۱۳۹۲/۰۷/۱۷
–
۱۰۶ بازدید
به نظر میرسد قدرتیابی جمهوری اسلامی با توجه به موقعیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک ایران، خاورمیانهای متناسب با اهداف آمریکایی را با مشکل مواجه میکند. به همین جهت، اقداماتی از قبیل تحریمهای اقتصادی، فشار سیاسیدیپلماتیک، تهدید به استفاده از زور و… برای جلوگیری از قدرتیابی ایران، در دستور کار آمریکا قرار داشته و دارد.
جمهوری اسلامی ایران، به مثابهی نظام برآمده از انقلابی اسلامی علیه دولتهای متحد غرب، در طول 35 سال اخیر، در حال تخاصم با آمریکا بوده است. تخاصمی که نتیجهی منطقی عملکرد تاریخی منفی آمریکا در قبال ملت ایران بوده است. در این میان، فناوری صلحآمیز هستهای ایران، منازعهی فلسطینـاسرائیل، جنبش بیداری اسلامی و… از جمله اساسیترین حوزههای اختلاف میان دو کشور است. به ویژه در باب نقش منطقهای، ایران به دنبال خاورمیانهای عاری از سلاح هستهای با دولتهایی دموکراتیک مستقل و متعهد به وحدت اسلامی است. در حالی که آمریکا در خاورمیانه، هدف اساسی تأمین امنیت اسرائیل و امنیت انرژی را دنبال میکند.
لذا پرواضح است که درک دو کشور از شرایط خاورمیانه و نیز تصویر آیندهی مطلوب خاورمیانه در نزد نخبگان ایران و آمریکا، تضادی انکارناشدنی دارند. البته در ماههای اخیر، با روی کار آمدن دولت یازدهم و سیاست خارجی اعلانی مبتنی بر اعتدال، نشانههای گفتاری در تغییر رویکردها، به ویژه در روزهای اخیر، در هر دو سوی ایران و آمریکا آشکار شده است. لذا با توجه به مواضع نرم رئیسجمهور آمریکا، باراک اوباما، مبنی بر پذیرش ایران هستهای، تحلیلهای رسانهای آن را نشانی بر حل اختلافات منطقهای ایران و آمریکا در خاورمیانه و متعاقب آن، ارتقای جایگاه سیاسیاقتصادی ایران در خاورمیانه قلمداد میکنند. لذا این پرسشها مطرح میشود که اولاً به چه میزان احتمال کاهش اختلافات میان ایران و آمریکا دربارهی مسائل خاورمیانه وجود دارد؟ ثانیاً در صورت توافق هستهای و ایجاد روابط دوجانبه، آیا این امر لزوماً به افزایش نقش منطقهای ایران منجر خواهد شد؟
سیاست خارجی ایران و آمریکا در خاورمیانه
هویت سیاسی ایالات متحده در سیاست خارجی، مبتنی بر انگارهی «باور به استثنایی بودن» است. این انگاره به این معناست که آمریکا دارای ریشههای یگانه، اعتقادات ملی یگانه، نهادهای سیاسی و مذهبی برجسته و متفاوت با ملتهای دیگر است. از همین منظر، توسعهی مداوم لیبرالیسم و دموکراسی ـکه معادل ارزشهای آمریکایی استـ میتواند به عنوان یک هدف و شاخص سیاستهای آمریکایی تلقی شود (میرمحمدی، 1386).
در این باره البته در ایالات متحده، دو مکتب فکری متفاوت برای گسترش دموکراسی و لیبرالیسم (ارزشهای آمریکایی) وجود داشته است. هنری کسینجر معتقد است که آمریکاییها دو برداشت متفاوت از نقش خودشان در نظام بینالملل دارند: آمریکا به عنوان یک سرمشق دموکراسی یا مبارز راه آزادی (به نقل از: تخشید و نوریان، 1387).
با توجه به مواضع نرم رئیسجمهور آمریکا، باراک اوباما، مبنی بر پذیرش ایران هستهای، تحلیلهای رسانهای آن را نشانی بر حل اختلافات منطقهای ایران و آمریکا در خاورمیانه و متعاقب آن، ارتقای جایگاه سیاسیاقتصادی ایران در خاورمیانه قلمداد میکنند.
