بخت و اتفاق ، مبحثی در فلسفه اسلامی است که در طبیعیات پس از بحث دربارة علل ، بویژه علت فاعلی و علت غایی ، آورده می شود. از زمانهای دور دست ، کسانی بوده اند که پیدایش عالم طبیعت را با همه پدیده های شگرف و پیچیده و حیرت آور آن ، به اتفاق استناد می داده اند ، و هر گونه طرح و اندیشه و غایت و هدفی را منکر می شدند.
به گفتة ابن سینا (ابن سینا، الشفاء،الطبیعیات ، ج1 ، ص 61) و صدرالدین شیرازی (اسفار اربعه ، ج 2، ص 253ـ254) ، ذیمقراطیس ( دموکریتوس ) و پیروان او بر این رأی بوده اند که مبادیِ کل عالم ، اجرام کوچک و سختی بوده اند که بعضی از آنها به حسب اتفاق به بعضی دیگر برخورد کرده ، باهم مجتمع شده و عالم از آنها پدید آمده است .
البته آنان نیز در مورد اینکه خالق این اجرام کوچک چیست سخنی نگفته اند ، در واقع ، سخن آنان در مورد شکل گیری عالم بوده نه راجع به آفرینش هستی. آنها وجودِ امور جزئی ، از قبیل حیوانات و نباتات ، را به بخت یا اتفاق نسبت نمی دادند ( ابن سینا، همان). عده ای دیگر، از جمله انباذقلس (امپدوکلس ) و پیروان او، وجود عالم را به طور مطلق به اتفاق نسبت نداده اند و کائنات را متکوّن از مبادیِ عنصری دانسته اند، ولی ساختمان آنها را امری اتفاقی تلقی کرده اند، بلکه اتفاق را با ضرورت یکی پنداشته و حصول ماده را اتفاقی و متصور شدن آن را به صورت ، ضروری فرض کرده اند که غایتی ندارد ـ مثلاً وجود باران ، با مقدماتش ، ناشی از ضرورت مادی است و برحسب اتفاق مصلحتی را نیز در بر دارد؛ و مردم گمان می برند که باران در طبیعت برای آن مصالح مقصود شده است (همان ، ج 1، ص 69؛ صدرالدین شیرازی ، اسفار ، ج 2، ص 254). به نظر آنها وجود غایت متوقف بر وجود شعور در فاعل است و چون طبیعت شعور ندارد، پس افعال آن را بدون غایت و وقوعشان را به حسب اتفاق دانسته اند. وجود انواع فساد و تباهی ، وقوع مرگ و نابسامانی و دیگر شرور در جهان ، دلیل دیگر ایشان بر انکار غایت در افعال طبیعت است. (ابن سینا، همان)
نقد ابن سینا بر این عقیده
شیخ الرئیس پس از نقل این نظریه ، وجوه متعددی در رد آن آورده است ، که از جمله آنها مطلبی است که در ذیل می آید : اگر پیدایش خورشید و زمین و دیگر اصولی که ما در عالم مشاهده می کنیم ، در اثر اجتماع اتفاقی ذرات ریز باشد ، بقاء آنها نمی تواند دوام داشته باشد. زیرا همانگونه که آن ذرات ریز یک دفعه اجتماع کردند ، و از اجتماع آنها خورشید و زمین و … بوجود آمد ، یاید یک دفعه هم از یکدیگر جدا شوند ؛ در حالی که ما با عالمی مواجهه هستیم که از یک نظام استوار و متقن برخوردار است. این مطلب نشان می دهد که یک طبیعت ثابتی حکمفرماست. چرا که اگر صرفا تعداد زیادی ذرات دور هم جمع شده باشد ، و هیچ عاملی نباشد که آنها را با هم پیوند دهد ، محال است آنها همینطور باقی بماند. (ابن سینا، الشفاء،الطبیعیات ، فصل 13 و 14 – شرح بدایه الحکمه ، شیروانی ، ج 2 ، ص 344-342)
خلاصه مطلب
1- پذیرش فرض اتفاق و صدفه نمی تواند در مورد خلقت و آفرینش نخستین عالم باشد. چون بی معناست که عالم بدون علت از عدم و نیستی و خود به خود به وجود آید. در واقع ، سخن کسانی هم که از صدفه و اتفاق حرف می زنند در مورد چنین فرضی نیست بلکه در مورد مسائلی است که ما از علت واقعی آنها بی خبریم از این رو آنها را به علتی مجهلون به نان اتفاق نسبت می دهند.
2- بذیرش اتفاق و صدفه به معنای نفی و رد قانون علیت است امری که عقل آن را نمی پذیرد .آنچه در مورد خلقت اتفاقی عالم گفته می شود ، و دلائل وجود علیت در عالم و نیز قانون سنخیت میان پدیده ها با علت آنا کاملا با فرض صدفه و اتفاق در عالم در تضاد است.
3- اعتقاد به صدفه و اتفاق و نفى قانون قطعى علیت و معلولیت مستلزم اینست که هیچگونه نظم و قاعده و ترتیبى در کار جهان قائل نشویم و هیچ چیز را شرط و دخیل در هیچ چیز ندانیم و پیدایش هیچ حادثه اى را مربوط به هیچ امرى ندانیم و بین هیچ چیزى و چیز دیگرى رابطه اى قائل نشویم و البته این جهت مستلزم اینست که خط بطلان روى تمام علوم بکشیم زیرا هر علمى عبارت است از بیان مجموعه اى از قواعد و نظامات جهان و اگر پیدایش یک حادثه بلا جهت و بلا علت جایز باشد در همه وقت و تحت هر شرطى وقوع هر حادثه اى را مى توان انتظار داشت و در هیچ وقت و تحت هیچگونه شرایطى اطمینان به عدم وقوع هیچ حادثه اى نمى توان پیدا کرد.
4- اگر بین اشیاء رابطه على و معلولى نباشد خواه از آن جهت که وقوع همه حوادث روى صدفه و اتفاق باشد و خواه از آن جهت که همه موجودات واجب الوجود بالذات و مستغنى از لت بوده باشند قهرا هیچ رابطه اى بین هیچ موجودى و موجود دیگر نخواهد بود و همه از یکدیگر بیگانه و جدا و غیر مربوط خواهند بود و البته در این صورت هیچ قانون و ناموسى هم وجود خارجى نخواهد داشت زیرا همه قوانین و نوامیس حاکم بر طبیعت کیفیتهاى خاص على و معلولى اشیاء است و در این فرض علم نیز معنا ندارد زیرا علم عبارت است از بیان قوانین و نوامیس و روابط واقعى بین اشیاء و اگر بین هیچ چیزى با چیز دیگر رابطه اى وجود نداشته باشد علمى هم وجود نخواهد داشت پس قانون علیت و معلولیت پایه و اساس علم است و کسانى که از طرفى خود را منکر قانون علیت و معلولیت نشان میدهند و در عین حال مقام علم را نیز مى خواهند حفظ کنند راه بیهوده مى روند. در واقع قبول فرض صدفه و اتفاق به معنای نفی و انکار هر گونه نظم و ترتیبی در عالم است و مساوی با پذیرش بوجود امدن هر چیزی از هر چیز غیر معمول ؛ مثلا ممکن می شود که از سنگ گندم و گوشت و … بوجود آید
5- جهان گسترده طبیعت مشتمل بر میلیونها سیستم است و محدود به یک یا چند موجود نیست و هر کدام از این سیستم ها، ترکیبى از عوامل بی شمار است. مجموعه این سیستم ها نیز در یک طرح و نظام کلى با یکدیگر هماهنگ شده اند. در حقیقت مجموعه عوالم جسمانى را باید «N» فرض نمود و مجموعه احتمالات را نیز «M». حال عقل چه مى گوید؟ (همان عقلى که حساب احتمالات را براى ما انجام مى دهد و از آن تصورى به دست مى دهد) آیا عقل وجود احتمال را با وقوع آن برابر مى داند؟ آیا هر چیزى که محتمل بود اتفاق بیفتد، اتفاق مى افتد؟ در بین بى نهایت پدیده هاى این عالم، اگر عقل میدان دار باشد، یک یا چند پدیده را با احتمال تفسیر کند، ولى آیامى پذیرد که مجموعه بزرگ پدیده هاى منظم، تنها به دلیل احتمال (آن هم احتمالى صرفا ذهنى) پدید آمده باشند؟ گذشته از این، آن مجموعه عوامل (ماده اولیه) که منجر به پدیدار شدن این همه سیستم شده اند، چگونه توجیه مى شود؟ لابد آن نیز احتمال و بالاخره تسلسلى بى نهایت از احتمالات؟! کدام خردمند، این تفسیر را براى پدیدار شدن جهاتش با این پیچیدگى و عظمت مى پذیرد؛ مگر آن که منکر عقل شویم که در این صورت، ما را با منکر عقل سخنى نیست.
به گفتة ابن سینا (ابن سینا، الشفاء،الطبیعیات ، ج1 ، ص 61) و صدرالدین شیرازی (اسفار اربعه ، ج 2، ص 253ـ254) ، ذیمقراطیس ( دموکریتوس ) و پیروان او بر این رأی بوده اند که مبادیِ کل عالم ، اجرام کوچک و سختی بوده اند که بعضی از آنها به حسب اتفاق به بعضی دیگر برخورد کرده ، باهم مجتمع شده و عالم از آنها پدید آمده است .
البته آنان نیز در مورد اینکه خالق این اجرام کوچک چیست سخنی نگفته اند ، در واقع ، سخن آنان در مورد شکل گیری عالم بوده نه راجع به آفرینش هستی. آنها وجودِ امور جزئی ، از قبیل حیوانات و نباتات ، را به بخت یا اتفاق نسبت نمی دادند ( ابن سینا، همان). عده ای دیگر، از جمله انباذقلس (امپدوکلس ) و پیروان او، وجود عالم را به طور مطلق به اتفاق نسبت نداده اند و کائنات را متکوّن از مبادیِ عنصری دانسته اند، ولی ساختمان آنها را امری اتفاقی تلقی کرده اند، بلکه اتفاق را با ضرورت یکی پنداشته و حصول ماده را اتفاقی و متصور شدن آن را به صورت ، ضروری فرض کرده اند که غایتی ندارد ـ مثلاً وجود باران ، با مقدماتش ، ناشی از ضرورت مادی است و برحسب اتفاق مصلحتی را نیز در بر دارد؛ و مردم گمان می برند که باران در طبیعت برای آن مصالح مقصود شده است (همان ، ج 1، ص 69؛ صدرالدین شیرازی ، اسفار ، ج 2، ص 254). به نظر آنها وجود غایت متوقف بر وجود شعور در فاعل است و چون طبیعت شعور ندارد، پس افعال آن را بدون غایت و وقوعشان را به حسب اتفاق دانسته اند. وجود انواع فساد و تباهی ، وقوع مرگ و نابسامانی و دیگر شرور در جهان ، دلیل دیگر ایشان بر انکار غایت در افعال طبیعت است. (ابن سینا، همان)
نقد ابن سینا بر این عقیده
شیخ الرئیس پس از نقل این نظریه ، وجوه متعددی در رد آن آورده است ، که از جمله آنها مطلبی است که در ذیل می آید : اگر پیدایش خورشید و زمین و دیگر اصولی که ما در عالم مشاهده می کنیم ، در اثر اجتماع اتفاقی ذرات ریز باشد ، بقاء آنها نمی تواند دوام داشته باشد. زیرا همانگونه که آن ذرات ریز یک دفعه اجتماع کردند ، و از اجتماع آنها خورشید و زمین و … بوجود آمد ، یاید یک دفعه هم از یکدیگر جدا شوند ؛ در حالی که ما با عالمی مواجهه هستیم که از یک نظام استوار و متقن برخوردار است. این مطلب نشان می دهد که یک طبیعت ثابتی حکمفرماست. چرا که اگر صرفا تعداد زیادی ذرات دور هم جمع شده باشد ، و هیچ عاملی نباشد که آنها را با هم پیوند دهد ، محال است آنها همینطور باقی بماند. (ابن سینا، الشفاء،الطبیعیات ، فصل 13 و 14 – شرح بدایه الحکمه ، شیروانی ، ج 2 ، ص 344-342)
خلاصه مطلب
1- پذیرش فرض اتفاق و صدفه نمی تواند در مورد خلقت و آفرینش نخستین عالم باشد. چون بی معناست که عالم بدون علت از عدم و نیستی و خود به خود به وجود آید. در واقع ، سخن کسانی هم که از صدفه و اتفاق حرف می زنند در مورد چنین فرضی نیست بلکه در مورد مسائلی است که ما از علت واقعی آنها بی خبریم از این رو آنها را به علتی مجهلون به نان اتفاق نسبت می دهند.
2- بذیرش اتفاق و صدفه به معنای نفی و رد قانون علیت است امری که عقل آن را نمی پذیرد .آنچه در مورد خلقت اتفاقی عالم گفته می شود ، و دلائل وجود علیت در عالم و نیز قانون سنخیت میان پدیده ها با علت آنا کاملا با فرض صدفه و اتفاق در عالم در تضاد است.
3- اعتقاد به صدفه و اتفاق و نفى قانون قطعى علیت و معلولیت مستلزم اینست که هیچگونه نظم و قاعده و ترتیبى در کار جهان قائل نشویم و هیچ چیز را شرط و دخیل در هیچ چیز ندانیم و پیدایش هیچ حادثه اى را مربوط به هیچ امرى ندانیم و بین هیچ چیزى و چیز دیگرى رابطه اى قائل نشویم و البته این جهت مستلزم اینست که خط بطلان روى تمام علوم بکشیم زیرا هر علمى عبارت است از بیان مجموعه اى از قواعد و نظامات جهان و اگر پیدایش یک حادثه بلا جهت و بلا علت جایز باشد در همه وقت و تحت هر شرطى وقوع هر حادثه اى را مى توان انتظار داشت و در هیچ وقت و تحت هیچگونه شرایطى اطمینان به عدم وقوع هیچ حادثه اى نمى توان پیدا کرد.
4- اگر بین اشیاء رابطه على و معلولى نباشد خواه از آن جهت که وقوع همه حوادث روى صدفه و اتفاق باشد و خواه از آن جهت که همه موجودات واجب الوجود بالذات و مستغنى از لت بوده باشند قهرا هیچ رابطه اى بین هیچ موجودى و موجود دیگر نخواهد بود و همه از یکدیگر بیگانه و جدا و غیر مربوط خواهند بود و البته در این صورت هیچ قانون و ناموسى هم وجود خارجى نخواهد داشت زیرا همه قوانین و نوامیس حاکم بر طبیعت کیفیتهاى خاص على و معلولى اشیاء است و در این فرض علم نیز معنا ندارد زیرا علم عبارت است از بیان قوانین و نوامیس و روابط واقعى بین اشیاء و اگر بین هیچ چیزى با چیز دیگر رابطه اى وجود نداشته باشد علمى هم وجود نخواهد داشت پس قانون علیت و معلولیت پایه و اساس علم است و کسانى که از طرفى خود را منکر قانون علیت و معلولیت نشان میدهند و در عین حال مقام علم را نیز مى خواهند حفظ کنند راه بیهوده مى روند. در واقع قبول فرض صدفه و اتفاق به معنای نفی و انکار هر گونه نظم و ترتیبی در عالم است و مساوی با پذیرش بوجود امدن هر چیزی از هر چیز غیر معمول ؛ مثلا ممکن می شود که از سنگ گندم و گوشت و … بوجود آید
5- جهان گسترده طبیعت مشتمل بر میلیونها سیستم است و محدود به یک یا چند موجود نیست و هر کدام از این سیستم ها، ترکیبى از عوامل بی شمار است. مجموعه این سیستم ها نیز در یک طرح و نظام کلى با یکدیگر هماهنگ شده اند. در حقیقت مجموعه عوالم جسمانى را باید «N» فرض نمود و مجموعه احتمالات را نیز «M». حال عقل چه مى گوید؟ (همان عقلى که حساب احتمالات را براى ما انجام مى دهد و از آن تصورى به دست مى دهد) آیا عقل وجود احتمال را با وقوع آن برابر مى داند؟ آیا هر چیزى که محتمل بود اتفاق بیفتد، اتفاق مى افتد؟ در بین بى نهایت پدیده هاى این عالم، اگر عقل میدان دار باشد، یک یا چند پدیده را با احتمال تفسیر کند، ولى آیامى پذیرد که مجموعه بزرگ پدیده هاى منظم، تنها به دلیل احتمال (آن هم احتمالى صرفا ذهنى) پدید آمده باشند؟ گذشته از این، آن مجموعه عوامل (ماده اولیه) که منجر به پدیدار شدن این همه سیستم شده اند، چگونه توجیه مى شود؟ لابد آن نیز احتمال و بالاخره تسلسلى بى نهایت از احتمالات؟! کدام خردمند، این تفسیر را براى پدیدار شدن جهاتش با این پیچیدگى و عظمت مى پذیرد؛ مگر آن که منکر عقل شویم که در این صورت، ما را با منکر عقل سخنى نیست.