۱۳۹۲/۰۴/۲۶
–
۱۹۲ بازدید
چرا شیوه نماز خواندن شیعه و سنی با هم متفاوت است؟
جواب اجمالی متاسفانه بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) و روی کار آمدن خلفای غاصب، بسیاری از احکام الهی دستخوش تغییرات شده و بدعتهای بسیاری در دین وارد شد که از جمله آنها بدعتهایی است که خلیفه دوم در نماز ایجاد کرد و بدعتهایی که خلیفه سوم در وضو ایجاد کرد. امیرالمومنین علی علیه السلام پس از رسیدن به حکومت سعی بسیاری را برای برگرداندن این بدعتها و تصحیح آن به کار گرفت اما با مخالفت شدید مردم ساده لوح آن دوران مواجه شد که به برخی از آن موارد آن حضرت در خطبه ای در نهج البلاغه اشاره فرموده است. جواب تفصیلی بدعتهای خلیفه دوم در نماز: یکی از مهمترین اختلافاتی که بین شیعه و اهل سنت در نحوه نماز خواندن وجود دارد در باز و بسته بودن دست در حین نماز است در این رابطه باید گفت که نمازی که شیعیان می خوانند کاملا شبیه نمازی است که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله ) می خواند و به این مطلب حتی در کتب معروف اهل سنت هم به آن اذعان شده است برای نمونه به این مورد توجه کنید: محمد بن عمر و ابن عطا روایت کرده اند ابو حمید ساعدی از ده نفر از اصحاب رسول خدا شنید که یکی از این ده نفر ابوقتاده است پس ابو حمید می گوید من داناترین شما به نماز رسول خدا هستم به او گفتند : نماز را عرضه کن پس گفت : رسول خدا زمانی که به نماز می ایستاد دو دست خود را بالا می برد تا موازی دو گوشش قرار می گرفت سپس تکبیر می گفت تا اینکه هر عضو بدنش در جای خود قرار می گرفت سپس حمد و سوره را قرائت می کرد سپس تکبیر می گفت سپس دو دستش را تا گوشش بالا می آورد سپس به رکوع می رفت و دو کف دست خود را بر زانو می گذاشت سپس آرام می گرفت نه سرش را بالا می آورد و نه زیاد پایین می انداخت و می گفت خدا سخن کسی که او را مدح کند شنید سپس دو دستش را بالا برد تا کنار گوشش قرار گرفت سپس گفت : الله اکبر و سپس خود را به زمین انداخت و دو کف دست خود را کنار خود گذاشت سپس سر بلند کرد و بر پای چپ نشست و انگشتان دو پایش را موقع سجده باز کرد و سجده کرد و سپس الله اکبر گفت و بلند شد و بر پای چپ نشست تا همه اندامش آرام گرفت سپس در سجده بعد همین کار را کرد …. همه گفتند : راست گفتی رسول خدا اینچنین نماز می خواند .
امام مالک در الموطا و ابوداود آن را نقل کرده اند و ترمذی درباره آن گفته است: حدیث حسن صحیح (سنن ابن ماجة ، ج 1، ص 280 ، سنن أبی داود، ج 1، ص 170 کتاب الصلاه باب استفتاح الصلاه ، سنن الترمذی، ج 1، ص 188 باب ما جاء فی وصف الصلاه ، مسند أحمد ج 5، ص 424، سنن الدارمی ، ج 1، ص 314 کتاب الصلاة باب صفة صلاة رسول الله ، السنن الکبرى للبیهقی، ج 2، ص 72 ، عمدة القاری، ج 6، ص 104 ‘ صحیح ابن حبان ج 5 ص 196…)
بخاری هم آن را به طور مختصر نقل کرده است.(صحیح البخاری ، ج 1، ص 201، کتاب الصلاة ، باب سنّة الجلوس فی التشهد).
شوکانی میگوید: صاحبان صحاح سته(صحاح سته شش کتابی هستند که کاملا مورد قبول اهل سنت می باشند) جز نسائی آن را نقل کرده اند و ترمذی آن را صحیح دانسته است، و بخاری آن را به صورت مختصر نقل کرده است.(نیل الأوطار، ج 2، ص 198).
در این روایت که قصد راوی بیان کامل نماز رسول خدا با همه جزئیات است هرگز مطلبی درباره دست بسته بودن رسول خدا نقل نشده است بعد از ثبوت این خبر صحیح از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم روشن میگردد که عمل شیعه در دست باز نماز خواندن مطابق با سنت رسول الله است . بنابر این بقیه مذاهب اسلامی باید پاسخگو باشند که چرا مخالف سنت نبوی عمل میکنند. البته ما به ذکر روایت از کتب اهل سنت اکتفا کردیم چرا که در کتب شیعه و روایات شیعه این مسئله اجماعی است. و هیچ قول مخالفی در شیعه نسبت به این امر وجود ندارد.
اما در مورد تکتف و دست بسته نماز خواندن که اهل سنت آن را انجام می دهند باید توجه داشته باشید که این کار بعد از پیامبر اکرم توسط خلیفه دوم بدعت شده است . امیرمؤمنان علی (ع ) می فرماید: لایجمع المسلم یدیه فی الصلاه و هو قائم بین یدی الله یشبه باهل الکفر من المجوس؛ نمازگزار دست های خودرا در حالی که در برابر خدا ایستاده است روی هم قرار ندهد که با این عمل شیوه مجوسیان کافر را حکایت می کند (وسائل الشیعه , ج 4, باب 15 از ابواب قواطع نماز حدیث 7 – منشور عقاید امامیه , جعفر سبحانی , انتشارات مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق , ص 279 و 280)
دست بسته نماز خواندن از زمان خلیفه دوم عمر بن خطاب به دستور وی بدعت شده است . گفتنی است که همه فرقه های اهل سنت دست بسته نماز نمی خوانند; همانند مالکی ها …. و این از اموری است که از زمان خلیفه دوم مرسوم شده و ما آن را بدعت و حرام می دانیم . مسلما رسول خدا(ص ) و امیرالمومنین با دست باز نماز می خواندند و باید توجه داشت آنهایی هم که با دست بسته نماز می خوانند آن را مستحب می دانند.
توجه داشته باشید که پیامبر اسلام اگر دست بسته نماز می خواندند و سنت همیشگی پیامبر آن گونه بود, در این صورت , همه آن طور می خواندند و کسی در آن اختلاف نمی کرد. از خصوصیات شیعه پای بندی به سنت پیامبر است . اگر پیامبر اسلام دست بسته می خواندند: اولا, شیعیان قطعا دست بسته می خواندند در حالی که هیچ کدام از امامان معصوم شیعه نگفته اند که پیامبر دست بسته نماز می خوانده است )مستند العروه , آیت الله شیخ مرتضی بروجردی , ج 4, ص 445). ثانیا, اگر عمل پیامبر می بود, اهل سنت نیز دست بسته خواندن را واجب می دانستند در حالی که هیچ کدام از چهار فرقه فقهی اهل سنت این عمل را واجب نمی دانند حتی مالکی ها آن را مستحب هم نمی دانند(الفقه علی المذاهب الخمسه , مغنیه , ص 109( آنان که اولین بار دست بسته نماز خواندن را رسم کردند چنین فکر کردند که چنین حالتی به خود گرفتن، یک نوع احترام و تواضع در برابر خداوند است و برای همین , دستور دادند که از آن به بعد در نمازها دست بسته باشند. دست روی دست گذاشتن و هر دو دست را روی شکم گذاشتن , در اصطلاح فقهی تکفیر و تکتیف نامیده می شود. در این که از چه زمانی دست بسته نماز خواندن سنت شد اختلاف نظر هست . برخی معتقد هستند که در زمان خلیفه اول ابوبکر چنین رسمی رواج یافت و بعضی ها معتقدند که در زمان خلیفه دوم عمربن خطاب , این سنت رواج یافت . بنابراین , اهل سنت نیز این عمل را عمل پیامبر نمی دانند, بلکه عمل صحابه پیامبر بعد از رحلت نبی اکرم (ص ) می دانند و داستان آن را چنین آورده اند که وقتی که اسیران ایرانی را نزد عمر بن خطاب آوردند, عمر بن خطاب آنها را دست بسته دید و پرسید: چرا چنین کرده اید؟ گفتند: رسم ما ایرانیان این است که در برابر پادشاهانمان چنین می ایستیم . عمر بن خطاب از این حالت خوشش آمد و دستور داد از این پس در نماز چنین بایستند و مردم هم مطابق دستور عمل کردند و به این ترتیب , تکتف, سنت شد(مستند العروه , ج 4, ص 445 – جواهر, ج 11, ص 19( شیعیان علی (ع ) براساس روایاتی که از امامان معصوم رسیده , به تکتف معتقد نیستند و به جای آن , دست ها را روی ران ها می گذارند و پایین می اندازند. برخی از روایات چنین است : الف ) به امام صادق (ع ) یا امام باقر(ع ) گفته شد: کسی دست خود را روی دست دیگر می گذارد و نماز می خواند, حکم این چیست ؟ جواب داد: این , تکتف است و انجام نشود. ب ) علی (ع ) فرمود: مسلمان با گذاشتن دست خود روی دست دیگر, خود را به مجوس تشبیه نمی کند. ج ) امام باقر(ع ) فرمود: در نماز تکتف نکن که این کار مجوس است.
وضو:
در کتب تاریخی و روایی ذکر شده که عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت به چگونگى وضوى پیامبر گرفتار تردید شد، او سپس وضوى پیامبر را به شکلى که اکنون در میان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. این قضیه مورد مخالفت بسیارى از صحابه پیامبر واقع شد، لکن حکومت اموى بنا به اغراض سیاسى در نقاط مختلف اسلامى شیوه عثمان را تبلیغ کردند و جوى به وجود آوردند که برخى از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاکم را نداشت و در نتیجه این گونه وضو گرفتن رواج یافت. (براى آگاهى بیشتر ر.ک: بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، دارالفکر، بیتا، بیروت، ج1، ص48؛ وضوءالنبى من خلال ملابسات التشریع، على الشهرستانى، نشر مشعر؛ متقی هندى، کنزالعمال، ح 26863؛ تفسیر نمونه،ج4،ص288 – 285؛) متاسفانه اهل سنت نیز به جای پیروی از پیامبر اکرم و قرآن کریم از وضوی عثمان تبعیت کرده اند.
اما واقعا کدام یک صحیح است؟ برای دانستن پاسخی کامل نیاز به ارائه جواب در دو بخش داریم:
الف- کیفیت وضو به شکل رایج
وضو یکی از احکام تعبدی الهی است.احکام تعبدی الهی غیر از اینکه ممکن است از نظر ظاهر با برخی اعمال طبیعی انسان همسان باشد دارای حکمت های معنوی و لطایف غیر مادی است. یعنی دارای اسراری ماوارء ظاهر است. اگر چه وضو گرفتن واستحمام هر دو موجب پاکیزگی دست و صورت می گردد ولی وضو دارای حقیقتی ماوراء نتیجه ظاهری است. حکمت هایی دارد که بسیاری از آن ها از دسترس علوم تجربی و عقل بشری دور مانده است. احکام تعبدی الهی دارای حقایقی هستند که: لایمسه الا المطهرون. ( واقعه ، آیه 79) اگر حقیقت قرآن را جز افراد با طهارت نمی فهمند حقیقت این عبادت را هم جز افراد پاک نمی فهمند. در وضو شستن صورت با صابون کافی نیست شستن باید با نیت همراه باشد.
