بصیرت عمارگونه واستقامت مالک اشتروار؟
۱۳۹۲/۱۲/۰۶
–
۸۶۶ بازدید
این جمله، در پیام شفاهی رهبر معظم انقلاب اسلامی خطاب به تشکلهای دانشجویی، مورخ ۲۳/۱۱/۹۲ به این شکل، ایراد گردیده است: «شما افسران جوان جنگ نرم هستید و عرصه جنگ نرم بصیرتی عمارگونه و استقامتی مالک اشتروار میطلبد؛ با تمام وجود، خود را برای این عرصه آماده کنید.»
با توجه به عبارات «بصیرتی عمارگونه» و «استقامتی مالک اشتروار» توضیح مختصری در مورد این دو شخصیت ارزندة تاریخ اسلام، بیان می داریم:
این جمله، در پیام شفاهی رهبر معظم انقلاب اسلامی خطاب به تشکلهای دانشجویی، مورخ 23/11/92 به این شکل، ایراد گردیده است: «شما افسران جوان جنگ نرم هستید و عرصه جنگ نرم بصیرتی عمارگونه و استقامتی مالک اشتروار میطلبد؛ با تمام وجود، خود را برای این عرصه آماده کنید.»
با توجه به عبارات «بصیرتی عمارگونه» و «استقامتی مالک اشتروار» توضیح مختصری در مورد این دو شخصیت ارزندة تاریخ اسلام، بیان می داریم:
1ـ زندگی عمار یاسر، حاوی درسهای فراوانی می باشد که به ویژه در مقطع فتنه های مختلف که مقطع خلط حق و باطل است می توان از آن استفاده نمود. در زمینة بصیرت عمار و بصیرت افزایی او، مقام معظم رهبری عبارات مختلفی دارند که برخی از آنها را خدمت شما تقدیم می نماییم:
«ما بارها عرض کرده ایم که امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین – شاید این جمله را درباره عمار هم فرموده باشد – مکرر این جمله را مى فرمود: «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ» چه عبارت زیبایى هم هست! حروف بصر و صبر یکى است، ترکیبش دوتاست، و چه زیبا! فقط اهل بصیرت و پایدارى مى توانند این پرچم را بردارند. بصیرت را باید در خودمان تقویت کنیم » (بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، سال 1384.)
«یکى از کارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلقات جناحى و گروهى. اینها مضر است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکى از کارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود؛ چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى که حالا امروز به آن جنگ روانى مى گویند، این جزء اختراعات جدید نیست. شیوه هایش فرق کرده؛ این از اول بوده (است). خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى، خیلى. آدم نگاه مى کند کارهایشان را، مى بیند که در جنگ روانى ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسان تر از تعمیر ذهن است. وقتى به شما چیزى بگویند، سوءظنى یکجا پیدا کنید، وارد شدن سوءظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است؛ لذا آنها شبهه افکنى مى کردند، سوءظن را وارد مى کردند؛ کار آسانى بود. این کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایاى جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه به آن طرف جبهه و (بین) صفوف خودى مى رفت و همین طور این گروه هایى را که به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم بودند، به هر کدام مى رسید، در مقابل آنها مى ایستاد و مبالغى براى آنها صحبت مى کرد؛ حقائقى را براى آنها روشن مى کرد و تأثیر مى گذاشت. یکجا مى دید اختلاف پیدا شده، یک عده اى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنهاست، خودش را به سرعت آنجا مى رساند و برایشان حرف مى زد، صحبت مى کرد، تبیین مى کرد؛ این گره ها را باز مى کرد. بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند.( بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اعضاى دفتر رهبرى سال 1388)
«عمار یاسر در جنگ صفین ملتفت شد که در یک گوشه لشکر همهمه است. خودش را رساند، دید یک نفر آمده وسوسه کرده که شما با چه کسانى دارید مى جنگید؟ طرف مقابل شما مسلمانند و نماز مى خوانند و جماعت دارند!
یادتان هست که در جنگ تحمیلى، وقتى بچه هاى ما مى رفتند سنگرهاى دشمن را مى گرفتند و آنها را اسیر مى کردند و به داخل سنگر مى آوردند، وقتى جیب هایشان را مى گشتند، مهر و تسبیح پیدا مى کردند! آنها جوانان مسلمان شیعه عراقى بودند که مهر و تسبیح در جیبشان بود؛ اما طاغوت و شیطان از آنها استفاده مى کرد. این دست مسلمان تا وقتى ارزش دارد و دست مسلمان است که به اراده خدا حرکت کند. اگر این دست به اراده شیطان حرکت کرد، همان دستى مى شود که باید قطعش کرد. این را امیرالمؤمنین علیه السلام خوب تشخیص مى داد.
على اىّ حال، این وسوسه را چند بار در لشکر صفین به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود که خودش را رساند و فتنه را افشا کرد. عمار جمله اى با این مضمون گفت که: جنجال نکنید، حقیقت را بشناسید. این پرچمى که در مقابل شماست، من دیدم که به جنگ پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و زیر این پرچم، همان کسانى ایستاده بودند که الآن ایستاده اند، و پرچمى را دیدم – اشاره به پرچم امیرالمؤمنین علیه السلام که در مقابل آن پرچم بود – و زیر آن پیامبر صلی الله علیه و آله و همان کسانى که امروز ایستاده اند؛ یعنى امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. چرا اشتباه مى کنید؟ چرا حقیقت را نمى شناسید؟
این، بصیرت عمار را نشان مى دهد. بصیرت چیز خیلى مهمى است. من در تاریخ هرچه نگاه کردم، این نقش را در عمار یاسر دیدم. مواردى را که عمار یاسر خودش را براى روشنگرى رسانده بود… خداى متعال، این مرد را از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله براى زمان امیرالمؤمنین علیه السلام ذخیره کرد، تا در این مدت به روشنگرى و بیان حقایق بپردازد.» (بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با اقشار مختلف مردم، بیست و نهم ماه مبارک رمضان سال 1370)
«چرا شما عمار را «سلام الله علیه» مى گویید؛ ولى نسبت به یکى دیگر از صحابى رفیق عمار که او هم از مکه بوده و در مکه کتک خورده است، «سلام الله علیه» نمى گویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولى او اشتباه کرد.
ببینید، خط عمار را خط مستقیم مى گویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است. عمار یاسر را خود ماها هم درست نمى شناسیم. عمار یاسر، یک حجت قاطعه الهى است. من در زندگى امیرالمؤمنین علیه السلام که نگاه می کردم، دیدم هیچ کس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنى از صحابه رسول اللّه صلی الله علیه و آله، هیچ کس نقش عمار یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند؛ ولى ایشان حیات با برکتش ادامه پیدا کرد. هر وقت براى امیرالمؤمنین علیه السلام یک مشکل ذهنى در مورد اصحاب پیش آمد؛ یعنى در یک گوشه شبهه اى پیدا شد، زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم که جناب عمار یاسر دائم مشغول سخنرانى است؛ این طرف لشکر، آن طرف لشکر، با گروه هاى مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود. دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند. فتنه عظیمى بود. یک عده اى مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگرى بود. این طرف مى رفت، آن طرف مى رفت، براى گروه هاى مختلف سخنرانى مى کرد که اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست.»( بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى، سال 1388)
2ـ مالک اشتر نخعی، مردی سرشناس و با نفوذ در مردم زمان خود بود که بسیاری از حرکتهای اعتراضی علیه مفاسد آن زمان را او طراحی نمود. تا آنجا که افشاگریهای او در اعتراض به پایمال نمودن احکام اسلامی در کوفه، به درگیری با حاکم کوفه و در شام به کتک زدن معاویه می انجامد و موجب تبعیدهای مکرر وی می گردد و سرانجام استقامت او و هم فکرانش در راه افشای بی عدالتی ها و خلاف شرع های نهادینه شده در حکومت خلیفة سوم، مقدمه ای شد برای فروپاشی حکومت وقت و اقبال عمومی نسبت به حکومت امیر المؤمنین.
مالک اشتر، در خلافت امیر مؤمنان علیه السلام بسیار تلاش کرد و با حضرت بیعت نمود و از سرداران بزرگ سپاه حضرت گردید. وی از شیعیان بسیار پای بند و یاری دهندگان به امیرالمؤمنین علیه السلام بود، به طوری که رابطه دوستی او با مولای متقیان آن قدر زیاد بود که امام علی علیه السلام پس از مرگ وی فرمود: «رحم اللَّه مالکاً، فلقد کان لی کما کنت لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله؛ خداوند مالک را رحمت کند، او برای من همان گونه بود که من برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم.» ( نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، ص 989) از آن جا که معاویه از این رابطه معنوی بین امام علیه السلام و مالک آگاهی داشت دستور داده بود که در خطبه ها علاوه بر لعن امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام، نیز به مالک اشتر و عبداللَّه بن عباس هم لعن کنند. (شرح ابن ابی الحدید، ج 15، ص 99)
وقتى خبر تصرف بصره توسط ناکثین به سمع امیر مؤمنان علیه السلام رسید، آن حضرت که در ذى قار بود، سخنرانى مهمى ایراد کرد و در ضمن آن از اعمال ظالمانه طلحه و زبیر به خدا شکایت نمود و گفت:
اللهم انّ طلحة و الزبیر قطعانى و ظلمانی و ألبّا علىّ، و نکثا بیعتى، فاحلل ما عقداه، و انکث ما أبرما، و لا تغفر لهما أبداً، و أرهما المساءة فیما عملا و أمَّلا؛
پروردگارا، همانا طلحه و زبیر از من بریدند و بر من ستم کردند و بر من شورش نمودند و بیعت مرا شکستند. پروردگارا، آنچه را آنان گره زده اند بگشاى و آنچه را استوار کرده اند از هم بگسل، و آن دو را هرگز نیامرز و در آنچه کرده اند و به آن دل بسته اند فرجامى ناخوش بهره ایشان فرماى.
چون سخنان امام علیه السلام تمام شد مالک اشتر برخاست و پس از حمد و ثناى خدا چنین گفت:
اى امیرالمؤمنین سخن تو را شنیدیم و همانا درست مى گویى و خدا تو را موفق دارد، یا على، تو پسر عمو و داماد و وصى پیامبر مایى و نخستین کسى هستى که او را تصدیق کردى، و همراهش نمازگزاردى، و در همه جنگ هاى او شرکت نمودى، از این رو در این موارد بر همه امت فضیلت دارى و از همه برترى و براى جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله از همه سزاوارترى، یا على، هر کس از تو پیروى کند به بهره خود رسیده و مژده رستگارى را دریافته است و آن کس که از فرمان تو سرپیچى نماید و از تو روى گرداند به جایگاه خود در هاویه دوزخ منزل گزیده است. اى امیرالمؤمنین! سوگند به جان خودم که کار طلحه و زبیر و عایشه براى ما آسان و ماهیتشان برایمان روشن و شناخته شده است آنها بى آن که از تو خلافى ببینند و یا ستمى نموده باشى از تحت فرمان تو خارج شده اند و به این اقدام خطیر مبادرت نموده اند، اگر آنان مى پندارند که خون عثمان را طلب مى کنند، نخست باید از خود قصاص بگیرند که آن دو، نخستین کسانى بودند که مردم را بر او شوراندند و مردم را به ریختن خونش واداشتند، و خدا را گواه مى گیرم که اگر به بیعتى که از آن بیرون رفته اند باز نگردند آن دو را نیز به عثمان ملحق خواهیم ساخت چرا که شمشیرهاى ما بر دوش هاى ماست و دل هاى ما در سینه هایمان محکم و استوار است، و ما امروز همان گونه ایم که دیروز بودیم. مالک این سخنان قاطع و محکم را گفت و بر جاى خود نشست. ( شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 309)
در یکى از روزهاى سخت جنگ در صفین، جناج راست سپاهیان عراق در برابر حمله شدید سپاهیان شام، در هم شکست و نیروها پا به فرار گذاشتند. امیر مؤمنان علیه السلام با مشاهده فرار جناح راست سپاهیانش، آهنگ جناح خود کرد و از مردم مى خواست برگردند و به نبرد ادامه دهند، در همین حال از کنار مالک گذشت و فریاد زد: اى مالک به این جماعت در حال فرار بگو، از چه و به کجا مى گریزید، آیا از مرگى که هرگز نمى توانید آن را عاجز کنید و به زندگانى که براى شما باقى نمانده است، فرار مى نمایید؟
مالک حرکت کرد و در برابر فراریان ایستاد و سخنان امیرالمؤمنین را برایشان بازگفت و به آنان فریاد زد: اى مردم من اشترم، اى مردم من اشترم، به من نزدیک شوید و فرار نکنید. در این هنگام گروهى به جانب او آمدند، مالک به آنان گفت: آنچه امروز انجام دادید، بسیار ناپسند بود، اى مردم از دشمن استقبال کنید و بر آنان حمله کنید و با سرعت و تهوربه دشمن یورش برید.
اى مردم مگر نمى دانید هدف دشمن خاموش کردن نور خدا و سنت پیامبر و زنده کردن بدعت ها است، پس در راه خدا و دفاع از دین ایثار کنید؛ فرار از میدان نتیجه اى جز خوارى و مرگ و عذاب دردناک الهى ندارد.
آن گاه مذحجیان را ملامت نمود که: امروز خدا را خشنود نکردید و به وظایف خود عمل ننمودید، این رفتار فرار از جنگ از شما بعید بود، مگر نه این که شما دست پرورده جنگ و بزرگ شده رزم و پیکارید و اصحاب تهاجم و ارباب جوان مردى، شما که هرگز به درماندگى و بیچارگى معروف نبودید….
سخنان نافذ مالک در آنان و سایر فراریان اثر گذاشت، لذا خطاب به او گفتند به هر جا که مى خواهى ما را ببر، مالک گفت: من با شما هم پیمان مى شوم که تا پیروزى نهایى یا شهادت بجنگیم.
آن گاه به همراه آنان به بخش مرکزى سپاه معاویه حمله کرد و قوى ترین ستون سپاه دشمن را مورد حمله قرار داد. این گروه به حدى پایدارى از خود نشان داد که دشمن را به وحشت و ترس انداخت و سپس به اردوگاه سپاه على علیه السلام بازگشت و بدین ترتیب مالک اشتر از گروه فرارى نیروهایى ساخت که دشمن را به شگفتى و حیرت واداشت.
بعد از این واقعه امام علیه السلام از بازگشت آنان به میدان جنگ و حماسه آفرینى آنان به ویژه مالک اشتر ابراز رضایت نموده و خطبه ایراد فرمودند. (ر. ک: وقعه صفین، ص 255 – 250؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 5، ص 203 – 199)
اما استقامت مالک، فقط در جنگاوری و پایداری در میدان جنگ خلاصه نمی شود. او در میدان تبعیت از امام و مقتدای خویش نیز اهل استقامتی وصف ناشدنی بود. نمونة بارز این استقامت را می توان در ماجرای برگشتن او از میدان پیروزی نبرد صفین به دستور امیر و مولایش علی مشاهده کرد. جریان احضار مالک اشتر توسط امام علیه السلام را از زبان ابراهیم فرزند مالک اشتر نقل مى کنیم: در آن هنگام که پدرم بر لشکر معاویه در صفین اشراف داشت تا حمله کند و کار را بر آنها تمام نماید، من نزد امیرالمؤمنین على علیه السلام حاضر بودم که او را مجبور کردند که دست از جنگ بردارد و پدرم مالک را از صحنه نبرد فراخواند. حضرت به ناچار یزید بن هانى را نزد پدرم فرستاد و پیام امام علیه السلام را که بازگشت به پشت جبهه بود، به اطلاع او رسانید.
ابراهیم مى گوید: پدرم مالک در پاسخ به یزید بن هانى گفت: خدمت على علیه السلام برگرد و بگو، شایسته نیست در این لحظه ها و ساعت هاىِ سرنوشت ساز، مرا از جایگاهم فراخوانى که امیدوار به فتح و پیروزى هستم و در مورد احضار من شتاب مکن.
یزید بن هانى نزد حضرت علیه السلام بازگشت و موضوع را گزارش داد. پسر مالک مى گوید: همین که ابن هانى برگشت، بانگ هیاهو و گرد و غبار از جایى که پدرم ایستاده بود، برخاست و نشانه هاى فتح و پیروزى براى مردم عراق نمودار و شکست و خوارى براى مردم شام آشکار شد، ولى در این هنگام همان گروه جاهل و ظاهربین و فریب خورده به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند: به خدا سوگند ما چنین مى بینیم که تو به اشتر فرمان دادى بجنگد. امام فرمود: من هرگز با مأمور خود در حضور شما محرمانه سخن نگفتم، هر چه گفتم شما آن را شنیدید، چگونه مرا بر خلاف آنچه که آشکارا گفتم، متهم مى کنید؟! اما سران مخالفین گفتند: دوباره کسى را بفرست تا فوراً مالک بازگردد و گرنه به خدا قسم از تو کناره مى گیریم. امیرالمؤمنین علیه السلام به یزید بن هانى فرمود: اى پسر هانى، بشتاب و به مالک بگو که سریعاً نزد من آید که فتنه واقع شد.
یزید بن هانى نزد پدرم رفت و او را آگاه کرد. مالک به ابن هانى گفت: آیا این آشوب و فتنه تنها به دلیل برافراشتن این قرآنها است؟ گفت: آرى. مالک گفت: به خدا قسم، هنگامى که قرآنها برافراشته شد، گمان بردم که این عمل بذر اختلاف و تفرقه را در دل هاى اصحاب ما مى کارد هر چند که خداوند زمینه هاى فتح و پیروزى ما را فراهم ساخته بود و این توطئه پسر نابغه عمروعاص است. سپس اشتر به یزید بن هانى گفت: آیا نشانه فتح را نمى بینى؟ آیا نمى بینى چه بر سر آنها آمده و خداوند چه رحمتى براى ما فراهم آورده است؟ آیا سزاوار است این فرصت را از دست بدهیم و از آن بازگردیم؟ یزید بن هانى به مالک اشتر گفت: آیا دوست دارى تو این جا پیروز شوى و اطراف امیرالمؤمنین علیه السلام خالى باشد و او را تسلیم دشمن کنند؟ اشتر گفت: سبحان اللَّه، به خدا سوگند من هرگز چنین چیزى را دوست ندارم.
مالک اشتر، با اینکه خود را در یک قدمی پیروزی بر معاویه و ثبت نام خود در تاریخ می دید اما فرمان امام خویش را گردن نهاد و به سرعت به سمت امیر المؤمنین بازگشت.
استقامت و پایداری مالک اشتر در راه دین و ولایت، شگفت انگیز و مثال زدنی است . استقامتی که می توان به تعابیر مختلف، در کلام امیر المؤمنین، در مورد او به روشنی دریافت. پیش از آنکه مالک اشتر برای فرمانداری به مصر برود امیر المؤمنین، برای اهل مصر نامه ای نوشت که در آن نامه، در مورد شخصیت جناب مالک، چنین آمده است: بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در زمان ترس، چشمش خواب ندارد و در هنگام خطر، از دشمن نمی ترسد. او مالک پسر حارث از طایفه مذحج است. پس گفته های او را بشنوید و به فرمان او که مطابق حق باشد گردن نهید. اکنون با همه نیازی که به او دارم، او را نزد شما فرستادم که خیرخواه شماست. (نهج البلاغه، نامه 38)
در علو رتبه و مقام او و استقامت و پایداری مثال زدنی مالک اشتر، همین بس که استاد عالی قدرش امیرالمومنین علیه السلام او را به اوصافی ستوده که در آنها مانندی ندارد: «لله در مالک و ما مالک! و الله لو کان من جبل لکان فندا و لو کان من حجر لکان صلدا لا یرتقیه الحافر و لا یوفی علیه الطائر.» مالک در گذشت وه چه مالکی بود؟! اگر کوهی به حساب آید، یکتا کوهی بود که نه چهارپایی توان برآمدن بر آن را داشت و نه پرنده ای را نیروی پرواز بر قله ی آن بود و اگر سنگی می بود، سخت هر آینه سنگی محکم و صیقلی بود که چیزی بر آن نمی رویید.»
سخن پایانی اینکه شاید در اهمیت این دو شخصیت بزرگوار پا در رکاب امیر المؤمنین این جملة معاویه کاملاً گویا باشد. وقتی که معاویه خبر شهادت مالک را دریافت کرد در سخنرانی خود گفت: علی دو دست داشت یکی در صفین قطع شد و دیگری امروز.
با توجه به عبارات «بصیرتی عمارگونه» و «استقامتی مالک اشتروار» توضیح مختصری در مورد این دو شخصیت ارزندة تاریخ اسلام، بیان می داریم:
1ـ زندگی عمار یاسر، حاوی درسهای فراوانی می باشد که به ویژه در مقطع فتنه های مختلف که مقطع خلط حق و باطل است می توان از آن استفاده نمود. در زمینة بصیرت عمار و بصیرت افزایی او، مقام معظم رهبری عبارات مختلفی دارند که برخی از آنها را خدمت شما تقدیم می نماییم:
«ما بارها عرض کرده ایم که امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین – شاید این جمله را درباره عمار هم فرموده باشد – مکرر این جمله را مى فرمود: «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ» چه عبارت زیبایى هم هست! حروف بصر و صبر یکى است، ترکیبش دوتاست، و چه زیبا! فقط اهل بصیرت و پایدارى مى توانند این پرچم را بردارند. بصیرت را باید در خودمان تقویت کنیم » (بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، سال 1384.)
«یکى از کارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلقات جناحى و گروهى. اینها مضر است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکى از کارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود؛ چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى که حالا امروز به آن جنگ روانى مى گویند، این جزء اختراعات جدید نیست. شیوه هایش فرق کرده؛ این از اول بوده (است). خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى، خیلى. آدم نگاه مى کند کارهایشان را، مى بیند که در جنگ روانى ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسان تر از تعمیر ذهن است. وقتى به شما چیزى بگویند، سوءظنى یکجا پیدا کنید، وارد شدن سوءظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است؛ لذا آنها شبهه افکنى مى کردند، سوءظن را وارد مى کردند؛ کار آسانى بود. این کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایاى جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه به آن طرف جبهه و (بین) صفوف خودى مى رفت و همین طور این گروه هایى را که به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم بودند، به هر کدام مى رسید، در مقابل آنها مى ایستاد و مبالغى براى آنها صحبت مى کرد؛ حقائقى را براى آنها روشن مى کرد و تأثیر مى گذاشت. یکجا مى دید اختلاف پیدا شده، یک عده اى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنهاست، خودش را به سرعت آنجا مى رساند و برایشان حرف مى زد، صحبت مى کرد، تبیین مى کرد؛ این گره ها را باز مى کرد. بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند.( بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اعضاى دفتر رهبرى سال 1388)
«عمار یاسر در جنگ صفین ملتفت شد که در یک گوشه لشکر همهمه است. خودش را رساند، دید یک نفر آمده وسوسه کرده که شما با چه کسانى دارید مى جنگید؟ طرف مقابل شما مسلمانند و نماز مى خوانند و جماعت دارند!
یادتان هست که در جنگ تحمیلى، وقتى بچه هاى ما مى رفتند سنگرهاى دشمن را مى گرفتند و آنها را اسیر مى کردند و به داخل سنگر مى آوردند، وقتى جیب هایشان را مى گشتند، مهر و تسبیح پیدا مى کردند! آنها جوانان مسلمان شیعه عراقى بودند که مهر و تسبیح در جیبشان بود؛ اما طاغوت و شیطان از آنها استفاده مى کرد. این دست مسلمان تا وقتى ارزش دارد و دست مسلمان است که به اراده خدا حرکت کند. اگر این دست به اراده شیطان حرکت کرد، همان دستى مى شود که باید قطعش کرد. این را امیرالمؤمنین علیه السلام خوب تشخیص مى داد.
على اىّ حال، این وسوسه را چند بار در لشکر صفین به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود که خودش را رساند و فتنه را افشا کرد. عمار جمله اى با این مضمون گفت که: جنجال نکنید، حقیقت را بشناسید. این پرچمى که در مقابل شماست، من دیدم که به جنگ پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و زیر این پرچم، همان کسانى ایستاده بودند که الآن ایستاده اند، و پرچمى را دیدم – اشاره به پرچم امیرالمؤمنین علیه السلام که در مقابل آن پرچم بود – و زیر آن پیامبر صلی الله علیه و آله و همان کسانى که امروز ایستاده اند؛ یعنى امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. چرا اشتباه مى کنید؟ چرا حقیقت را نمى شناسید؟
این، بصیرت عمار را نشان مى دهد. بصیرت چیز خیلى مهمى است. من در تاریخ هرچه نگاه کردم، این نقش را در عمار یاسر دیدم. مواردى را که عمار یاسر خودش را براى روشنگرى رسانده بود… خداى متعال، این مرد را از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله براى زمان امیرالمؤمنین علیه السلام ذخیره کرد، تا در این مدت به روشنگرى و بیان حقایق بپردازد.» (بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با اقشار مختلف مردم، بیست و نهم ماه مبارک رمضان سال 1370)
«چرا شما عمار را «سلام الله علیه» مى گویید؛ ولى نسبت به یکى دیگر از صحابى رفیق عمار که او هم از مکه بوده و در مکه کتک خورده است، «سلام الله علیه» نمى گویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولى او اشتباه کرد.
ببینید، خط عمار را خط مستقیم مى گویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است. عمار یاسر را خود ماها هم درست نمى شناسیم. عمار یاسر، یک حجت قاطعه الهى است. من در زندگى امیرالمؤمنین علیه السلام که نگاه می کردم، دیدم هیچ کس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنى از صحابه رسول اللّه صلی الله علیه و آله، هیچ کس نقش عمار یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند؛ ولى ایشان حیات با برکتش ادامه پیدا کرد. هر وقت براى امیرالمؤمنین علیه السلام یک مشکل ذهنى در مورد اصحاب پیش آمد؛ یعنى در یک گوشه شبهه اى پیدا شد، زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم که جناب عمار یاسر دائم مشغول سخنرانى است؛ این طرف لشکر، آن طرف لشکر، با گروه هاى مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود. دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند. فتنه عظیمى بود. یک عده اى مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگرى بود. این طرف مى رفت، آن طرف مى رفت، براى گروه هاى مختلف سخنرانى مى کرد که اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست.»( بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى، سال 1388)
2ـ مالک اشتر نخعی، مردی سرشناس و با نفوذ در مردم زمان خود بود که بسیاری از حرکتهای اعتراضی علیه مفاسد آن زمان را او طراحی نمود. تا آنجا که افشاگریهای او در اعتراض به پایمال نمودن احکام اسلامی در کوفه، به درگیری با حاکم کوفه و در شام به کتک زدن معاویه می انجامد و موجب تبعیدهای مکرر وی می گردد و سرانجام استقامت او و هم فکرانش در راه افشای بی عدالتی ها و خلاف شرع های نهادینه شده در حکومت خلیفة سوم، مقدمه ای شد برای فروپاشی حکومت وقت و اقبال عمومی نسبت به حکومت امیر المؤمنین.
مالک اشتر، در خلافت امیر مؤمنان علیه السلام بسیار تلاش کرد و با حضرت بیعت نمود و از سرداران بزرگ سپاه حضرت گردید. وی از شیعیان بسیار پای بند و یاری دهندگان به امیرالمؤمنین علیه السلام بود، به طوری که رابطه دوستی او با مولای متقیان آن قدر زیاد بود که امام علی علیه السلام پس از مرگ وی فرمود: «رحم اللَّه مالکاً، فلقد کان لی کما کنت لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله؛ خداوند مالک را رحمت کند، او برای من همان گونه بود که من برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم.» ( نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، ص 989) از آن جا که معاویه از این رابطه معنوی بین امام علیه السلام و مالک آگاهی داشت دستور داده بود که در خطبه ها علاوه بر لعن امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام، نیز به مالک اشتر و عبداللَّه بن عباس هم لعن کنند. (شرح ابن ابی الحدید، ج 15، ص 99)
وقتى خبر تصرف بصره توسط ناکثین به سمع امیر مؤمنان علیه السلام رسید، آن حضرت که در ذى قار بود، سخنرانى مهمى ایراد کرد و در ضمن آن از اعمال ظالمانه طلحه و زبیر به خدا شکایت نمود و گفت:
اللهم انّ طلحة و الزبیر قطعانى و ظلمانی و ألبّا علىّ، و نکثا بیعتى، فاحلل ما عقداه، و انکث ما أبرما، و لا تغفر لهما أبداً، و أرهما المساءة فیما عملا و أمَّلا؛
پروردگارا، همانا طلحه و زبیر از من بریدند و بر من ستم کردند و بر من شورش نمودند و بیعت مرا شکستند. پروردگارا، آنچه را آنان گره زده اند بگشاى و آنچه را استوار کرده اند از هم بگسل، و آن دو را هرگز نیامرز و در آنچه کرده اند و به آن دل بسته اند فرجامى ناخوش بهره ایشان فرماى.
