جلوههایی از مهر و محبت امام زمان(عج)
امام زمان مظهر، رحمت و مهر و عشق بی پایان الهی است.
در واقع امام، مظهر اسمای حسنای الهی و تجلی رحمت واسع حق است. کسی که تربیت شدهی خدای رحمان باشد، مظهر رحمت بیکران الهی است. در وسعت سینهی او که دریاها هم به چشم نمیآید، کران، تا به کران عشق به همهی انسانها موج میزند. امام، پدری مهربان، همدمی شفیق و همراهی خیر خواه است. در حجم نگاه سبز او، افق هم، رنگ میبازد. حضرت مهدی ـ علیه السّلام ـ شاهد همهی دردها و آلام انسانها است. دل او، دل بیداری است که همراه هر تازیانه و هر قطرهی خون و هر فریاد، حضور دارد و درد و رنج مرا از من بهتر و بیشتر احساس میکند و برای من بیش از خود من میسوزد، چرا که معرفت و محبت من، محدود و غریزی است، در حالی که معرفت او، حضوری و محبت او به وسعت وجودی او باز میگرد و تجلّی رحمت واسعهی حق است. دریغا! در گوش ما همواره، از قهر مهدی ـ علیه السّلام ـ گفتهاند و ما را از شمشیر و جوی خون او ترساندهاند و از مِهر و عشق او به انسانها و تلاش و فریادرسی او به عاشقان و منتظرانِ خود کمتر گفتهاند! هیچ کس به ما نگفت که اگر او بیاید، فقیران را دستگیری، بیخانمانها را سامان، بیکسان را همدم، بیهمسران را همراه، غافلان را تذکّر، گم گشتگان را راه، دردمندان را درمان و در یک کلام، خاک نشینان عالم را تاک نشین خواهد کرد. قهر او نیز جلوهی محبت او است، چه این که قهر او بر جماعتی اندک و ناچیز از معاندان و نژاد پرستانی خواهد بود که علیرغم رشد فکری انسانها در آن عصر، و هدایتها و معجزات آن حضرت و نزول مسیح ـ علیه السّلام ـ از آسمان و اقتدایش به وی، باز هم به او کفر میورزند و حکومت عدلش را گردن نمیگذارند و در زمین فساد میکنند، کسانی مانند صهیونیستها که دشمن انسانیّتاند و جز زبان زور، هیچ زبانی نمیفهمند، و این، یعنی خارها را از سر راه انسان و انسانیت برداشتن و مهر در چهرهی قهر. آری، چه سخت است مولای مهربانی را که رحمت واسع حق است و در دلش، عشق به انسانها موج میزند، به چنین اتهامهایی خواندن و «میرِ مِهر» را، «میرِ قهر» نشان دادن! در اینجا، مروری داریم به گوشههایی از جلوههای مهر و محبت امام رحمت آخرین ذخیره الهی، حضرت ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ : 1ـ نامیدن (حضرت برخی از دوستدان خود را به اسم یاد میکرد) نام هر کس، عاطفیترین، شخصیترین و مورد علاقهترین نشانهی هر کس است. آن گاه که نام ما را میخوانند، چه بسیار مایهی شادمانی و سرور ما میگردد. هر چه، خوانندهی ما، محبوبتر و زیباتر، شنیدن صدای دلربای او و شنیدن اسم و نام خود از زبان او دل پذیرتر و سرور انگیزتر. به راستی چه ابتهاجی دارد آن که نام خود را از زبان خدای عالم میشنود: سلامٌ علی ابراهیم، سلامٌ علی نوح، سلامٌ علی آل یاسین، …. مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ همهی مردم و به ویژه شیعیان خود را نیک میشناسد و با نام تک تک آنان آشناست. نامهی اعمال ما، هر هفته، به خدمت حضرتش عرضه میشود. او، هرگز، یاد ما را از خاطر نمیبرد (ولا ناسین لذکرکم). چه شعف انگیز است که در سرزمینی غریب، یکه و تنها آن جا که راه را گم کردهای، ناگهان، کسی با زبان آشنا، تو را بخواند و با مهربانی، تو را در آغوش نگاهاش بنشاند. ـ روزی آیت الله العظمی بهاءالدینی به من گفت: «امسال، در مکهی معظمه در مجلسی که آقا امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ تشریف داشتند، اسم افرادی برده شد که مورد عنایت آقا بودند، از جملهی آنان حاج آقا فخر بود.» خودم را به حاج آقا فخر رساندم و از ایشان پرسیدم: «چه کردهای که مورد عنایت حضرت واقع شدهای؟»، گریه کرد و پرسید: «آقای بهاء الدینی نگفت چه گونه خبر به ایشان رسیده است؟» گفتم: «نه» حاج آقا فخر گفت: «من، کاری نداشتهام، جز این که مادر من، علویه است و افلیج و زمینگیر شده است. تمام خدمات او را خود بر عهده گرفتهام، حتی حمام و شستشوی او را. من گمان میکنم، خدمت به مادر، مرا مورد عنایت حضرت قرار داده است.» ـ للأخ السدید و الولیّ الرشید الشیخ المفید أبی عبدالله محمد بن محمد بن النعمان، أدام الله إعزازه. 2ـ سلام (تحیّت و سلام امام بر دوستداران خود) سلام، تحیت و برکت و رحمت و سلامتی است؛ نشانهی محبت و صفا، اخلاص و یک رنگی است؛ رمز عاشق و معشوق، مرید و مراد است. سلام خدا و امام بر هر کس، مُهر تأییدی است بر کارنامهی او. «سلامٌ علی ابراهیم». در روایت است، آن گاه که فرشتگان الهی، نزد ابراهیم آمدند و بشارت تولد فرزند برای او آوردند و بر او سلام کردند، لذّتی که ابراهیم ـ علیه السّلام ـ از سلام این فرشتگان برد، با تمام دنیا، برابری نداشت. به راستی چه لذتی دارد سلام مولا![12] «سلام علیک أیّها الولی المخلص لنا فی الدین، المخصوص فینا بالیقین» «سلام علیک أیّها الناصر للحق، الداعی الی کلمة الصدق»[13] ـ چون ثلث از راه را تقریباً (برگشتم) سیّد جلیلی را دیدم که از طرف بغداد رو به من میآید. چون نزدیک شد، سلام کرد…[14] 3ـ معانقه و در آغوش گرفتن ـ چون نزدیک شد، سلام کرد و دستهای خود را گشود برای مصافحه و معانقه و فرمود: «اهلاً و سهلاً!» و مرا در بغل گرفت و معانقه کردیم و هر دو هم را بوسیدیم.[15] ـ چرا این طور نباشد و حال آن که حضرت ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ مرا شبی در مسجد کوفه به سینهی خود چسبانیده است.[16] ـ در این موقع وارد مسجد سهله شدیم، در مسجد کسی نبود. ولی پدرم در وسط مسجد ایستاد که نماز استغاثه بخواند. شخص از طرف مقام حجت ـ علیه السّلام ـ نزد او آمد. پدرم به او سلام کرد و با او مصافحه نمود. پدرم به من گفت: این کیست؟ گفتم: آیا حضرت حجت ـ علیه السّلام ـ است؟ فرمود: پس کیست؟!.[17] 4ـ نظارت (آگاهی از احوالات جامعهی شیعه) «فإنّا نحیط علماً بأنبائکم ولا یعزب عنّا شیء من أخبارکم» ما بر اخبار و احوال شما، آگاهیم و هیچ چیز از اوضاع شما، بر ما پوشیده و مخفی نمیماند. «إنا غیر مهملین لمراعاتکم ولاناسین لذکرکم و لولا ذلک لنزل بکم اللأواء و اصطلمکم الاعداء»؛ ما، در رسیدگی و سرپرستی شما، کوتاهی و اهمال نکردهایم و یاد شما را از خاطر نبردهایم، که اگر جز این بود، دشواریها و مصیبتها، بر شما فرود میآمد و دشمنان، شما را ریشهکن میکردند. «صاحب هذا الأمر یتردد بینهم و یمشی فی أسواقهم و یطأ فرشهم…»؛ صاحب این امر، در میان آنان، راه میرود و در بازارهایشان رفت و آمد میکند، روی فرشهایشان گام بر میدارد… 5ـ شریک غم و شادی در این مورد، طوایفی از روایات ووجود دارد که صاحب مکیال المکارم آنها را متذکّر شده است.[18] جدای از آنها از دیگر ائمه ـ علیهم السّلام ـ نیز در این مورد، روایات فراوانی به ما رسیده است: امام امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «إنا لنفرح لفرحکم و نحزنُ لِحُزنکم…»؛ «ما، در شادمانی شما، شاد، و برای اندوه شما، اندوهگین میشویم…»[19] امام صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «والله! لأنا ارحم بکم منکم بأنفسکم…؛» «به خدا سوگند! که من، نسبت به شما، از خود شما، مهربانتر و رحیمترم.»[20] امام رضا ـ علیه السّلام ـ نیز میفرماید: «ما من احد من شیعتنا ولا یغتّم إلاّ اغتممنا لغمّه ولا یفرح إلاّ فرحنا لفرحه…»؛ «هیچ یک از شیعیان ما، غم زده نمیشود، مگر این که ما نیز در غم آنان، غمگین، و از شادی آنان، شادمانیم. و هیچ یک از آنان، در مشرق و مغرب زمین، از نظر ما، دور نیستند و هر یک از شیعیان ما که بدهی از او بماند (و نتوانسته باشد بپردازد) بر عهدهی ما است…». 6ـ دعا برای دوستداران خود امام ـ علیه السّلام ـ همواره، بر دوستدران خود دعا میکند. صاحب مکیال المکارم در اثبات این مدعا، چنین میگوید: چون مقتضای شکرِ احسان، همین است. و دلیل بر آن، فرمایش مولی صاحب الزمان ـ علیه السّلام ـ در دعایی است که در مُهج الدعوات میباشد: «و کسانی که برای یاری دین تو، از من پیروی میکنند، نیرومند کن و آنان را جهادگر در راه خودت قرار ده، و بر بدخواهان من و ایشان، پیروزشان گردان….»[21] بدون شک، دعا کردن برای آن حضرت و برای تعجیل فرج آن جناب، تبعیت و نصرت او است؛ چون یکی از اقسام نصرت حضرت صاحب الزمان ـ علیه السّلام ـ یاری کردن به زبان است، و دعا برای آن حضرت، یکی از انواع یاری کردن به زبان میباشد. و نیز دلیل بر این معنا است که در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ذیل آیهی شریفه «و إذا حییتم بتحیة فحیّوا بأحسن منها أو ردّوها»[22] و هرگاه مورد تحیت (بدرود و ستایش) واقع شدید، به بهتر یا نظیر آن، پاسخ دهید.» گفته است: «سلام و کارهای نیک دیگر.»[23] واضح است که دعا، از بهترین انواع نیکی است، پس اگر مؤمن، برای مولای خود، خالصانه دعا کند، مولایش هم برای او خالصانه دعا میکند، و دعای آن حضرت، کلید هر خیر و داس هر شرّ است.
[1] . مفاتیح الجنان، زیارت آل یاسین. [2] . بحار الأنوار، ج53، ص11. [3] . دعای ندبه. [4] . حدیث لوح از جابر بن عبدالله انصاری، کافی، ج 1، ص 528 – 527؛ بحار الأنوار، ج 36، ص 195؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 146 – 143. [5] . روزگار رهایی، ج 1، ص 129 (به نقل از الزام الناصب، ص 10). [6] . الامام الامین الرفیق و الولد الشفیق، و الاخ الشفیق، و کالامّ البّرة بالولد الصغیر مفزع العباد..؛ امام، امین و دوست است، و پدر مهربان و برادر هم زاد است، و مانند مادری مهربان است مهربان است نسبت به فرزند خردسال خود، و پناهگاه مردم است. (تحف العقول، ص 324). [7] . إن رحمة ربّکم وسعت کلّ شىء و أنا تلک الرحمة. (بحارالانوار، ج53، ص11). [8] . ر.ک: آیه 105 از سورهی توبه و روایت ذیل آن. [9] . حاج آقا فخ، از صالحانی بود که چند سال پیش، در قم، از دار دنیا رحلت کرد. [10] . سیری در آفاق (زندگی نامهی حضرت آیت الله العظمی بهاء الدینی، ص374). [11] . نامه به شیخ مفید. [12] . تفسیر نمونه، ج27، ص186. [13] . نامهی حضرت به شیخ مفید، بحار، ج53، ص175 ـ 176. [14] . داستان حاج علی بغدادی، (النجم الثاقب، حکایت…، مفاتیح الجنان در زیارت کاظمین). [15] . داستان حاج علی بغدادی، (النجم الثاقب، حکایت…، مفاتیح الجنان. [16] . داستان علامه بحر العلوم (عنایات حضرت مهدی ـ علیه السّلام ـ به علما و طلاب، محمد رضا باقی اصفهانی، ص262). [17] . توجهات ولیعصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ به علما و مراجع تقلید، عبدالرحمن باقر زاده بابلی، ص84. [18] . ز.ک: ترجمه ی مکیال المکارم، ج1، ص341 ـ 342. [19] . مکیال المکارم، ج2، ص94 و 53. [20] . مکیال المکارم، ج1، ص94 و 53. [21] . مهج الدعوات، ص302. [22] . نساء/86. [23] . تفسیر القمی، ج1، ص145. @#@ شاهد و مؤیّد این مدعا، روایتی است که قطب راوندی، در خرایج آورده که گفت: «جمعی از اهل اصفهان، از جمله ابوالعباس احمد بن النصر و ابو جعفر محمد بن علویه، نقل کردند که: شخصی به نام عبدالرحمن، مقیم اصفهان شیعه بود. از او پرسیدند: «چرا به امامت حضرت علی النقی ـ علیه السّلام ـ معتقد شدی؟» گفت: «چیزی دیدم که موجب شد من این چنین معتقد شوم. من مردی فقیر، ولی زباندار و پر جرأت بودم. در یکی از سالها، اهل اصفهان مرا با جمعی دیگر برای شکایت به دربار متوکل بردند، در حالی که بر آن دربار بودیم دستوری از سوی او بیرون آمد که علی بن محمد بن الرضا ـ علیه السّلام ـ احضار شود. به یکی از حاضران گفتم: «این مرد کیست که دستور احضارش داده شده؟» گفت: «او، مردی علوی است که رافضیان، معتقد به امامتش هستند.» سپس گفت: «چنین میدانم که متوکل، او را برای کشتن احضار میکند.» گفتم: «از اینجا نمیروم تا این مرد را ببینم چگونه شخصی است؟» گوید: «آن گاه او، سوار بر اسب آمد و مردم از سمت راست وچپ راه، در دو صف ایستاده به او نگاه میکردند. هنگامی که او را دیدم، محبتش در دلم افتاد. بنا کردم در دل برای او دعا کردن که خداوند، شرّ متوکل را از او دفع کند، او، در بین مردم پیش میآمد و به کاکل اسبش نگاه میکرد، و به چپ و راست نظر نمیافکند، من در دل پیوسته برایش دعا میکردم. هنگامی که کنارم رسید صورتش را به سویم گردانید. آن گاه فرمود: «خداوند، دعایت را مستجاب کند، و عمرت را طولانی، و مال و فرزندت را زیاد.» از هیبت او، بر خود لرزیدم و در میان رفقایم افتادم. پرسیدند: «چه شد؟» گفتم: «خیر است». و به هیچ مخلوقی نگفتم. پس از این ماجرا، به اصفهان برگشتیم. خداوند، به برکت دعای او، راههایی از مال بر من گشود، به طوری که امروز، من، تنها، هزار هزار درهم ثروت در خانه دارم، غیر از مالی که خارج از خانه، ملک من است، و ده فرزند دارا شدم، و هفتاد و چند سال از عمرم میگذرد. من، به امامت این شخص معتقدم که آن چه در دلم بود، دانست و خداوند، دعایش را دربارهام مستجاب کرد.»[1] میگویم: ای خدرمند! نگاه کن چگونه امام هادی ـ علیه السّلام ـ دعای این مرد را پاداش داد به این که در حق او دعا کرد به آن چه دانستی، با این که در آن هنگام او از اهل ایمان نبود، پس آیا چگونه دربارهی حضرت صاحب الزمان ـ علیه السّلام ـ فکر میکنی؟ به گمانت اگر برایش دعا نمایی، او دعای خیر در حقت نمیکند، با این که تو از اهل ایمان هستی؟ نه! سوگند به آن که انس و جن را آفرید، بلکه آن جناب برای اهل ایمان دعا میکند، هر چند که خودشان از این جهت غافل باشند، زیرا که او، ولیّ احسان است. در تأیید آن چه در این جا ذکر شد، یکی از برادران صالح، برایم نقل کرد که آن حضرت ـ علیه السّلام ـ را در خواب دیده، آن حضرت، به او فرمودند: «من، برای هر مؤمنی که پس از ذکر مصائب سید الشهداء در مجالس عزاداری، دعا کند، دعا میکنم.» از خداوند، توفیق انجام دادن این کار را خواهانیم که البته او، مستجاب کنندهی دعاها است.[2] 7ـ آمین بر دعاهای دوستداران خود امام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ برای دعاهای ما «آمین» میگوید. امام امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ به زُمَیْله میفرماید: ای زمیله! هیچ مؤمنی نیست که بیمار شود، مگر این که به مرض او مریض میشویم، و اندوهگین نشود مؤمنی، مگر این که به خاطر اندوه او، اندوهگین گردیم، و دعایی نکند مگر این که برای او آمین گوییم، و ساکت نماند مگر این که برایش دعا کنیم.[3] 8ـ نامه (به شیخ مفید، سید ابوالحسن اصفهانی و…) «إنّه قد أذن لنا فی تشریفک بالمکاتبة. هذا کتابنا إلیک أیّها الأخ الولی.» «هذا کتابنا بإملائنا و خطّ ثقتنا. هذا کتاب إلیک… ولا تظهر علی خطنا الذی سطرناه.»[4] «ارخص نفسک و اجعل مجلسک فی الدهلیز و اقض حوائج الناس، نحن ننصرک»؛ «خودت را برای مردم ارزان کن و در دسترس قرار بده، محل نشستنت را در دهلیز خانهات انتخاب کن، تا مردم، سریع و آسان، با تو ارتباط داشته باشند و حاجتهای مردم را برآور. ما، یاریت میکنیم.»[5] 9ـ عیادت داستانهای متعددی از عیادت حضرت حجت ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ از دوستداران خود در کتابها نوشته شده است. از جملهی آنها عیادت حضرت، از حاج ملا عباس تربتی و حاج سید عبدالله رفیعی است.[6] 10ـ تشییع حضرت، در تشییع جنازهی برخی دوستداران مخلص خود، شرکت میکند. در این مورد، نمونههای فراوانی است: ـ حضرت آیت الله امامی کاشانی، در جلسهی سوم مجلس ختمی که در «مسجد اعظم قم»، از طرف اساتید حوزهی علمیهی قم برگزار شده بود، در سخنرانی خود فرمودند: یکی از افرادی که مورد وثوق است و گاهی اخباری را در دسترسم قرار میدهد، گفت: «به منظور شرکت در تشییع جنازهی حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی ـ رحمة الله علیه ـ از تهران به قم رفتم و به مسجد امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ رسیدم. در آنجا به دو نفر از اصحاب حضرت حجت، أرواحنا فداه، برخورد کردم. آنان به من گفتند: «امام زمان ـ علیه السّلام ـ در مسجد امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ تشریف دارند، برو آقا را ملاقات کن.» با عجله، خودم را به مسجد امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ رساندم و وارد مسجد شدم. در آن هنگام اذان ظهر را گفته بودند. من، متوجه شدم که حضرت، با سی نفر از اصحاب، مشغول نماز هستند. اقتدا کردم. بعد از نماز، حضرت فرمودند: «ما، از همین جا تشییع میکنیم…». از مسجد خارج شدیم و دنبال جمعیت، با آقا رفتیم تا به صحن رسیدیم.»[7] ـ مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدس، برای آن که به محضر امام زمان ـ علیه السّلام ـ شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز میکند. ایشان میفرمود: «در یکی از جمعههای آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانهای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، میتابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانهی کوچک و فقیرانهای بود که از درون آن، نور عجیبی میتابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان ـ علیه السّلام ـ، در یکی از اتاقهای آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازهای را مشاهده کردم که پارچهای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من میگردی و این رنجها را متحمل میشوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دورهی بیحجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند.»![8] و [9] 11ـ دفع بلا «أنا خاتم الأوصیاء و بی یدفع الله عزّوجلّ البلاء عن أهلی و شیعتی»؛ «من، آخرین وصیّام و خداوند، به واسطهی من بلا را از اهل و شیعیان من دور میسازد.»