«تناسخ» و شبهات دینی آن (بخش دوم و پایانی)
۱۳۹۲/۱۰/۱۲
–
۱۸۱ بازدید
در بخش اول این مقاله، به ادله فلسفی بطلان تناسخ و بطلان تناسخ در روایات پرداختیم و سپس به تحلیل بعضی آموزههای دینی که ظاهر آنها بر امکان یا وقوع تناسخ دلالت میکنند، پرداختیم. در این مقاله به بعضی شبهات دیگر که ظاهر آنها دلالت بر وقوع یا امکان تناسخ در روایات دارد، اشاره می کنیم
شبهه سوم: زندهشدن بعضی در عصر پیامبران (رجعت 2)
در پایان بحث تناسخ و رجعت، به تحلیل چند مورد از وقوع رجعت براساس آیات قرآنی، که موهم تجویز تناسخ در دنیا میباشد، میپردازیم.
1. رجعت عُزیر به دنیا
یکی از موارد شبهه، زندهشدن حضرت عُزیر بعد از گذشت صد سال از مرگ وی توسط خداوند است که در آیه ذیل به آن اشاره شده است:أَوَ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى یُحْیی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبثْتَ قَالَ لَبثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبثْتَ مِائَةَ عَامٍ. (بقره / 259)یا همانند کسی که از کنار یک آبادی بیش (ویران شده) عبور کرد، در حالی که دیوارهای آنان، به روی سقفهایی فرو ریخته بود، ؛ او با خود گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده می کند (در این هنگام،) خدا او را یکصد سال میراند سپس زنده کرد؛ و به او گفت: «چقدر درنگ کردی؟» گفت: «یک روز یا بخشی از یک روز» فرمود: «نه، بلکه یکصد سال درنگ کردی!»
در تحلیل این آیه، نکات ذیل قابل بیان است:1. ماهیت تناسخ بیشتر به خروج نفس از بدن خود و تعلق به بدن بیگانه متقوم است. به علت ثبات بدن عزیر، شرط تناسخ محقق نمیشود.2. چنانکه پیشتر ذکر شد، روح پس از مرگ، علاقه و علقه خود را بهطور مطلق از بدن خود ـ خصوصاً انسانهای کاملی که نقش تربیتی و تعلیمی آنان به اتمام نرسیده باشد ـ قطع نمیکند. در چنین افرادی انفصال کامل روح از بدن صدق نمیکند. ازاینرو مشکل تناسخ (خروج نفس از بدن) به وجود نمیآید.
3. مرگ عزیر موت طبیعی نبود؛ بلکه از نوع اختراعی بود، که چون سیر تکاملی وی تمام نشده بود، بازگشت روح وی به بدن سابق خود، خالی از یک محذور دیگر تناسخ ـ یعنی حرکت قهقرایی و رجوع از کمال به نقص ـ است.4. از پاسخ عزیر ـ مبنی بر غفلت از مرگ یکصد سال خود ـ چنین برمیآید که مرگ وی از قبیل مرگ معمولی ـ یعنی توجه شخص به موت خود و آگاهی به فرشته مرگ و عالم برزخ ـ نبوده است؛ بلکه از نوع موت حقیقی به معنای اعدام نفس، خلق و انشا دوباره آن یا از جنس خواب سنگین، مثل خواب اصحاب کهف بوده است. در نتیجه، هر دو فرض، از صورت تناسخ و اشکالات آن خارج است.
2. زنده شدن همراهان حضرت موسی(ع)
هفتاد نفر از مردمان حضرت موسی ایمان آوردن خود را به دیدن خداوند با چشم ظاهری منوط نمودند. این درخواست آنان با پاسخ شدید الهی ـ یعنی مرگ با صاعقه آسمانی ـ مواجه شد؛ هرچند خداوند با درخواست موسی آنان را دوباره زنده نمود:وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. (بقره / 55 و 56؛ اعراف / 78، 91 و 155؛ عنکبوت / 37)
ممکن است در این حادثه نیز چنین شبهه شود که روح انسان بعد از خروج از بدن دنیوی، دوباره به آن تعلق گرفته است، که رهاورد آن تناسخ خواهد بود.این شبهه، نظیر شبهه عُزیر است که به تکرار آن نیازی نیست؛ افزون بر آنکه در مرگ همراهان موسی ـ چنانکه صدرالمتألهین یادآور شده است ـ به دلیل تازگی اتفاق، بدنهای مزبور بهصورت مطلق از بین نرفتهاند (صدرالمتألهین، 1366: 2 /416) به همین علت، علاقه نفس به بدن، از امثال عزیر بیشتر است.
3. زنده شدن بعض مردگان توسط حضرت عیسی(ع)
بعضی از مردگان به عنوان معجزه توسط انسانهای کاملی چون حضرت عیسی زنده شدهاند. «وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بإِذْنِی». (مائده / 110؛ آلعمران / 49)در گمان اهل تناسخ، این موارد نیز صحت تناسخ را تأیید میکند.بطلان گمان فوق از نکات پیشین روشن شد. با این توضیح که:یک. دو نکته یادشده در تحلیل جریان عزیر (ثبات بدن و علاقه نفس به بدن) در مورد این بحث نیز جاری است.دو. احتمال دارد زنده شدن با بدن مثالی صورت گرفته باشد. در این صورت، اصلا نفس به بدن مادی تعلق نگرفته است و تناسخِ محال لازم نمیآید.
سه. انسان کاملی مانند حضرت عیسی با نفس قدسی خود میتواند بدن مثالی یا مادی نظیر بدن انسان مرده را انشا و خلق کند. چنانچه پیشتر اشاره شد امامان با ولایت تکوینی خود، در آن واحد میتوانند هزاران بدن مثل خود را انشا نموده، در کنار هزاران محتضر حاضر شوند.
شبهه چهارم: معاد جسمانی
یکی از شبهات موهم تناسخ ، معاد جسمانی بنا بر نظریه مشهور است، که براساس آن، بدن مادی و دنیوی انسان در قیامت دوباره توسط خداوند احیا میشود و روح به آن تعلق میگیرد. لازمه این امر، رجوع نفس از وجود مجرد ـ اعم از مجرد عقلی یا مثالی ـ به وجود مادی و تعطیلی نفس هنگام خروج از قالب مجرد و تعلق به قالب مادی است، که هر دو از ادله استحاله تناسخ هستند.
تحلیل و بررسی
بحث تفصیلی درباره معاد جسمانی مجال مستقلی میطلبد. در اینجا فقط به نکاتی اشاره میشود: 1. چنانکه در تحلیل شبهه رجعت اشاره شد، روح با رسیدن مرگ بهصورت کامل از بدن خود منقطع نمیشود و علقه آندو به یکدیگر باقی میماند. در نتیجه، خروج کامل تحقق نمییابد تا شبهه تعلق دوباره روح به بدن سابق خود و به تبع آن، اشکال تناسخ مطرح شود. ازاینرو است که گفته شده اشکال تناسخ در صورتی لازم میآید که نفس، نه به بدن خود، بلکه به بدن بیگانه تعلق گیرد.
2. اگر گفته شود خداوند در قیامت یک بدن مانند بدن دنیوی را خلق نموده و نفس با تعلق به آن، مسیر خود (نعمت یا عذاب) را طی میکند و این همان تناسخ محال ـ یعنی خروج نفس از بدن مادی و تعلق دوباره به بدن مادی دیگر ـ است، در تحلیل آن باید گفت قائلان نظریه فوق، خود به عالم برزخ، یعنی تعلق نفس بعد از مرگ به بدن مثالی معتقدند. این بدن مثالی با برپایی قیامت دو صورت پیدا میکند:
صورت اول، حفظ بدن مثالی خود است. در این فرض، خروج نفس از بدن خود صدق نمیکند. نهایت امر اینکه، نفس با قدرت قدسی خود یا با قدرت الهی به دو بدن ـ یکی از سنخ مثالی و دیگری از سنخ مادی ـ متعلق شده، آن دو را تدبیر میکند. (چنانکه فلسفه اشراق و متعالیه معتقد است در دنیا عالم برزخ وجود دارد و نفس افزون بر بدن مادی، دارای بدن مثالی نیز هست. همچنین مشاهده جسم مثالی انسان توسط خود او در عالم رؤیا، دلیل بر امکان و وقوع آن است.)
صورت دوم، عدم بدن مثالی است. در این فرض بدن مثالی معدوم نیست؛ بلکه به بدن جسمی و مادی ـ و بنا بر قول متکلمان، بدن مادی لطیف به مادی کدر ـ متحول شده است. با این فرض نیز خروج نفس از بدن خود رخ نداده است تا شبهه تناسخِ محال لازم آید. به تعبیر دیگر، تناسخ فوق از قسم ملکوتی است، نه ملکی محال. شیخ بهایی تعلق روح برزخی به بدن دنیوی را متفاوت با ماهیت تناسخ دانسته، مینویسد:اما القول بتعلقها فی عالم آخر بابدان مثالیة مدة البرزخ الی ان تقوم قیامتها الکبری فتعود الی ابدانها الاولیة باذن مبدعها اما بجمع اجزاءها المتشتة او بایجادها من کتم العدم ـ کما انشاها اول مرة ـ فلیس من التناسخ فی شیء. (بهایی، 1374: 252، ح 40)
3. براساس حکمت متعالیه، معاد جسمانی، انشا نفس مثل بدن دنیوی است که از دایره تناسخ ـ از جمله تعطیلی نفس ـ بیرون است. در اینجا به توضیح مختصر درباره آن بسنده میشود:صدرا در توضیح معاد جسمانی خود، در قالب یازده اصل یادآور میشود که حقیقت هر وجود و شیء، نه به ماده، که بهصورت آن است. صورت انسان نیز، نه به بدن، که به نفس اوست. نفس بعد از مرگ به قالب مثالی متعلق شده، حیات خود را در عالم مثال ادامه میدهد. با برپایی قیامت، نفس، بدن جسمانی را انشا و خلق میکند.
اگر نفس دارای ملکات اخلاقی زیبا باشد، صورتهای زیبایی از نعمتها را خلق میکند و اگر دارای اخلاق زشت باشد، صورتهای زشت و عذابی را خلق میکند. در حقیقت، نفس در آخرت از طریق انشاهای خود متلذذ یا متألم میگردد، که در اصطلاح کلامی از آن به «تجسم اعمال» تعبیر میشود. (صدرالمتألهین، 1368: 9 / باب 11، فصل 1 و 2)
پس هر آنچه در آخرت اتفاق میافتد، به خود نفس انسان مربوط میشود و اصلاً خروج نفس و بدن بیگانهای در بین نیست تا توهم تناسخ به وجود آید. به دیگر سخن، آنچه در معاد واقع خواهد شد، تناسخ ملکوتی است، نه ملکی. امام خمینی(ره) دراینباره میگوید:به این معنا که: در ملکوت، نفس صاحب انشا و ظهور است و بر طبق باطن خود و مناسب با ملکاتش، صوری انشا میکند که آن صور به منزله بدن نفس هستند، امری صحیح و مقبول است… نفس در آنجا ظل دارد که ظهور اوست، چنانچه در این عالم قوای بدن ظهور نفس است. (امام خمینی، 1381: 3 / 199 و 200)
بنا بر نظریه صدرالمتألهین، مادیت بدنهای محشور شده عین ماده دنیوی نیست تا مستعد تغییر و حرکت باشد؛ بلکه بدنهای قیامت مانند سایه نسبت به صاحب سایه، لوازم نفسهاست، که بدنها از ملکات و اخلاق و هیئات نفسها نشئت میگیرد (همان: 9 / 31، 32 و 227)
علامه قزوینی دراینباره مینویسد:نفس بعد از مفارقت بدن عنصری، همیشه خیال بدن دنیوی خود را مینماید؛ چون قوه خیال در نفس بعد از موت باقی است، و همینکه خیال بدن خود را نمود، بدنی مطابق بدن دنیوی از نفس صادر میشود. (رفیعی قزوینی، 1367: 83)
به عبارتی، نسبت بدن به نفس، مانند نسبت فعل به فاعل (نسبت صدوری) است.
شبهه پنجم: حشر انسانها بهصورت حیوانات در قیامت
برخی روایات از حشر انسانهای گناهکار در قیامت بهصورت حیواناتی چون بوزینه و خوک خبر میدهد که ظاهر آنها از منظر اهل تناسخ، بر تعلق نفس انسان ـ هرچند گناهکار ـ بر پیکر دیگر و غیر بدن خود دلالت میکند و این همان تناسخ است؛ مانند حشر اهل تکبر به شکل مورچه. (شهرزوری، 1383: 593؛ قطبالدین شیرازی، بیتا: 471)
تحلیل و بررسی
پاسخ این شبهه از مطالب پیشین روشن میشود که اینجا به اشاره بسنده میشود. پیشتر بیان شد که نفس در عالم برزخ دارای وجود مثالی و به تبع آن دارای بدن مثالی است. چگونگی حیات برزخی به وضعیت نفس در دنیا بستگی دارد. نفس پاک و کامل، صور نیکو و زیبا، و نفس گناهکار، صور زشت و عذاب را انشا میکند.
گناهان و اعمال زشت اقسامی دارد، مانند: شرب خمر، زنا، غیبت و رباخواری، و هرکدام مقتضا و اثر خاص خود را دارد و ظهور و صورت نفس در قیامت، مطابق ملکات ذاتی خود در دنیا خواهد بود. به تقریر دیگر، انسان دارای سه قوه به نام «غضبیه یا سبعیه»، «شهویه یا بهیمه» و «شیطانی یا وهمیه» است. اگر انسان با قوه عقلیه خود به تعدیل سه قوه مزبور بپردازد، صورت باطنی او مانند ظاهری انسانی خواهد بود؛ اما اگر یکی از این سه قوه بر انسانیت غلبه کند، صورت باطنی وی تغییر خواهد کرد؛ مثلاً مقتضای قوه غضبیه، ظهور ملکات حیواناتی مانند گرگ و پلنگ، و مقتضای قوه شهویه، کسب ملکات حیوانات مثل خوک، گاو، خر و میمون، و مقتضای قوه وهمیه، ظهور ملکات شیطانیه خواهد بود. نفس با کسب این ملکات، در قیامت در قالبها و شکلهای متناسب آنها ظاهر و محشور میشود.
بنابراین با حشر انسانها به شکلهای مختلف در قیامت، تناسخ محال اتفاق نمیافتد. ان وجود الآکوان الأخرویة، انما هی من باب الأنشاء بمجرد الجهات الفاعلیة. (صدرالمتألهین، 1368: 9 / 161؛ امام خمینی، 1382: 141) صدرالمتألهین در توضیح مطلب به چند روایت، از جمله حدیث دال بر تجسم سر مأمومی بهصورت الاغ که در افعال نماز جماعت با امام مخالفت میکند، اشاره و در تحلیل آن به ذات و خوی بلاهت و کودنی چنین فردی استناد میکند، که بین آن دو مناسبت وجود دارد.
تحول النفس من النشاة الدنیویة و صیرورتها بحسب ملکاتها و احوالها مصورة بصورة اخرویة حیوانیة او غیرها حسنة بهیة نوریة او قبیحة ردیة ظلمانیة … هذا کله بحسب تحول الباطن من حقیقة الانسانیة قوة او فعلا الی حقیقة اخری بهیمة او سبعیة. (صدرالمتألهین، 1368: 9 / 4، 5 و30)
شبهه ششم: تغییر و تبدل بدنهای دوزخیان
اهل تناسخ در جایی دیگر، به سوختن و تغییر بدنهای اهل جهنم استدلال میکنند: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ. (نساء / 56) کسانی که به آیات ما کافر شدند، بهزودی آنها را در آتش وارد می کنیم که هرگاه پوستهای تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد)، پوستهای دیگری به جای آن قرار می دهیم تا عذاب (الهی) را بچشند. در باور اهل تناسخ، این آیه شریفه بر تبدل و تغییر مدام بدنهای اهل دوزخ و تعلق نفس آنان بر ابدان جدید دلالت میکند. (شهرزوری، 1383: 593؛ قطبالدین شیرازی، بیتا: 471)
تحلیل و بررسی
1. آیه شریفه، نه از تغییر و زوال مطلق بدن، که از تغییر جزیی ـ یعنی تغییر و تبدل در پوست بدن (جایگزینی پوست نو با پوست سوخته) خبر میدهد و این امر با تناسخ ارتباطی ندارد؛ چراکه اصلاً انفصال نفس از بدن، صورت نگرفته تا در باره استحاله یا امکان آن بحث شود. (صدرالمتألهین، 1368: 9 / 166)
2. اگر فرض شود که در اثر حرارت دوزخ، تمام بدن سوخته شود، باز بدن نابود نشده، نهایتاً به خاکستر یا دود تبدیل میشود. (مطابق قانون بقای انرژی ماده نابود نمیشود؛ بلکه از صورتی بهصورت دیگر تبدیل میشود) مطابق صریح آیات معاد جسمانی، خداوند مواد و عناصر باقیمانده را تغییر داده، دوباره آنها را بهصورت بدن متحول میکند. روشن است که این تغییر و تبدلات، بدون فاصله و در اعضای یک بدن انجام میگیرد. ازاینرو خروج نفس از بدن و تعلق آن به بدن دیگر، معنایی نخواهد داشت و بر معتقد آن نیز تناسخی لازم نمیآید.
3. همانطور که پیشتر بیان شد، تناسخی محال است که در آن، نفس مجرد بعد از خروج از بدن مادی، دوباره به بدن مادی دیگری رجوع کند، که در این خروج و تعلق دوباره، فُرجه زمانی برای نفس اتفاق میافتد (تناسخ تنزلی یا ملکی)؛ ولی در قیامت در همان لحظه نابودی بدن (با فرض چشمپوشی از دو نکته پیشین) خداوند بیدرنگ یک بدن دیگر انشا و خلق میکند و از این طریق نفس متحمل عذاب میشود. در واقع، برای نفس، خروج از بدن که موجب تعطیلی نفس گردد، لازم نمیآید؛ چراکه مدام و بدون فاصله بدنهایی برای نفس انشا و خلق میشود. (تناسخ ملکوتی)
از آنجا که حقیقت و شیئیت هر وجودی بهصورت آن است، تغییر و تحولات بدن (ماده) هیچ کاستی در حقیقت انسان و ثبات شخصیت او ایجاد نمیکند؛ زیرا اولاً نفس به تجرد ثابت خود باقی میماند. ثانیاً به دلیل توالی و نبود فاصله زمانی در تغییرات بدن، وحدت و اینهمانی بدن سوخته و جدید، حفظ میشود.
نتیجهگیری
از مطالب پیشین روشن شد که بطلان تناسخ از نظر عقلی و فلسفی و نیز دینی، امری مبرهن است، که به ادله فلسفی و روایی آن اشاره شد. آنچه از ظواهر بعضی آموزههای دینی مبنی بر امکان و وقوع تناسخ استفاده میشود، نه بر تناسخ محال و فلسفی ـ یعنی رجوع تنزلی نفس ـ بلکه بر تناسخ ملکوتی و تکاملی دلالت میکنند که وقوع آنها دارای محذورات و مشکلات تناسخ فلسفی محال نیست یا موارد ادعا شده دارای شرایط تناسخ باطل مثل خروج کامل نفس از بدن و تعلق آن به بدن بیگانه نیستند که توضیح آنها در متن مقاله گذشت.
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم.
2. ابنسینا، حسین بن عبدالله، 1364، النجاة، تهران، نشر مرتضوی.
3. 1403 ق، شرح الاشارات، قم، کتابخانه آیةالله نجفی.
4. امام خمینی، سید روحالله، 1410 ق، التعلیقات علی شرح فصوص الحکم، قم، مؤسسه پاسدار اسلام.
5. 1381، تقریرات فلسفه، تهران، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی.
6. 1382، معاد از دیدگاه امام خمینی(ره)، تهران، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی.
7. امین، احمد، بیتا، فجر الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی.
8. بیناس، جان، 1363، تاریخ جامع ادیان، علیاصغر حکمت، تهران، علمی و فرهنگی.
9. بهایی، محمد بن حسین، 1374، الأربعون حدیثا، قم، تصحیح عقیقی بخشایشی، نشر نوید اسلام.
10. رفیعی قزوینی، ابوالحسن، 1368، رساله رجعت و معراج، قم، نشر طه.
11. 1367، مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، تهران، الزهراء.
12. سهروردی، شهابالدین، 1355، مجموعه مصنفات، تهران، انجمن شاهنشاهی ایران.
13. شهرزوری، شمسالدین، 1383، رسائل الشجرةالالهیة، تهران، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران.
14. صدرالمتألهین، 1366، تفسیر القرآن الکریم، قم، انتشارات بیدار.
15. محمد، 1368، اسفار، قم، مصطفوی.
16. طالقانی، ملانعیما، 1381، منهج الرشاد الی معرفة المعاد، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
17. طباطبایی، سید محمدحسین ، 1417 ق، المیزان، قم، انتشارات اسلامی.
18. 1381، انسان از آغاز تا انجام، تهران، انتشارات الزهراء.
19. عاملی، محمد بن حسن، 1409 ق، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آلالبیت، الاحیاء التراث.
20. قطبالدین شیرازی، بیتا، شرح حکمةالاشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
21. کلینی، ثقةالاسلام محمد بن یعقوب، 1365، الکافی، تهران، دارالکتب العلمیه.
22. مجلسی، محمدباقر، 1403 ق، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا.
23. هیک، جان، 1362، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، تهران، الهدی.
محمدحسن قدردانقراملکی/ دانشیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
منبع: فصلنامه کلام و دینپژوهی شماره21