این طرز تفکر غربمدار، هنگامی که به خاورمیانه میرسد، ابعادی متعدد مییابد. اولاً ایالات متحدهی آمریکا به عنوان نقطهی اوج دموکراسی لیبرال، برای تحقق خیر برین، که در بستر دموکراسی و ارزشهای غربی شکل میگیرد، توسل به زور را مشروع میسازد (jervis، 2003، 187). در این چارچوب، بزرگترین تهدید صلح جهانی، دولتهایی هستند که ارزشهای دموکراسی را نپذیرفتهاند. لذا خاورمیانه، به عنوان کانون اسلام سیاسی و تهدیدات نامتقارن، مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکا پس از حادثهی 11 سپتامبر میشود و آمریکا، ارزشهای هویتی خود را در تعارض با ارزش و هنجارهای مردم این منطقه یافته است.
ثانیاً توجه به خاورمیانه و منابع انرژی آن، ضامن تداوم هژمونی سیاسی اقتصادی آمریکا به شمار میرود. از نظر استراتژیستهای آمریکایی، به دلیل محوریت اقتصاد در سیاست بینالملل، تسلط بر خاورمیانه میتواند بازیگران رقیب آمریکا در جهان را کنترل کند. بنابراین آمریکا سه هدف راهبردی را همزمان در این منطقه پیگیری میکند که عبارتاند از:
1. هدف ژئوپلیتیکی: به معنای تسلط آمریکا بر ژئوپلیتیک منطقه، به گونهای که موجب تسهیل ایجاد نظم هژمونیک جهانی بشود.
2. هدف اقتصادی: به گونهای که کنترل و دسترسی آمریکا به انرژی منطقهای انحصاری شود.
3. هدف فرهنگی: به گونهای که فرهنگ اسلام سیاسی از بین برود و فرهنگ لیبرالدموکراسی به جای آن حاکم شود (تخشید و نوریان، 1387).
در کنار این عوامل، وجود متحد دیرین آمریکا، یعنی اسرائیل، شرایط را به گونهای پیش میبرد که خاورمیانه به عنوان مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکا قلمداد گردد. لذا اهداف راهبردی و درازمدت آمریکا، به وسیلهی حضور سختافزاری و هم از طریق اصلاحات اقتصادی، سیاسی و امنیتی طرح خاورمیانهی بزرگ، در نهایت ادغام خاورمیانه در نظام اقتصاد سیاسی جهانی و تأمین امنیت اسرائیل را دنبال میکند (ابراهیمی، 1388).
در این میان البته نقش و جایگاه و همچنین آمال سیاسی دینی انقلاب اسلامی در تضادی صد درصدی با اهداف آمریکا در خاورمیانه قرار دارد. در واقع اهداف سیاست خارجی جمهوری اسلامی در خاورمیانه مبتنی بر دفاع از مسلمانان به ویژه ملت فلسطین، ارتقای جایگاه راهبردی جهان اسلام، کاهش تخاصمات قومی و مذهبی، امنیت دستهجمعی مبتنی بر مشارکت کشورهای اسلامی و… است که عمدتاً یا معطوف به تأمین امنیت ملی جمهوری اسلامی است یا در قالب مصالح امت اسلامی طرح میگردد.
لذا به نظر میرسد قدرتیابی جمهوری اسلامی با توجه به موقعیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک ایران، خاورمیانهای متناسب با اهداف آمریکایی را با مشکل مواجه میکند. به همین جهت، اقداماتی از قبیل تحریمهای اقتصادی، فشار سیاسیدیپلماتیک، تهدید به استفاده از زور، تلاش برای جلوگیری از رشد علمی، تکنولوژیکی و مخصوصاً دانش هستهای و… برای جلوگیری از قدرتیابی ایران، در دستور کار آمریکا قرار داشته و دارد.
