عصراسلام: او به خاطر ناداوری در جشن انارِ روستا حاضر نبوده. معلوم میشود در خانهاش بوده. اهالی به خانهاش میشتابند. دم درِ خانهی آقامعلم معلوم میشود او بیرون از خانه بوده پس از لرزهی اول برای برداشتن چیز مهمی به خانه رفته. و حالا زیر آوار است. جمع اهالی دربارهاش قضاوت میکنند که مال دنیا ارزش ندارد و چه و چه.
افراد برای نجاتش به داخل منزل میروند. چند مرد مشغول برداشتن آوار میشوند و در این فرصت دختر نوری -شیرین- به بالین آقامعلم میآید.
دوربین از زاویهای نَرم، از بالا، یوسف و شیرین را میگیرد. کات میخورد به نمایی دیگر، مدیوم کلوز از یوسف که درد میکشد. شیرین در حالی که خونِ پیشانی معلم روستا را پاک میکند، میگوید : «آخه آقایوسف شما زن داری. میخوای بچهدار بشی. حیف نیست به خاطر پول و طلا دیگه اونا رو نبینی». دوربینِ موقّرِ نونخ۲، بیملاحظهی جنگولکبازیهای بابِ روز سریالهای طنز، آرام، بین شیرین و آقامعلم در رفتوآمد است. یوسف میگوید : «پول و طلام کجا بود؟ من چهارتا عکس یادگاری از مادرم داشتم، نمیخواستم زیر آوار بماند».
باورم نمیشود. صحنه درخشان است. صحنه جانفوردی است. ممزوجشدن سرخوشی و نمک کاراکترها و فضای سریال با چنین پلان پُرحسّی عالی است. این صحنه حتی اگر از قاب بیرون میزد و شعاری برگزار میشد، باز هم جای تقدیر داشت چه اینکه در همین زمانه و چند روز قبل، در همین شبکهی یک سریالی بیهویت و بیرحم به نام پایتخت۶ پخش شده. حالا چه رسد به اینکه این پلان، که یقهی احساس انسان ایرانی را میگیرد، نه تنها شعارزده نیست بلکه به شدّت درون قصّهی سادهی این قسمت سریال نونخ۲ چِفت میشود.
شیرین: «عکس؟»
کات به نمای باز از پشت در، که مردان در پسزمینه دارند آواربرداری میکنند؛ با همان سرخوشی که در کل سریال جاری است. شیرین آلبوم را مییابد. نما به دونفرهی شیرین و آقامعلم برمیگردد. یوسف از شیرین میخواهد که آلبوم را باز کند. موسیقی میآید، کمانچه؛ کولاک است. کات به اینسرت آلبوم. یوسف دربارهی خاطرات سفر مشهدی که با مادر رفته است، با آه و حسرت و شادیِ همزمان حرف میزند. با دست اشاره میکند. به شاخ گذاشتن هنگام گرفتن عکس اشاره میکند. در این لحظه، حتی دوربین سوبژکتیو میشود و به درون آن خاطره پرتاب میشویم، یک آن و دوباره برمیگردیم. سرفه به یوسف امان نمیدهد و بیهوش میشود.
من به سهم و بضاعت خودم، مشابه چنین صحنهای را در تاریخ آثار نمایشیِ کشورمان به یاد نمیآورم که این چنین در کوتاهزمانی، به سادگی و صمیمیت و لطافت فرمی، چنین مادری و چنین عشق فرزند به مادری، در قاب تصویر آفریده شود. تبریک به سعید آقاخانی به عنوان کارگردان. دربارهی بازیگری عمیق سعید آقاخانی و فهم ژرف او از کمدی باید بیشتر گفت و نوشت.
سجاد نوروزی
رفقاینقد