چون سخنان امام علیه السلام تمام شد مالک اشتر برخاست و پس از حمد و ثناى خدا چنین گفت:
اى امیرالمؤمنین سخن تو را شنیدیم و همانا درست مى گویى و خدا تو را موفق دارد، یا على، تو پسر عمو و داماد و وصى پیامبر مایى و نخستین کسى هستى که او را تصدیق کردى، و همراهش نمازگزاردى، و در همه جنگ هاى او شرکت نمودى، از این رو در این موارد بر همه امت فضیلت دارى و از همه برترى و براى جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله از همه سزاوارترى، یا على، هر کس از تو پیروى کند به بهره خود رسیده و مژده رستگارى را دریافته است و آن کس که از فرمان تو سرپیچى نماید و از تو روى گرداند به جایگاه خود در هاویه دوزخ منزل گزیده است. اى امیرالمؤمنین! سوگند به جان خودم که کار طلحه و زبیر و عایشه براى ما آسان و ماهیتشان برایمان روشن و شناخته شده است آنها بى آن که از تو خلافى ببینند و یا ستمى نموده باشى از تحت فرمان تو خارج شده اند و به این اقدام خطیر مبادرت نموده اند، اگر آنان مى پندارند که خون عثمان را طلب مى کنند، نخست باید از خود قصاص بگیرند که آن دو، نخستین کسانى بودند که مردم را بر او شوراندند و مردم را به ریختن خونش واداشتند، و خدا را گواه مى گیرم که اگر به بیعتى که از آن بیرون رفته اند باز نگردند آن دو را نیز به عثمان ملحق خواهیم ساخت چرا که شمشیرهاى ما بر دوش هاى ماست و دل هاى ما در سینه هایمان محکم و استوار است، و ما امروز همان گونه ایم که دیروز بودیم. مالک این سخنان قاطع و محکم را گفت و بر جاى خود نشست. ( شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 309)
در یکى از روزهاى سخت جنگ در صفین، جناج راست سپاهیان عراق در برابر حمله شدید سپاهیان شام، در هم شکست و نیروها پا به فرار گذاشتند. امیر مؤمنان علیه السلام با مشاهده فرار جناح راست سپاهیانش، آهنگ جناح خود کرد و از مردم مى خواست برگردند و به نبرد ادامه دهند، در همین حال از کنار مالک گذشت و فریاد زد: اى مالک به این جماعت در حال فرار بگو، از چه و به کجا مى گریزید، آیا از مرگى که هرگز نمى توانید آن را عاجز کنید و به زندگانى که براى شما باقى نمانده است، فرار مى نمایید؟
مالک حرکت کرد و در برابر فراریان ایستاد و سخنان امیرالمؤمنین را برایشان بازگفت و به آنان فریاد زد: اى مردم من اشترم، اى مردم من اشترم، به من نزدیک شوید و فرار نکنید. در این هنگام گروهى به جانب او آمدند، مالک به آنان گفت: آنچه امروز انجام دادید، بسیار ناپسند بود، اى مردم از دشمن استقبال کنید و بر آنان حمله کنید و با سرعت و تهوربه دشمن یورش برید.
اى مردم مگر نمى دانید هدف دشمن خاموش کردن نور خدا و سنت پیامبر و زنده کردن بدعت ها است، پس در راه خدا و دفاع از دین ایثار کنید؛ فرار از میدان نتیجه اى جز خوارى و مرگ و عذاب دردناک الهى ندارد.
آن گاه مذحجیان را ملامت نمود که: امروز خدا را خشنود نکردید و به وظایف خود عمل ننمودید، این رفتار فرار از جنگ از شما بعید بود، مگر نه این که شما دست پرورده جنگ و بزرگ شده رزم و پیکارید و اصحاب تهاجم و ارباب جوان مردى، شما که هرگز به درماندگى و بیچارگى معروف نبودید….
سخنان نافذ مالک در آنان و سایر فراریان اثر گذاشت، لذا خطاب به او گفتند به هر جا که مى خواهى ما را ببر، مالک گفت: من با شما هم پیمان مى شوم که تا پیروزى نهایى یا شهادت بجنگیم.
آن گاه به همراه آنان به بخش مرکزى سپاه معاویه حمله کرد و قوى ترین ستون سپاه دشمن را مورد حمله قرار داد. این گروه به حدى پایدارى از خود نشان داد که دشمن را به وحشت و ترس انداخت و سپس به اردوگاه سپاه على علیه السلام بازگشت و بدین ترتیب مالک اشتر از گروه فرارى نیروهایى ساخت که دشمن را به شگفتى و حیرت واداشت.
بعد از این واقعه امام علیه السلام از بازگشت آنان به میدان جنگ و حماسه آفرینى آنان به ویژه مالک اشتر ابراز رضایت نموده و خطبه ایراد فرمودند. (ر. ک: وقعه صفین، ص 255 – 250؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 5، ص 203 – 199)
اما استقامت مالک، فقط در جنگاوری و پایداری در میدان جنگ خلاصه نمی شود. او در میدان تبعیت از امام و مقتدای خویش نیز اهل استقامتی وصف ناشدنی بود. نمونة بارز این استقامت را می توان در ماجرای برگشتن او از میدان پیروزی نبرد صفین به دستور امیر و مولایش علی مشاهده کرد. جریان احضار مالک اشتر توسط امام علیه السلام را از زبان ابراهیم فرزند مالک اشتر نقل مى کنیم: در آن هنگام که پدرم بر لشکر معاویه در صفین اشراف داشت تا حمله کند و کار را بر آنها تمام نماید، من نزد امیرالمؤمنین على علیه السلام حاضر بودم که او را مجبور کردند که دست از جنگ بردارد و پدرم مالک را از صحنه نبرد فراخواند. حضرت به ناچار یزید بن هانى را نزد پدرم فرستاد و پیام امام علیه السلام را که بازگشت به پشت جبهه بود، به اطلاع او رسانید.
