تفکر “اسلام سیاسی” رقم زننده رهبری جمهوری اسلامی در نظم آتی جهان خواهد بود
۱۳۹۳/۱۲/۰۹
–
۵۵ بازدید
خرمشاد: تفکر “اسلام سیاسی” رقم زننده رهبری جمهوری اسلامی در نظم آتی جهان خواهد بود / رئیس سابق سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی در گفتگوی تفصیلی با «نسیم»: اقتصاد بحث تعیینکننده در شکلگیری نظم آینده جهان است/ سوریه یکی از آخرین سنگرهایی است که در دوران گذار تکلیفش روشن میشد.
رهبر انقلاب اسلامی در مقاطع زمانی و دیدارهای مختلف کلیدواژههای محوری و مهمی را مطرح کردهاند که تبیین و تحلیل آنها برای ترسیم نقشه راه آینده جمهوری اسلامی ایران ضروری و حیاتی است. کلیدواژههایی همچون: پیچ تاریخی، احیای تمدن نوین اسلامی، تغییر و تحول در نظم مستقر جهانی برخی از آنها است. طرح تحول در نظم آمریکایی جهان از جمله مواردی است که سالهاست از سوی رهبر معظم انقلاب مطرح شده است. ایشان اخیراً نیز در دیدار نمایندگان مجلس خبرگان رهبری به این موضوع تأکید کرده و با اشاره به تزلزل شدید در 2 پایه اصلی نظم غربی و بهویژه آمریکایی جهان یعنی پایههای فکری و ارزشی و پایه نظامی سیاسی، تأکید کردند که جمهوری اسلامی ایران از طریق فهم درست از تغییر و تحولها در جهان و همچنین از طریق تقویت کشور باید در شکلگیری نظم جدید جهانی تأثیرگذار باشد. در گفتگوی ذیل که در ادامه سلسله گفتگوهای خبرگزاری «نسیم» درباره تحول در نظم جهانی تهیه و تنظیم شده است، به دیدار دکتر محمدباقر خرمشاد، فارغالتحصیل دکترای علوم سیاسی از دانشگاه «لیون 2 فرانسه»، رئیس سابق سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و عضو هیأت علمی و استاد دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی رفتیم و از وی پاسخ سؤالاتمان در خصوص «تغییر نظم و مدیریت جهانی» را جویا شدیم.
«نسیم»، رهبر انقلاب در دیدار اعضای خبرگان رهبری بر موضوع تغییر نظم موجود جهان اشاره کردند. آیا شواهدی بر تغییر نظم مستقر سراغ دارید؟ علل بروز این شواهد چیست؟
خرمشاد: سؤال شما به وضع امروز جهان برمیگردد. به عبارتی اگر بحث با این سؤال آغاز کنیم که وضعیت جهان امروز به لحاظ روابط قدرت چگونه است؟ ورود به بحث منطقیتر میشود. البته اگر چنین سوالی در لندن، نیویورک، مسکو یا برلین مطرح شود پاسخها علیرغم تفاوت جغرافیا شاید دارای نقاط اشتراکی باشد که آن نقاط اشتراک، محل عزیمت بحث ما میشود.
جهان امروز جهان به شدت در حال تغییر و تحول است و از فقدان نظمی هژمون رنج میبرد. به عبارت دیگر، شاید اجماع در این وجود داشته باشد که نظم قبلی که چهارچوب چگونگی روابط قدرت در دنیا را تعیین میکرد، فروپاشیده و نظم جدید هنوز شکل نگرفته است.
در تاریخ چنین شرایطی که طی آن نظم قبل در حال نابودی است و نظم بعدی هنوز شکل نگرفته را دوران گذار میگویند؛ توضیح این مسئله این است که نظم قبلی که از 1945 و بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفته بود اصطلاحاً به نظم دو قطبی شهرت پیدا کرده بود. در این نظم، جهان به دو قطب تقسیم میشد و روابط قدرت در تعامل و گاه تقابل یا تعامل توأم با تقابل این دو بلوک قدرت شکل گرفته بود. آنچه که اتفاق میافتاد به گونهای در چهارچوب تعاملات و تقابلات این دو قطب حل و فصل میشد.
در این نظم، دو قطب حاکم، دو قطب ایدئولوژیک نیز محسوب میشدند. جهان لیبرال به رهبری ایالات متحده آمریکا یک قطب را تشکیل میداد و جهان سوسیالیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی قطب مقابل آن محسوب میشد. در واقع این 2 قطب تقریباً تعیین کننده روابط قدرت و نظام بینالملل بود که تا فروپاشی دیوار برلین و اتحاد جماهیر شوروی ادامه یافت.
در فضای دو قطبی جنگ سرد یا گرم اگر یک طرف فرو بپاشید به طور طبیعی طرف مقابل خود را طرف پیروز و برتر نبرد میداند. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که یکی از دو قطب فرو پاشید اولین گزینهای که در نظم دو قطبی و با منطق فرو پاشیدن یک قطب از دو قطب درگیر در فضای جنگ سرد فرا روی جهان قرار گرفت و مطرح شد این بود که قطبی که باقی میماند، طرف پیروز و هژمون است و میتواند یک نظام تک قطبی را ایجاد کند.
رفتارهای آمریکا در چند سال بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رفتارهای مبیّن میل شدید به برقراری جهان تک قطبی است. در نتیجه یکی از گزینههای طبیعی فرا روی برای دوران گذار یا حتی عدم ورود به دوران گذار، طرح ایده جهان تک قطبی است.
اما به تعبیر فوکو، تمرکز قدرت به خودی خود مقاومت را با خود به همراه میآورد. لذا طبیعی است که جهان به راحتی به یک جهان تک قطبی تن در ندهد. البته درست است که منافع جهان تک قطبی در راستای تنها قطب باقیمانده قرار داشت اما طبیعی است که سایر بازیگرانی که بلافاصله بعد از قطب و قدرت باقیمانده از نظام دو قطبی، قرار میگیرند و حتی بازیگران کوچک که هیچ سامانی در دنیا ندارند، احساس خطر کنند. چون به هر حال اداره شدن جهان با یک کدخدا و یک لیدر باعث احساس خطر از سوی همه میشود. لذا بلافاصله ایدهای که در مقابل ایده جهان تک قطبی مطرح شد، جهان چند قطبی بود.
در آن زمان از یکسو، قطب دومی مطرح نبود و بازگشت به جهان دو قطبی امکان نداشت و از سوی دیگر، به دلیل وجود و حضور عینی بلوکهایی از قدرتهای اقتصادی، نظامی، فرهنگی و سیاسی نیاز به طراحی ساختار قدرت تصور نمیشد؛ در فردای بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوری همان زمان با طرح ایده جهان تک قطبی به رهبری ایالات متحده آمریکا، به صورت طبیعی، ایده جهان چند قطبی به عنوان واقعیتی که نمود عینی داشت مطرح شد.
اکنون که ما در 2014 ایستادهایم و به سالهای بعد از 1991نگاه میکنیم میتوانیم این دوره حدودا 23 ساله را به 3 مقطع تقسیم کنیم: اول، جهان تکقطبی یا غلبه تفکر و گزینه چند قطبی که در سالهای اولیه بعد از سال 1991 اهدافی مانند اشغال عراق و افغانستان را پیش میبرد.
هرچند در این دوره ائتلافهای بزرگی به رهبری آمریکا شکل گرفت اما از این زمان به بعد این ائتلافها کمرنگتر و کوچکتر شدند. و با وقوع تحولات در مناطق مختلف جهان ائتلافها از بین میروند و شکل و شمایل جدیدی به خود میگیرند.
