۱۳۹۴/۰۸/۲۶
–
۵۹۹ بازدید
آیا در داستان کربلا زن جایگاه ویژه ای برایش متصور است؟
نهضت امام حسین (علیه السلام) دو چهره داشت و بر اساس هر یک از آنها، یک تقسیم کار صورت گرفت: یکى فداکارى و جانبازى و «شهادت» و دیگرى «ابلاغ پیام». البته ابلاغ پیام جز با فداکارى ها و زحمات طاقت فرسا ممکن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاءکردند؛ اما وظیفه اصلى آنان، «پیام رسانى» بود.براى بحث راجع به نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد. یکى اینکه طبق روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا (علیه السلام) روى حساب بوده است و علت اینکه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى کوفه برد، این بود که به واسطه الهامى که از عالم معنا به اباعبدالله (علیه السلام) شد و پیامبر (صلی الله علیه وآله) در عالم رؤیا به ایشان فرمود: «اِن الله شاء اَن یراهنّ سبایا»؛[1] حضرت فهمید که اسارت اینها مورد رضاى حق است؛ یعنى، حضرت مصلحت تشخیص داد که اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام (علیه السلام) با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاریخ است، هیچ کس منکر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند؛ بدین صورت که زن، مرد را مى سازد و مرد تاریخ را و نقشى که زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است که مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور کلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مى شوند:الف. زنانى که مثل شى ء گران بها، اما بدون نقش بودند؛ مثل بسیارى که زن براى آنها یک شى ء ـ نه شخص ـ گران بها بوده که باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گران بهایى اش بر مرد اثر مى گذاشت. مى توان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذکر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى شود؛ اما حریم خود را گم مى کند و چون در همه جا حضور مى یابد، ارزش خود را از دست مى دهد و بى ارزش مى شود! زن در این جوامع «شخص» است؛ اما شخصى بى ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى ـ از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و … ـ به او شخصیت مى دهند و از شى ء بودن خارجش مى سازند؛ ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى برند. از طبیعت زن این است که براى مرد گران بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى شود. سازنده این جوامع گرچه مذکر ـ مؤنث است، اما زن، کالاى ارزان است؛ بدون اینکه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یک زن را داشته باشد!
ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد؛ یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و کمالات انسانى، ـ مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى ـ را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن کریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است؛ مثلاً حوا را در کنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى خواهد که به آن درخت نزدیک نشوند.[2] ساره نیز مانند ابراهیم خلیل (علیه السلام) فرشته ها را مى بیند و با آنان صحبت مى کند. مریم (علیهاالسلام) از خداوند رزق و روزى هایى مى گیرد که زکریا در تعجب فرو مى رود و فاطمه زهرا (علیهاالسلام) کوثر (خیرکثیر) خوانده مى شود.
در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا (علیهاالسلام) است. او که خوشحال مى شود تنها کارهاى داخل منزل از سوى پیامبر (صلی الله علیه وآله) به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه اى مى خواند که امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى باشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى خواند؛ یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى دهد که یک زن چقدر مى تواند مؤثر در جامعه باشد.
با این دو مقدمه باید گفت: که تاریخ کربلا، یک تاریخ مذکر ـ مؤنث است؛ یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است؛ اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب (علیهاالسلام) از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى کند که دوست و دشمن به گریه در مى آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین (علیه السلام) را برپا مى کند. از امام سجاد (علیه السلام) و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى کند و در مقابل دروازه کوفه با خطبه خود، شجاعت على (علیه السلام) و حیاى فاطمه (علیهاالسلام) را در هم مى آمیزد و خطابه هاى عالى علوى را به یاد مردم مى آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، متنبه مى سازد. این است زنى که اسلام مى خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.[3]با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین (علیه السلام) در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است؛
1. زنان و کودکان توانایى تبلیغ و پیام رسانى را دارند.
