در این آثار، پادشاهان و پهلوانانِ حماسیِ ایران مغولی و تیموری و همواره چشمبادامی تصویر شدهاند. و این سبک و سیاق دلایلِ گوناگونِ تاریخی و فرهنگی داشته. گاه با خود اندیشیدهام شاید این رویکرد مفرّی بوده و هنرمندان از این راه، محدودیتها و ممنوعیتهای تصویرگری را دورمیزدند! این را چهرههای مخدوش و منهدمِ بسیاری از نقاشیهای ادوارِ گذشته نشانمیدهد.
همانگونه که در شعرِ فارسی نیز آسانتر میشد از عشق به ترسابچگان و مغبچگان سخنگفت.
چهرهٔ ایرانی اندکاندک از سدهٔ ۱۰ و ۱۱ و در آثارِ بهزاد و رضا عباسی و معینِ مصور و … در مینیاتورها رخمینماید. تا همین اواخر، شاید بیشتر و بهتر در نقاشی مکتبِ قهوهخانه (باهمهٔ محدودیتها و بدویگراییهایش) بتوان چهرهٔ پهلوانانِ ایرانی را دید.
در سدهٔ حاضر، بهویژه از عهدِ پهلوی، به دلایل گوناگون به ملّیتِ ایرانی ازجمله شاهنامه توجهی ویژه شد. جشنِ هزارهٔ فردوسی (۱۳۱۳) برگزارشد و شاهنامهپژوهانی بزرگ (بهار و فروغی و مینوی) به پژوهش دربارهٔ شاهنامه پرداختند. همزمان با جشنِ هزارهٔ فردوسی، بیشاز چهارصد تن از دانشجویانِ ایرانی مقیم در فرانسه مبلغی فراهمآوردند و از مجسمهسازی به (لرنزی) خواستند تا تندیسِ فردوسی را بیافریند. استاد باستانیِ پاریزی در «شاهنامه آخرش خوش است» این ماجرا را آوردهاست. اما تندیسِ مشهورِ میدانِ فردوسی را استاد ابوالحسنِ صدیقی آفریدند و سالِ ۱۳۳۸ در میدانِ فردوسی نصبشد. پیشتر در این میدان، تندیسِ دیگری نصببود که پارسیانِ هند به ایرانیان پیشکشکردهبودند؛ همان تندیسی که اکنون در ورودیِ دانشکدهٔ ادبیاتِ دانشگاه تهران دیدهمیشود.
این سالها هراز گاهی خبری دربارهٔ تندیسِ فردوسی و رستم و … میشنیدم. دو سالِ پیش آقای کاوه اسفندیاری تندیسی خلقکردند با عنوانِ «رستم سوار بر رخش». خداوندِ رخش، گرزی در دست دارد و هیبتی رستمانه در چهره. آنچنان که خالقِ اثر یادآور شده، پیش از آغازِ کار با استادان یاحقی و راشد محصّل همفکری کرده است. اثر بهگمانام، آنچه دستکم مخاطبی عام از تندیس رستم و رخش انتظار دارد، برآورده میکند.
اما این روزها و همزمان با روزِ بزرگداشتِ فردوسی، تندیسِ دیگری نیز رونمایی شد. در خبرها آمده این تندیس همین روزها در محوطهٔ آرامگاهِ فردوسی نصبشده. گرچه ارزیابیِ هنریِ دقیق با اهلِ فن است و لازمهاش هم دیدنِ اثر از نزدیک، اما از همین «راهِ دور» و بدونِ «رنجِ بسیار»، برپایهٔ تصاویرِ رسانههای مجازی نیز کلیاتی از کار را میتوان دید؛ کلیاتی که داوری دربارهاش، چندان هم نیازی به ارزیابیِ اهلِ فن ندارد.
تندیس را آقای محمدحسینِ مأموریانزاده ساختند و «زاریِ رستم بر پیکرِ سهراب» نام دارد. نه در چهرهٔ رستم کمترین اثری از تغییر یا تأثّر و تأسّفی (بهسببِ دریدنِ پهلوی جگرگوشهاش) دیدهمیشود و نه سر و وضعش از پهلوانی خبرمیدهد که در آوردگاهی سخت حضورداشتهاست.
شگفتتر آنکه رستم با جامهای آستینکوتاه و بازویی عضلانی و گرهدرگره و تکهتکه تصویر شده! رستمی که همواره در جنگ ببرِ بیان بر تن دارد و گبر و خفتان بر اندام، اینجا تو گویی همچون آرنولد و سیلوستر استالونر، به مدد هالتر و دَمبل و سیمکشی و با مصرفِ هورمون بدنش را پرورانده و از سالنهای بدنسازی سربرآورده است.
گفتنی است، پهلوانان، جز گبر یا خفتان و زره، با ساعدین (ساعدبند) مچ و ساعدهای خویش را نیز میپوشاندند تا از زخمِ تیر و نیزه و تیغ و دشنه در امان بمانند.
احمدرضا بهرامپور عمران