امام رضا علیه السلام در روایتی سِرّ شستن دست و صورت و مسح سروپا را اینگونه بیان فرموده اند.
«أَنَّ عِلَّةَ الْوُضُوءِ الَّتِی مِنْ أَجْلِهَا صَارَ عَلَى الْعَبْدِ غَسْلُ الْوَجْهِ وَ الذِّرَاعَیْنِ وَ مَسْحُ الرَّأْسِ وَ الْقَدَمَیْنِ فَلِقِیَامِهِ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتِقْبَالِهِ إِیَّاهُ بِجَوَارِحِهِ الظَّاهِرَةِ وَ مُلَاقَاتِهِ بِهَا الْکِرَامَ الْکَاتِبِینَ فَیَغْسِلُ الْوَجْهَ لِلسُّجُودِ وَ الْخُضُوعِ وَ یَغْسِلُ الْیَدَیْنِ لِیُقَلِّبَهُمَا وَ یَرْغَبَ بِهِمَا وَ یَرْهَبَ وَ یَتَبَتَّلَ وَ یَمْسَحُ الرَّأْسَ وَ الْقَدَمَیْنِ لِأَنَّهُمَا ظَاهِرَانِ مَکْشُوفَانِ یَسْتَقْبِلُ بِهِمَا کُلَّ حَالاتِهِ وَ لَیْسَ فِیهِمَا مِنَ الْخُضُوعِ وَ التَّبَتُّلِ مَا فِی الْوَجْهِ وَ الذِّرَاعَیْن؛( من لایحضره الفقیه، ج 1، باب 12، حدیث 2)
علت وضو که در آن صورت و دستان شسته و سر و دو پا مسح می شود آن است که انسان با این جوارح ظاهری نزد خداوند متعال حاضر می گردد و با این به ملاقات کرام الکاتبین می رود. صورت خود را برای سجود و خضوع در مقابل پروردگارش پاک می نماید و دستان و سر و پا را می شوید و مسح می کند به خاطر اینکه به وسیله این دستان به استقبال او می رود و با این دستان خواهش و دعا می نماید.
ب- علت تفاوت وضوی شیعه وسنی
1- چرا شیعه دست را از بالا به پایین مى شوید؟
2- چرا شیعه در وضو سر و پا را مسح مى کند و با توجه به آیه وضو، آیا شستن پا معقول تر نیست؟
بخش اول: از دیدگاه فقهى، منشأ اختلاف شیعه و سنى در مسأله مسح پا، ریشه در آیه مبارکه 6 «سوره مائده» دارد (از دیدگاه تاریخى، ریشه اختلاف چیز دیگرى است که در پایان این پاسخ ذکر خواهد شد). خداوند متعال در این آیه مى فرماید: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى اَلصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى اَلْمَرافِقِ وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ «اى کسانى که ایمان آورده اید، هرگاه به نماز ایستادید، صورت ها و دست هایتان را تا آرنج بشویید».
فقها در کیفیت شستن دست ها اختلاف نظر دارند، پیشوایان اهل بیت: و پیروانشان معتقدند دست ها از آرنج تا نوک انگشتان شسته شود و سنت همین است. دلیلشان نیز ظاهر آیه است که به نظر عرفى همین به ذهن مى آید چون در موارد مشابه این گونه ترکیب، شروع از بالا به پایین است. مثلاً اگر پزشک به بیمار بگوید: پایت را تا زانو با آب سرد بشوى، بیمار آنچه را در عرف رایج است انجام مى دهد، یعنى شستن از بالا به پایین، یا وقتى صاحب خانه به رنگ کار مى گوید: دیوارهاى این اتاق را تا سقف رنگ آمیزى کن، آنچه در عرف معمول است انجام مى شود، یعنى رنگ کردن دیوارها از بالا به پایین و هرگز به ذهن رنگ کار یا بیمار این نمى آید که صاحب خانه و پزشک که گفته «تا»، مقصودش بیانِ آخرِ محلّ رنگ زدن یا شستن است، بلکه از کلمه «تا» مى فهمد که صرفاً محدوده مورد نظر را در رنگ زدن و شستن تعیین کرده است. در آیه وضو نیز چنین است، وقتى آیه مى گوید دست ها را تا مرفق بشویید، بیان محدوده شستن مورد نظر است نه چگونگى آن. و این را به نظر معمول عرف واگذاشته و در عرف هم بدون تردید، آنچه راحت تر است، شستن از بالا به پایین است.
آرى، آنچه اساس اختلاف است، در این است که متعلقِ «تا آرنج» چیست. آیا یعنى بشویید تا آرنج. دست ها را تا آرنج بشویید؟ یعنى «تا» قید براى شستن است یا دست ها؟ اگر قید براى دست ها باشد، از این جهت براى تعیین محدوده دست است که دست، به انگشتان تا مچ، مچ تا بازو هم گفته مى شود و آیه مى خواهد مقدار معین و مشخص دست را که باید شسته شود بیان کند و اگر دست بین مراتب یاد شده مشترک نبود، نیازى به گفتنِ «تا» نبود و این قید براى بیان مقدار مشخص از دست است که باید شسته شود.
و اگر قیدِ «تا» براى شستن باشد، شاید به ذهن چنین بیاید که باید از سر انگشت ها تا آرنج را شست، گویا خداوند فرموده است، دست ها را تا مرفق بشویید. اما روشن است که این غیر متعارف و مبهم است و در این گونه موارد آنچه متعارف است یعنى شستن از بالا به پایین عمل مى شود.
افزون بر اینکه بر فرضِ اینکه «تا» قیدِ شستن باشد، چنین نیست که انتهاى شستن را برساند، بلکه احتمال دارد به معناى «با» باشد (إلى به معناى مَعَ) یعنى دست ها را همراه با آرنج بشویید. اینگونه کاربردهاى لفظى در قرآن و ادبیات عرب وجود دارد.( مثل آیه 2 نساء (وَلا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ) که به معناى مَعَ است، یعنى اموال آنان را با اموال خود نخورید، یا آیه 52 آل عمران (مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللهِ) که به معناى مع الله است) در عرف نیز چنین است که وقتى گفته مى شود فلانى ولایت کوفه تا بصره را برعهده دارد، یعنى با بصره. چنین تعبیراتى در اشعار عرب هم به کار رفته است. به هر حال، دلیل قاطع در چنین مواردى همان عرف رایج است که از بالا به پایین مى شویند و از همین روش باید تبعیت کرد.
أئمه اهل بیت(علیهم السلام)، وضوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را اینگونه نقل کرده اند:
به نقل شیخ طوسى از بکیر و زراره، این دو از امام باقر(علیه السلام) درباره وضوى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله)سؤال کردند. حضرت طشت یا ظرف آبى طلبید، کف دو دست را شست، دست خود را در آب فرو برد و با مشت آبى صورت خود را شست و با دست چپ کمک گرفت بر شستن صورت. سپس کف دست چپ را در ظرف آب فرو برده، آب برداشت و دست راستش را از آرنج تا انگشتان شست، به نحوى که آب به طرف آرنج ها برنگردد. بعد کف دست راست را پر از آب کرد و بر دست چپ ریخت و از آرنج تا کف دست شست به نحوى که آب به طرف آرنج برنگردد، مثل دستِ راست. سپس با همان آبى که در دست ها بود، سر و پاها را تا برآمدگى روى پا مسح کشید، بدون آنکه آب تازه اى بریزد.(تهذیب الأحکام: ج1، ص59، شماره 158)
بخش دوم: منشا برداشت فقها کلمه ارجلکم است زیرا کلمه «أَرْجُلَکُمْ»: در آیه به دو صورت قرائت شده است:
1- ابن کثیر، حمزه، ابوعمر و عاصم (در روایت ابوبکر) آن را به جرّ «ارجلکم» قرائت کرده اند. طبق این قرائت «ارجلکم» به «رؤوسکم» عطف شده است زیرا «رؤوسکم» نیز مجرور است. پس حکم آن نیز باید مانند حکم «رؤوسکم» مسح باشد.
2- نافع و ابن عامر (در روایت حفص) آن را به نصب (ارجلکم) خوانده اند. اهل سنت مى گویند طبق این قرائت «ارجلکم» به «ایدیکم» عطف شده است زیرا «ایدیکم» نیز منصوب است. پس باید حکم آن نیز مانند حکم «ایدیکم» غسل یعنى شستن باشد. شاید در ابتدا چنین توهم شود که شیعه به قرائت اول و اهل سنت به قرائت دوم عمل کرده است و هر یک قرائت دیگر را قبول ندارد اما چنین نیست. هم شیعه و هم اهل سنت فتواى خود را بنا بر هر دو قرائت تفسیر مى کنند. در این نوشتار نخست رأى شیعه بنا بر هر دو قرائت به طور مستقل تبیین گشته، اشکال هاى اهل سنت پاسخ گفته مى شود، سپس به تاریخچه اختلاف در مسح پا اشاره مى شود:
بنا بر قرائت جر: واضح است که «ارجلکم» عطف به «رؤوسکم» است و چون فعل معطوف علیه «امسحوا» است حکم پا نیز وجوب مسح مى شود. اشکال: شاید «ارجلکم» عطف به «ایدیکم» باشد و به دلیل مجاورت با یک اسم مجرور (یعنى رؤوسکم) جر گرفته است مانند «حجر و ضبٍ خرب» که «خرب» صفت «حجر» است و باید مرفوع باشد ولى به دلیل مجاورت با «ضب» مجرور شده است (حجر: لانه؛ ضب: سوسمار ؛ خرب: ویران) پاسخ: اولاً جر به دلیل مجاورت غلط است و فقط به دلیل ضرورت شعر مانند مثال مذکور جایز است و قرآن کریم از استعمال غلط مبرى است. ثانیاً: جر به دلیل مجاورت فقط در جایى است که قرینه اى بر آن باشد مانند مثال مذکور چرا که معلوم است «خرب» نمى تواند صفت «ضب» باشد و فقط مى تواند صفت «حجر» قرار گیرد ولى در آیه مبارکه چنین جرى باعث اشتباه مى شود و قرینه اى بر آن وجود ندارد. ثالثاً: جر به دلیل مجاورت فقط بدون حرف عطف در کلام عرب صحیح است اما با حرف عطف به هیچ وجه صحیح نیست.
بنا بر قرائت نصب: در وهله اول دو احتمال وجود دارد: 1- عطف به «ایدیکم» که حکم آن وجوب غَسل مى شود. 2- عطف به محل «رؤوسکم که حکم آن وجوب مسح مى شود. اما با دقت در ادبیات عرب مى فهمیم که فقط احتمال دوم صحیح است زیرا: اولاً: عطف محل در کلام عرب صحیح و شایع است مانند «لیس هذا بعالم و لا عالماً» که «عالماً» عطف به محل «بعالم» شده است و محل «بعالم» نصب است و این در کلام عرب شایع است و اختصاص نیز به ضرورت شعر ندارد (ر.ک:ابن هشام، مغنى اللبیب). ثانیاً: عطف «ارجلکم» به «ایدکم» جایز نیست زیرا باعث فاصله شدن یک جمله فعلیه اجنبى بین معطوف و معطوف علیه است و این در کلام عرب غلط است. پس عطف به محل «رؤوسکم» متعین است و در نتیجه حکم «ارجلکم» نیز وجوب مسح مى شود. آنچه درباره ظاهر آیه مبارکه بنا بر هر دو قرائت گفته شد تنها رأى شیعه نیست و مفسرین اهل سنت نیز آیه مبارکه را بنا بر هر دو قرائتش مطابق رأى شیعه در وجوب مسح مى دانند و آنچه از تحلیل ادبى آیه گفته شد تماماً از تفاسیر اهل سنت بود که مى توانید به کتاب تفسیر کبیر، فخر رازى، دارالکتب العلمیه تهران، ج 11، ص 161، ذیل آیه 6 سوره مائده، مسأله 38 رجوع کنید. علاوه بر قرآن روایات فراوانى نیز در وجوب مسح وارد شده است:
منابع شیعى: وسائل الشیعه، ج 1، کتاب الطهاره، باب 25 از ابواب الوضوء، ص 294 (دار احیاء التراث العربى). منابع سنى: علاوه بر اقوال مسح از سوى صحابه که در پاسخ ذکر خواهد شد، مسند احمد، ج 1، ص 108 و 158 (دارالفکر) – کنزل العمال، ج 9، ص 448، ح 26908 (مؤسسه علوم القرآن) – سنن ابى داود، ج 1، ص 42، ح 164 (داراحیاء التراث العربى) – الغارات به نقل از امالى شیخ مفید (مصنفات شیخ مفید، ج 13، ص 267 – مسند احمد، ج 1، ص 67 (دارالفکر).
در اینجا این سؤال مطرح مى شود که چگونه اهل سنت با وجود تفسیر آیه به وجوب مسح حکم به وجوب غسل مى کنند؟ در این جواب به اختصار سوالهایی که اهل سنت براى فتواى وجوب غسل داده اند مطرح مى کنیم: سوال اول: زمخشرى در تفسیر آیه به قرائت جر مى گوید: پا از اعضایى است که باید در وضو شسته شود، لذا امکان اسراف در آن زیاد است خداوند براى جلوگیرى از اسراف «ارجلکم» را به «رؤوسکم» عطف کرده است نه براى این که مسح شود بلکه براى این که بفهماند در شستن آن اسراف نکنید (زمخشرى، الکشاف، دارالمعرفه، ج 1، ص 326، ذیل آیه 6 مائده).
نقد: در صورت و دست ها نیز امکان اسراف هست. گذشته از این که این مطلب فلسفه بافى است و به هیچ وجه با ظاهر قرآن سازگارى ندارد.
سوال دوم: پس از «أَرْجُلَکُمْ» قید «إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ» دارد و این قید قرینه وجوب غسل است. این قرینیت را به دو صورت بیان کرده اند: 1- بیان حد فقط در غسل مى آید نه در مسح. مقصود آنان این است که چون در «ایدیکم الى المرافق» حد به «الى» ذکر شده است و اینجا نیز در «أَرْجُلَکُمْ إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ» حد به «الى» آمده است پس حکم هر دوغسل است، (ر.ک: فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 11، ص 162 والقرطبى، الجامع لأحکام القرآن، دارالفکر، ج 6، ص 91) . نقد: «الى» در «أَیْدِیَکُمْ إِلَى اَلْمَرافِقِ» و در «أَرْجُلَکُمْ إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ» هر دو براى بیان حد است اما این نکته که در جمله اول براى بیان حد وجوب غسل است از فعل آن یعنى «اغسلوا» فهمیده مى شد نه از «الى» پس «الى» هیچ قرینیتى در غسل ندارد. در جمله دوم نیز باید از فعل آن یعنى «امسحوا» فهمیده شود. این نکته را برخى از مفسرین اهل سنت نیز تصریح کرده اند، (ر.ک: ابن حزم، المحلى، دارالآفاق الجدیده، بیروت، ج 2، ص 56، مسأله 200) .
سوال سوم: محمد رشید رضا در تفسیر المنار، ج 6، ص 234 مى گوید: وجوب مسح معقول نیست زیرا اگر باترى دست پاى کثیف و گرد و غبارى را مسح کنید کثیفى پا به دست نیز سرایت مى کند و این با حکم وضو که پاکیزگى است مخالف است.
نقد: اولاً اعضاى وضو باید قبل از مسح پاک باشند و پاکیزگى آن قبل از شروع در وضو حاصل مى شود. ثانیاً: شستن دستان و پاها بعد از اتمام وضو نیز ممکن است و بلکه پاکیزگى در بدن و لباس نمازگزار از مستحبات نماز است. ثالثاً: حکمت وضو فقط پاکیزگى نیست اگر این گونه بود چرا این ترتیب خاص و این اعضاى خاص و با نیت قربت باید انجام شود؟
سوال چهارم: صاحب المنار مى گوید (همان، ص 233) قوى ترین دلیل بر علیه شیعه این است که غایت رجلین «إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ» است و این جز با شستن حاصل نمى شود.
نقد: اولاً مراد از کعبین نزد شیعه استخوان روى پاست و استخوان اطراف مچ پا. ثانیاً، به فرض که چنین باشد چرامسح الى الکعبین ممکن نیست. شاید او تصور کرده است که رطوبت دست تا به کعبین برسد خشک مى شود!!!
سوال پنجم: روایاتى هست که در آن غسل رجلین آمده است مانند روایت عثمان خلیفه سوم که مردم را جمع کرد و جلوى آنان وضو گرفت: دست راستش را داخل ظرف کرد و بر دست چپش ریخت و سه بار شست، سپس سه بار مضمضه کرد و سه بار استنشاق کرد، سپس سه بار صورتش را شست، سپس سه بار دستش را تا مرفق شست، سپس سرش را مسح کرد، سپس پاهایش را خوب شست، سپس گفت دیدم رسول خدا اینگونه وضو گرفت، (کنزالعمال، ج 9، ص 441، ح 268883). نقد: اولاً، از بین صحابه پیامبر اکرم به نقل خود اهل سنت، بسیارى از آنان قائل به مسح بوده اند مانند: ابن عباس که گفت الوضوء غسلتان و مسحتان یعنى وضو دو شستن دارد و دو مسح کردن و انس که مسح بر پاى کرد و زمانى که حجاج گفت پاهاى خود را در وضو بشویید گفت خدا راست گفت و حجاج دروغ گفت و آیه «وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ»را خواند. و عکرمه که گفت: پاها را نباید شست بلکه باید مسح کرد و شعبى که گفت جبریل مسح را نازل کرد نمى بینى که در تیمم آنچه در وضو شسته مى شود مسح مى شود و آنچه را در وضو مسح مى کنند رها مى شود و عامر که گفت جبرئیل درباره پا مسح را نازل کرد. قتاده که گفت خدا دو شستن و دو مسح کردن را واجب کرد. و بسیارى از صحابه دیگر. (براى این اقوال ر.ک: 1- طبرى، تفسیر طبرى، ج 6، ص 82 2- قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 6، ص 92 3- فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 11، ص 161 4- ابن حزم، المحلى، ج 2، ص 59 براى مثال ابن حزم مى گوید: و قد قال بالمسح على الرجلین جماعة من السلف، منهم على بن ابیطالب و ابن عباس والحسن و عکرمه والشعبى و جماعة غیرهم) . ثانیاً، روایات اهل سنت در این زمینه متعارض است و هنگامى که روایات در یک مسأله متعارض شد وظیفه آن است که به قرآن کریم رجوع شود و روایتى که مطابق قرآن بود اخذ شود و قرآن طبق اعتراف اهل سنت مسح را واجب کرده است.
اشکال: برخى از این مسأله پاسخ داده اند که حال که روایات در این زمینه متعارض است، اگر نتوان احتیاط کرد باید به قرآن رجوع کنیم ولى خوشبختانه در اینجا احتیاط ممکن است. برخى از اینها، احتیاط را در غسل دانسته اند زیرا مى گویند شستن مشتمل بر مسح کردن هم هست پس کسى که پاهایش را بشوید هم به فتواى غسل عمل کرده و هم به فتواى مسح، (ر.ک: محمد رشید رضا، تفسیر المنار، دارالفکر، ج 6، ص 234) . برخى دیگر نیز احتیاط را به مسح و شستن دانسته اند یعنى اول مسح کند و سپس بشوید (این قول در جمیع منابع مذکور در این جزوه به صاحب تفسیر طبرى یعنى ابن جریر طبرى نسبت داده شده است).
پاسخ: مسح و غسل در آیه وضو در مقابل هم به کار رفته است پس معنا ندارد که بگوییم غسل شامل مسح هم مى شود. گذشته از این که شیعه مسح را با رطوبت وضو قائل است نه با رطوبت جدید. پس غسل و مسح ضد هم هستند نه یکى شامل دیگرى. و احتیاطى که از طبرى نقل شده نیز فقط براى کسى که ادله مسح را تمام نداند معنا دارد ولى اگر ادله مسح را تمام و صحیح بداند جایى براى این احتیاط نیست واین احتیاط بدعت محض است. پس خود طبرى در این احتیاط معذور است ولى ما ادله کافى در مسح داریم. ثالثاً: وضوى همه مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدى داشته و مانند وضوى کنونى شیعه بوده است. این مسأله با آیه قرآن نیز تطبیق دارد که مى فرماید: وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ (مائده ، آیه 6) در این آیه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است، در حالیکه اهل تسنن پاها را مى شویند.
اما واکنش حضرت علی در مقابل این بدعتها چگونه بود؟آیا در زمان غصب خلافتش و بعد از آن با آنها برخورد کرده است؟
در جواب باید بگوییم که اینگونه نبوده که حضرت علی (ع) نسبت به بدعتهای ایجاد شده عکس العمل نشان نداده ومخالفت نکرده باشند بلکه اساسا یکی از فلسفه های وجود امام معصوم از نظر ما شیعیان مبارزه با بدعتها وبدعت گزاران میباشد .حضرت علی (ع) مخالفت خودشان را در مواقعی که بر خلاف حکم خدا بوده به صراحت بیان کرده اند از جمله مخالفت با بزرگترین بدعت در امر خلافت وجانشینی پیامبر (ص)بود که همین بدعت موجب ایجاد بدعتهای بعدی وخودرایی واجتهاد در برابر نص در احکام خدا وسنت رسول الله(ص) شد. وجود زمینه های پذیرش بدعت از طرف مردم آن عصر منشأ سوءاستفاده غاصبان خلافت ودشمنان اهل بیت (ع) در قلب وتحریف احکام خدا ومسلمات دین اسلام در جهت منافع دنیوی آنها شد. به گونه ای که مخالفت حضرت با آنها چندان تاثیر گذار در آنها نبود ،در حالی که این بدعتها در شیعیان به دلیل همراهی وپیروی از اهل بیت (ع)مورد پذیرش قرار نگرفت.
در روایت است که مردم در کوفه بر حضرت علی (ع ) اجتماع کردند و از او خواستند امامی برای نماز نافله ی شهر رمضان قرار دهد( نماز نافله به جماعت خواندن از بدعتهای عمر بود), حضرت علی (ع ) آنها را از این کار منع کرد و به آنان گفت که جماعت نافله رمضان خلاف سنت است . مردم از گرد او پراکنده شدند و خودشان امامی را برای جماعت نافله رمضان قرار دادند. حضرت امیر, امام حسن را به مسجد فرستاد تا جلوی جماعت آنان را بگیرد. هنگامی که امام حسن به مسجد نزدیک شد مردم جلوی در مسجد تجمع کرده فریاد »واعُمراه « سر دادند)بحارالانوار, ج 31, صص 8 – 7; الشافی , ج 4, ص 219.(
این بدعتگذاری ها آنقدر این مردم ساده را فریفته بود که همانگونه که ذکر کردیم امیرالمومنین علی علیه السلام حتی در زمان خلافت خود هم نتوانست با بسیاری از این بدعتها مبارزه کند لذا در خطبه ای که سراسر آن نشان از خون دل حضرت است فرمود:
… خلفای قبل از من (ابوبکر و عمر و عثمان) کارهایی انجام دادند که در آن با رسول خدا صلی الله علیه وآله مخالفت کردند و در آن بنای مخالفت با رسول خدا را از روی عمد داشتند . پیمان او را شکسته و سنت او را تغییر دادند؛ و اگر مردم را بر ترک آنها وادار نمایم و آنها را به جایگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله بود لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقی می مانم و یا با عده کمی از شیعه ام که برتری من و وجوب امامت من از کتاب خدا و سنت رسول خدا – صلی الله علیه وآله وسلم – را می دانند .
چگونه خواهید اگر دستور می دادم که مقام ابراهیم ( علیه السلام ) را به همان مکانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار داده بود ، بازگردد) عمر ، مقام ابراهیم را از جای خود تغییر داد) و فدک را به ورثه فاطمه باز می گرداندم و مقدار پیمانه ( برای کشیدن مقدار زکات ) را به همان حالت قبل باز می گرداندم ؛ و زمین های هدیه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که به عده ای داده بود و دستور حضرت را اجرا نکردند ، به ایشان می دادم. و خانه جعفر را به ورثه اش بازمی گرداندم و آن را از مسجد خراب می کردم ( زیرا خانه او را به زور گرفته و در مسجد وارد کردند ) ؛ و عده ای از زنانی را که به غیر حق همسر مردانی شده اند پس گرفته و ایشان را به همسرانشان بازمی گرداندم !!! .
و حکم ( خدا ) در مورد فروج و ارحام ( اعمال خلاف عفت ) در مورد ایشان جاری می کردم ؛ و مردمان بنی تغلب را به اسارت می گرفتم ( زیرا ایشان به جنگ با مسلمانان پرداخته رسول خدا دستور به اسارت همه ایشان دادند )
و آن مقدار از زمین های خیبر را که بین مردم تقسیم شده است باز می گرداندم ( زیرا این زمین ها در اصطلاح فقهی مفتوح عنوة است یعنی برای گرفتن بیشتر زمین های خیبر جنگ صورت نگرفت و لذا ملک تمامی مسلمانان است نه عده ای خاص و کسی حق تملک آن را ندارد ) . و دفاتر هدیه های ماهانه را پاک می کردم ( زیرا خلفا دفاتری داشتند که در آن در مورد افراد خاصی ثبت شده بود هر ماه به فلان کس فلان مقدار شهریه داده شود ) و همانطور که رسول خدا صلی الله علیه وآله تقسیم می کرد همانطور یعنی به صورت مساوی ( اموال را بین مردم ) تقسیم می نمودم و آن را فقط سبب آبادی زندگی ثروتمندان قرار ندهم و مقدار اندازه گیری زمین ایشان را کنار می انداختم ( زیرا با آن مقدار هدیه های رسول خدا به خود را افزایش می دادند ) ؛ و ازدواج ها را یکسان قرار می دادم ( زیرا ایشان دستور داده بودند که غیر عرب حق ازدواج با عرب را ندارد اما رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرمودند مسلمان کفو مسلمان است) و خمس مربوط به رسول خدا را همانطور که خداوند عز وجل دستور داده است جاری می نمودم ( نه مانند خلفا که آن را سهم خاص خود به عنوان خلیفه رسول خدا می دانستند ) .
و مسجد رسول خدا صلی الله علیه وآله را به همان مقدار سابق باز گردانده و درهایی را که به سوی آن گشوده گشته بود می بستم ( هر کسی از بزرگان صحابه که خانه ایشان در کنار مسجد بود بعد از رسول خدا به خلاف دستور حضرت ، برای خود از خانه خویش دری خاص به درون مسجد کشید تا درب اختصاصی او باشد) و درهایی را که بسته شده بود باز می نمودم ( رسول خدا صلی الله علیه وآله در زمان حیات خویش تنها دستور دادند که دربی از خانه امیر مومنان و ناودانی از خانه عباس عموی ایشان به مسجد باز باشد و سایر درها بسته شود اما این درب و ناودان در زمان خلفا به دستور ایشان مسدود گشت ) . و مسح از روی کفش را حرام می نمودم ( خلفا این کار را جایز دانستند ) و به خاطر نوشیدن نبیذ حد الهی را جاری می ساختم ( خلفا نبیذ را که نوعی شراب خفیف شده است جایز دانستند )
و دستور می دادم که همه مردم دو متعه ( حج و زنان ) را جایز بدانند و دستور می دادم که بر جنازه ( هنگام نماز میت ) پنج تکبیر بگویند ( خلفا چهار تکبیر می گفتند )
و مردم را وادار می نمودم که بسم الله الرحمن الرحیم را ( در نماز ) بلند بگویند ؛ و کسانی را که رسول خدا صلی الله علیه وآله بیرون ( تبیعد ) کرده بودند و بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله به مسجد حضرت وارد شدند ، بیرون می نمودم (رسول خدا مروان و پدرش را تبعید کرده اما خلفا ایشان را امام جماعت مسجد رسول خدا نمودند !!!) و کسانی را که رسول خدا صلی الله علیه وآله ایشان را در مسجد خویش جای داده بود و بعد از ایشان بیرون شدند به مسجد می آوردم ( عده ای از صحابه جایگاه و خانه ای جز صفه و ایوان مسجد رسول خدا نداشتند و رسول خدا ایشان را در آنجا ساکن کرده بود اما خلفا ایشان را از مسجد بیرون کردند ) و مردم را بر حکم قرآن وادار می کرده و ایشان را وادار می کردم که طلاق را طبق سنت انجام دهند ( طبق آیه قرآن ازدواج احتیاج به شاهد نداشته و طلاق دو شاهد احتیاج دارد اما خلفا حکم هر دو را برعکس نمودند ) و صدقات را بر گروه ها و مرزهای خودش باز می گرداندم ( صدقات باید بر گروه های مختلفی تقسیم می شد اما خلفا آن را فقط به بعضی از ایشان می دادند ) ؛ و وضو و غسل و نماز را به زمان خویش ( در مورد نماز ) و روش خویش ( در مورد غسل ) و جایگاه خویش ( در مورد وضو ) باز می گرداندم ( زیرا نماز های یومیه را می توان در سه وقت خواند اما خلفا مخالفت کردند و شرایط وجوب غسل را تغییر دادند و نیز محل وضو را عوض کردند زیرا در وضو دست باید از بالا به پایین شسته می شد وبرعکس نمودند ، بعضی از سر باید مسح می شد آن را نیز تغییر دادند ، پا نیز باید مسح می شد آن را شستند ) و مردمان نجران را به محل خویش باز می گرداندم ( از سخنان رسول خدا در آخرین روز این بود که لشکریان اسامه را راهی کنید ، خدا هر کس را که به این لشکر نرود لعنت کند اما خلفا به خاطر مصالح خویش به این لشکر نرفته و برای پوشاندن این قضیه گفتند رسول خدا فرموده است : لشگر اسامه را راهی کنید ، و در جزیرة العرب دو دین باقی نگذارید . و به همین جهت دستور دادند که همه اهل نجران را که مسیحی بودند از جزیرة العرب بیرون کنند اما با یهود که روابط خوبی با خلفا داشتند کاری نداشتند و حتی کعب الاحبار یهودی توانست نفوذ زیادی در دربار خلافت پیدا کند) و اسیران فارس و باقی ملت ها را به کتاب خدا و سنت رسول او بازمی گرداندم ( ایشان دستور دادند که هیچ برده ای از سایر کشورها حق ورود به بلاد اسلامی ندارد مگر آنکه مولایش مجوز بگیرد و بعد از آزاد شدن در زمان مردن مولایش در صورتی که مولا وارثی نداشت حق ارث بردن از مولا ندارد با اینکه هر دوی آنها خلاف احکام اسلامی بود ) در این صورت از گرد من پراکنده می شدند.
قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غیر از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ایشان را آگاه نمودم که خواندن نماز مستحبی به جماعت بدعت است ؛ پس عده ای از لشکریان که همراه من جنگیده بودند ندا دادند : ای اهل اسلام سنت عمر تغییر کرد!!! ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان باز می دارند !!!
و ترسیدم که بر من از سمت لشکرم شوریده همانگونه که از این امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهی و دعوت کنندگان به سوی آتش دیدم .
و نیز اگر من از خمس سهم بستگان رسول خدا را می دادم که خداوند در مورد آن فرموده است که اگر به خدا و آنچه بر بنده مان نازل کرده ایم ایمان آورده بودید در روز جدایی ( حق از باطل) ، روزی که دو لشکر با یکدیگر ملاقات کردند ( و حق در مقابل باطل قرار گرفت در آن روز بعد از گرفتن غنایم خمس را پرداخت کنید) . پس قسم به خدا ما همان بستگان( ِ رسول خدا) هستیم ، کسانی هستیم که خداوند ما را با خود و با رسولش در کنار هم قرار داده است پس گفته است : (این خمس) برای خدا و رسولش و برای بستگان و یتیمان و بیچارگان و در راه ماندگان است و این آیه را در مورد ما نازل کرد تا مبادا سبب فزونی دولت ثروتمندان شما گردد ؛ پس آنچه را رسول خدا برای شما آورده است پس آن را بگیرید و آنچه شما را ( از آن ) نهی کرده است پس دست از آن بردارید و از خدا بترسید در مورد ظلم نمودن به اهل بیت رسول خدا ؛ بدرستیکه خداوند صاحب عقوبت شدیدی است برای کسانی که به ایشان ظلم کند ؛ (این عمل خدا در اعطای خمس به اهل بیت) رحمتی بود از جانب او برای ما و ثروتی بود که خدا بوسیله آن ما را بی نیاز ساخته بود و در این زمینه به فرستاده اش توصیه کرده بود و سهم ما را در صدقه قرار نداد ؛ و بدین سبب فرستاده اش را گرامی داشت و ما اهل بیت را نیز گرامی داشت تا مبادا به ما از کثیفی های مردمان ( صدقه ) بخوراند .
پس خدا و فرستاده او را تکذیب کردند و کتاب خدا را که در حق ما سخن می گفت انکار نمودند و ما را از مالی واجب که خدا برای ما قرار داده بود منع کردند ؛ و مثل آنچه ما بعد از رسول خدا دیدیم ، خاندان هیچ پیغمبری از امت آن پیغمبر ندیدند ؛ و خداوند یاری کننده ماست در مقابل کسی که به ما ظلم نموده است ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم
در همین یک روایت حضرت بیش از بیست مورد از بدعت های خلفای سابق را مطرح نموده و علت عدم مخالفت خویش را با آنها مشخص ساخته اند .
(الکافی للشیخ الکلینی ، ج 8 ، ص 58 ، شماره 21، تحقیق علی اکبر غفاری، طبع حیدری،دوم 1348ش)
امام مالک در الموطا و ابوداود آن را نقل کرده اند و ترمذی درباره آن گفته است: حدیث حسن صحیح (سنن ابن ماجة ، ج 1، ص 280 ، سنن أبی داود، ج 1، ص 170 کتاب الصلاه باب استفتاح الصلاه ، سنن الترمذی، ج 1، ص 188 باب ما جاء فی وصف الصلاه ، مسند أحمد ج 5، ص 424، سنن الدارمی ، ج 1، ص 314 کتاب الصلاة باب صفة صلاة رسول الله ، السنن الکبرى للبیهقی، ج 2، ص 72 ، عمدة القاری، ج 6، ص 104 ‘ صحیح ابن حبان ج 5 ص 196…)
بخاری هم آن را به طور مختصر نقل کرده است.(صحیح البخاری ، ج 1، ص 201، کتاب الصلاة ، باب سنّة الجلوس فی التشهد).
شوکانی میگوید: صاحبان صحاح سته(صحاح سته شش کتابی هستند که کاملا مورد قبول اهل سنت می باشند) جز نسائی آن را نقل کرده اند و ترمذی آن را صحیح دانسته است، و بخاری آن را به صورت مختصر نقل کرده است.(نیل الأوطار، ج 2، ص 198).
در این روایت که قصد راوی بیان کامل نماز رسول خدا با همه جزئیات است هرگز مطلبی درباره دست بسته بودن رسول خدا نقل نشده است بعد از ثبوت این خبر صحیح از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم روشن میگردد که عمل شیعه در دست باز نماز خواندن مطابق با سنت رسول الله است . بنابر این بقیه مذاهب اسلامی باید پاسخگو باشند که چرا مخالف سنت نبوی عمل میکنند. البته ما به ذکر روایت از کتب اهل سنت اکتفا کردیم چرا که در کتب شیعه و روایات شیعه این مسئله اجماعی است. و هیچ قول مخالفی در شیعه نسبت به این امر وجود ندارد.
اما در مورد تکتف و دست بسته نماز خواندن که اهل سنت آن را انجام می دهند باید توجه داشته باشید که این کار بعد از پیامبر اکرم توسط خلیفه دوم بدعت شده است . امیرمؤمنان علی (ع ) می فرماید: لایجمع المسلم یدیه فی الصلاه و هو قائم بین یدی الله یشبه باهل الکفر من المجوس؛ نمازگزار دست های خودرا در حالی که در برابر خدا ایستاده است روی هم قرار ندهد که با این عمل شیوه مجوسیان کافر را حکایت می کند (وسائل الشیعه , ج 4, باب 15 از ابواب قواطع نماز حدیث 7 – منشور عقاید امامیه , جعفر سبحانی , انتشارات مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق , ص 279 و 280)
دست بسته نماز خواندن از زمان خلیفه دوم عمر بن خطاب به دستور وی بدعت شده است . گفتنی است که همه فرقه های اهل سنت دست بسته نماز نمی خوانند; همانند مالکی ها …. و این از اموری است که از زمان خلیفه دوم مرسوم شده و ما آن را بدعت و حرام می دانیم . مسلما رسول خدا(ص ) و امیرالمومنین با دست باز نماز می خواندند و باید توجه داشت آنهایی هم که با دست بسته نماز می خوانند آن را مستحب می دانند.
توجه داشته باشید که پیامبر اسلام اگر دست بسته نماز می خواندند و سنت همیشگی پیامبر آن گونه بود, در این صورت , همه آن طور می خواندند و کسی در آن اختلاف نمی کرد. از خصوصیات شیعه پای بندی به سنت پیامبر است . اگر پیامبر اسلام دست بسته می خواندند: اولا, شیعیان قطعا دست بسته می خواندند در حالی که هیچ کدام از امامان معصوم شیعه نگفته اند که پیامبر دست بسته نماز می خوانده است )مستند العروه , آیت الله شیخ مرتضی بروجردی , ج 4, ص 445). ثانیا, اگر عمل پیامبر می بود, اهل سنت نیز دست بسته خواندن را واجب می دانستند در حالی که هیچ کدام از چهار فرقه فقهی اهل سنت این عمل را واجب نمی دانند حتی مالکی ها آن را مستحب هم نمی دانند(الفقه علی المذاهب الخمسه , مغنیه , ص 109( آنان که اولین بار دست بسته نماز خواندن را رسم کردند چنین فکر کردند که چنین حالتی به خود گرفتن، یک نوع احترام و تواضع در برابر خداوند است و برای همین , دستور دادند که از آن به بعد در نمازها دست بسته باشند. دست روی دست گذاشتن و هر دو دست را روی شکم گذاشتن , در اصطلاح فقهی تکفیر و تکتیف نامیده می شود. در این که از چه زمانی دست بسته نماز خواندن سنت شد اختلاف نظر هست . برخی معتقد هستند که در زمان خلیفه اول ابوبکر چنین رسمی رواج یافت و بعضی ها معتقدند که در زمان خلیفه دوم عمربن خطاب , این سنت رواج یافت . بنابراین , اهل سنت نیز این عمل را عمل پیامبر نمی دانند, بلکه عمل صحابه پیامبر بعد از رحلت نبی اکرم (ص ) می دانند و داستان آن را چنین آورده اند که وقتی که اسیران ایرانی را نزد عمر بن خطاب آوردند, عمر بن خطاب آنها را دست بسته دید و پرسید: چرا چنین کرده اید؟ گفتند: رسم ما ایرانیان این است که در برابر پادشاهانمان چنین می ایستیم . عمر بن خطاب از این حالت خوشش آمد و دستور داد از این پس در نماز چنین بایستند و مردم هم مطابق دستور عمل کردند و به این ترتیب , تکتف, سنت شد(مستند العروه , ج 4, ص 445 – جواهر, ج 11, ص 19( شیعیان علی (ع ) براساس روایاتی که از امامان معصوم رسیده , به تکتف معتقد نیستند و به جای آن , دست ها را روی ران ها می گذارند و پایین می اندازند. برخی از روایات چنین است : الف ) به امام صادق (ع ) یا امام باقر(ع ) گفته شد: کسی دست خود را روی دست دیگر می گذارد و نماز می خواند, حکم این چیست ؟ جواب داد: این , تکتف است و انجام نشود. ب ) علی (ع ) فرمود: مسلمان با گذاشتن دست خود روی دست دیگر, خود را به مجوس تشبیه نمی کند. ج ) امام باقر(ع ) فرمود: در نماز تکتف نکن که این کار مجوس است.
وضو:
در کتب تاریخی و روایی ذکر شده که عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت به چگونگى وضوى پیامبر گرفتار تردید شد، او سپس وضوى پیامبر را به شکلى که اکنون در میان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. این قضیه مورد مخالفت بسیارى از صحابه پیامبر واقع شد، لکن حکومت اموى بنا به اغراض سیاسى در نقاط مختلف اسلامى شیوه عثمان را تبلیغ کردند و جوى به وجود آوردند که برخى از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاکم را نداشت و در نتیجه این گونه وضو گرفتن رواج یافت. (براى آگاهى بیشتر ر.ک: بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، دارالفکر، بیتا، بیروت، ج1، ص48؛ وضوءالنبى من خلال ملابسات التشریع، على الشهرستانى، نشر مشعر؛ متقی هندى، کنزالعمال، ح 26863؛ تفسیر نمونه،ج4،ص288 – 285؛) متاسفانه اهل سنت نیز به جای پیروی از پیامبر اکرم و قرآن کریم از وضوی عثمان تبعیت کرده اند.
اما واقعا کدام یک صحیح است؟ برای دانستن پاسخی کامل نیاز به ارائه جواب در دو بخش داریم:
الف- کیفیت وضو به شکل رایج
وضو یکی از احکام تعبدی الهی است.احکام تعبدی الهی غیر از اینکه ممکن است از نظر ظاهر با برخی اعمال طبیعی انسان همسان باشد دارای حکمت های معنوی و لطایف غیر مادی است. یعنی دارای اسراری ماوارء ظاهر است. اگر چه وضو گرفتن واستحمام هر دو موجب پاکیزگی دست و صورت می گردد ولی وضو دارای حقیقتی ماوراء نتیجه ظاهری است. حکمت هایی دارد که بسیاری از آن ها از دسترس علوم تجربی و عقل بشری دور مانده است. احکام تعبدی الهی دارای حقایقی هستند که: لایمسه الا المطهرون. ( واقعه ، آیه 79) اگر حقیقت قرآن را جز افراد با طهارت نمی فهمند حقیقت این عبادت را هم جز افراد پاک نمی فهمند. در وضو شستن صورت با صابون کافی نیست شستن باید با نیت همراه باشد.
امام رضا علیه السلام در روایتی سِرّ شستن دست و صورت و مسح سروپا را اینگونه بیان فرموده اند.
«أَنَّ عِلَّةَ الْوُضُوءِ الَّتِی مِنْ أَجْلِهَا صَارَ عَلَى الْعَبْدِ غَسْلُ الْوَجْهِ وَ الذِّرَاعَیْنِ وَ مَسْحُ الرَّأْسِ وَ الْقَدَمَیْنِ فَلِقِیَامِهِ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتِقْبَالِهِ إِیَّاهُ بِجَوَارِحِهِ الظَّاهِرَةِ وَ مُلَاقَاتِهِ بِهَا الْکِرَامَ الْکَاتِبِینَ فَیَغْسِلُ الْوَجْهَ لِلسُّجُودِ وَ الْخُضُوعِ وَ یَغْسِلُ الْیَدَیْنِ لِیُقَلِّبَهُمَا وَ یَرْغَبَ بِهِمَا وَ یَرْهَبَ وَ یَتَبَتَّلَ وَ یَمْسَحُ الرَّأْسَ وَ الْقَدَمَیْنِ لِأَنَّهُمَا ظَاهِرَانِ مَکْشُوفَانِ یَسْتَقْبِلُ بِهِمَا کُلَّ حَالاتِهِ وَ لَیْسَ فِیهِمَا مِنَ الْخُضُوعِ وَ التَّبَتُّلِ مَا فِی الْوَجْهِ وَ الذِّرَاعَیْن؛( من لایحضره الفقیه، ج 1، باب 12، حدیث 2)
علت وضو که در آن صورت و دستان شسته و سر و دو پا مسح می شود آن است که انسان با این جوارح ظاهری نزد خداوند متعال حاضر می گردد و با این به ملاقات کرام الکاتبین می رود. صورت خود را برای سجود و خضوع در مقابل پروردگارش پاک می نماید و دستان و سر و پا را می شوید و مسح می کند به خاطر اینکه به وسیله این دستان به استقبال او می رود و با این دستان خواهش و دعا می نماید.
ب- علت تفاوت وضوی شیعه وسنی
1- چرا شیعه دست را از بالا به پایین مى شوید؟
2- چرا شیعه در وضو سر و پا را مسح مى کند و با توجه به آیه وضو، آیا شستن پا معقول تر نیست؟
بخش اول: از دیدگاه فقهى، منشأ اختلاف شیعه و سنى در مسأله مسح پا، ریشه در آیه مبارکه 6 «سوره مائده» دارد (از دیدگاه تاریخى، ریشه اختلاف چیز دیگرى است که در پایان این پاسخ ذکر خواهد شد). خداوند متعال در این آیه مى فرماید: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى اَلصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى اَلْمَرافِقِ وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ «اى کسانى که ایمان آورده اید، هرگاه به نماز ایستادید، صورت ها و دست هایتان را تا آرنج بشویید».
فقها در کیفیت شستن دست ها اختلاف نظر دارند، پیشوایان اهل بیت: و پیروانشان معتقدند دست ها از آرنج تا نوک انگشتان شسته شود و سنت همین است. دلیلشان نیز ظاهر آیه است که به نظر عرفى همین به ذهن مى آید چون در موارد مشابه این گونه ترکیب، شروع از بالا به پایین است. مثلاً اگر پزشک به بیمار بگوید: پایت را تا زانو با آب سرد بشوى، بیمار آنچه را در عرف رایج است انجام مى دهد، یعنى شستن از بالا به پایین، یا وقتى صاحب خانه به رنگ کار مى گوید: دیوارهاى این اتاق را تا سقف رنگ آمیزى کن، آنچه در عرف معمول است انجام مى شود، یعنى رنگ کردن دیوارها از بالا به پایین و هرگز به ذهن رنگ کار یا بیمار این نمى آید که صاحب خانه و پزشک که گفته «تا»، مقصودش بیانِ آخرِ محلّ رنگ زدن یا شستن است، بلکه از کلمه «تا» مى فهمد که صرفاً محدوده مورد نظر را در رنگ زدن و شستن تعیین کرده است. در آیه وضو نیز چنین است، وقتى آیه مى گوید دست ها را تا مرفق بشویید، بیان محدوده شستن مورد نظر است نه چگونگى آن. و این را به نظر معمول عرف واگذاشته و در عرف هم بدون تردید، آنچه راحت تر است، شستن از بالا به پایین است.
آرى، آنچه اساس اختلاف است، در این است که متعلقِ «تا آرنج» چیست. آیا یعنى بشویید تا آرنج. دست ها را تا آرنج بشویید؟ یعنى «تا» قید براى شستن است یا دست ها؟ اگر قید براى دست ها باشد، از این جهت براى تعیین محدوده دست است که دست، به انگشتان تا مچ، مچ تا بازو هم گفته مى شود و آیه مى خواهد مقدار معین و مشخص دست را که باید شسته شود بیان کند و اگر دست بین مراتب یاد شده مشترک نبود، نیازى به گفتنِ «تا» نبود و این قید براى بیان مقدار مشخص از دست است که باید شسته شود.
و اگر قیدِ «تا» براى شستن باشد، شاید به ذهن چنین بیاید که باید از سر انگشت ها تا آرنج را شست، گویا خداوند فرموده است، دست ها را تا مرفق بشویید. اما روشن است که این غیر متعارف و مبهم است و در این گونه موارد آنچه متعارف است یعنى شستن از بالا به پایین عمل مى شود.
افزون بر اینکه بر فرضِ اینکه «تا» قیدِ شستن باشد، چنین نیست که انتهاى شستن را برساند، بلکه احتمال دارد به معناى «با» باشد (إلى به معناى مَعَ) یعنى دست ها را همراه با آرنج بشویید. اینگونه کاربردهاى لفظى در قرآن و ادبیات عرب وجود دارد.( مثل آیه 2 نساء (وَلا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ) که به معناى مَعَ است، یعنى اموال آنان را با اموال خود نخورید، یا آیه 52 آل عمران (مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللهِ) که به معناى مع الله است) در عرف نیز چنین است که وقتى گفته مى شود فلانى ولایت کوفه تا بصره را برعهده دارد، یعنى با بصره. چنین تعبیراتى در اشعار عرب هم به کار رفته است. به هر حال، دلیل قاطع در چنین مواردى همان عرف رایج است که از بالا به پایین مى شویند و از همین روش باید تبعیت کرد.
أئمه اهل بیت(علیهم السلام)، وضوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را اینگونه نقل کرده اند:
به نقل شیخ طوسى از بکیر و زراره، این دو از امام باقر(علیه السلام) درباره وضوى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله)سؤال کردند. حضرت طشت یا ظرف آبى طلبید، کف دو دست را شست، دست خود را در آب فرو برد و با مشت آبى صورت خود را شست و با دست چپ کمک گرفت بر شستن صورت. سپس کف دست چپ را در ظرف آب فرو برده، آب برداشت و دست راستش را از آرنج تا انگشتان شست، به نحوى که آب به طرف آرنج ها برنگردد. بعد کف دست راست را پر از آب کرد و بر دست چپ ریخت و از آرنج تا کف دست شست به نحوى که آب به طرف آرنج برنگردد، مثل دستِ راست. سپس با همان آبى که در دست ها بود، سر و پاها را تا برآمدگى روى پا مسح کشید، بدون آنکه آب تازه اى بریزد.(تهذیب الأحکام: ج1، ص59، شماره 158)
بخش دوم: منشا برداشت فقها کلمه ارجلکم است زیرا کلمه «أَرْجُلَکُمْ»: در آیه به دو صورت قرائت شده است:
1- ابن کثیر، حمزه، ابوعمر و عاصم (در روایت ابوبکر) آن را به جرّ «ارجلکم» قرائت کرده اند. طبق این قرائت «ارجلکم» به «رؤوسکم» عطف شده است زیرا «رؤوسکم» نیز مجرور است. پس حکم آن نیز باید مانند حکم «رؤوسکم» مسح باشد.
2- نافع و ابن عامر (در روایت حفص) آن را به نصب (ارجلکم) خوانده اند. اهل سنت مى گویند طبق این قرائت «ارجلکم» به «ایدیکم» عطف شده است زیرا «ایدیکم» نیز منصوب است. پس باید حکم آن نیز مانند حکم «ایدیکم» غسل یعنى شستن باشد. شاید در ابتدا چنین توهم شود که شیعه به قرائت اول و اهل سنت به قرائت دوم عمل کرده است و هر یک قرائت دیگر را قبول ندارد اما چنین نیست. هم شیعه و هم اهل سنت فتواى خود را بنا بر هر دو قرائت تفسیر مى کنند. در این نوشتار نخست رأى شیعه بنا بر هر دو قرائت به طور مستقل تبیین گشته، اشکال هاى اهل سنت پاسخ گفته مى شود، سپس به تاریخچه اختلاف در مسح پا اشاره مى شود:
بنا بر قرائت جر: واضح است که «ارجلکم» عطف به «رؤوسکم» است و چون فعل معطوف علیه «امسحوا» است حکم پا نیز وجوب مسح مى شود. اشکال: شاید «ارجلکم» عطف به «ایدیکم» باشد و به دلیل مجاورت با یک اسم مجرور (یعنى رؤوسکم) جر گرفته است مانند «حجر و ضبٍ خرب» که «خرب» صفت «حجر» است و باید مرفوع باشد ولى به دلیل مجاورت با «ضب» مجرور شده است (حجر: لانه؛ ضب: سوسمار ؛ خرب: ویران) پاسخ: اولاً جر به دلیل مجاورت غلط است و فقط به دلیل ضرورت شعر مانند مثال مذکور جایز است و قرآن کریم از استعمال غلط مبرى است. ثانیاً: جر به دلیل مجاورت فقط در جایى است که قرینه اى بر آن باشد مانند مثال مذکور چرا که معلوم است «خرب» نمى تواند صفت «ضب» باشد و فقط مى تواند صفت «حجر» قرار گیرد ولى در آیه مبارکه چنین جرى باعث اشتباه مى شود و قرینه اى بر آن وجود ندارد. ثالثاً: جر به دلیل مجاورت فقط بدون حرف عطف در کلام عرب صحیح است اما با حرف عطف به هیچ وجه صحیح نیست.
بنا بر قرائت نصب: در وهله اول دو احتمال وجود دارد: 1- عطف به «ایدیکم» که حکم آن وجوب غَسل مى شود. 2- عطف به محل «رؤوسکم که حکم آن وجوب مسح مى شود. اما با دقت در ادبیات عرب مى فهمیم که فقط احتمال دوم صحیح است زیرا: اولاً: عطف محل در کلام عرب صحیح و شایع است مانند «لیس هذا بعالم و لا عالماً» که «عالماً» عطف به محل «بعالم» شده است و محل «بعالم» نصب است و این در کلام عرب شایع است و اختصاص نیز به ضرورت شعر ندارد (ر.ک:ابن هشام، مغنى اللبیب). ثانیاً: عطف «ارجلکم» به «ایدکم» جایز نیست زیرا باعث فاصله شدن یک جمله فعلیه اجنبى بین معطوف و معطوف علیه است و این در کلام عرب غلط است. پس عطف به محل «رؤوسکم» متعین است و در نتیجه حکم «ارجلکم» نیز وجوب مسح مى شود. آنچه درباره ظاهر آیه مبارکه بنا بر هر دو قرائت گفته شد تنها رأى شیعه نیست و مفسرین اهل سنت نیز آیه مبارکه را بنا بر هر دو قرائتش مطابق رأى شیعه در وجوب مسح مى دانند و آنچه از تحلیل ادبى آیه گفته شد تماماً از تفاسیر اهل سنت بود که مى توانید به کتاب تفسیر کبیر، فخر رازى، دارالکتب العلمیه تهران، ج 11، ص 161، ذیل آیه 6 سوره مائده، مسأله 38 رجوع کنید. علاوه بر قرآن روایات فراوانى نیز در وجوب مسح وارد شده است:
منابع شیعى: وسائل الشیعه، ج 1، کتاب الطهاره، باب 25 از ابواب الوضوء، ص 294 (دار احیاء التراث العربى). منابع سنى: علاوه بر اقوال مسح از سوى صحابه که در پاسخ ذکر خواهد شد، مسند احمد، ج 1، ص 108 و 158 (دارالفکر) – کنزل العمال، ج 9، ص 448، ح 26908 (مؤسسه علوم القرآن) – سنن ابى داود، ج 1، ص 42، ح 164 (داراحیاء التراث العربى) – الغارات به نقل از امالى شیخ مفید (مصنفات شیخ مفید، ج 13، ص 267 – مسند احمد، ج 1، ص 67 (دارالفکر).
در اینجا این سؤال مطرح مى شود که چگونه اهل سنت با وجود تفسیر آیه به وجوب مسح حکم به وجوب غسل مى کنند؟ در این جواب به اختصار سوالهایی که اهل سنت براى فتواى وجوب غسل داده اند مطرح مى کنیم: سوال اول: زمخشرى در تفسیر آیه به قرائت جر مى گوید: پا از اعضایى است که باید در وضو شسته شود، لذا امکان اسراف در آن زیاد است خداوند براى جلوگیرى از اسراف «ارجلکم» را به «رؤوسکم» عطف کرده است نه براى این که مسح شود بلکه براى این که بفهماند در شستن آن اسراف نکنید (زمخشرى، الکشاف، دارالمعرفه، ج 1، ص 326، ذیل آیه 6 مائده).
نقد: در صورت و دست ها نیز امکان اسراف هست. گذشته از این که این مطلب فلسفه بافى است و به هیچ وجه با ظاهر قرآن سازگارى ندارد.
سوال دوم: پس از «أَرْجُلَکُمْ» قید «إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ» دارد و این قید قرینه وجوب غسل است. این قرینیت را به دو صورت بیان کرده اند: 1- بیان حد فقط در غسل مى آید نه در مسح. مقصود آنان این است که چون در «ایدیکم الى المرافق» حد به «الى» ذکر شده است و اینجا نیز در «أَرْجُلَکُمْ إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ» حد به «الى» آمده است پس حکم هر دوغسل است، (ر.ک: فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 11، ص 162 والقرطبى، الجامع لأحکام القرآن، دارالفکر، ج 6، ص 91) . نقد: «الى» در «أَیْدِیَکُمْ إِلَى اَلْمَرافِقِ» و در «أَرْجُلَکُمْ إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ» هر دو براى بیان حد است اما این نکته که در جمله اول براى بیان حد وجوب غسل است از فعل آن یعنى «اغسلوا» فهمیده مى شد نه از «الى» پس «الى» هیچ قرینیتى در غسل ندارد. در جمله دوم نیز باید از فعل آن یعنى «امسحوا» فهمیده شود. این نکته را برخى از مفسرین اهل سنت نیز تصریح کرده اند، (ر.ک: ابن حزم، المحلى، دارالآفاق الجدیده، بیروت، ج 2، ص 56، مسأله 200) .
سوال سوم: محمد رشید رضا در تفسیر المنار، ج 6، ص 234 مى گوید: وجوب مسح معقول نیست زیرا اگر باترى دست پاى کثیف و گرد و غبارى را مسح کنید کثیفى پا به دست نیز سرایت مى کند و این با حکم وضو که پاکیزگى است مخالف است.
نقد: اولاً اعضاى وضو باید قبل از مسح پاک باشند و پاکیزگى آن قبل از شروع در وضو حاصل مى شود. ثانیاً: شستن دستان و پاها بعد از اتمام وضو نیز ممکن است و بلکه پاکیزگى در بدن و لباس نمازگزار از مستحبات نماز است. ثالثاً: حکمت وضو فقط پاکیزگى نیست اگر این گونه بود چرا این ترتیب خاص و این اعضاى خاص و با نیت قربت باید انجام شود؟
سوال چهارم: صاحب المنار مى گوید (همان، ص 233) قوى ترین دلیل بر علیه شیعه این است که غایت رجلین «إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ» است و این جز با شستن حاصل نمى شود.
نقد: اولاً مراد از کعبین نزد شیعه استخوان روى پاست و استخوان اطراف مچ پا. ثانیاً، به فرض که چنین باشد چرامسح الى الکعبین ممکن نیست. شاید او تصور کرده است که رطوبت دست تا به کعبین برسد خشک مى شود!!!
سوال پنجم: روایاتى هست که در آن غسل رجلین آمده است مانند روایت عثمان خلیفه سوم که مردم را جمع کرد و جلوى آنان وضو گرفت: دست راستش را داخل ظرف کرد و بر دست چپش ریخت و سه بار شست، سپس سه بار مضمضه کرد و سه بار استنشاق کرد، سپس سه بار صورتش را شست، سپس سه بار دستش را تا مرفق شست، سپس سرش را مسح کرد، سپس پاهایش را خوب شست، سپس گفت دیدم رسول خدا اینگونه وضو گرفت، (کنزالعمال، ج 9، ص 441، ح 268883). نقد: اولاً، از بین صحابه پیامبر اکرم به نقل خود اهل سنت، بسیارى از آنان قائل به مسح بوده اند مانند: ابن عباس که گفت الوضوء غسلتان و مسحتان یعنى وضو دو شستن دارد و دو مسح کردن و انس که مسح بر پاى کرد و زمانى که حجاج گفت پاهاى خود را در وضو بشویید گفت خدا راست گفت و حجاج دروغ گفت و آیه «وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى اَلْکَعْبَیْنِ»را خواند. و عکرمه که گفت: پاها را نباید شست بلکه باید مسح کرد و شعبى که گفت جبریل مسح را نازل کرد نمى بینى که در تیمم آنچه در وضو شسته مى شود مسح مى شود و آنچه را در وضو مسح مى کنند رها مى شود و عامر که گفت جبرئیل درباره پا مسح را نازل کرد. قتاده که گفت خدا دو شستن و دو مسح کردن را واجب کرد. و بسیارى از صحابه دیگر. (براى این اقوال ر.ک: 1- طبرى، تفسیر طبرى، ج 6، ص 82 2- قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 6، ص 92 3- فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 11، ص 161 4- ابن حزم، المحلى، ج 2، ص 59 براى مثال ابن حزم مى گوید: و قد قال بالمسح على الرجلین جماعة من السلف، منهم على بن ابیطالب و ابن عباس والحسن و عکرمه والشعبى و جماعة غیرهم) . ثانیاً، روایات اهل سنت در این زمینه متعارض است و هنگامى که روایات در یک مسأله متعارض شد وظیفه آن است که به قرآن کریم رجوع شود و روایتى که مطابق قرآن بود اخذ شود و قرآن طبق اعتراف اهل سنت مسح را واجب کرده است.
اشکال: برخى از این مسأله پاسخ داده اند که حال که روایات در این زمینه متعارض است، اگر نتوان احتیاط کرد باید به قرآن رجوع کنیم ولى خوشبختانه در اینجا احتیاط ممکن است. برخى از اینها، احتیاط را در غسل دانسته اند زیرا مى گویند شستن مشتمل بر مسح کردن هم هست پس کسى که پاهایش را بشوید هم به فتواى غسل عمل کرده و هم به فتواى مسح، (ر.ک: محمد رشید رضا، تفسیر المنار، دارالفکر، ج 6، ص 234) . برخى دیگر نیز احتیاط را به مسح و شستن دانسته اند یعنى اول مسح کند و سپس بشوید (این قول در جمیع منابع مذکور در این جزوه به صاحب تفسیر طبرى یعنى ابن جریر طبرى نسبت داده شده است).
پاسخ: مسح و غسل در آیه وضو در مقابل هم به کار رفته است پس معنا ندارد که بگوییم غسل شامل مسح هم مى شود. گذشته از این که شیعه مسح را با رطوبت وضو قائل است نه با رطوبت جدید. پس غسل و مسح ضد هم هستند نه یکى شامل دیگرى. و احتیاطى که از طبرى نقل شده نیز فقط براى کسى که ادله مسح را تمام نداند معنا دارد ولى اگر ادله مسح را تمام و صحیح بداند جایى براى این احتیاط نیست واین احتیاط بدعت محض است. پس خود طبرى در این احتیاط معذور است ولى ما ادله کافى در مسح داریم. ثالثاً: وضوى همه مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدى داشته و مانند وضوى کنونى شیعه بوده است. این مسأله با آیه قرآن نیز تطبیق دارد که مى فرماید: وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ (مائده ، آیه 6) در این آیه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است، در حالیکه اهل تسنن پاها را مى شویند.
اما واکنش حضرت علی در مقابل این بدعتها چگونه بود؟آیا در زمان غصب خلافتش و بعد از آن با آنها برخورد کرده است؟
در جواب باید بگوییم که اینگونه نبوده که حضرت علی (ع) نسبت به بدعتهای ایجاد شده عکس العمل نشان نداده ومخالفت نکرده باشند بلکه اساسا یکی از فلسفه های وجود امام معصوم از نظر ما شیعیان مبارزه با بدعتها وبدعت گزاران میباشد .حضرت علی (ع) مخالفت خودشان را در مواقعی که بر خلاف حکم خدا بوده به صراحت بیان کرده اند از جمله مخالفت با بزرگترین بدعت در امر خلافت وجانشینی پیامبر (ص)بود که همین بدعت موجب ایجاد بدعتهای بعدی وخودرایی واجتهاد در برابر نص در احکام خدا وسنت رسول الله(ص) شد. وجود زمینه های پذیرش بدعت از طرف مردم آن عصر منشأ سوءاستفاده غاصبان خلافت ودشمنان اهل بیت (ع) در قلب وتحریف احکام خدا ومسلمات دین اسلام در جهت منافع دنیوی آنها شد. به گونه ای که مخالفت حضرت با آنها چندان تاثیر گذار در آنها نبود ،در حالی که این بدعتها در شیعیان به دلیل همراهی وپیروی از اهل بیت (ع)مورد پذیرش قرار نگرفت.
در روایت است که مردم در کوفه بر حضرت علی (ع ) اجتماع کردند و از او خواستند امامی برای نماز نافله ی شهر رمضان قرار دهد( نماز نافله به جماعت خواندن از بدعتهای عمر بود), حضرت علی (ع ) آنها را از این کار منع کرد و به آنان گفت که جماعت نافله رمضان خلاف سنت است . مردم از گرد او پراکنده شدند و خودشان امامی را برای جماعت نافله رمضان قرار دادند. حضرت امیر, امام حسن را به مسجد فرستاد تا جلوی جماعت آنان را بگیرد. هنگامی که امام حسن به مسجد نزدیک شد مردم جلوی در مسجد تجمع کرده فریاد »واعُمراه « سر دادند)بحارالانوار, ج 31, صص 8 – 7; الشافی , ج 4, ص 219.(
این بدعتگذاری ها آنقدر این مردم ساده را فریفته بود که همانگونه که ذکر کردیم امیرالمومنین علی علیه السلام حتی در زمان خلافت خود هم نتوانست با بسیاری از این بدعتها مبارزه کند لذا در خطبه ای که سراسر آن نشان از خون دل حضرت است فرمود:
… خلفای قبل از من (ابوبکر و عمر و عثمان) کارهایی انجام دادند که در آن با رسول خدا صلی الله علیه وآله مخالفت کردند و در آن بنای مخالفت با رسول خدا را از روی عمد داشتند . پیمان او را شکسته و سنت او را تغییر دادند؛ و اگر مردم را بر ترک آنها وادار نمایم و آنها را به جایگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله بود لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقی می مانم و یا با عده کمی از شیعه ام که برتری من و وجوب امامت من از کتاب خدا و سنت رسول خدا – صلی الله علیه وآله وسلم – را می دانند .
چگونه خواهید اگر دستور می دادم که مقام ابراهیم ( علیه السلام ) را به همان مکانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار داده بود ، بازگردد) عمر ، مقام ابراهیم را از جای خود تغییر داد) و فدک را به ورثه فاطمه باز می گرداندم و مقدار پیمانه ( برای کشیدن مقدار زکات ) را به همان حالت قبل باز می گرداندم ؛ و زمین های هدیه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که به عده ای داده بود و دستور حضرت را اجرا نکردند ، به ایشان می دادم. و خانه جعفر را به ورثه اش بازمی گرداندم و آن را از مسجد خراب می کردم ( زیرا خانه او را به زور گرفته و در مسجد وارد کردند ) ؛ و عده ای از زنانی را که به غیر حق همسر مردانی شده اند پس گرفته و ایشان را به همسرانشان بازمی گرداندم !!! .
و حکم ( خدا ) در مورد فروج و ارحام ( اعمال خلاف عفت ) در مورد ایشان جاری می کردم ؛ و مردمان بنی تغلب را به اسارت می گرفتم ( زیرا ایشان به جنگ با مسلمانان پرداخته رسول خدا دستور به اسارت همه ایشان دادند )
و آن مقدار از زمین های خیبر را که بین مردم تقسیم شده است باز می گرداندم ( زیرا این زمین ها در اصطلاح فقهی مفتوح عنوة است یعنی برای گرفتن بیشتر زمین های خیبر جنگ صورت نگرفت و لذا ملک تمامی مسلمانان است نه عده ای خاص و کسی حق تملک آن را ندارد ) . و دفاتر هدیه های ماهانه را پاک می کردم ( زیرا خلفا دفاتری داشتند که در آن در مورد افراد خاصی ثبت شده بود هر ماه به فلان کس فلان مقدار شهریه داده شود ) و همانطور که رسول خدا صلی الله علیه وآله تقسیم می کرد همانطور یعنی به صورت مساوی ( اموال را بین مردم ) تقسیم می نمودم و آن را فقط سبب آبادی زندگی ثروتمندان قرار ندهم و مقدار اندازه گیری زمین ایشان را کنار می انداختم ( زیرا با آن مقدار هدیه های رسول خدا به خود را افزایش می دادند ) ؛ و ازدواج ها را یکسان قرار می دادم ( زیرا ایشان دستور داده بودند که غیر عرب حق ازدواج با عرب را ندارد اما رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرمودند مسلمان کفو مسلمان است) و خمس مربوط به رسول خدا را همانطور که خداوند عز وجل دستور داده است جاری می نمودم ( نه مانند خلفا که آن را سهم خاص خود به عنوان خلیفه رسول خدا می دانستند ) .
و مسجد رسول خدا صلی الله علیه وآله را به همان مقدار سابق باز گردانده و درهایی را که به سوی آن گشوده گشته بود می بستم ( هر کسی از بزرگان صحابه که خانه ایشان در کنار مسجد بود بعد از رسول خدا به خلاف دستور حضرت ، برای خود از خانه خویش دری خاص به درون مسجد کشید تا درب اختصاصی او باشد) و درهایی را که بسته شده بود باز می نمودم ( رسول خدا صلی الله علیه وآله در زمان حیات خویش تنها دستور دادند که دربی از خانه امیر مومنان و ناودانی از خانه عباس عموی ایشان به مسجد باز باشد و سایر درها بسته شود اما این درب و ناودان در زمان خلفا به دستور ایشان مسدود گشت ) . و مسح از روی کفش را حرام می نمودم ( خلفا این کار را جایز دانستند ) و به خاطر نوشیدن نبیذ حد الهی را جاری می ساختم ( خلفا نبیذ را که نوعی شراب خفیف شده است جایز دانستند )
و دستور می دادم که همه مردم دو متعه ( حج و زنان ) را جایز بدانند و دستور می دادم که بر جنازه ( هنگام نماز میت ) پنج تکبیر بگویند ( خلفا چهار تکبیر می گفتند )
و مردم را وادار می نمودم که بسم الله الرحمن الرحیم را ( در نماز ) بلند بگویند ؛ و کسانی را که رسول خدا صلی الله علیه وآله بیرون ( تبیعد ) کرده بودند و بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله به مسجد حضرت وارد شدند ، بیرون می نمودم (رسول خدا مروان و پدرش را تبعید کرده اما خلفا ایشان را امام جماعت مسجد رسول خدا نمودند !!!) و کسانی را که رسول خدا صلی الله علیه وآله ایشان را در مسجد خویش جای داده بود و بعد از ایشان بیرون شدند به مسجد می آوردم ( عده ای از صحابه جایگاه و خانه ای جز صفه و ایوان مسجد رسول خدا نداشتند و رسول خدا ایشان را در آنجا ساکن کرده بود اما خلفا ایشان را از مسجد بیرون کردند ) و مردم را بر حکم قرآن وادار می کرده و ایشان را وادار می کردم که طلاق را طبق سنت انجام دهند ( طبق آیه قرآن ازدواج احتیاج به شاهد نداشته و طلاق دو شاهد احتیاج دارد اما خلفا حکم هر دو را برعکس نمودند ) و صدقات را بر گروه ها و مرزهای خودش باز می گرداندم ( صدقات باید بر گروه های مختلفی تقسیم می شد اما خلفا آن را فقط به بعضی از ایشان می دادند ) ؛ و وضو و غسل و نماز را به زمان خویش ( در مورد نماز ) و روش خویش ( در مورد غسل ) و جایگاه خویش ( در مورد وضو ) باز می گرداندم ( زیرا نماز های یومیه را می توان در سه وقت خواند اما خلفا مخالفت کردند و شرایط وجوب غسل را تغییر دادند و نیز محل وضو را عوض کردند زیرا در وضو دست باید از بالا به پایین شسته می شد وبرعکس نمودند ، بعضی از سر باید مسح می شد آن را نیز تغییر دادند ، پا نیز باید مسح می شد آن را شستند ) و مردمان نجران را به محل خویش باز می گرداندم ( از سخنان رسول خدا در آخرین روز این بود که لشکریان اسامه را راهی کنید ، خدا هر کس را که به این لشکر نرود لعنت کند اما خلفا به خاطر مصالح خویش به این لشکر نرفته و برای پوشاندن این قضیه گفتند رسول خدا فرموده است : لشگر اسامه را راهی کنید ، و در جزیرة العرب دو دین باقی نگذارید . و به همین جهت دستور دادند که همه اهل نجران را که مسیحی بودند از جزیرة العرب بیرون کنند اما با یهود که روابط خوبی با خلفا داشتند کاری نداشتند و حتی کعب الاحبار یهودی توانست نفوذ زیادی در دربار خلافت پیدا کند) و اسیران فارس و باقی ملت ها را به کتاب خدا و سنت رسول او بازمی گرداندم ( ایشان دستور دادند که هیچ برده ای از سایر کشورها حق ورود به بلاد اسلامی ندارد مگر آنکه مولایش مجوز بگیرد و بعد از آزاد شدن در زمان مردن مولایش در صورتی که مولا وارثی نداشت حق ارث بردن از مولا ندارد با اینکه هر دوی آنها خلاف احکام اسلامی بود ) در این صورت از گرد من پراکنده می شدند.
قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غیر از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ایشان را آگاه نمودم که خواندن نماز مستحبی به جماعت بدعت است ؛ پس عده ای از لشکریان که همراه من جنگیده بودند ندا دادند : ای اهل اسلام سنت عمر تغییر کرد!!! ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان باز می دارند !!!
و ترسیدم که بر من از سمت لشکرم شوریده همانگونه که از این امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهی و دعوت کنندگان به سوی آتش دیدم .
و نیز اگر من از خمس سهم بستگان رسول خدا را می دادم که خداوند در مورد آن فرموده است که اگر به خدا و آنچه بر بنده مان نازل کرده ایم ایمان آورده بودید در روز جدایی ( حق از باطل) ، روزی که دو لشکر با یکدیگر ملاقات کردند ( و حق در مقابل باطل قرار گرفت در آن روز بعد از گرفتن غنایم خمس را پرداخت کنید) . پس قسم به خدا ما همان بستگان( ِ رسول خدا) هستیم ، کسانی هستیم که خداوند ما را با خود و با رسولش در کنار هم قرار داده است پس گفته است : (این خمس) برای خدا و رسولش و برای بستگان و یتیمان و بیچارگان و در راه ماندگان است و این آیه را در مورد ما نازل کرد تا مبادا سبب فزونی دولت ثروتمندان شما گردد ؛ پس آنچه را رسول خدا برای شما آورده است پس آن را بگیرید و آنچه شما را ( از آن ) نهی کرده است پس دست از آن بردارید و از خدا بترسید در مورد ظلم نمودن به اهل بیت رسول خدا ؛ بدرستیکه خداوند صاحب عقوبت شدیدی است برای کسانی که به ایشان ظلم کند ؛ (این عمل خدا در اعطای خمس به اهل بیت) رحمتی بود از جانب او برای ما و ثروتی بود که خدا بوسیله آن ما را بی نیاز ساخته بود و در این زمینه به فرستاده اش توصیه کرده بود و سهم ما را در صدقه قرار نداد ؛ و بدین سبب فرستاده اش را گرامی داشت و ما اهل بیت را نیز گرامی داشت تا مبادا به ما از کثیفی های مردمان ( صدقه ) بخوراند .
پس خدا و فرستاده او را تکذیب کردند و کتاب خدا را که در حق ما سخن می گفت انکار نمودند و ما را از مالی واجب که خدا برای ما قرار داده بود منع کردند ؛ و مثل آنچه ما بعد از رسول خدا دیدیم ، خاندان هیچ پیغمبری از امت آن پیغمبر ندیدند ؛ و خداوند یاری کننده ماست در مقابل کسی که به ما ظلم نموده است ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم
در همین یک روایت حضرت بیش از بیست مورد از بدعت های خلفای سابق را مطرح نموده و علت عدم مخالفت خویش را با آنها مشخص ساخته اند .
(الکافی للشیخ الکلینی ، ج 8 ، ص 58 ، شماره 21، تحقیق علی اکبر غفاری، طبع حیدری،دوم 1348ش)