او به صور رسمی یک دیپلمات بود… اسراییل برای اساس قانون از هدف قراردادن مقامات رسمی دولت ها اجتناب میکرد… اما اتفاقی باید میافتاد تا حزب الله را متوقف کند. فردی مهم باید کشته میشد. این چنین بود که شامیر در نهایت برگه قرمز را امضا کرد
به روحانی شیعهای به نام علیاکبر محتشمیپور یکی از نزدیکترین یاران آیتالله خمینی در سالهای تبعید ماموریت داده شد تا انقلاب را گسترش دهد…این اتفاق باعث شد که پای انقلابیون به پایگاههای آموزشی جنبشهای آزادی بخش مسلمان در منطقه خصوصا فلسطین باز شود
اولین مساله، دستیابی به محتشمی پور بود. او وقتش را در تهران یا دمشق میگذراند که هر دو پایتخت کشورهای هدف بودند و به جز در موارد استثنایی، کیدون عملیاتی در آنجا انجام نمی داد و کیزریا قرار نبود قتل هدفمند انجام دهد. هر دو پایتخت عرصه هایی به شدت مشکل بودند و پلیس و سرویس های امنیتی بدگمانی نسبت به اسراییلی ها داشتند. به علاوه، این سفیر همواره با محافظی مسلح و راننده همراهی میشد.هر پیشنهادی که شامل نزدیک شدن به محتشمی پور یا اماکنی که او اغلب در آنجا حضور داشت، شلیک به او، کار گذاشتن بمب یا مسموم کردن او، به علت نگرانی از دستگیری ماموران رد شد.
فوریه ۱۹۸۴، بسته بزرگی به سفارت ایران در دمشق تحویل داده شد که ظاهرا توسط انتشاراتی مشهوری در لندن که مالک آن ایرانی ها بودند، پست شده بود. پذیرش سفارت دید این بسته، علامت «مخصوص جناب آقای سفیر» دارد و آن را به دفتر محتشمی پور در طبقه دوم فرستاد.
منشی سفیر آن را باز کرد و جعبه مقوایی را دید که شامل کتابی عالی در مورد مکان های مقدس شیعه در ایران و عراق است. او نگاهی به جلد آن انداخت و آن را به اتاق سفیر برد.
محتشمی پور کتاب را باز کرد و انفجار رخ داد. این انفجار باعث آسیب به یکی از چشمانش، یکی از دستان و اکثر انگشتان دست دیگرش شد. این انفجار باعث شد او یکی از چشمانش را به کلی از دست بدهد.هدف عملیات قتل هدفمند، کشتن شدن است. چیزی به نام نیمه مرده وجود ندارد. اگر سوژه زنده بماند، به این معنی است که شکست خورده ایم.
رونن برگمن ، «برخیز وبی درنگ بکش» ص245