۱۳۹۴/۰۲/۰۸
–
۵۵۳ بازدید
پاسخ: دوران امامت امام حسن عسکری(ع) یکی از دورههای سخت و دشواری بود که افکار و عقاید گوناگون، جامعهی اسلامی را به شدت تهدید میکرد و با وجود ناآرامیهای سیاسی و تنوع مذهبی، امام(ع) همانند پدران خود لحظهای از این مسئله غفلت نورزید و در برابر نهضتها، جنبشها و مکتبهای التقاطی و اندیشههای ضد اسلامی سخت موضعگیری نمود.
در اینجا به بررسی برخی از این جریانها و نهضتهای فکری و مواضع حضرت در برابر آنان میپردازیم:
1. بدعت خلق قرآن
پیش از اینکه به موضع امام (علیه السلام) در این زمینه بپردازیم مقدمه ای راجع به این مطلب ذکر می کنیم. یکی از بدعتهایی که در روزگار عباسیان به وجود آمد و در عصر امام دهم و یازدهم نیز رواج داشت و بر سر این بدعت شمار بسیاری از مخالفان و موافقان این قول کشته شدند فتنه خلق قرآن بود. سالیان متمادی این بدعت در جامعه اسلامی ریشه دوانده بود و ژرفای این باور به اندازه ای بود که هرچند وقت یک بار مخالفان و موافقان را در مصاف هم قرار می داد. گویند که عباسیان برای سرگرم ساختن مخالفان خویش و از بین بردن آنها هرچند وقت یک بار دست به توطئه ای می زدند که جنبه عقیدتی داشت و در برهه ای از زمان مسئله خلق قرآن و حدوث آن را پیش کشیدند. در برابر این باور شماری به قدمت قرآن باورمند شدند، چرا که نازل کننده قرآن خود قدیم است و قرآن کلام اوست پس کلام او هم باید قدیم باشد. در مروج الذهب درباره خلق قرآن و گسترش آن در بین مردم آمده است که صالح بن علی هاشمی روزی در مجلس مهتدی حاضر شد در حالی که خلیفه مشغول رسیدگی به تظلمات مردم و پاسخ دادن به آنها بود. صالح مدتی در مجلس نشست. آنگاه خلیفه از او پرسید: گویا به واسطه اذن دادن به شما برای حضور در این مجلس به شما احسانی کرده ام. صالح پاسخ داد همین طور است و پاسخم در این باره مثبت است اگر باور به خلق قرآن در میان نباشد. مهتدی در پاسخ صالح گفت: من مدتی بر این باور بودم تا هنگامی که شیخی از علما بر «واثق» وارد شد که از اهل فقه و حدیث بود. آنگاه واثق به شیخ گفت: ابوعبدالله احمد بن ابی داود از شما پرسشهایی می کند پاسخ او را بازگو. شیخ از این کار ابا کرد چرا که احمد بن ابی داود را همتای خویش نمی دانست. خلیفه از این گفتار شیخ غضبناک گردید و گفت: آیا احمد را در مناظره و بحث ضعیف می دانی؟ پس از مدتی شیخ از او پرسید: ای احمد، مردم را به چه چیز دعوت می کنی؟ احمد پاسخ داد به باور به خلق قرآن و حدوث آن. سپس شیخ پرسید:آیا این گفتار تو درباره خلق و حدوث قرآن از ضروریات دین است و دین بدون این عقیده تام و کامل نیست؟ احمد گفت: بلی، این قول داخل در دین و از ضروریات آن است. آنگاه شیخ گفت آیا پیامبر خدا مردم را به این قول خوانده است یا آنها را بدین باور نخوانده است؟ احمد در این زمینه به شیخ پاسخ منفی داد. شیخ به او گفت: آیا حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله) بدین مسئله آگاهی داشته است یا نه؟ احمد در پاسخ گفت: پیامبر عالم به این مطلب بوده است. شیخ از وی پرسید: پس چرا شما مردم را به چه چیزی دعوت می کنی که پیامبر مردم را بدان دعوت نکرده است؟ احمد جوابی در این رابطه نداشت و سکوت کرد. سپس شیخ عالم فقیه به خلیفه رو کرد و گفت: این یک مطلب. آنگاه بعد از ساعتی شیخ به احمد گفت: خداوند در کتاب عزیزش می گوید: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا (1) و حال اینکه تو می گویی که دین تام و کامل نیست مگر با باور به خلقت قرآن. آیا خدا صادقتر است در اکمال و اتمام دینش یا تو در نقصان و اشتباه هستی؟ احمد در این باب سکوت کرد و پاسخی نداد. آنگاه شیخ به واثق رو کرد و گفت: این مطلب دوم.
پس از مدتی شیخ از او پرسید: ای احمد، به من بگو درباره این قول خدای سبحان که می فرماید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته (2) آیا گفتار تو درباره خلق قرآن در زمره مسائلی است که پیامبر به مردم ابلاغ کرده یا نه؟ احمد در این باره پاسخی نداشت و سکوت کرد. در این زمان شیخ به واثق رو کرد و گفت:ای خلیفه، این مطلب سوم. آنگاه شیخ از وی پرسید ای احمد خبر بده مرا به این که آیا آنچه را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از خلق قرآن می دانست از مردم امساک می کرد یا برای آنها بیان می کرد؟ او گفت: این علم برای پیامبر بود. شیخ از او پرسید: آیا ابوبکر و عمر و عثمان و علی (علیه السلام) بدان عالم بودند؟ احمد گفت: بلی. آنگاه شیخ رو به واثق کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین، هنگامی که برای ما جایز نباشد آنچه برای رسول خدا و اصحاب خاصش جایز بود پس خداوند آن را برای ما جایز ندانسته است. آنگاه واثق گفت:بلی خداوند این امر را برایمان جایز ندانسته است.(3)
از این گفتار چنین برگرفته می شود که مسئله خلق و حدوث قرآن و قِدم آن، چه جایگاهی در دوران عباسیان پیدا کرده بود که حتی خلفا و وزرا بدان باورمند شدند و در محافل علمی و فرهنگی در نقض و ابرام آن به بحث می نشستند.
نظر امام دهم در این باره
امام دهم (علیه السلام) طی نامه ای به احمد بن اسماعیل، شیعیان را از فرورفتن در این فتنه که همواره موجب قتل و کشتار می شد، برحذر داشته، آنها را از مباحثه و مجادله درباره آن منع کرد. متن توقیع مبارک امام چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم خداوند، ما و شما را از فتنه مصون دارد و به ما عصمتی عطا کند که اگر چنین کند نعمت و لطف خویش را عظیم کرده و اگر چنین نکند نتیجه اش هلاکت و بدبختی ما است. ما جدال درباب قرآن را بدعتی می دانیم که پرسش کننده و پاسخ دهنده آن هر دو به یک اندازه در آن شریک هستند. سائل چیزی را خواستار است که سزاوار آن نیست و مجیب مشقتی را متحمل می شود که بر او بایسته نیست. تنها خداوند متعال، آفریدگار است و هرچیزی جز او، آفریده و مخلوق است و قرآن کلام خداست. پس از نزد خویش نامی بر آن نگذار که از گمراهان خواهی بود. خداوند ما و تو را از افرادی قرار دهد که در نهان از خداوند ترسناک هستند و از ساعت جزا می هراسند.(4)
نکته های این روایت
1. امام در این روایت بیان کرده اند که هرچیزی غیر از خداوند تبارک و تعالی آفریده است، و قرآن کلام خداوند است که بر پیامبرش نازل شده است.
2. امام پرسش و پاسخ و جدال در باب قرآن را بدعتی می دانند که سائل و مجیب هر دو در به وجود آمدن و استمرار آن شریک هستند.
3. در پاسخ امام (علیه السلام) شایان توجه است که آیا نقش کنکاش و تجسس در مورد قرآن مذموم است یا بحثی که ریشه عقلی و نقلی نداشته باشد مذموم است؟
آنچه به ذهن می رسد و از تأمل و تعمق در کلام امام به دست می آید این است که بحثی که ریشه بخردانه و نقلی نداشته باشد مذموم است چرا که امام می فرماید «پرسنده چیزی را می خواهد که سزاوارش نیست و پاسخگو متحمل مشقتی می گردد که بر او بایسته نیست.» پس نفس تفحص در مورد قرآن امری مذموم نیست، بلکه پسندیده و بایسته است و در جاهای چندی در قرآن انسانها به تفکر درباره قرآن و ظاهر و باطن آن فراخوانده شده اند. شاید نکته مهم قضیه این باشد که چنین ادعایی کشتار عظیمی را به دنبال داشته است و امام برای برحذر داشتن از این درگیریها پرسش کننده و پاسخ دهنده را از این کار بازداشته است؛ تا جایی که از این امر به فتنه تعبیر کرده است و از خدا خواسته است که مسلمانان را از این فتنه مصون نگه دارد.
نظر امام یازدهم درباره خلق قرآن
امام یازدهم (علیه السلام) نیز چون پدر خویش قرآن را مخلوق می دانند. ابوهاشم می گوید من پیش خودم گفتم دوست دارم که نظر امام یازدهم را درباره قرآن بدانم که آیا قرآن مخلوق است یا غیرمخلوق و حال اینکه قرآن ما سوی الله است.
آنگاه امام رو به من کرد و گفت: ای ابوهاشم آیا خبر امام صادق به تو نرسیده است که امام در مورد نزول قل هو الله احد فرموده است: خلق الله لها اربعه آلاف جناح فما کانت تمر بملک من الملائکه الا خشعوا لها، و قال هذه نسبه الرب تبارک و تعالی (5)خدا برای آن چهار هزار بال آفرید و هیچ دسته ای از فرشتگان از آن آیه نمی گذشتند مگر آنکه در برابرش خشوع می کردند و فرمود: ان الله خالق کل شیء و ماسواه مخلوق (6) یعنی بدرستی که خداوند آفریننده هرچیزی است و غیر از او مخلوق هستند و در ثاقب المناقب آمده است که امام پس از خطور این خیال در ذهن راوی به او فرمودند که خداوند خالق هرچیزی است و ماسوای او مخلوق است.
2. شبهه جاثلیق نصرانی و برگشت مردم از دین
در تاریخ آمده است در روزگاری که امام یازدهم (علیه السلام) در سامرا در حبس به سر می بردند قحطی شدیدی رخ داد به گونه ای معتمد، خلیفه وقت، به مسلمانان دستور داد به صحرا بروند و با نماز استسقا از خداوند طلب باران کنند. مسلمانان سه روز پی در پی چنین کردند و از خداوند طلب باران کردند، ولی خبری از باران نشد. در روز چهارم جاثلیق نصرانی با شماری از نصارا و مسلمانان برای طلب باران به صحرا رفتند. در آنجا راهب مسیحی دستانش را به سوی آسمان گشود و باران نازل شد. و باز روز دوم مردم برای طلب باران چنین کردند و با دعای راهب مسیحی آسمان شروع به باریدن کرد و مردم از آب باران سیراب گشتند. آنها از این کردار راهب تعجب کرده، در حقانیت دین اسلام شک کردند به گونه ای که شماری از آنها مسیحیت را برگزیدند. این کردار برای خلیفه وقت بسیار سخت و نگران کننده بود. لذا به صالح بن وصیف دستور داد که امام را از زندان آزاد کرده، نزد او بیاورند. پس از آزاد کردن امام، حضرت را نزد خلیفه بردند. خلیفه به حضرت عسکری (علیه السلام) گفت: امت محمد (صلی الله علیه و اله) را دریاب که بدین وسیله شماری از آنها از دین برگشتند و نصرانی شدند. حضرت به خلیفه گفت: از مردم بخواهید که فردا حاضر شوند. خلیفه در پاسخ حضرت گفت: مردم از آب بهره مند شدند و دیگر نیازی ندارند که فردا به صحرا بروند و طلب باران کنند. حضرت در پاسخ خلیفه گفت: می خواهم شک را از ذهن مردم بزدایم و آنها را از این واقعه نجات دهم. خلیفه امر کرد تا جاثلیق و راهب مسیحی در روز سوم هم برای طلب باران حاضر شوند و مردم هم با آنها باشند. با دستور خلیفه روز سوم جاثلیق و راهب و همه نصارا و مسلمانان برای طلب آب آماده شدند. پس همه نصارا طبق عادت دستها را به سمت آسمان گشودند و آن راهب نیز چنین کرد و بناگاه آسمان ابری شد و باران شروع به باریدن گرفت در این هنگام امام عسکری برای رفع شک و شبهه از ذهن مردم و برای اثبات حقانیت دین جدش از راهب خواست که دستش را بگشاید. وقتی او دستش را گشود دیدند در میان انگشتان او استخوان آدمی است. پس امام آن استخوان را از دست راهب مسیحی گرفت و در پارچه ای پیچید. آنگاه به راهب گفت: حالا تقاضای باران کن. راهب دست به چنین کرداری زد ولی به جای بارش باران، ابرها به کناری رفت و خورشید نمایان شد. مردم از این واقعه تعجب کردند و در این زمان خلیفه از حضرت پرسید: ای ابا محمد، علت این امر را برایمان بازگو. حضرت فرمود: اینها در بعضی از قبور به استخوانی از استخوانهای انبیا دست یافتند، و استخوان هیچ پیامبری زیر آسمان شکار نگشت، مگر آنکه آسمان شروع به باریدن کرد. مردم سخنان حضرت را پسندیدند و سپس دست به آزمون زدند و متوجه شدند امر چنان است که ابومحمد (علیه السلام) گفته است. پس از این ماجرا حضرت به سامرا بازگشت و شک و شبهه در حقانیت دین -که از ناحیه جاثلیق و راهب مسیحی ایجاد شده بود – از مردم برطرف شد و این امر خلیفه و مسلمانان را خوشحال کرد. به گونه ای که حضرت درباره آزادی دیگر زندانیانی که با ایشان بودند سخن گفت و خلیفه دستور آزادی همه آنها را صادر کرد.(7)
3. ثنویه و موضع حضرت در برابر آنها
ثنویه به گروهی اطلاق می شود که قایل به قدمت نور و ظلمت هستند. آنها می گویند نور و ظلمت ازلی هستند، همان گونه که مجوس قایل به حدوث ظلمت و قدمت نور هستند؛ یعنی مجوس قایل به قدمت نور و حدوث ظلمت هستند در حالی که ثنویه قایل به قدمت هر دو امر هستند.(8) صاحب مجمع البحرین گفته است که ثنویه گروهی هستند که با قدیم، قدیم دیگری را اثبات می کنند و به آن باورمندند. گفته شده که آنها همان فرقه مجوس هستند که دو مبدا را قایلند، مبدئی برای خیر و مبدئی برای شر. مبدأ خیر نور و مبدأ شر ظلمت است و آنها قایل به نبوت ابراهیم (علیه السلام) هستند. باز درباره آنها گفته شده که آنها دسته ای هستند که می گویند هر مخلوقی مخلوق خلق اول است. برای بطلان این گفته، استناد به این گفته معصوم (علیه السلام ) برای ما کافی است که در وصف خدای سبحان فرمودند: ان الله تعالی لا من شیء کان و لا من شیء خلق، یعنی با این گفتار امام (علیه السلام) که فرمود خداوند از هیچ چیزی نیست و از هیچ جیزی خلق نشده است اثبات می شود که گفته ثنویه که می گویند هر مخلوقی مخلوق خلق اول است و با این گفتار می خواهند خدا را هم مخلوق بدانند، باطل است.(9)
یکی از مذاهب ابداعی که در زمان حضرت استمرار داشت مکتب ثنویه بود. خلفای وقت به جهت مسائل سیاسی، مسلمانان را درگیر این مسائل اعتقادی می کردند تا مردم از مسائل سیاسی و حکومتی باز مانند و هراز گاهی خود آنها از گردانندگان اصلی چنین محافل علمی بودند. در تاریخ دوران عباسی آمده است که هرگاه خلیفه ای به یک مسلک اعتقادی می پیوست مخالفان اعتقادی او به انحای مختلف در حبس و شکنجه قرار می گرفتند یا حتی حکم قتل آنها صادر می شد. در این راستا هنگامی که به تاریخ مراجعه می کنیم می بینیم که امام (علیه السلام) بسیار دقیق و زیرکانه این مسائل را می نگرند و متفکرانه در برابر آنها موضع می گیرند. حال به موضع کوتاه و صریح امام در این باره نظر می کنیم که از قول یکی از اصحاب حضرتش نقل شده است. محمد بن ربیع الشائی می گوید: من در اهواز به شخصی برخوردم که باور به ثنویت داشت. آنگاه به سر من رای رفتم و در قلبم رشحاتی از گفتار آن مرد ثنوی بود. من بر در خانه احمد بن خطیب نشسته بودم که ناگاه امام عسکری (علیه السلام) وارد شد و سپس به من نظر کرد و با انگشت شهادتش اشاره کرد احد احد. امام بدین وسیله به محمد بن الربیع فهماند که ثنویت امری باطل است و باور بدان کفر است؛ چرا که ثنویت عدول از توحید و باور به شریک برای خدای تبارک و تعالی است و خداوند منزه از این مقولات است که خلق برایش قایل می شوند.
عن ابی سهل البلخی قال، و کتب آخر یسأل الدعاء لوالدیه، و کانت الام مؤمنه و الاب ثنویا فکتب (علیه السلام) رحم الله والدتک، و التاء منقوطه(10)
ابی سهل بلخی می گوید: شخصی از امام عسکری درخواست کرد برای پدر و مادرش دعا کند در حالی که مادرش مؤمنه و پدرش ثنوی بود. امام در پاسخش نوشت: خداوند مادرت را بیامرزد.
از نحوه دعای حضرت آشکار می شود که ثنویت از نظر امام عسکری مردود است به هر معنایی که باشد. زیرا سائل از او خواسته بود که برای پدر و مادرش دعا و طلب غفران کند ولی امام برای شخص مؤمن دعا کرد و از پدرش که از ثنویه بود، ذکری به میان نیاورد.
4. صوفیه و موضع امام در برابر آنها
فرقه ای دیگر که از گذشته در جامعه اسلامی موجود بودند و در زمان امام عسکری (علیه السلام) هم فعالیت می کردند صوفیه بودند. صوفیه به گروهی اطلاق می شود که با زهد و گوشه نشینی و کناره گیری از دنیا، به نحوی مردم را از راه حق منحرف و گمراه می کردند و مسلمانان را از خط امامت و ولایت باز می داشتند. برخی از آنها در این راه خود را به امام علی (علیه السلام) منتسب می کردند و خود را از ادامه دهندگان راه او می دانستند. در زمان حضرت امیرالمؤمنین، افراد اندکی بودند که با تزهد و گوشه نشینی زندگی می کردند که امام آنها را از این راه باز داشتند. این افراد به قدری فعال بودند که همه ائمه (علیهم السلام) در برابر آنها موضع می گرفتند.
موضع امام صادق (علیه السلام) در برابر این گروه موضعی صریح و آشکار است: وقتی بزنطی از امام پرسش می کند قد ظهر فی هذا الزمان قوم یقال لهم الصوفیه فما تقول فیهم؟ قال (علیه السلام) انهم اعدائنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم (11) یعنی یابن رسول الله، نظر شما درباره این قومی که صوفیه خوانده می شوند چست؟ امام در پاسخ بزنطی فرمودند: بدرستی که آنها دشمنان ما هستند، پس هر کس به آنها گرایش و باور پیدا کند از زمره آنها شمرده می شود و در قیامت با آنها محشور می شود. پاسخ صریح و بی پرده امام که صوفیه را دشمنان خویش قلمداد کردند، خط بطلانی بر باورداشتهای آنهاست. و باز هنگامی که به تاریخ می نگریم مشاهده می کنیم که امام هادی (علیه السلام) مسلمانان را از ارتباط با آنها بر حذر می داشت. کما اینکه حسین بن ابی الخطاب می گوید: من با امام هادی در مسجد النبی بودم. گروهی از یاران امام از جمله ابوهاشم جعفری به ما پیوستند. در این هنگام گروهی از صوفیه وارد مسجد شدند و در گوشه ای دایره وار نشستند و مشغول ذکر لا اله الا الله شدند. امام به یارانش فرمودند: به این نیرنگ بازان توجه نکنید زیرا آنها همنشینان شیاطین و ویران کنندگان پایه های دین هستند برای تن پروری زهد نمایی می کنند و برای شکار کردن مردم ساده لوح شب زنده داری می کنند. روزه داری را به گرسنگی سپری می کنند تا برای پالان کردن، حماری چند را رام کنند. آنها لا اله الّا الله نمی گویند مگر برای گول زدن مردمان. کم نمی خورند مگر برای پر کردن کاسه های بزرگ و جذب دل ابلهان به سوی خودشان. با مردم در گفتارشان از دوستی خدا سخن می گویند و آنها را بتدریج و پنهانی به چاه ضلالت می اندازند، وردهایشان رقص و کف زدن و آوازخوانی است. جز سفیهان کسی از آنها پیروی نمی کند و جز بی خردان و احمقان کسی به آنها نمی گرود. هر کس به دیدن آنها برود، چه در قید حیات چه پس از مرگش، چنان است که به دیدار شیطان و بت پرستان رفته است. و هر که به شخصی از آنها یاری کند مانند آن است که به یزید و معاویه و ابوسفیان یاری کرده باشد. پس از سخنان صریح امام، حسین پرسید آیا آنها چنین هستند گرچه اعتراف کننده و باورمند به حقوق شما باشند؟ امام (علیه السلام) که انتظار چنین پرسشی را نداشت، با خشم به او نگریست و گفت: از چنین پرسشی دست بردار، زیرا کسی که اعتراف کننده به حقوق ما باشد دچار نفرین ما نمی شود. مگر نمی دانی که آنها پست ترین طایفه های صوفیه هستند، در حالی که تمام صوفیان از مخالفان ما بوده و راهشان با ما مغایرت دارد. آنها جزو یهود و نصارای این امتند و همانهایند که سعی در خاموش کردن نور خدا دارند ولی خداوند نورش را به تمام می رساند و هرچند کافران را خوش نیاید.(12)
نکته های این روایت
1. امام هادی (علیه السلام) صوفیان را مانند شیاطین زمان و ویرانگران پایه های دین معرفی می کند و تزهد و گرسنگی آنها را ابزاری برای شکار کردن مردم ساده لوح می داند که خطر آنها به اندازه ای آشکار است که حتی مردم را از دیدار آنها و بر سر قبر رفتن آنها منع می کند و آنها را در ردیف کُشندگان ائمه معصومین (علیهم السلام) معرفی می کند.
2. حضرت برای سائل بیان می کند که اعتقاد به تصوف با ولایت اهل بیت موافقت ندارد و آنها را طایفه ای دنی و پست معرفی می کند که در ردیف یهودیان و مسیحیان کوشش می کنند تا دین مبین اسلام از بین رود. این موضع صریح امام در برابر صوفیگری راه هر بهانه ای را بر کجروان می بندد و راه هدایتی است برای آنها، اگر راه حق را بپذیرند. ولی آنها راه حق را نمی پذیرند چرا که امام اوراد و کردارهای آنها را ترنم رقص و آوازی بیش نمی داند.
و اما موضع حضرت عسکری (علیه السلام) در برابر آنها چون پدر بزرگوار و اجداد طاهرینش، موضعی قوی و صریح است و مسلمانان را از مجالست با آنها بر حذر داشته است. امام می فرماید از امام صادق (علیه السلام) درباره بنیادگذار این مسلک – ابوهاشم کوفی- پرسش شده است، فقال الصادق (علیه السلام) انه کان فاسد العقیده جدا و هو الذی ابتدع مذهبا یقال له التصوف و جعله مفرا لعقیدته الخبیثه (13) امام درباره او فرمودند: ایشان شخصی فاسد العقیده بودند و مذهبی را بدعتگزاری کردند که تصوف نامیده می شود و ابوهاشم این صوفیگری را راه و مفری برای باور فاسد خویش قرار داده است.
باز حضرت در کلامی طولانی و شیوا به ابوهاشم جعفری فرموده است: ای ابوهاشم، بر مردم زمانی فرا می رسد که چهره هایشان خندان و بشاش است در حالی که دلهایشان تاریک و تیره است، و شیوه و سنت آنه بدعتگزاری است؛ چرا که بدعتگذاری در میان آنها سنت است. مؤمن در میان آنها حقیر و خوار است. فاسق در میان آنها با ارزش است. حاکمان آن زمان جاهلان و جائران هستند و دانشمندانشان در راههای ظلمت سیر میکنند. ثروتمندان آنها زاد و توشه فقرا را می ربایند وکودکان آنها بر بزرگان پیشی می گیرند. هر جاهلی نزد آنها خبیر و داناست و هر چاره جویی نزد آنها فقیر شمرده می شود. آنها میش را از گرگ تمیز نمی دهند، دانشمندان آنها بدترین خلق الله هستند در روی زمین، برای آینکه آنها به فلسفه و تصوف گرایش پیدا می کنند. قسم به خدا آنها از راه حق عدول کرده اند. در محبت و دوستی به مخالفان ما مبالغه می کنند و شیعیان و دوستان ما را گمراه می شمارند. اگر به منصبی دست یابند از روشوه خواری سیر نمی شوند و اگر ذلیل شوند -و به منصبی نرسند- خدا را از راه نفاق و ریا نیایش می کنند. آگاه باشید که آنها قطع کنندگان و سد کنندگان مؤمنان هستند. آنها داعیان به مسلک ملحدان هستند. پس هر کس آنها را درک کند باید از آنها دوری کند تا دین و ایمان خویش را نگهداری کند. آنگاه حضرت به ابوهاشم فرمودند: این سخنی است که پدرم از اجدادش و آنها را از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده اند. این سخن از اسرار ماست؛ پس این سخن را کتمان کن مگر از اهلش؛ (14)
5. شبهه کندی و موضع امام در برابرش
گویند اسحاق کندی یکی از دانشمندان و فیلسوفان عراق بود و در میان مردم به علم و فلسفه و حکمت شهرت داشت، ولی او اسلام را قبول نداشت و بدین ترتیب بر آن شد تا کتابی درباره ناهمگونیهای قرآن بنویسد. زیرا به نظر او برخی از آیات قرانی با برخی دیگر توافقی ندارد بلکه از تطبیق آنها ناهمگونی مشاهده می شود. لذا دست به نوشتن چنین کتابی زد و همه هم و غم او در نوشتن این کتاب خلاصه شده بود. روزی یکی از یاران و شاگردان اسحاق، خدمت امام رسید و جریان این کتاب را به آگاهی حضرت رسانید، امام به او فرمود: آیا در میان شما یک مرد هوشمند و رشید موجود نیست که با برهان واستدلال، کندی را از نوشتن این کتاب باز دارد و او را پشیمان کند؟
شاگردش گفت: ما از شاگردان او هستیم و از نظر علم و دانش نمی توانیم از پس او بر آییم و او را از باور داشتن بازگردانیم. امام عسکری (علیه السلام) به او فرمود: آیا آنچه را به تو بیاموزم به او ابلاغ می کنی؟ شاگردش این امر را پذیرفت.
امام فرمود من سخنی را به تو می آموزم و تو نزد استاد برو، و چند روزی او را در این کاری که آغاز کرده یاری کن. هنگامی که با او دوست شدی، به او بگو پرسشی به نظرم رسیده می خواهم از شما بپرسم، و او خواهد گفت بپرس.
بگو: اگر نازل کننده قرآن نزد تو بیاید آیا ممکن است بگوید که «مرادم از معانی این آیات، غیر از آن معانی است که تو برای آن آیات فهمیده ای و درک کرده ای؟ استاد خواهد گفت: بلی چنین امری ممکن است.»
در این هنگام شما به او بگو: «تو چه می دانی، شاید مراد او از آیات قرآن، غیر از معانی باشد که تو فهمیده ای.»
شاگرد نزد استاد خویش رفت و به دستور امام مدتی استاد را در امر نوشتن کتاب یاری کرد و با او دوست و صمیمی شد. روزی به استادش گفت: آیا ممکن است که نازل کننده قرآن معانی ای را اراده کرده باشد غیر از آنچه شما از آیات قرآن فهمیده ای؟ استاد تأملی کرد و به شاگردش گفت: پرسش خود را مجدداً بیان کن و شاگرد پرسش خویش را تکرار کرد.
استاد گفت: بلی، چنین امری ممکن و محتمل است یعنی ممکن است خدا معنایی غیر از معانی ظاهری آیات قرآن اراده کرده باشد چون کلمات دارای احتمالات است.
سپس به شاگرد گفت: حقیقت ماجرا را برایم باز گو چه شخصی به شما این سخن را آموخته است؟
شاگرد گفت به دلم افتاد که این امر را از شما بپرسم.
استاد گفت: این پرسش، پرسشی مهم و عمیق و بلندمرتبه است و بعید است که از جانب شما باشد.
شاگرد گفت: این سخن را از امام عسکری (علیه السلام) شنیده ام.
استاد گفت: اکنون حقیقت را گفتی و چنین مسائل جز از خاندان رسالت شنیده نخواهد شد. آنگاه کندی تقاضای آتش کرد و همه آنچه در باب ناهمگونیهای قرآن و آیات قرآنی نوشته بود به وسیله آتش سوزاند و نابود کرد.(15)
6. مفوضه و موضع امام در قبال آنها
در زمان امام عسکری (علیه السلام) شماری می زیستند که آنها را مفوضه می نامیدند. مفوضه گروهی هستند که می گویند خداوند حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را خلق کرد آنگاه آفرینش دنیا را به او تفویض کرد. بنابر این باور، حضرت رسول است که آفریدگار و آفرینشگر دنیا و آنچه در آن است. و برخی دیگر گفتند که امر آفرینش دنیا و آنچه در آن است، به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) واگذار شده است.(16)
البته این باورداشت مفوضه از ناحیه آیات قرآنی مردود و مطرود است چرا که در آیات قرآنی خداوند خالق آسمانها و زمین و مکون هستی در همه موجودات عالم است. و پیامبران به اذن و مشیت حضرت حق، توان انجام بسیاری از امور را داشتند که مردمان عادی از آن قدرت بی بهره بودند. ولی هیچ گاه امر خلقت به آنها نسبت داده نشده بلکه دهها آیه در قرآن شریف هست که آفرینش را مستقیماً به خداوند نسبت می دهد و ما به برخی از آنها اشاره می کنیم:
الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سته ایام (17)
او خدایی است که آسمانها و زمین و آنچه را در بین آسمانها و زمین است در شش روز بیافرید.
اولم یرو ان الله الذی خلق السموات و الارض و لم یَعْیَ بخلقهن بقادر علی ان یحیی الموتی بلی انه علی کل شی قدیر(18)
آیا کافران نمی دانند آن خدایی که آسمانها و زمین را بیافرید و هیچ فرو نماند در خلقش، تواناست که باز مردگان را زنده گرداند. براستی که او برای هرچیزی قادر و تواناست.
الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنه و لا نوم له ما فی السموات و ما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السموات والارض و لایؤوده حفظهما و هو العلی العظیم (19)
او خدای یکتاست جز او خدایی نیست. زنده و پایدار است که هیچ چرت و خوابی او را فرا نمی گیرد. آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست. چه کسی می تواند به شفاعت بپردازد مگر به اذن و اجازه او. او عالم است به آن چه خلایق که آمده است و آنچه سپس خواهد آمد. خلایق به هیچ اندازه به علم او احاطه ندارند مگر به مقداری که او بخواهد. قلمرو علمش آسمانها و زمین را فراگرفته است، محافظت و نگهبانی آسمانها و زمین بر او آسان است و او خدای بزرگ و بلند مرتبه است.
آنچه در آیات فوق و دهها آیه مورد توجه است این است که خداوند خلقت آسمانها و زمین و هرچه را که در آن است، به خودش نسبت می دهد. بویژه در آیه الکرسی پس از ذکر این حقیقت بیان می کند که حتی شفاعت انبیا و اولیا و صلحا باید به اذن او باشد، یعنی هیچ شخصی در عالم آفرینش توانا به انجام کردار نیست مگر به اذن و اراده او. آنگاه بیان می کند که علم دیگران حتی علم انبیا و اوصیا رشحات اندکی از علم بیکران اوست و اگر بخواهد مقداری از علم بیکران خویش را به دیگران افاضه می کند. پس روشن می شود که قول مفروضه قولی باطل و بدون دلیل است و آیات قرآنی این نظر سخیف و ضعیف را مطرود می داند.
نظر امام در این باره
ابونعیم محمد بن احمد انصاری می گوید: شماری از مفوضه، کامل بن ابراهیم مدنی را نزد امام عسکری (علیه السلام) فرستادند. کامل می گوید: با خودم می گفتم وقتی بر امام (علیه السلام) داخل شدم از حضرتش درباره این حدیث که از او روایت شده «داخل بهشت نمی شود مگر شخصی که عارف و آگاه به معرفت من باشد» پرسش می کنم. من در جلو در نشسته بودم. پس از مدتی شخصی وارد شد و گفت: ای کامل ابن ابراهیم، من از این کلام امام متوجه حضرتش شدم و گفتم: لبیک ای آقا و سرورم، آنگاه امام فرمود: آیا نزد ولی خدا آمدی تا از او راجع به این حدیث لا یدخل الجنه الا من عرف معرفتی پرسش کنی؟
کامل گفت: بلی سوگند به خدا چنین است.
امام فرمود: سوگند به خدا داخل شوندگان به بهشت بسیار اندک هستند و سوگند به خدا داخل بهشت نمی شود مگر کسانی که اهل حق -حقیه – نامیده می شوند.
کامل از امام (علیه السلام) پرسش کرد: حقیه چه کسانی هستند؟
حضرت فرمود: گروهی که به میانجی محبت به علی بن ابیطالب (علیه السلام) بحق او سوگند می خورند در حالی که ژرفای حقیقت و فضیلت او را درک نمی کنند؛ یعنی گروهی که اجمالاً به خدا و پیامبر خدا و ائمه (علیه السلام) شناخت دارند نه تفصیلاً (آنها که نمی توانند معرفتی بیش از این اندازه پیدا کنند در حالی که کوشش و تلاش خویش را کرده اند).
آنگاه امام فرمود: تو آمده ای تا از گفتار مفوضه پرسش کنی، آنها دروغ می گویند چرا که دلهای ما مملو از مشیت و اراده ی خدای عزوجل است، پس هرچه را خدا بخواهد ما می خواهیم و خداوند می گوید و ما تشاؤون الا ان یشاء الله ان الله کان علیماً حکیما(20): شما، اولیای خدا، نمی خواهید جز آنچه خدا می خواهد. براستی که خداوند علیم و حکیم است. آنگاه حضرت به من گفت: چرا نشسته ای من به پرسش شما پاسخ گفتم. برخیز و برو. سپس برخاستم و رفتم.
از این کلام رسای حضرت کاملاً روشن می شود که آنچه مفوضه در تفویض آفرینش به حضرت پیامبر، یا به امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت می دهند، نسبتی ناروا و نادرست است و چنین گفتاری بر پایه آیات بسیار قرآنی و روایات مأثوره از ائمه معصومین باطل است.
7. واقفیه و موضع امام در برابر آنها
یکی از بدعتهایی که پس از شهادت موسی بن جعفر (علیه السلام) از ناحیه برخی از یاران حضرت پایه گذاری شده، پیدایش این دسته است. واقفیه به گروهی اطلاق می شود که پس از شهادت امام موسی (علیه السلام) منکر شهادت حضرت و منکر امامت حضرت رضا (علیه السلام) شدند و در امامت حضرت موسی توقف کردند. این انکار برای یک سلسله از انگیزه های مادی و دنیوی بود. چرا که در تاریخ آمده است، پس از شهادت امام اموال فراوانی نزد وکلا و اصحاب حضرت بود و بر آنها بایسته بود که آن اموال را تحویل امام عصر (علیه السلام) دهند. این افراد برای تصاحب اموال، وسوسه شدند و دست به تحریف یک حقیقت راستین زدند و آن انکار شهادت حضرت موسی و انکار امامت امام رضا بود. بدین نحو ادعا کردند که حضرت کاظم زنده است و بعدها ظهور خواهد کرد. آنها با این سخنان دروغین اموال امام را تصاحب کردند. گویند زیاد بن مروان که یکی از مؤسسان این فرقه بود در وقت شهادت حضرت هفتاد هزار دینار از اموال بیت المال را در اختیار داشته است. و علی بن ابی حمزه و عثمان بن عیسی هم چنین وضعیتی داشتند. اینها همراه هم، به چنین کردار زشتی دست زدند و برای همیشه نامی ننگین برای خود ثبت کردند و در طول تاریخ انسانهای فراوانی را از راه حق بازداشتند. در کتاب غیبت شیخ طوسی (ره) و در کتاب المقالات و الفرق در این زمینه مطالبی نگاشته شده است که به اختصار به برخی از آنها اشاره می کنیم:
ابن یزید از برخی از اصحاب خویش نقل می کند که او گفت: وقتی امام کاظم (علیه السلام) از دنیا رفتند نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار پول موجود بود و نزد عثمان بن عیسی سی هزار دینار و پنج کنیز بود و مسکنش در مصر بود. امام رضا برای عثمان پیغام فرستاد که اموال و کنیزان و دیگر وسایل را نزد او بفرستد. چرا که او وارث پدر و امام پس از ایشان است و حضرت به عثمان گفتند، شما هیچ عذری در حبس اموالمان ندارید. اما ابن ابی حمزه انکار کرد و ادعا کرد که مالی نزد او نیست و زیاد قندی هم چنین مدعی شد. اما عثمان بن عیسی به امام نوشت پدرت نمرده است و او زنده و قائم است و بعدها ظهور خواهد کرد. و کسی که قایل به موت حضرت موسی شده است اهل باطل است. و اگر هم از دنیا رفته باشد کما اینکه تو می گویی پس پدرت مرا امر نکرد که اموال را به تو بسپارم و اما کنیزان را آزاد کردم و با آنها ازدواج کردم.(21) از این کلام روشن می شود که عثمان بن عیسی پیشگام و مبدع گفتار به وقف است و دیگران به وسوسه و تحریک او قایل به توقف شدند و امامت حضرت رضا (علیه السلام) را انکار کردند. گفتنی است که این طایفه پس از این انحراف بزرگ در حیات اعتقادی و اجتماعی خویش، دچار انحرافات دیگری هم شدند که در جای خود مذکور است.
پس از پیدایش این فرقه ضاله همه ائمه (علیهم السلام) در برابر آنها موضع گرفتند و آنها را مطرود دانستند.
سعید بن سهل بصری نقل می کند که من واقفی مذهب بودم و روزی با امام هادی (علیه السلام) دیدار کردم. حضرت به من فرمود: ای سعید، آیا نمی خواهی از خواب غفلت بیدار شوی؟
این سخن کوتاه حضرت در من چنان اثر کرد که بحق ایمان آوردم و از باور باطل خویش دست برداشتم.(22)
برخی از یاران احمد بن مطهر از حضرت عسکری (علیه السلام) درباره واقفیه و توقف آنها بر امام هفتم پرسش کردند که آیا آنها را دوست بدارند یا از آنها برائت جویند؟
امام در پاسخ آنها نوشت: آیا تو طلب رحمت می کنی برای عموی خویش – عمویش از واقفیه بود- خداوند عمویت را رحمت نمی کند و از او تبرا می جوید و من هم از آنها نزد خدا بیزاری می جویم. پس تو هم آنها را دوست مدار و با آنها دوستی و مجالست مکن و بر جنازه هایشان حاضر نشو و بر آنها هیچ وقت نماز میت مگزار. کسی که امامی را انکار کند یا بر شمار آنها امامی را بیفزاید، باور به امامت او پذیرفته خداوند نیست و این شخص برابر است با کسی که قایل به تثلیث است. براستی آن کسی که امامی را انکار کند یا بر شمار آنها فردی را بیفزاید مثل کسی است که امامت ما را منکر است.(23)
8. انحراف باور قومی درباره هاروت و ماروت و موضع حضرت در برابر آنها
در احتجاج طبرسی آمده است که شماری باور داشتند که برخی از ملایکه، چون آدمیان عصیان و گناه می کنند و دست به کشتار می زنند. خلاصه گفتارشان این بود که برخی از آنها از عصمت برخوردار نیستند و به فساد و فجور تن می دهند. مرحوم طبرسی (ره)از قول یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سیار نقل می کند که آن دو به امام عسکری (علیه السلام) گفتند که قومی از ما گمان دارند که هاروت و ماروت دو فرشته ای هستند که فرشتگان آنها را اختیار و انتخاب کردند و هنگامی که عصیان آدمیان در زمین بسیار شد و خداوند آن دو را به همراه ملک دیگری به دنیای آدمیان فرستاد، آنها در روی زمین چون آدمیان فساد کردند و با زهره زنا کردند و شرب خمر کردند و قتل نفس محترمی را نیز مرتکب شدند. آنگاه خداوند آنها را در بابل عذاب کرد و ساحران و جادوگران آنجا به آن دو سحر و جادو آموختند و خدا هم آن کوکب و ستاره زهره را مسخ کرد. امام پس از شنیدن این انحراف فکری با بیان مبسوطی به دفع این شبهه پرداخت: به خدا پناه می برم از این گفتار. براستی که فرشتگان خدا، معصوم و محفوظ از کفر و زشتیها هستند و خداوند در مورد آنها گفته است لا یعصون الله ما امرهم و یعملون ما یؤمرون فرشتگان در آنچه خداوند به آنها امر کرد عصیان و سرکشی نمی کنند و آنچه را که بدان مامور شدند انجام می دهند، و باز خداوند در مورد فرشتگان گفته است و له ما فی السموات و الارض و من عنده (یعنی الملائکه) لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبحون الیل و النهار لا یفترون (24) بدانید هرچه و هرکه در آسمانها و زمین است از آن خداست. و فرشتگانی که نزد او هستند از عبادتش استنکاف نکنند و خسته و ملول نگردند. آنها خدا را شب و روز تسبیح می کنند و هیچ سستی در این امر نمی ورزند. باز خداوند درباره فرشتگان گفته است که بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون (25): آنها فرشتگان مقرب درگاه حق هستند و درهیچ امری از او پیشی نمی گیرند و همه کارها را با اذن و اجازه او انجام می دهند. و یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یشفعون الا لمن ارتضی لهم و هم من خشیته مشفقون (26) هرچه را فرشتگان از آغاز تا ابد انجام می دهند خداوند می داند و آنها هرگز از کسی شفاعت نمی کنند جز از کسانی که خداوند راضی باشد و آنها از خوف خداوند در هراسند. آنگاه حضرت فرمودند: خداوند این فرشتگان را خلیفه های خودش در روی زمین قرار داد و آنها مثل انبیا و ائمه هستند در دنیا و در روی زمین. آیا برخی از انبیا و ائمه دست به قتل و زنا و شرب خمر زده اند؟ آنگاه امام به آن دو نفر گفت: آیا شما نمی دانید که خداوند از میان افراد بشر، نه از ملایکه و فرشتگان، پیامبران و امامان را برانگیخت؟ آیا خداوند نگفته است و ما ارسلنا قبلک من رسلنا الا رجالاً نوحی الیهم من اهل القری (27): ای پیامبر ما، ما نفرستادیم پیش از تو را مگر از میان همین مردم و به آنها وحی کردیم که آن پیامبران از میان همین قریه ها بودند. پس آشکار می شود که خداوند ملایکه را به عنوان ائمه و حکام بر روی زمین نفرستاد بلکه آنها فقط بر انبیا و پیامبران فرستاده می شدند. آنگاه آن دو نفر به امام (علیه السلام) گفتند: پس با این بیان شما، ابلیس از زمره فرشتگان نیست. امام در پاسخ فرمودند: ابلیس از طایفه جن است. آیا شما قول خدای سبحان را نشنیده اید که می گوید و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن (28) وقتی که به فرشتگان دستور دادیم که به آدم سجده کنند همه آنها سجده نمودند جز ابلیس که از طایفه جن بود. پس خداوند خبر داد که ابلیس از طایفه جن است و الجان خلقنا من قبل من نارالسموم (29): و جن را بیشتر از آتش گدازنده خلق کردیم.
آنگاه امام به آن دو نفر فرمودند: پدرم مرا حدیث کرد از جد خویش و او از امام رضا و او از پدرش امام کاظم و او از پدر و اجدادش و از امیرالمؤمنین (علیه السلام) و او از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمود: خداوند ما گروه آل محمد را انتخاب کرد و اختیار کرد انبیا و فرشتگان مقرب را، اختیار نکرد آنها را مگر به واسطه علم و معرفتش به آنها. آل محمد و انبیا و فرشتگان انجام نمی دهند هیچ کرداری را که به واسطه آن، از ولایت حق تعالی خارج شوند و از عصمت او منقطع گردند و در زمره معذبان و مغضوبان قرار گیرند. آنگاه آنها به حضرت گفتند: برای ما روایت شده که هنگامی که حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) امام علی (علیه السلام) را به امامت منصوب کرد خداوند ولایت او را بر قیام – گروهی از مردم و غیر آنها – عرضه کرد و بر فرشتگان هم عرضه کرد. پس آنها از ولایت و امامت حضرت علی سرباز زدند و خداوند آنها را به غوک مسخ کرد.(30)
حضرت فرمود: از این سخنان به خداوند پناه می برم. این افراد دروغگویان بر ما هستند، چرا که فرشتگان پیامبر خدا هستند مثل دیگر انبیا و پیامبران. بدین ترتیب آیا کفر ورزیدن فرشتگان ممکن است؟
آن دو نفر گفتند: نه کفر ورزیدن آنها ممکن نیست.
آنگاه به آنها فرمود: ملایکه چنین هستند. براستی که مقام فرشتگان عظیم و بلندمرتبه است.(31)
از این بیان شیوا و رسای حضرت روشن می گردد که ملایکه چون انبیا و ائمه (علیهم السلام) از مقام عصمت برخوردارند و همواره از خداوند پیروی می کنند و هیچ کاری را بدون اذن و اراده او انجام نمی دهند و با این گفتار قول شماری از منحرفان در مورد دو فرشته هاروت و ماروت بی پایه و باطل است، چنانکه امام برای عصمت آنها به آیات عدیده ای اشاره کردند.(32)
پینوشتها:
(1) سوره «المائده»، آیه 3.
(2) همان، آیه 67.
(3) مروج الذهب، ص 104.
(4) زندگی امام هادی(ع)، ص 380 به نقل از التوحید، ص 224.
(5) بحارالانوار، ج50، ص 254.
(6) ثاقب المناقب، ص 249.
(7) مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 425.
(8) ملل و نحل، ج1، ص 244.
(9) مجمع البحرین، ص 16.
(10) اثبات الهداه، ج3، ص 427.
(11) حیاه الامام العسکری(ع)، ص 288.
(12) سفینه البحار، ج2، ص 58.
(13) سفینه البحار، ص 57.
(14) حدیقه الشیعه، ص 592.
(15) مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 424.
(16) مجمع البحرین، ص 332.
(17) سوره «الفرقان»، آیه 59.
(18) سوره «الاحقاف»، آیه 33.
(19) سوره «البقره»، آیه 255.
(20) سوره «الدهر»، آیه 30.
(21) الغیبه، ص 43.
(22) امام هادی و نهضت علویان، ص 249.
(23) بحارالانوار، ج50، ص 274.
(24) سوره «الانبیا»، آیات 19 و 20.
(25) همان، آیه 27.
(26) همان، آیه 28.
(27) سوره «یوسف»، آیه 109.
(28) سوره «الکهف»، آیه 51.
(29) سوره «الحجر»، آیه 27.
(30) غوک = غورباغه
(31) احتجاج طبرسی، ص 265.
(32)برای مطالعه بیشتر رک: جهانی، علی اکبر، (1384)، زندگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل