خانه » همه » مذهبی » تشیع صفوی

تشیع صفوی


تشیع صفوی

۱۳۹۳/۰۴/۲۳


۲۹۰ بازدید

تشیع صفوی اشاره به چه نوع تشیعی دارد؟

اصطلاح شعیه ی صفوی ، اصطلاحی است که ظاهراً برای اوّلین بار دکتر علی شریعتی آن را اختراع نموده است ؛ یا اگر قبل از او نیز کسانی آن را استعمال کرده باشند ، وی اوّلین کسی است که به این اصطلاح ساختگی ، رواج عمومی داده است.
دکتر شریعتی بر این باور بود که مذهب شیعه در عصر صفوی دچار تحریفاتی شکلی و محتوایی شده و از مذهب شیعه ی اصلی که وی آن را شیعه ی علوی می نامد ، فاصله گرفته است. از نظر وی شیعه ی علوی یعنی شیعه ای که به جای تکیه بر بنیانهای علمی، به روحیّه ی انقلابی و ظلم ستیزانه تکیه دارد. از نظر وی ، نماد چنین شعیه ای ابوذر غفاری است که با صاحبان زر و زور و قدرت در ستیز بود. امّا نماد شیعه ی صفوی از نظر وی کسانی چون شیخ بهایی ، علّامه ی مجلسی و دیگر فقها و علمای بعد از ایشان می باشند. این توهّم نیز از آنجا به ذهن ایشان راه یافته که در زمان حکومت صفوی ، این افراد در سیستم حکومتی نقشهایی داشته اند. وی معتقد است حتّی اموری مثل عزاداری برای ائمه (ع) نیز ساخته و پرداخته ی صفوی هاست.
با توجّه به آنچه گفته شد ، می توان گفت که از نظر شریعتی در حقیقت شیعه ی علوی تقریباً منقرض شده است و آنچه بالفعل وجود دارد همان شیعه صفوی است. لذا وی به زعم خود در تلاش بود تا شیعه ی علوی را احیاء نماید ؛ و البته مشخّصاتی که او برای شیعه ی علوی در کتابهایش بر می شمرََد ، از نظر افراد آگاه ، در حقیقت همان مشخّصات مارکسیسم و سوسیالیسم می باشد ، لکن با لعابی از اسلام و تشیّع.
نقد تفکّر شریعتی در این باب
مشکل اساسی جناب دکتر شریعتی در اسلام شناسی و شیعه شناسی این بود که تحصیل کرده ی غرب بود و اسلام را هم از اسلام شناسان مسیحی یا ملحد غربی آموخته بود. لذا از طرفی اطّلاع درستی از دین اسلام و مذهب شیعه نداشت و از طرف دیگر به شدّت شیفته ی افکار مارکسیستی و سوسیالیستی بود. از اینرو او از امیر مومنان و اصحابشان نیز تصویری سوسیالیستی ارائه می داد و چون علمای بعد از صفویّه بیشتر بر جنبه های علمی اسلام و شیعه تکیه داشتند و سعی می کردند از این راه جامعه را اصلاح نمایند ، آنان را با تصویری که خودش از علی (ع) و اصحابش درست نموده بود ، در تضادّ می دید. بر همین اساس دو اصطلاح شیعه ی علوی و صفوی را ساخت تا صف خود را از علمای رسمی شیعه جدا سازد.
باید توجّه داشت که دکتر شریعتی ، اگر چه فرد کوشایی در مسیر مطالعه و فرد مؤثّری در مسیر مبارزه ی مردم ایران با رژیم طاغوت بود ، ولی از حیث فکری نه خودش اسلام شناس حرفه ای و متخصّص علوم اسلامی است نه متخصّصین این علوم را به معنای واقعی کلمه جدّی می گیرد. البته ایشان ارادت خاصّی به اسلام شناسان غربی نشان می دهد و افتخار می کند که شاگرد آنان بوده است ؛ ولی کسانی را که در متن و بطن اسلام بزرگ شده و تمام منابع اصیل و دست اوّل آن را مطالعه و تحصیل نموده اند ، آن چنان که باید به عنوان اسلام شناس ، قبول ندارد و به هر بهانه ای آنها را به باد انتقاد می گیرد و با حربه ی شیعیان صفوی آنها را منحرف از مسیر اصلی شیعه می انگارد. وی وقتی می خواهد از اسلام شناس بودن خود دفاع نماید چنین می گوید: « اصلاً تحصیل و تحقیق و تدریس و همه ی عمر حقیقی ام و تمام زندگی معنوی ام ، در همین سه رشته ی جامعه شناسی و فلسفه ی تاریخ و اسلام شناسی گذشته و می گذرد و در اینجا تلمّذ علمای بزرگ اسلامی کرده ام و در خارج چندین سال شاگر گورویچ و آردن جامعه شناس و پروفسور ماسینیون و ژاک بِرگ و برانشویک و هانری ماسه ی اسلام شناس بوده ام و طلبه وار درسشان را خوانده ام .» (بازگشت ، ص204) ؛ امّا سوال این است که این علمای بزرگ اسلام چه کسانی بوده اند و ایشان جز صرف و نحو و مقداری فقه و اصول مقدّماتی چه درسی در محضرشان خوانده است؟! چرا وی نام این علمای اسلامی را نمی برد، امّا این گونه با آب و تاب نام این کفّار را می آورد؛ و آنها را معلّم خود در اسلام شناسی، معرّفی کمی کند؟ شگفتا، یک کافر ، آن هم با نگاه مارکسیستی، چگونه می تواند اسلام حقیقی را به کسی تعلیم دهد؟ به قول معروف: « کَل (کچل) ار طبیب بودی، سر خود دوا نمودی». مشهور است که علّامه طباطبایی به ایشان پیغام فرستادند که حاضرم شخصاً به شما فلسفه ی اسلامی تدریس کنم ولی وی نپذیرفته است ؛ همچنین اسلام شناس بزرگ قرن اخیر ، شهید مرتضی مطهری درباره ی کتاب اسلام شناسی شریعتی فرموده اند: « این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسّط و از نظر فلسفی کمتر از متوسّط و از نظر دینی و اسلامی صفر است. » (استاد مطهری و روشنفکران ، ص34)
خود دکتر شریعتی نیز بعضاً تصریح دارد که او اسلام را از راه تحقیق علمی و عقلی به دست نیاورده است ؛ بلکه اسلام را صرفاً به صورت یک ابزار مبارزه به کار می برد. دکتر شریعتی در کتاب بازگشت ، ص11 گفته است: « اگر شنیده اید که من به مذهب تکیه می کنم ، به اسلام تکیه می کنم ، تکیه ی من به یک اسلام رفورم شده و تجدید نظر شده ی آگاهانه و مبتنی بر یک نهضت رنسانس اسلامی است. و این بینش مذهبی برای من از این طریق به دست نیامده که بنشینم فرقه های مختلف و ادیان گوناگون را جلوی خودم بگذارم و بعد یکی یکی آنها را مطالعه کنم و بالاخره به اسلام ، تحت عنوان « دین برتر » معتقد شوم. بلکه من از طریق دیگری رفته ام … خلاصه بر اساس یک فکر و عاطفه نیست که من مساله ی مذهب را به این شکل مطرح می کنم ؛ چه اتّکای من به مذهب طوری است که یک روشنفکر ، که احساس مذهبی هم ندارد ، با من بیاید و بر آن تکیه کند. منتها من تکیه ام یک ایمان و یک مسئولیّت اجتماعی است ولی آن روشنفکر فقط به عنوان یک مسئولیّت اجتماعی می تواند با من شریک باشد.»
در این کلام به وضوح ملاحظه می شود که اسلام و شیعه ی مورد نظر دکتر شریعتی ، یک دین حدّ اقلّی است که همه ی مبارزان دنیا ، با هر فکر و عقیده ای بتوانند با آن همراه شوند. اسلامی که او معرّفی می کند، اسلامی است که حتّی یک کافر نیز می تواند آن را قبول داشته باشد؛ در عین اینکه کافر است.
در همه ی کتب دکتر شریعتی تفکّر التقاطی موج می زند. اسلام و تشیّعی که وی با عنوان شیعه ی علوی و در مقابل مذهب شیعه ی موجود در صدد معرّفی آن می باشد ، ملغمه ای از اسلام ، سوسیالیسم ، اگزیستانسیالیسم ، پراگماتیسم و لیبرالسیسم می باشد. وی در این راه حتّی تا آنجا پیش می رود که علناً شیعیان خاصّ امیر مومنان مانند ابوذر غفاری را با چهره های مارکسیستی مقایسه می کند. وی در صفحه 142 کتاب بازگشت گفته است: «امّا در یک نهضت فکری و ایدئولوژیک اسلامی است که می بینیم یک عرب نیمه وحشی بادیه به نام جندب بن جناده … پس از چندی شده است ابوذر غفاری … یک عرب بدوی بی سواد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره ی گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی … و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است … ». وی در این گفتار شرم آور که به نظر خودش مدح ابوذر غفاری است ، ملاحظه می فرمایید که ابوذر را فردی بدوی و نیمه وحشی می نامد و آنگاه از ابوذر مسلمان شده و رشد یافته ، چهره ای سوسیالیستی ترسیم می کند ؛ همان سوسیالیسمی که هفتاد سال مردم شوروی سابق را از هر گونه گرایش به مقدّسات باز داشت و در نهایت از هم فروپاشید. امّا وقتی به تاریخ نظاره می کنیم ، می بینیم که ابوذر غفاری ، نه تنها قبل از اسلام فردی بدوی و نیمه وحشی نبود ، بلکه شخصیّتی رشد یافته و اهل باطن بود ؛ تا آنجا که خودش اذعان داشته که چهار سال قبل از اسلام ، به الهام الهی نماز می خوانده است و به محض اینکه ندای پیامبر به گوشش می رسد ، خدمت آن حضرت شرفیاب شده و بدون درخواست معجزه و تنها با شنیدن سخنان آن حضرت به نبوّتش ایمان می آورد و چند روز بعد به دستور پیامبر(ص) به شهر خود بازگشته و افراد زیادی را مسلمان می کند ؛ و بیش از ده سال از پیامبر به دور می باشد. خود همین امر نشان می دهد که وی نیاز چندانی به آموزش نداشته و در اثر الهامات الهی، اطّلاعات وسیعی از اسلام داشته است.
باز دکتر شریعتی گفته است: « در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه ، طبقه ی دائمی است. سه طبقه که « طبقه مرکّب حاکمه » را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه ی سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه ی اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه ی مذهبی و فکری … و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. » (بازگشت ، ص235) ؛ « خدا و پیامبرِ یک سوسیالیست مذهبی ، شباهتی با خدا و پیغمبر همکیشان غیر سوسیالیست خود ندارد. بلال و ابوذر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف ، همکیش هستند ، ولی چقدر فاصله است بین توحید بلال و ابوذر با آن دو نفر دیگر؟» (بازگشت ، ص247 و 248) ؛ « من در اینجا به شدّت تحت تأثیر (نه معتقد) مکتب سوسیالیسم اخلاقی قرن 19 آلمان هستم که بر مبنای ایده آلیسم هگل ، مبارزه ی ضدّ بورژوازی خاصّی را آغاز کردند. » (بازگشت ، ص272) ؛ امّا درباره گرایشات اگزیستانسیالیستی ، اومانیستی وی رجوع شود به کتاب بازگشت ، صفحات 17 ، 251 ، 400 ، 375 ، 395، 348 و 349
در این چند مورد که ذکر شد باز ملاحظه می شود که مطرح کننده ی اصطلاح شیعه ی صفوی ، شیعه ی علوی را چگونه ترسیم می کند و از کدام مذهب و مکتب دفاع می نماید. گویی او بر قامت سوسیالیسم ، لباسی شیعی پوشانده و مارکس و انگلس و امثال آنها را گریم کرده و به شکل ابوذر و بلال در آورده است.
حاصل کلام اینکه که شیعه صفوی ، همان شیعه ی دوازده امامی است و هیچگاه نیز از مسیر خود خارج نگشته و در دوره ی صفوی ـ که حکومتی شیعی بود ـ به عنوان مذهب رسمی کشور ایران مطرح شده است. امّا اینکه شریعتی گفته است برخی امور در این زمان بین شیعیان رواج یافته سخنی است بعضاً درست ، امّا نه به این معنی که آن امور در این زمان اختراع شده اند ؛ بلکه قبل از آن شیعیان به خاطر ترس از حکومتهای سنّی و از روی تقیّه جرأت آشکار نمودن اعتقاداتشان را نداشتند ؛ و در زمان صفویّه آنها را آشکار نموده اند. برای مثال ، عزاداری همواره بین شیعیان بوده است ؛ ولی اکثراً در خفا بود ؛ تا اینکه صفویّه حکومت را به دست گرفتند و در این هنگام ، شیعیان چون منعی نداشتند توانستند آشکارا عزاداری کنند. همچنین علمای شیعه همواره مدارس علمیّه داشتند و نیز همواره سعی می نمودند در حکومتها نفوذ کنند تا از این راه به نشر مذهب شیعه بپردازند ؛ نظیر خواجه نصیرالدین طوسی و علّامه حلّی که هر دو قبل از صفویّه می زیستند و در حکومت مغولها ـ که ایران را تسخیر نموده بودن ـ صاحب موقعیّت بودند و از این راه توانستند بسیاری از کتب شیعه را از نابودی و سوزانده شدن نجات دهند و نیز توانستند با مخالفین شیعه به مناظره بپردازند و جلوی شبهه افکنی آنها را بگیرند. روش علمای زمان صفویّه نیز دقیقاً همان روش علمای سابق بر خودشان بود و سعی می کردند با نفوذ در حکومتها ، هم حکّام را کنترل نمایند ، هم بتوانند به مصلحت مذهب شیعه وارد عمل شوند. علمای شیعه همواره بر این باور بودند که بعد از غیبت کبری ، حقّ حکومت برای علمای تراز اوّل شیعه می باشد ؛ لکن چون نمی توانستند آن را تحقّق بخشند ، تا آنجا که در امکانشان بود سعی می نمودند تا حکومتها را در مسیر درستش قرار دهند.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد