۱۳۹۲/۰۵/۰۸
–
۷۱۹۵ بازدید
بسیط در مقابل مرکّب است. لذا اگر خدا بسیط نباشد، یعنی مرکّب است. و اگر مرکّب باشد، لازم می آید که اجزایی داشته باشد. وجزء داشتن با واجب الوجود بودن در تعارض است. امّا چرا خدا جزء ندارد(مرکّب نیست)؟
دلیل نخست:
دلیل نخست:
چون موجود مرکّب برای موجود شدن نیازمند اجزاء خود است. پس اگر خدا جزء داشته باشد ، لازم می آید که اجزاء خدا قبل از خودش وجود داشته باشند. پس در حقیقت آنکه حقیقتاً خداست اجزاء او هستند نه خود او و لازمه ی این امر آن است که به اندازه ی اجزاء خدا ، خدا وجود داشته باشد و این محال است. چون اگر خدا بیش از یکی باشد لازم می آید که محدود باشد ؛ و وجود دو نامحدود معنی ندارد. همچنین موجودی که محدود باشد کمال محض نمی تواند باشد ؛ و موجودی که کمال محض نیست ناقص است ؛ و هر ناقصی محتاج است و موجود محتاج نمی تواند خدا باشد.
دلیل دوم:
چون موجود مرکّب برای موجود شدن نیازمند اجزاء خود است. پس اگر خدا جزء داشته باشد ، لازم می آید که اجزاء خدا قبل از خودش وجود داشته باشند. پس در حقیقت آنکه حقیقتاً خداست اجزاء او هستند نه خود او؛ و این خلف فرض است. پس فرض ما(مرکّب بودن خدا) باطل بوده است.
دلیل سوم:
چون موجود مرکّب برای موجود شدن نیازمند اجزاء خود است. پس اگر خدا جزء داشته باشد ، لازم می آید که اجزاء خدا قبل از خودش وجود داشته باشند. پس در حقیقت آنکه حقیقتاً خداست اجزاء او هستند نه خود او. حال اگر تک تک اجزای آن خدا هستند، آنها هم باید مرکّب باشند. پس اجزای اجزای خدا در حقیقت خدا هستند. امّا اگر آنها خدا هستند، پس خود آنها هم باید مرکّب باشند؛ و اجزای آنها می شوند خدا؛ و این سلسله را تا بی نهایت می توان ادامه داد. لذا اگر خدا را مرکّب فرض کنیم عملاً باید وجود خدا را انکار کنیم؛ چون هر چه عقب برگردیم به خدا نخواهیم رسید. پس فرض مرکّب بودن خدا، فرض باطلی بوده است.
دلیل چهارم:
فرض کنیم خدا مثلاً دو جزء داشته باشد. در این صورت، یا هر دو جزء آن واجب الوجودند یا هر دو ممکن الوجودند یا یکی واجب الوجود است و دیگری ممکن الوجود.
اگر هر دو ممکن الوجودند، چگونه از ترکیب دو ممکن الوجود، واجب الوجود درست شده است؟ اصلاً آن دو ممکن الوجود چگونه قبل از واجب الوجود وجود داشته اند؟ پس این احتمال باطل است.
اگر یکی واجب الوجود و دیگری ممکن الوجود باشد؛ آنکه واجب است، خداست و دیگری مخلوق اوست؛ و ترکیب آن دو هم توهّم بوده است.
اگر هر دو واجب الوجود باشند، در واقع آن دو خدا هستند نه مجموع آنها. آنگاه هر کدام آنها هم باید مرکّب باشند؛ و این سه حالت دوباره ی برای هر کدام آنها تکرار می شود؛ و دو واجب الوجود به چهار واجب الوجود می رسند؛ و باز مطالب برای آنها تکرار می شوند؛ و تعداد واجب الوجودها به هشت می رسد؛ و به همین ترتیب پیش می رویم تا تعداد واجب الوجودها به بی نهایت واجب الوجود برسد. و این خلاف فرض است. چون فرض نخست ما آن بود که یک واجب الوجود مرکّب داریم؛ ولی از این فرض وجود یک واجب مرکّب به وجود بی نهایت واجب مرکّب رسیدیم. پس اصل فرض غلط بوده که به نتیجه متناقض رسیده است.
دلائل دیگری هم بر این مطلب وجود دارند که بسیار بهتر این دلائل می باشند؛ امّا فهمشان محتاج داشتن معلومات فلسفی بالایی است.