خانه » همه » مذهبی » بخش اول : توصــیه هـا

بخش اول : توصــیه هـا


بخش اول : توصــیه هـا

۱۳۹۵/۰۵/۰۷


۱۴۵ بازدید

۱. مراقبت از خویشتن

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

1. مراقبت از خویشتن

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

توفیقى است در جوار بارگاه ملکوتى ثامن الحجج على بن موسى الرضا (علیه السلام) در جمع خواهران و برادران دانشجو مشرف هستیم و از ذات اقدس اله مسئلت مى کنیم به برکت ولایت این خاندان، حسنات دنیا و آخرت را بهره همه بفرماید و عموم علاقه مندان به قرآن و عترت را از این فیض عظیم بهره مند نماید.

در هر سنى که باشیم مهم ترین مشکل ما همان هستى خود ما است. گاهى اسرائیل، سرزمین فلسطین را اشغال مى کند و سعى مى کند صاحب اصلى را از آن سرزمین بیرون کند؛ همگان مى فهمند و علیه اسرائیل مى شورند. دشمن درونى ما یعنى شیطان نیز چنین کارى انجام مى دهد؛ یعنى سرزمین هستى ما را اشغال مى کند، ما را از سرزمین خودمان بیرون مى کند و خودش به جاى ما مى نشیند و براى ما تصمیم مى گیرد.

یک نفر ممکن است در تمام مدت عمر تحت ولایت شیطان باشد و زمین زندگى او به وسیله شیطان اشغال شده باشد، یعنى شیطان به جاى او حرف بزند، تصمیم بگیرد و… و آن شخص خیال کند خودش این کارها را انجام مى دهد. شیطان هرگز با مال، جان، خانه و زندگى کارى ندارد؛ او نمى خواهد ما را از بین ببرد چون جنگ شیطان که جنگ صغیر و کوچک نیست، جنگ کبیر است. در جنگ کوچک، دشمن مى کوشد انسان را از پا درآورد و بکُشد، اما در جنگ بزرگ این چنین نیست، او که نمى خواهد ما را بِکُشد، او مى خواهد ما را به اسارت بگیرد. از این رو، ما کارى مهم تر از این نداریم که خویشتن خویش را بشناسیم و پاسدار او باشیم و خودمان به جاى خودمان تصمیم بگیریم.

البته این کار کوچکى نیست؛ هم هوش عمیق مى طلبد و هم طهارت روح. اگر این دو عنصر محورى جمع شد به انسان مى گویند تو نگهبان خویشتن باش. یعنى اگر کسى خیلى اهل عقل و فکر و خیلى طاهر بود مى گویند اینجا دیده بانى بده و مراقب باش دیگرى به جاى تو تصمیم نگیرد.

تمام تلاش و کوشش عارفان این است که اولاً این سرزمین را حفظ کنند تا بیگانه اشغال نکند، ثانیاً خودشان را مهماندار بدانند و جان خویش را به عنوان امانت الهى حفظ نمایند و ثالثاً دیگرى به جاى آنها ننشیند و تصمیم نگیرد، این کار عارفان و مؤمنان است.

یعنى مى خواهند بکوشند که بیگانه، خیال خام، کینه باطل، گناه و مانند آن در حرم امن دلشان راه پیدا نکند. این صحنه دل را تطهیر کنند و خودشان براى خود تصمیم بگیرند، چون مى دانند با ابدیت در ارتباطند و علمشان محدود است. مى کوشند این زمام را فقط به دست خداوند بدهند که به جاى آنها بنشیند و تصمیم بگیرد.

در مقابل، آن کسى که هستى را مى بازد در هر سه بخش، گرفتار ویرانى است، یعنى اول راه ها را ناامن مى کند، در مرحله بعد راهزنان وارد حرم امن دل او مى شوند، و سرانجام وقتى که این سرزمین را اشغال کردند صاحبخانه را از خانه اش بیرون مى کنند و فرمانرواى مطلق او مى شوند و به صاحب خانه مى گویند این حرف هایى که ما مى زنیم حرف هاى تو است.

اینها علومى نیست که در حوزه و یا دانشگاه بتوان فرا گرفت، اینها علم وحى است و انبیا هم براى همین آمده اند. البته انبیا علوم فراوانى را براى بشر به ارمغان آورده اند اما مهمترین آن همین است؛ زیرا علومى است که انسان نه با پیشرفت مسائل تجربى مى تواند یاد بگیرد و نا با پیشرفت مسائل ریاضى، فیزیک، شیمى و غیره.

ما مى توانیم با استفاده از ابزار، دورترین کهکشان هاى جدید را ببینیم، آنچه را که در دل خاک ها نهفته است ببینیم، اما نمى توانیم معانى را با آن صُوَر هماهنگ کنیم.

دو نفر حضور رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  رسیدند، حضرت آنها را به خوردن غذایى دعوت کرد، گفتند: ما روزه داریم، حضرت فرمودند: نه، شما روزه دار نیستید، من نشانه خوردن گوشت را در دستگاه هاضمه شما مى بینم. عرض کردند: ما روزه داریم و چیزى نخورده ایم، حضرت دستور داد تشتى حاضر کردند و به آنها فرمود تهوع کنید، محصول تهوع آنها گوشتى بود که در تشت افتاد و موجب تعجب آنها شد.

عرض کردند یا رسول اللّه! ما که چیزى نخورده ایم، حضرت فرمود: این که غیبت برادر مؤمن را کرده اید مثل خوردن گوشت او است. اگر او مشکلى داشت به عنوان امر به معروف و نهى از منکر نه تنها عیب نداشت بلکه بر شما لازم بود بااو در میان بگذارید و هدایتش کنید. این که در غیاب او با آبرویش بازى کردید مثل این است که گوشت بدنش را خورده باشید؛ او که نمى توانست از خود دفاع کند.

در قرآن کریم آمده است: «لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»[1] این معنا را فقط وحى مى تواند مجسم کند. این را مى گویند تجسّم و تمثّل اعمال، این کار در حیطه علوم تجربى نیست، فقط علوم وحى قدرت بیان این مطلب را دارد.

بد نیست جهت تنبّه این نکته را هم به عرض برسانیم: مرحوم استاد علامه طباطبایى رضوان الله تعالى علیه نقل مى کردند؛ عصر پنج شنبه و شبه جمعه بسیارى از مؤمنین به زیارت قبور وادى السلام در نجف اشرف مى رفتند.

وادى السلام قبرستان بسیار وسیعى است پشت حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)  و اگر کسى از دور به سرزمین نجف اشرف نظر داشته باشد، این چنین برایش مشهود است که وجود مبارک حضرت امیر (علیه السلام) جلو و همه مؤمنین پشت سر او خوابیده اند.

علامه طباطبایى مى فرمودند: بعضى از علما که عازم زیارت اهل قبور بودند، دیدند یکى از بزرگان اهل معرفت – که در نجف نزد خواص معروف بود به این که چشم باطنى دارد – در حال برگشتن از زیارت وادى السلام است. در بین راه از او سؤال کردند: چه دیدى؟ چون مى دانستند او یک فرد عادى نیست که برود و قرائت قرآنى داشته باشد و برگردد، بلکه عارفانه مى رود و عاشقانه بر مى گردد.

از او سؤال کردند: چه دیدى؟ گفت چیزى نبود، رفتیم و فاتحه اى خواندیم و زیارتى کردیم و برگشتیم. اصرار کردند که چه دیدى؟ گفت: من که وارد وادى السلام شدم (مى دانید که در قبرستان هاى عمومى همیشه تعدادى از قبرها آماده است، وادى السلام منطقه شنى است و خیلى از قبور کهنه فرو ریخته و قبرها هم مخروبه است، هم قبرهایى که تازه حفر کرده بودند باز بود، هم قبرهاى کهنه فرو ریخته درونش پیدا بوده است) این قبرها را بررسى کردم ولى مار و عقربى ندیدم، خزنده و گزنده اى ندیدم، از قبرها سؤال کردم: این علما به ما مى گویند داخل قبر، مار و عقرب هست ولى اینجا خبرى نیست. قبرها در جواب گفتند: آرى اینجا مار و عقرب هست ولى ما خودمان مار و عقرب نداریم، هر کس به همراه خود مى آورد.

این معنا در حوزه قابل درک است نه در دانشگاه. اهانت به مسلمان، تجاوز به حق مردم، هتک حیثیت، ریختن آبروى کسى، ظلم به ملت، تجاوز به بیت المال و… به صورت مار و عقرب درآمدن، این ها را نه علم مى تواند تشخیص دهد نه فقه معمولى، نه فلسفه معمولى و نه علوم دیگر. علوم حوزوى امکانش را اثبات مى کند ولى قدرت تمثیل ندارد. این، راه دیگرى مى طلبد.

به هر حال مهم ترین مسئله ما باید این باشد که مواظب خودمان باشیم و ببینیم آیا به جاى خودمان نشسته ایم یا دیگرى زمین زندگى ما را اشغال کرده و سخنگوى ما است و به جاى ما تصمیم مى گیرد، مى اندیشد و حرف مى زند.

براى مواظبت از خود چند کار لازم است انجام دهیم: اول اینکه مراقب باشیم در حرم امن وجودمان بیگانه نیاید و شیطان وارد آن نشود؛ امام صادق (علیه السلام)  فرمودند: «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللّه فَلا تُسْکِنْ فى حَرَم اللّهِ غَیْرَ اللّهْ».[2] دوم اینکه باید خدا در دل حضور و ظهور پیدا کند، او باید فیض برساند و به جاى ما تصمیم بگیرد. بنابراین، مقدمات را باید براى این میهمان بزرگ آماده کنیم. سوم اینکه وقتى چنین میهمانى را پذیرا شدیم آنگاه بگوییم:

روزى رُخش ببینم و جان تسلیم وى کنم لازم نیست بمیریم و در هنگام مرگ، جان را به او بدهیم، همین که خدا را صاحب خانه اصلى دانستیم، بگوییم خدایا! تو جاى ما تصمیم بگیر. ما به تو توکل کردیم، یعنى تو وکیل مایى، حرف ما را تو بزن و تلاش کنیم بالاتر از توکل به مقام رضا برسیم.

پسندم آنچه را جانان پسندد و بالاتر از رضا، من کى هستى که بگویم راضى هستم به رضاى تو، حکم آنچه تو اندیشى لطف آنچه تو فرمایى این مقام تسلیم است. این مرحله سوم بعد از مرحله اول و دوم است، مرحله نهایى یک انسان کامل است که انبیا و اولیاء (علیهم السلام)  به اینجا رسیدند و ما را هم به این سمت فرا خوانده اند.

از سوى دیگر شیطان سعى مى کند از طریق کینه، حسد، اختلاف، هوس و سایر رذایل اخلاقى وارد حرم امن دل شود و کم کم زمینه را آماده کرده و ما را منزوى کند، آنگاه خود به جاى ما بنشیند و به ما بگوید آنچه من مى گویم گفته تو است.

مرحوم کلینى و بسیارى از بزرگان اهل تشیع و اهل سنت حدیثى را از وجود مبارک رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  و ائمه (علیهم السلام)  نقل کرده اند که به حدیث «قُربِ نوافل» معروف است. قرب نوافل یعنى انسان نه تنها کارهاى واجب، بلکه کارهاى مستحب را هم انجام دهد تا محبوب خدا شود.

«ما یتقرَّبُ الىَّ عبدٌ مِنْ عِبادى بِشى ءٍ أحَبُّ اِلىَّ ممّا افتَرضْتُ عَلیْهِ و اِنَّهُ لیَتَقَرَّبُ اِلىَّ بِالنّافِلَة حتّى اُحبَّهُ فَاذا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمعَهُ الّذى یُسمِعُ بِه و بَصَرَهُ الّذى یُبصِرُ به و لِسانَهُ الَّذى یَنطِقُ بِه وَ یَدَهُ الّتى یَبْطِشُ بها»[3] انسان مى تواند لحظه به لحظه در اثر اعمال واجب و مستحب، به خدا نزدیک شود.

این که گفته اند: «اَلصَّلوةُ قُرْبانُ کّلِ تَقى»[4] نماز قربان هر تقى است یعنى هر انسان با تقوایى با نماز قربانى مى کند. هر عملى که انسان را به خدا نزدیک کند، قربانى او است و این که در روز دهم ذى الحجه یا عید قربان عده اى در سرزمین «مِنى» یا غیر منى گوسفند قربانى مى کنند براى آن است که این عمل وسیله تقرب الى اللّه است و گرنه نماز، روزه، حج، درس هاى صحیح، تعلیم و تعلّم صحیح، خدمت به مردم، همه و همه اگر براى رضاى خدا باشد قربانى است.