بعد از این دوره، دوران جهان تک قطبی-چند قطبی مطرح میشود. به عبارت دیگر در این دوره هر دو ایدهی جهان تک قطبی و چند قطبی مطرحند ولی کماکان غلبه بر ایده جهان تک قطبی است. اما چند قطبیها توانستهاند خودشان را مطرح کنند و جزء بازیگران عمده جهان معرفی شوند. در این شرایط صدای طرفداران جهان چند قطبی بالاتر میرود و بیشتر شنیده میشود. حتی گاه بر جهان تک قطبی غلبه میکنند.
سوم، ایده جهان چند قطبی؛ بعد از وقوع بیداری و انقلابهای اسلامی در کشورهای عربی این تصور که جهان چند قطبی بتواند قدرت بیشتری بگیرد در اذهان ملل و قدرتهای جهان شکل گرفت. وقوع بیداری اسلامی یکی از مقاطعی است که این ایده تقویت شده و حالت تهاجمی به خود گرفت و باعث شد ایده جهان تک قطبی حالت پدافندی و تدافعی به خود بگیرد.
در این خصوص شاهد بودیم که در وقوع تحولات در سوریه، روسها در ائتلافی که غرب برای مبارزه با رژیم اسد به راه انداخته بود وارد نشد و اعلام کرد که اساسا اجازه شکلگیری چنین ائتلافی را هم نمیدهند. آنها برای اولین بار بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوری به طور مکرر از حق وتوی خود در شورای امنیت سازمان ملل استفاده کردند.
«نسیم»، با توجه به موضوع سوریه که مطرح فرمودید از دیدگاه جنابعالی اتفاقاتی مانند رشد تروریسم یا حضور داعش در منطقه چه بخشی از روند تحولات نظم آینده را به خود اختصاص می دهد؟
خرمشاد: به نظر میرسد در تحولات سوریه است که نظم آینده جهانی رقم میخورد. یعنی سوریه یکی از آخرین سنگرهایی است که در دوران گذار به نظم آینده جهان تکلیفش روشن خواهد شد و اینکه چه کسی حرف اول و آخر را در نظم آینده رقم میزند.
تا قبل از وقوع تحولات سوریه این بحث مطرح بود که قدرتهای نوظهوری که پدید آمده بودند حق وتو در شورای امنیت را مطالبه میکردند. یعنی به عبارتی ساختارهای مانده از نظم دو قطبی را میپذیرفتند اما در خصوص تقسیم نقش و بازی جدید را مطالبه میکردند. لذا تا 3 سال پیش ژاپن، آلمان، برزیل به نمایندگی از آمریکای لاتین، آفریقای جنوبی به نمایندگی از آفریقا و ایران به عنوان رهبر و نماینده جهان اسلام در مقطعی مشتری حق وتو بودند. اینها نشانهها و شاخصهای دوران گذارند. چون دوران دو قطبی فروپاشیده و دوران بعد هم هنوز شکل نگرفته است. در واقع در این دوران تا آغاز ماجرای سوریه و عراق و اقدامات وحشیانه داعش در منطقه روندها به این صورت بود که از جانب ایران و بعضی از کشورهای دیگر صدای تجدیدنظر در ساختار سازمان ملل و عادلانه شدن در واقع روابط قدرت در سازمان ملل بلند شده بود.
آنها این بحث را مطرح میکردند که اگر قرار است ساختار متحول شود چه کسانی و چگونه باید بلوکهای مختلف قدرت مثل جهان اسلام، آمریکای لاتین، آفریقا را نمایندگی کنند. سوریه یک مورد بسیار جدی در انتهای یک زنجیره محسوب میشود.
ناگهان در مقاطعی حتی عکس این روند مطرح شد و از آمریکاییها و غربیها شنیده شد. وقتی روسها چندین بار از حق وتو استفاده کردند از سوی غربیها این مسئله مطرح شد که بایستی در شورای امنیت تکلیف عناصر ناسازگار با غرب را روشن کرد. برای فهم ذهن گوینده این حرف، عبارتی بسیار کلیدی بود.
از شنیدن این جملات اولین موضوعی که به ذهن متبادر میشود این است که قائل و گوینده آن فکر میکند که بایستی نظم بینالملل، نظمی یکدست باشد و این نظم یکدست، لزوما باید نظم غربی باشد. یعنی هر آنچه که غربی است و یا در واقع منافع غرب را تأمین نمیکند حتی روسیه نیز باید به عنوان عنصر ناسازگار از قطار شورای امنیت پیاده شود و دلیل آن نیز این است که این کشور آنگونه که غرب میخواهد فکر و عمل نمیکند.
در واقع غرب میخواهد شورای امنیت به کلوپی غربی تبدیل شود تا یک تفکر واحد جهان را اداره کند. به عبارت دیگر، در مسئله سوریه فعالیتهای زیرزمینی غرب برای اینکه بتواند دوران گذار را طوری ساماندهی کند که نظم جدید با محوریت کلوپ غرب جهان را اداره کند، خود را نشان داد.
«نسیم»، جایگاه کشورهایی مانند هند، برزیل و آفریقای جنوبی در شرایط جدید و نظم نوین را چگونه میبینید؟
خرمشاد: در مقابل ایده جهان تک قطبی که آمریکا و متحدین اندک آن را نمایندگی میکنند، ذهنیت قدرتهای سنتی جهان مثل چین، روسیه و همچنین قدرتهای نوظهور مثل هند، برزیل و آفریقای جنوبی قرار دارد. اعتقاد آنها بر این است که اگر بعد از دوران گذار قرار است نظمی شکل گیرد این قدرتها هم باید در آن حقالسهمی داشته باشند؛ این قدرتها مدعیاند بخشهایی از جهان را نمایندگی میکنند.
این دو محور یعنی محور تلاش برای جهان چند قطبی و محور تلاش برای جهان تک قطبی در سوریه خود را آشکارا نشان داد. اگر دقت کنید تمام کشورهایی که به عنوان قدرتهای نوظهور از آنها یاد میکنیم علیه سوریه موضعگیری نمیکنند.
علیرغم اینکه سر و صدای غربیها بلند است و تصور این است که همه جهان با غرب در یک جناح قرار دارند و گزینه غالب، گزینه غرب است، اما شاهد موج نگرانی طرفداران جهان چند قطبی در خصوص تحولات سوریه هستیم. به عبارت دیگر، اینگونه به نظر میرسد نقطه پایانی روند تقابل و زورآزمایی بین دو نظریه جهان چندقطبی و تک قطبی، سوریه باشد.
در این روند تقابلی جهان تک قطبی سعی میکند که بعد از سوریه در چند گام دیگر با حذف دو عنصر مقاومت کننده دیگر یعنی جمهوری اسلامی ایران و روسیه بتواند اساساً در دوران گذار، جهان را عملاً به دوران یک جهان تک قطبی با نظم غربی و رهبری ارکستر جهانی غرب منتقل کند.
بعد از این مرور حدودا 25 ساله از تاریخ جهان، الآن در جهانی زندگی میکنیم که نظم دو قطبی توأم با جنگ سرد حدود 46 سالهای که وجود داشت فروپاشیده و نظم بعدی هنوز شکل نگرفته است و شاهد دوران طولانی گذار هستیم. در این شرایط، هر کدام از بازیگران مطرح در جستجوی نظمی متناسب با تعاریف، ایدئولوژی، نگاه، جهانبینی و منافع خود هستند.
«نسیم»، آیا این دوران گذار مورد اشاره شما همان پیچ تاریخی است که توسط مقام معظم رهبری به آن اشاره شده بود؟
خرمشاد: مفهوم دوران گذار و مفهوم پیچ تاریخی دو مفهوم منطبق بر هم نیستند. دوران گذار دورانی است به همین کیفیتی که شرح دادم و پیچ تاریخی فرصتی است در اختیار ایران، جهان اسلام و حتی به تعبیری جهان بشری تا برخلاف نظمهای قبلی قرون اخیر بتوانند جایگاه خود را پیدا کنند. از آنجا که جهان اسلام، ایران و سایر کشورهایی که در نظمهای قبلی اعم از، وستفالیایی، جامعه ملل و نظم دو قطبی که بازیگر حاشیهای و تبعی محسوب میشدند، بتوانند در تقسیم قدرت و منافع جهانی سهمی داشته و بازیگری خود را اعمال کنند.
