چكيده
نخستين گام جهت اخلاق پژوهي، شناخت مفاهيم و واژههاي اخلاقي است. از اساسيترين مفاهيم اخلاقي در قرآن و روايات، مفهوم «يقين» است و حسب قاعدهی «تُعرَف الاشياء باضدادها»، شناخت مفهوم شك نيز راهگشاست. نگارنده در اين جستار، ابتدا، با شناخت مفهوم يقين در لغت و ثقلين، پرده از معناي آن برداشته و بر آن است كه يقين، علم ثابت و استواري است كه هيچگونه شك، ترديد و شایبهاي در آن راه ندارد. يقين، مشكِّك (ذو مراتب) بوده و در سه مرتبهي علماليقين، عيناليقين و حقاليقين در قالب بالاترين شكل ايمان به خدا نمود مييابد.
شك، نقيض يقين است و حالت تساوي ميان دو امر را دارد. مفاهيم مرادف و مرتبط با يقين و شك در جهت شناخت معناي دقيق آن و حوزهي معنايي آن دو بسيار راهگشاست كه در اين موجز بدان توجّه شده است.
هدف نوشتار حاضر، دستیابی به حوزهي معنايي يقين و شك از منظر «ثقلين» است. روش تحقيق تحليل محتوا از نوع توصيفي- تحليلي است و گردآوري مطالب به روش كتابخانهاي صورت پذيرفته است.
واژههای كليدی
ترمینولوژی، ثقلین، یقین، شکّ، علم، ریب، ظنّ.
طرح مسأله
از آنجا كه قرآن كريم و روايات ائمّهی طاهرين :به زبان عربي است، اوّلين گام براي پژوهشهاي قرآني و روايي، شناخت مفاهيم قرآني- روايي است. همچنين شناخت مفاهيم قرآني- روايي ارتباطي بس تنگاتنگ با تفسير قرآن و فقهالحديث و استنباط مفاهيم ژرف و بلند ديني دارد، و از آنجا كه در قرآن و روايات مفاهيم ديگري با يقين و شکَ مرتبطاند، بحثي لغوي و قرآني- روايي در اين باره راهگشاست. نگارنده سعي دارد در نوشتار حاضر، گامي هرچند كوچك ولي نو در حدّ توان خود بردارد، و به سؤالات زير پاسخ دهد:
1- مفهوم يقين و شکَ از ديدگاه قرآن و عترت7 چيست؟
2- مفاهيم مرتبط با يقين و شکَ از ديدگاه قرآن و عترت7 كدامند؟
يقين[1]
آرتور جفري معتقد است: «يقين يك واژهی قرضي است؛ چراكه ريشهی آن در زبان سامي نيامده است و در زماني قديم به عربي راه يافته است و از واژهی يوناني«ائيكون» بهمعناي «تصوير، مانند، و شبيه» به آرامي راه يافته است. معادل آن در سرياني نيز بهمعناي «توصيف كردن، نقش كردن، و كشيدن» است.»[2]
«يقين از يقن گرفته شده و [در لغت] بهمعناي ازبين بردن شكّ و محقّق ساختن كار است.»[3] «يقين، علمي است كه هيچگونه شكّ وريبي درآن راه ندارد.»[4] «یقین، هر چیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلّق کرده است، موافق واقع میباشد.»[5] «… اصل واحد در مادّهی [يقن] عبارت است از علم ثابت در نفس به گونهاي كه هيچ شكّي در آن راه نيابد و دارای آرامش و اطمينان خاطر است.»[6] معناي يقين در ابواب إفعال، تفعّل، استفعال، و ثلاثي مجرّد يكسان است.[7]
در اصطلاح، «… يقين، اعتقاد جازم و محكمي است كه مطابق با عالَم واقع است و … بيشتر بر امور مربوط به آخرت و قضا و قدر اطلاق شده است»؛[8] زیرا يکي از متعلّقات يقين روز قيامت است. امام علي 7 ميفرمايند: «… آنجاست كه به اسرار پنهان يقين پيدا ميكنند… .»[9] بدين خاطر است كه يقين به روز قيامت از مسایل اعتقادي بسيار مهمّ است، و از متعلّقات[10]يقين بهشمار ميآيد و هيچ ترديدي در آن نيست: )رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَّ رَيْبَ فِيهِ …([11] يقين، خطوراتي قلبي،[12] كرامت اخلاقی،[13] معنا بخش قرآنكريم،[14] پايه و اساس دين،[15] و نوري[16] است كه از جانب خداوند در قلب انسان نهاده ميشود، و بيشکّ، بهترين چيزي است كه از جانب او در قلب انسان قرار داده ميشود.[17] در تفسير منسوب به امام صادق 7چنين آمده است: «صدر، جايگاه تسليم؛ قلب، جايگاه يقين؛ فؤاد، جايگاه نظر؛ و ضمير، جايگاه سرّ است؛ و نفس، مأواي هر نيكي و بدي.»[18]يقين، نمایانگر کردار آدمی است.
امام علي 7فرمودند: «در هیچ کرداری خیری وجود ندارد مگر اینکه همراه با یقین و پارسایی باشد.»[19] «[کسب] يقين پس از عبور از تمام مراحل اسلام و ايمان … بهدست ميآيد وكسي كه اين مراحل عالي را بهدست آورد و به عرصهی يقين قدم گذارد، البتّه شاهد عنايات مهمّي از خداي بزرگ خواهد شد.»[20]
دربارهی رابطهی اسلام و ايمان باید گفت: «… اسلام همان تسليم شدن در برابر دين برحسب عمل به ظواهر و جوارح است، ولي ايمان امري قلبي است. دوم آنکه ايمان، امري قلبي است و بهمعناي اعتقاد و اعتراف باطني است، بهگونهاي كه عمل به جوارح بر آن مترتّب است. پس، اسلام بهمعناي تسليم عملي در برابر دين همراه با اجراي همهی تكاليف است و مسلمانان، چه زن و چه مرد، مؤمنين و مؤمنات، به آن تسليم شدهاند؛ ولي ايمان محكم كردن قلب بر دين است كه عمل همراهی با اعضاي بدن را به دنبال دارد و قلبشان را بر دين محكم گردانيدهاند بهگونهاي كه اعمال جوارحي آنان را به دنبال دارد؛ با اين وجود، هر مؤمني مسلمان است، ولي هر مسلماني مؤمن نيست.»[21]
لازمهی يقين، عمل به دستورات و اوامر الهي است.[22] توضیح مطلب اینکه یقین از نوع علم است و با عمل تبدیل به مرتبهی بالاتر علم، یعنی ایمان، و سپس با عمل بیشتر به کمال خود، یعنی یقین، میرسد.
امام علي 7دربارهی نقش عمل در شكلگيري يقين ميفرمايند: «علم خود را ناداني، و يقين خود را شكّ و ترديد مپنداريد، پس هرگاه دانستيد عمل كنيد، و چون به يقين رسيديد اقدام كنيد.»[23]
ایشان ميفرمايند: «اسلام را چنان ميشناسانم كه پيش از من كسي آنگونه معرّفي نكرده باشد. اسلام، همان تسليم در برابر خدا؛ و تسليم، همان يقين داشتن؛ و يقين، اعتقاد راستين؛ و باور راستين، همان اقرار درست؛ و اقرار درست، انجام مسؤوليّتها؛ و انجام مسؤوليّتها، همان عمل كردن به احكام دين است.»[24]
پس از مرتبهی علم که لازمهی یقین است، ایمان قرار دارد. «… ایمان … مرکزی است که خصایل اخلاقی مثبت و حمیده به دور آن در حرکت میباشد. ایمان سرچشمه و سر منشأ همهی فضیلتهای اسلامی است و همهی فضایل ازآن زاده میشوند، و در عالم اسلام نمیتوان فضیلتی را تصوّر کرد که بر بنیاد ایمان به خداوند و وحی او استوار نباشد.»[25]
«يقين، رسيدن علم و ايمان به آن مرتبه از احساس و شهود است كه ذهن و وجدان استقرار يابد و مالك شعور و عمل گردد و متيقّن صاحب يقين را بهسوي خود كشاند و متصرّف در او شود و از سقوط و انحراف و توقّف برهاند و رستگار گردد: )… وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(»[26]،[27]
ايمان شرط لازم- ونه كافي- يقين است، و با حقيقت يقين بسيار فاصله دارد: «يحيي بن نعمان چنين نقل ميكند: نزد امام حسين 7بودم كه ناگاه مردي از عرب در حالی که نقابي قهوهاي رنگ بر چهره داشت، وارد شد و به امام حسين 7سلام كرد. امام 7جواب ايشان را دادند. مرد عرب پرسيد: اي پسر رسول خدا 9! سؤالي داشتم که خواهان پاسخ آنم: فاصلهی ميان ايمان و يقين چه اندازه است؟ امام 7فرمودند: چهار انگشت. مرد عرب پرسيد: چگونه؟حضرت 7فرمودند: ايمان آن است كه ميشنويم و يقين آن است كه مشاهده مينماييم و ميان گوش و چشم نيز، چهار انگشت فاصله است … .»[28]
يقين حقيقي، ايمان به خداست.[29] و نيز بالاترين درجات ايمان به خدا، يقين است.[30] و در ايمان مؤمنان راستين، هيچگونه شكّ و شایبهاي وجود ندارد.[31] به ديگر سخن، يقين مرتبهی والاي ايمان راستين است. خداوند در قرآنكريم ميفرمايد: )تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ([32]
امام علي7ميفرمايند: « … به خدا ايمان داريم؛ ايمان كسي كه غيبها را به چشم خود ديده، و برآنچه وعده دادهاندآگاه است؛ ايماني كه اخلاص آن شرك را زدوده، و يقين آن شكّ را نابود كرده است…»[33] و به عکس، آنان كه ايمان ندارند، در شكّ خود غوطهورند: )إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ ارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ(.[34] امام علي 7فرمودند: «ايمان بر چهار پايه استوار است: صبر، يقين، عدل، جهاد … يقين نيز بر چهار پايه استوار است: بينش زيركانه، دريافت حكيمانهی واقعيّتها، پندگرفتن از حوادث روزگار، و پيمودن راه درست پيشینيان. پس، آنكس كه هوشمندانه به واقعيّتها نگريست، حكمت را آشكارا ببيند، و آنكه حكمت را آشكارا ديد، عبرتآموزي را شناسد، و آنكه عبرتآموزي شناخت، گويا چنان است كه با گذشتگان ميزيسته است … .»[35]
مراتب يقين
«…يقين بر سه مرتبهی علماليقين،[36] عيناليقين و حقّاليقين است.»[37] )كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَالْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ(،[38] )وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّالْيَقِينِ(.[39] مرتبهی اوّل، علماليقين است. «در این باره [= معنای يقين درآیهی بالا] دو ديدگاه است، اوّل: بهمعناي علم يقينی است كه اضافهی وصفي است …، دوم: يقين بهمعناي مرگ و بعث و قيامت است … .»[40] برخي «… مراد از «علماليقين» در آیهی بالا را مرگ دانستهاند.»[41] «علماليقين، آن علمي است كه باعث آرامش قلب پس از آشفتگي شكّ است و بههمين خاطر وصف خدا واقع نميشود.»[42] و آن، «علمي است كه مطابقت با واقع داشته باشد و بر پايهی ديدن و حسّ، يا دليل عقلپذير يا نقل صحيح از معصومين :باشد.»[43] پارهای از دانشمندان اهل سنّت در تعریف علماليقين گفتهاند: «علم يقيني، علمي است كه از اعتقاد و باور منطبق با واقع برخاسته و از مشاهدهی عيني، يا از دليل قطعي ثابتي پديد آمده باشد كه عقل صحيح، يا نقل ثابت از رسول اكرم 9، بر آن دلالت كند.»[44]
در بررسي اين ديدگاه بايد گفت كه دارای چند اشکال است: 1- از قرآن سخني به ميان نيامده است. 2- بنا بر حديث غديرخم، سنّت ائمّهی طاهرين :از سنّت رسول خدا 9جدا نيست. 3- وقتي سنّت ثابت رسول خدا 9ذكر شود، عقل صحيح نيز زير مجموعهی آن است.
مرتبهی دوم، عيناليقين است. در تفسير آيهی )لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ([45] آمده: «مراد، ديدن دوزخ قبل از قيامت با چشم بصيرت و امری قلبي که آثار يقين است. این يقين به حضرت ابراهيم 7نيز داده شده است … . در آيهی )ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَالْيَقِينِ([46] مراد، خودِ يقين است، يعني يقين خالص و ناب را مشاهده مينمايند و اين در روز قيامت است و دليلش آيهی )ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ([47] است.»[48]
مرتبهی سوم، حقّاليقين است. «در حقّاليقين دوئيّت [= دوگانگی] بين عالِم معلوم متصوّر نيست، بلكه صرفاً اتّحاد است؛ چون در حقّاليقين رسم دويي از مشاهِد و مشاهَد و معايِن و معايَن برخيزد. در حقّ اليقين انسان به مرتبهی وصال و اتّصال نايل ميآيد و در اين مرتبه است كه وصال به تجلّي ذاتي و مشاهدهی ذاتي صورت ميپذيرد.»[49] «يعني اين مطالبي كه بر تو عرضه شد مطالب حقّي است كه هيچ شكّي در آن راه ندارد، بلكه فراتر از آن يقيني است كه هيچ شایبهاي در آن راه ندارد … .»[50]
کوتاه سخن اینکه «… يقين همان علمي است كه داراي صفت تثبّث و اطمينان است و اين معنا مطلق است، پس اگر از آن مفهوم يقين بهطور مطلق باشد، گفته ميشود كه همانا علم يقين، در مرتبهي يقين؛ و اگر در آن نقطهي متمركزي كه سرچشمهي آثار و نشانهها باشد و تصميم، قاطعيّت و علم از آن نشأت گيرد، به آن عيناليقين گويند، گويا مركز و منشأ تحقّق يقين است؛ و اگر تحقّق و ثبات و آرامش يقين از حيث يقين بودن آن و اينكه قائم به ذات خويش است صورتپذيرد، به آن حقّاليقين،[51] گويند كه بالاترين مرتبهي يقين است.»[52]
مفاهيم مرادف يقين
در ذیل براي تبیین مفهوم يقين، پارهاي از مفاهيم مرادف آن ذكر گرديده است.
1- علم
رابطهی علم و يقين از جهت تلازم اين دو مفهوم است؛ چه، وجود علم مقدّمهی رسيدن به پايينترين درجهی يقين (علماليقين) است. از اینرو، «يقين بهمعناي علم و از بين رفتن شكّ و محقّق شدن امر است … .»[53] «يقين، صفت علم است و بالاتر از شناخت، معرفت، درايت، و چيزهايي از اين دست است و گفته ميشود علم يقين، ولي نميگویند: معرفة يقين، يقين یعنی سكون فهم همراه با ثبات حكم.»[54]
علم، مرتبهی پايين يقين است. در دعا آمده است: «بار خدايا، بر محمّد و خاندان پاكش درود فرست و علمي كه درهاي يقين را بگشايد به من ارزاني دار … .»[55] با اين وجود، تفاوتهايي ميان علم و يقين وجود دارد. ابوهلال عسکري چنين مينويسد: «فرق ميان علم و يقين آن است كه [اوّلاً:] علم یعنی اعتقاد به شيء، همانطوري كه وجود دارد، به گونهاي كه به حالت ثبات و اعتماد رسيده باشد؛ ولي يقين، آرامش و دلشاد شدن بهخاطر دانستههاست. بدين خاطر جايز نيست كه خداوند به صفت يقين وصف شود؛ بنابراين، گفتهاند: «ثلج اليقين و برد اليقين» (يقين او آرامش و اطمينان يافت). ولي نگفتهاند: «ثلج العلم و برد العلم» (علم او آرامش و اطمينان يافت). [ثانياً:] اهل يقين، عالِم و داناي به چيزي بعد از حيراني و سرگرداني شكّ هستند. [ثالثاً:] يقين را ضدّ شكّ قراردادهاند و گفتهاند: «شكّ و يقين»، ولي اندك گفته شده: «شكّ و علم»، پس يقين آن است كه از أضداد علم، فقط شكّ را از بين ميبرد …»[56] «يقين، ضدّ شكّ و ترديد و مرتبهاي از مراتب علم است … امّا گاهي علم به مرتبهاي ميرسد كه نفس به آن اطمينان ميكند و در قلب رسوخ مييابد و همانطور كه عقل بدان ايمان و يقين قطعي دارد، قلب نيز آن را تصديق ميكند. در اين مرتبه است كه راه ورود شكّ، وهم، خَيال و ساير خطورات منافي يقين به ذهن، بسته ميشود، [این] حالت همان است كه در لغت و اصطلاح «يقين» ناميده ميشود.»[57]
2- معاينه[58]
اين واژه مصدر باب مفاعلة از «عين» است. ««عين» بهمعناي چشم است براي هركسي كه داراي قوهی بينايي باشد.»[59] و «معاينة بهمعناي ديدن و مشاهده نمودن [با چشم] است.»[60] فيروزآبادي در معناي معاينة چنين مينويسد: «او را بهصورت عَيان و آشكار مشاهده نمودم، یعنی در مشاهدهی او هيچ شكّي نيست.»[61] وجه ترادف واژهی معاينة بدان خاطر است كه همهی شكّها در مشاهده از بين ميروند. امام علي 7در وصف مردگان ميفرمايند: «فإنّكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم وسمعتم وأطعتم ولكن محجوب عنكم ما قد عاينوا.»[62]
3- حقّ[63]
«كلمهی «حقّ» به معناي علم است، امّا نه هر علمي، بلكه علم به چيزي از آن جهت كه با خارج و واقعيّت مطابق است و «يقين» علمي است كه در آن نقطهی ابهام و ترديدي نباشد. پس اينكه در آيهی شريفهی )إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ([64] كلمهی «حقّ» را به كلمهی «يقين» اضافه كرد، اين اضافه به حسب اصطلاح، اضافهی بيانيّه است، كه خاصيّت تأكيد دارد و ميخواهد وضع مضاف را بيان كند. از اينرو، معناي آيه اين است: اين بياني كه ما دربارهی حال طوايف سهگانهی مردم اشاره كرديم [در سورهی واقعه]، حقّي است كه هيچ نقطهی ابهام و ترديدي در آن نيست و علمي است كه با هيچ دليل و بياني نميتوان آن را تبديل به شكّ و ترديد كرد.»؛[65]پس يكي از معاني «حقّ»، «يقين» است.[66] حقّاليقين درك با تمام وجود است.[67]
4- رؤيت[68]
«رؤيت در لغت به سه معنا بهكار ميرود. اوّل: علم، همانند آيهی: )وَ نَرَاهُ قَرِيبًا(؛[69] يعني: «ميدانيم كه روز قيامت نزديك است»، چون هر آمدني نزديك است. دوّم: ظنّ، نظیرآيهی )إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا(؛[70] يعني «آنان گمان ميكنندكه دور است»، و در اينجا بهمعناي علم نيست؛ چراكه جايز نيستند كه به آن علم داشته باشند؛ چه، اين امر دور است و فقط در علم خدا نزديك است. سوّم: ديدن با چشم است كه در این معنا حقيقت است.»[71]
راغب اصفهانی معاني مختلف رؤيت[72] را چنين آورده است: «…رؤيت يعني إدراك مرئي كه برحسب قواي نفس چند نوع است: اوّل: إدراك به حواسّ، مانند آيهی: )لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ([73] و مواردي از اين دست كه جاري مجراي رؤيت است؛ چه، به خداوند حواسّ را نميتوان نسبت داد و از خداوند به دور است، همانند آيهی: )… إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ …([74] دوم: رؤيت همراه با وهم و تخيّل، همانند آيهی: )وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُواْ الْمَلآئِكَةُ …([75] سوم: رؤيت بهوسيلهی تفكّر، همانند آيهی: )… إِنِّي أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ …([76] چهارم: رؤيت با عقل، همانندآيات: )مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى([77] و )وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى([78] اعتقاد به يكي از دو امر نقيض برپایهی غلبهی ظنّ، همانند آيهی: )… يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ …(؛[79] يعني: «آنان را برحسب مشاهدهی چشم دو برابر ميپنداريد …» رؤيا آن است كه در خواب مشاهده ميگردد و فعل ما است … مانندآيهی: )لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ …(.[80]»[81] وجه همسویی رؤيت با يقين آن است كه مانند معاينة، علمي حاصل ميكند كه هيچ شایبهاي در آن راه ندارد. در آيات بسياري[82] از قرآنكريم رؤيت وارد شده است. نمونهی بارز آن حضرت ابراهيم 7است: )وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.([83]
5- طمأنينه[84]
طمأنينه، «بهمعناي وقار، سكون، وآرامشي است كه خداوند آن را در قلب بندهی مؤمن خود مياندازد، زماني كه از شدّت مسایل، هولناك و مضطرب است، و پس از آن بهخاطر اين واردهی قلبي ديگر نميهراسد و نميلرزد و سبب زيادي ايمان و قوّت يقين و ثبات وي ميگردد.»[85] در كلام زير بر اين امر نشانه رفته است: )وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي …([86]
«صفوان بن يحيي از امام رضا 7درباره سخن خداوند به حضرت ابراهيم 7 [آیهی بالا] پرسيدند. ايشان در جواب فرمودند: نه؛ ايشان به پروردگار خود يقين داشتند، امّا از خداوند افزون شدن يقين خود را طلب نمودند.»[87]
شکّ[88]
«شكّ، نقيضِ يقين است.»[89] برخي معتقدند كه «شكّ[90] در اصل چه دو طرف [احتمال] در حالت تساوي باشند و چه يكي بر ديگري رجحان يابد، مانند آيهی: )فَإِن كُنتَ فِي شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ …(؛[91] يعني: «غير مستيقن هستيد.» [ولي] علماي علم اصول معتقدند كه [در شكّ] تردّد ذهن ميان دو امر به حدّ يكسان است و ادامه دادهاند كه، اگر ترديد ميان دو امر يكسان باشد شكّ نام دارد، ولي اگر مساوي نباشد، طرف راجح را ظنّ و طرف مرجوح را وهم نامند.»[92]
«شكّ و حيرت، یعنی عجز نفس از تحقيق حقّ و ردّ باطل در مطالب.»[93] «شكّ … يا به خاطر وجود دو نشانهی [= امارهی] متساوي در نزد دو نقيض است، يا بهخاطرعدم نشانه در اين باره است، كه اين شكّ يا در وجود است،كه وجود دارد يا خير، يا در جنس است، كه از چه جنسي است و يا در برخي از صفات آن است، و چه بسا در هدفي است كه بدان خاطر خلق شده است. شكّ نوعي جهل و خاصّتر از آن است؛ چه، شكّ كلّاً عدم علم به دو امر نقيض است، پس هر شكّي جهل است، ولي هر جهلي شكّ نيست … اشتقاق شكّ يا از «شككت الشّيء» (آن چيز را شكافتم) است، … [و يا] چون شكّ پاره كردن چيزي است، بهطوري كه رأي مستقرّ و ثابت دربارهی آن وجود ندارد … .»[94]
وجه تقابل شكّ با يقين بهخاطر آن است كه نقيض يقين است و حالت تساوي ميان دو امر نقيض را دارد. اوّلين كسي كه دچار شكّ گرديد، حضرت آدم 7 بود که وسوسههاي شيطان، يقين او را تبديل به شكّ نمود.
حضرت علي 7دراين باره فرمودهاند: «… پس [حضرت] آدم 7يقين را به ترديد … تبديل كرد… .» شكّ،[95] خود، پايههاي مختلفي دارد، امام علي 7ميفرمايند: «… و شكّ چهار بخش دارد: جدال در گفتار، ترسيدن، دودل بودن، و تسليم حوادث روزگار شدن. پس آن كس كه جدال و نزاع را عادت خود قرار داد از تاريكي شبهات بيرون نخواهد آمد، و آن كس كه از هرچيزي ترسيد، همواره در حال عقبنشيني است، و آن كس كه در ترديد و دودلي باشد، زيرپاي شيطان كوبيده خواهد شد، و آن كس كه تسليم حوادث گردد و به تباهي دنيا وآخرت گردن نهد، هر دو جهان را از كف خواهد داد.»[96]
مفاهيم مرادف شکّ
در ذیل براي تبیین مفهوم شکّ، پارهاي از مفاهيم مرادف آن ذكر گرديده است.
1- ريب
«ريب گاهي بهمعناي كراهت، حاجت، و نياز بهكار رفته است.»[97] گاهي هم «بهمعناي شكّ بهكار رفته است.»[98] برخي برآنند كه «ريب بدان معناست كه در مورد يك چيز، وهم و خيالي داشته باشيم و سپس اين توهّم برطرف شود و رَيْبَة نيز اسمي از «الرّيب» است. خداوند در قرآنكريم، چنين ميفرمايند: )… بَنَوْاْ رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ …([99] كه دلالت بر دغلكاري و يقين اندك آنان است.»[100]
با اين اوصاف، «… ريب، شكِّ آميخته با تهمت [و دغلكاري] است و این آيات بر اين امرگواهند: )ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ …([101] و )وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا …(؛[102] چراكه مشركان با وجود شكّ دربارهی قرآن، به پيامبر 9تهمت ميزدندكه او قرآن را برساخته و مردماني ديگر او را در اين كار ياري ميرسانند.»[103] حقيقتِ «رَيْبَة» آشفتگي و اضطراب نفس[104] … بر اثرگمان، وسوسه، شكّ، گمان نامعتبر، حسرت و تخيّل است.[105] «… ريب … در اثر جهل و شكّ همراه با تهمت و مانند آن در نفس انسان ايجاد میشود؛ لذا كلمهی « مُريب» وصف شكّ قرار ميگيرد، يعني شكّي كه اضطراب ميآورد. خداوند سبحان … ميفرمايد: )…إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ([106] كافران در شكّ مريب هستند.
امام مجتبي 7فرمودند: «دع ما يريبك إلي ما لايريبك فإنّ الشّكّ ريبة و إنّ الصّدق طمأنينة»؛[107] «رها كن آنچه تو را به اضطراب ميكشاند، و بهسوي چيزي برو كه اضطرابآور نباشد. پس، به راستي كه شكّ، ريب و اضطراب ميسازد و صدق، طمأنينه ميآورد.» مثلاً گاهي انسان نميداند فلان درخت، سالي چند بار ميوه ميدهد؛ در اينجا شكّ ايجاد شده ولي ريبي وجود ندارد، امّا گاه نميداند كه مثلاً فلان راه، راهزن دارد يا نه. در اينجا، علاوه بر آنكه شكّ وجود دارد، ريب و اضطراب هم هست.»[108] وجه تقابل ريب با يقين آن است كه ريب، شكّي آميخته با تهمت است و از آن جا که شکّ در مقابل يقين است، ريب نيز در مقابل يقين است.
2- ظنّ[109]
«ظنّ اسمي است براي آنچه كه از روي نشانه و اَماره براي انسان حاصل شود و اگر تقويت شود به علم منتهي ميگردد و اگر ضعيف شود، وهم است …»[110] «پس … ظنّ قوّت معنا در درون نفس و ضمير آدمي است كه به حالت ثبات و اطمينان نرسيده است، ولي شكّ اينگونه نيست؛ چراكه حالت ايستايي ميان دو نقيض بدون رجحان و تقويت يكي بر ديگري است.»[111] در آيهی )… إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا …([112] ظنّي است كه به علم منتهي نميشود. در برخي آيات نيز ظنّ بهمعناي علم است، نظيرآيهی )أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ(.[113] از برخي نقل شده كه ظنّ چهار معنا دارد:
دو معنایِ متّضادِ شكّ و يقيني كه هيچ تردیدی در آن راه ندارد، مانند آيات زير: )وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن نُّعجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَن نُّعْجِزَهُ هَرَبًا([114])وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا …(،[115] )و ما لهم به من علم إن يتّبعون إلّا الظّنّ و إنّ الظّنّ لايغني من الحقّ شيئا(. «… اميرمؤمنان حضرت علي 7فرمودند: ظنّ بر دو نوع است. ظنّ بهمعناي شكّ، و ظنّ بهمعناي يقين. هر ظنّي كه مربوط به امرآخرت است ظنّ يقين و هر ظنّي كه مربوط به دنياست، ظنّ شكّ است.»[116]
از ایشان 7در ذكر اوصاف متّقين آمده است كه : «… و اگر به آيهاي گذشتند كه تشويقي در آن است، به طمع بيارمند و جانهاشان چنان از شوق برآيد كه گويي ديدههاشان بدان نگران است …»[117] يعني به يقين دريافتند كه بهشت پيش رويشان آماده است.
و دو معناي همسو: كذب، تهمت.
ظنّ اگر بهمعناي كذب باشد،گوييم: «ظَنَّ فُلانٌ»، يعني «دروغ گفت» همانند آيهی )… وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ([118]،[119] از دیدگاه شيخ طوسي[120] ظنّ در آيات زير بهمعناي علم و يقين است: )الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ(،[121] )إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيهْ([122] و )… وَ ظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ…(.[123]
«…صدر المتألّهین نیز ظنّ در آيهی ) الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ( را بهمعناي يقين دانستهاند و دو علّت را در اين زمينه ذكرکردهاند: يكي اينكه علم انسان در اين دنيا نسبت به علمش در آخرت، همانند ظنّ در مقايسه با علم است، و دوم اينكه، علم حقيقي در دنيا فقط براي انبيا و صدّيقين حاصل ميشود، همانگونه كه خداوند در حقّ آنان فرموده است: )… الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا …(.[124]»[125] دليل دیگر بر اين معنا، استعمال عرب و سياق آيات است.
كوتاه سخن اينكه، ظنّ در دو معناي متضاّد، يقين[126] (علم) و گمان،[127] استعمال شده، ولي بهخاطر تبادر معناي گمان در ذهن، در قسمت مفاهيم مقابل يقين ذكر گرديده است و وجه ترادف يا تقابل آن بسيارواضح است؛ چراكه در اوّلي يقين و در دومي مقابل يقين است.
3- حُسبان
در آيات قرآنكريم این ریشه در مقابل یقین بهکار رفته است، نظير آيهی: )أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا …([128] مصدر حَسِبَ، حُسبان، بهمعنای دو امر نقيض است. بدون اينكه معنای مرجوح به ذهنش خطوركند و معيار و مقياس قرار دهد، دچار شكّ گردد، و اين نزديك به «ظنّ» است با اين تفاوت كه در «ظنّ» هر دو نقيض به ذهنش خطور ميكند و يكي بر ديگري چيره ميگردد.»[129] وجه تقابل «حسبان» آن است كه شكّ را كه نقيض يقين است، در پی دارد.
4- وَهم[130]
«… «وهم القلب» كه جمعش «أوهام» است بهمعناي غفلت ميباشد. تهمت نيز از وهم اشتقاق يافته است.»[131] ««تَوَهَّمْتُ» بهمعناي «ظَنَنْتُ» (گمان بردم) است و در حديث دربارهی نماز لال آمده است: «يحرّك لسانه، يتوهّم توهّما».»[132] «[در اصطلاحِ] اصوليان اگر حالت ترديد ميان دو امريكسان باشد، شكّ، و اگر غيرمساوي باشد، طرف راجح را ظنّ و طرف مرجوح را وهم گويند.»[133]
توضيح مطلب اينكه اگر در ميان دو امر، احتمال هر دو پنجاه درصد باشد،آن را شكّ خوانيم و اگر يكي هفتاد درصد و ديگري سی درصد، اوّلی را ظنّ و دومی را وهم گوييم. وجه تقابل وهم با يقين با توجّه به جملهی بالا پيداست؛ زیرا، ظنّ كه به علم نزديكتر است ما را به حقّ نميرساند،[134] چه رسد به وهم كه از علم به دور، و از يقين به مراتب دورتر است.
5- زعم[135]
برخي زعم را بهمعناي «مطلق سخن»[136] دانستهاند. راغب اصفهاني مينويسد: «زعم، حكايت كردن سخني است كه در مظنّهی دروغ و كذب قرار دارد و بدين خاطر در هر جايي از قرآنكريم، گویندگان چنين سخني مورد نكوهش واقع شدهاند، همانندآيهی )زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا…(»[137]،[138] همچنين «به هر سخني كه همراه با شكّ و دروغ باشد، زعم گفته ميشود.»[139]
6- اشتباه (شبهه)[140]
اشتباه، بهمعناي «عدم بصيرت»،[141] «گنگ و مبهم بودن»،[142] و «خَيال»[143] معرّفي شده است. شبهه نيز از همين ريشه است. «به عقيدهی برخي از متكلّمان، فرق ميان شبهه و دليل آن است كه بررسي دليل، موجب علم ميگردد و در مورد شبهه اعتقاد بر آن است كه دليلي است كه موجب جهل ميگردد و اين نه بهخاطر جايگاه شبهه و بررسي آن و نه اعتقاد در اصل شبهه است و نیز بهخاطرآنچه كه در مورد شبهه بررسي ميشود، نیست.»[144]
توضيح مطلب اينكه شبهه، جهل را بهدنبال دارد و جهل مایهی تردید است. «شبهه، شبهه ناميده شده، چراكه به حقّ شبيه است.»[145] امام علي 7در اينباره، بياني شيوا دارند. ايشان ميفرمايند: «شبهه را شبهه ناميدهاند چون حقّ را ماند، ليكن دوستان خدا را فريفتن نتواند كه يقين، چراغ – رهگذر – ايشان است، و رستگاري راهبر…»[146] شبهه، «اسم است از اشتباه و آن حكمي يا موضوعي است كه حلال يا حرام بودنِ آن معلوم نباشد.»[147]
در قرآنكريم نيز اين واژه در مورد كساني كه گمان ميكردند حضرت عيسي 7را كشتهاند بهكار رفته است: )… وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ …([148] وجه تقابل اشتباه (شبهه) با يقين در سخنان اميرمؤمنان حضرت علي 7روشن است؛ چه، نور يقين از بين برندهی شبهات است.
7- التباس
التباس بهمعناي «آميخته شدن امور در يكديگر»،[149] «اختلاط آنها با يكديگر»،[150] و «مشتبه شدن آنها با يكديگر»[151] است. التباس از مادّهی «لَبْس» اشتقاق يافته و «در اصل بهمعناي پوشاندن (سِتر) چيزي است … و گفته ميشود: «لبّست عليه أمره» (كار را بر او پوشانيدم) … خداوند در قرآنكريم ميفرمايد: )وَ لاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ …([152] و گاهی گفته ميشود «في الأمر لبسة» (در آن كار پوشيدگي وجود دارد.).»[153] وجه تقابل التباس با يقين آن است كه «مانع ادراك حقيقي است، گويا حقّ [يقين] را ميپوشاند … .»[154]
8- مريه
«مرية ترديد دركار است و از شكّ خاصّتر است … و در اصل از «مريت النّاقة» (زماني كه شتر پستانهايش براي شير دادن مسح شود) است.»[155] «نحّاس، مرية در آيهی )أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَاء رَبِّهِمْ …([156] را بهمعناي شكّ دانسته است.»[157]
«مرية در برخي موارد بهمعناي مجادله است، همانند آيهی ) أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى([158] و تماري و امتراء [باب تفاعل و افتعال] در چيزي بهمعناي شكّ نسبت به آن است، نظير آيهی )فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكَ تَتَمَارَى([159] (اي انسان! به كداميك از نعمتهاي پروردگارت شكّ روا ميداري؟) و نيز در آيهی )فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاء …([160] يعني: «در شكّ مباش.»
و در آيهی )… فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ([161] گفته شده، خطاب به ديگران است؛ يعني: «اي انسان و اي شنونده! از شكّ كنندگان مباش.»[162] وجه تقابل مرية با يقين، بهخاطر تقابل يقين با شكّ است و اينكه مرية از شكّ خاصّتر است.
9- زيغ
«زيغ» در لغت بهمعناي «ميل و انحراف از حقّ، ميل و كشش، و عدول است.»[163] و در اصطلاح «بهمعناي انحراف و تمايل از پايداري است و تزايغ، تمايل و انحراف دوجانبه است … در آيهی )… فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ...(؛[164] يعني: «زماني كه استقامت را وانهادند و رها كردند، خداوند آنان را وانهاد …»»[165] «زيغ بهمعناي شكّ و ظلم و ستم نیز بهکار رفته است.»[166] وجه تقابل زيغ با يقين آن است كه لازمهی قلبي موقن، تهي بودن از هرگونه انحراف و كژي و ناراستي است.
10- تذبذب
«تحقيق آن است كه اصل واحد دراين مادّه دفع همراه با غيرت و دفع در موارد حمايت است و فرق گذاردن اين واژه با واژههايي چون دفع، منع، ردّ وچيزهايي از اين دست است … . و مُذَبْذَب كسي است كه مورد عمل ذبّ (دفع با حميّت) واقع شده و پياپي از اين سو و آن سو دفع ميشود و در آيهی )… مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَؤُلاء وَلاَ إِلَى هَؤُلاء …(؛[167] يعني: «در كار خود دچارحيرت و شكّ ميگردند و ابتدا از يك سو و سپس از سويي ديگر دفع ميشوند و در واقع نميدانند كه از چه راهي مورد حمايت واقع ميشوند و چه راهي را بپيمايند.»[168] رسول خدا 9دربارهی «مذبذبين» ميفرمايند: «مَثَل اينان مَثَل گوسفندي است كه ميان دو گله سرگردان است، گاهي به اين گله و گاهي به ديگري نگاه ميكند و نميداند كه ازپي كداميك بايد برود.»[169]
خلاصه و نتيجه گيری
نتايج كلّي جستار حاضر عبارتند از:
1- بررسي مفهوم يقين و شکّ و مفاهيم مرتبط با آن از دو منظر در قرآن و عترت 7بايد مبتني بر مقدّمات علمي باشد.
2- يقين، علم ثابت واستواري است كه خداوند در قلب مؤمن قرار ميدهد، و هيچ شكّ و شایبهاي در آن راه ندارد. شكّ، نقيض يقين است و حالت تساوي ميان دو امر نقيض را دارد.
3- يقين در زبان قرآن و عترت 7با مفاهيم علم، معاينة، حقّ، رؤيت و طمأنينه مرادف است.
4- برخي از مفاهيم مرادف شکَ در زبان قرآن و عترت7عبارتند از: ريب، ظنّ، حسبان، وهم، زعم، اشتباه (شبهه)، التباس، مرية، زيغ و تذبذب.
5- یقین دارای سه مرتبهی «علمالیقین»، «عینالیقین» و «حقالیقین» است و بالاترین رتبهی ایمان در حقالیقین تجلّی می یابد.
6- یقین وقتی است که علم به نهایت خود برسد و وقتی دو طرف احتمال در حالت تساوی باشند، شکّ نام دارد و ظنّ، حالت میان شکّ و یقین و وهم، حالت میان شکّ و جهل است.
7- ریب، شکّ همراه با دلهره و اضطراب است.
8- ظنّ از الفاظ متضاد است که بهمعنای یقین هم بهکار رفته است.
9- زیغ، انحراف و کشش و عدول از حقّ را میگویند و لازمهی آن شکّ و عدم یقین است.
منابع
1. قرآنكريم، ترجمه: فولادوند، محمّدمهدي، چاپ يازدهم، قم: سازمان تبليغات اسلامي، 1373ش.
2. آمدي، عبدالواحد بن محمّد تميمي، غررالحكم و دررالكلم، الطبعة الاولي، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1366ش.
3. ابنسکیت الاهوازی، إصلاح المنطق، الطبعةالثانية، تهران، دارالكتب الاسلاميّة، 1367ش.
4. ابنطاووس، علي بن موسي بن جعفر، إقبال الاعمال، الطبعةالثانية، تهران: دارالكتب الاسلاميّة، 1367ش.
5. ابنفهد حلّي، احمد بن محمّد، عدةالداعي، الطبعةالأولي، قم: دارالكتب الاسلامية، 1407ق.
6. ابنمنظور، جمالالدّين ابوالفضل، لسانالعرب، مجلّدات، الطبعة الاوّلي، بيروت: دار إحياء التّراثالعربي، 1405ق.
7. برقي، احمد بن خالد، المحاسن، الطبعةالثانية، قم: دارالكتب الاسلامية، 1371ق.
8. ایزوتسو، توشیهیکو، مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن مجید، ترجمه: بدرهاي، فريدون، چاپ اوّل، تهران: نشر و پژوهش فرزانروز، 1378 ش.
9. جعفري، سيّدمحمّدمهدي، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات پرتوي از قرآن، تهران: انتشار،1360ش.
10. جفري،آرتور، واژههاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمه: بدرهاي، فريدون، تهران: توس، چاپ اوّل، 1372ش.
11. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآنكريم: قرآن در قرآن، چاپ دوّم، قم: مركز نشر اسراء، 1378ش.
12. جوهري، اسماعيل بن حمّاد، الصِّحاح تاجاللّغة و صحاحالعربيّة، بيروت: دارالعلم للملايين، 1376ق.
13. حرّاني، ابنشعبه، تحفالعقول عن آل الرسول، الطبعةالثانية، قم: انتشارات جامعهی مدرسين حوزهی علميّهی قم، 1404ق.
14. رازي، فخرالدّين، التفسير الكبير، الطبعةالثالثة، بيروت: داراحياء التراثالعربي، بيتا.
15. راغب اصفهاني، حسين بن محمّد، مفردات الفاظ القرآن، الطبعة الاولي، قم: مكتبة نشر الكتب، 1404ق.
16. زبيدي، محمّدمرتضي، تاجالعروس من جواهر القاموس، بيروت: المكتبةالحياة، بيتا.
17. دهخدا، علی اکبر، لغت نامهي دهخدا، چاپ اوّل، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1373ش.
18. رازي، شيخ ابوالفتوح، رُوحَ الجِنان ورَوح الجَنان، تصحيح: شعراني، ابوالحسن، و غفّاري، علياكبر، تهران: كتابفروشي اسلاميّه، 1352ش.
19. سيّد رضي، ابوالحسن محمّد بن ابي الاحمد، نهجالبلاغه، ترجمه: دشتي، محمّد، چاپ بيستم، قم: مؤسّسهی فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين،1382ش.
20. همو، نهجالبلاغة، ترجمه: شهيدي، سيّدجعفر، چاپ بيست ويكم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي،1380ش.
21. سيوطي، عبدالرحمن جلالالدّين، الدُّر المنثور في التفسير بالمأثور، الطبعةالاولي، بيروت: دارالفكر، 1403ق.
22. الصدوق، ابنبابويه القمي، الأمالي، الطبعةالرابعة، قم: انتشارات كتابخانهی اسلاميّه، 1362ش.
23. طباطبايي، سيّدمحمّدحسين، تفسيرالميزان، الطبعة الثانية، بيروت: مؤسّسه الاعلمي للمطبوعات، 1294ق.
24. طبرسي، علي بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تصحيح و تعليق و تحقيق: رسولي محلّاتي، سيّدهاشم، و يزدي طباطبايي، سيّد فضلالله، الطبعةالثانية، بيروت: دارالمعرفة، 1408ق.
25. طريحي، فخرالدّين، مجمع البحرين، بيروت: دارمكتبةالهلال، 1985 م.
26. الطوسي، أبي جعفر محمّد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، تحقيق: احمد حبيب قصير، الطبعةالاولي، بيروت: مكتبةالاعلام الاسلامي،1409ق.
27. العسكري، أبوهلال، الفروق اللغوية، قم: انتشارات اسلامي جامعهی مدرّسين وابسته به حوزهی علميّهی قم، 1412ق.
28. عليتبار فيروزجاني، رمضان، «سيماي يقين درآيات و روايات»، نشريهی معرفت، 1383ش.
29. فراهيدي، خليل بن احمد، العين، تحقيق: المخزومي، مهدي، و السّامرايي، ابراهيم، قم: مؤسّسةدارالهجرة، 1409ق.
30. الكليني، محمّد بن يعقوب، الكافي، تحقيق: غفاري، علياكبر، الطبعةالثالثة، طهران: دارالکتبالاسلاميّة، 1388ق.
31. مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوارالجامعة لدررأخبارالائمة، بيروت: مؤسسةالوفاء، 1403ق.
32. مخلّص، عبدالرؤف، تفسير أنوار القرآن؛ گزيدهاي از سه تفسير فتح القدير امام شوكاني، تفسير ابنكثير، و تفسير المنير وهبة الزّحيلي، چاپ اوّل، تربت جام: احمد جام، 1381ش.
33. المراغي، احمد مصطفي، تفسير المراغي، الطبعةالثانية، بيروت: دارإحياء التّراثالعربي، 1985م.
34. مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن، الطبعةالاولي، طهران: وزراة الثقافة والارشاد الاسلامي، 1368ش.
35. مظاهري، حسين، كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شؤون حكمت عملي، ترجمه: ابوالقاسمي، محمود، تهران: مؤسّسهي نشر و تحقيقات ذكر، چاپ اوّل، 1375ش.
36. مظفّر، محمّدرضا، اصول الفقه، الطبعةالسادسة، قم: دارالفكر، 1380 ش.
37. النحّاس، أبوجعفر، معاني القرآن، تحقيق: الصابوني، محمّدعلي، الطبعة الأولي، مکّة المکرّمة: معهد البحوث العلميّة و إحياء التّراث الإسلامي، 1409ق.
38. نراقي، ملّااحمد، معراج السعاده، تصحيح: موسوي كلانتري دامغاني، چاپ اوّل، تهران: انتشارات پيام آزادي، 1378 هـ . ش.
39. نویا، پل، تفسير قرآني و زبان عرفاني، ترجمه: سعادت، اسماعيل، چاپ اوّل، تهران،: مركز نشر دانشگاهي، 1373ش.
40. الهويزي فيروزآبادي، شيخ نصر، القاموسالمحيط، بيجا، بينا، بيتا.
پی نوشت ها:
1- sure، positive، cerituel.
2- جفری، واژههای دخیل در قران مجید، ترجمه: بدرهای، صص 418-419، با دخل و تصرّف.
3- فراهیدی، العین، ج9، ص 220، فیروزآبادی، والقاموس المحیط، ج4، ص 278.
4- طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص351.
5- دهخدا، لغتنامهی دهخدا، ص21055.
6- مصطفوی، التّحقیق فی کلمات القرآن، ج14، ص263.
7- جوهری، الصّحاح تاجاللّغة و صحاح العربیّة، ج2، ص1066.
8- مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص159.
1- «… موقته بغیب أنبائها…» [نهجالبلاغه، سیّد رضی، ترجمه: دشتی، خطبهی83].
2- متعلّق دیگر یقین، قرآنکریم است)تَنزِيلُ الْكِتَابِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ( [سجده / 2] «از دوران ظهور حضرت قائم (عج) نیز در روایات ائمّهی طاهرین :به یقین نام بردهاند.» [مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص357].
3- «پروردگارا، به یقین، تو در روزی که هیچ تردید در آن نیست، گردآورندهی [جملهی] مردمانی …» [آل عمران / 9].
4- مجلسی، بحارالانوار، ج67، ص178.
5- کلینی، الکافی، ج2، ص56.
6- ابنفهد حلی، عدّة الدّاعی، ص293.
7- جفری، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات پرتوی از قرآن، ج6، ص 278.
8- مجلسی، بحارالانوار، ج74، ص294.
9- همان، ج2، ص56.
10- «الصّدر معدن التسلیم و القلب معدن الیقن و الفؤاد معدن انّظر و الضّمیر معدن السّرّ و انّفس مأوی کلّ حسنة و سیِّئة» [نویا، تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمه: سعادت، ص247].
1- «لا خیر فی عمل إلا مع الیقین و الورع.» [آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص56، ش2942].
2- علیتبار فیروزآبادی، سیمای یقین در قرآن و روایات، ص95.
3- طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص314.
4- سیّد بن طاووس، إقبال الأعمال، ص229.
1- «لاتجعلوا علمکم جهلا و یقینکم شکّا إذا علمتم فاعلموا و إذا تیقّنتم فاقدموا…» [نهجالبلاغه، حکمت 274]
2- «قال علی 7: لأنسبنّ الإسلام نسبة لم ینسبها أحد قبلی. الإسلام هو التّسلیم، و التّسلیم هو الیقین، و الیقین هو التّصدیق، و التّصدیق هو الإقرار، و الإقرار هو الأداء، و الأداء هو العمل.» [سیّدرضی، نهجالبلاغه، ترجمه: دشتی، حکمت 125].
3- ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن، ص373.
1- «… و آنها همان رستگارانند.» [بقره / 5].
2- جفری، فرهنگلغات و اصطلاحات و تعبیرات پرتوی از قرآن، ص278.
3- مجلسی، بحارالانوار، ج36، ص384.
4- کلینی، الکافی، ج2، ص231.
5- همان، ص42.
6- مجلسی، بحارالانوار، ج74، ص26.
1- «این است آیات قرآن و آیات کتابی روشنگر که مایهی هدایت و بشارت برای مؤمنان است؛ همانان که نماز بر پا میدارند و زکات میدهند و خود به آخرت یقین دارند.» [نمل/ 1-3]؛ و نیز نک: بقره /1- 5.
2- «… و نؤمن به إيمان من عاين الغيوب و وقف علي الموعود إيمانا نفي إخلاصه الشّرك و يقينه الشّكّ…» [سيّدرضي، نهجالبلاغه، ترجمه: دشتي، خطبهي114].
3- «تنها كساني از تو اجازه ميخواند [به جهاد نروند] كه به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و دلهايشان به شكّ افتاده و در شكّ خود سرگردانند.» [توبه / 45].
4- «وسئل علي 7 عن الإيمان فقال: الإيمان علي أربع دعائم: علي الصّبر و اليقين و العدل و الجهاد… و اليقين منها علي أربع شعب: علي تبصرة الفطنة و تأوّل الحكمة، و موعظة العبرة و سنّة الأوّلين فمن تبصّر في الفطنة تبيّنت له الحكمة و من تبيّنت له الحكمة عرف العبرة فكأنّما كان في الأوّلين.» [سيّدرضي، نهجالبلاغه، ترجمه: دشتي، حكمت 31].
-1positive knowledge.
2- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآنالكريم، ص552.
3- «هرگز چنين نيست، اگر علماليقين داشتيد! به يقين دوزخ را ميبينيد سپس آن را قطعاً به عيناليقين در مييابيد.» [تّكاثر/ 5-7].
4- «و [فرجامش] در افتادن به جهنم است، اين است همان حقيقت راست [و] يقين.» [واقعه/ 94- 95].
5- فخر رازي، التّفسيرالكبير، ج32، ص79.
6- سيوطي، الُّرّ المنثور في التفسير بالمأثور، ج8، صص611-612.
7- طوسي، التّبيان في تفسير القرآن، ج10، ص402؛ مجمعالبيان في تفسيرالقرآن، ج10، ص812؛ رازي، رُوحالجِنان و رَوحالجَنان، ج12، ص402.
8- المراغي، تفسيرالمراغي، ج30، ص231.
1- مخلّص، تفسير أنوار القرآن، ج6، ص710.
2- تكاثر / 6.
3- تكّاثر / 7.
4- تكّاثر / 8.
5- طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص352.
1- عيتبار فيروزآبادي، سيماي يقين در قرآن و روايات، شمارهي83، ص94، به نقل از: كاشاني، مصباحالهدايه، صص75-76.
2- طوسي، التّبيان في تفسيرالقرآن، ج9، ص515.
3- و إذا لوحظ فيه حاقّ اليقين و ثباته و طمأنيته من حيث هو و بذاته و في ذاته.
4- مصطفوي، التّحقيق في كلمات القرآن، ج14،ص264.
1- ابنمنظور، لسانالعرب، ج13، ص457.
2- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص552.
3- «الْلهم صلّ علي محمّد و آل محمّد و اقسم لي … علما تفتح لي به من كلّ يقين… .» [مجلسي، بحارالانوار، ج95، ص154.]
1- عسكري، ابوهلال، الفروق اللغوّية، ص374.
2- مظاهري، كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شؤون حكمت عملي، ترجمه: ابوالقاسمي، ج1، ص29.
3-Observation ،perception.
4- فراهيدي، العين، ج2، ص254.
5- طريحي، مجمعالبحرين، ج1، ص469، زبيدي، تاجالعروس، ج10، ص385.
6- فيروزآبادي، القاموسالمحيط، ج4، ص252.
1- «همانا اگر آنچه مردگان شما ديدند، ميديديد، ناشكيبايي ميكرديد و ميترسيديد، و ميشنيديد و فرمان ميبرديد. امّا آنچه به چشم خويش ديدند بر شما پوشيده است.» [سيّدرضي، نهجالبلاغه، ترجمه: شهيدي، خطبهي20].
2-Truth, moral obligation.
3- «اين است همان حقيقت راست [و] يقين.» [واقعه / 95].
4- علّامه طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج19، ص140.
5- طريحي، مجمعالبحرين، ج5، ص149؛ مجلسي، بحارالانوار، ج67، ص134.
6- بهعنوان نمونه نك: واقعه / 83- 95.
1-Witmess of the eye.
2- «[و [ما] نزديكش ميبينيم.» [معارج / 7].
3- «زيرا آنان عذاب را دور ميبينند.» [معارج / 6].
4- عسكري، ابوهلال، الفروق اللغويّة، ص263.
5- «رؤيت بهمعناي ديدن با چشم، با يك مفعول متعدّي ميگردد و بهمعناي علم، با دو مفعول متعدّي ميگردد.» [جوهري، الصّحاح تاجاللّغة و صحاح العربيّة، ج6، ص2347].
6- «به يقين دوزخ را ميبينيد سپس آنرا قطعاً به عيناليقين در ميیابيد.» [تكاثر / 6-7].
7- «… در حقيقت، او و قبيلهاش، شما را از آنجا كه آنها را نميبينيد، ميبينند…» [أعراف / 27].
1- «و اگر ببيني آنگاه كه فرشتگان جان كافران را ميستانند…» [انفال / 50].
2- «… من چيزي را ميبينم كه شما نميبينيد…» [انفال / 48].
3- «آنچه را دل ديد انكارش نكرد.» [نجم / 11].
4- «و قطعاً بار ديگر هم او را ديده است…» [نجم / 13].
5- «… كه آنان [= مؤمنان] را به چشم، دو برابر خود ميديدند…» [آل عمران / 13].
6- «حقّاً خدا رؤياي پيامبر خود را تحقّق بخشيد [كه ديده بود]…» [فتح / 27].
7- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، صص208- 209.
8- إسراء/1،60؛ نجم / 23-11؛ طه / 23-22؛ فرقان / 42؛ شعراء / 201؛ شوري / 44؛ زمر / 58؛ مؤمنون / 93 ؛ مؤمن / 84؛ جنّ / 24؛ نازعات / 21- 19؛ تكوير / 23؛ أعراف / 144-143؛يونس / 54-53 ؛ بقره / 167- 165؛ و نهج البلاغه، خطبهي182.
9- «و اينگونه، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جملهي يقين كنندگان باشد.» [انعام / 75].
-1tranguillity, peace, repose
2- زبيدي، تاجالعروس، ج9، ص238.
3- «فرمود: «مگر ايمان نياوردهاي؟» گفت: «چرا، ولي تا دلم آرامش يابد…» [بقره / 260].
4- برقي، المحاسن، ج1، ص247.
-5doubt, suspicion.
6- فراهيدي، العين، ج5، ص270.
7- البتّه در موارد ايجاد شکّ، اصل، يقين است. «اسحاق بن عمار از امام کاظم 7[= ابوالحسن الاوّل] نقل كردند كه فرمودند: «إذا شككت فابن علي اليقين قال: قلت: هذا أصل؟ قال: نعم: هرگاه [ميان دو يا چند امري] شكّ نمودي مبنا را بر يقين بگذار.پرسيدم: آيا اين اصل است؟ در پاسخ فرمودند: آري.» [صدوق، من لايحضره الفقيه، ج1، ص351].
1- «و اگر از آنچه بهسوي تو نازل كرديم در ترديدي،…» [يونس / 94].
2- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص265.
3- عسكري، ابوهلال، الفروق اللغويّة، ص304.
4- نراقي، معراج السعادة، ص111.
1- «… فباع اليقين بشكّه… » [سيّدرضي، نهجالبلاغه، ترجمه: دشتي، خطبهي1].
2- «..والشّكّ علي أربع دعائم: علي التّماري و الهول و التّردّد و الإستسلام. فمن جعل المراء ديدنا لم يصبح ليله و من هاله ما بين يديه نكص علي عقبيه و من تردّد في الرّيب وطئته سنابك الشّياطين و من إستسلم لهلكة الدّنيا و الأخرة هلك فيهما…» [سيّد رضي، نهج البلاغه، ترجمه: دشتي، حكمت 31].
3- جوهري، صحاح تاج اللّغةو صحاح العربية، ج1، ص141.
4- فراهيدي، العين، ج7، ص287؛ ابنمنظور، لسانالعرب، ج1، ص264.
1- «… در دلهايشان مايهي شكّ [و نفاق] است،…» [توبه / 110].
2- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص205.
3- «اين كتابي است كه در حقّانيت آن هيچ ترديدي نيست…» [بقره / 2]
4- «و اگر بر آن چه بر بندهي خود نازل كردهايم شكّ [آميخته با تهمت] داريد…» [بقره / 23].
5- عسكري، ابوهلال، الفروق اللغويّة، ص264.
6- طريحي، مجمعالبحرين، ج2، ص257.
7- مظاهري، كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شؤون حكمت عملي، ترجمه: ابوالقاسمي، ج1، ص55.
8- «زيرا آنها نيز در دودلي سختي بودند.» [سبأ / 54].
1- مجلسي، بحارالانوار، ج2، ص260.
2- جوادي آملي، قرآن در قرآن، ج1، صص361-362.
3-Guess, Conjecture, Opinion.
4- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص317.
5- عسكري، ابوهلال، الفروق الغويّة، ص303.
6- «جز گمان نميورزيم …» [جاثيه / 32].
1- «مگر آنان گمان نميدارند كه برانگيخته خواهند شد؟» [مطفّفين / 4].
2- «و ما دانستيم كه هرگز عاجز نتوانيم كرد خدا را در زمين و هرگز نتوانيم گريخت از كيفر او.» [جنّ / 12].
3- «و گناهكاران آتش [دوزخ] را ميبينند و درمييابند كه در آن خواهند افتاد.» [كهف / 53].
4- مجلسي، بحارالانوار، ج66، ص267.
5- «و إذا مرّوا بآية فيها تشويق ركنوا إليها طمعا و تطلّعت نفوسهم إليها شوقا، و ظّنوا أنّها نصب أعينهم …» [سيّدرضي، نهجالبلاغه، ترجمه: شهيدي، خطبهي193].
1- «… و فقط گمان ميبردند.» [بقره / 78].
2- طريحي، مجمعالبحرين، ج2، صص96-97.
3- شيخ طوسي، التّبيان في تفسير القرآن، ج1، ص205.
4- «همان كساني كه ميدانند با پروردگار خود ديدار خواهندكرد؛ و بهسوي او باز خواهند گشت.» [بقره / 46].
5- «من يقين داشتم كه بهحساب خود ميرسم.» [حاقّه / 20].
6- «… و دانستندكه پناهي از خدا جز بهسوي او نيست…» [توبه / 118].
7- «… در حقيقت، مؤمنان كسانياند كه به خدا و رسول او گرويده و [ديگر] شرك نياورده…» [حجرات / 15].
8- عليتبار فيروزجايي، سيماي يقين در آيات و روايات، در: نشريهي معرفت، شمارهي 83، صص91-92، به نقل از: صدرالمتألّهين، الاسفارالاربعة، ج3، صص 517- 518.
1- بهعنوان نمونه نك: توبه / 118؛ كهف / 53؛ فصّلت / 48؛ ص / 24؛ قيامة / 28.
2- بهعنوان نمونه نك: يوسف / 42، انبياء / 87 ؛ جاثيه / 24؛ المطفّفين / 40؛ الانشقاق / 14.
3- «آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها ميشوند …» [عنكبوت / 2].
4- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، صص117- 118.
5-imagination, ground less fear, apprehension, scruple.
6- فراهيدي، العين، ج4، ص100.
1- «زبانش را حركت ميدهد و گمان ميبرد [نماز را قرائت ميكند.]» [طريحي، مجمعالبحرين، ج6، ص185].
2- عسكري، ابوهلال، الفروق اللغويّة، ص304.
3- )وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ( [يونس / 36].
-4Opinion.
5- جوهري، صحاح تاجاللغة و صحاح العربيّة، ج5، ص1941.
6- «كساني كه كفر ورزيدند پنداشتند…» [تغابن / 7].
7- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص348.
8- فراهيدي، العين، ج1، ص364.
1-Misgiving, doubt.
2- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص348.
3- فراهيدي، العين، ج4، ص62.
4- جوهري، صحاح تاجاللغة و صحاح العربيّة، ج4، ص1692.
5- عسكري، ابوهلال، الفروق اللغويّة، ص234.
6- طريحي، مجمعالبحرين، ج2، ص47.
7- «و إنما سمّيت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ، فأما أولياء الله فضياء هم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدي…» [سيّدرضي، نهجالبلاغه، ترجمه: شهيدي، خطبهي38].
8- همان، تعليقات، ص461.
1- «… و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، ليكن امر بر آنها مشتبه شد…» [نساء / 157].
2- فراهيدي، العين، ج7، ص262.
3- ابنسكّيت، إصلاح المنطقّ، ص231.
4- جوهري، صحاح تاجاللغة و صحاح العربيّة، ج3، ص974.
5- «و حقّ را به باطل در نياميزيد…» [بقره / 42].
6- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص447.
7- عسكري، ابوهلال، الفروق اللغويّة، ص462.
1- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص467.
2- «آري، آنان در لقاي پروردگارشان ترديد دارند …» [فصّلت / 54].
3- النحّاس، معاني القرآن، ج6، ص287.
4- «آيا در آنچه ديده است با او جدال ميكنيد؟» [نجم / 12].
5- «پس به كداميك از نعمتهاي پروردگارت ترديد روا ميداري؟» [نجم / 55].
6- «پس دربارهي آنچه آنان [= مشركان] ميپرستند در ترديد مباش…» [هود / 109].
7- «… پس مبادا از ترديدكنندگان باشي.» [بقره / 147].
8- طريحي، مجمعالبحرين، ج4، ص195.
1- ابنمنظور، لسانالعرب، ج8، ص432.
2- «… پس چون [از حقّ] برگشتند، خدا دلهايشان را برگردانيد …» [صفّ / 5].
3- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص217.
4- فيروزآبادي، القاموسالمحيط، ج3، ص107.
5- «ميان آن [دو گروه] دواند؛ نه با اينانند و نه با آنان …» [نساء / 143].
6- مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن، ج3، ص278.
1- «إنّ مثلهم الشّاة العايرة بين الغنمين تتحيَر فتنظر إلي هذه و هذه لا تدري أيّهما تّتبع.» [طبرسي، مجمعالبيان، ج3، ص198].
فصلنامه اخلاق، شماره 19