ابراهیم مى گوید: پدرم مالک در پاسخ به یزید بن هانى گفت: خدمت على علیه السلام برگرد و بگو، شایسته نیست در این لحظه ها و ساعت هاىِ سرنوشت ساز، مرا از جایگاهم فراخوانى که امیدوار به فتح و پیروزى هستم و در مورد احضار من شتاب مکن.
یزید بن هانى نزد حضرت علیه السلام بازگشت و موضوع را گزارش داد. پسر مالک مى گوید: همین که ابن هانى برگشت، بانگ هیاهو و گرد و غبار از جایى که پدرم ایستاده بود، برخاست و نشانه هاى فتح و پیروزى براى مردم عراق نمودار و شکست و خوارى براى مردم شام آشکار شد، ولى در این هنگام همان گروه جاهل و ظاهربین و فریب خورده به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند: به خدا سوگند ما چنین مى بینیم که تو به اشتر فرمان دادى بجنگد. امام فرمود: من هرگز با مأمور خود در حضور شما محرمانه سخن نگفتم، هر چه گفتم شما آن را شنیدید، چگونه مرا بر خلاف آنچه که آشکارا گفتم، متهم مى کنید؟! اما سران مخالفین گفتند: دوباره کسى را بفرست تا فوراً مالک بازگردد و گرنه به خدا قسم از تو کناره مى گیریم. امیرالمؤمنین علیه السلام به یزید بن هانى فرمود: اى پسر هانى، بشتاب و به مالک بگو که سریعاً نزد من آید که فتنه واقع شد.
یزید بن هانى نزد پدرم رفت و او را آگاه کرد. مالک به ابن هانى گفت: آیا این آشوب و فتنه تنها به دلیل برافراشتن این قرآنها است؟ گفت: آرى. مالک گفت: به خدا قسم، هنگامى که قرآنها برافراشته شد، گمان بردم که این عمل بذر اختلاف و تفرقه را در دل هاى اصحاب ما مى کارد هر چند که خداوند زمینه هاى فتح و پیروزى ما را فراهم ساخته بود و این توطئه پسر نابغه عمروعاص است. سپس اشتر به یزید بن هانى گفت: آیا نشانه فتح را نمى بینى؟ آیا نمى بینى چه بر سر آنها آمده و خداوند چه رحمتى براى ما فراهم آورده است؟ آیا سزاوار است این فرصت را از دست بدهیم و از آن بازگردیم؟ یزید بن هانى به مالک اشتر گفت: آیا دوست دارى تو این جا پیروز شوى و اطراف امیرالمؤمنین علیه السلام خالى باشد و او را تسلیم دشمن کنند؟ اشتر گفت: سبحان اللَّه، به خدا سوگند من هرگز چنین چیزى را دوست ندارم.
مالک اشتر، با اینکه خود را در یک قدمی پیروزی بر معاویه و ثبت نام خود در تاریخ می دید اما فرمان امام خویش را گردن نهاد و به سرعت به سمت امیر المؤمنین بازگشت.
استقامت و پایداری مالک اشتر در راه دین و ولایت، شگفت انگیز و مثال زدنی است . استقامتی که می توان به تعابیر مختلف، در کلام امیر المؤمنین، در مورد او به روشنی دریافت. پیش از آنکه مالک اشتر برای فرمانداری به مصر برود امیر المؤمنین، برای اهل مصر نامه ای نوشت که در آن نامه، در مورد شخصیت جناب مالک، چنین آمده است: بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در زمان ترس، چشمش خواب ندارد و در هنگام خطر، از دشمن نمی ترسد. او مالک پسر حارث از طایفه مذحج است. پس گفته های او را بشنوید و به فرمان او که مطابق حق باشد گردن نهید. اکنون با همه نیازی که به او دارم، او را نزد شما فرستادم که خیرخواه شماست. (نهج البلاغه، نامه 38)
در علو رتبه و مقام او و استقامت و پایداری مثال زدنی مالک اشتر، همین بس که استاد عالی قدرش امیرالمومنین علیه السلام او را به اوصافی ستوده که در آنها مانندی ندارد: «لله در مالک و ما مالک! و الله لو کان من جبل لکان فندا و لو کان من حجر لکان صلدا لا یرتقیه الحافر و لا یوفی علیه الطائر.» مالک در گذشت وه چه مالکی بود؟! اگر کوهی به حساب آید، یکتا کوهی بود که نه چهارپایی توان برآمدن بر آن را داشت و نه پرنده ای را نیروی پرواز بر قله ی آن بود و اگر سنگی می بود، سخت هر آینه سنگی محکم و صیقلی بود که چیزی بر آن نمی رویید.»
سخن پایانی اینکه شاید در اهمیت این دو شخصیت بزرگوار پا در رکاب امیر المؤمنین این جملة معاویه کاملاً گویا باشد. وقتی که معاویه خبر شهادت مالک را دریافت کرد در سخنرانی خود گفت: علی دو دست داشت یکی در صفین قطع شد و دیگری امروز.