در واقع در پیچ تاریخی تأکید بر این نکته است که ایران بتواند جایگاه و منافع خود را برای خود و سایر بازیگران بینالمللی تعریف کند. شرایط بیداری اسلامی این موضوع را الهام و القاء کرد که جهان اسلام با غلبه تفکر اسلام سیاسی بتواند از این فرصت ایجاد شده شرایطی را بیافریند که در آن، ایران جایگاه بایسته و شایسته خود را داشته باشد. به عبارت دیگر هم به لحاظ داخلی و هم به لحاظ فضای بینالملل شرایط طوری پیش آمده بود که اینگونه القا میکرد که در ایران تفکری حاکمیت دارد که دنبال منافع ملی ضایع شده تاریخی ملت ایران است و در جهان اسلامی و فضای بینالملل نیز جایگاه خوب منطقهای دارد و میتواند قدرت نسبی خوب و مناسبی در سلسله مراتب قدرت جهان ایفا کند.
اگر در شرایط فعلی جمهوری اسلامی ایران بتواند از موقعیتهای داخلی، منطقهای و بینالمللی به نحو درست بهره گیرد میتواند دوران بعد از گذاری متفاوت با دوران گذشته داشته باشد. به عبارت دیگر، بر اساس سنتهای تاریخی بعد از گذار، ایران وارد دورانی خواهد شد که بازبینی، بازنگری و بازگشت از آن بسیار دشوار خواهد بود.
اگر قرار است کاری انجام شود همین اکنون، در این ایام و در همین ماهها و سالها باید اتفاقی بیفتد. در واقع همه بازیگران بزرگ هم به دنبال نقشآفرینی در این دوران گذار هستند. این معرفت و آگاهی در تمام بازیگران مطرح وجود دارد که دوران گذار طولانی شده و همه میدانند که وقتی دوران گذار طولانی میشود بحرانها، درگیریها و جنگها آغاز میشود. همچنان که شاهد وقوع چنین بحرانهایی در جهان هستیم. اگر این بحرانها ادامه پیدا کند جهان تحت فشار جنگ و نزاع به هر نظمی که به این شرایط پایان دهد تن در خواهد داد. چرا که بالاخره هر نظمی بهتر از بی نظمی است.
در شرایطی که نظم قبلی فروپاشیده و نظم جدید هم هنوز شکل نگرفته هر کسی که دستش پُرتر باشد در نظم بعدی جایگاهش بهتر و رفیعتر خواهد بود. این همان پیچ و دوران حساسی است که الآن ما در آن زندگی میکنیم.
«نسیم»، نقش برخی از مولفهها مانند تمدن، اقتصاد، فرهنگ، علم، تکنولوژی و رسانه را در شکلگیری نظم نوین جهانی چگونه ارزیابی میکنید؟
خرمشاد: برای ورود به نظم بعدی سلسله سؤالات متعددی مطرح شد و نظریاتی در پاسخ به آنها ارائه شده است. از جمله آن سؤالات این بود که اگر قرار باشد نظم چند قطبی تشکیل شود این نظم با چه منطقی شکل خواهد گرفت؟ مبنای آن چه خواهد بود؟ آیا اقتصادی، فرهنگی یا نظامی خواهد بود؟ در واقع منطقی که قطب آفرینی میکند کدام است؟ یکی از نظریاتی که به صورت جدی مطرح شد، نظریه «چند قطبیِ چند تمدنی» بود.
آنچه که ماهیت جهان چند قطبی آینده را روشن میکند و مبنای تقسیمبندی بلوکهای قدرت و منبع قدرت برای قطبها خواهد بود، تمدن است. وقتی از تمدن صحبت میکنیم یعنی محور تقسیمبندیها را فرهنگ قرار دادهایم. به عبارت دیگر، خطکشیهای جهان بر اساس اشتراکات یا افتراقات فرهنگی و تمدنی خواهد بود. بر این اساس قطبهای تمدنی در رقابت با هم نظم جدید را ایجاد میکنند و رهبران بلوکها یا قطبهای تمدنی در تعامل با هم، نظم جدید ر ا شکل میدهند. از مهمترین نظریهپردازان این نظریه، هانتینگتون بود.
او در نظریهاش 8 تمدن را عمده برمیشمارد. بنابر نظریه او از بین این تمدنها، تمدنهای اسلامی، چینی و غربی مهمترین حوزههای تمدنی رقیب در دوره جدید خواهند بود. هانتینگتون در خصوص تمدن اسلامی میگوید تمدن اسلامی مثل تمدن آمریکای لاتین رهبر ندارد. اما 5 کشور هستند که میتوانند این تمدن را رهبری کنند. به نظر او از این 5 کشور، 4 کشور بنابه دلایلی که در اینجا مجال پردازش آنها نیست توان آنها برای رهبری تمدن اسلامی اندک است. در این میان او از ایران به عنوان یگانه کشوری که توان و استعداد هدایت و رهبری تمدن اسلامی را دارد نام میبرد.
در کنار منطق تمدنی، منطق اقتصادی مطرح است. طبیعتاً اقتصاد یک بحث تعیین کننده در شکلگیری نظم آینده جهان است. در حال حاضر میبینیم که بلوکهای اقتصادی جدیدی ایجاد شدهاند. در واقع شکلگیری یورو در مقابل دلار بر اساس این منطق بوده است. ظهور قدرت اقتصادی چین و بلوک اقتصادی آسیای جنوب شرقی طبق این منطق بوده است.
همچنین بلوکهای نظامی و امنیتی مثل ناتو مطرح هستند. در حالی که ناتو اساساً یکی از تأسیسات و مؤسسههای فضای جنگ سرد و دوران دو قطبی است. وقتی یک قطب فروپاشید علی القاعده میبایست ناتو هم موقعیت خود را باید از دست میداد. اما بعد از فروپاشی قطب رقیب نه تنها جایگاه و اهمیت خود را از دست نداد بلکه تقویت هم شد. منطق و پشتوانه فکری باقیماندن و تداوم ناتو، ضرورت نقش حیاتی آن در شکلدهی به نظم آینده جهان است. در واقع جهان غرب میخواست با کمک ناتو دوران گذار را طوری رقم بزند که در انتهای آن شرایط را به نفع جهان تک قطبی تثبیت کند یا اگر قرار باشد نظم آینده چند قطبی باشد غرب در آن نقش محوری داشته باشد. بر اساس منطق نظامی، شکلگیری مجمع شانگهای در مقابل ناتو قابل تفسیر است.
به لحاظ سیاسی شکلگیری بلوکهای قدرت مثل بریکس که پنج کشور برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی در همین راستا است. این بلوک قدرت تلاش میکند یک بلوک سیاسی را ایجاد کند. حضور جمهوری اسلامی ایران در این بلوکهای قدرت چه به عنوان عضو ناظر یا عضو رسمی هم بر اساس منطق تمدنی و هم بر اساس منطق سیاسی قابل تحلیل است.
تداوم فضای بیداری اسلامی میتواند ایران را به عنوان لیدر تمدنی جهان اسلام، قدرت منطقهای در غرب آسیا، قدرت نظامی در منطقه و قدرت سیاسی در سطح منطقهای و بین الملل مطرح کند. هرچند که هماکنون نیز قطعاً ایران یکی از بازیگران میانی در انتهای دوران گذار است. در هر حال هنوز سرنوشت نظم جدید مشخص نیست. تا زمان استقرار نظم جدید هر بازیگری تلاش میکند شکل مطلوب خود را به نظم آینده اعمال کند که اقدامات آنها در تلاقی منطقهای اقتصادی، تمدنی، نظامی و سیاسی قرار میگیرد. گاه این اقدامات مشترک در دوایری با هم تلاقی میکند. چنانچه تلاقی کشورها در این دوایر قدرت بیشتر باشد امکان شکلگیری بلوکهای قدرت بیشتر است. این همان است که در حال انجام است.
اکنون ما به بخش حساس دوران گذار رسیدهایم که در آن قدرتهای متعدد اقتصادی، سیاسی، نظامی، امنیتی و فرهنگی تمدنی میتوانند در همسویی با هم بلوکهای قدرت را ایجاد کنند و برای شکلدهی به نظم چند قطبی جهان تشریک مساعی کنند.
در مقابل، ایالات متحده آمریکا و غرب مخالف عمده جهان چند قطبی هستند. البته ایالات متحده آمریکا و غرب گاه با هم متحدند و گاه دو جناح جدا از هم جلوه میکنند. چون آمریکا در بعضی از مقاطع میخواهد خودش را رهبر غرب معرفی کند و هر جا که در مقابل رقیبی غیر غربی قرار میگیرد خود را در کنار سایر اجزای غرب تعریف میکند. لذا اولویت آنها این است که در ابتدا هژمونی غرب را در شرایط فعلی دارد حفظ کنند و بعد فرهنگ غربی و سپس فرهنگ آمریکایی را بر نظم آینده غالب کنند. در نتیجه قدرتهای چالشگر دیگر را از جمله محور مقاومت، چین بر اساس منطق اقتصادی، ایران به لحاظ فرهنگی تمدنی و سیاسی، روسیه را به لحاظ نظامی و سیاسی و در کل فضاهای چند گانه قدرت در جهان امروز و در دوران گذار مهار کند.
«نسیم»، به عنوان سوال پایانی عوامل تسریع کننده و موانع ایجاد این نظم جدید چیست؟ و همچنین ویژگی شاخص نظم آینده را چه میدانید؟
خرمشاد: در واقع موانع شکلگیری نظم جدید تعارض منافعیاست که اکنون بین بازیگران مهم وجود دارد و همچنین عدم توانایی یک بازیگر یا یک بلوک قدرت برای هژمون شدن در جهان برای شکلدهی قطعی و نهایی به نظم جدید و اینکه چه کسی حرف آخر را در نظم جدید میزند از جمله مهمترین موانع شکلگیری نظم جدید است.
فرض کنید اگر آمریکا میتوانست حرف آخر را بزند تا الان قطعاً کار را یکسره میکرد و نظم تکقطبی با محوریت خودش را ایجاد میکرد. ولی ایالات متحده آمریکا عملاً از پس این کار بر نمیآید. از سوی دیگر، هزینه سنگینی که در عراق و افغانستان کرده و مشکلات اقتصادی که در درون خودش و همچنین هزینه زیادی که برای حضور در مناطق مختلف جهان پرداخت کرده و میکند اساساً ایده فروپاشی آمریکا درباره این کشور را مطرح کرده است.
در فروپاشی تمدنها و رهبران و لیدرهای تمدنی تاریخ همیشه این گونه بوده که رهبری تمدنهای غالب و هژمون آن قدر پخش و منتشر شدهاند که دیگر نمیتوانند خود را جمع کنند و این نقطه آغاز فروپاشی آنها محسوب میشود یعنی چون خود را پخش و منتشر میکند، تمرکز و به تبع آن تأثیرگذاریاش را از دست میدهد. زمانی که حتی نمیتواند خودش را حفظ کند چگونه میتواند قدرت هژمون جهان باشد.
یکی از دلایلی که آمریکا فعلاً رغبت نمیکند در اینجا و آنجای جهان ورود کند و حضور داشته باشد همین است. خود او هم چه به لحاظ داخلی و چه به لحاظ بیرونی توانسته به این جمعبندی برسد. سایر قدرتها هیچ کدام به تنهایی نمیتوانند هژمون واحد جهان باشند. بلوکهای قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی هم که تشکیل میدهند باز به تنهایی نمیتواند عامل هژمون شدن آنها و این بلوکهای قدرت باشد؛ در واقع اولین مانع ایجاد این نظم جدید همین عدم تفوق یکی بر دیگران است.
یکی از عوامل تسریع کننده شکلگیری نظم جدید، ناامن شدن جهان است. تقریباً برای همه بازیگران مسجل شده که جهان ناامن شده است. مثلاً گاه اتفاق میافتد که دو یا چند بلوک قدرت تصمیم میگیرند موضوعی را پیش ببرند اما طرفهای مقابل مقاومت میکنند. لذا ما با یک جهان پر تلاطم و ناامن و توأم با افراطیگری، تروریسم مواجهیم.
به نظر میرسد شاید با شواهد و قرائن بتوان بیان کرد که کفه ترازو به نفع جهان چند قطبی سنگینی میکند و طبیعی است که منافع ما هم در یک جهان چند قطبی بیشتر تأمین میشود و توانمندیهای بالقوه و بالفعل ما میتواند در جهان چند قطبی، میزان اثرگذاری ما را ارتقا دهد. در این شرایط ما میتوانیم سهم شایستهای را در نظم چند قطبی آینده داشته باشیم. شاید یکی از دلایل نانوشته و ناگفته تحریمها علیه جمهوری اسلامی ایران به بهانه هستهای همین است.
اگر خودمان را با این منطق در موضع آمریکا یا غربیها قرار بدهیم میشود اینگونه تحلیل کرد که در انتها دالان گذار، اگر قرار باشد در جهانی که در آن قرار است تقسیمبندی فرهنگی و تمدنی، اقتصادی، علمی و سیاسی اتفاق بیفتد، در این جهان، ایران یکی از قدرتهای مطرح است. لذا به نظر میرسد اگر که ما به جای غرب بودیم -البته در مقام توضیح این مسئله نه توجیه آن- چنانچه غرب بتواند همه بازیگران مطرح را بگونهای تضعیف کند که هژمونیاش تداوم بخشد مطمئنا این کار را خواهد کرد. کما این که در این مسیر گام بر میدارد.
مثلا الآن در مورد روسیه خصوصاً در قضیه اوکران و ایران را به گونه دیگری و در مورد چین در بحث اقتصاد این هدف را پیگیری میکند. غرب تلاش میکند در دوران گذار هژمونی خودش را در مقابل شکلهای قطبهای جمعی قدرت چه نظامی، سیاسی، فرهنگی، تمدنی و اقتصادی حفظ کند در مقابل صدای اعتراض قدرتهای نوظهور و بلوکهای قدرت روز به روز بلندتر میشود. یکی از ابزارها و روشهای حفظ و تداوم هژمونی غرب، تضعیف قدرتهای احتمالی آینده یا قدرتهای بالقوه و بالفعل فعلی مانند جمهوری اسلامی ایران، روسیه و چین است.
به عنوان جمعبندی میتوان گفت در شرایط فعلی جهان به سمت نظام چند قطبی پیش میرود مگر اینکه اتفاق خاصی بیفتد. البته برخی از طرفداران جهان چند قطبی مطرح میکنند که نظم چند قطبی نظمآفرین نخواهد بود. البته در برابر این ادعا پاسخهایی وجود دارد. اما آنچه که در مورد ایران مهم است اینکه ایران به گواهی تاریخ یک کشور ضعیف نبوده و به طریق اولی الان نمیتواند کشوری ضعیف باشد. شرایط برای اینکه ایران بتواند خود را در موقعیتی قرار دهد که در آن موقعیت ناگفتهها، نانوشتهها و حقوق گذشتهاش را برآورده بکند فراهم است. شاید الآن این شرایط فراهم شده یا حداقل میتوان فراهم کرد.
نسیم، ۱۳۹۳/۱۰/۳