هنگامی که موسی تولد یافت از چشمان او نور مرموزی درخشید، چنانکه بدن قابله به لرزه درآمد، و برقی از محبت در اعماق قلب او فرو نشست، و تمام زوایای دلش را روشن ساخت. در حدیثی از امام باقر (ع) میþخوانیم موسی چنان بود که هر کس او را میþدید دوستش میþداشت.
زن قابله رو به مادر موسی کرد و گفت: من در نظر داشتم ماجرای تولد این نوزاد را به دستگاه حکومت خبر دهم، تا جلادان بیایند و این پسر را به قتل رسانند (و من جایزه خوب را بگیرم) ولی چه کنم که عشق شدیدی از این نوزاد در درون قلبم احساس میþکنم! حتی راضی نیستم موئی از سر او کم شود با دقت از او حفاظت کن، من فکر میþکنم دشمن نهائی ما سرانجام او باشد!.
موسی در تنور آتش
قابله از خانه مادر موسی بیرون آمد، بعضی از جاسوسان حکومت، او را دیدند و تصمیم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسی ماجرا را به مادر خبر داد مادر دستپاچه شد آن چنان که نمیþدانست چه کند؟
در میان این وحشت شدید که هوش از سرش برده بود نوزاد را در پارچهþای پیچید و در تنور انداخت، مأمورین وارد شدند در آنجا چیزی جز تنور آتش ندیدند! تحقیقات را از مادر موسی شروع کردند، گفتند این زن قابله در اینجا چه میþکرد؟ گفت: او دوست من است برای دیدار آمده بود، مأمورین مأیوس شدند و بیرون رفتند.
مادر موسی به هوش آمد و به خواهر موسی گفت: نوزاد کجا است، او اظهار بیþاطلاعی کرد، ناگهان صدای گریهþای از درون تنور برخاست مادر به سوی تنور دوید، دید خداوند آتش را برای او سرد و سلام کرده است (همان خدائی که آتش نمرودی را برای ابراهیم سرد و سلام ساخت) دست کرد و نوزادش را سالم بیرون آورد.
قصه های قرآن، حضرت آیت الله مکارم شیرازی
به نقل از سایت تبیان