حضرت امام سجاد(ع) در کربلا بیمار بود و پرستار آن حضرت زینب کبری (س) بود. (بحارالانوار، ج 45، ص 1 باب 37 ، چاپ ایران) روز عاشورا وقتی که همه یاران و خویشان امام حسین(ع) به شهادت رسیدند و امام کسی از یاران و خویشان را ندید ، حضرت امام سجاد وقتی این صحنه را دید با اینکه بیمار بود، شمشیر برداشت واز خیمه خارج شد در حالی که قدرت حمل شمشیر هم نداشت. ام کلثوم پشت سر او از خیمه خارج شد و صدا زد: عزیزم برگرد . امام سجاد در جواب عمه اش گفت: عمه ام بگذار از فرزند رسول خدا دفاع کنم . در این حال امام حسین(ع) فرمود: ای ام کلثوم! او را بگیر و نگذار بجنگد تا کره زمین از نسل آل پیامبر خالی نماند. (همان، ص 46) این روایت می رساند که بیماری آن حضرت بیماری سختی بوده و با آن بیماری نمی توانست بجنگد و این هم حکمت خدا بود که در آن روزها آن حضرت بیمار باشد تا در معرکه حاضر نشود و کشته نشود. چون باید بماند او امام است و کره زمین بدون امام نمی ماند.اگر امام سجاد در معرکه جنگ حاضر می شد کشته می شد. ولی اگر در معرکه نبود کشته نمی شد. کسی که در معرکه نبود کشته نمی شد بخصوص آنکه بیمار هم باشد.امام سجاد(ع) در خیمه ها بود. پس از انکه خیمه ها آتش گرفت و همه چیز غارت شد ، آن حضرت توان فرار نداشت و او را بنحوی از آتش نجات دادند . او به رو افتاده بود ، توان نشستن نداشت و بسیار گرسنه و تشنه بود. زنان و دختران به حال او گریه می کردند و در عین حال او هم به حال آنان گریه میکرد. (همان، ص 61) وقتی نیروهای شمر خیمه ها را گرفتند ، امام سجاد در بستر بیماری بود. یکی از یاران شمر پیشنهاد کرد که این بیمار را هم بکشیم ولی دیگران قبول نکردند. (همان)بنابراین، بیماری امام سجاد بسیار شدید بود و با آن حال نمی توانست در معرکه حضور بیابد و اصل بیماری هم مصلحت و حکمت خدا بود.
مناسب است متن تاریخی که در این زمینه از آن زمان برای ما به یادگار مانده است، برای شما نقل گردد: حُمَیْد بنمسلم می گوید: من به سوی علی بنالحسین رفتم، او بر بستری خوابیده بود و به شدّت مریض بود.[1] در این حال شمر بنذی الجوشن همراه پیادگانش آمدند و آنها به شمر گفتند: آیا او را نکشیم؟! گفتم: سبحانالله، آیا بچه ها* را بکشیم؟ او بچّه است. من پیوسته هر کس را که می خواست به او حمله کند، دفع می کردم تا آن که عمرسعد آمد و گفت: هیچ کس نباید داخل خیمه زنان شود و متعرّض این نوجوان مریض شود[2] و هر کس چیزی از اجناس آنان را برداشته است، باید به آنان برگرداند. حُمَیْد میگوید: به خدا سوگند، هیچ کس چیزی را برنگرداند.[3] به نظر می رسد آنچه باعث انصراف دشمن از کشتن امام سجّاد شد، بیماری ایشان بود که باعث ضعف شدید ایشان شده بود و این ضعف به اندازهای بوده است که عدهای تصوّر میکردند او بر اثر این ضعف و بیماری خواهد مُرد و دیگر نیازی به کشتن او نیست، لذا از کشتن او صرفنظر کردند. [1]. بر اساس نقل مشهور بیماری حضرت شکم درد بوده است (صفار قمی، بصائر الدرجات، ص 148 و 163؛ شیخ مفید، الارشاد، ص 114؛ طبرسی، اعلام الوری، ص 246؛ ابنادریس حلی، السرائر، ج1، 158).
*. برخی از نویسندگان معاصر این تعبیر را شاهدی دانسته اند بر این که امام سجّاد در آن زمان به سن بلوغ نرسیده بود، (سیدجعفر شهیدی، زندگانی علی بنالحسین، ص 32 ـ 34) امّا این ادّعا مردود است، چرا که به اعتراف ابنسعد و طبری، علیبن الحسین† هنگام همراهی با پدرش (در کربلا) بیست و سه یا بیست و چهار ساله بوده است و کسی که گفته است وی کوچک بوده و بالغ نبوده است، نادرست است، چرا که فرزند او ابوجعفر محمّد بنعلی از او متولّد شده بود. (ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 221؛ طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص120 ـ 121) و فرزند وی یعنی حضرت باقر† بیش از سه سال سن داشته (شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 158؛ طبری، اعلام الوری، ص 259) و در کربلا حاضر بود. به نظر میرسد مقصود حمید بنمسلم از کم سال معرفی کردن آن حضرت، جلب ترّحم آنان و تحریک عاطفه حاضران بوده است.
[2]. ابوعلی مِسْکَوَیْه، تَجَارِبُ الامَم و تَعَاقُبُ الْهِمَم، ج2، ص73.
[3]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 454؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 112 ـ 113؛ ابنفتال نیشابوری، به اختصار، روضة الواعظین، ج1، ص189؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج2، ص 38؛ ابنکثیر، البِدایة و النِّهابة، ج 8، ص 205.
مناسب است متن تاریخی که در این زمینه از آن زمان برای ما به یادگار مانده است، برای شما نقل گردد: حُمَیْد بنمسلم می گوید: من به سوی علی بنالحسین رفتم، او بر بستری خوابیده بود و به شدّت مریض بود.[1] در این حال شمر بنذی الجوشن همراه پیادگانش آمدند و آنها به شمر گفتند: آیا او را نکشیم؟! گفتم: سبحانالله، آیا بچه ها* را بکشیم؟ او بچّه است. من پیوسته هر کس را که می خواست به او حمله کند، دفع می کردم تا آن که عمرسعد آمد و گفت: هیچ کس نباید داخل خیمه زنان شود و متعرّض این نوجوان مریض شود[2] و هر کس چیزی از اجناس آنان را برداشته است، باید به آنان برگرداند. حُمَیْد میگوید: به خدا سوگند، هیچ کس چیزی را برنگرداند.[3] به نظر می رسد آنچه باعث انصراف دشمن از کشتن امام سجّاد شد، بیماری ایشان بود که باعث ضعف شدید ایشان شده بود و این ضعف به اندازهای بوده است که عدهای تصوّر میکردند او بر اثر این ضعف و بیماری خواهد مُرد و دیگر نیازی به کشتن او نیست، لذا از کشتن او صرفنظر کردند. [1]. بر اساس نقل مشهور بیماری حضرت شکم درد بوده است (صفار قمی، بصائر الدرجات، ص 148 و 163؛ شیخ مفید، الارشاد، ص 114؛ طبرسی، اعلام الوری، ص 246؛ ابنادریس حلی، السرائر، ج1، 158).
*. برخی از نویسندگان معاصر این تعبیر را شاهدی دانسته اند بر این که امام سجّاد در آن زمان به سن بلوغ نرسیده بود، (سیدجعفر شهیدی، زندگانی علی بنالحسین، ص 32 ـ 34) امّا این ادّعا مردود است، چرا که به اعتراف ابنسعد و طبری، علیبن الحسین† هنگام همراهی با پدرش (در کربلا) بیست و سه یا بیست و چهار ساله بوده است و کسی که گفته است وی کوچک بوده و بالغ نبوده است، نادرست است، چرا که فرزند او ابوجعفر محمّد بنعلی از او متولّد شده بود. (ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 221؛ طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص120 ـ 121) و فرزند وی یعنی حضرت باقر† بیش از سه سال سن داشته (شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 158؛ طبری، اعلام الوری، ص 259) و در کربلا حاضر بود. به نظر میرسد مقصود حمید بنمسلم از کم سال معرفی کردن آن حضرت، جلب ترّحم آنان و تحریک عاطفه حاضران بوده است.
[2]. ابوعلی مِسْکَوَیْه، تَجَارِبُ الامَم و تَعَاقُبُ الْهِمَم، ج2، ص73.
[3]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 454؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 112 ـ 113؛ ابنفتال نیشابوری، به اختصار، روضة الواعظین، ج1، ص189؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج2، ص 38؛ ابنکثیر، البِدایة و النِّهابة، ج 8، ص 205.