بنابراین آمریکا برای آنکه بتواند تمام چالشهای فراروی خود را برای استقرار نظم مورد نظرش در خاورمیانه از میان بردارد، باید محدودیتهای مؤثری را بر ایران اعمال کند. البته روند تحولات نشان میدهد که رویکرد آمریکا به خاورمیانه نه تنها موجب کاهش و انزوای نقش ایران نشده است، بلکه یکی از پیامدهای آن، توسعهی نفوذ و افزایش شعاع تأثیر ایران بر منطقه بوده است. در واقع نیل ایران به سوی نقش منطقهای مسلط در خاورمیانه، با توجه به توسعهیافتگی بومی اسلامی ایران، تداوم هژمونی آمریکا را با مشکل مواجه خواهد نمود.
علاوه بر این تضاد آشکار منافع بین آمریکا و ایران در حوزهی منطقهای، نباید تضاد هویتی دو کشور را نادیده گرفت. در واقع به همین دلیل است که تغییرات تاکتیکی و تمایلات سیاسی برای ایجاد دگرگونی در روابط ایران و آمریکا، تا کنون هیچ گاه به نتیجه نرسیده است. در چنین شرایطی، برقراری روابط ایران و آمریکا و همکاری متقابل آنان، منوط به تغییر هستیشناختی و ایستارهای حاکم بر اندیشههای سازماندهنده در سیاست خارجی دو کشور بوده است که البته تا کنون محقق نشده است. بلکه دو کشور در شرایط مقطعی و در برابر تهدیداتی خاص (نظیر موضوع افغانستان)، تا جایی که الزامات ناشی از نیازمندیهای امنیتی برای منافع حیاتی، بر اصول کلان فکری دو طرف غلبه نکند، همکاریهایی داشتهاند. لذا در شرایط کوتاهمدت و میانمدت آتی نیز هماهنگی و همکاری متقابل در سیاست خارجی ایران و آمریکا در خاورمیانه دور از انتظار نخواهد بود؛ با این تأکید که البته شاید در حوزهی تعاملات موضوعی و موردی شاهد همکاریهای بیشتری باشیم. مثال آشکار و مورد ادعای این مقاله به موضوع هستهای ایران بازمیگردد که در بخش بعدی توضیح داده خواهد شد.
رویکرد آمریکا به مذاکرات هستهای
بررسی شرایط جدید در روابط ایران و آمریکا و خوشبینیهای اخیر، مستلزم درک صحیح از نیات طرفین است. از سوی دیگر، آنچه شاهد آن هستیم اعلام عزم طرفین برای مذاکره و نه برقراری رابطه است. چنانچه آشکار است، برقراری رابطه نیز به معنای حلوفصل اختلافات دیرینه و بدل شدن منافع متعارض به منافع مشترک نخواهد بود؛ چه اینکه دیدیم، تعارض ایران و آمریکا هم در سطح منافع ملی کلان و هم در سطح هویت قابل تعریف است. لذا برای بررسی نقش آیندهی منطقهای ایران در پرتو روابط با آمریکا، باید درکی صحیح از ابراز تمایل آمریکا در باب پذیرش ایران دارای فناوری صلحآمیز هستهای داشت؛ چه اینکه مسئلهی هستهای علیرغم اینکه امروزه به عنوان پربسامدترین موضوع اختلافی میان ایران و آمریکا درآمده است، صرفاً یکی از موانع افتراق دو کشور است.
در واقع حساسیت پروندهی هستهای ایران، نتیجهی تعارض منافع آمریکا با ایران در خاورمیانه بوده است، نه اینکه اختلافات منطقهای ایران و آمریکا مولد موضوع هستهای باشد. به زبان دیگر، تعارضات دو کشور پیش از طرح موضوع هستهای نیز وجود داشتهاند و با استدلالات بعدی نیز این ادعا مطرح میشود که حتی در صورت حل مسئلهی هستهای، باز هم اشکالی دیگر از اختلافات همچنان سایهی خود را بر روابط دو کشور حفظ خواهند کرد.
وجود متحد دیرین آمریکا، یعنی اسرائیل، شرایط را به گونهای پیش میبرد که خاورمیانه به عنوان مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکا قلمداد گردد. لذا اهداف راهبردی و درازمدت آمریکا، به وسیلهی حضور سختافزاری و هم از طریق اصلاحات اقتصادی، سیاسی و امنیتی طرح خاورمیانهی بزرگ، در نهایت ادغام خاورمیانه در نظام اقتصاد سیاسی جهانی و تأمین امنیت اسرائیل را دنبال میکند.
صحت این ادعا آن زمان آشکار میگردد که دریابیم حتی در صورت مفروض گرفتن حسن نیت آمریکا در مواضع اخیر خود، باز هم مذاکرات آتی مذاکراتی موضوعی و نه جامع خواهد بود. در یک تحلیل خوشبینانه، آمریکا به دنبال محدود ساختن دامنهی منازعات با ایران است. در این تحلیل گفته میشود حضور نظامی هزینهساز آمریکا در خاورمیانه و نیز عدم توانایی جهت حل منازعهی اسرائیلـفلسطین و نیز به تازگی ناتوانی آمریکا در تصمیمگیری برای مداخله در سوریه، باعث نوعی از خستگی استراتژیک آمریکا در خاورمیانه شده است. لذا از شواهد چنین برمیآید که آمریکا حداقل از بیبازگشت بودن سیاستهای هستهای ایران اطمینان حاصل نموده است و لذا احتمالاً تلاش خواهد کرد تا با یک بازی بردـبرد، فضای جدیدی برای خود در خاورمیانه ایجاد نماید. اما این به معنای انگیزهی آمریکا برای حلوفصل تمامی مواضع اختلافی با ایران نخواهد بود؛ چه اینکه در ادبیات مقامات ایرانی و آمریکایی نیز میتوان تأکید خاصی بر واژهی «حلوفصل مسئلهی هستهای» را مشاهده نمود که احتمالاً حاکی از این است که دو کشور میخواهند بدون تأثیرپذیری از سایر مؤلفههای اختلافی، صرفاً بر این پرونده متمرکز شوند؛ امری که پیش از این نیز همواره از سیاستهای آمریکا در مذاکرات 5+1 بوده است؛ یعنی مذاکرات موضوعی و نه جامع.
در این باره، کنت ام پولاک، اندیشمند مرکز بروکینگز، اشاره میکند: چنین معاملهای (در پروندهی هستهای)، موهبتی الهی برای آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی و سایر متحدان ما در منطقه و فراتر از منطقه خواهد بود؛ اما ابهام فعلی باید ما را محتاطتر کند… ما نباید گمان کنیم که اگر هم تقریباً به یک معاملهی هستهای زودگذر با تهران دست یابیم، به معنای پایان تمام مشکلاتمان با جمهوری اسلامی خواهد بود. حتی روحانی و محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجهی او، هشدار دادهاند که روابط ایران با آمریکا هرگز دوستانه نخواهد بود. بدون شک، تهران به حمایت از شورشیها، تروریستها و سایر کسانی که برای خرابکاری در متحدان آمریکا مشخص شدهاند، ادامه خواهد داد. به همین دلیل، آمریکا باید بین تحریمهای یکجانبهی خود و تحریمهای چندجانبهای که طی هفت سال گذشته و در واکنش به مقاومت و جنگطلبی ایران در مسئلهی هستهای بر آن تحمیل شده است، تمایز قائل شود. تحریمهای چندجانبه باید به حالت تعلیق درآید، در حالی که تحریمهای یکجانبه باید تا زمانی که سایر رفتارهای قابل اعتراض تهران تغییر نکرده است، به قوت خود باقی بماند (پولاک، 1392).
در یک تحلیل خوشبینانه، آمریکا به دنبال محدود ساختن دامنهی منازعات با ایران است. در این تحلیل گفته میشود حضور نظامی هزینهساز آمریکا در خاورمیانه و نیز عدم توانایی جهت حل منازعهی اسرائیلـفلسطین و نیز به تازگی ناتوانی آمریکا در تصمیمگیری برای مداخله در سوریه، باعث نوعی از خستگی استراتژیک آمریکا در خاورمیانه شده است.
لذا در جمعبندی این بخش باید گفت مذاکره پیرامون پروندهی هستهای، به معنای برقراری روابط نیست؛ چون مذاکرات احتمالاً منحصر به مسئلهی هستهای است، چرا که دو کشور در محدود ساختن دایرهی تهدیدات به درکی مشترک رسیدهاند. عدم جامع بودن مذاکرات، که البته ناشی از تضاد جدی منافع دو کشور در خاورمیانه است نیز به معنای آماده نبودن آمریکا برای پذیرفتن نقش منطقهای ایران است. پس حتی حلوفصل مسائل هستهای نیز به معنای کاهش مخاصمات و ایجاد فضای باز برای بازی مسلط جمهوری اسلامی ایران در خاورمیانه نخواهد بود.
جمعبندی
در این مقاله تلاش گردید به این پرسش پاسخ داده شود که در صورت توافق هستهای و ایجاد روابط دوجانبه، آیا این امر لزوماً به افزایش نقش منطقهای ایران منجر خواهد شد؟ برای پاسخ به این پرسش، شناخت میزان همپوشانی یا تضاد منافع ایران و آمریکا در منطقهی خاورمیانه بسیار اساسی تلقی میشود. لذا دیدیم که تغییری در منافع راهبردی ایالات متحده در خاورمیانه روی نداده است که به اعتبار آن انتظار ارتقای نقش منطقهای ایران را داشته باشیم.
بُعد دیگر تجزیه و تحلیل سؤال فوق به درک صحیح از مواضع اخیر آمریکا در باب مسئلهی هستهای ایران بازمیگردد. به گمان نگارنده و در صورت مفروض گرفتن حسن نیت آمریکا، این کشور تصمیم به کاهش حوزهی تخاصم با ایران گرفته است و این به معنای پذیرفتن نقش منطقهای ایران یا تلاش برای حل تمامی اختلافات نخواهد بود. در واقع در صورت تأکید بر مذاکرات همهجانبهی جامع توسط آمریکا، آن گاه میتوان آن را به عنوان نشانهای از پذیرفتن نقش مسلط ایران در منطقه تلقی نمود.
بنابراین در پاسخ به سؤال اصلی فوق، باید اظهار داشت که توافق هستهای در صورت به وقوع پیوستن، هرچند فضا را برای پیگیری منافع ملی جمهوری اسلامی بهبود بخشیده و موانعی را بر راه ارتقای نقش منطقهای ایران برمیدارد، اما الزاماً به معنای ارتقای نقش منطقهی ایران در خاورمیانه نخواهد بود. در واقع افزایش قدرت منطقهای ایران، همچنان با اصول اساسی سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه در تضاد است و به نظر نمیرسد مذاکرات یا حتی برقراری رابطه با آمریکا تغییری در این سیاست کلان ایجاد نماید. لذا در کنار اینکه نباید نسبت به مذاکرات با آمریکا دچار خوشبینی مفرط گردید، اما بایستی با جدیت سیاست تعامل سازنده و مذاکرات را پیگیری نمود تا در صورت فرصت مناسب، از تمامی ظرفیتهای بینالمللی برای ارتقای منافع ملی بهره برد.(*)
منابع:
ابراهیمی، شهروز (1388)، «آمریکا و سیستم امنیت خلیج فارس: امکانسنجی تحول آنارشی به همکاری و صلح»، اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شمارهی 264.
پولاک، کنت ام (1392)، «بروکینگز: آمریکا به معامله با ایران احتیاج دارد»، بررسیهای استراتژیک، قابل رویت در: StrategicReview.ir، یکشنبه، 7 مهر 1392.
تخشید، محمدرضا و اردشیر نوریان (1387)، «یکجانبهگرایی آمریکا و تأثیر آن بر نقش منطقهای جمهوری اسلامی ایران»، فصلنامهی علوم سیاسی، سال یازدهم، شمارهی اول.
متقی، ابراهیم و زهره پوستینچی (1390)، الگو و روند در سیاست خارجی ایران، قم، دانشگاه مفید
میرمحمدی، مهدی (1386)، «نئومحافظهکاران و سیاستهای اطلاعاتیـامنیتی ایالات متحده»، فصلنامهی سیاست خارجی، شمارهی 81.
Jervis, Robert (2003), “Understanding the Bush doctrine”, in Poltical Secience Quarter, Vol 1187.
*عبداله مرادی؛ دانشجوی دکترای روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی/برهان/۱۳۹۲/۷/۱۶