با سهبرابرشدن قیمت بنزین، عدهای از مردم ایران مرئی شدند که تا پیش از آن مطلقاً نامرئی بودند: ساکنان شهرستانهای کوچک، شهرهای جدید، حاشیهی شهرهای بزرگ، و همهی کسانی که هیچ بهرهای از زندگی در ایران نمیبرند، ولی اصلاً دیده نمیشوند، صدایی ندارند، و تحت شدیدترین سرکوبها هم قرار دارند: سرکوبی که اولاً در سطح گفتمان حضور دارد، و انواع تحقیرهای کلامی و رفتاری را متوجهشان میکند و، از این گذشته، بهسطح اقتصادی نیز گسترش مییابد، تا شدیدترین فشارهای معیشتی را سر سفرهی آنان بیاورد.
علیرضا صادقی، در کتاب «زندگی روزمرهی تهیدستان شهری»، روایتی از زندگی این عده از مردم ایران عرضه میکند؛ تصویری جاندار و پُرمایه از کوشش لحظهبهلحظهیشان برای زندهماندن، با مبارزات پراکنده، روزانه، و مستمر بر سر کوچکترین اجزاء زندگی. بهجز این، هیچ اثری از «تهیدستان شهری»، این مردم نامرئی ایران، در هیچجا نیست: زندگیِ سخت فرصت حضور و اظهارنظر در شبکههای اجتماعی را بهاینها نمیدهد؛ بر فرض اگر حضوری هم داشتهباشند، در مقابله با سیطرهی گفتمانی و خشونت کلامی و تحقیر زیرپوستی طبقهی برخوردار شهرنشین، بهسادگی درجا خفه میشوند.
بهعلاوه، صحبت دربارهیشان برای هیچ رسانهای موضوعی نیست که ارزش پرداختن و جذابیت برای جلب مخاطب داشتهباشد؛ اگرچه ممکن است در میان مخاطبان رسانهها حاضر باشند، بهعلت همان تفوق گفتمانی طبقات برخوردار، گفتوگوی رسانهای دربارهیشان بیشتر بهبررسی یکگونهی حیوانی ناشناخته در برنامهی راز بقاء شبیه میشود؛ نظیر همان برخوردی که شرقشناسان اروپایی در سفرنامههایشان بهسرزمینهای ناشناختهی غیرغربی با ساکنان این سرزمینها داشتند و، هنوز هم که هنوز است، جغرافیای دنیا را با مرکزیت اروپا (یا در واقع، بریتانیا) تعریف میکنند: خاور دور، خاور میانه، و خاور نزدیک.
این مردم نامرئی و پراکنده، در کشاکش زندگی روزمره، از کمترین قدرتی برای اثرگذاری بر مناسبات اجتماعی برخوردار نیستند؛ یعنی اگر برخورداران شهری میتوانند در دادوستدی نانوشته با جناحهای حاکم، دربارهی شُلگرفتن حجاب و ورود زنان بهورزشگاه و گرداندن سگ در خیابان و برگزاری پارتی در مُتِلقو و قِردادن در کنسرت و کَتواک در نمایشگاه مُد، مسئله خلق کنند و، از رهگذر خلق این مسائل باسمهای، بازی بردبردی را پدید آورند، که در پس آن، غارت اموال عمومی و کاستن از تعهدات اجتماعی دولت در پرتو خصوصیسازی رقم بخورد، این جماعت کمترین توانی برای خلق این بازی یا هر بازی مشابه دیگری ندارند.
اما در این حضور نامرئی، زندگیشان جریان دارد: آنها هر لحظه در حال مبارزه برای زندهماندناند و، در غیاب هرگونه آموزش رسمی کارآمد، که بهجای تعلیم محفوظات خُزَعْبَلی که مطلقاً بههیچکاری نمیآید، مهارتهای زندگی، سواد مالی، تفکر نقادانه، و هیچ موضوع ارزشمند دیگری را بهدانشآموزان تعلیم نمیدهد، مهارتهایی را که نسلبهنسل با زخمهایی ریشهدار آموختهاند، زیر نام عمومی «زرنگی» بهکار میگیرند، تا بتوانند «گلیمشان را از آب بیرون بکشند». البته روشن است که صِرفِ «زرنگی» نمیتواند کاری کند «زندگی» کنی؛ ولی میتواند کاری کند بهگونهای حداقلی «زنده» بمانی.
گرانی افسارگسیختهی بنزین، آنها را ترساند؛ آنها با همان مهارتهای خودآموخته، برخلاف قلمبهمزدهایی که میگفتند گرانی بنزین روی گرانی هیچچیزی اثرگذار نیست، میدانستند این گرانی سبب میشود موج دیگری از تورم بهدنبال بیاید، و همین سطح کمینهی زندهمانیشان دچار تهدیدی واقعی شود: برای همین، بدون ترس از گلولههای جنگی، بدون ترس از سرکوب خشونتآمیز با باتوم و شوکِر، و بدون ترس از بازداشت، بهخیابان آمدند، و مرئی شدند، تا جلوی هیولای گرانی بایستند. آنها ترسی از داغودرفش نداشتند؛ چون چیزی برای ازدستدادن نداشتند، و چون هیچ «زرنگی»ای جوابگوی این گرانی نیست.
سرکوبی کمشدتتر و کموسعتتر از این، میتوانست سبب شود هر جماعت دیگری خیابان را بهسرعت خالی کند (در مقایسه، سرکوب ۸۸ بهمراتب سبکتر بود)؛ برخی از ترس جان، و برخی از ترس ازدستدادن کارشان بهخاطر حبس، فرار را بر قرار ترجیح میدادند، اما «تهیدستان شهری»، برای نخستینباری که در سالهای اخیر کنشگری سیاسی جمعی در خیابان را، بهجای ریزکنشهای پراکندهی روزمره برای پیشبُرد زندگی، تجربه میکردند و، بهنوعی، مفهوم جدیدی از «خیابان» را درک میکردند، ایستادند، و خشمشان را روی هرچه نشانی از تعلق بهعامل گرانی بنزین داشت، خالی کردند: پمپبنزین، بانک، و فروشگاههای زنجیرهای.
هیچ شخصیت، گروه، حزب، و یا جناحی، قابلیت نمایندگی این جماعت نامرئی را ندارد؛ منافع هیچیک از گروههای سیاسی کمترین اشتراکی با منافع آنها ندارد: آنها جماعتی بیشکل هستند، که هنوز خودشان را درنیافتهاند و برای خودشان هم نامرئیاند، ولی نکتهی مهم مفهومی بهنام «گذر از آستانه» است؛ اینکه وقتی یکبار از آستانهی مشخصی عبور میکنی، دیگر عوض شدهای، و باز هم میشود از آن رد شوی. بهعبارت دیگر، وقتی یکبار خیابان را، بهعنوان مکانهندسی کنش سیاسی جمعی، بهجای عرصهی خُردهکنشهای زندهمانی، درک کنی، دیگر آن آدم سابق نیستی؛ بنابراین، میتوانی باز هم از آن آستانه بگذری.
پیشتر نوشتهام اثر گرانی بنزین متدرجاً بر زندگیمان آشکار میشود؛ گرانی جهشی گوجهفرنگی، بهعنوان محصولی که در جابهجاییاش نیسانِ بنزینسوز نقشآفرینی میکند، احتمالاً نخستین اثر این گرانیست، که آثار دیگری را نیز بهدنبال خواهدداشت. این جماعت نامرئی باز هم اعتراض خواهدکرد، و اعتراض آنها، باز هم ابتدایی، بدون تولید ادبیات مشخص، بدون سازمان روشن، بدون پیشرو، و لبریز از خشمی خواهدبود که تعرض بههرچه نماد برخورداری و همپیمانی با دولت است، امکانپذیر میکند. طبعاً سرکوب آن نیز بهشدت صورت خواهدگرفت، و برخورداران نیز همپیمان گفتمانی این سرکوب خواهندشد؛ ولی معلوم نیست رویدادها چهسمتوسویی بیابند.
در سال ۱۸۷۱ در پاریس، در نتیجهی چندین رخداد تاریخی، در یکمقطع کوتاه هیچ دولتی بر سر کار نبود؛ در این دورهی کوتاه زمانی، که شاید مهمترین دورهی تاریخ جهان باشد، کسانی که تا پیش از این دیده نمیشدند، برای تنها ۶۰ روز دیدهشدند، «کمون پاریس» را خلق کردند، و چنان تحولاتی را رقم زدند، که تاریخ را برای همیشه بهپیش و پس از خود تقسیم کرد ـــ برای تنها یکنمونه، کل حرکت مترقی کارگران آرژانتینی در سال ۲۰۰۱، گرتهبرداری از یکی از اصول این کمون بود. حرکت کمون پاریس بهسوی الغاء مفهوم دولت، با سرکوب وحشیانهای خاتمه یافت؛ ولی تهیدستان بهجهانیان نشان دادند تاریخ میتواند سرانجام روشنی داشتهباشد.
شاید اینبار هم بشود؛ نه در پاریس، که در تهران، آن هم در یکی از شهرها و شهرکهای نامرئی تهران: بهارستان؟ قلعهمیر؟ باغمهندس؟ سلطانآباد؟ صالحآباد؟
محمدعلی کاظمنظری