[10] داستان انار، نمونهای از برطرف شدن بلا به واسطهی امام زمان ـ علیه السّلام ـ است. ـزمانی که شهر بحرین در تصرف غربیها بود، شخصی را به حکومت آنجا گماشتند تا موجب آبادی بیشتر بحرین شود و بهتر بتواند به وضع مردم رسیدگی کند. این حاکم، مردی ناصبی بود و وزیری داشت که تعصبش از وی بیشتر بود. آن وزیر نسبت به مردم بحرین که دوستدار اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ بودند، بسیار دشمنی مینمود و برای نابودی و ضرر زدن به آنها حیلهها میکرد. یک روز وزیر در حالی که اناری در دست داشت، نزد حاکم رفت و انار را به او داد. حاکم دید بر روی پوست انار چنین نوشته شده است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله» حاکم وقتی که به دقت به آن نگریست، دید این عبارت به طور طبیعی در پوست انار نوشته شده است و ساختهی دست بشر نمیباشد و از این نظر در شگفت ماند! حاکم به وزیر گفت: این دلیل روشن و برهان محکمی بر ابطال مذهب شیعیان است، نظر تو در این باره چیست؟ وزیر گفت: این جماعت، متعصب بوده و منکر دلایل هستند. امر کن که آنها را حاضر کنند و این انار را به آنها نشان بده، اگر پذیرفتند و به مذهب ما در آمدند که شما ثواب فراوان بردهاید و چنانچه نپذیرفتند و همچنان بر گمراهی خود باقی ماندند، آنها را در قبول یکی از سه چیز مخیر کن: یا حاضر شوند که با ذلت و خواری مثل یهود و نصارا جزیه بدهند، یا جوابی برای این دلیل بیاورند، یا این که مردان آنها کشته شوند و زنان و بچههایشان اسیر و اموالشان مصادره شود. حاکم، رأی وزیر خود را مورد تحسین قرار داد و بزرگان شیعه را احضار کرد، انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب قانع کنندهای نیاورید یا باید کشته شو و زنان و بچههایتان اسیر و اموالتان ضبط شود، یا همچون کفار جزیه بپردازید. آنها چون انار را دیدند، سخت شگفت زده شدند و در آن حال، نتوانستند جواب شایستهای بدهند. پس از چند لحظه بزرگان شیعه به حاکم گفتند: سه روز به ما مهلت بده، تا جوابی که مورد پسند واقع شود، آماده کنیم و گرنه هر طور که خواستی میان ما حکم کن.
[1] . الخرائج، باب حادی عشر فی معجزات الامام علی بن محمد الهادی ـ علیه السّلام ـ . [2] . ترجمه مکیال المکارم، ج1، ص447 و 449. [3] . مشارق الأنوار، ص452؛ مکیال المکارم، ج1، ص163. [4] . ر.ک: احتجاج طبرسی، ج2، ص323. [5] . آثار الحجة، ج1، ص134؛ عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ به علما و طلاب، ص141. و نیز حکایت 62 و 63 از کتاب عنایات حضرت…، ص142 و 143. [6] . عنایات حضرت مهدی ـ علیه السّلام ـ …، ص349 ـ 360. [7] . شیفتگان حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ، ج2، ص137. [8] . شیفتگان حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ، ج3، ص158. [9] . و نیز ر.ک: عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ، ص361 ـ 370. [10] . الغیبة، شیخ طوسی، ص246. @#@ حاکم نیز به آنها مهلت داد. بزرگان بحرین در حالی که شگفت زده بودند، از نزد حاکم بیرون آمده، دور هم جمع شدند و به مشورت پرداختند. آن گاه بنا گذاشتند که از میان صالحان و زاهدان بحرینی ده نفر و از میان ده نفر سه نفر را انتخاب کنند. طولی نکشید که ده نفر و سپس سه نفر مشخص شدند. بعد به یکی از آن سه نفر گفتند: امشب به بیابان برو و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به وسیلهی امام زمان یاری بخواه! او نیز رفت و شب را به عبادت و تضرع به صبح رسانید، اما چیزی ندید؛ ناچار برگشت و جریان را به آنها اطلاع داد. شب بعد، نفر دوم را فرستادند. او نیز مانند شخص اولی نتیجه نگرفت و برگشت. در این حال، بر اضطراب و پریشانی آنها افزوده شد. آن گاه نفر سومی را که مردی پاک سرشت و دانشمند، به نام «محمد بن عیسی» بود، به راز و نیاز فرستادند. محمد بن عیسی با سر و پای برهنه رو به بیابان نهاد. آن شب، شب تاریکی بود. او تمام شب را به دعا، گریه و توسل مشغول بود تا شیعیان را از آن فتنه رهایی بخشیده و حقیقت مطلب را برای آنها روشن سازد. بدین منظور به حضرت صاحب الزمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ متوسل شد. آخر شب ناگاه، مردی او را مخاطب ساخته، میگوید: ای محمد بن عیسی! چه شده که تو را بدین حالت میبینم؟ برای چه به این بیابان آمدهای؟ محمد بن عیسی گفت: ای مرد! مرا به حال خود بگذار. من برای کار بزرگ و مطلب مهمی بیرون آمدهام که آن را جز برای امام خود نمیگویم و شکایت آن را نزد کسی میبرم که این راز را بر من آشکار سازد. آن مرد گفت: ای محمد بن عیسی! صاحب الامر من هستم؛ مقصودت را بگو. محمد گفت: اگر شما صاحب الامر هستی، داستان مرا میدانی و نیاز نداری که من آن را شرح بدهم. ایشان فرمود: آری تو به خاطر مشکلی که انار برای شما ایجاد کرده و مطلبی که روی آن نوشته شده و تهدید حاکم به بیابان آمدهای! محمد بن عیسی وقتی این سخن را شنید به طرف آن مرد رفت و عرض کرد: آری ای آقای من! شما میدانید که ما در چه حالی هستیم، شما امام و پناهگاه ما بوده و قادرید که این خطر را از ما برطرف سازید و به داد ما برسید! حضرت فرمود: ای محمد بن عیسی! وزیر ملعون درخت اناری در خانه خود دارد. قالبی از گل به شکل انار در دو نصف ساخته و داخل هر نصف قسمتی از آن کلمات را نوشته است. سپس آن قالب گلی را روی انار در وقتی که کوچک بود، گذاشته و آن را محکم بسته است. آن گاه انار کم کم بزرگ شده و آن نوشته در پوستش تأثیر بخشیده تا به این صورت درآمده است! فردا نزد حاکم برو و به وی بگو: جواب تو را آوردهام، ولی حتماً باید در خانهی وزیر باشد. وقتی به خانهی وزیر رفتید، به سمت راست خود نگاه کن که غرفهای میبینی. آن گاه به حاکم بگو: جواب تو در همین غرفه است. وزیر میخواهد از نزدیک شدن به غرفه سر باز زند، ولی تو اصرار کن و سعی تو این باشد که وارد غرفه شدی. وقتی که دیدی وزیر خودش وارد شد، تو هم با او برو و او را تنها مگذار، مبادا از تو جلو بیفتد! هنگامی که وارد غرفه شدی، در دیوار آن سوراخی میبینی که کیسهی سفیدی در آن است آن را بردار که قالب گلی انار که او برای این نقشه ساخته، در آن کیسه است. سپس آن را جلوی حاکم نهاده و آن انار را در آن بگذار تا حقیقت مطلب برای او روشن شود. همچنین به حاکم بگو: ما معجزهی دیگری نیز داریم و آن این که داخل این انار جز خاکستر و دود چیزی نیست، اگر میخواهی صحت آن را بدانی، به وزیر بگو: آن را بشکند. وقتی وزیر آن را شکست، دود و خاکستر آن به صورت و ریش او میپرد. وقتی محمد بن عیسی این سخنان را امام شنید، بسیار مسرور شد و دست مبارک آن حضرت را بوسیده و با مژده و شادی برگشت. چون صبح شد، به خانهی حاکم رفتند و همان طور که امام دستور داده بود، عمل کرند. سپس حاکم رو به محمد بن عیسی کرد و پرسید: چه کسی این راز را به تو خبر داد. وی گفت: امام زمان و حجت پروردگار. پرسید: امام شما کیست؟ او نیز یک یک ائمه را به وی معرفی کرد تا به امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ رسید. حاکم گفت: دستت را دراز کن تا من گواهی دهم که نیست خدایی مگر خداوند یگانه و این که محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بنده و پیامبر اوست. خلیفهی بلافصل بعد از او امیر المؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ است، آن گاه به تمام امامان اقرار کرد و ایمانش نیکو شد. سپس دستور داد وزیر را به قتل رساندند و از مردم بحرین معذرت خواست و از آن پس نسبت به آنها نیکی کرد و آنها را گرامی داشت.[1] 12ـ پیام آن بزرگوار، در فرازهای مهمی از تاریخ، پیامهایی برای جامعهی شیعه یا برخی افراد میفرستد. داستان فتوای حرمت استعمال تنباکو به میرزای شیرازی[2] و پیام به سید ابوالحسن اصفهانی و امام راحل ـ رحمة الله علیه ـ در واقعهی بیست و یکم بهمن، نمونههای خوبی است.[3] 13ـ مسجدها و مقامها (مسجد سهله، جمکران، امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ …) امام، جایگاههایی را برای عبادت و توجه به خود میگزیند و با نشانهها و کراماتی، همراه میکند و همگان را به آن جا فرا میخواند تا خدا را بخوانند و متوجه امام خود باشند و فرج او را که فرج خود آنان است، بخواهند. در ایران اسلامی، مسجد جمکران، از اهمیت ویژهای برخوردار است.[4] 14ـ نیابت قرار دادن حضرت نایبی را برای خود در ایام غیبت، یکی از مهمترین جلوههای محبت حضرت به شیعیان است: «و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا.»[5] 15ـ تعلیم حضرت، به برخی افراد دعاها و زیاراتی را تعلیم میدهد[6] و نیز پرسشهای علمی بعضی از علما را پاسخ میگوید.[7] از جملهی دعاها، زیارت آل یاسین، عظم البلاء[8]، زارت رجبیه است که هر یک، دارای مضامین بسیار بلندیاند. ـ حکایت سید رشتی و سفارش امام عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ بر خواندن نافله و عاشورا و جامعه، بسیار شنیدنی است.[9] سید احمد موسوی رشتی معروف به سید رشتی گوید: در سال 1280 به قصد حج بیت الله الحرام از دارالمرز رشت، به تبریز آمدم و در خانهی حاج صفر علی تاجر تبریزی معروف منزل کردم. چون قافله نبود، ماندم تا این که حاج جبار جلودار سدهی اصفهانی به طرف «طرابوزن» بار برداشت. از او مرکبی کرایه کرده، حرکت کردیم. چون به منزل اول رسیدیم، سه نفر دیگر به ترغیب حاج صفر علی به من ملحق شدند، یکی حاج ملا باقر تبریزی و حاج سید حسین تاجر تبریزی و حاج علی نامی که خدمت میکرد. پس به اتفاق روانه شدیم تا رسیدیم به ارزنة الرّوم و از آنجا عازم طرابوزن شدیم. در یکی از منزلهای بین این دو شهر، حاج جبّار جلودار، نزد ما آمد و گفت: این منزل که در پیش داریم ترسناک است، قدری زود حرکت کنید تا همراه قافله باشید. این بیان حاج جبار بدین علت بود که ما در سایر منزلها اغلب از عقب قافله و با فاصله حرکت میکردیم. به هر حال، ما حدود دو ساعت و نیم و یا سه ساعت به صبح مانده به اتفاق حرکت کردیم. به اندازهی نیم یا سه ربع فرسخ، از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شده، برف باریدن گرفت، به طوری که رفقا هر کدام سر خود را پوشانده و تند حرکت میکردند. من نیز هر چه تلاش کردم که خود را به آنها برسانم، ممکن نشد، تا آن که آنها رفتند و من تنها ماندم. از اسب پیاده شده و در کنار راه نشستم و بسیار مضطرب بودم، چون بیش از ششصد تومان برای مخارج راه همراه نداشتم. بعد از تأمل و تفکّر، تصمیم گرفتم که در همین موضع بمانم تا فجر طلوع کند و به منزل قبلی برگردم و از آنجا چند نفر محافظ برداشته و به قافله ملحق شوم. در آن حال، پیش روی خود باغی دیدم. باغبانی که در باغ بود، با بیلی که در دست داشت به درختان میزد که برف از آنها بریزد. او جلو آمد و با فاصلهی کمی ایستاد و فرمود: کیستی؟ عرض کردم: رفقا رفتند و من ماندهام، راه را گم کردهام. ایشان به زبان فارسی فرمودند: نافله بخوان تا راه را پیدا کنی. من مشغول نافله شدم. بعد از اتمام نماز شب دو مرتبه آمد و فرمود: نرفتی؟ گفتم: والله راه را نمیدانم. فرمود: زیارت جامعه بخوان. من نیز که زیارت جامعه را حفظ نداشتم و اکنون هم حفظ ندارم ـ هر چند زیاد به زیارت عتبارت مشرّف شدهام ـ از جا برخاستم و تمام زیارت جامعه را از حفظ خواندم. ایشان باز نمایان شد و فرمود: نرفتی و هنوز هستی؟ من بیاختیار گریه افتادم و گفتم: هستم، راه را نمیدانم. ایشان فرمود: زیارت عاشورا بخوان. زیارت عاشورا را نیز حفظ نداشتم و اکنون هم حفظ ندارم. پس برخاستم و مشغول خواندن زیارت عاشورا از حفظ شدم تا آن که تمام لعن و سلام و دعای علقمه را خواندم. دیدم باز آمد و فرمود: نرفتی و هنوز هستی؟ گفتم: نه هستم تا صبح بشود. فرمود: من تو را به قافله میرسانم. پس رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد. سپس فرمود: پشت سر من سوار شو. من نیز سوار شدم و دهانهی اسب خود را کشیدم، اما حرکت نکرد. ایشان فرمود: عنان اسب را به من بده. من دهانهی اسب را به ایشان دادم. بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب نیز به خوبی تمکین کرد.
[1] . بحارالانوار، ج52، ص178 ـ 180. [2] . شیفتگان حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ، ج2، ص355؛ عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ و …، ص48. [3] . ر.ک، مجلهی انتظار، شماره 1، ص31. [4] . النجم الثاقب، ص383. [5] . کمال الدین، ج2، باب 45، ص238. [6] . عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص57 ـ 74. [7] . ر.ک: عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص15 ـ 28. [8] . مکیال المکارم، ج1، ص334. [9] . النجم الثاقب، ص602؛ مفاتیح الجنان (پس از زیارت جامعه). @#@ سپس دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: شما چرا ناله نمیخوانید؟ نافله! نافله! نافله! شما چرا عاشورا نمیخوانید؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا! شما چرا جامعه نمیخوانید؟ جامعه! جامعه! جامعه! ایشان هنگام پیمودن مسافت به شکل دایرهای سیر میکرد. ناگهان برگشت و فرمود: آنها رفقایت هستند که در لب جوی آب فرود آمده و مشغول وضو گرفتن برای نماز صبح هستند. در این هنگام من از الاغ پایین آمدم که سوار اسب خود شوم، اما نتوانستم. آن جناب پیاده شده و بیل را در برف فرو کرد و مرا سوار نمود و سر اسب را به سمت رفقا برگردانید. من در آن حال به فکر افتادم که این شخص کی بود که به زبان فارسی حرف میزد؟ در حالی که زبانی، جز ترکی و مذهبی جز عیسوی در آن حدود نبود. به علاوه، چگونه به این سرعت مرا به رفقای خود رساند؟! بعد از لحظاتی پشت سر خود را نگاه کردم و کسی را ندیدم و از او آثاری پیدا نکردم. پس به رفقای خود ملحق شدم.[1] ـ «طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لإنکارنا»؛[2] «طلب معارف از غیر طریق ما اهلبیت، مساوی با انکار ما است.» ـ سفارش حضرت به قرائت قرآن و ادعیه و زیارات.[3] 16ـ درس آموزی داستان شیعیان بحرین و این که ما آماده ایم، پس چرا حضرت نمیآید و انتخاب یک نفر از میان خود به عنوان بهترین فرد و برخورد حضرت با آن فرد و فرستادن پیام به این که در فلان روز و فلان مکان، همهی شیعیان جمع شوند و درس مهمی که حضرت به آنان میدهد….[4] 17ـ از غربت تا حکومت در هنگام شهادت امام عسکری ـ علیه السّلام ـ شیعه، در غربت است و در حیرتی جانکاه به سر میبرد، اما امروزه، ایران اسلامی، با نام و یاد حضرت قیام میکند و با رهبری نایب او پیروز میشود. آیا این چیزی جز عنایات و امداد حضرت است؟ خدای تعالی به پیامبرش میگوید: «به یاد بیاور آن زمانی که در غربت بودید و از این که شما را بربایند، در هراس بودید[5] و امروزه…» مقایسهی وضع گذشته و امروز ما، درسهای زیادی از جلوههای محبت یار را با خود به همراه دارد. در این زمینه، کلام حضرت به مرحوم میرزای نایینی نمونهی گویایی است: «این جا (ایران) شیعه خانهی ما است. میشکند، خم میشود، خطر هست، ولی ما نمیگذاریم سقوط کند. ما نگهاش میداریم.»[6] 18ـ فریادرسی (دستگیری درماندگان و راهیابی گمشدگان) داستانهای متعددی وجود دارد در مورد این که چگونه حضرت به فریاد برخی از مستضعفان جهان و دوستداران خود میرسند: ـ داستان مرحوم آقای نمازی شاهرودی که چگونه کاروان آنان، راه را در مکه کم کرد و…[7] ـ سرخ پوستان سه قبیله از قبائل داکوتای شمالی و منطقهی قطب، در هنگام نیاز و نیز گم کردن راه در یخهای قطبی و جنگل، از فردی به نام «مهدی» کمک میطلبند که تا این اواخر از ارتباط این نام با اسلام و یا اصولاً مکتب اسلام نیز اطلاعی نداشتند پس از اطلاع از این موضوع، تعدادی از دانشجویان سرخ پوست به اسلام گرویدند. توضیح خبرنامه: زبان شناسان و محققان زبانهای بومی آمریکای شمالی کشف کردهاند که ریشهی «مهد» و «مهدی» در زبانهای بومی اولیه، در کشورهای شمالی و جنوبی آمریکا، از جنبهی بسیار مذهبی و اسرار آمیزی برخوردار است.[8] 19ـ دفاع (فردی و جمعی) موارد متعدّدی است، مبنی بر این که حضرت، از برخی دوستداران خود دفاع میکند. داستان ضربهی صفین و دفاع از وحید بهبهانی[9] نمونههایی از آن است. علامه مجلسی میفرماید: و از جمله حکایتی است که یکی از علمای بزرگ ما نقل کرده و به خط مبارک خود چنین نوشته است: حکایت میکنم از محی الدین اربلی که گفت: روزی در خدمت پدرم بودم. دیدم مردی نزد او نشسته و چرت میزند. در آن حال عمامه از سرش افتاد و جای زخم بزرگی در سرش نمایان گشت، پدرم پرسید: این زخم چه بوده؟ گفت: این زخم را در جنگ صفین برداشتم. به او گفتند: تو کجا و جنگ صفین کجا؟ گفت: وقتی به مصر سفر میکردم و مردی از اهل «غزّه»[10] هم با من همراه گردید، در بین راه دربارهی جنگ صفین به گفتگو پرداخیتم. همسفر من گفت: اگر من در جنگ صفین بودم، شمشیر خود را از خون علی و یاران او سیراب مینمودم، من هم گفتم: اگر من نیز در جنگ صفین بودم، شمشیر خود را از خون معاویه و پیروان او سیراب مینمودم. گفتم: اینک من و تو از یاران علی ـ علیه السّلام ـ و معاویه ملعون هستیم، بیا با هم جنگ کنیم؛ با هم درآویختیم و زد و خورد مفصلی نمودیم. یک وقت متوجه شدم که بر اثر زخمی که برداشتهام از هوش میروم در آن اثنا دیدم، شخصی مرا با گوشهی نیزهاش بیدار میکند، چون چشم گشودم؛ از اسب فرود آمد و دست روی زخم سرم کشید و فوراً بهبودی یافت. آن گاه گفت: همین جا بمان و بعد از اندکی ناپدید شد و سپس در حالی که سر بریده همسفرم را که با من به نزاع پرداخته بود، در دست داشت. با چهارپایان او برگشت و گفت: این سر دشمن توست، تو به یاری ما برخاستی، ما هم تو را یاری کردیم؛ چنان که خداوند هر کس که او را یاری کند، نصرت میدهد. پرسیدم شما کیستید؟ گفت: من صاحب الامر هستم. سپس فرمود: پس از این هر کس پرسید: این زخم چه بوده؟ بگو: ضربتی است که در صفین برداشتهام![11] دفاع حضرت از شیعیان منحصر به موارد شخصی و فردی نیست، بلکه در مواردی همچون شیعیان بحرین، [12] حضرت از جامعهی شیعه دفاع میکند و باعث حفظ آنان میشود. 20ـ هدایت افراد متعددی، به دست حضرت هدایت شدند. از آن جمله است بحر العلوم یمنی.[13] 21ـ برآوردن حاجات و رفع مشکلات داستانهای متعددی نقل شده که حضرت، برآورندهی حاجات و مشکل گشای بسیاری از افراد بودهاند.[14] 22ـ شفا داستانهای فراوانی وجود دارد که حضرت، بسیاری از بیماران لاعلاج را که به آن حضرت متوسل شدهاند شفا داده است.[15] 23ـ همسفره شدن ـ شیخ اسد الله زنجانی فرمود: «این قضیه را دوازده نفر از بزرگان، از شخصی که در محضر سید بحر العلوم ـ رحمة الله علیه ـ بود، نقل کردند. آن شخص میگوید: هنگامی که جناب آقای شیخ حسین نجفی، از زیارت بیت الله الحرام به نجف اشرف مراجعت کرد، بزرگان دین و علما، برای تبریک و تهنیت، به حضور او رسیدند و در منزل ایشان جمع شدند. سید بحر العلوم ـ رحمة الله علیه ـ چون با جناب آقا شیخ حسین، کمال رفاقت و صمیمیت را داشت، در اثنای صحبت، روی مبارک خویش را به طرف او گرداند و فرمود: «شیخ حسین! تو، آن قدر سربلند و بزرگ گشتهای، که باید با حضرت صاحب الزمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ هم کاسه و هم غذا شوی!». شیخ، متغیّر و حالش دگرگون شد. حضار مجلس، از شنیدن سخن سید بحر العلوم، اصل قضیه را از ایشان سئوال کردند. سید فرمود: «آقا شیخ حسین! آیا به یاد نداری که بعد از مراجعت از حج در فلان منزل بودی، در خیمهی خود نشسته و کاسهای که در آن آبگوشت بود؛ برای ناهار خود آماده کرده بودی، ناگاه، از دامنهی بیابان، جوانی خوشرو و خوشبو در لباس اعراب، وارد گردید و از غذای تو تناول فرمود؟ همان آقا، روح همهی عوالم امکان، حضرت صاحب الأمر و الزمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ بودهاند.»[16] ـ چهارشنبهها به مسجد سهله میرفتم و مراقب خود بودم و غذای اندک و غیر حیوانی میخوردم. در حدود چهارشنبهی 34 یا 35 بود که شبی در مسجد به هنگام دعا و عبادت، دیدم مرد عربی آمد در کنارم نشست، ابتدا قرآن خواند و سپس مرا به سخن گرفت. من پاسخ او را با اکراه میدادم و نخواستم با او حرف بزنم، زیرا او را مانع کارم میدانستم، در این هنگام، سفره باز کرد و به خوردن غذای چرب و پر از گوشت (پلو تهچین) پرداخت و به من نیز اصرار میکرد که بیا با من از این غذا بخور. از او اصرار بود و از من امتناع. سرانجام به او گفتم من در شرایطی هستم که غذای حیوانی نمیخورم. آن مرد گفت: بیا بخور، آن چه را شنیدی معنایش آن است که مثل حیوان نخور نه آن که حیوانی نخور.[17] 24ـ تذکر ـ حضرت ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ به او فرمودند: برای از دست دادن مال و ضرری که امسال دیدهای غم مخور؛ زیرا خداوند میخواهد بدین وسیله تو را امتحان کند. مال میآید و میرود. آن چه ضرر کردهای به زودی جبران خواهد شد و قرضهایت را پرداخت خواهی کرد.[18] 25ـ زیارت و حج نیابی ـ حضرت ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ فرمودند: بیا با هم به زیارت قبر حاج سید علی مفسّر برویم، وقتی در خدمتشان به آنجا رفتم دیدم روح آن مرحوم کنار قبرش ایستاده است و به آن حضرت، اظهار ارادت میکند. بعد سید علی به من گفت: سیّد کریم! به حاج شیخ مرتضی زاهد سلام مرا برسان و بگو: چرا حق رفاقت و دوستی را رعایت نمیکنی و به دیدن ما نمیآیی و ما را فراموش کردهای؟ حضرت ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ به سید علی فرمودند: حاج شیخ مرتضی گرفتار و معذور است، من به جای او خواهم آمد.[19] ـ این قضیه توسط حضرت آیت الله العظمی میلانی ـ رحمة الله علیه ـ نقل شده است: … زیر فشار عذاب طاقتفرسا، دست توسل به سوی مادرم حضرت فاطمه زهرا ـ علیها السّلام ـ گشودم و گفتم: مادر جان! درست است که من فریضهای را ترک نمودهام، اما من عمری از حسین عزیزت سخن گفتهام، شما مرا نجات بدهید.
[1] . مفاتیح الجنان، ص550 ـ 552. [2] . مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص171. [3] . عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص146 ـ 153. [4] . ر.ک: تاریخ الغیبة الکبری، سید محمد صدر، ص116 ـ 117. [5] . (واذکروا إذا أنتم قلیل مستضعفون فی الأرض تخافون أن یتخطفکم الناس) انفال / 26. [6] . ر.ک: عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص315. [7] . ر.ک: پادشه خوبان. ص100. برای آگاهی از موارد دیگر، ر.ک: تشرف یافتگان، ص49 و عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص305، 345، 413 و 438؛ مکیال المکارم، ج1، ص332 ـ 335. [8] . خبرنامه فرهنگی اجتماعی سازمان تبلیغات اسلامی، شمارهی منبع، 13 خرداد 1366. ص6 (به نقل از صبح امید، صدر الدین هاشمی دانا، ص126). [9] . ر.ک: عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ، ص93 [10] . غزه شهری واقع در صحرای سیناست. سابقاً جزو شهرهای معروف فلسطین بوده و اینک جزو کشور مصر است. [11] . بحارالانوار، ج52، ص75. [12] . نجم ثاقب، حکایت 49، ص556. [13] . ر.ک: عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ص91. و همچنین است حکایت شیخ ابوالقاسم حاسمی و رفیع الدین حسین. همان، ص89، و حکایت یاقوت روغن فروش، مکیال المکارم، ص107. [14] . ر.ک: عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص273 ـ 284؛ شمیم عرش (تشرف یافتگان) ص150. [15] . ر.ک: عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص177 ـ 194 و کرامات المهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ . [16] . برکات حضرت ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ص288؛ العبقری الحسان، ج1، ص118. [17] . توجهات ولی عصر به علما و مراجعه تقلید، عبدالرحمن باقر زادهی بابلی، ص162 و 163. [18] . تاریخ الغیبة الکبری، سید محمد صدر، ج2، ص125 (به نقل از النجم الثاقب، ص366). [19] . عنایات حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ …، ص368. @#@ و پس از این توسل خالصانه، درِ زندانم گشوده شد و گفتند: مادرت فاطمه ـ علیها السّلام ـ تو را خواسته است. مرا نزد مادرم بردند و او از امیر مؤمنان ـ علیه السّلام ـ درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد. اما امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ فرمود: دختر گرامی پیامبر! ایشان بارها روی منبر به مردم گفته است که اگر کسی فریضهی حج را در صورت امکان و توان ترک کند، به هنگام مرگ به او گفته میشود: یهودی یا نصرانی یا مجوسی بمیر! اکنون او خودش ترک کرده است! من چه کنم؟! مادرم فرمود: راهی برای نجات او بیابید. امیر مؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرمود: تنها یک راه به نظر میرسد که خدا او را ببخشاید. و آن این است که از فرزندت مهدی ـ علیه السّلام ـ بخواهی امسال به نیابت او حج کند، و مادرم چنین کرد و فرزندش مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ پذیرفت و من نجات یافتم، و آن گاه مرا به این باغ زیبا و پرطراوت آوردند.[1] 26ـ دیدار داستانهای معتبر و ارزنده و درس آموز فراوانی مبنی بر این که حضرت با برخی از دوستداران خود دیدار دارد. در میان آنها داستانهای خوبی از بزرگان هست که میتواند بسیار درس آموز و تأثیر گذار و احساس برانگیز باشد. ـ یکی از دانشمندان، مشتاق زیارت حضرت بقیة الله ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ بود و از بیتوفیقی خود رنج میبرد. مدتها ریاضت کشیده و چهل شب چهارشنبه به طور مرتب به مسجد سهله رفت، لیکن اثری از مقصود نیافت. سپس به علم جفر و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و چلهها به ریاضت نشست، اما فایدهای نداشت؛ لیکن از آنجا که شبها بیدار بود و در سحرها نالهها داشت، صفا و نورانیتی پیدا کرده، گاهی برقی نمایان میگشت و بارقهی عنایت بدرقهی راه وی میشد، حالت خلسه و جذبه به او دست میداد، حقایقی میدید و دقایقی میشنید. در یکی از این حالات به او گفتند: به خدمت امام زمان شرفیاب نمیشوی، مگر آن که به فلان شهر سفر کنی. با این که برایش مشکل بود، به راه افتاد و پس از چند روز بدان شهر رسید، و در آنجا نیز به ریاضت مشغول شد و چله گرفت. روز سی و هفتم یا سی و هشتم به او گفتند: الآن حضرت بقیة الله امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ در بازار آهنگران، درب دکان پیرمردی قفل ساز نشسته است. برخیز و شرفیاب شو. زود آماده شد و حرکت کرد، تا به دکان پیرمرد رسید. دیدن حضرت امام عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ آنجا نشستهاند وبا آن پیر مرد گرم گرفته و سخنان محبت آمیز میگویند. چون سلام کرد، حضرت جواب داد و اشاره به سکوت کرده، فرمود: اکنون فقط تماشا کن. در این حال، دید پیر زنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: ممکن است برای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی از من خریداری کنید؟ چون من به سه شاهی پول احتیاج دارم! پیر مرد قفل را نگاه کرد و دید قفل بیعیب و سالم است. پیر مرد گفت: این قفل دو عباسی (هشت شاهی) ارزش دارد، زیرا پول کلید آن بیش از ده دینار نیست، شما اگر ده دینار (دو شاهی) به من بدهید، من کلید این قفل را میسازم، آن وقت ده شاهی میارزد. پیر زن گفت: نه من نیازی به قفل ندارم، به پول آن نیازمندم، شما این قفل را سه شاهی از من بخرید، من به شما دعا میکنم. پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمان، من هم ادعای مسلمانی دارم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را پایمال کنم، این قفل اکنون هم هشت شاهی رازش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهی خریداری میکنم زیرا در هشت شاهی بیانصافی است که بیش از یک شاهی سود ببرم، اگر میخواهی بفروشی، من هفت شاهی میخرم و باز تکرار میکنم که قیمت واقعی آن هشت شاهی است و من چون کاسب هستم و باید سود ببرم، یک شاهی ارزان میخرم. شاید پیر زن باور نمیکرد که این مرد درست میگوید. از این رو، ناراحت شد و گفت: من خودم میگویم: هیچ کسی به این مبلغ راضی نشد و التماس کردم که سه شاهی بخرند اما نخریدند. در این هنگام، پیرمرد هفت شاهی پول در آورد و به آن زن داد و قفل را خرید. چون پیر زن رفت، آن حضرت فرمود: آقای عزیز دیدی، تماشا کردی؟ این طور باشید تا ما به سراغ شما بیاییم، چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد، ریاضت و سفر دور رفتن نیاز نیست، عمل نشان دهید و مسلمان باشید. از تمام این شهر من این پیرمرد را انتخاب کردهام، زیرا این مرد دین دارد و خدا را میشناسد، این هم امتحانی که داد، از اول بازار این پیر زن عرض حاجت کرد و چون او را نیازمند دیدهاند، همه در مقام آن بودهاند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد، و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفتهای بر او نمیگذرد، مگر آن که من به سراغ او میآیم و از او دلجویی میکنم.[2] ناگفته نماند که در این مورد، هر ادّعایی را از هر کسی نمیتوان پذیرفت؛ چه، آن را که خبر شد، خبری باز نیاورد. هزار نکتهی باریکتر ز مو این جا است. آن چه که ذکرش در این جا ضروری است، این است که از ما، عمل به تکلیف را خواستهاند و دیدن حضرت ـ علیه السّلام ـ، تکلیف نیست. دیدار حضرت، گرچه بدون شک، توفیق بزرگی است، اما ما مکلف به آن نشدهایم. در داستانهای متعددی، حضرت، خود، به همین نکته اشاره میفرماید و تقوا و دین مداری را از شیعیان و دوستداران خود میخواهد، نه جست و جوی ملاقات با آن حضرت. عاشق راحتی معشوق را میخواهد، و زمینهی آمدن او را فراهم میسازد و خواستههایش را که هدایت انسانها و بهبود وضع جامعه است، گردن مینهد. آن که فقط میخواهد امام را ببیند، عاشق نیست، خود خواه است! از اینها که بگذریم موارد بیست و شش گانهی ذکر شده[3] را در سه عنوان یاد و مدد و دیدار میتوان جمع کرد. 1ـ یاد: 1ـ نامیدن؛ 2ـ سلام؛ 3ـ عیادت؛ 4ـ نظارت؛ 5ـ شریک غم و شادی؛ 6ـ دعا بر دوستدارن خود؛ 7ـ آمین بر دعاهای دوستدارن خود؛ 8ـ نامه؛ 9ـ عبادت؛ 10ـ تشییع؛ 11ـ دفع بلا؛ 12ـ پیام؛ 13ـ مسجدها و مقامها؛ 14ـ هم سفره شدن؛ 15ـ تذکر؛ 16ـ زیارت و حج نیابی. 2ـ مدد: 1ـ نیابت؛ 2ـ تعلیم؛ 3ـ درس آموزی؛ 4ـ از غربت تا حکومت؛ 5ـ فریادرسی؛ 6ـ دفاع؛ 7ـ هدایت؛ 8ـ برآوردن حاجات و رفع مشکلات؛ 9ـ شفا. 3ـ دیدار (داستانهایی معتبر، ارزنده و سازنده).
مسعود پور سید آقایی