خانه » همه » مذهبی » تشرف سید محمد قطیفی محضر مبارک امام زمان علیه‌السلام

تشرف سید محمد قطیفی محضر مبارک امام زمان علیه‌السلام


تشرف سید محمد قطیفی محضر مبارک امام زمان علیه‌السلام

۱۳۹۲/۱۰/۲۷


۸۱ بازدید

تشرف سید محمد قطیفی محضر مبارک امام زمان علیه‌السلام

عالم عامل، سید محمد قطیفی (رحمة الله علیه) فرمود: شب جمعه‌ای قصد کردم به مسجد کوفه بروم.

در آن زمان راه مخوف و تردد بسیارکم بود مگر آن که کسی با جمعی که مستعد باشند و بتوانند خود را از شر دزدان و قطاع‌الطریق رها کنند، به آن جا برود. به همراه من یک نفر از طلاب بود.

تشرف سید محمد قطیفی محضر مبارک امام زمان علیه‌السلام

عالم عامل، سید محمد قطیفی (رحمة الله علیه) فرمود: شب جمعه‌ای قصد کردم به مسجد کوفه بروم.

در آن زمان راه مخوف و تردد بسیارکم بود مگر آن که کسی با جمعی که مستعد باشند و بتوانند خود را از شر دزدان و قطاع‌الطریق رها کنند، به آن جا برود. به همراه من یک نفر از طلاب بود.

وقتی وارد مسجد شدیم کسی غیر از یک مرد صالح در آن جا نبود ما هم شروع به انجام اعمال و آداب مسجد کردیم تا آن که نزدیک غروب آفتاب شد. در این وقت در مسجد را بستیم و پشت آن به قدری سنگ و کلوخ و آجر ریختیم که مطمئن شدیم معمولاً نمی‌شود آن را باز کرد. بعد هم برگشتیم و مشغول بقیه اعمال شدیم.

پس از اتمام عبادات، من و رفیقم در دکة القضاء (محلی که امیر‌المؤمنین علیه‌السلام درآن جا بین مردم قضاوت می‌کرده‌اند رو به قبله نشستیم. آن مرد صالح در دهلیز، نزدیک باب الفیل(16) با صدای حزن آوری مشغول خواندن دعای کمیل بود. شب صاف و مهتابی بود.

من به طرف آسمان نگاه کردم ناگاه دیدم بوی خوشی در هواپیچید و فضا را پر کرد عطری بود که از بوی مشک و عنبر خوشبوتر بود. بعد هم شعاع نوری را دیدم که مثل شعله آتش در خلال شعاع نور ماه ظاهر شده است. این نور بر نور ماه غالب شد.

در این حال صدای آن مؤمن که به خواندن دعا بلند بود، خاموش شد و ناگاه شخص جلیلی را دیدم که از طرف در بسته مسجد وارد شد. او در لباس اهل حجاز و بر کتف شریفش سجاده ای بود همان طوری که معمول اهل حرمین (مکه ومدینه) است.

آن بزرگوار در نهایت آرامش و وقار و هیبت و جلال راه می رفت و متوجه آن دری که به سمت مقبره جناب مسلم (علیه السلام) باز می شود، بود. در این جا برای ما از حواس چیزی جز چشم خیره شده، نمانده بود و دلهایمان هم از جا کنده شده بود. وقتی مقابل مارسید، سلام کرد.

رفیقم به طور کلی مدهوش و توانایی رد سلام برایش نمانده بود، ولی من خیلی سعی کردم تا به زحمت جواب سلام را دادم.

وقتی وارد صحن جناب مسلم شد، به حال طبیعی خود برگشتیم و گفتیم: این شخص چه کسی بود و از کجا وارد شد؟ به طرف آن شخصی که مشغول دعا خواندن بود، رفتیم دیدیم جامه خود را دریده و مانند مصیبت زدگان گریه می کند.

سؤال کردیم: جریان چیست؟ گفت: من چهل شب جمعه به نیت ملاقات با امام زمان (علیه السلام) به این مسجد آمده و امشب شب جمعه چهلم است و نتیجه زحماتم به دست نیامد جز آن که در این جا همان طوری که دیدید به خواندن مشغول بودم ناگاه دیدم که آن حضرت بالای سرمن ایستاده اند.

به طرف ایشان متوجه شدم فرمودند: چه می کنی؟ (یا چه می خوانی؟) من نتوانستم جوابی بدهم.

ایشان هم همان طوری که دیدید، تشریف بردند.

دراین جا سه نفری به طرف در مسجد رفتیم، ولی با کمال تعجب دیدیم، به همان شکل که آن را بسته بودیم، بسته است. با افسوس و شکرگزاری مراجعت نمودیم.(17)

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد