۱۳۹۳/۰۷/۲۳
–
۸۰۴ بازدید
یکی از مفاهیم مطرح شده در آثار اکهارت، کلمه «بخشش» است. در متون اسلامی، مفهوم بخشش در عرصه حیاتِ جمعی و تعامل با افراد در اجتماع وارد شده و به معنای صَرف نظر کردن از حقّ معنوی و مالی خود و یا سهیم نمودن دیگران در امکانات شخصی است. این گونه بخشش در متون دینی، در صورتی فضیلت اخلاقی محسوب میشود که با قصد خیر رساندن به دیگران و کسب رضایت خدا انجام شده باشد.(انسان کامل، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، ۱۳۷۶، ص ۳۰۱)
واژه بخشش در کلمات اکهارت به معنی چشم پوشی از داشتههای خویش و شریک کردن دیگران در داراییهای خود نیست، بلکه به معنی چشم پوشی از نگرانیها و گذشتن از خود است؛ به عبارت دیگر بخشش در نظام اندیشه اکهارت ، نه با سرگذشت دیگران پیوند میخورد، نه با انگیزة ورود به عالم معنا و کسب فضیلت اخلاقی انجام میشود؛ یعنی نه خدا در آن به چشم میخورد و نه رسالت اجتماعی در آن دیده میشود.
در اندیشه اکهارت توله، آدمی فقط، باید به مطالبهگری بپردازد و البته مدیون و گناهکار دیدنِ خویش با اصالت لذت نمیسازد؛ به همین دلیل، آدمی که خودش را مدیون ببیند، غیر از اینکه جایگاه خود را پایین آورده، کامجویی و بهرهوری چندانی هم از مواهب موجود نمیبرد و هر کس که لب به شِکوه باز کند، خود را از کامیابی محروم کرده است. اکهارت این مطلب را این گونه بیان میکند:
بخشش به این معناست که شِکوه و شکایت را کنار بگذاری و از شرّ اندوه خلاص شوی. بخشش هنگامی اتفاق میافتد که بفهمی شکوه و شکایت تو چیزی را عوض نمیکند، جز آنکه احساسی از یک خود دروغین را فربهتر کند. بخشش، یعنی مقاومت نکردن در برابر زندگی؛ یعنی اجازه دادن به زندگی که در تو زندگی کند. در مقابل بخشش، چه چیزی قرار دارد؟ درد و رنج، جریانی حقیر از انرژی حیاتی و در بسیاری از موارد بیماری جسمی.( نیروی حال، ص 186)
نتیجه این که در کلمات اکهارت، «بخشش» در مقابل «کینه توزی» و یا «خساست» نیست، بلکه در مقابل «ندامت» است. بخششی که اکهارت به آن دعوت میکند، درحقیقت دعوت به سرپوش گذاشتن بر وجدان اخلاقی است؛ یعنی چراغی به نام «عذاب وجدان» که ممکن است سوسوی آن در نهایت، آدمی را به خالقش پیوند دهد و راه بستة انسان مدرن به عالم معنا را باز کند، در مکتب اکهارت، ضدّ ارزش است و مدفون کردن آن، ارزش معرفی میشود!
اکهارت از دیگران میخواهد گله وشکایت را کنار بگذارند و انسانهای قانع و سر به راهی باشند و اجازه دهند که تمدن غرب به کار خود ادامه دهد. بهراستی معنویتی که با انکار مشکلات روانی انسان مدرن آغاز میشود، شناختش از نیازهای روحی آدمی چه میزان درست خواهد بود؟ فهمش از ساحتهای وجودی انسان چهقدر قابل اعتماد خواهد بود؟ در نهایت راهکارهایی که برای درمان پیشنهاد میدهد، چه میزان واقعبینانه و کارآمد خواهد بود؟