2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند؛ زیرا باید حریم آنان را حفظ کنند و در صورت آسیب رسانى به زنان و کودکان، عواطف همگان جریحه دار مى شود و نزد افکار عمومى در طول تاریخ محکوم خواهند شد. چنان که در واقعه کربلا دشمنان حتى نزد خانواده هاى خود، سرافکنده شدند.
دیگر آنکه از نگاه عرفانى، امام حسین (علیه السلام) تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه کاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد که نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه اى برسند که همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نکته قابل ذکر است:
یک. پیام رسانى
تکلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست؛ بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى کنند و از حکومت هاى فساد و مسئولان نالایق، انتقاد نمایند و در صحنه هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسیرى که حضرت زهرا (علیهاالسلام) در حمایت از امام معصوم (علیه السلام) و افشاگرى علیه رویه هاى ناسالم زمامداران داشت؛ زنان به خصوص حضرت زینب (علیهاالسلام) نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین (علیه السلام) مشارکت داشتند.
هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پیام» تشکیل مى گردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پیام» نیز، رساندن و ابلاغ خواسته هاى انقلاب و بیان آرمان ها و اهداف آن است.
با بررسى قیام مقدس امام حسین (علیه السلام) ، این دو بخش کاملاً در آن به چشم مى خورد؛ زیرا انقلاب امام حسین (علیه السلام) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچم دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم دارى امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل بیت (علیهم السلام) ـ به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود ـ بى شک اگر بازماندگان امام حسین (علیه السلام) به افشاگرى و بیدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند؛ همچنان که برخى در تهمتى درباره امام حسن (علیه السلام) گفتند: «بر اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت».
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در دوران اسارت ـ که کینه توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود ـ اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى شود.
دو. خنثى سازى تبلیغات بنى امیه
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى دانستند و نه اسلام را دست کم آن گونه که در مدینه رواج داشت، مى شناختند؛ البته 113 تن از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده بودند؛ ولى بررسى زندگى نامه این افراد نیز روشن مى کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند.
گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین (علیه السلام) تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى بردند.
اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى راندند! و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ هاى بزرگ و تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود؛ زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.[4]معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسلیم شوند.[5] معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اعتراضى بپذیرند.
حکومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک ترین افراد به او معرفى کرده؛ به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان آخرین (خلیفه اموى)، نمى دانستیم که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جز بنى امیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند، تا آنکه شما امیر شدید.[6]بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى خوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین العابدین (علیه السلام) ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت؛ سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[7] فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند؛ بلکه فرزندان پیامبر هستند؛ و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.[8]بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین (علیه السلام) و خطبه ها و روشنگرى هاى امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام)، تحریفات چندین دهه بنى امیه ـ حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان ـ خنثى شد.
سه. افشاى چهره ظالمان
بُعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین (علیه السلام) ، نشان دادن چهره سفّاک، بى رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح ها، گروه ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم نمایى مى کنند؛ چون انسان، فطرتا از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان که مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه کربلا، نه مظلوم نمایى؛ بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند؛ به گونه اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى رسد.
خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد؛ دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خیمه هاى آنان به آتش کشیده شد و … این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید کمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر (علیه السلام) است که آن شمشیرزدن ها و خون هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد (علیه السلام) در شام همین که خواست دستگاه بنى امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین (علیه السلام) را به نحو مُثله و قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
اینجا اگر امام سجاد (علیه السلام) مى فرمود: «پدرم را شهید کردند»، در چشم مردم شام ـ که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند ـ خیلى مهم نبود؛ زیرا مى گفتند: «در جنگ، افرادى کشته مى شوند و یکى از آنان امام حسین بوده است».
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: بر فرض قصد کشتن دارید؛ اما چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه هاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و یک جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
نکته پایانى آنکه، یزید مى خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل بیت، همه حرکت ها را در نطفه خفه کند؛ به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین (علیه السلام) و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته هاى ظلم ستیزى را براى خونخواهى امام حسین (علیه السلام) و از بین بردن بنى امیه در نقاط مختلف سرزمین هاى اسلامى به وجود آورد.
پی نوشت ها:
1)بحارالانوار، ج 44، ص 364.
2)درباره این فکر غلط مسیحیت که آدم مرد اصالت دارد و حوا (زن) تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفکر، استاد مطهرى مفصل بحث کرده است. ر. ک: حماسه حسینى، ج 1، صص 406ـ404.
3)حماسه حسینى، ج 1، صص 411ـ397 و ج 2، صص 236ـ231.
4)شهیدى، سید جعفر، قیام امام حسین (علیه السلام) ، ص 185.
5)آیتى، محمد ابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
6)ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
7)احزاب 33: آیه 33 «بى شک خداوند مى خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنى»
8)اخطب خوارزمى، مقتل الحسین (علیه السلام) ، ج 2، ص 61؛ اللهوف، ص 74.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى شود؛ اما حریم خود را گم مى کند و چون در همه جا حضور مى یابد، ارزش خود را از دست مى دهد و بى ارزش مى شود! زن در این جوامع «شخص» است؛ اما شخصى بى ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى ـ از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و … ـ به او شخصیت مى دهند و از شى ء بودن خارجش مى سازند؛ ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى برند. از طبیعت زن این است که براى مرد گران بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى شود. سازنده این جوامع گرچه مذکر ـ مؤنث است، اما زن، کالاى ارزان است؛ بدون اینکه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یک زن را داشته باشد!
ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد؛ یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و کمالات انسانى، ـ مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى ـ را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن کریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است؛ مثلاً حوا را در کنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى خواهد که به آن درخت نزدیک نشوند.[2] ساره نیز مانند ابراهیم خلیل (علیه السلام) فرشته ها را مى بیند و با آنان صحبت مى کند. مریم (علیهاالسلام) از خداوند رزق و روزى هایى مى گیرد که زکریا در تعجب فرو مى رود و فاطمه زهرا (علیهاالسلام) کوثر (خیرکثیر) خوانده مى شود.
در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا (علیهاالسلام) است. او که خوشحال مى شود تنها کارهاى داخل منزل از سوى پیامبر (صلی الله علیه وآله) به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه اى مى خواند که امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى باشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى خواند؛ یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى دهد که یک زن چقدر مى تواند مؤثر در جامعه باشد.
با این دو مقدمه باید گفت: که تاریخ کربلا، یک تاریخ مذکر ـ مؤنث است؛ یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است؛ اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب (علیهاالسلام) از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى کند که دوست و دشمن به گریه در مى آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین (علیه السلام) را برپا مى کند. از امام سجاد (علیه السلام) و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى کند و در مقابل دروازه کوفه با خطبه خود، شجاعت على (علیه السلام) و حیاى فاطمه (علیهاالسلام) را در هم مى آمیزد و خطابه هاى عالى علوى را به یاد مردم مى آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، متنبه مى سازد. این است زنى که اسلام مى خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.[3]با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین (علیه السلام) در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است؛
1. زنان و کودکان توانایى تبلیغ و پیام رسانى را دارند.
2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند؛ زیرا باید حریم آنان را حفظ کنند و در صورت آسیب رسانى به زنان و کودکان، عواطف همگان جریحه دار مى شود و نزد افکار عمومى در طول تاریخ محکوم خواهند شد. چنان که در واقعه کربلا دشمنان حتى نزد خانواده هاى خود، سرافکنده شدند.
دیگر آنکه از نگاه عرفانى، امام حسین (علیه السلام) تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه کاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد که نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه اى برسند که همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نکته قابل ذکر است:
یک. پیام رسانى
تکلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست؛ بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى کنند و از حکومت هاى فساد و مسئولان نالایق، انتقاد نمایند و در صحنه هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسیرى که حضرت زهرا (علیهاالسلام) در حمایت از امام معصوم (علیه السلام) و افشاگرى علیه رویه هاى ناسالم زمامداران داشت؛ زنان به خصوص حضرت زینب (علیهاالسلام) نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین (علیه السلام) مشارکت داشتند.
هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پیام» تشکیل مى گردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پیام» نیز، رساندن و ابلاغ خواسته هاى انقلاب و بیان آرمان ها و اهداف آن است.
با بررسى قیام مقدس امام حسین (علیه السلام) ، این دو بخش کاملاً در آن به چشم مى خورد؛ زیرا انقلاب امام حسین (علیه السلام) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچم دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم دارى امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل بیت (علیهم السلام) ـ به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود ـ بى شک اگر بازماندگان امام حسین (علیه السلام) به افشاگرى و بیدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند؛ همچنان که برخى در تهمتى درباره امام حسن (علیه السلام) گفتند: «بر اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت».
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در دوران اسارت ـ که کینه توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود ـ اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى شود.
دو. خنثى سازى تبلیغات بنى امیه
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى دانستند و نه اسلام را دست کم آن گونه که در مدینه رواج داشت، مى شناختند؛ البته 113 تن از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده بودند؛ ولى بررسى زندگى نامه این افراد نیز روشن مى کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند.
گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین (علیه السلام) تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى بردند.
اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى راندند! و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ هاى بزرگ و تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود؛ زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.[4]معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسلیم شوند.[5] معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اعتراضى بپذیرند.
حکومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک ترین افراد به او معرفى کرده؛ به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان آخرین (خلیفه اموى)، نمى دانستیم که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جز بنى امیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند، تا آنکه شما امیر شدید.[6]بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى خوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین العابدین (علیه السلام) ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت؛ سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[7] فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند؛ بلکه فرزندان پیامبر هستند؛ و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.[8]بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین (علیه السلام) و خطبه ها و روشنگرى هاى امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام)، تحریفات چندین دهه بنى امیه ـ حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان ـ خنثى شد.
سه. افشاى چهره ظالمان
بُعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین (علیه السلام) ، نشان دادن چهره سفّاک، بى رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح ها، گروه ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم نمایى مى کنند؛ چون انسان، فطرتا از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان که مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه کربلا، نه مظلوم نمایى؛ بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند؛ به گونه اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى رسد.
خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد؛ دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خیمه هاى آنان به آتش کشیده شد و … این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید کمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر (علیه السلام) است که آن شمشیرزدن ها و خون هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد (علیه السلام) در شام همین که خواست دستگاه بنى امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین (علیه السلام) را به نحو مُثله و قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
اینجا اگر امام سجاد (علیه السلام) مى فرمود: «پدرم را شهید کردند»، در چشم مردم شام ـ که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند ـ خیلى مهم نبود؛ زیرا مى گفتند: «در جنگ، افرادى کشته مى شوند و یکى از آنان امام حسین بوده است».
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: بر فرض قصد کشتن دارید؛ اما چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه هاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و یک جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
نکته پایانى آنکه، یزید مى خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل بیت، همه حرکت ها را در نطفه خفه کند؛ به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین (علیه السلام) و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته هاى ظلم ستیزى را براى خونخواهى امام حسین (علیه السلام) و از بین بردن بنى امیه در نقاط مختلف سرزمین هاى اسلامى به وجود آورد.
پی نوشت ها:
1)بحارالانوار، ج 44، ص 364.
2)درباره این فکر غلط مسیحیت که آدم مرد اصالت دارد و حوا (زن) تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفکر، استاد مطهرى مفصل بحث کرده است. ر. ک: حماسه حسینى، ج 1، صص 406ـ404.
3)حماسه حسینى، ج 1، صص 411ـ397 و ج 2، صص 236ـ231.
4)شهیدى، سید جعفر، قیام امام حسین (علیه السلام) ، ص 185.
5)آیتى، محمد ابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
6)ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
7)احزاب 33: آیه 33 «بى شک خداوند مى خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنى»
8)اخطب خوارزمى، مقتل الحسین (علیه السلام) ، ج 2، ص 61؛ اللهوف، ص 74.