درباره نماز از حضرت رضا (علیه السلام)  وارد شده است که «الَصَّلوةُ قُربانُ کلِّ تَقِىٍّ» نماز قربانى هر انسان با تقوا است، درباره زکات هم همین طور است. اگر کسى مال دارد زکات مال انفاق است، علم دارد زکاتش گفتن و نوشتن است. جمال دارد زکاتش عفاف است. اگر جوانى از جمال بیشترى برخوردار بود او باید زکاتش را با عفت بیشتر بپردازد. همگان باید عفیف باشند اما جمال بیشتر عفاف بیشتر مى طلبد.

اگر کسى شجاع بود، باید بیش از دیگران به جبهه کمک کند «زَکاةُ الشَّجاعَةِ الجَهادُ فى سَبیلِ اللّه»[5] کسى که موجه و آبرومند است زکات جاه و مقامش، خدمت به مردم است.

انسان با اعمال واجب و مستحب به خدا نزدیک مى شود، وقتى نزدیک شد محبوب خدا مى شود. دنباله روایت مى فرماید: «حتّى اُحبَّهُ فَاذا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمعَه الّذى یُسمِعُ بِه و بَصَرَهُ الّذى یُبصِرُ بِه و لِسانَهُ الَّذى یَنطِقُ بِه وَ یَدَهُ الّتى یَبْطِشُ بها»[6]
ذات اقدس اله نه در مقام ذات و نه در مقام صفات ذات – که این ها منطقه ممنوعه است – بلکه در مقام فضل و در مقام فیض خاص مى فرماید: من زبان گویاى این شخص مى شوم، زبان او چیزى را که من مى خواهم مى گوید، گوش او همان را که من راضى هستم مى شنود.

انسان مى تواند با انجام کارهاى واجب و مستحب، زمینه را فراهم کند تا مهمان دار خدا شود. بعد از آن که خودش منزوى شد و صاحب خانه اصلى که فیض ذات اقدس اله است به جاى او نشست، به جاى او هم تصمیم مى گیرد، مى بیند، مى شنود و… چنین انسانى به ابدیت راه پیدا کرده است.

وجود مبارک حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام)  که هم انسان کامل است و هم انسان شناس کامل، قسمت مهم رهنمودهایش در همین محورها است. آن حضرت مى فرماید: گروهى شیطان را پشتوانه خود گرفتند و او از آنها دام ها بافت، در سینه هایشان جاى گرفت و در کنارشان پرورش یافت «اِتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لأِمْرِهِمْ مِلاکاً، وَاتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِى صُدُورِهِمْ. وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِى حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ. وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِم».[7]
شیطان اول فریب مى دهد و پس از آن کم کم وارد حرم دل مى شود. گاهى انسان گناهى را انجام مى دهد و از آن متنفر است بعد استغفار مى کند و چهار قطره اشک مى ریزد و جبران مى کند. گاهى بعد از انجام یک گناه از آن لذت مى برد و در صدد توجیه این کار بر مى آید؛ مى گوید این کار بدى نبود، کم کم مى گوید نه تنها بد نیست بلکه کار خوبى است، وقتى گفت کار خوبى است یعنى حرم امن دل را براى پذیرش شیطان باز کرد، آن وقت شیطان بر او احاطه مى یابد.

به این ترتیب است که شیطان درون قلب به تخم گذارى مى پردازد: «باضَ و فَرَّخَ» باضَ یعنى تخم گذارى کرد، اول تخم مى گذارد و بعد آنها را به بچه شیطان تبدیل مى کند – این ها چیزى نیست که انسان با دستگاه بفهمد که شیطان آمده و تخم گذارى کرده، فقط آنکه چشم ملکوتى دارد مى بیند – وقتى تخم گذارى کرد این تخم ها به صورت جوجه شیطان در آمده و جنب و جوش پیدا مى کنند و «دَرَجَ» یک وقت شما مى بینید در درون تان غوغایى است که شما را مى شوراند و آرام نیسید. وقتى به سخن حضرت على (علیه السلام) نگاه مى کنید مى بینید این غوغا و بلوا ناشى از بچه شیطان ها است.

خاطرات بد، شورشى درونى ایجاد مى کند. شیطنت هم یعنى همین، این ها افسانه و خیال نیست، این شورش که ما در خود احساس مى کنیم همین است. انسان وقتى به این جا رسید هر چه مى خواهد راهش را برگرداند نمى تواند، چرا؟ براى این که شیطان آمد، آشیانه ساخت، تخم گذارى کرد و تخم ها را به جوجه تبدیل نمود. بعد از این کم کم صاحب خانه را منزوى و در یک گوشه اسیر مى کند، دست و پایش را مى بندد، بعد: «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِمْ». با زبان این ها حرف مى زند، آن وقت انسان بیچاره نمى داند که گوینده شیطان است.

آن که در مقابل خدا ایستاد و گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ»[8] همو امروز با زبان تو حرف مى زند و گرنه تو یک بچه مسلمان و شیعه هستى، چگونه چنین ادعایى دارى و مى گویى من نظرم این است، دلم مى خواهد این کار را بکنم، دلم مى خواهد این گونه بپوشم، دلم مى خواهد این طور از خانه بیرون بروم. این ها همه تصمیم هاى شیطان است که به وسیله انسان اجرا مى شود.

این است که به ما گفته اند هرگز از جانتان غفلت نکنید، مبادا بیگانه اى به جاى شما بنشیند و تصمیم بگیرد و شما خیال کنید خودتان هستید. خیلى ها مى گویند من نظرم این است، در حالى که این نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امیر (علیه السلام)  قرار دهید مى بینید رو در روى سخن او است یا در مقابل قرآن قرار دهید مى بینید مخالف آن است.

در اوایل سوره نساء آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً»[9] آنها که مال حرام مى خورند مخصوصاً مال یتیم، این ها در شکمشان آتش است. کسى که چشم ملکوتى دارد این حقایق را مى بیند، چنانکه برخى از بزرگان در کتاب تفسیرشان نوشته اند.

انسان تا جوان است خیلى به این دنیا مى چسبد، ولى وقتى سن یک مقدار بالا رفت مى بیند به چیزى علاقه ندارد. مثل میوه خام که محکم به درخت چسبیده است، اما بعد از مدتى که رسید اگر باغبان نچیند بالاخره مى افتد. میوه وقتى رسید (انسان در اواخر عمر مى رسد) کم کم آن خوشه و شاخه را رها مى کند چه سیب و گلابى شیرین باشد چه حنضل تلخ، ولى بالاخره شاخه را رها مى کند.

همه ما همین طورى هستیم. سن که یک قدر بالا آمد، این همه علاقه اى که نسبت به دنیا داریم یکى پس از دیگرى از دست مى رود و آن وقت همه چیز را باید بگذاریم و برویم؛ آن هم به کوى ابد، سخن از یک سال و دو سال و یک میلیون سال و یک میلیارد و این ها که نیست، سخن از بى نهایت است.

2. سیر الى اللّه[10]

آیه 125 سوره مبارکه نحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ…» دستور خاصى است که ذات اقدس اله به رسول گرامى ـ علیه آلاف التحیة و الثناءـ فرمود که از راه «حکمت» و «موعظه حسنه» به راه خدا دعوت کن.

دعوت به راه خدا از راه حکمت، یعنى حکیمانه زندگى کردن، تا مردم راه حکمت را از راه سنت و سیرت تو بیاموزند. این دعوت نامه غیر از آن راه، چیز دیگرى نیست.

اگر مؤسسه اى داشته باشیم و بخواهیم مردم را براى حضور در آن مؤسسه دعوت کنیم، راه خاصى براى دعوت هست؛ اما اگر گفتند مردم را از طریق حکمت به راه خدا دعوت کنید، یعنى راه خدا، همان حکمت است؛ راه خدا، موعظه است؛ چون در مورد راههاى الهى، راه، غیر از رونده نیست.

در راههاى علمى و سفرهاى طبیعى، یک رونده، یک راه و یک مقصد داریم؛ مثلاً اگر کسى بخواهد به مشهد مشرف شود از راه هوایى، یا راه زمینى، طى مسیر مى کند تا به روضه رضوى مشرف شود.

یک مسافر به عنوان رونده و یک راه که هوایى یا زمینى است و یک مقصد داریم. آیا سبیل خدا و راه خدا نیز این چنین است؟! یعنى راه، غیر از رونده و مقصد است؟ در راه هاى الهى، راه و رونده یکى است و اگر رونده خیلى ممتاز باشد راهش همان «مقصد» است. اینها توضیح مى خواهد که این توضیح شاید بتواند تفسیر کوتاهى از آیه کریمه 125 سوره مبارکه نحل باشد.

انسان اگر خواست اهل سیر و سلوک باشد، آیا جز آن است که در عقاید، اخلاق و فضائل نفسانى حرکت کند؟! آیا عقاید و اخلاق و فضایل نفسانى جداى از جان ما هستند؟ آیا ما که رونده ایم چیز دیگرى هستیم؟ آیا علوم و افعال و اوصاف چیز دیگر است؟ یا نه، این راه درون خود ما است و ما هم رونده ایم. «مرا همراه و هم، راه است یارم».

این چنین نیست که اگر کسى بخواهد سیر کند، مسافر غیر از مسیر باشد. آن که سیر هوایى، سیر زمینى و جهانگردى کند ولى در نهان و نهاد خود متحول نشود، یک سنگ جامد و راکد است که حرکتى نکرده است. اگر در جانش سیر کند، از جهل به علم و از جهالت به عقل آید، عالم و عاقل شده و سفر کرده است و اگر هیچ یک از این دو راه را طى نکرده باشد، همچنان در این منزل آرمیده و اصلاً راه نیفتاده است؛ پس در سفرهاى روحانى و معنوى، مسافر و راه عین هم اند.

اگر کسى درون خود هیچ سفر نکرده باشد، یک کودک بیست ساله است، بعد سى ساله مى شود، بعد هفتاد ساله مى شود، بعد هشتاد ساله مى شود، حداکثر بعد هم اگر عمر کرد یک کودک صد ساله است و مى میرد. سفرها کرده، خیلى از جاها را دیده ولى در درون خود، هیچ سیرى نکرده است. گاهى نیز انسان در درون خود سیر کرده و متحول شده و یک شبه ره صد ساله را پیموده است.

راه خدا که رهبران الهى مردم را به آن دعوت مى کنند راه زمین و آسمان و هوا و دریا نیست. بلکه راه خدا «علم و معرفت» و «عدل و فضایل»، است و اینها در درون جان آدمى است. پس در سیر الى الله رونده و راه یکى است. این مربوط به افراد عادى مثل ما است، اگر ان شاءالله اهل حرکت باشیم. اما براى تعداد بسیار اندکى از انسانها، راه همان مقصد است. آنها وقتى ذات اقدس اله را مى بینند، در اوصاف و اسماى حسناى خداوند و در اصل در مقصد سیر مى کنند، این که در دعاى عرفه و دعاى ابوحمزه ثمالى و سایر ادعیه اهل بیت (علیهم السلام)  آمده است که «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنى عَلَیْکَ» و مانند آن، اینها خدا را مى یابند و در اسما و صفات جمال و جلال او غرقند. براى این گونه از مردان الهى، راه همان مقصد است.

مطلب دیگر آن است که آیا ما هم از این طریق بهره اى داریم یا این طریق بهره ما نیست؟ ائمه (علیهم السلام)  که خودشان غرق در سیر این راهند، دست شاگردانشان را مى گیرند، دعوت میکنند و مى گویند گوشه اى از این راه را شما مى توانید طى کنید. برخى از آیات قران کریم به ما نشان مى دهد که این راه براى ما هم باز است، منتهى آنها در اوج و قله اند و ما در دامنه آن کوه؛ آنها معصومانه مى بینند و ما با اشتباه مشاهده مى کنیم.

وجود مبارک امام صادق (علیه السلام)  به بعضى از شاگردانشان فرمودند: این چنین نباشد که شما با مشاهده کوهها، درختان، آسمان و زمین و در واقع با علائم و نشانه ها خدا را بشناسید. اگر آن محبوب، نزدیکتر از این علامت و نشانه باشد باز به دنبال علامت و نشانه مى گردید؟!

مثلاً اگر کسى از خارج، وارد شهر مشهد شود و به دنبال حرم بگردد، کوى و برزن را مى بیند، خیابانها را مى بیند و مى بیند که تابلویى که راهنماى حرم است به کدام سمت است. او چون به حرم نرسیده به تابلو و راهنما محتاج است؛ اما اگر کسى در حرم و در کنار ضریح، مشغول به دعا و مناجات است، آن گاه باز دنبال فلش و علامت و تابلو مى گردد؟!

آیا معاذالله ذات اقدس اله، نظیر حرم است؟! یا همه جا حرم اوست؟ اگر «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ »، اگر «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ »، اگر «وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ »، اگر «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»؛ خوب حالا اگر کسى در حرم الهى بود آن وقت به دنبال دلیل و تابلو مى گردد؟ جایى هست که خدا در آن حضور و ظهور نداشته باشد؟!

اصولاً استدلال کردن و دلیل خواستن براى این است که انسان، محبوب و مطلوب غایبى دارد، و با نشانه و علامت مى خواهد او را بشناسد و به او برسد. اگر شما بخواهید کسى را بشناسید، معرفى مى کنند و مى گویند فلان شخص قیافه اش این، مدارک تحصیلى اش این و سابقه اش این است، به وسیله اوصاف، او را به شما معرفى مى کنند؛ اما اگر شخصى پیش شما حاضر باشد دیگر او را با ذکر قیافه و علامت که او رنگین پوست است یا نه، قدش متوسط است یا نه و… معرفى نمى کنند، شما خود شخص را مى شناسید، دیگر لازم نیست کسى براى شما معرفى کند که فلان شخص قدش متوسط یا بلند است و رنگش کذا و مویش کذا.

وجود مبارک امام صادق (علیه السلام)  فرمود: انسان در معرفت شناسى، غایب را از راه وصف مى شناسد؛ یعنى اول وصف و بعد موصوف را مى شناسد، ولى در مشاهده، اول خود موصوف و بعد وصف را مى شناسد. اول فلان آقا را مى بیند بعد سؤال مى کند شما کجایى هستید؟ سوابق تحصیلى تان چیست؟

پس غایب را اگر خواستیم بشناسیم اول وصف و بعد موصوف را مى شناسیم؛ شاهد را اگر بخواهیم بشناسیم، اول موصوف و بعد وصف را مى شناسیم.

بعد از این که وجود مبارک امام صادق (علیه السلام)  این مطلب معرفت شناسى را براى شاگردانش بیان کرد، فرمود: نمونه قرآنى آن، این است که برادران یوسف بعد از آن که آن قضیه تلخ تاریخى را مرتکب شدند و بر اثر گرانى و قحطى، با گذشت سالهاى متمادى، خود را به یوسف (علیه السلام)  رساندند، او را نمى شناختند، فکر مى کردند یوسف در چاه مرده است، وقتى که او را دیدند اول او را دیدند بعد گفتند: تو یوسفى؟ اول او را شناختند. اول این هیکل و این شخص با جمال را دیدند بعد پى بردند و گفتند تو یوسفى؟! از دیگرى سؤال نکردند، یوسف کیست تا معرفى کند، اول خود او را دیدند، گفتند: تو یوسف نیستى؟ گفت: بله.

امام مى فرماید: شما در تعبیر قرآنى نگاه کنید، اینها گفتند: «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ». نگفتند: «أیوسف أنت»، نگفتند: یوسف تویى، گفتند: تو یوسفى؟ اگر کلمه یوسف بر «انت» مقدم بود اینها به دنبال یوسف بودند، مى خواستند یوسف را بشناسند؛ از راه یوسف تطبیق مى کردند، و مى گفتند آن یوسف تویى؟ ولى آنها که از این راه سؤال نکردند، آنها اول «انت» را دیدند، گفتند تو را که مى شناسیم، تو همان یوسفى؟ تقدم «انت» بر «یوسف» نشانه آن است که اول، ذات را دیدند بعد به نام پى بردند.

اگر خدا در قرآن مى فرمود «أ یوسف أنت»، آیا یوسف تویى؟ معلوم مى شد یوسف را شناختند بعد به ذات پى بردند. لکن این راه را قرآن طى کرد. قبل از این که شما در فارسى بگویید «خدا» یا در عربى بگویید «الله» آن را مى بینید و مى گویید تو «اللهى»، نمى گویید «الله» تویى.

ذات خداوند، مشهود همه است. جایى نیست که از او خالى باشد. قبل از این که خودمان را بفهمیم او را مى فهمیم، قبل از این که چیزى را بفهمیم او را مى فهمیم و بالاتر از همه قبل از این که فهم را بفهمیم او را مى فهمیم. چون اگر یک حقیقت، نامحدود باشد، فیضش هه جا حضور و ظهور دارد و جایى براى غیر نمى گذارد و ما قبل از این که فهم را بفهمیم او را مى فهمیم. لذا انکار خدا مستحیل است.

یعنى ممکن نیست کسى منکر خدا باشد منتهى افراد نمى دانند خدا چیست؟ خدا کیست؟ چنین حقیقتى با ما هست. اگر ما با او باشیم اول او را مى بینیم بعد در او سیر مى کنیم، این همان «سیر من الله، الى الله، فى الله» است. این همان «مرا همراه و هم راه است یارم» همه این ها در ذکرها و مناجات ها وجود دارد.

گاهى ائمه به ما اجازه «دلال» با خدا مى دهند؛ «دلال» آن غنج و ناز کردنى است که دوست براى دوستش مى کند. گاهى به ما گفته اند اظهار مذلت و بندگى کنید، که اکثر ادعیه و مناجات ها این گونه است. گاهى هم گفته اند دیگر نزدیک شده اید اجازه دلال و ناز کردن هم دارید؛ این که در دعاى ماه رمضان است، «مُدلاً عَلَیْکَ» ادلال است.

این که در مناجات شعبانیه مى گوییم خدایا من مى خواهم ناز کنم و آن ناز من این است که «إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ»[11] اگر در قیامت بخواهى مرا بسوزانى و بگویى چرا گناه کردى؟ من هم مى گویم چرا تو نبخشیدى؟! اگر من خلاف کردم تو چرا نمى بخشى؟ این را مى گویند «نازکردن» و تا اینجا هم به ما اجازه داده اند.

تا اینجا، مال کسى است که وارد حرم شود. هدف را مى بیند و در هدف سیر مى کند. این راه باز است.

وجود مبارک امام صادق (علیه السلام)  این راه را به شاگردان یاد داد؛ فرمود: شما یوسف گم گشته اى دارید که یعقوب وار به دنبالش مى گردید، یک وقت مثل برادران یوسف، او را مى بینید و بعد به یوسف بودنش پى مى برید. تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که چشم را باز کنیم که اگر چشم را باز کردیم همه عالم با ما سخن مى گوید.

مطلب دیگر این است که آنها که این راه را رفته اند با ما یک جور زندگى مى کنند و ما همه بر حسب ظاهر با آنها یک جور زندگى مى کنیم، زن دارند، فرزند دارند، مسکن دارند، جامه اى دارند، مثل ما زندگى مى کنند ولى تفاوت ما با آنها یک تفاوت جوهرى است.

شما فرض کنید کسى در اتاقى زندگى مى کند که داراى سقف، کف در و پنجره و پرده است همه اینها نعمت الهى است، اما اینها فقط خودشان را نشان مى دهند، بیرون را نشان نمى دهند که پشت این دیوار چه خبر است. اگر کسى سالنى داشته باشد که سقف، کف، دیوارها و پرده هایش، همه شیشه اى باشد، شیشه قبل از این که بشکند نشان مى دهد پشتش چه خبر است. خوب فرق پرده و شیشیه چیست؟ هر دو نعمت است منتهى مشکل پرده این است که فقط خودش را نشان مى دهد. وقتى پاره شد به دور انداختیم مى فهمیم پشتش چه خبر است.

تفاوت عارف با ما این است: ما نعمت سلامت، عمر، مال و مقام داریم و چهار کلمه درس خوانده ایم، اما همه اینها براى ما پرده است، پرده نعمت خوبى است اما فقط خودش را نشان مى دهد. عارفان در شیشه زندگى مى کنند یعنى، در، دیوار و سقف هست، مصون هست ولى بیرونش را هم مى بینند. چرا وقتى سرمان درد مى گیرد و مریض مى شویم، مى گوییم یا الله، براى این که این سلامت، پرده است. این پرده که پاره شد، پشتش که قدرت خداست آن را مى بینیم و مى گوییم یا الله. تا این سر نشکند یعنى این پرده پاره نشود پشتش را نمى بینیم.

چرا اگر خداى نکرده حادثه تلخى براى ما پیش آید، از عزت به ذلت، سقوط مى کنیم و آن وقت مى گوییم یا الله؟! براى این که مادامى که عزیز بودیم، این عزت پرده بود، نگذاشت ما ببینیم پشتش چه خبر است، این پرده که پاره شد، حالا مى بینیم کار به دست دیگرى است. تمام تلاش و کوشش خداى سبحان این است که بفرماید همه این نعمتها هست، از حلالش هم استفاده کنید، اما اگر بتوانید در یک قصر شیشه اى زندگى کنید بهتر از آن است که در قصرى که از در و دیوار و پنجره است زندگى کنید.

در، نعمت است ولى نجار را نشان نمى دهد امّا وقتى بشکند شما مى گویید نجار بیاید، چرا قبل از این که بشکند نمى گویید نجار بیاید؟ دیوار تا خراب نشود بنا را نشان نمى دهد؛ اما شیشه بشکند یا نشکند بالاخره پشتش را نشان مى دهد. مردان الهى، در حیطه یک زندگى ساده از نعمتها برخوردارند اما این نعمت براى آن ها پرده نیست.

اغلب ما روز نصب و عزل، فرق مى کنیم، ما که با دو سطر ابلاغ مى آییم و با دو سطر ابلاغ مى رویم، باید هر دو را شیشه بدانیم. غالب ما در حال سلامت و مرض فرق مى کنیم در حالى که در سوره مبارکه فجر فرمود: مردم یا مبتلا به سلامتند یا مبتلا به مرض؛ «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ»[12]، فرمود: بعضى را به سلامت مبتلا مى کنیم و مى آزماییم، برخى را به مرض مبتلا مى کنیم و مى آزماییم. الان که اینجا نشسته ایم مبتلا به سلامتیم، آنها که در بستر بیمارستان هسند مبتلا به مرضند.

پاداش در بهشت است، در دنیا هر چه مى دهند آزمایش است. بنابراین اگر کسى موحدانه زندگى کند، از همه نعمت هاى حلال بدون اسراف استفاده مى کند، و همه اینها را شیشه و آینه مى داند.

همه فرمایشات ائمه (علیهم السلام)  ریشه قرآنى دارد و براى ما حیات بخش است و زندگى ما را مثل آینه شفاف مى کند.

وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام)  فرمودند: «الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ کَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ »[13].

عالم کسى است که قدر خود را بداند. اگر کسى قدر خود را نداند در خویشتن خویش سفر نمى کند. همان گونه که قرآن هر آیه اش آیه دیگر را تفسیر مى کند و شرح مى دهد «یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضاً» احادیث اهل بیت هم همین طور است «یفسر بعضه بعضاً»؛ وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا؛[14] این دلها مانند ظروف است و بهترین دل، آن است که ظرفیتش بیشتر باشد».

انسان نظیر اقیانوس آرام و اقیانوس کبیر نیست. اقیانوس کبیر چقدر آب جمع مى کند؟ بالاخره محدودیت دارد و با مقدارى آب پر مى شود؛ اما جان انسان مثل اقیانوس نیست که پر شود. بعد فرمود: «کُلُّ وِعاءٍ یَضیقُ اِلاّ وِعاءَ الْعِلْمِ». ظرف علم مثل دریا نیست که آب بریزید و پر شود. ظرف دل یک ظرف ملکوتى است که هر چه علم (مظروف) در آن وارد شود، دو کار مى کند.

1. دل (ظرف) طعم و بوى علم (مظروف) را به خود مى گیرد (انسان عالم مى شود) 2. عمق و طول و عرض این ظرف را هم توسعه مى دهد. مظروف هاى مادى وقتى وارد جایى شد آن را اشغال مى کند و دیگر نوبت به غیر نمى دهند، اما مظروف هاى ملکوتى وقتى وارد جایى شوند آن را توسعه مى دهند که دیگرى و دیگران بیایند.

فرمود هر ظرفى با آمدن مظروف تنگ مى شود مگر جان آدمى که ظرف دانش است و با آمدن مظروف توسعه پیدا مى کند. دانشجویى که توان دارد، صد مسئله یاد بگیرد حال که صد مسئله را یاد گرفت، توان آن را دارد که هزار مسئله را هم یاد بگیرد، اگر استاد شد توان آن را دارد که ده هزار مسئله را نیز یاد بگیرد، پس انسان حدى ندارد.

اگر کسى ظرف با این عظمت را خالى نگه دارد یا با قصه و افسانه و جک و طنز و… پر کند، حیف نیست!؟ وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پسرش فرمود: نکند در جلسات، حرفى بزنى که دیگرى بخندد؛ تو انسانى! بگذار دیگرى این کار بکند.

اگر کسى در ظرف دل هیچ نریخت یا حرفهاى بیهوده ریخت، اینها در حکم فاضلاب است، ولى اگر معارف و علوم ریخت، مثل علوم ریاضى، و بالاتر از همه علوم قرآنى و عرفانى، آن گاه است، که این ظرف دل را از آب حیات پر کرده است.

حیف است بدن بهشت نرود. دستى که به سوى خدا دراز مى شود، پیشانى که در راه خدا به خاک مى افتد، حیف است به بهشت نرود.

معناى دیگرى که براى قدر گفته اند معناى «ارزش» است، یعنى انسان باید بفهمد، چقدر مى ارزد. ائمه (علیهم السلام)  در روایتى فرموده اند: «اِنَّ لاَنْفُسِکُمْ ثَمَنا وَ هِىَ الْجَنَّة اَلا فَلا تَبیعوُها اِلاّ بِها»[15]. نه تنها جان شما به اندازه بهشت مى ارزد بلکه بدن شما هم به اندازه بهشت مى ارزد.

3. تشخیص حق از باطل

ما هر مشکلى که داشته باشیم مشکل اصلى خود را نباید فراموش کنیم. مشکلات فرعى در کوتاه مدت حل مى گردد. خواه مشکل عملى باشد خواه علمى؛ اما بعضى از امور است که به آسانى حل نمى شود، تا انسان نمیرد و نشئه عوض نشود و وارد ملکوت و عالَم برزخ نگردد مشکل براى او حل نمى شود. زمانى هم حل مى شود که دیگر قابل علاج نیست.

بنابراین درباره دو مطلب باید بیندیشیم و بحث کنیم: یکى مطلب فرعى که در کوتاه مدت یا دراز مدت حل مى شود، و دیگرى مطالب اصلى و اساسى که در این مورد اگر به مشکلى برخورد کردیم نه تنها به آسانى حل نمى شود بلکه بعد از مرگ تازه مشکل روشن مى شود که دیگر راه براى معالجه نیست.

در جریان هاى فکرى که نمى دانیم چه کسى درست مى گوید چه کسى باطل، پس از مدتى مشاوره فکرى، بالاخره مى فهمیم چه کسى حق است و چه کسى باطل. قرآن کریم فرمود: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ ».[16] آیا کسانى که قلبشان بیمار است نمى ترسند که به وسیله زبان خود، قلم خود، دست خود، فکر خود و… خود را لو دهند و دیگران بفهمند. بعضى ها نسبت به حق کینه دارند. هر قدر هم قدرتمند باشند نمى توانند این کینه را بیش از چند سال مخفى کنند، بالاخره روشن مى شود. بنابراین اگر ما چنین مشکلى نسبت به دیگران داشته باشیم یا آنها نسبت به ما داشته باشند، مهم است ولى به هر حال ظرف مدت دو تا ده سال قابل حل است.

خَلَد گر به پا خارى آسان برآرم

چه سازم به خارى که در دل نشیند

اگر خارى یا تیغى به دست یا پا یا حتى به چشم فرو رفت قابل علاج است. اما اگر خار در دل نشست چه باید کرد؟ ما تا زمانى که قدرت فهم داریم مى توانیم بفهمیم کدام گروه حق است کدام باطل، ولى اگر دستگاه فهم ما آسیب دید چه کنیم؟ اگر هر چیزى را با ساعت تشخیص دهیم، و ساعت خراب شود چه کنیم؟

بنابراین همیشه با دو امر مواجه هستیم، یکى این که بفهمیم کدام جریان حق و کدام باطل است. دوم این که بفهمیم خودمان کجاییم و این دومى نسبت به مورد اول بسیار با اهمیت تر است. یعنى باید مراقب باشیم ترازویى که افراد، اعمال و عملکردها را با آن مى سنجیم خراب نشود.

در اوایل انقلاب براى بعضى معلوم نبود چه کسى درست مى گوید و چه کسى غلط؛ انفجارها و ترورهایى پیش آمد، ده ها نفر به شهادت رسیدند، و سرانجام خون هاى پاک شهدا مشخص کرد حق با کیست و خیلى از اشخاص آمدند طرف امام و انقلاب. بعضى ها، حتى با انفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى، نخست وزیرى و دادستانى هم نیامدند و هنوز هم که هنوز است نمى فهمند و نیامده اند. سِرَّش این است که در وجود این ها ترازوى حقیقت سنج خراب شده است. ترازوى خراب، کاه و آهن را مساوى نشان مى دهد.

حال مطلب اساسى این است که ما چه کنیم ترازو و ساعت وجودمان به هم نخورد، قرآن کریم صریحاً از ذات اقدس اله نقل مى کند که از نظر علمى امکان به هم خوردن ترازوى وجود اشخاص هست و عملاً هم دیده ایم و مى بینیم. «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»[17] عده اى به طرف فساد مى روند و در حال انجام کار بد هستند و خیال مى کنند کار خوب انجام مى دهند.

جریان کربلا مصداق بارز همین اشخاص است. 30 هزار نفرى که از کوفه و اطراف کوفه آمدند همان هایى بودند که سالیان متمادى پاى منبر حضرت امیر (علیه السلام) بودند. این ها به زعم خود براى رضاى خدا آمدند و امام حسین (علیه السلام) را در کربلا شهید کردند: «کُلٌّ یَتَقَرَّبونَ اِلى اللّهِ بِدَمِ الحُسَین (علیه السلام) » فقط سران آنها که مى دانستند چه خبر است، براى حکومت رى و امثال آن آمده بودند و گرنه این جمعیت عظیم، فقط براى رضاى خدا و رفتن به بهشت، امام حسین (علیه السلام) و یارانش را شهید کردند. در وجود این ها ترازو به هم خورده بود، یعنى واقعاً قدرت تشخیص حق از باطل را از دست داده بودند.

مطلب دوم این است که محور جنگ ما با شیطان کجاست؟ در جنگ ما با اهریمن درون، خاکریز مقدم کجاست؟ چه کسى با ما مى جنگد و از ما چه مى خواهد؟

کسى به جنگ ما مى آید که در بین مخلوقات خدا از او عصبانى تر و خشمگین تر نیست. خشم هیتلر و چنگیز و امثالهم مشخص است. این ها یک میلیون نفر یا دو میلیون نفر را بیشتر نکشته اند، به هر حال به چهار نفر هم رحم کرده اند. همین صدام ملعون، گر چه نسبت به ایران تهاجم وحشیانه داشت ولى نسبت به خیلى از خودى ها ترحم داشت، نسبت به خود (به خیال خام خودش) رحم داشت. هیچ چنگیزى، هیچ صدامى مثل شیطان نیست.

وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام)  فرمود: شیطان شش هزار سال خدا را پرستش کرد به گونه اى که در ردیف فرشته ها و تا مقام آن ها صعود کرده بود «وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْ آخِرَةِ»[18] معلوم هم نیست که این شش هزار سال از سال هاى دنیا است (که هر روزش 24 ساعت است) یا از سال هاى آخرت (که هر روزش 50 هزار سال دنیا است). «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ»[19]. اگر حداقل از سال هاى دنیا باشد حساب کنید چقدر مى شود.!

شیطان با چنین خوى استکبارى که در جریان امتحان سجده بر آدم ظهور کرد، شش هزار سال عبادت خود را سوزاند، یک چنین موجود عصبانى با چنین خشمى با ما چه خواهد کرد؟!

شیطان سوگند یاد کرده است که من فرزندان آدم را احتناک مى کنم: «لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاّ قَلِیلاً»[20] احتناک یعنى زیر گلوى کسى را گرفتن، سوار کار مسلط که بر اسب سوار مى شود و زمام و حنک اسب را در اختیار مى گیرد، این کار را مى گویند احتناک.

شیطان گفت: من بر فرزندان آدم سوار مى شوم و بر حَنَکِ آنها افسار مى زنم و لجام آنها را به دست مى گیرم. کسى که محصول شش هزار سال عبادت خود را این گونه به آتش کشیده با ما چه مى کند؟! شیطان نه جان از ما مى خواهد نه خاک، جان و خاک گرفتن کار دشمن بیرونى و مربوط به جهاد اصغر است. شیطان از ما ایمان و آبرو مى خواهد. تمام تلاش او این است که اولاً انسان را اسیر بگیرد و ایمان را از کف او برباید تا کافر شود. ثانیاً او را بى آبرو و بى حیثیت کند. بالاخره انسان کافر آبرویى هم دارد و با آن آبرو زندگى مى کند. شیطان مى خواهد این آبرو را هم از بین ببرد.

شیطان براى اینکه دین و آبرو را از ما بگیرد چه مى کند؟ کارش این است که آن دستگاهى که حق و باطل را ارزیابى مى کند خراب کند و از ما بگیرد. یعنى انسان قدرت تشخیص حق از باطل را از دست بدهد. تمام تلاش او این است که به جاى اصلى ما بنشیند و هر چه خواست انجام دهد. انبیا و اولیا (علیهم السلام)  در صددند که خودشان بیایند و جاى اصلى را بگیرند و حرف هاى الهى را به زبان ما جارى کنند تا ما را سخن گوى فرشته ها قرار دهند، و شیطان را خارج کنند. این است که به ما گفته اند همیشه مراقب باشید.

4. رعایت تقوى

مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام باقر (علیه السلام)  نقل مى کند: «من عَمِلَ بَما یَعْلَم عَلَّمَهُ اللّه ما لَمْ یَعْلَمْ».[21] یعنى اگر کسى چیزهایى را که مى داند عمل کند، ذات اقدس اله به او توفیقى مى دهد که آنچه را نمى داند یاد بگیرد.

خیلى از حلال ها و حرام ها را مى دانیم، اگر همین ها را عمل کنیم راه براى آنها که نمى دانیم باز مى شود و این را مسلّم بدانیم که اگر خداى ناکرده انسان، مکروهات و بعد گناهات صغیره را مرتکب شد کم کم به گناهان کبیره مبتلا مى شود. این تعبیرى که در سوره مبارکه احزاب آمده است که ذات اقدس اله مى فرماید: آن مرد یا زنى که با شنیدن صداى نامحرم تحریک مى شود، قلب او مریض است این یک امر جدّى است. قرآن سخنش فصل الخطاب است: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»[22] و هرگز هزل و شوخى در او راه ندارد.

یک عده قلبشان مریض است، اگر کسى خداى ناکرده با نامحرم تماس گرفت، نگاه به نامحرم داشت قلبش مریض است. این در واقع مثل سرماخوردگى جزئى است که اگر معالجه نکرد به ویروس هاى مهلک مبتلا مى شود. در سرماخوردگى جزئى اگر پرهیز نکرد حتى احتمال هلاکت هست.

در بیان نورانى امیرالمؤمنین (علیه السلام)  هست که اولِ جنگ، کسى شمشیر نمى کشد. اول تند حرف مى زند و بعد سیلى و کم کم شمشیر. خیلى از چیزها است که ما مى دانیم کدام خوب است کدام بد، اگر آن چه را مى دانیم بد است انجام ندهیم کم کم روح عادت مى کند به امور ملکوتى و حال خوب و خواب هاى خوب نصیب ما مى شود.

5. قناعت و ازدواج

در مسئله ازدواج، عمده آن است که انسان قانع ترین و ساده ترین راه را انتخاب کند، خداوند در سوره مبارکه نحل فرمود: اگر کسى مؤمن بود و عمل صالح داشت چه زن و چه مرد، به او حیات طیبه مى دهیم. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»[23] در ذیل این آیه نورانى، حیات طیب به قناعت تفسیر شده است.

اگر شما تاریخ زندگى دیگران را بررسى کنید مى بینید این امکانات فعلى که براى بعضى هست براى آنها نبود. ما بخواهیم همه زندگى را از اول با تشریفات شروع کنیم البته سخت است و این خداى ناخواسته امکان دارد انسان را به بعضى از معاصى بکشاند، بهترین راه همان قناعت است. مشکل ما این است که لذت قناعت را نچشیده ایم و خیال مى کنیم داشتن، لذیذ است. البته فى الجملة لذیذ هم هست اما انسان در اثر روح قناعت از بعضى چیزها بى نیاز باشد بهتر از آن است که به وسیله آن بى نیاز باشد. اگر از راه حلال پیدا شد که بهتر، نشد اوایل به سادگى به سر مى برد. وقتى لذت قناعت را چشید، زندگى طلبگى و دانشجویى گوارا مى شود. ان شاءالله هم روح قناعت در ما ایجاد شود، هم مسؤولین محترم چاره اندیشى نمایند.

پی نوشتها :

[1]. سوره حجرات 49: آیه 12.

[2]. بحارالانوار، ج 70، ص 25.

[3]. الاصول الکافى، ج 2، ص 352.

[4]. الفروع الکافى، ص 265.

[5]. شرح غررالحکم، ج 4، ص 106.

[6]. الاصول الکافى، ج 2 ص 352.

[7]. نهج البلاغه، خطبه هفتم.

[8]. سوره ص 38، آیه 76.

[9]. سوره نساء4: آیه 10.

[10]. سخنرانى در جمع اساتید دانشگاه مشهد – مرداد 79.

[11]. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.

[12]. سوره فجر89: آیه 16.

[13]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 7، ص 107.

[14]. نهج البلاغه، حکمت 147.

[15]. غررالحکم، حدیث 4623.

[16]. سوره محمد47: آیه 29.

[17]. سوره کهف 18: آیات 104-103.

[18]. نهج البلاغه، خطبه 109.

[19]. سوره معارج 70: آیه 4.

[20]. سوره اسراء 17: آیه 62.

[21]. بحارالانوار، ج 78، ص 189.

[22]. سوره طارق 86: آیه 13.

[23]. سوره نحل16: آیه 97.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد