فرهنگ امروز/ مهسا علیبیگی: علمباوری در دنیای مدرن، بسیاری را متقاعد کرده است که دیگر اسطوره در زندگی بشر جایگاهی ندارد چراکه اسطوره پاسخی است وهمی به پرسشهای بیشمار انسانهای نخستین درباره جهان و با پیشرفت دانش، دیگر نیازی به چنین توجیهات غیرعلمی درباره پدیدههای هستی وجود ندارد. اما در یک قرن اخیر اندیشمندانی این تصور را به چالش کشیدهاند و از اهمیت اسطوره در زندگی امروز و اسطورههای دنیای مدرن سخن گفتهاند. با یدالله موقن درباره اسطورههای امروز گفتوگو کردهایم؛ مترجم آثاری چون «اسطوره دولت» و «فلسفه صورتهای سمبولیک: اندیشه اسطورهای» و شماری دیگر از آثار ارنست کاسیرر که در این گفتوگوی مکتوب از اسطورههایی میگوید که پس از گذشت هزاران سال هنوز زندهاند و بر زندگی انسان حکم میرانند.
اسطوره در زندگی بشر چه نقش و اهمیتی دارد؟
بشر از همان آغاز تاریخ خود به ساختن اسطورهها پرداخته است. نخستین کسی که اسطوره را بهطور جدی مطالعه میکند جام باتیستا ویکو، فیلسوف ایتالیایی است. از نظر ویکو تاریخ انسان از سه مرحله گذر کرده است:
١- مرحله نخست، دوران خدایان است.
٢- مرحله دوم عصر قهرمانان یا عصر بربریت است و در آن حق با زورگو است.
٣- مرحله سوم عصر انسانها یعنی عصر خرد و تمدن است که همراه با دوره انحطاط شعر و تخیل و احساس امر والا است. از نظر ویکو انسان ابتدایی فقط در قالب تصاویر میاندیشید. شیوه تفکرش «شعری» بود. باور کردن این موضوع برای ما محال است که اجسام، ارواح باشند اما رومیان اعتقاد داشتند که آسمان توفنده ژوپیتر است. آسمان در نظر آنان شخصی عظیمالجثه و وحشتآفرین بود. ما بهطور انتزاعی میاندیشیم اما آنان در محسوسات مستغرق بودند. آنان کاملا در حسیات خود غرق و زندانی هیجانات خویش بودند و در کالبد خود محصور. آنان علت پدیدهها را اشخاص میپنداشتند؛ یعنی وقتی به جستوجوی علت پدیدهای برمیآمدند به دنبال شخص میگشتند. علتها اشخاص بودند. گاهی اوقات آنان حتی ادعا میکردند که موجودات آسمانی را دیدهاند و آن علایم طبیعی یعنی تندر و آذرخش سخنان واقعی ژوپیتر بودند. یهودیان نیز کم و بیش چنین میاندیشیدند.
اسطوره و دین مانند چسبی هستند که افراد را به هم میچسبانند و آنان را متشکل میکنند. اسطوره در میان اقوام بدوی همان نقشی را دارد که دین در میان اقوام پیشرفته دارد. خواندن اسطورهها برای اقوام ابتدایی همان نقشی را داشت که خواندن تورات و انجیل برای یهودیان و مسیحیان دارد. لوسین لوی- برول در کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقبمانده» مینویسد: «چند قرن به عقب بازمیگردیم و به زمانی میرسیم که در اروپا تاریخ فقط به منزله تاریخ مقدس آموخته میشد. ارزش و اهمیت والای آن تاریخ […] از امر تاریخی ناشی نمیشد بلکه از دیدگاه امر مقدسی بود که علاقه به روایات کتاب مقدس را قیاسناپذیر میکرد. خلاصه کلام آنکه همین فضای عرفانی که پیرامون رویدادها را گرفته است، مانع از این میشود که آن رویدادها بهصورت نبردها، قتلعامها و انقلابهای معمولی نمایان شوند و سرانجام اینکه علاقه به روایات تاریخی به این علت نیز بود که مسیحیت در این فضای عرفانی، شاهدی بر وحدت خود با خدایش و نیز بر الهی بودنش مییافت. نزد اقوام ابتدایی اسطورهها همان مقامی را دارند که روایات کتاب مقدس برای مسیحیان دارا هستند. تفوق عنصر عرفانی در بازنماییهای جمعی که در اسطورهها تجلی یافته است حتی از نظیرش در تاریخ مقدس مسیحیان نیز بیشتر است. در عین حال چون قانون آمیختگی هنوز هم بر ذهن انسان ابتدایی غالب است، اسطوره نیز آکنده از احساس شدید وحدت با آن واقعیت عرفانی است که اسطوره مفسر آن است. مثلا هنگامی که در یک اسطوره ماجراها، پیروزیها و کارهای برجسته و نیز مرگ و رستاخیز یک قهرمان صاحب کرم و فرهنگساز بازگو میشود، آنچه علاقه و توجه انسان ابتدایی را به این اسطوره جلب میکند موضوعهایی نیست که فیالنفسه جالبند و اشتیاق شنونده را برمیانگیزند. مثل اینکه قهرمان به قبیله خود طرز ایجاد آتش و تهیه خوراکیها را آموخته است؛ بلکه در اینجا نیز مانند روایات کتاب مقدس آمیختگی گروه اجتماعی با گذشته خود موضوع اصلی است که مورد توجه قرار میگیرد. در اسطوره این احساس زنده میشود که گویی وحدت عرفانی با آن عصری احساس میشودکه سبب شده است گروه آن چیزی بشود که اکنون هست؛ خلاصه آنکه اسطورهها هم بیان همبستگی گروه اجتماعی با خودش و در عصر خودش هستند و هم بیان همبستگی گروه با گذشتهاش و با گروههای موجودات پیرامونش. اسطورهها وسیلهای برای ابقای این احساس همبستگی و احیای آن هستند». (صفحات ٤٩٧-٤٩٦)
آمدن دوباره عیسی مسیح پس از هزار سال را اعتقاد هزارهای یا هزارگانی مینامند. اعتقاد هزارهای اعتقادی اسطورهای است. پس اسطوره شامل اعتقادات زیادی میشود و باید این نکته مهم را همیشه در نظر داشت که منظور ما از اعتقاد اسطورهای چیست؟ معنای اولیه «هزارگان» معنایی دقیق و با دامنهای محدود بود. مسیحیت همیشه به «آخرالزمان» (exchatology) اعتقاد داشته است؛ به این معنی که مسیحیت آموزهای درباره «دوران پایانی» یا «آخرین روزها» یا «وضع نهایی جهان» بوده است. اعتقاد به هزارگان یکی از انواع اعتقاد به آخرالزمان است. این اعتقاد مبتنی است بر مرجعیت کتاب وحی (یکی از انجیلها- فصل بیستم آیههای ٦-٤) که میگوید مسیح پس از دومین بازگشتش، سلطنتی الهی را بر زمین تاسیس میکند که برای هزار سال پابرجاست ولی پس از آن آخرت واقع خواهد شد. طبق نص همان انجیل، شهروندان این پادشاهی شهدای مسیحی هستند و این شهیدان از گورهای خود بیرون میآیند و زنده میشوند و به مدت هزار سال شهروندان این سلطنت الهی خواهند بود تا آنکه معاد عمومی رخ دهد و همه مردگان زنده شوند. اما مسیحیان نخستین این آیات را نه به معنای تحتاللفظی بلکه به معنای آزادتری گرفتند و مدعی شدند که منظور از شهیدان، مسیحیان رنجدیده یعنی خودشان هستند و انتظار داشتند که مسیح در زمان آنان بازگردد. از هزاره نخست میلادی مسیحیان در سراسر اروپا مساله پایان جهان را مطرح کردند. صدها هزار مسیحی این باور را به مناسک آیینی پیوند زده و به مبارزان ضدحکومتی پیوستند. این دوره از قرن یازدهم میلادی آغاز میشود و تا قرن شانزدهم میلادی ادامه مییابد. در این زمان فرقهگرایی مذهبی تشدید میشود و بسیاری از مسیحیان و کشیشان به قتل میرسند. کشاورزان قیام میکنند و نه جنگ طبقاتی، آنگونه که انگلس مدعی بود، بلکه جنگهای مذهبی آغاز میشوند و در همین دوره، نخستین قتلعام یهودیان و کولیها به وقوع میپیوندد. در همین دوره دادگاههای تفتیش عقاید تاسیس و جنگهای صلیبی آغاز میشوند.
