۱۳۹۲/۰۴/۰۹
–
۹۳۵۰ بازدید
قسمت یا سرنوشت به معنای دقیق و فلسفی مساله چیزی جز تقدیر حقتعالی نیست . البته در عرف عوام نگرشی جبر آمیز به سرنشت یا تقدیر وجود دارد اما در نگرش دقیق دینی و فلسفی این طور نیست. به عبارت دیگراینکه هر چه برای انسان پیش می آید همان خواسته حق تعالی است یا سرنوشت اوست به معنای سلب اختیار از انسان و سلب مسئولیت از او نیست. زیرا آنچه را خداوند اراده نموده فعل اختیاری انسان است فعلی که از روی آگاهی و خواست انسان بدون جبر و اجباری از سوی دیگری تحقق می یابد.
آفریدگار عالم به انسان نیروی عقل و خرد را ارزانی داشته و او را موجودی مختار آفریده است.
آفریدگار عالم به انسان نیروی عقل و خرد را ارزانی داشته و او را موجودی مختار آفریده است. انسان را به نحوی خلق کرده است که با این نیروی اختیار خود می تواند حتی در مقابل خدای خود بایستد و ادعای خدایی نماید و وجود وحضور او را نادیده انگارد و با این کار، تباهی و ویرانی خود را امضا نماید و هم می تواند در راه تقرب به درگاه الهی گام بردارد و به مقام و جایگاهی برسد که جز او کسی را توان راه یافتن بدان جا نیست.
در فرصت هایی که برای انسان پیش می آید انسان با نیروی اختیار خود و با بکارگیری عقل خدادادی خویش می تواند ازآن ها استفاده نماید و اگر گاهی فرصتی را از دست می دهد از آن روست که فرمانی از فرامین عقل را گوش نداده است و اسیر کبر و غرور و هوای نفسانی گشته است؛ مثلا یکی از توصیه ها و فرامین عقل، مشورت کردن و کمک گرفتن از افراد آگاه و با تجربه است که اگر او فردی مغرور و خودبرتر بین باشد چه بسا ممکن است از این کار سر بتابد و فرصت فرارویش را تباه سازد. در این صورت اگر این شکست ها را به قسمت و قضا و قدر نسبت دهد تنها برای توجیه خود و به اصطلاح روانشناسان دست به فرافکنی زده است.
حال با آنچه گفته شد تا حدی روشن می شود که: اولا، انسان موجودی است مختار و صاحب عقل و خرد و ثانیا این عقل او در مسیر حرکت زندگی رفته رفته کامل تر می شود و یکی از راه های توانا ساختن عقل استفاده از تجربیات و دانسته های دیگران است و از طرفی نیز گفتن سخنانی از این دست که هر چه بر سر من می آید قسمت من بوده صرفا برای فرار از مسئولیت و راحت کردن خود است. خلاصه مطلب اینکه عقل انسان حکم می کند که کارها را با اندیشه و تدبیر انجام دهد و برای یافتن بهترین راه و تدبیر بهره گیری از اندیشه ها و تجربیات دیگران و پرداختن به مطالعه کتاب های مفید در آن زمینه است و نسبت دادن امور ناخواسته به قسمت و قضا و قدر، چیزی جز سلب مسئولیت و اعلام ناکارآمدی عقل و ناتوانی خود است.
برای روشن شدن دقیق تر مسأله باید رابطة قضا و قدر، با جبر و اختیار انسان را سنجید. در این باره نخست معنای قضا و قدر و سپس معنای جبر و همبستگی آنها را با همدیگر شرح می دهیم:
1. قدر: یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حد و حدود چیزی. و در اصطلاح به این معناست که خداوند متعال برای هر چیزی اندازه ای قرار داده و آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش آفریده است.
2. قضا: یعنی حکم، قطع و حتمیت. در آفرینش، پیدایش هر چیزی از چند راه ممکن است انجام گیرد. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب پیدایش یکی از آنها فراهم شد و تنها همان یکی تحقق یافت؛ این مرحله از تحقق را قضا می نامند.
3. جبر: در اصطلاح دینی و حقوقی به این معناست که: بشر در انجام کارهای خویش از خود هیچ گونه اختیاری نداشته باشد.
پس تقدیر خداوند این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد؛ نه این که تقدیر، او را به انجام یک طرف مجبور سازد. یعنی با اینکه نظام علت و معلول در جهان حاکم است؛ کارهای بشر از روی جبر انجام نمی گیرد. بدیهی است، قضا و قدری که آزادی و اختیار در آن قرار گرفته، مانع پیشرفت و ترقی نیست و انسان را دست بسته قرار نمی دهد. بلکه او می تواند با استفاده از آزادی و حریتی که دارد هر نوع کاری را که بخواهد انتخاب کند و در تعالی و پیشرفت خود بکوشد.
انسان به هر سو که رو آورد همان قضا و قدر است که با دست خود آن را انتخاب می کند.
علی(ع)، از پای دیوار کجی برخاست و پای دیوار دیگری نشست. گفتند: «یا امیرالمؤمنین! آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: از قضای خدا به قدر وی ـ قضای دیگری ـ فرار می کنم». توحید صدوق، ص 369.
مسأله «جبر و اختیار»، یکى از اساسى ترین و عمیق ترین مسایلى است که از دیرباز اندیشه و تأملات سخت فیلسوفان و اندیشمندان جوامع بشرى را به خود فراخوانده است. در این میان، از آنجا که متفکران و عالمان دینى شیعى با الهام از آیات قرآن و احادیث، قائل به اختیار؛ یعنى، حد فاصل میان جبر و تفویض اند، با مشکلات نظرى پیچیده اى در این باب مواجه بوده اند؛ زیرا ادعاى آنان این است که: «افعال اختیارى انسان، همان گونه که بر سبیل حقیقت (و نه مجاز) به خود انسان، به عنوان فاعلى مباشر منسوب است، به نحو حقیقى به خداوند انتساب دارد.
الف) منسوب به انسان است، زیرا بر اساس قدرت و اراده او تحت تأثیر عزم و تصمیم و گزینش او انجام مى پذیرد.
ب ) منسوب به خدا است، چرا که هستىِ انسان و تمام آثار وجودى او – از جمله افعالش – معلول خداوند و وابسته به او است.
این ادعا، مطلبى بس گران و دقیق است. حقیقت این دو انتساب، بسیار عمیق است و درک آن کار چندان ساده اى نیست. اما اندیشمندان شیعه با الهام از آیات و روایات و با استعانت از حکمت شیعى، این مسأله را با تحلیلى منطقى، موجّه و معقول، فراروى اذهان جستجوگر و حقیقت خواه قرار داده اند.
در پاسخ به سؤال حضرت عالى توجه به چند نکته ضرورى است:
1- تعریف اراده و اختیار:
دو واژه مهمى که عدم توجه به بار مفهومیشان موجب خلط مسأله و اشتباه در فهم مى شود، «اراده» و «اختیار» است. این دو کلمه کاربردهاى مختلفى دارند که کمابیش داراى مناسبت هایى با یکدیگر مى باشند. در این مجال اندک نمى توان تمامى یا مهم ترین تعاریف آن دو را بیان کرد؛ از این رو تنها به تعریف «اختیار انسان» و «اراده انسان» به اختصار بسنده مى کنیم. براى اطلاع بیشتر از تفاسیر گوناگون «اراده» و «اختیار» نگا: محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج 2، صص 91 – 89.
الف) «اختیار انسان»، عبارت است از آن که فعل آدمى مسبوق به علم، اراده و قدرت باشد.
ب ) مقصود از «اراده انسان» – که از مبادى فعل اختیارى است – حالتى است نفسانى که پس از حصول شوق شدید نسبت به انجام فعل حاصل مى شود و در صورت وجود قدرت برانجام فعل و نبود موانع خارجى، به وقوع فعل خواهد انجامید. بر اساس این تعریف، مشخص مى شود که اراده یکى از مقوّمات اختیار است و این دو یکسان نیستند. نگا: محمد صدرالدین شیرازى، الاسفار الاربعة، ج 6، صص 355 – 310.
2- مبدأ اراده:
اراده، فعل نفس، روح و منِ آدمى است. علت وجود و پدید آمدن اراده، نفس انسان است و روح، علت فاعلى آن مى باشد. امّا باید توجه داشت که این علت فاعلى (یعنى نفس) در پدید آمدن معلولش (یعنى اراده) نیاز به اراده دیگرى ندارد؛ بلکه نفس در این مورد از آن گونه علل فاعلى است که در مقام ذات خود، علم تفصیلى به اراده داشته و همین علم تفصیلى به اراده، در پدید آمدن اراده کافى است و نیازمند اراده دیگر نیست. از این نوع علت فاعلى در فلسفه به «علت فاعلى بالتجلى» یاد مى کنند. براى آشنایى با اقسام علت فاعلى ر.ک: علامه سید محمدحسین طباطبایى، نهایة الحکمة، صص 173 – 172.
3- تکاملى که براى روح حاصل مى شود، در اثر افعال اختیارى آن است؛ چرا که در ذات روح، گرایش به سوى کمال بى نهایت است و همین گرایش است که به صورت اراده ظهور پیدا مى کند. به همین جهت آنچه مربوط به ذات نفس و روح آدمى است، از همین اراده سرچشمه مى گیرد و کمالاتى هم که نصیبش مى شود در سایه همین اراده است. بر این اساس، افعالى که مربوط به اراده و اختیار و آگاهى انسان نیست، در واقع افعال روح نیست. به بیان دیگر، افعال انسان – از آن جهت که انسان است – نیست. در باب تکامل روح و نسبت آن با افعال اختیارى نگا: محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، صص 172 – 127.
4- اختیار تنها بر پایه اراده بنا نشده، بلکه حرکت و افعال اختیارى انسان مبتنى بر سه امر است: میل، آگاهى و قدرت. در واقع این مثلث، زمینه را براى اختیار و حرکت تکاملى روح فراهم مى کند. براى آنکه آدمى عملى را از روى اختیار انجام دهد باید: اولاً نسبت به فعل خود شناخت و آگاهى داشته باشد؛ ثانیاً گرایش هاى متضادى در زمینه آن فعل داشته باشد تا زمینه براى گزینش و اختیار آن فراهم شود؛ ثالثاً قدرت انتخاب داشته باشد و بتواند آنچه را که اختیار کرده به مرحله عمل درآورد.
به اعتقاد ما، خداوند متعال مایه هاى میل، آگاهى و قدرت را در نهاد انسان به طور فطرى قرار داده است. پاره اى از پیش نیازهاى اختیار که خداوند در وجود آدمى به ودیعت نهاده است، عبارتند از:
1- خداوند ابزار حسى و عقلى و ساخت و ساز معرفت را در کنار وحى به عنوان ابزار و منابع شناخت به آدمى ارزانى داشته است. نحل / 78، انسان / 2، علق / 5-1.
2- پروردگار عالم قدرت هاى گوناگونى به بشر داده است تا در پرتو آن بتواند در طبیعت تصرف کند لقمان / 20، اعراف / 74، نحل / 14، غافر / 79، ابراهیم / 32، انبیا / 80. و انسان هاى دیگر را به نفع خود استخدام و به کار گیرد. زخرف / 32. و از همه مهم تر قدرتى متافیزیکى که از روح و نفس انسان ناشى مى شود. آل عمران / 49، انبیاء / 82-81، ص / 36-37.
3- گرایش ها و میل هاى گوناگونى در انسان به ودیعت نهاده شده؛ و همین گرایش ها است که به صورت «اراده» تبلور مى یابد. در واقع میل و اراده، تفاوتشان به شدت و ضعف است. میل همان رغبت و خواستن ابتدایى است که به مرحله اکید نرسیده است؛ در حالى که اراده همان رغبت و خواستن است که به مرحله شدیدترى رسیده و به صورت یک وسیله بسیار مهم براى ایجاد کار درآمده است، نگا: محمد تقى علامه جعفرى، جبر و اختیار، ص 66. این گرایش ها اقسامى دارند؛ از جمله:
«غرائز» یعنى، کشش هاى مربوط به نیازهاى حیاتى که با اندامى از اندام هاى بدن ارتباط دارد.
«عواطف» یعنى، کشش هاى مربوط به روابط انسان ها با یکدیگر.
«انفعالات» یعنى، حالتى روانى که بر اساس آن انسان به علت احساس ضرر یا ناخوشایندى از کسى فرار یا او را طرد کند.
«احساسات» یعنى، کنش هاى شدیدى که تنها به انسان اختصاص دارد.
5- از سه ضلع مهم اختیار که در نکته پیشین گفته شد، هر یک کارکرد ویژه اى دارند:
1) میل، عامل اصلى حرکت انسان در انجام افعال است.
2) علم و آگاهى، چراغى است که راه را روشن مى کند و مسیر حرکت را مشخص مى سازد.
3) قدرت، ابزارى است که حرکت انسان به وسیله آن انجام مى شود.
در یک فعل اختیارى و مهمتر از آن، در ماهیت اختیار، هر یک از اضلاع این مثلث، اهمیت ویژه اى دارد و در تبیین افعال اختیارى انسان نباید از هیچ کدام غافل بود. بنابراین، اختیار مساوى و مساوق با اراده نیست؛ بلکه اختیار یعنى: میل، آگاهى و قدرت. براى آگاهى تفصیلى از این سه ضلع نگا: محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، مجلد اوّل، صص 442 – 394.
6- ما اعتقاد به توحید افعالى داریم و به این اصل ایمان داریم که «لا مؤثر فى الوجود الاالله». هر گونه تأثیر و تأثّر و فعل و انفعال و فعلیت و فاعلیتى از جانب خداست. البته خداوند به هر نحوى و بدون قانون و نظام در جهان عمل نمى کند؛ بلکه بر اساس یک سلسله قوانین و سنن و احکام متناسب با هر عالم و هر موجودى، حیات جهان و موجودات را به پیش مى راند. خداوند متعال، در عالم خلقت موجودات گوناگونى آفریده و بر اساس این تنوع و چندگونگى قوانین خاصى را بر آنها حاکم ساخته است. مثلاً وجود فرشتگان و انسان ها با یکدیگر متفاوت است و چون این تفاوت را خداوند بر اساس حکمت خود پدیدآورده است، لاجرم احکام و سنن خاصى هم براى این دو قرار داده که به موجب آن، هیچ گاه انسان فرشته نمى شود و هیچ وقت فرشته انسان نمى گردد. این مطلب حتى در مورد عوالم خلقت نیز جارى است. عالم مادى احکام خاص و قوانین ویژه خود را دارد و عالم برزخ سنن مخصوص؛ و عالم قیامت آثار ویژه خود را. در این باب مراجعه کنید به کتاب انسان از آغاز تا انجام.
7- با توجه به نکته پیش گفته، از یک دیدگاه خداوند، موجودات جهان را دوگونه خلق فرموده است:
الف) برخى از موجودات، امکان بیش از یک نوع خاص از وجود در آنها نیست، مانند مجردات عُلْوى.
ب) بعضى از موجودات چنین نیستند، بلکه امکان بیش از یک نوع خاص از وجود در آنها هست، مانند موجودات مادى. خداوند، ماده طبیعى را طورى آفریده است که نقش پذیر صورت هاى مختلف است. ماده طبیعى استعداد تکامل دارد. طبیعت از بعضى عوامل قوت و نیرو مى گیرد و از بعضى دیگر نقصان مى پذیرد. ماده طبیعى استعداد آن را دارد که با علل و عوامل مختلف مواجه شود؛ لاجرم تحت تأثیر هر کدام از آنها حالت، کیفیت و اثرى پیدا مى کند که مخالف با حالت و کیفیت و اثرى است که از علت دیگر مى توانست پیدا کند. تخمى که در زمین کاشته مى شود اگر با آب و هوا و حرارت و نور همراه شود و آفتى هم به آن نرسد از زمین مى روید، رشد مى کند و به سرحد کمال مى رسد؛ ولى اگر یکى از عوامل رشد و کمال کسر شود یا آفتى برسد به آن حد نخواهد رسید.
با توجه به این توضیح، اذعان خواهیم کرد که:
1) برخى از موجودات، مانند مجردات محض، تنها یک سرنوشت خواهند داشت.
2) موجودات دیگرى مى توانند در انتظار نتایج گوناگون باشند، زیرا خداوند بر اساس سنخیت چنین موجوداتى، چنین مقرر داشته است که با اختلاف اسباب و علل، راه ها و نتیجه ها نیز متفاوت باشد. به بیان دیگر، سرنوشت از وضع خاص موجودات سرچشمه مى گیرد. موجودى که امکانات متعدد دارد و علل مختلف ممکن است در او تأثیر کنند و هر علتى او را در یک مجرا و یک مسیر بخصوص قرار مى دهد، سرنوشت هاى متعددى در انتظار اوست؛ اما موجودى که بیش از یک امکان در او نیست و جز یک مسیر برایش تعیین نشده و جز با یک نوع علت سر و کار ندارد؛ سرنوشتش واحد، حتمى و غیرقابل تغییر است. نگا: مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، ص 70.
8- اعمال و افعال بشر، از سلسله حوادثى است که سرنوشت حتمى و تخلف ناپذیر ندارد؛ زیرا بستگى دارد به هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع میل ها، شناخت ها، قدرت ها، انتخاب ها و در یک کلمه انواع اختیارها که از خود بشر ظهور مى کند. به واقع تمام امکاناتى که در مورد جمادات و نباتات و افعال غریزى حیوان به منزله موجودات مادى وجود دارد، و تمام «اگر»هایى که در وقوع آنها هست، در افعال و اعمال بشر نیز هست. ولى در عین حال انسان قادر است عملى را که صددرصد با غریزه و میل حیوانى و طبیعى او موافق است و هیچ رادع و مانع خارجى نیز بر سر راه آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشى ترک کند. همچنین قادر است کارى را که صددرصد مخالف طبیعت اوست و هیچ گونه عامل اجبار کننده خارجى هم وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشى و نیروى خرد آن را انجام دهد.
خداوند متعال انسان و افعال او را از آن دسته موجوداتى قرار داده که امکان بیش از یک نوع سرنوشت را دارند. این موضوع به اندازه اى بدیهى است که نیازى به اثبات آن نیست. گونه گونى فرهنگ ها، ادیان، سلیقه ها، تفکرات، کردارها، دانش ها، پیشرفت ها و عقب ماندگى هاى ملل متفاوت، همه و همه نشانگر این حقیقت است که خداوند با اعطاى قدرت، آگاهى و میل (اختیار)، امکان دست یابى به سرنوشت هاى گوناگون را به بشر ارزانى داشته است.
9- هدایت و ضلالت نیز به عنوان دو فرجام گوناگون براى بشر، زاییده اختیار خود انسان است. یعنى انسان بوده است که با توجه به نوع میل، شناخت و قدرت، خود راه ضلالت را پیموده یا به هدایت بار یافته است.
خداوند با سه ضلعى که در نهاد آدمى به ودیعت نهاده است یعنى (میل، آگاهى و قدرت) چنین مقرر داشته که انسان با چگونگى به کارگیرى این امور، راه و سرنوشت خویش را رقم زند. اگر آدمى آگاهى را – که همچون چراغى است براى روشنى راه – درست به کار گیرد و از قدرت خود به طور صحیح استفاده نماید، و میل خود را به سوى کمال حقیقى بکشاند، راه هدایت را خواهد پیمود و با قرار گرفتن در صراط مستقیم، در مسیر الى الله و حرکت به سمت کمال لایق خویش موفق خواهد بود.
اما اگر آگاهى خود را درست به کار نبندد، یا وهم و جهل را علم بپندارد و از قدرت خود استفاده صحیح نکند و آن را عاملى براى تسلط خودخواهى و نفسانیّت خویش بر طبیعت و جامعه قرار دهد و امیال خود را در حد همان حیوانیت و سطوح پایین مادى نگاه دارد؛ از صراط مستقیم خارج شده، گرفتار گمراهى خواهد شد. «و أما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمى على الهدى…» ؛ فصلت / 17.«و اما ثمودیان: پس آنان را رهبرى کردیم [ولى ]کوردلى را بر هدایت ترجیح دادند». «ذلک بأن الله لم یک مغیرا نعمة أنعمها على قوم حتى یغیروا ما بأنفسهم» ؛ انفال / 53. [سقوط فرعونیان از اوج لذت به حضیض ذلت ]بدان سبب است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییر نمى دهد، مگر آن که آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند». «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت أیدی الناس…» ؛ روم / 41.«به سبب آنچه دست هاى مردم فراهم آورده، فساد در خشکى و دریا نمودار شده است». در باب هدایت و ضلالت کتاب: «هدایت و ضلالت» نوشته منیژه سیار املاش لنگرودى، معاونت پژوهشى سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اول، زمستان 71، خواندنى است.
سعادت و شقاوت نیز معلَّل به اختیار انسان است، نه این که ذاتى انسان باشد؛ چرا که در هیچ جا شقاوت و سعادت نه جزء ذات انسان (روح) دانسته شده است و نه لازمه روح. مبدأ سعادت، عقاید حق، اخلاق فاضله و اعمال صالح است، که در سایه علم صحیح، میل معتدل و قدرت درست به دست آمدنى است؛ و مبدأ شقاوت، عقاید باطل، اخلاق رذیله و اعمال غیرصالح است، که در سایه علم ناصحیح، میل غیرمعتدل و قدرت نادرست فراهم مى شود. در باب سعادت و شقاوت و رابطه آن با اختیار انسان کتاب «طلب و اراده» حضرت امام خواندنى است.
همچنین تأویل «قد جفّ القلم» بهر تحریض است بر شغل اهم
پس قلم بنوشت که هر کار را لایق آن هست تأثیر و جزا
کژ روى، جفّ القلم، کژ آیدت راستى آرى، سعادت زایدت
ظلم آرى، مدبرى، جفّ القلم عدل آرى، برخورى، جف القلم
چون بدزدد، دست شد، جفّ القلم خورده باده، مست شد، جف القلم
تو روا دارى، روا باشد که حق همچو معزول آید از حکم سَبَق؟!
که زدست من برون رفته ست کار پیش من چندین میا چندین مزار
بلکه معنى آن بود «جفّ القلم» نیست یکسان نزد او عدل و ستم
مثنوى / 5/3131 – 3138.
با توجه به مطالب پیش گفته که به اختصار و خیلى فشرده تبیین شد، روشن مى گردد که توحید افعالی و انحصار تأثیر استقلالی خداوند مستلزم جبری که شما تصور کرده اید نخواهد شد تا در نهایت بگوییم دلایل مختار بودن انسان مخدوش یا حداقل غیرموجه است.
توضیح این که فرق است بین فاعلیت خدا و فاعلیت انسان. خداوند در فاعلیت خود کاملا مستقل است؛ یعنی نه قدرت خود را از چیزی می گیرد و نه دیگری می تواند با او مقابله کند و جلوی اراده او را بگیرد. اما انسان قدرت خود را از خدا می گیرد؛ یعنی حتی توان انتخاب و اختیار را خدا به او داده و اگر بخواهد جلوی آن را بگیرد می تواند ولی اراده کرده است که چنین توانی را به انسان بدهد. پس انسان به اذن خدا و به حول و قوه الهی و در محدوده ای که خدا قدرت انتخاب و اختیار به او داده می تواند تأثیر گذار باشد. پس انسان اختیار دارد ولی اختیار او اذنی و محدود است. ولی اختیار خدا استقلالی و مطلق است و با این تحلیل می توان تلائم و سازگاری توحید افعالی با وجدان را دریافت.
در نتیجه باید گفت عوض شدن سرنوشت انسان در دست اختیار خود اوست. خداوند هرگز بدون توجه به اعمال و رفتار انسان ها، و اراده و تلاش آنها سرنوشت حتمی را برای آنها رقم نمی زند، پس این سؤال جا ندارد که آیا سرنوشت آدمی می تواند عوض شود، چون سرنوشت در دست خد اوست، اگر هم سرنوشت حتمی بر اثر اعمال انسان ورق بخورد، خود انسان چنین سرنوشتی را رقم زده و قابل تعویض هم نیست.
به بیان دیگر، دو نوع سرنوشت داریم، حتمی و غیر حتمی، حتمی آن است که یا فراتر از اختیار آدمی است مثل خروج از دنیا و ورود به جهانی دیگر و یا بر اساس اسباب و عوامل و اراده و اختیار و تلاش نهایی انسان نهایی ترین سرنوشت برای او رقم خورده، این قابل عوض شدن نیست، بله تقدیرهای غیر حتمی که اگر برای رفع بیماری تلاش نکند به مرگ منجر می شود و اگر برای امتحان درس نخواند و تلاش نکند مردود می شود، تا زمانی که فرصت تلاش باقی است قابل عوض شدن است چه بسیار انسان ها که در آخرین لحظه ها از تباهی نجات یافته و سعادت ابدی خویش را رقم زده اند همچون حر، و زهیر، و انسان هایی نیز برعکس بوده اند.
جهت آگاهی بیشتر نگا: محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج 1، قم، طه.