تفسیر آیه «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»
۱۳۹۸/۰۴/۰۳
–
۶۲۱۰ بازدید
(و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون)(۲)؛ جن و انس را جز برای پرستش نیافریدم.
ابن عباس ایه شریفه را چنین تفسیر می کند: ای لیعرفون؛ تا اینکه مرا بشناسند.
چه نیازی است که خدا را بشناسیم مگر خدا به شناخت ما نیاز دارد؟
ملایکه ی خدا که خدا را شناختند دیگر چه نیازی بود که خدا ما را خلق کند تا او را بشناسیم؟
پرسشگر گرامی! همانطور که خدا به شناخت ما نیاز ندارد، به آفرینش ما نیز نیاز نداشت. به عبادت ما نیز نیازی ندارد، بلکه این ما هستیم که نیاز داریم خدا را با اراده و اختیار خود بشناسیم و عبادت کنیم و به کمال برسیم. او کمال محض است و همه صفات کمالیه را دارد. یکی از صفات کمالیه او «فیاض» است. فیاض کسی است که دائما در حال فیض رساندن به موجودات است. اولین فیضی که به هر مخلوقی میرسد، همین فیض وجود است، اما فیض وجود، اولین مرحله کمال است که خدا به طور تکوینی به همه مخلوقاتش ارزانی داشته و برای بهرهمندی بیشتر انسان از فیوضاتش، راه تشریع و تکلیف را قرار داده و هر کس میتواند با اختیار و ارادهاش در این راه گام بگذارد و از فیوضات بیشتری بهرهمند شود. اگر خدا این راه را قرار نمیداد، با فیاضیت او منافات داشت و نقص بود و او عاری از هر گونه نقص است و اینکه ملائکه خدا را شناخته و عبادت میکنند، مانع از این نمیشود که خدا از فیضرسانی به بقیه موجودات از جمله انسان صرف نظر کند؛ چرا که فیض او به هر چیزی که امکان و قابلیت داشته باشد میرسد. برای توضیح بیشتر به بیان علامه طباطبایی در ذیل این آیه شریفه توجه بفرمایید:
جمله” إِلَّا لِیَعْبُدُونِ” استثنایى است از نفى، و شکى نیست که این استثناء ظهور در این دارد که خلقت بدون غرض نبوده، و غرض از آن منحصرا عبادت بوده، یعنى غرض این بوده که خلق، عابد خدا باشند، نه اینکه او معبود خلق باشد، چون فرموده” الا لیعبدون” یعنى: تا آنکه مرا بپرستند، و نفرموده: تا من پرستش شوم یا تا من معبودشان باشم.
علاوه بر این، غرض هر چه باشد پیداست امرى است که صاحب غرض به وسیله آن کمال جویی میکند و حاجتش را برمى آورد، در حالى که خداى سبحان از هیچ جهت نقص و حاجتى ندارد. تا به وسیله آن غرض نقص خود را جبران نماید و حاجت خود را تامین کند.
و نیز از جهتى دیگر فعلى که بالآخره منتهى به غرضى که عاید فاعلش نشود لغو و سفیهانه است، لذا نتیجه مى گیریم که خداى سبحان در کارهایى که مى کند غرضى دارد، اما غرضش ذات خودش است، نه چیزى که خارج از ذاتش باشد، و کارى که مى کند از آن کار سود و غرضى در نظر دارد، ولى نه سودى که عاید خودش گردد، بلکه سودى که عاید فعلش شود.
اینجاست که مى گوییم خداى تعالى انسان را آفرید تا پاداش دهد، و معلوم است که ثواب و پاداش عاید انسان مى شود، و این انسان است که از آن پاداش منتفع و بهره مند مى گردد، نه خود خدا؛ زیرا خداى عز و جل بى نیاز از آن است و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعالیش مى باشد، انسان را بدین جهت خلق کرد تا پاداش دهد، و بدین جهت پاداش دهد که اللَّه است.
پس پاداش کمالى است براى فعل خدا، نه براى فاعل فعل که خود خدا است، پس عبادت غرض از خلقت انسان است، و کمالى است که عاید انسان مى شود. هم عبادت غرض است و هم توابع آن- که رحمت و مغفرت و غیره باشد. و اگر براى عبادت غرضى از قبیل معرفت در کار باشد، معرفتى که از راه عبادت و خلوص در آن حاصل مى شود در حقیقت غرض أقصى و بالاتر است، و عبادت غرض متوسط است.
(ترجمه المیزان، ج 18، ص: 5۷۹-۵۸۰)
جمله” إِلَّا لِیَعْبُدُونِ” استثنایى است از نفى، و شکى نیست که این استثناء ظهور در این دارد که خلقت بدون غرض نبوده، و غرض از آن منحصرا عبادت بوده، یعنى غرض این بوده که خلق، عابد خدا باشند، نه اینکه او معبود خلق باشد، چون فرموده” الا لیعبدون” یعنى: تا آنکه مرا بپرستند، و نفرموده: تا من پرستش شوم یا تا من معبودشان باشم.
علاوه بر این، غرض هر چه باشد پیداست امرى است که صاحب غرض به وسیله آن کمال جویی میکند و حاجتش را برمى آورد، در حالى که خداى سبحان از هیچ جهت نقص و حاجتى ندارد. تا به وسیله آن غرض نقص خود را جبران نماید و حاجت خود را تامین کند.
و نیز از جهتى دیگر فعلى که بالآخره منتهى به غرضى که عاید فاعلش نشود لغو و سفیهانه است، لذا نتیجه مى گیریم که خداى سبحان در کارهایى که مى کند غرضى دارد، اما غرضش ذات خودش است، نه چیزى که خارج از ذاتش باشد، و کارى که مى کند از آن کار سود و غرضى در نظر دارد، ولى نه سودى که عاید خودش گردد، بلکه سودى که عاید فعلش شود.
اینجاست که مى گوییم خداى تعالى انسان را آفرید تا پاداش دهد، و معلوم است که ثواب و پاداش عاید انسان مى شود، و این انسان است که از آن پاداش منتفع و بهره مند مى گردد، نه خود خدا؛ زیرا خداى عز و جل بى نیاز از آن است و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعالیش مى باشد، انسان را بدین جهت خلق کرد تا پاداش دهد، و بدین جهت پاداش دهد که اللَّه است.
پس پاداش کمالى است براى فعل خدا، نه براى فاعل فعل که خود خدا است، پس عبادت غرض از خلقت انسان است، و کمالى است که عاید انسان مى شود. هم عبادت غرض است و هم توابع آن- که رحمت و مغفرت و غیره باشد. و اگر براى عبادت غرضى از قبیل معرفت در کار باشد، معرفتى که از راه عبادت و خلوص در آن حاصل مى شود در حقیقت غرض أقصى و بالاتر است، و عبادت غرض متوسط است.
(ترجمه المیزان، ج 18، ص: 5۷۹-۵۸۰)