بعضی از مورخان و فیلسوفان پا را از این هم فراتر میگذارند و انقلاب اکتبر روسیه (١٩١٧) و سپس ظهور فاشیسم در ایتالیا (١٩٢٢) و ظهور نازیسم (١٩٣٣) در آلمان را نیز پیامد اعتقاد به هزارگان میدانند اما هزارگان دوم، را بعضیها بیشتر به عقایدی که در بخشهایی از خاورمیانه رواج دارد مربوط میدانند.
آیا همه جوامع اسطورههای خاص خودشان را دارند یا تحت شرایط خاصی جامعه رو به اسطورهسازی میآورد؟
شلینگ میگوید تاریخ هر قومی پیامد اسطورههای آن قوم است. تاریخ هندیان پیامد اسطورههایشان است و شاید تاریخ قوم ایرانی پیامد اسطوره سوشیانت باشد. اما چه هنگام اسطورهها در جامعه فعال میشوند و نیروهای عقلی، هنری، علمی و اخلاقی را به عقب میرانند و دستبالا را پیدا میکنند؟ در مواقعی که حکومت و جامعه دچار بحران شده باشند و مشروعیت حکومت به هر دلیلی کاهش یافته و نیروهای اخلاقی جامعه ضعیف شده باشد. در این هنگام اسطورهها حیاتی دوباره مییابند. در کتاب «اسطوره دولت» نوشته ارنست کاسیرر به این موضوع پرداخته شده است. اما پیش از مطالعه این کتاب ضروری است که کتاب دیگر کاسیرر درباره «اندیشه اسطورهای» که جلد دوم «فلسفه صورتهای سمبلیک» است مطالعه شود. تا زمانی که ساختار ذهنیت اسطورهای و شیوه کارش مطالعه نشوند نقش اجتماعی- سیاسی اسطورهها چندان درکپذیر نیست. ما وقتی از اساطیر یونان و رم سخن میگوییم در حقیقت از دینهای باستانی یونان و رم حرف میزنیم. ذهنیت اسطورهای یعنی نوعی ذهنیت دینی. در جایجای کتاب «اندیشه اسطورهای»، کاسیرر اصطلاح اندیشه اسطورهای- دینی را به کار میبرد. پیش از کاسیرر، لوی- برول به مطالعه ذهنیت ابتدایی پرداخته بود. آنچه را کاسیرر ذهنیت اسطورهای میگوید لوی- برول ذهنیت ابتدایی، ذهنیت عرفانی و ذهنیت پیش- منطقی میخواند. ولی هم کاسیرر و هم لوی- برول ذهنیت دینی را مطالعه کردهاند. اخیرا مطالعاتی که آلمانیها درباره ظهور نازیسم انجام دادهاند به اعتقادات اسطورهای دیگری نیز پرداختهاند. اسطوره جهان را به مقدس و غیرمقدس، به اردوی دوست و دشمن و اردوی خودی و غیرخودی تقسیم میکند. ظهور یک رهبر کاریزماتیک که همه نارساییها و مشکلات اجتماعی را به دشمن خیالی یا حقیقی نسبت دهد موجب پرستش او از سوی باورمندانش میشود. در دوره نازیسم، آلمانیها دچار این پندار شده بودند که باید دنیا را بگیرند. خود هیتلر هم دچار چنین توهمی بود. تسخیر جهان در توانایی آلمانیها نبود. اما دست کشیدن از چنین اسطورهای نیز برای باورمندانش غیرممکن بود. هیتلر همیشه از سرنوشت حرف میزد. مفهوم «سرنوشت» کهنترین مفهوم اسطورهای است. شاید هیتلر میپنداشت که سرنوشت اینطور رقم خورده باشد که آلمان جهان را تسخیر کند. خدای نازیها «سرنوشت» بود و خدای کمونیستها «تاریخ». نازیها مطیع «سرنوشت» بودند و کمونیستها مجری حکم «تاریخ». در اسطوره میان ذهنیت و عینیت تمایزی نیست. یعنی کسی که ذهنش منقاد اسطوره شد توهمات ذهنی خودش را عین واقعیت میداند و همین موضوع خطر عظیمی ایجاد میکند. زیرا حاکمان دولتهای توتالیتر توهمات ذهنی خودشان را واقعیت میپندارند و براساس آن عمل میکنند. در اواخر حکومت هیتلر که آلمانیها در خاک روسیه و در ناحیه استالینگراد متحمل تلفات سنگینی شده و ناچار به عقبنشینی بودند در داخل آلمان کمکم کسانی در درستی برنامههای هیتلر و مقاصد او شک و تردید کردند. حکومت نازی نیز بیرحمانه به سرکوب آنان پرداخت و بسیاری از آنان را اعدام کرد. اگر باورمندان به یک اسطوره نتوانند در جهت تحقق اسطورههایشان موفق شوند کمکم در میان ردههایی از باورمندان که از سلطه اسطوره بیشترین آسیب اجتماعی و اقتصادی را دیدهاند تزلزل ایجاد میشود و اسطوره بیاعتبار میشود؛ مانند اسطوره دیکتاتوری پرولتاریا که در روسیه و کشورهای اروپای شرقی بیاعتبار شد یا اسطورههای جامعه بیطبقه و بیدولت که اعتبار خود را از دست دادند. اسطورهها نیز سرانجام نیروی خود را از دست میدهند و بیاعتبار میشوند.
آیا اسطوره نقش و کارکردی در زندگی اجتماعی دارد یا صرفا ناشی از خرافهگرایی است؟
کاسیرر یک سیستم فلسفی ارایه داده است تحت عنوان «فلسفه صورتهای سمبلیک». او انسان را جانوری سمبلساز مینامد. انسان برای شناخت جهان پیرامون خود به سمبلسازی روی میآورد. زبان، اسطوره و علم و هنر این جهانهای سمبلیک هستند. از نظر کاسیرر جهان سمبلیک اسطوره و دین نقشی حیاتی در زندگی اجتماعی بشر داشتهاند؛ البته جهان سمبلیک اسطوره بیشتر بر عاطفه و احساس متکی است و بیشتر جهانی ذهنی است و برخی مسائل غیر واقعی در شکلگیری آن نقش اساسی دارند. یکی از کارکردهای اسطوره رهانیدن انسان از ترس مرگ و فانی بودن است. جهان سمبلیک اسطورهای برخلاف جهانهای سمبلیک علم و هنر، سلطهجو و انحصارطلب است. اسطوره مدعی داشتن حقیقت مطلق است؛ از این رو به دیگر جهانهای سمبلیک حملهور میشود و قصد نابودی آنها را دارد. وقتی ذهن کسی منقاد اسطورهای شد، هیچ استدلال منطقی قادر به رویارویی با اعتقاد اسطورهای او نیست. اسطوره در برابر استدلالهای منطقی و علمی رویینتن است. جنگهای عقیدتی در طول تاریخ بشر سندی بر این مدعا است. اگر ذهن سیاستمداران نیز اسیر اسطورهها شود و به نوعی فناتیسم در اعتقادات خودشان گرفتار شوند این امر گرفتاریهای زیادی برای کشورشان در پی خواهد داشت. ماکس وبر مدعی بود که علم از جهان اسطورهزدایی کرده است. تکنولوژی جای جادو و اسطوره را گرفته است. شما گوشی را برمیدارید و با کس دیگری آن طرف دنیا حرف میزنید. حتی میتوانید او را ببینید. یعنی کارهایی را که در گذشته جادوگران میخواستند انجام دهند و از انجامش ناتوان بودند اکنون تکنولوژی بهآسانی انجام میدهد. این عبارت که علم از جهان اسطورهزدایی کرده است به این معنی نیز هست که ذهن انسان امروزی سکولار شده است. اما نازیسم پس از مرگ ماکس وبر در آلمان ظهور کرد. البته آلمان علاوه بر اینکه فیلسوفان بزرگی مانند ایمانوئل کانت، مندلسون، و ارنست کاسیرر و دهها فیلسوف و متفکر دیگر داشته است که در پیشبرد اهداف روشنگری سهیم بودهاند، در مقابل سردمداران جنبش رومانتیک را نیز داشته است که به تقدیس و مدح اسطوره پرداختهاند. نازیسم و فاشیسم و کمونیسم نیز تا حدود زیادی تحتتاثیر رومانتیسیسم بودهاند. کاسیرر پس از پیروزی نازیسم در آلمان به این باور رسید که انسان علاوه بر اینکه جانور سمبلساز است، جانور اسطورهباور نیز هست.
علم در اروپا در رویارویی با مقامات کلیسا به پیش رفت و در هر گامی که به جلو برمیداشت ناگزیر بود با کشیشان منتقد علم به مجادله بپردازد. علم در اروپا مبانی فلسفیای دارد که در کشورهای غیرغربی ندارد.
جنبش داعش یکی از نمودهای قدرت اسطوره در خاورمیانه است. ژرژ سورل میگفت گروهی جنگجو با اعتقاد به یک اسطوره میتواند متشکل شود و دست به عملیات قهرمانی بزند. اسطوره حالتی به ذهن میبخشد که معتقدان بدان حاضرند وضع موجود را، حتی به قیمت جان خود، نابود کنند. اهمیت اسطوره در نیروی ویرانگر آن است. این خصوصیات در اعتقادات اسطورهای داعشیها تبلور یافته است. نکته شایان توجه دیگری که به اسطوره ارتباط مییابد این پرسش است که چرا داعشیها آثار هنری را نابود میکنند؟ پاسخ این است که اسطوره میان شی با تصویرش تفاوتی قائل نیست. اساس بتپرستی همین است. اما هنر میان شی و تصویرش تمایز قائل است.
از این رو داعشیها آثار هنری مانند مجسمهها و نقاشیها را بت میدانند و دست به نابودی آنها میزنند.
شاید داعش از لحاظ نظامی سرکوب شود ولی اسطورههایی که سبب برکشیدن داعش و داعشیها شدهاند بر جای خود بیهیچ چالش فکری، خواهند ماند تا دوباره در آینده سر بلند کنند.
وقتی ارنست کاسیرر از اسطوره دولت حرف میزند، چه نوع اسطورهای را مدنظر دارد؟ دولت چگونه تبدیل به اسطوره میشود؟
اصطلاح اسطوره دولت به این معنی است که دولت بت شده است؛ بتی که باید آن را پرستید و در مقابلش تعظیم کرد نه آنکه از او بازخواست کرد و به نقدش کشید. دولت مدرن یک دستاورد اروپایی است. اگر به تاریخچه نظریاتی که درباره دولت ارایه شدهاند نگاهی بیندازیم، دولت نیز مانند هر نهاد دیگری در آغاز برایش منشا قدسی قائل بودهاند. در آغاز تشکیل دولت چیزی به نام دولت سکولار یا دولت لاییک وجود نداشته است. اما نیکولو ماکیاولی دربرابر نظریههای قرون وسطایی دولت اعلام کرد که این ادعا که پادشاهان از جانب خداوند به فرمانروایی رسیدهاند نه تنها پوچ بلکه کفرگویی است. سیاست با خدعه و نیرنگ و سرکوب سروکار دارد و این کارها دور از شأن خداوند است. با ماکیاولی نظریه دولتسکولار پا به عرصه وجود میگذارد. هیتلر و موسولینی و لنین و استالین و مائو مقام خود را مقدس میدانستند. اینان نیز کلام خود را مانند کلام مقدس نقضناشدنی و نقدناپذیر میپنداشتند. انتقاد از برنامههای آنان به معنی الحاد و کفرگویی بود و سزایش مرگ یا اعزام به اردوگاههای کار اجباری. اسطوره دولت یعنی این چیزها. دولتهای توتالیتر مدعی بودهاند که میخواهند زمین را بهشت برین کنند اما اکتاویو پاز، شاعر مکزیکی، در این باره سخن درخور تاملی دارد. نکته در خور تامل این است که دولتهای توتالیتر و دیکتاتورها هواداران بسیار زیادی حتی در میان روشنفکران و لایههای تحصیلکرده جامعه دارند.
اسطورههای غالب در دنیای امروز، چیستند؟
نازیسم و فاشیسم بر اثر مداخله نظامی متفقین برافتادند نه از طریق قیام مردم تحت انقیاد آنها. اما کمونیسم بدون مداخله نظامی کشورهای خارجی از درون فروریخت. اما این بدان معنا نیست که اسطوره نازیسم و فاشیسم و کمونیسم از میان رفتهاند. گروههای راست افراطی در اروپا اخیرا قویتر شدهاند؛ بهخصوص با سیل مهاجرانی که هر روز بر تعدادشان در کشورهای اروپایی افزوده میشوند، گروههای افراطی راست از ترس و خوفی بهرهبرداری میکنند که مردم عادی این کشورها بر اثر هجوم مهاجران به کشورهایشان نسبت به آینده دارند. گروههای تروریست سنی رادیکال که از سوی عربستان سعودی تغذیه مالی میشوند نیز در ایجاد این ترس و وحشت دخیل هستند. این گروههای تروریست بیش از آنکه از منابع اسلامی تغذیه ایدئولوژیک شوند از طریق فاشیسم و نازیسم و لنینیسم و مائوئیسم خوراک ایدئولوژیکی دریافت میکنند. بسیاری از این رهبران بنیادگرای سنیرادیکال شدیدا تحتتاثیر نازیسم و فاشیسم و کمونیسم بودهاند. مودودی خود اعتراف میکند که دولت اسلامی که آنها، با در دست گرفتن قدرت دولت، قصد تاسیسش را دارند، شبیه دولتهای فاشیستی یا کمونیستی خواهند بود؛ یعنی دولتی توتالیتر و دموکراسی استیز. حکومتی که این بنیادگرایان قصد برپایی آن را داشتند از نوع دولت- ملت نبود. یعنی دولتی در محدوده مرزهای بینالمللی مشخص نیست. دولت- ملت، نهادی مدرن است که برای نخستینبار در اروپا تاسیس شده است. زمان در اسطوره با زمان در تاریخ و علم متفاوت است.
کاسیرر انسان را جانوری سمبلساز مینامد. انسان برای شناخت جهان پیرامون خود به سمبلسازی روی میآورد.کاسیرر پس از پیروزی نازیسم در آلمان به این باور رسید که انسان علاوه بر اینکه جانور سمبلساز است، جانور اسطورهباور نیز هست. تا زمانی که ساختار ذهنیت اسطورهای و شیوه کارش مطالعه نشوند نقش اجتماعی- سیاسی اسطورهها چندان درکپذیر نیست.
برخی ظهور فاشیسم در ایتالیا و ظهور نازیسم در آلمان را نیز پیامد اعتقاد به هزارگان میدانند اما هزارگان دوم، را بعضیها بیشتر به عقایدی که در بخشهایی از خاورمیانه رواج دارد مربوط میدانند.
گروههای تروریست بیش از آنکه از منابع اسلامی تغذیه ایدئولوژیک شوند از طریق فاشیسم و نازیسم و لنینیسم و مائوئیسم خوراک ایدئولوژیکی دریافت میکنند.
در دوره نازیسم، آلمانیها دچار این پندار شدند که باید دنیا را بگیرند. هیتلر هم دچار چنین توهمی بود. تسخیر جهان در توانایی آلمانیها نبود. اما دست کشیدن از چنین اسطورهای برایشان غیرممکن بود. هیتلر همیشه از سرنوشت حرف میزد. «سرنوشت» کهنترین مفهوم اسطورهای است. شاید او میپنداشت که سرنوشت اینطور رقم خورده باشد که آلمان جهان را تسخیر کند.
منبع: روزنامه اعتماد