدا از راه عقل و برهان همانا از دست دادن خداوند است چرا که عقل و منطق باز داده اند.15 البته اشو در کلام دیگر به تناقض گویی می¬پردازد و معتقد می شود از راه عقل و هوش می¬توان خدا را شناخت.
«از راه دانش نمی شود به خدا رسید و از راه باور نمی¬شود خدا را شناخت بلکه از راه عقل و هوش می¬توان شناخت، برای شناخت خدا هوشی فراوان نیاز است.»16
از نگاه اشو یگانه راه شناخت خداوند عشق است.17 از عجایب کلام اشو این نکته است که وی خدا را هدف نمی-داند و اصولاً او به خدا علاقه مند نیست 18 و آن چه برای اشو مهم است به تعبیر خودش عشق است و خدا چون ابزار رسیدن به عشق است اهمیت پیدا می کند و تصریح می کند که هدف عارف خدا نیست بلکه عشق است و عارف کاری با خدا ندارد. «عارف در جستجوی شادمانی به زندگی روی می آورد. او پروای خدا در سر ندارد. البته عارف در راه خود خدا را هم می یابد. اما او در جستجوی شادمانی است. بنابراین عرفان هیچگونه مجموعه باورهایی در مورد بی خدایی یا با خدایی ندارد. عرفان بر هیچ باوری متکی نیست.»19 از این بیان روشن می¬شود عرفان اشو، عرفان بدون خداست و اگر خدا مطرح است خدایی است که فقط حکم یک وسیله را دارد نه هدف. خدا ابزار است نه مقصد راه است نه غایت. به همین جهت به صراحت می¬گوید: «همه چیز را در مورد خدا فراموش کن. فقط به جستجوی شادمانی بپرداز.»20
از این که اشو نمی تواند خدا را مقصد بداند در این نکته نهفته است که از منظر وی،شناخت خدا بطور بلاواسطه امکان ندارد. «خدا را نمی توان به طور مستقیم یافت. من می گویم شادمانی را جستجو کن تا خدا را بیابی، اگر خدا را جستجو کنی او را نخواهی یافت و بیش از پیش بدبخت و غمگین خواهی شد».21 عشق چنان در مرام اشو برجسته می شود و همه چیز را تحت الشعاع قرار می دهد که نه فقط به مراقبه نیازی نیست بلکه فراموشی خدا هم امکان پذیر است. «اگر عاشق باشی، می توانی خدا را کاملاً فراموش کنی، چرا که از عشق هر چیزی امکان پذیر است.»22
از مطالب بالا میتوان نتیجه گرفت که اشو اولا تصویر روشنی از خداوند ندارد و بعلاوه مطالبی ضد و نقیض گفته به طوری که نمیتوان بین کلمات آشفته وی همخوانی برقرار نمود. بماند که وی اساسا خداوند را و رسیدن به او را هدف نمی داند.
از نظر قران و متون اسلامی هرچند انسانها نمی توانند به کنه ذات خداوند دست یابند اما در ذات خداوند علم و قدرت و محبت و حکمت و تمامی صفات نیکو به صورت نامحدود وجود دارند و این صفات اگر چه حدی ندارند اما با ان چه به صورت ابهام الود و خود ستیز در نوشته های اشو امده است بسیار متفاوت است.
به خلاف ان چه اشو گمان کرده که هدف شادی است نه خدا، در قران خداوند هم مبدا همه چیز است و هم منتهی و غایت همه چیز، و هر حرکت عرفانی که غایت آن خدا نباشد جز خود فریبی چیزی نخواهد بود.
منابع:
1.اشو دل به دریا بزن، ص 46
2.اشو، الماس¬های اشو ص 130)
3.اشو، من درس شهامت می¬دهم. ص 16
4.اشو، دل به دریا بزن، ص 27
5.اشو، با خود یکی شو ، ص 28
6.اشو، من درس شهامت می¬دهم، ص 98
7.همان، ص 115
8.اشو، من درس شهامت می¬دهم، ص 115
9.اشو، با خود یکی شو، ص 97
10.اشو، مراقبه هنر شور و دستی، ص 92
11.اشو، آینده طلایی، ترجمه مرجان برخی، ص 80و82
12.اشو، مراقبه هنر شور دسترسی، ص 99
13.اشو، از بزرگ ترجمه روان کهریز، ص 135
14.اشو با خود یکی شو ص 28، من درس شهامت می¬دهم ص 98
15.اشو، بگو آری، ص 77
16.اشو مراقبه هنر شور و سرمستی، ص 32
17.همان ص 77
18.اشو، دل به دریا بزن، ص 31
19.اشو، پرواز در تنهایی، ص 60
20.اشو، با خود یکی شو، ص 97 ـ من درس شهامت می¬دهم، ص 115
21.اشو با خود یکی شو، ص 95
22.اشو، شهامت، ص 98
از منظر اشو اولاً مباحث استدلالی و منطقی برای شناخت خدا راه به جایی نمی برد 14 و روی آوردن به خدا از راه عقل و برهان همانا از دست دادن خداوند است چرا که عقل و منطق باز داده اند.15 البته اشو در کلام دیگر به تناقض گویی می¬پردازد و معتقد می شود از راه عقل و هوش می¬توان خدا را شناخت.
«از راه دانش نمی شود به خدا رسید و از راه باور نمی¬شود خدا را شناخت بلکه از راه عقل و هوش می¬توان شناخت، برای شناخت خدا هوشی فراوان نیاز است.»16
از نگاه اشو یگانه راه شناخت خداوند عشق است.17 از عجایب کلام اشو این نکته است که وی خدا را هدف نمی-داند و اصولاً او به خدا علاقه مند نیست 18 و آن چه برای اشو مهم است به تعبیر خودش عشق است و خدا چون ابزار رسیدن به عشق است اهمیت پیدا می کند و تصریح می کند که هدف عارف خدا نیست بلکه عشق است و عارف کاری با خدا ندارد. «عارف در جستجوی شادمانی به زندگی روی می آورد. او پروای خدا در سر ندارد. البته عارف در راه خود خدا را هم می یابد. اما او در جستجوی شادمانی است. بنابراین عرفان هیچگونه مجموعه باورهایی در مورد بی خدایی یا با خدایی ندارد. عرفان بر هیچ باوری متکی نیست.»19 از این بیان روشن می¬شود عرفان اشو، عرفان بدون خداست و اگر خدا مطرح است خدایی است که فقط حکم یک وسیله را دارد نه هدف. خدا ابزار است نه مقصد راه است نه غایت. به همین جهت به صراحت می¬گوید: «همه چیز را در مورد خدا فراموش کن. فقط به جستجوی شادمانی بپرداز.»20
از این که اشو نمی تواند خدا را مقصد بداند در این نکته نهفته است که از منظر وی،شناخت خدا بطور بلاواسطه امکان ندارد. «خدا را نمی توان به طور مستقیم یافت. من می گویم شادمانی را جستجو کن تا خدا را بیابی، اگر خدا را جستجو کنی او را نخواهی یافت و بیش از پیش بدبخت و غمگین خواهی شد».21 عشق چنان در مرام اشو برجسته می شود و همه چیز را تحت الشعاع قرار می دهد که نه فقط به مراقبه نیازی نیست بلکه فراموشی خدا هم امکان پذیر است. «اگر عاشق باشی، می توانی خدا را کاملاً فراموش کنی، چرا که از عشق هر چیزی امکان پذیر است.»22
از مطالب بالا میتوان نتیجه گرفت که اشو اولا تصویر روشنی از خداوند ندارد و بعلاوه مطالبی ضد و نقیض گفته به طوری که نمیتوان بین کلمات آشفته وی همخوانی برقرار نمود. بماند که وی اساسا خداوند را و رسیدن به او را هدف نمی داند.
از نظر قران و متون اسلامی هرچند انسانها نمی توانند به کنه ذات خداوند دست یابند اما در ذات خداوند علم و قدرت و محبت و حکمت و تمامی صفات نیکو به صورت نامحدود وجود دارند و این صفات اگر چه حدی ندارند اما با ان چه به صورت ابهام الود و خود ستیز در نوشته های اشو امده است بسیار متفاوت است.
به خلاف ان چه اشو گمان کرده که هدف شادی است نه خدا، در قران خداوند هم مبدا همه چیز است و هم منتهی و غایت همه چیز، و هر حرکت عرفانی که غایت آن خدا نباشد جز خود فریبی چیزی نخواهد بود.
منابع:
1.اشو دل به دریا بزن، ص 46
2.اشو، الماس¬های اشو ص 130)
3.اشو، من درس شهامت می¬دهم. ص 16
4.اشو، دل به دریا بزن، ص 27
5.اشو، با خود یکی شو ، ص 28
6.اشو، من درس شهامت می¬دهم، ص 98
7.همان، ص 115
8.اشو، من درس شهامت می¬دهم، ص 115
9.اشو، با خود یکی شو، ص 97
10.اشو، مراقبه هنر شور و دستی، ص 92
11.اشو، آینده طلایی، ترجمه مرجان برخی، ص 80و82
12.اشو، مراقبه هنر شور دسترسی، ص 99
13.اشو، از بزرگ ترجمه روان کهریز، ص 135
14.اشو با خود یکی شو ص 28، من درس شهامت می¬دهم ص 98
15.اشو، بگو آری، ص 77
16.اشو مراقبه هنر شور و سرمستی، ص 32
17.همان ص 77
18.اشو، دل به دریا بزن، ص 31
19.اشو، پرواز در تنهایی، ص 60
20.اشو، با خود یکی شو، ص 97 ـ من درس شهامت می¬دهم، ص 115
21.اشو با خود یکی شو، ص 95
22.اشو، شهامت، ص 98